صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش
شنبه, 14 مرداد 1401 05:00

دوگانگی شخصیت

شعر یک معلم بازنشسته و دوگانگی شخصیت

ای نماینده که بر صندلی سبز
بنشسته و مغرورترینی
ای دولتمردان
که همه رستید ز مهر من و همکارانم
جان گرفتید و نشستید
بالا بالاتر
شاخ و برگید که از مرحمت این تن خسته
اوج گرفتید به بالا نشستید
بهتر آنست که غافل زمن خسته نباشید
چون من خسته بیفتم از پا
با تمام طراوت شما نابودید
من معلم هستم

شعر یک معلم بازنشسته و دوگانگی شخصیت
من تو را پروردم
که بدانی راه را از بی راه
که بدانی حق را از باطل
و تو می دانی که
خدا مهربان‌تر زمن توست
من آنم که تو را ساخت
که بری بالا بالاتر
تو مپندار هیچم
تو مپندار که بعد از سی سال
این بار هم
یک عالمه حسرت را
مثل همیشه
باز به خانه ام خواهم برد
همسر و فرزندانم
بی گناه می کشند آه
جمله از دست من ، از دست شما
واقعیت اینکه
از صبر من و بی انصافی تو
حال دلشان افسردست
به که گویم که چرا ؟
درد با من همراه ست
غم همیشه این جاست
و یکی نیست که مرا درک کند،
من هستم بی کس!
من نمی دانستم
که برای معلم افسوس
بازنشستگی اش
می شود یک کابوس
این خود دردی است
دردی بی درمان
که سراسیمه همه
در پی آن می پویند
راهی سی ساله
چون من بیچاره
من رسیدم اما...
نرسید از مقامات
برگی کاغذ ، لوحی تقدیر
یا تشکر به زبانی ساده
خانواده خریدند برایم جوراب
و شدم بازنشسته
آن زمانی که مرا جانی بود
جای گوهر به دستم گچ بود
چشم اندازم بود تخته سیاه

شعر یک معلم بازنشسته و دوگانگی شخصیت
و نگاه های غریب
من با آن لوح تاریک
نور دانش به دلها دادم
باعلاقه به سر و روی خود
گردی سفید پاشیدم
هیچ از کرده خود رنجم نیست
رنج من درد دلی هست
که چرا آن همه چشم
سوی من می نگرند
و نمی بینندم
‌شاید من هیچم


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

شعر یک معلم بازنشسته و دوگانگی شخصیت

منتشرشده در یادداشت

گروه رسانه/

آن چه در زیر می آید ؛ بررسی « زندگی و اندیشه شمس تبریزی با تکیه بر وجهه ی آموزگاری او » است که در فصل نامه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی س 15 - ش 57 و در زمستان 1398 به کوشش طاهره قاسمی دانش آموخته ی دکتری و زبان ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا و علی محمدی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا منتشر گردیده است .

منتشرشده در پژوهش

گروه رسانه/

آن چه در زیر می آید ؛ بررسی « زندگی و اندیشه شمس تبریزی با تکیه بر وجهه ی آموزگاری او » است که در فصل نامه ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی س 15 - ش 57 و در زمستان 1398 به کوشش طاهره قاسمی دانش آموخته ی دکتری و زبان ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا و علی محمدی استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه بوعلی سینا منتشر گردیده است .

منتشرشده در پژوهش

گزارش خبرنگار صدای معلم از جشن امضای محمود دولت آبادی   در گرماگرم غروبِ عاطفه، سری به مهراد مال کرج می زنم تا در جشن امضای استاد محمود دولت آبادی شرکت کنم . پله ها را بالا و پایین کرده در طبقه پنجم این پاساژ لاکچری توقف می کنم راستش غلغله ای برپاست. باورم نمی شود که نسل جوان و نواندیش سه لاین فشرده در صف امضای جشن کتاب خبردار ایستاده باشند.

گرچه این ازدحامِ حادثه بیشتر به هیجانی آنی شبیه بود بازهم اندکی به آتیه فرهنگ و ادبِ فاخرمان امیدوارتر می شوم.

خاصه آن که این روزها وضعیت کتاب و کتابت چون اقتصادمان بی بن و بی رونق است. بهترین شاعران و بزرگترین نویسندگان تیراژ کتابشان به زحمت به ۱۰۰۰ عدد می رسد. تازه نیمی از آن را معمولا مجبورند هدیه به کس و ناکس دهند و الباقی در گوشه و کنار کتاب فروشی ها خاک نسيان و بادِ فراموشی بخورد.

 استاد محمود دولت‌آبادی

« (زادهٔ ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در سبزوار) نویسنده چیره دست ایرانی است. رمان ده‌جلدیِ کلیدر نام‌آورترین اثر اوست. برخی از آثار دولت‌آبادی به چندین زبانِ باختری و خاوری برگردانده شده و به چاپ رسیده‌اند. داستانِ بیشترِ نوشته‌های دولت‌آبادی در روستاهای خراسان رخ می‌دهد و راوی رنج و محنت روستاییان شرق ایران است .

پیشه نویسنده زمینه کاری داستان کوتاه، رمان ملیت ایرانی جوایز مهم جایزه ادبی خانه فرهنگ‌های جهان جایزهٔ ادبی "یان میخالسکی" سوییس جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه را تصاحب کرده است.

 سبک نوشتاری دولت آبادی

سبک نوشتاری این نویسنده پرکار و حاذق واقع‌گرایی است. سال‌های فعالیت۱۳۳۹–تاکنون کتاب‌ هالایه های بیابانی، جای خالی سلوچ، سفر، سلوک، کلیدر، آینه،آهوی بخت من گزل، روز و شب یوسف، طریق بسمل شدن همسر(ها) مهرآذر ماهر فرزند (ان)سیاوش، فرهاد، سارا پدر و مادرعبدالرسول، فاطمه روی پیشخوان کتاب فروشی های داخل و خارج را مزین کرده است.

جوایز ادبی

دولت آبادی علاوه بر رمان چندین نمایش‌نامه و فیلم‌نامه نیز نگاشته‌ است. او همچنین پیشینهٔ بازیگری برای کارگردانان سرشناسی چون عباس جوانمرد و بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی در تئاتر و سینما را دارد، اقتباس از آثار دولت‌آبادی ساخت چند فیلم را به‌همراه داشته است.

دولت‌آبادی در سال ۲۰۱۳ برگزیده جایزهٔ ادبی یان میخالسکی سوئیس شد. در سال ۲۰۱۴ جایزه شوالیه ادب و هنر فرانسه را سفیر دولت فرانسه در تهران به محمود دولت‌آبادی اهدا کرده‌است.

در سال ۲۰۲۰، محمود دولت‌آبادی با نگارش و دکلمهٔ اثری به نام سرباز (پوتین‌های نیم‌سوخته) برای پروژه جهانی هنر صلح با آهنگ‌سازی و تنظیم مهران علیرضایی، با این پروژه همکاری کرده‌است » .

آثار دولت‌آبادی به ترتیب سال تألیف :

«سفر»، داستان بلند (۱۳۴۷)
«آوسنه باباسبحان»، داستان بلند (۱۳۴۷)
«لایه‌های بیابان، مجموعه داستان (۱۳۴۷)
«تنگنا»، نمایش‌نامه (۱۳۴۹)
«گاواربان»، داستان بلند (۱۳۵۰)
«هجرت سلیمان»، داستان کوتاه (۱۳۵۱)
«باشبیرو»، داستان بلند (۱۳۵۱)
عقیل عقیل»، داستان بلند (۱۳۵۱)
«از خم چنبر»، داستان بلند (۱۳۵۶)
«دیدار بلوچ»، سفرنامه (۱۳۵۶)
«جای خالی سلوچ»، رمان (۱۳۵۸)
«ققنوس»، نمایش‌نامه (۱۳۶۱)
«آهوی بخت من گزل»، داستان کوتاه (۱۳۶۸)
کارنامه سپنج»، مجموعه داستان (۱۳۶۸)
«ما نیز مردمی هستیم»، گفت‌وگو (مصاحبه) (۱۳۶۸)
«روزگار سپری‌شده مردم سالخورده»، رمان (۱۳۶۹)
«اتوبوس»، فیلم‌نامه (۱۳۷۲)
«سلوک»، رمان (۱۳۸۲)
«قطره محال‌اندیش»، مجموعه مقالات و سخنرانی‌ها (۱۳۸۳)
«روز و شب یوسف»، داستان بلند (۱۳۸۳)
«گلدسته‌ها و سایه‌ها» (۱۳۸۴)
«زوال کلنل»، رمان (۱۳۸۸)
«نون نوشتن»، مجموعه یادداشت‌های شخصی (۱۳۸۸)
«میم و آن دیگران»، مجموعه یادداشت درباره دیگران (۱۳۹۱)
«تا سر زلف عروسان سخن»، گزیده‌ای از شاهکارهای نثر کلاسیک فارسی (۱۳۹۴)
«بنی‌آدم»، داستانی (۱۳۹۴)

سخن آخر

« محمود دولت‌آبادی از برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین نویسنده‌های معاصر است که آثارش به زبان‌های گوناگون ترجمه شده و با جدیت در امر نویسندگی، توانسته است خود را در جامعه ادبی جهان نیز تثبیت کند به گونه‌ای که وی را «تبلور هنری یک دوره» در حوزه داستان‌نویسی فارسی خوانده‌اند که ادبیات داستانی بومی و روستایی را به اوج شکوفایی هنری خود رسانده است.

این نویسنده به باور بزرگان ادب و فرهنگ، نمونه برجسته ادیبی است که در آثارش هم می‌توان رد پای جدال بر سر تجدد و نوآوری در فن داستان‌نویسی و هم میراث گذشته‌ای دوردست را مشاهده کرد. بیش از ۵۰ سال است که این نویسنده برجسته بی‌وقفه می‌نویسد. بیشتر داستان‌های وی، سفر به ژرفا و اعماق جامعه‌ای بوده که از آن برخاسته و خود آن را تجربه کرده است. ادبیات پربار فارسی با تالیف‌های این نویسنده بزرگ، غنی‌تر شده، چندین فیلم نیز بر اساس داستان‌ها و فیلمنامه‌های وی ساخته شده است » .

گزارش خبرنگار صدای معلم از جشن امضای محمود دولت آبادی

گزارش خبرنگار صدای معلم از جشن امضای محمود دولت آبادی

گزارش خبرنگار صدای معلم از جشن امضای محمود دولت آبادی

گزارش خبرنگار صدای معلم از جشن امضای محمود دولت آبادی

گزارش خبرنگار صدای معلم از جشن امضای محمود دولت آبادی


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

گزارش خبرنگار صدای معلم از جشن امضای محمود دولت آبادی

منتشرشده در یادداشت

 آیا در جامعه ای که حال خوبی ندارد می توان به هنر واقعی و یادگیری معنادار امیدوار بود   تو را با هنر گوهر است و خرد/ روانت همی از تو رامش برد

۱. غروب یکی از آغازین روزهای تابستان ۱۴۰۱ است. نغمه ی دلکش تصنیف مشهور و ماندگار «تو ای پری کجایی (سرگشته)» با صدای نخستین فردی که آن را اجرا کرد، حسین قوامی، در کوچه پیچیده است و گوش هوش می رباید. شعر این ترانه از امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) و ملودی و آهنگ آن در دستگاه همایون از امیر همایون خرم است. این ترانه اولین بار در سالهای ابتدایی دهه ی ۵۰ در رادیو، برنامه ی گل‌های تازه شماره ی ۵۲ ب، با تنظیم جواد معروفی پخش شد. ( 1 )

۲. در شگفتم و از خودم می پرسم این اسطوره های هنر، خرد، دانش، ادب، مهارت، و جوهر انسانی در عرصه های مختلف از جمله ادبیات و زبانشناسی، تاریخ و جغرافیا، اقتصاد، موسیقی و نقاشی، پزشکی، ترجمه، علوم پایه، علوم فنی و مهندسی، و سایر بخش های سپهر اندیشه، پژوهش، و فعالیت انسانی پرورده ی کدام تربیت و چه جنس خانواده هایی هستند؟ در کدام مکتب و مدرسه و دانشگاه آموزش دیده و با کدام کتابها، معلمین، و مدرسین محشور بوده اند؟ به چه شیوه ای آموزش دیده و تجربه کرده اند؟ در چه اتمسفری تنفس کرده اند، از کدام آب نوشیده و از کدام غذا خورده اند که نه تنها در زمینه ی تخصصی فعالیتشان درجه یک و اگر نگوییم بی نظیر، کم نقص و کم نظیرند، بلکه علاوه بر آن عمدتا عاری از کمترین میزان حسد، خودپرستی، بدخواهی، منفعت طلبی، و عموما حساس و ملزم به رعایت حقوق جمعی و وفادار به انسان و ایران بوده اند.

کند و کاو در زندگی آنها نشان می دهد که اکثریت در خانواده هایی گرچه اصیل و پاک متولد شده و بالیده اند، اما در خصوص هنرمندان و به ویژه اهالی موسیقی، خانواده مخالف فعالیت موسیقایی فرد بوده است و با این همه کمترین نشانی از خشونت، بغض، شکستن حرمتها، یا مقصر جلوه دادن پدر و مادر در آنچه بر آنها گذشته، نیست. اغلب هم از خانواده هایی با تعداد زیادی فرزند بودند. حسین قوامی، اولین خواننده ی ترانه ی «تو ای پری کجایی»، من باب مثال، «از معدود خوانندگانی بود که صدایش به طور دقیق با ساز (از نظر ارتفاع صوت pitch) مطابقت داشت و کلمات را در آواز با وضوح ادا می کرد. او به خاطر مخالفت خانواده و بعدها به دلیل محدودیت های محل کارش (ارتش) به مدت ۲۹ سال در رادیو با نام مستعار فعالیت نمود.‌ وی هنرمندی بود متین، مودب، متواضع و مهربان.» (ویکی پدیا)

۳. گاه با خود می اندیشم شاید در این چهل سال اخیر، در آب و و غذای این ملک ، عناصر قدرنشناسی و حسد و کینه و بدبینی و البته تن پروری و بی مصرف بودن و فقط نق زدن و دیگران را مقصر وضع و حال خود دانستن، ریخته باشند اگر از اساس بپذیریم چنین عنصری اصلا هست که فراوانی چنین ویژگی‌ها و رفتارهایی را در اطرافم به طرز خفقان آوری زیاد می بینم و تجربه می کنم.

چه شده که خانواده ها اغلب یک، دو، یا نهایتا سه فرزند دارند اما همین یکی دو تا در بسیاری موارد، چشم دیدن هم را ندارند و مدام در حال جنگ و درگیری با هم و به ویژه با پدر و مادرند، و تنها دنیایی از توقعند!

آیا در جامعه ای که حال خوبی ندارد می توان به هنر واقعی و یادگیری معنادار امیدوار بود

تجربه ی زیسته ی من به عنوان یک شهروند و معلمی که ۲۷ سال در آموزش و پرورش رسمی کشور فعال بوده است گویای این واقعیت تلخ می‌باشد که در بیست سال اخیر این مورد حادتر هم شده است. چه شده که خانواده ها اغلب یک، دو، یا نهایتا سه فرزند دارند اما همین یکی دو تا در بسیاری موارد، چشم دیدن هم را ندارند و مدام در حال جنگ و درگیری با هم و به ویژه با پدر و مادرند، و تنها دنیایی از توقعند!

نظام آموزشی ما در مدارس و حتی گاها در دانشگاهها به شدت متمرکز، رقابتی، و فاقد فضای لازم برای تنفس معلم و متعلم در تصمیم گیری برای برگزیدن محتوا، مدت، و شیوه ی یادگیری و کسب مهارت است. کتاب درسی مشخص - که گاها به لحاظ علمی محل انتقاد است یا فاقد مستندات لازم در حوزه ی علوم انسانی است - ساعت آموزشی تعیین شده از بالا که برای همگان یکسان است، و تعداد زیاد یادگیرنده در قیاس با تعداد کم معلم حرفه ای، شدیداً سرکوبگر لذت یادگیری معنادار است که یادگیرنده را برای زندگی حال و آینده به عنوان یک شهروند پرسشگر، آگاه، نقاد، صاحب اندیشه، و خلاق آماده کند. نظام ایدئولوژیک حاکم بر فضای آموزشی به ویژه آموزش رسمی کشور، تناقض و دوگانگی بین آنچه آموزش رسمی کشور ارزش می داند (محفوظات، تست زدن، ...) و آنچه فرد یادگیرنده پرجاذبه و ارزشمند می یابد، مشکلات روزافزون اقتصادی و فقدان شفافیت و صداقت عملکردی لازم در دولت و حاکمیت، عدم تحقق عدالت اجتماعی، سرکوب گسترده ی فعالین در حوزه های مختلف اجتماعی و زیست جمعی، به حاشیه راندن یا کوچاندن بهترین متخصصان و دانش آموختگان در در رشته های مختلف علوم و دانش و هنر و مهارت به خارج از مرزها، بی توجهی به حقوق اولیه ی شهروندان برای زیستن از جمله حق داشتن هوای سالم، آب سالم، غذای سالم، خدمات پزشکی و آموزشی رایگان و با کیفیت در قبال مالیاتی که بی کمترین چشم پوشی دست کم از اقشار آسیب پذیر تر اخذ می شود، حق برخورداری از ثروت های مادی و معنوی کشور برای همه، و فساد اداری در هر سه قوه ، و فقر بی سابقه و تورم کمرشکن امنیت روانی جامعه، خانواده ها، و بالطبع جمعیت دانش آموز و دانشجو و فعالین حوزه ی آموزش و پژوهش را به شدت مخدوش کرده و مانع تشکیل بستر مناسب جهت پرورش انسانهای سالم، ثابت قدم، با انگیزه، شاد، خلاق و تاثیرگذار گشته است.

آیا در جامعه ای که حال خوبی ندارد می توان به هنر واقعی و یادگیری معنادار امیدوار بود

۴. بازنشستگی خودخواسته ی امثال میرجلال الدین کزاری (شاهنامه پژوه)، و بازنشستگی، اخراج یا به حاشیه راندن برخی دیگر از بهترین اساتید برجسته و پژوهشگران ارزشمند دانشگاهی، نخبگان در حیطه های مختلف علمی، اقتصادی، هنری و اجتماعی که در سالهای اخیر به تعداد آنها افزوده شده، نبودن بهترین زبانشناسان و اساتید زبان و ادبیات فارسی کشور که امروزه هنوز معدودی از آنها در ایران و زنده اند در جایی مثل فرهنگستان زبان و ادب فارسی (از جمله شفیعی کدکنی، جلال خالقی مطلق که بسیاری از دوستداران فرهنگ ایران او را بزرگترین شاهنامه پژوه تمام ادوار می دانند، فریدون جنیدی، و ... ) و نداشتن بهترین فرهیختگان در زمینه های مختلف در مصادر تصمیم گیری و تصمیم سازی کشور در حال حاضر، خود عارضه ای بزرگ برای جامعه و زمامداری فعلی ایران است.

۵. امید که تک تک ما شهروندان ایران امروز به احترام اندیشه، قلم، خرد، دانایی، مهر، صلح، شرافت، و انسانیت بیش از پیش بکوشیم به عنوان یک فرد مسئول، در بدنه ی این جامعه ای که حال چندان خوشی ندارد، به بهترین و صادقانه ترین شکلی که می توانیم در جهت درمان هر دردی که احساس می کنیم قدم‌های هر چند کوچکی برداریم، و پرسشگری، کنشگری، و غمخواری را به بی‌تفاوتی و انفعال مقدم کنیم.

آیا در جامعه ای که حال خوبی ندارد می توان به هنر واقعی و یادگیری معنادار امیدوار بود

و امید که دولت و حاکمیت هر چه زودتر در راه ساماندهی به نابه سامانی های موجود، ظرفیت پذیرش و استقبال از اندیشه و خردورزی را افزایش دهد؛ ذخایر انسانی این ملک را پاس بدارد، و زمینه های بهره‌مندی برابر و در حد کرامت همگان از همه ی فرصتهای مادی و معنوی موجود، و‌ پس آنگاه بهره‌مندی به تناسب شایستگی در انجام کار پاکیزه بر مبنای تخصص و مهارت را فراهم آورد که:

سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر
بیارای دل را به دانش که ارز
به دانش بود تا توانی بورز
خنک آنکه آباد دارد جهان
بود آشکارای او چون نهان
جز از نیکنامی و فرهنگ و داد
ز کردار گیتی مگیرید یاد

( 1 )

نغمه ی دلکش تصنیف مشهور و ماندگار «تو ای پری کجایی (سرگشته) :


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آیا در جامعه ای که حال خوبی ندارد می توان به هنر واقعی و یادگیری معنادار امیدوار بود

منتشرشده در یادداشت

 نگاهی بر زندگی میرزا حسن رشدیه پدر آموزش و پرورش نوین ایران مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس
از روی گور من بگذرند و از این بابت روانم در آخرت شاد شود

این آخرین آرزوی مردی است که پدر آموزش و پرورش نوین نام داشت... او ۹۷ سال زندگی کرد و ۶۰ سال از روزگار پر افتخار خود را صرف فرزندان این آب و خاک کرد.

« میرزاحسن رشدیه » ....این مردبزرگ سیزده تیرماه سال ۱۲۲۹ در محله ی چرنداب تبریز به دنیا آمد... پدرش حاج میرزا‌ مهدی ‌تبریزی از روحانیان مردمدار تبریز بود.... پس از رسیدن به سن رشد، حسن را به مكتب‌خانه فرستادند...آخوند مكتب‌دار بی‌سواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت می‌گرفت و آن ها را آزار می‌داد. رشدیه كه می‌دید هم شاگردان درس را یاد نمی‌گیرند و هم شیخ نمی‌تواند به آن‌ها بیاموزد،هر روز صبح زودتر به مكتب‌خانه می‌آمد و درس را به شاگردان یاد می‌داد .
.
رشدیه پس از آموختن صرف و نحو و فقه و احكام و عربی و ادبیات، پیش نماز یكی از مسجدهای تبریز شد. آن گاه تصمیم گرفت برای ادامه ی آموزش به نجف برود،‌ اما با خواندن مقاله‌ای در روزنامه ی «ثریا»‌ كه شمار ایرانیان با سواد را از هر هزار نفر، ده نفر ذكر كرده بود، از سفر به نجف چشم پوشید و به بیروت رفت و در سال ۱۲۵۹ در دارالمعلمین آنجا به فراگرفتن شیوه‌های نو در آموزش پرداخت. او در سال ۱۲۶۱ با هدف بنیاد نهادن مدرسه به شیوه ی نو، ‌بیروت را ترك گفت. از مدارس جدید استانبول پایتخت امپراتوری عثمانی بازدید كرد و در همان جا الفبای صوتی را برای جایگزین كردن با روش كهنه‌ی آموزش در مدارس نوابداع كرد. سپس به ایروان رفت و در سال ۱۲۶۲ نخستین مدرسه به سبك نو را برای كودكان مسلمان قفقاز بنیاد نهاد و با الفبای صوتی خود آغاز به تدریس كرد. كتاب « وطن دیلی » (زبان وطن) را به تركی به چاپ رساند و توانست با روش جدید خود، در مدت كوتاهی به نوآموزان، خواندن و نوشتن بیاموزد.

ناصرالدین شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا،‌ در ایروان توقف كرد و پس از بازدید از مدرسه ی رشدیه، از او خواست برای ایجاد مدرسه‌هایی به شیوه‌ی نو با او به ایران برود، اما كارشكنی‌ها و دسیسه‌های درباریان،‌ نه تنها شاه را از تصمیم خود پشیمان كرد،‌ بلكه سبب شد تا مدرسه ی رشدیه ی ایروان بسته شود. پس از ورود شاه به تهران، با تلاش و میانجی‌گری برخی خیراندیشان و دانش دوستان‌،‌ رشدیه اجازه یافت به ایران بازگردد و در تبریز مدرسه‌ای باز كند. در سال ۱۲۶۶ تا ۱۲۶۷ نخستین مدرسه‌ی ابتدایی عمومی را در محله‌ی ششگلان تبریز باز كرد.

نگاهی بر زندگی میرزا حسن رشدیه پدر آموزش و پرورش نوین ایران

اما این مدرسه و پنج مدرسه ی دیگر که او در تبریز و مشهد بنیاد نهاد، با کارشکنی ها و دسیسه های تاریک اندیشان و کهنه پرستان سرانجام بسته شدند. رشدیه از ایران خارج شد و به قفقاز و مصر رفت. پس از آنكه میرزا‌علی‌خان‌امین‌الدوله، كه سیاستمداری روشن ‌بین و خوشنام بود، به والی‌گری آذربایجان انتخاب شد، رشدیه را به تبریز فراخواند و با ایمان به پایمردی و میهن‌پرستی او، دبستان بزرگی در محله‌ی ششگلان تبریز بنا نهاد. رشدیه در این مدرسه به ۶۰ دانش‌آموز كلاه و لباس یكسان پوشاند و به آموزش آن ها پرداخت.

مرگ رشدیه در ۱۹ آذر ماه سال ۱۳۲۳ خورشیدی رخ داد اما با وجود این که میرزاحسن تلاش فراوانی برای آموزش و پرورش ایران نموده نه تنها به سفارشش (وصیتش) جامه عمل نپوشاندند بلکه غبار تاریخ نه چندان دور و البته شوربختانه تاریخ معاصر آن چنان چهره اش را پوشانده که کمتر کسی حتی نام او را می شناسد و یا به یاد می آورد با این که همه دانش آموختگان ایران و آنان که در آینده با سواد خواهند شد باید خود را وام دار میرزا حسن رشدیه بدانند!

نگاهی بر زندگی میرزا حسن رشدیه پدر آموزش و پرورش نوین ایران

هیچ سخنی برای شناسایی وی در کتاب های درسی در میان نیست!

آیا نباید به عنوان سپاس از تلاش های مردی که بیش از نیم سده از زندگی اش را برای آموزش و پرورش ایران نهاد؛ دست کم نامش را بر روی برخی از مدارس گذاشت ؟

پس از مرگ میرزا حسن وی را در گورستان نو در شهر قم به خاک سپردند. او تنها پایه گذار و پدر فرهنگ نوین نبود، بلکه نخستین کسی بود که برای کودکان شعر سرود.

یادش جاودان باد

کانال آموزش و اندیشه


نگاهی بر زندگی میرزا حسن رشدیه پدر آموزش و پرورش نوین ایران

منتشرشده در چهره‌های ماندگار
یکشنبه, 11 تیر 1401 18:21

زنجیرتر

شعر زنحیرتر و اوضاع زمان

در غبار آه من گردیده بی تاثیرتر
گم شده احساس من در خاک دامن‌گیرتر

روزها با سوزها بگذشت و شب ها در هراس
روزها دلگیر بودند و شبان دلگیرتر

نسل های تازه تر از راه تا می آمدند
یک به یک بودند از آن یک به سالی پیرتر

وقت تعمیر جهان ها صد جهان تعمیر شد
وقت تعمیر جهان ما شد اما دیرتر

در عبوس خویشتن بنشسته از بهر چه ای؟
یک جهان تصویر و تو از جمله بی تصویرتر

ما به درگیری، به یقه‌گیری عادت کرده ایم
این زمان درگیرم از هر دوره ای درگیرتر

هر که آمد وعده تدبیر در اوضاع داد
رفت و دیدیم او ز قبلی بود بی تدبیرتر

تا خروس خانه را روباه دزد از ما ربود
در سکوت خانه روباه دغل شد شیرتر

دست و پای ما به بند ترس هامان بسته است
ترس زنجیری شد از زنجیرها زنجیرتر

شعر زنحیرتر و اوضاع زمان

کانال هفت جوش


شعر زنحیرتر و اوضاع زمان

منتشرشده در یادداشت

مروری بر زندگی عیسی خان فتوحی و مقایسه او با ژان پیاژه

آنان که زودتر از زمانه خود به دنیا آمده اند معمولا دچار رنج های عظیم و توان فرسایی شده اند و گناهِ آنان این بوده است که از زمان خود جلوتر بوده اند...

« عیسی خان فتوحی » یکی از این مردان است، او نخستین مدرسه شبانه روزی را در 1303ش در مراغه به وجود آورد و با هزینه شخصی خود، 20 نفر از کودکان یتیم و بی سرپرست شهر را در آنجا گرد آورده و تمام مایحتاج کودکان از غذا و مکان و لباس گرفته تا آموزش به شیوه مدرن را فراهم نمود.

جالب است قبل از آنکه پیاژه پس از جنگ جهانی دوم چنین کرده باشد حدود نیم قرن قبل از او، عیسی خان فتوحی چنین کاری را کرده بود اما در جامعه ای عقب مانده و در نتیجه با دنیایی از رنج ها و مشقت ها و موانع و مقاومت هایی که قشریون برایش به وجود آوردند...

زمانی که در 1307ش قرار شد کودکان بی سرپرست، صاحب شناسنامه شوند، چون یتیم بودند در نتیجه، برای همگی آنها، نام خانوادگی فتوحی را انتخاب کرد و همگی شدند فرزندان عیسی خان فتوحی...

اما قشریون و مرتجعین که مخالف نظام مدرسه اش بودند بیکار ننشسته، انواع کارشکنی ها کردند ؛ شایع کردند که چون صاحب مدرسه عیسی خان فتوحی، پیر و فرتوت شده، خونِ دانش آموزان را به بدن خود تزریق می کند تا جوان بماند!

به زودی شایعه، کل شهر را فرا گرفت...

صدیق الحکما (رئیس بهداری شهرستان) هر چقدر تلاش کرد که چنین چیزی امکان پذیر نیست و دروغ است اما ثمری نبخشید . کودکان چندین بار شهادت دادند که تا به حال، قطره ای از بدن آنان خون گرفته نشده است...

اما هیچ کدام از این تلاش ها، ثمری نداشت، تیرِ شایعه که از کمان به در رفته بود کار خودش را کرد و باعث فروپاشی مدرسه گشت...

برگرفته از کتاب زیر :

مروری بر زندگی عیسی خان فتوحی و مقایسه او با ژان پیاژه

کانال تاریخ تحلیلی ایران


مروری بر زندگی عیسی خان فتوحی و مقایسه او با ژان پیاژه

منتشرشده در چهره‌های ماندگار

برداشتی کوتاه از رمان تونل ارنستو ساباتو

داستان تونل، داستانی است پر از نفرت و عشق؛ و نویسنده به جای آن که به دنبال عشق و دوستی باشد، نفرت و انتقام جویی از عشق را بیان می کند و به ستیز با درون گرایی خودش می پردازد و نوعی گسستگی برون ذاتی خود را در مواجهه با افراد نشان می دهد.

عشق خیالی پابلو کاستل به ماریا بیشتر در رویا بیان می شود و آن گونه که انتظار دارد، پیش نمی رود و چنین تصوّر می کند که لیاقت عشق به معشوقه اش ندارد و به سرزنش خودش می پردازد و در ادامه انگار قصد دارد زندگی خود و جامعه ی نفرت زده اش را ویران کند و بنابراین شخصیت داستان با دنیایی سرشار از خیال و بیگانگی مواجه است و پیوسته اسیر سردگمی. بلاتکلیفی او زمانی رخ می نماید، فکر می کند، امیال سرکوبگر و هوس های بیرونی وارد زندگی او شده و او را به شدّت عذاب می دهد و راهی جز انتقام برخاسته از درون پرابهامش، نمی یابد و با کُشتن معشوقه ی خودش، انگار به اهدافش می رسد و از دیدگاه خودش، ارضای باطنی حاصل می کند.

خواننده با خواندن داستان پی می برد که نوعی حسّ از خودبیگانگی در بطن آن وجود دارد که به نفرت و انتقام ختم می شود و او را از ارتباطات بیرونی محروم می کند.

برداشتی کوتاه از رمان تونل ارنستو ساباتو

ساباتو در این رمان سرکوب گرانه، به ما می آموزد که انسان می تواند در موقعیّت های مختلف تغییرات رفتاری و احساسی خود را بروز دهد و از او انسانی بسازد که با هیچ منطقی توجیه پذیر نیست.

خواننده در پایان رمان، متوجّه این نکته می شود که پابلو کاستل با دنیای خود همیشه درگیر است و جهان درونش آشفته است و با زمان و زمین سرِ ناسازگاری دارد و هرگز درصدد اصلاح خودش نیست و این دشمن درونی اش (نفرت) او را آزار می دهد و اجازه ی سازش با دنیای بیرون را از او می گیرد.

در این رمان، ستیز و درگیری انسان با خودش است و دائما در کشمکش است و احساس می کند که دنیای بیرونی، پر از پوچی و هیچی است و از همه گریزان و به تنهایی پناه می برد و از همه چیز منقطع ....

شخصیّت داستان به نوعی اسیر جنون شخصیّتی است و نه تنها از خودش نفرت دارد، جامعه را نیز قبول ندارد و فکر می کند همه چیز در مقابل او هستند و در نهایت به مبارزه با خود و همه برمی خیزد.

رمان تونل، بیانگر جامعه زدگی انسان است و در تنهایی سراپا تاریکی غرق می شود و همه چیز را بیگانه و تمام شده می پندارد و به بن بست شخصیّتی منجر می شود که آدم تکلیف خودش را نیز نمی فهمد که برای چه به دنیا آمده و هدفش در زندگی چیست ؟!

در زندگی هر انسان، تونلی وجود دارد تا او را به تونل دیگری که ارتباط انسانی است، پیوند دهد. ولی بعضی ها به بن بست می رسند و در تونل خود گرفتار می آید و به نفرت، پوچی و .... می انجامد.

پابلو اسیر خودخواهی خود شده و خیلی از فرصت ها را از دست داده و به سردرگمی و از خودبیگانگی رسیده و چاره ای جز تسلیم شدن ندارد و در آخر به نابودی اش منجر می شود.

***

پاره‌­های کتاب تونل

  • گاهی وقت­‌ها می­‌شود که یک نفر احساس می­‌کند یک ابرمرد است و فقط بعدها پی می­‌برد که او هم پست و شریر و خیانتکاری بیش نیست. صفحه‌ی ۱۳
  • در گوشه‌ی بالا و چپ تابلو چشم­‌انداز تک‌­افتاده‌­ای بود قاب گرفته در میان پنجره­ای کوچک: منظره‌ی ساحلی خلوت و زنی تنها که به دریا نگاه می­‌کرد. چنان به دوردست خیره شده بود که انگاری انتظار چیزی را می­‌کشید، شاید فراخوانی ضعیف و مبهم را. از نظر من آن چشم­‌انداز نماینده‌ی تنهایی­‌ای بس حسرت­‌بار، تنهایی‌­ای عمیق بود. صفحه‌ی ۱۷
  • مرد [آلنده] که گویی با صدای بلند فکر می­‌کرد گفت: «ماریا این­جوری است دیگر. اغلب اشخاص هوس­‌های ماریا را با نیاز مبرم اشتباه می­‌گیرند. او کارهایش را بدون برنامه‌­ریزی قبلی انجام می­‌دهد…مثل آدمی سرگردان در بیابان که ناگاه با سرعتی باورنکردنی به محل دیگری نقل مکان می‌­یابد. متوجه هستید؟ سرعت واقعاً مهم نیست؛ مهم این است که شخص هنوز در همان بیابان است». صفحه‌ی ۶۳
  • هر روز که می‌­گذشت بازجویی­‌های من درباره‌ی سکوت­‌های ماریا حالت نگاهش، کلمات تردیدآمیز او، روابط عاشقانه‌­اش، دیداری از ملک اربابی خشن‌­تر و بی­‌رحمانه­‌تر می­‌شد. یک روز از او پرسیدم چرا خود را «سینیوریتا ایریبارنه» معرفی می­‌کند، به جای این­که به عنوان همسر آلنده «سینیورا آلنده» بخواند. لبخندی زد و گفت: «چقدر تو بچه‌­ای! چه فرقی می­‌کند؟» صفحه‌ی ۹۱
  • بیا ریاکاری را کنار بگذاریم؛ من دلبسته‌ی واقعیتم. واقعیت این است که تو توانسته‌­ای شوهرت را سال­‌ها گول بزنی نه تنها از حیث عشق خودت به او بلکه حتی احساساتت. نتیجه‌ی منطقی این موضوع حتی برای یک تازه­‌کار بدیهی است: من از کجا بدانم که مرا هم فریب نمی­‌دهی؟ صفحه‌ی ۱۰۱
  • آن­گاه که به او پیشنهاد کردم همان شب فرار کنیم او را وحشت‌­زده کردم؛ چهره‌­اش درهم رفت و با لحنی غمبار گفت: «ما حق نداریم فقط به خودمان فکر کنیم. جهان خیلی پیچیده است». پرسیدم منظورش از این حرف چیست با لحنی اندوهگین­‌تر جواب داد: «شادی با غم آمیخته است». صفحه‌ی ۱۲۹
  • مثل این­که بعد از هرگزی دالان­‌ها به هم رسیده بودند … چه پندار ابلهانه­‌ای! نه، دالان­‌ها هنوز موازی بودند، همان­طور که همیشه بودند، فقط حالا دیواری که آن­ها را از هم جدا می­‌کرد مثل دیواری شیشه‌­ای بود و من می‌­توانستم ماریا را به صورت چهره‌­ای خاموش و دست‌­نیافتنی ببینم. … و همه­ چیز به کنار شاید فقط یک تونل وجود داشت، تاریک و خلوت: تونل من … و در یکی از قسمت­‌های شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم و ساده‌­اندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی تونل من حرکت می­‌کند، در حالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور، جهان نامحدود کسانی بود که در تونل زندگی نمی‌­کردند. صفحه‌ی ۱۶۶ ( این جا )

ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

برداشتی کوتاه از رمان تونل ارنستو ساباتو

منتشرشده در معرفی کتاب
شنبه, 27 خرداد 1401 11:45

در غیاب بلانکا

گروه رسانه/

معرفی کتاب در غیاب بلانکا در صدای معلم

نام کتاب: در غیاب بلانکا

نویسنده: آنتونیو مونیز مولینا

مترجم: اشکان غفاریان دانشمند

ناشر: نیماژ – چاپ اول – ۱۴۰۱

داستان کوتاه در غیاب بلانکا اولین کتابی است از آنتونیو مونیز مولینا نویسندۀ اسپانیایی، که به فارسی ترجمه و منتشر می‌شود.

در بدو امر، این داستان سناریوی یک زندگی زناشویی است که از آشنایی و عاشقی شروع می شود و به همزیستی و آیین‌های خانوادگی و مشاجرات گهگاهی می‌رسد اما مولینا در این داستان از این پیرنگ فراتر می‌رود و به مسألۀ فرهنگ و سبک زندگی می‌پردازد.

ماریو مردی است که در خانواده‌ای فقیر و روستایی متولد شده و با سخت‌کوشی و ریاضت موفق به تحصیلات دانشگاهی و سپس استخدام در شهرداری به عنوان یک نقشه‌کش شده است؛ در حالی‌که بلانکا دختر یک خانوادۀ ثروتمند شهری است که پیشاپیش همۀ آنچه که ماریو پس از سالها تلاش به دست آورده و برای حفظ آنها همچنان باید هر روز تلاش کند را داشته بنابراین بقاء و امنیت برای او نیازهایی برآورده شده‌اند که او هرگز دچار فقدان یا کمبودشان نبوده است بنابراین بلانکا به دنبال زندگی دراماتیک، متفاوت، هنجارشکن و عصیانگرانه است.

او با تکیه بر حمایت خانوادگی‌اش نیازی به تمام کردن درس و کار تمام‌ وقت در خود نمی‌بیند و به دنبال هنر آوانگارد و هنرمندان عصیانگر است اما بیش از آن‌که به درکی عمیق‌تر از هنر نائل شود گرفتار رابطه‌های عاشقانه با هنرمندانی خودشیفته و هیستریونیک می‌شود که غرق در مواد محرک و روانگردان و بی‌مبالاتی جنسی هستند و او را با انبوهی از خاطرات تلخ، زخم‌های عاطفی و سبک زندگی با محوریت مواد جا می‌گذارند و به ایستگاه بعدی می‌روند.

مولینا با کلامی طنز و نگاهی موشکافانه سبک زندگی هنرمندانه عصر «صنعت فرهنگ» و «سرمایه‌داری مصرفی» را ژرف‌کاوی می‌کند. هنرمندانی که ادعای درون‌گرایی و بی‌اعتنایی به سنت‌ها و هنجارهای اجتماعی را دارند ولی سخت مشتاق دیده‌شدن و شهرت هستند و درون‌گرایی و بی‌اعتنایی آنها چیزی جز یک نمایش رسانه‌ای نیست.

هنرمندانی که شبیه به طبقۀ کارگر لباس می‌پوشند و شعارهای چپ می‌دهند ولی خرج کوکائین شبانۀ آنها از دخل ماهانۀ یک خانوادۀ کارگر بیشتر است.

هنرمندانی که دم از اصالت و فردیت می‌زنند ولی از هر رابطه‌ای حتی عاشقانه‌ترین‌شان به عنوان نردبانی برای شهرت و قدرت استفاده می‌کنند و در نهایت با پوزخندی استهزا آمیز کسانی را که مجبورند سال‌های سال به کار یکنواخت و خسته‌کننده‌ای تن دهند تا حداقل‌های زندگی را برای خانواده‌شان تأمین کنند تحقیر می‌کنند.

در سال‌های اخیر در جامعۀ ما نیز چنین ژست‌ها و سبک زندگی متظاهرانه و لجام گسیخته ای در گروه کوچکی که سلبریتی نام گرفته‌اند و مهره‌های دستگاه رسانه‌ای سیستم حاکم هستند مُد شده و همین افراد این سبک زندگی را در میان نوجوانان و جوانان نیز رواج می‌دهند، نوجوانان و جوانانی که والدین‌شان جزو همان اکثریتی هستند که کار برایشان نه یک تفنن و اکتشاف که یک ضرورت و اجبار است.

بنابراین ما با نسلی مواجه هستیم که از یک سو آزاداندیشی و خلاقیتش توسط آموزش و پرورش حکومتی سرکوب می‌شود و از سوی دیگر توسط دستگاه رسانه‌ای همان حکومت به زندگی لجام‌گسیخته و نمایشگرانه تشویق می‌شود و در این میانه ارتباط بین این نوجوانان با والدین‌شان نیز سرد و کدر می‌شود زیرا نگاه تحقیرآمیز آن سلبریتی‌ها به طبقۀ فرودست و مجبور، الگوی نگاه این نوجوانان به والدین شان می‌شود.

بنابراین جدا از جنبه‌های مربوط به داستان عشق و ازدواج ماریو و بلانکا (که بسیار هم شیرین روایت شده) دقت نظر در نقدهای ظریف مولینا بر «چیستی هنر و کیستی هنرمند» را برای خواننده ایرانی نیز بسیار مفید می بینم.

سایت محمدرضا سرگلزایی- روانپزشک

معرفی کتاب در غیاب بلانکا در صدای معلم

منتشرشده در معرفی کتاب

نظرسنجی

اجرای رتبه بندی پس از دو سال چه تاثیری در کیفیت آموزش داشته است ؟

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور