مغلطه، راهنمای درست اندیشیدن
نویسنده: جمی وایت
ترجمه: مریم تقدیسی
نشر ققنوس
اگر جزو آن دسته از افرادی هستید که هر روز با منطق و استدلال سروکار دارید، این کتاب مناسب شما است. هریک از فصول این کتاب یکی از مغلطهها را بررسی میکند و توانایی استفاده از منطق در بحثها را به مخاطب میآموزد.
بهطورکلی در این دنیای مدرن امروزی که دسترسی به اطلاعات بسیار آسان شده و بهراحتی میتوان اطلاعات را به اشکال مختلف در اختیار همه قرار داد، تحمیل کردن هدفی خاص به دور از هر منطقی به راحتی انجام میشود.
نویسندهی کتاب، سعی کرده است مختصر و مفید هنر مذاکره و مواجهه با اطلاعات گوناگون را آموزش دهد.
کتاب مغلطه: راهنمای درست اندیشیدن، تند و نیشدار ، حربههای رسانهها و سیاستمدارها را برای مردم افشا میکند. روشهایی که قدرتمندان از آنها استفاده میکنند تا افکار و اندیشههای خود را به مخاطبانشان تحمیل کنند در این کتاب به خوبی معرفی میشوند.
هدف این کتاب پر کردن خلائی است که نظام آموزشی ایجاد کرده است. ولی کتاب درسی نیست، بلکه معادل منطقی یکی از آن راهنماهای دردسرساز ماشین یا کامپیوتر شماست.
اقتدار»، «تعصب در جامه ی فاخر»، «حرف نزن!»، «واژههای بیمعنی»، «انگیزهها»، «حق داشتن عقیده»، «مغایرت»، «کلمات گمراهکننده»، «بدیهی جلوه دادن موضوع»، «تصادف»، «آمار حیرتآور» و «تب اخلاقیات» عنوان فصلهای کتاب هستند که در هر فصل نویسنده مهارتی را در زمینهی برخورد با اطلاعات جدید و چگونگی پذیرش آنها آموزش داده است.
اقتدار
محال است تصمیم بگیرید چیزی را باور کنید و آن را باور کنید. حتی اگر این تصمیم با تهدید همراه باشد می توانید امتحان کنید. سعی کنید چیزی را که باور ندارید باور کنید. مثلا اینکه شما وارث تاج و تخت کرواسی هستید یا اینکه تصادف با خودرو به شما آسیبی نمی رساند. شرط می بندم نمی توانید. برای باور کردن چیزی طبیعتا دلیل و منطق در مورد حقیقت آن نیاز دارید.
مغلطه زمانی رخ میدهد که اقتدار واقعی که در آن کسی از قدرت تصمیم گیری در زمینه های خاص برخوردار است با اقتدار استعاری، که در آن کسی که کارشناس است می تواند در مورد موضوعی صاحب نظر باشد اشتباه گرفته می شود. احتمالا منظور شما از این که می گوید مسئله عقیده در مورد چیزی مطرح است این است که این معیار عینی برای قضاوت درباره موضوع وجود ندارد و به این ترتیب هر کسی عقیده خود را دارد. گاهی می توانیم منظورمان را با کلماتی مبهم یا دو پهلو روشن کنیم و در مورد اختلافی آشکار توضیح بدهیم. ما فقط منظور یکدیگر را درک نکرده بودیم ولی گاهی چنین کاری امکان پذیر نیست. درباره خوب یا بد بودن موضوعی با هم بحث می کنیم، کاربرد محاورهای مسئله عقیده بی ضرر است. این موضوع تنها ثابت میکند که معیار روشنی وجود ندارد و همچنین نشان می دهد که شاید جز درباره معانی کلمات احتمالا هیچ اختلاف واقعی ای وجود ندارد. بارزترین نمونه « مغلطه اقتدار » عملی در دنیای مدرن، خطاناپذیر بودن باور عموم مردم است. مردم هم مانند شخصیت های مقتدر قدیمی بخش عمدهای از جایگاه دروغین کارشناسی شان را از طریق ترس به دست می آورند. همین نوع ترس است که موجب می شود سایر مقامات مقتدر دنیای مدرن ما از جهالت نومیدانه خود فراتر روند.
تشخیص مغلطه اقتدار ساده است. از خودتان سوال کنید که آیا منبع اقتداری که پیشنهادی را ارائه کرده است در این زمینه کارشناس است یا نه. اگر این طور نیست باید به جای اینکه فقط به گفته های او اکتفا کنید موضوع را باز کنید . عقیده او به تنهایی شاهدی بر صحت گفته های او نیست ؛ مراقب « سرایت نظرهای کارشناسی » هم باشید. این زمانی رخ می دهد که کسی را که قطعا در زمینه ای صاحب نظر است، به عنوان منبع موثق در زمینه ای کاملا متفاوت با تخصصش به شما معرفی می کنند.
تعصب در جامه ی فاخر
زوار درفتگی ترفند رمز و راز، با این واقعیت آشکار می شود که در مورد هر اعتقاد موهوم، هر قدر هم عجیب و غریب صدق می کند. هر وقت از شما سوال کردند که چطور ممکن است عقیده تان حقیقت داشته باشد در حالی که با هر چیزی که می دانیم مغایر است و هیچ شاهدی هم برای آن وجود ندارد، فقط پاسخ دهید اینجا اسرار است. وقتی که کذب بودن چیزی را به وضوح می بینید، دیگر هیچ رمز و رازی در مورد آن وجود ندارد. دنیا مملو و رمز و راز های واقعی است. این رمز و رازها تنها برای عدهای از مردم ایجاد می شوند. وقتی در مورد موضوعی اطلاعات چندانی ندارند در حالی که بسیاری از افراد اطلاعاتی بیشتر در این زمینه دارند و مسئله برای آنها مرموز نیست.
برخی به شدت تحت تاثیر مسائل مرموز قرار میگیرند این مسائل دلهرهای فرازمینی در آنها ایجاد می کند که تنها عدم شناخت را نشان می دهد. مشهورترین استدلال در زمینه ی باور کردن چیزی که هیچ گواهی برای آن وجود ندارد شرط بندی پاسکال و مدعی بودن وی بر عقلانی بودن داشتن دین است. چون اگر بر حسب اتفاق دین داری حقیقت از کار در آید، تا ابد رستگار خواهید شد و اگر معلوم شود که حقیقت ندارد – یعنی خبری از خدا و بهشت و جهنمی نیست – وضعیت تان بدتر از کافرهای واقعی نخواهد بود. علم هم حاکی از حقایق مطلق نیست و پدیده های فوق طبیعی تردید را حاکم می کنند.
برخی مطالب تنها زمانی بیان میشوند که صحت نداشته باشد. این حقایق از نظر ما بدیهی اند اینکه همه انسانها برابر خلق شده اند و خدایشان به همه آنها حقوقی غیر قابل تفویض اعطا کرده است که از جمله آنها میتوان به زندگی آزادی شادی و سعادت اشاره کرد. آیا در کشوری مملو از برده، این جمله که همه در مقابل قانون برابرند واقعا می تواند بدیهی و مسلم باشد؟
انسان ها تنها زمانی سعی می کنند بحث هایی که شواهد نومید کننده دارند را با پیش کشیدن مسائل اخلاقی سرکوب کنند که نتوانند از عقیده خود دفاع کنند یا علاقهای به دانستن حقیقت نداشته باشند. کسانی که مسائل مذهبی سیاسی و جنسی را جدی می گیرند، منع عمومی بحث در این زمینه ها را رعایت نمی کنند و وقتی نادرست بودن نظرشان برای خودشان ثابت می شود به آن ها بر نمی خورد.
حرف نزن!
شاید در جوامع مدرن امروزی دلیل معقولی برای این نحوه طرح موضوع و سایر حقوق پیچیده ولی شناخته شده منطقی مربوط به حق بیان وجود داشته باشد. ولی دلیل آن هرچه باشد، این نیست که فقط کسانی که در این موضوعات محق اند حقیقت را می گویند. وانگهی بهترین ردیه ها به واقعیاتی تمسک می جویند که بر همگان آشکار است . برای رد کردن یک نظر چه کاری بهتر از این که نشان دهید با عقیده ای شناخته شده و بدیهی مغایر است؟ البته که مغایرت با هر حقیقتی اعم از شناخته شده یا شناخته نشده موجب رد یک فرضیه می شود ولی می توانیم با استفاده از یک حقیقت مغایر با فرضیه - یعنی حقیقتی که خودش محل نزاع نیست - از جار و جنجال های غیر ضروری جلوگیری کنیم. حمایت قاطع از یک ایده زمانی تأثیر عکس ایجاد می کند که به جای اینکه آن را امتیاز عقلانیِ فرد حامی به حساب آوریم، نقصی در ایدهای محسوب کنیم که مورد حمایت قرار گرفته است. ایده بی شک غلط است، ببینید طرفداران آن چه افراد خسته کننده ای هستند.
واژه های بی معنی
زبان حرفه ای می تواند به شفافیت کمک کند که در این صورت کمتر توهین آمیز است و ترمینولوژی نامیده می شود. مثلا اصطلاحات خاص اقتصاد - ارزش خالص فعلی یا کشش قیمت و از این قبیل - با موضوع آن ارتباطی تنگاتنگ دارند. چون بر خلاف مترادف های متداول شان – ارزیدن، ولخرج و غیره - می توان آنها را با دقت سنجید. با تعیین و تصریح معانی دقیق این اصطلاحات و به خصوص با تبدیل آنها به کمیت هایی قابل اندازه گیری، می توان ایده های اقتصادی را شفاف تر بیان و آزمایش کرد. تمایز قائل شدن بین اصطلاحات کاربردی و زبان گنگِ حرفه ای و تشخیص اینکه چه زمانی کلمات نامفهوم و سنگین فقط مترادف هایی گیج کننده برای کلمات قابل فهم اند و چیزی بر دقت کلمات نمی افزایند، مستلزم تسلطی قاطع بر موضوع مورد نظر - اعم از مسائل تجاری، سیاسی یا ادبی - است به همین دلیل است که خودی ها بهتر می توانند پته ی همکارانشان را روی آب بریزند. افسوس که آنها هم تمایلی به این کار ندارند و به همین دلیل این موضوع به ندرت برملا می شود.
مطرح کردن ادعایی شفاف خطرناک است. وقتی موضوعی را در قالبی ساده بیان میکنید به همان سادگی ممکن است برای نادرست بودن ادعایتان محکوم شوید. ماهیت مشروط این کلمات مفید واقع می شود. مثلا « در آینده نزدیک » هم اصطلاح به درد بخوری است چون به این معناست که زمان تحقق پیش بینی تان هرگز فرا نمی رسد. حتی اگر قیمت طلا هفته بعد کاهش یابد ممکن است هفته بعدش افزایش پیدا کند، در این صورت این اتفاق باز هم در آیندهای نزدیک رخ داده است این طور نیست؟
« اعتقاد بر این است » عبارت جالب دیگری است که می توان آن را جایگزین « هست » کرد. کسانی که از کلمات دو پهلو استفاده میکنند امیدوارند زمانی که پیش بینی شان غلط از آب در می آید نادیده گرفته شوند. این کلمات به نوعی باعث می شوند گوینده بیمه شود. کلمات دو پهلو صرفا پیش بینی ها را امن و امان نگه نمی دارند. در همه ی یافته های ادعا شده نیز از همین زبان استفاده می شود. اگر کلمات دو پهلو را به خاطر داشته باشید که اتفاقی برای تان رخ نمی دهد! همه طرفدار عدالت فقط سر این موضوع که چه چیزی عادلانه و چه چیزی ناعادلانه است با هم اختلاف دارند. « عدالت » از این لحاظ یک کلمه هورا است. کافی است اعلام کنید طرفدار آن هستید تا همه هورا بکشند و موافقتشان را اعلام کنند، حتی اگر در مورد عادلانه بودن هر مسئله ی ریز و درشتی با شما مخالف باشند. گذشته از عدالت، کلمات آرمانی دیگری مانند صلح، دموکراسی، برابری و بسیاری دیگر وجود دارند که همه مردم صرف نظر از محتوایشان به آنها اعتقاد دارند. نوبت کلمات « هو » نیز میرسد. جنایت، قساوت، خودخواهی و از این قبیل. همه صرف نظر از اینکه چه نوع کشتاری را جنایت می دانند اتفاق نظر دارند که جنایت کار غلطی است. اگر می خواهید عقایدتان را شفاف بیان کنید قبل از آنکه از کلمات « هورا » یا «هو » استفاده کنید، معنی آنها را درک کنید. با وجود بی ارزش بودن این ادعا، بسیاری از سیاستمداران از این روش استفاده میکنند.
انگیزه ها
وقتی موضوع انگیزه مطرح میشود، ارزیابی شهادت به نظرت مهم است. طبیعتا بحثی به راه میافتد شواهد ارائه می شوند دفاعیه ها مطرح می شوند و از کسی خواسته نمی شود بر اساس شهادت قضاوت کند و بعد ناگهان یکی از طرفین شروع میکند به بالا و پایین کردن انگیزه های طرف دیگر. متوسل شدن به روش مغلطه انگیزه مند به بحث پایان می دهد البته نه با رد کردن یکی از طرفین بلکه فقط از طریق عوض کردن موضوع. افراد میتوانند برای عقایدشان بهترین دلایل را ارائه کنند ولی به خاطر همان ها نادان به نظر برسند. مغلطه ی انگیزه اعم از اینکه در قالبی سادهلوحانه بیان شود یا در قالبی بدبینانه مغلطه است. اعم از اینکه قدیسین را بدون استثنا محقق یا گناهکاران را بدون استثنا خاطی جلوه دهد. مشکل مغلطه انگیزه مند تشخیص مغلطه بودن آن نیست بلکه تشخیص نمونه های آن در زندگی روزمره است. یک علت آن است که این موضوع چنان متداول شده که ما حساسیت مان را در مورد آن از دست داده ایم و دلیل دیگر این است که روش های نامحسوس انجام میگیرد.
حقِ عقیده داشتن
شناخت حقوق همچنین میتواند به معنای کشف این موضوع باشد که شما از حقوقی که در واقع فکر می کنید دارید برخوردار نیستید این هم می تواند برایتان مفید باشد. مثلا فرض کنید شما فکر می کنید حق دارید هر کاری که می خواهید با جسمتان انجام دهید به شرطی که از آن طریق به دیگران آسیب نرسانید. چنین خیال باطلی می تواند شما را به جرم استفاده از مواد مخدر یا ضرب و شتم راهی زندان کند. به حقوقی که واقعا ندارید دلخوش نکنید. مثلا حقِ داشتن عقیده. این باور مانند سایر دیدگاه هایی که زمانی مورد قبول جهانیان بودند واقعیت ندارد. شما در واقع مختار نیستید که هر عقیده ای داشته باشید و این سخن که شما چنین حقی دارید، اگر هم کذب نباشد، همیشه زمانی واقعیت دارد که داشتن آن به هیچ کاری نخواهد آمد. به بیان ساده تر اگر عقایدی که داشتن شان حق ماست کذب و غلط باشند، نمیتوانید برای فرونشاندن بحث به این حق متوسل شوید؛ چون هیچ اطلاعات تازهای به موضوع اصلی اضافه نمیکند. متوسل شدن به این حق هیچ ربطی به واقعیت یک عقیده ندارد. تفسیر این کلیشه برای مستثنا کردن امکان کذب - یعنی اینکه تصور کنیم حق داریم همه عقایدمان را درست فرض کنیم - دو مشکل دارد. ابتدا اینکه مضحک است و دوم اینکه در واقع چنین تصوری به اینکه کدام یک از طرفین بحث درست میگوید ربطی ندارد. پس حتی اگر ما حق داشتن عقاید درست را داشته باشیم این قدر نشان میدهد که همیشه حقیقی در حال پایمال شدن است، دقیقا در همان مواقعی که عقایدمان واقعا غلط اند. در هر بحثی برای دانستن این موضوع که حق داشتن عقیده های درست در مورد کدام یک از طرفین نقض شده است، باید ابتدا مشخص کنیم عقیده کدام یک از طرفین نادرست است. یعنی باید بحث اصلی را حل و فصل کنیم. حتی قوی ترین و عالی ترین تفاسیر درباره حق داشتن عقیده به هر موضوع قابل بحث دیگری بی ارتباط است. پس چرا پافشاری بر حق داشتن عقیده چنین حقه متداول و بحث انگیزی است؟
بخشی از آن به دلیل ابهامی است که در مورد فعل «حق داشتن » وجود دارد تفسیر سیاسی یا قانونی این فعل این است که بر اساس آن ما حق داشتن هر عقیدهای هر قدر بی اساس را داریم. ولی تفسیری معرفتی هم دارد. یعنی تفسیری که با حقیقت یا دانش و معلومات در ارتباط است یا با آن سر و کار دارد. شما زمانی از لحاظ معرفتی استحقاق داشتن عقیده ای را دارید که دلایل خوبی برای آن داشته باشید. شواهد، استدلال های منطقی و از این قبیل. همگان این استحقاق معرفتی را ندارند و باید به دستش بیاورند. این شبیه استحقاق لاف زدن است یعنی باید کاری کرده باشید که ارزش لاف زدن داشته باشد. پس این دو معنای حق داشتن کاملا با هم متفاوت اند با این حال به راحتی می توان آنها را اشتباه گرفت.
به راحتی می توان دید که خلط مفهوم سیاسی و معرفتی کلمه استحقاق خطای بزرگی است. اگر این کلیشه که ما حق داریم هر عقیده ای داشته باشیم و لو به رغم آن که دیدیم اشتباهاتی فاحش میدان ندهد، بخشی از ذهنیتی را تشکیل میدهد که به نحوی فزاینده مانع جریان آزاد ایده ها و ارزیابی قاطع آنها می شود. بسیاری از افراد احساس میکنند عقایدشان کمی تا قسمتی مقدس است و دیگران باید با احتیاط و دقت کامل با آنها برخورد کنند. آنها وقتی با استدلال های مخالف روبه رو می شوند لحظهای درنگ نمی کنند و نمی اندیشند که شاید آنها اشتباه کرده باشند. این گونه است که به تدریج قبایشان بر می خورد.
فرهنگ ترس و لرزی که محصول این نگرش است مانعی جدی سر راه کسانی است که به دنبال کشف حقیقت اند. پس باید ایده های کاذبی مانند حق عقیده داشتن (به معنای سیاسی) را که از این نحوه برخورد حمایت می کنند از خودمان دور کنیم. ولی مسئله واقعا حقیقت نیست و آزاردهندهتر این است که بخواهید روی موضوع پافشاری کنید. برای محکم کاری و روشن کردن این که حقیقت نه اینجاست و نه آنجا، آنها اعلام میکنند که « من حق دارم هر عقیده ای داشته باشم ». زمانی که این کلمات را می شنوید متوجه میشوید که پافشاری روی موضوع گستاخی است و بس. شاید بخواهید بدانید عقیده آنها واقعا درست است یا نه. ولی بدانید و آگاه باشید که آنها علاقهای به حقیقت ندارند.
مغایرت
به دنبال سازگاری کامل بودن کاری بیهوده است ولی بیهودگی این امر به این معنا نیست که نباید هیچ انتظاری داشته باشیم. برای تشخیص و رفع بیشتر ناسازگاری هایی که بحث های عمومی را آلوده می سازند تلاش زیادی لازم نیست ولی چنین صراحتی حتی در بحث های عمومی یا خصوصی به ندرت اتفاق میافتد. مردم اغلب تلویحا مسائل را تعمیم میدهند و به همین علت مغایرت محتمل با سخنان به سختی قابل تشخیص است در این صورت مغایرت هم مانند تعمیم، تلویحی است.
قبل از اشاره به تناقض های تلویحی باید ابتدا به این مسئله بپردازیم که تعمیم چگونه می تواند تلویحا بیان شود.
کسانی که به چنین نتیجه هایی می رسند معمولا می دانند و اگر روراست باشند تصدیق میکند که با پذیرش مثالی متضاد در مقابل تعمیم زمان ایشان استدلالشان خنثی می شود.
مسئله کلافه کننده برای مدافعان تناسخ این است که تشکیلات علمی چنین شواهدی را نادیده میگیرند . آنها چنان در تعصب شان و به اصطلاح روش های علمی شان گرفتار آمدهاند که نمی توانند حقیقت پیش رویشان را ببینند. عقاید عجیب و غریب ذاتا عجیب نیستند. آنها عجیبند چون با دیدگاه های تثبیت شده مربوط به قوانین طبیعت مغایرند. شما با پذیرش این عقاید در واقع دیدگاه های تصویب شده یا حداقل بخشی از آنها را رد می کنید و این کار سادهای نیست چون در حمایت از آن دیدگاه تثبیت شده کوهی از شواهد وجود دارد کسانی که آن را با پذیرش نظر تناسخ، خروج روح از بدن یا طالع بینی رد می کنند گام جسورانهای برمی دارند. برای اینکه چنین گامی عقلانی باشد، باید شواهد حامیِ این نظریه قوی تر از شواهد دیدگاه تثبیت شده ای باشد که آن را نفی و می کند ولی این شواهد به ندرت چیزی بیش از مشتی حکایت و نقل قول است. آن هم درباره کسانی با معلومات باورنکردنی یا شخصی که ظرف سه سوت از تب آنفولانزا شفا یافته است.
اگر اعتقاد دارید داروهای هومئوپاتی تاثیری دارند که آب ندارد خود را در موقعیتی دشوار قرار داده اید. شما یا باید انکار کنید که داروهای هومئوپاتی فقط از آب تشکیل شده اند، علی رغم این واقعیت که رقیق کردنشان وجود ماده ی فعال را در آنها غیر ممکن می سازد یا باید انکار کنید که موادی با خواص یکسان تأثیرات یکسان دارند. در صورتی که یکی از این ایده های معقول را انکار نکنید، با اعتقاد به اثربخشی داروهای هومئوپاتی در واقع سخن خودتان را نقض کرده اید.
کلمات گمراه کننده
آخرین حکومت حزب محافظه کار باور داشت که داشتن جمعیتی تحصیل کرده تر به نفع انگلیس خواهد بود. اعضای آن حکومت به ویژه به دنبال تحصیلات دانشگاهی بیشتر برای شهروندان بودند علت خواسته ی آنها مهم نیست؛ ما آن را صرفا به عنوان هدفشان می پذیریم. مشکل در دست یابی به آن است. افزایش چشم گیر تعداد فارغ التحصیلان دانشگاه ها مستلزم افزایش چشمگیر ظرفیت نظام دانشگاهی انگلستان است. یعنی ایجاد دانشگاه های بیشتر یا حداقل افزایش فضای دانشگاه های موجود. این بی شک چشم اندازی رعب آور، گران و کند است. چون تربیت مدرسان جدید دانشگاهی سال ها طول می کشد و با ایده « بیاید دانشکده های فنی را دانشگاه بنامیم » . مشکل حل نمی شود.
حیرت آور است ایجاد ناگهانی ده ها دانشکده جدید بدون خرج کردن یک پِنی. و به این ترتیب بود که در دهه ۱۹۹۰ تعداد دانشگاه های انگلستان تقریبا دو برابر شد. مشکل این سیاست اینجاست که سر سوزنی در کمیت یا کیفیت تحصیلات جاری در کشور تأثیری ندارد و ممکن نیست هدف یادشده را برآورده سازد یعنی جمعیتی با تحصیلات بهتر. این کار فقط باعث شده افراد بیشتری با آرم تحصیلات دانشگاهی وارد جامعه شوند. این اشتباه درست مثل این است که فکر کنید با کاهش ارزش ارز رایج می توانید همه را ثروتمند کنید. ببینید چقدر میلیونر در ترکیه وجود دارند. شما نمی توانید دنیا را با عرضه توصیفی متفاوت یا عوض کردن جای کلمات زیبا و زشت تغییر دهید. کنایه به سخن مشهور مارکس که گفته بود: « فلاسفه به قدر کافی جهان را توصیف کرده اند اکنون زمان تغییر جهان فرارسیده است » . اگر مستراح شما بوی بدی می دهد نمی توانید با توالت خواندن آن کاری کنید که بوی بهتری بدهد. باید تمیزش کنید. یک چلاق هم اگر او را تندرست بنامید نمی تواند بایستد و راه برود. البته ممکن است کلمات بهمرورزمان بار معنایی منفی بگیرند و تنها کسانی به استفاده از این کلمات ادامه بدهند که از این بار معنایی حمایت می کنند. « کاکا سیاه » مثال بی نقصی است. ممنوعیت استفاده از آن یا حتی اشاره به کلمه ای که با « ک » شروع می شود به خودی خود نژادپرستی را ریشه کن نمی کند یا بخت سیاه پوستان را بلند نمی سازد. برعکس اگر نژادپرستی تداوم پیدا کند سایر اسامی برای سیاهپوستان بار معنایی ناخواسته به خود می گیرند.
هر وقت استدلال و بحثی آنقدر خوب به نظر می رسد که ممکن نیست واقعی باشد مراقب باشید یعنی زمانی که تنها از معنای کلمات نتایجی آموزنده درباره واقعیت می گیرید یا وقتی که از مقدماتی بر اساس واقعیت محض به نتایجی بسیار ارزشمند می رسید، چون هیچ نوع استدلالی کاملا موثق نیست. هر نمودی از موفقیت در بحث را می توان با ردیابی کلمات دو پهلو که جایی درون استدلال جا خوش کردهاند توضیح داد.
بدیهی جلوه دادن موضوع
حقه بدیهی جلوه دادن موضوع زمانی رخ میدهد که مردم مخالفت شان را ریشه یابی نمیکنند ؛ شاید همین دلیل عامه پسند بودن این حقه است. ریشه یابی مخالفت اغلب شما را وادار به موشکافی در فرضیه های بنیادین می کند. چون این همان جایی است که اختلاف نظر اغلب از آن شروع می شود ولی این کار ناخوشایندی است این فرضیه های بنیادین معمولاً بدون لحظهای فکر به دست آمدهاند و جدی فکر کردن درباره آنها ممکن است به تردید های ایدئولوژیک منجر شود چرا شما فکر می کنید مردم حقوق مالکیت مطلق دارند؟یا ندارند ؟ اکثر مردم حاضرند بمیرند ولی جدا با چنین سؤالاتی روبه رو نشوند. پس این کار را نمی کنند. آن ها پاسخی را که به نفع خودشان است بدیهی فرض میکنند و مستقیما در جهت رد نظر مخالفانشان صحبت می کنند.
بدیهی جلوه دادن موضوع به خصوص در بحث های مربوط به ممنوعیت ها، بیش از همه در بحث های سیاسی در هر دو طرف بحث رایج است. همه طرفدار تحمل هستند ولی فقط در مورد چیزی که قابل تحمل باشد این قید و شرط کمی پیچیده است و همین جاست که مخالفت آغاز میشود و وقتی مخالفت آغاز شد، ستودن فضیلت اخلاقی تحمل سودی ندارد، چون روشن نمی کند چه چیزی را باید تحمل کرد و چه چیزی را نباید این موعظه هم مانند سایر موعظه ها به همان اندازه که فضل فروشانه است تهی است.
مثل همیشه این نوع مغلطه بیش از همه در بحثهای سیاسی رایج است. نه فقط به این دلیل که سیاستمداران افرادی عادی اند که بیش از همه ما بحث می کنند بلکه به این علت که دینامیسم سیاست مدرن بدیهی جلوه دادن مسائل را تقویت می کند. البته داشتن اصول مهم است؛ ما سیاستمداران بی اصول نمی خواهیم. ولی این اصول آن قدر باید عمیق باشند که هیچ وقت در سطح ( زبانی ) مطرح نشود. درست در لحظهای که سیاستمداری اعلام کند تصمیم گیری هایش وابسته به اصول است، متحجری خطرناک به نظر خواهد رسید.
سیاستمدار عاقل ایدئولوژی اش را برای خودش نگه می دارد با این حال باید با عقاید حریفان خود هم مخالفت کند و به این ترتیب بحث های سیاسی به باتلاقی تبدیل میشوند که همه مسائل را در آن بدیهی جلوه می دهند. باتلاقی با مبانی مخالفت آمیز واقعی، نکات مربوط به اصول عمومی که سیاستمداران را موافق یا مخالف سیاستی می سازد که تنها به صورت مبهم در گفته های آنان در ملا عام مطرح می شود.
فقط جملات نیستند که می توانند به این روش مبدل، موضوع را بدیهی جلوه دهند سؤالات هم این کار را انجام می دهند مثال معروف آن این است: « دیگر همسرت را نمی زنی؟ » چه پاسخ مثبت بدهید و چه پاسخ منفی تأکید کرده اید که همسرتان را می زنید. ولی اگر بحث بر سر این است که شما همسرتان را می زنید یا نه این سوال یعنی بدیهی جلوه دادن موضوع.
تصادف
اعتقاد به اینکه اتفاقی که به دنبال مسئله ای رخ می دهد به دلیل آن مسئله را داده است، مغلطه ای است آن قدر مشهور چه نامی لاتین "Post hoc ergo propter hoc" به آن اختصاص داده اند. مغلطه ی « بعد از این، در نتیجه به دلیل این » .
اتفاقات میتوانند به طور متوالی و حتی نزدیک به هم رخ دهند. در حالی که هیچ یک از علت و معلول یکدیگر نیستند. به محض اینکه من می نشینم حباب لامپ می ترکد این بدان معنا نیست که نشستن من باعث ترکیدن حباب لامپ شده است اتفاق الف باعث رخ دادن اتفاق ب می شود.
تنها در صورتی که رخ دادن اتفاق ب به رخ دادن اتفاق الف بستگی داشته باشد، یعنی اگر اتفاق الف نمی افتاد اتفاق ب هم رخ نمی داد. این شرط در مورد حباب لامپ وجود ندارد. ترکیدن حباب لامپ به نشستن من بستگی نداشته است. اگر هم نمی نشستم حباب می ترکید. اتفاق ب می تواند بدون اینکه به اتفاق الف ارتباط داشته باشد پس از آن رخ دهد. هیچ کس فکر نمی کند نشستن باعث ترکیدن حباب شده است. چون همه می دانند کار و بار دنیا این طوری نیست. نشستن چیزی نیست که باعث ترکیدن حباب لامپ شود. اطلاع از نحوه عملکرد دنیا ،دانستن اینکه چه نوع اتفاقاتی باعث اتفاقات دیگر می شوند بستگی به این دارد که شاهد چه اتفاقاتی به دنبال اتفاقی دیگر باشیم ولی نه فقط بر اساس مشتی مشاهدات.
چطور می توانیم این ادعاهای علّی را تایید کنیم؟ ابتدا دیدگاهی احتمال گرایانه درباره علت و معلول اتخاذ کنید به این معنا که نگوییم اگر الف رخ نمی داد ب هم رخ نمی داد. بلکه فقط اینکه اگر الف رخ نمی داد احتمال رخ دادن ب کمتر می شد. به بیان دیگر این که علت ها باعث افزایش احتمال معلول ها می شوند.
آمار حیرت آور
آمار، سلاح شیمیایی اقناع است. همه سیاستمداران و تاجران خوب این را میدانند ، کافی است کمی آمار به بحث تان تزریق کنید تا بلافاصله شاهد تأثیرات محسوس آن باشید. چشم ها بی فروغ میشوند. دهانها باز میمانند و در چشم بر هم زدنی همه در تأیید و موافقت سر تکان می دهند. ارقام بحث ناپذیرند. البته که هستند. حتی وقتی ارقام صحیح اند، آنچه را به آنها منتسب شده است نشان می دهند. مثلا سردبیران روزنامه ها همیشه از آماری درباره تغییر رفتار به نتایجی درباره تغییر و معمولا وخامت ارزش ها می رسند، رفتار ممکن است تغییر کند ولی نه به دلیل تغییر ارزش ها بلکه به دلیل تغییر شرایط.
نوجوانان امروزه بیشتر از سال ۱۹۸۰ مرتکب جرایم خیابانی می شوند. آیا به این دلیل که احترام کمتری ست که برای مالکیت خصوصی قائل اند یا به این علت که امروزه مردم چیزهای بیشتری برای به سرقت بردن دارند؟ مردم امروزه بیشتر از سال ۱۹۵۰ می خورند. آیا به این دلیل است که شکمو تر شده ایم یا به این دلیل که غذا ارزانتر است؟
ساده لوحی گسترده آماری باعث شده است، آمار بی اساسی مانند آنچه تاکنون دیده ایم به « واقعیات محکمی » تبدیل شوند که تعیین کننده تصمیم گیری ها هستند.
در مجموع بهتر است در مورد نتایج بررسی هایی که اطلاعاتشان فقط از طریق سوال کردن از مردم درباره تمایلات یا عادت هایشان به دست می آید شکاک باشید. مردم هزار و یک دلیل برای عرضه تصویری نادرست از خودشان دارند. منظور آنها معمولا فریب دادن نیست ولی اگر حتی فقط به خودشان هم دروغ بگویند، نتایج بررسی نامعتبر خواهد بود. از قبل نمی توان حدس زد مردم در مورد چه مسائلی گمراه کننده حرف می زنند. مثلا حتما فکر می کنید که می توانید هر کسی را درباره ی نیتش در رأی دادن در انتخابات سراسری در بسته قبول کنید. ولی این طور نیست. پیروزی حزب محافظه کار در انتخابات عمومی سال ۱۹۹۲ برای سازمان های نظرسنجی که اکثرشان پیش بینی کرده بودند، حزب کارگر به راحتی پیروز خواهد شد باعث حیرت بود. تحلیلهای بعد از انتخابات درباره دلیل اشتباه کردنشان نشان داد که بسیاری از مردمی که به حزب محافظه کار رأی داده بودند، این موضوع را حتی در مراکز نظرسنجی بی نام و نشان تصدیق نکردند. پس این را یک هشدار بدانید اگر حتی نمیتوان به محافظهکاران هم اعتماد کرد که در خفا کرده خود را تصدیق کنند. پس نمی توانید روی ظاهر مسائل حساب کنید. ضرورت جلوگیری از سوگیری جمعیت نمونه، هنگام جمع آوری آمار شناخته شده است. با این همه این نوع اشتباهات شایع است. روزنامههایی مانند تایمز بدون شک به این امور واقف ترند. چون اغلب نتایج نظرسنجی های سیاسی را منتشر میکنند و حتی گاهی هم آنها را مدیریت میکنند. با این حال اگر نتایج بررسی های غرض ورزانه باعث شود سرتیتر خوبی برای روزنامه دست و پا شود با خوشحالی آن را منتشر می کنند. روش سوگیری جمعیت نمونه به جمعیت نمونه اجازه می دهد خودش، خودش را انتخاب کند. کسانی که برای شرکت در بررسی ها در مورد چیزی داوطلب می شوند با توجه به آن مسئله خاص شهروندان عادی محسوب نمی شوند. آن ها پر شورتر از اکثر افرادند. پس آنچه در مورد آنها صدق می کند به احتمال بسیار در مورد جمعیت های گسترده تر صدق نمی کندهمه از شوکه شدن از آمارهای حیرت انگیز لذت می برند ولی باید بتوانید آنها را باور کنید. این لذت با پی بردن به تو خالی بودن این آمارها از بین می رود.
تب اخلاقیات
عجیب است که شما بخواهید ادعایی را رد کنید از این طریق که توضیح دهید چرا آن ادعا صادق است. چطور ممکن است کسی آنقدر سردرگم باشد که این چنین فکر کند؟ البته مقصر تب اخلاقیات است. این نوعی آفت گسترده ذهنی است که به نظر من در حال شیوع است. ظاهرا تعداد فزایندهای از عقاید و موضوعات موجب میشوند تب و تابی اخلاقی آنقدر بالا برود که مغز جوش بیاورد.
آنچه شر است،کذب هم هست. بارزترین مثال در این زمینه بحث در مورد تفاوت های نظام مند در زمینه ضریب هوشی انواع نژاد هاست. بر اساس تحقیقات دانشمندان در این زمینه میانگین ضریب هوشی آسیاییها بالاتر از سفیدپوستان و میانگین ضریب هوشی سفید پوستان بالاتر از سیاه پوستان است. اکثر منتقدانِ این نظریه آن را بدون هیچ گونه بحثی درباره روشهای تحقیقات یا اطلاعات استفاده شده برای رسیدن به چنین نتایجی رد می کنند. همین که نژادپرستان موافق این یافته ها هستند دلیل کافی برای ورود به آن محسوب می شود. چنین استدلالی به وضوح معیوب است.
کسانی که حتی از شنیدن نظری که دیگران از آن نتایج نامطلوب می گیرند سرباز می زنند تلویحا با معانی ضمنی ای که به نظر آن نظر نسبت داده شده موافق اند. این افراد خوش خیال در صورتی که واقعیت آن نظر ثابت شود به چه دفاعی می توانند متوسل شوند؟
آن چه سود دارد حقیقت هم دارد. همه ما گاهی در دفاع از موضعی که به نفعمان است به چنین حقه بازی هایی متوسل می شویم. ولی نمی دانیم که نباید این کار را انجام دهیم. حتی زمانی که فکر می کنیم موضعمان بر حق است. اگر دفاع از این موضوع مستلزم سوء تعبیر واقعیات باشد پس به هیچ وجه درست نیست. بر حق بودن مهم تر از حقیقت نیست.
حقیقت از آن متواضعان است. نسبی گرایی فرهنگی در مورد حقیقت که در علوم انسانی هم متداول است یعنی معتقد بودن به این موضوع که هر باوری که به طور گسترده در فرهنگی شایع است به طور خودکار در آن فرهنگ حقیقت دارد. در ایران اکثر مردم معتقدند تنها یک خدا وجود دارد. اعتقاد به وجود تنها یک خدا در ایران حقیقت دارد. در پاپو آی گینه نو مردم به وجود خدایانی چندگانه معتقدند. پس در پاپو آی گینه نو خدایان متعددی وجود دارد. هر فرهنگی از قدرت خلق حقیقت خود برخوردار است. با توجه به این مفهوم از حقیقت، اگر با عقیده عموم مردم موافق نباشید از عقیده شما غلط است. نسبیگرایی فرهنگی آن قدر نام معقول است که به سختی می توان باور کرد کسی آنقدر تب زده باشد که آن را تأیید کند. اگر این حقیقت داشت خدایان، سیاره ها، باکتری ها و هر چیز دیگری بنا بر اعتقادات کلی مردم در مورد وجود آنها به وجود می آمدند و از بین می رفتند که بدیهی است چنین چیزی واقعیت ندارد و جملاتی که یکدیگر را نقض میکنند مانند "فقط یک خدا وجود دارد" و "بیش از یک خدا وجود دارد" هر دو درست بودند، چون باورهای رایج در فرهنگ های مختلف اغلب ضد و نقیض یکدیگرند ولی امکان ندارد هر دو جمله متناقض حقیقت داشته باشند.
کسانی که بیش از آنکه به استدلال های قانعکننده علاقه داشته باشند به نشان دادن نگرانی ها و صداقت خود علاقهمندند ؛ در واقع ظاهرا معتقدند نگرانی های واقعی مجوزی است برای بی منطق بودن.
واکنشی که می خواهند ببینند این است: « در صداقت آنها شکی وجود ندارد » . و از این لحاظ آنها هم شبیه بسیاری از شنوندگان خود هستند. این ایده که نمی توانید به صداقت اخلاقی آنها شک کنید و اینکه صداقت مجوزی است برای بی منطق بودن، به همان اندازه که عامه پسند است زیان بار است. این نشان دهنده فقدان جدیت اخلاقی است. اگر واقعا به موضوع بحث اهمیت میدهید باید بیش از هر زمانی به دنبال باور حقیقت آن باشید و طرز فکر منطقی تنها طرز فکری است که بیشترین احتمال حقیقت داشتن را به باورهای شما میدهد.
اهانت خودمحورانه ی مشابه دیگری در مورد حقیقت وجود دارد که پایه و اساس بسیاری از مغلطه های آشکاری است که در ابتدا بررسی شد. مردم تظاهر به داشتن عقیده ای می کنند تا از طریق آن بتوانند روابطشان را با سایر افرادی که آن عقیده را دارند حفظ کنند یا به این دلیل که فکر میکند آن عقیده قابل احترام است یا چون در گذشته آن را در مقابل عموم مردم اعلام کردند و بازگشت از آن باعث خجالت زدگی شان می شود یا به این دلیل که اگر آن عقیده درست باشد دنیا بر وفق مرادشان خواهد بود یا موارد دیگر.
شاید حفظ رابطه با دوستان و اعضای خانواده یا شرمنده نشدن یا تسکین دادن به خود با رویا پردازی های مختلف بهتر از باور کردن حقیقت است. ولی کسانی که به این طریق به مسائل فکر میکنند باید هر نوع تظاهر به جدیت عقلانی را کنار بگذارند. آنها صادقانه به واقعیت علاقه ندارند. هم چنین نگران سعادت و رفاه دیگران هم نیستند. چون همه ما در عالم واقعیت زندگی می کنیم، حتی اگر خواسته ما چیز دیگری باشد.
برای اینکه به منافع کسانی که برایتان اهمیت دارند پی ببرید باید دنیایی را که در آن زندگی میکنند درک کنید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.