به نام خداوند جان وخرد
« ...آرش؛ پیکان تجهیز شده به پرعقاب را در چله کمان گذاشت و تمامی نیروی حیات ( 1 ) خویش را درکشیدن زه کمان به کار گرفت ؛ چرا که مقرر بود برد این پرتابه به هر جا که برسد؛ همان جا مرز بین ایران (نماد فرهنگ و تمدن) و توران (نماد جنگ کشتار و چپاول درآن زمان) باشد؛ پس پهلوان جان شیرین را بدرقه پیکان نمود و زه کمان را رها کرد تا با پیشکش کردن جان ، هم در راه سربلندی وطن ، از جان مایه گذاشته باشد و هم پیکانش بتواند به کمک نیروی اسطوره ای حیات پهلوان از فراز کوه ها و رودها و دشتها عبور کرده و هر چه بیشتر بر گستره فرهنگی ایران زمین بیفزاید؛ شاید به همین جهت بود که نیزه آرش در پایان پرواز بر تنه درخت گردویی نشست تا در اجرای این ماموریت فرهنگی مبادا سینه ای بشکافد و قلبی بدرد و جانی بگیرد ؛ کارش فقط گسترش صلح و فرهنگ بود ! »
روزهای آخر اسفند 1401به سرعت در حال گذر است...
باز هم نوروز در راه است و باز هم تکرار شادی و نشاط و نو شدن هزاران ساله انسان و طبیعت؛ تکرار مکرری که هیچ گاه ملال آور نبوده و نیست !!
هر سال با فرارسیدن نوروز و از راه رسیدن بهار جشن و شادی قسمت بزرگی از منطقه خاورمیانه و جنوب غرب آسیا (فلات ایران) را فرا می گیرد و فرصتی به دست می دهد که اکثر ساکنین کشورهای ایران ، تاجیکستان ، افغانستان ، آذر بایجان ، قرقیزستان ، ترکمنستان ، ازبکستان و بخش های بزرگی از ساکنان جنوب ترکیه و شمال سوریه و عراق و همچنین درصد زیادی از اتباع هند و پاکستان ، جدا از گرفتاری های متنوعی که بعضا اهالی هر یک از این کشورها به لحاظ شرایط سیاسی و اقتصادی خاص کشور متبوع خود با آن درگیر هستند ؛ در احساسی مزمن و مشترک و با پیشینه ای به بلندای قرون متمادی ، همه ناملایمات سال گذشته را به کناری نهاده و سفره هفت سین پهن کنند ، دیدارها تازه کنند ، قهرها آشتی شود ، بزرگان تکریم شوند و کودکان شادمانه عیدی بگیرند ، دختران و بانوان کدبانو انواع کلوچه و شیرینی و سمنو بپزند و همه در هر سن و سالی که هستند جامه های نو بپوشند.
خلاصه هر آنچه لازمه شاد زیستن و امید به تداوم زندگیست به میمنت نوروز در این ایام تمشیت داده می شود؛ حتی آنهایی که طی سال عزیزی از دست داده و در غم او سوگوارند؛ نوروز این فرصت را به آنها نیز می دهد تا برای عزیز تازه در گذشته شان با مراسم مخصوص عید بگیرند و به قول خراسانی های قدیمی از «اوسو »( تلفظ با سکون واو ؛ احتمالا کوتاه شده واژه افسوس می باشد) به در آیند و غم ها را به بایگانی راکد ایام گذشته بسپارند و به قول حضرت فردوسی به هر که در نگری ، شادیی پزد در دل به هر چه برگذری اندُهی کند بدرود ساکنان این پهنه بزرگ جغرافیایی ؛ به رغم مرز بندی های تحمیلی جغرافیایی و تضاد های سیاسی و فکری و ایدئولوژیکی خود و یا دول متبوع حاکم بر سرزمین های شان ، در ایام خجسته نوروز این تضادها را از یاد برده و با پیوند عاطفی مشترک ، به طور هماهنگ احساس شاد زیستی و امید به بهتر زیستن در سال نو را فریاد می کنند و رسیدن چند باره بهار و زایش طبیعت را به روش های مختلف از قبیل پیدا شدن حاجی فیزوز ، یا نمایش طنز میرنوروزی بشارت می دهند. ( 2 )
زمان پیدایش نوروز اگر چه در قالب اساطیر جای می گیرد و تاریخ مشخص و مدونی ندارد ؛ اما نوروز خود واقعیتی تاریخی هزاران ساله است که الهام بخش زندگی و امید به نو شدن مکرر زندگی در ذهن مردم این منطقه از جهان است (همان عنصری که پیش نیاز پیشرفت و پویایی و بقا در جوامع می باشد) لذا تاریخ و یا چگونگی پیدایش آن در هر زمان بوده و با هر روایتی که بیان شود تفاوتی در پیام واحد به جای مانده از نوروز ندارد.
این پیام همبستگی فرهنگی چند صد میلیون انسان ساکن در گستره حوزه فرهنگی نوروز است؛ از سویی هم زمانی نوروز با بهار و بیداری طبیعت بهترین زمان را برای شروع سال نو رقم زده است. عنصری که مختص سال نوی ایرانی ست و در شروع سال های قمری و یا میلادی دیده نمی شود (سال قمری بر اساس حرکت انتقالی ماه ، متغیر و ناهماهنگ با فصول چهار گانه و سال میلادی با شروع در سردترین فصل سال) نوروز ما اما؛ با کوله باری از هوای مفرح؛ دست در دست بهار می آید بر خلاف توصیف شاعرانه ای که « اخوان ثالث » از سوز هوای ناجوانمرد زمستان دارد » ( 3 ) .
در نوروز هوا بس جوانمردانه مطبوع است و در همراهی با نسیم بهاری ، سخاوتمندانه عطر گلها را در هوا می پراکند ؛ سرها در گریبان نیست ؛ سلامت را با تبسم و به گرمی پاسخ می گویند و گردستی به سوی کسی دراز کنی دستت را به گرمی می فشرد!
قرن ها قبل فرخی سیستانی تفاوت چهره و رفتار انسانها را در زمستان با بهار و نوروز این گونه وصف می کند :
« مرا زین پیش دیدستی؛ نگه کن تا چسان گشتم نیم ز انسان که من بودم؛ دگر گشتم جوان گشتم ....
نوروز همچنین با اقلیم معتدل فلات ایران نیز به خوبی هماهنگ است. زیرا فصل کشت و کار کشاورزان و نیاز مبرم آنها به باران های بهاری همه و همه حکایت از وجود پیوند عمیق فرهنگ نوروزی با طبیعت و زیست بوم فلات ایران دارد. از این رو پیوند نوروز با طبیعت زیبا و گل ها و شکوفه های رنگارنگ و هوای معتدل و سکرآور بهاری سبب نشو و رویش طبع لطیف و شاعرانه مردمان این منطقه از جهان گشته و ترکیب ادبی بهار و نوروز انگیزه خلق اشعار و ترانه های ماندگار زیادی شده و تقریبا تمام شعرا و ادیبان بزرگ چه در ایران و چه در سایر کشورهای حوزه نوروز ، سروده ها و نوشته ها و قطعات ادبی دل نشین فراوانی از خود به یادگار گذاشته اند به طوری که حضور پررنگ بهار و نوروز را می توان در شعر همه شاعران قدیم و متاخر و معاصر ساکن در اقصی نقاط این فلات از شرق تا غرب ،از شمال تا جنوب دید ( بعید می دانم برای سال نو میلادی یا قمری این حجم از شعر و قطعه ادبی زیبا و ماندگار خلق شده باشد) چند نمونه زیر مشتی از خروار است.
رودکی سمرقندی شاعر شاعر بزرگ ساکن در شمال این حوزه چنین می سراید :
« آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب با صد هزار زینت و آرایش عجیب شاید که مرد پیر بدین گه جوان شود گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب ..... اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد که اکنون برد نصیب حبیب از برحبیب » .
خیام شاعر شهیر نیشابوری چنین سراید :
« بر چهره گل نسیم نوروز خوش است ؛بر طرف چمن روی دل افروز خوش است ؛ از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست ؛ خوش باش و مگو زدی که امروز خوش است . »
سعدی تقارن اتفاقی نوروز و شب قدر را چنین توصیف می کند :
« مبارک تر شب و خرم ترین روز به استقبالم آمد ؛ بخت پیروز دهل زن گو دو نوبت زن ؛ بشارت که دوشم قدر بود امروز نوروز »
نظامی گنجوی نوروز را این گونه توصیف می کند :
« جهان از باد نوروزی جوان شد زهی زیبا که این ساعت جهان شد شمال صبح دم ؛ مشکین نفس گشت صبای گرم رو؛ عنبر نشان شد تو گویی آب خضر و آب کوثر زهر سوی چمن جویی روان شد » .
فرخی سیستانی نیز ذوق خود را در وصف نوروز این گونه نشان می دهد :
« بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی زمین از نقش گوناگون چنان دیبای ششتر شد هزارآوای مست ؛ اینک به شغل خویشتن در شد تذرو جفت گم کرده؛ کنون با جفت همبر شد جهان چون خانه ی پر بت شد و نوروز بت گرشد» .
و شاعر معاصر مهدی اخوان ثالث(امید) از اینکه از نوروز بهره کافی نبرده افسوس خود را در قالب شعر چنین بیان می کند : « عید آمد و ما خانه خود نتکاندیم ؛ گردی نستردیم غباری نستاندیم ؛ دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز ؛ از بیدلی آن را ز در خانه براندیم . ... توفان بتکاند « امید» که صد بار عید آمد و ما خانه خود نتکاندیم .
ویژگی اختصاصی دیگر نوروز ترویج فرهنگ صلح و دوستی و رواداری و تساهل مردم این مناطق در برگزاری مراسم نوروز است و آن را می توان در تغییرات شکلی ئی دیدکه در انجام مراسم نوروز در جای جای این حوزه گسترده به تدریج توسط مردم به وجود آمده است. هر چند محتوا ثابت مانده است.به عبارت دیگر هفت سین خوراکی و یا هفت شین خوراکی و یا حتی هفت (سینی ) از خوراکی و آشامیدنی که در نقاط مختلف فلات ایران به مناسبت نوروز مرسوم شده است و یا اختلافات جزئی و شکلی دیگر به وجود آمده در انجام مراسم نوروز ، نه تنها هیچ کدام آسیبی به تنه این درخت تنومند فرهنگی وارد نکرده بلکه بر شاخ و برگ آن نیز افزوده و سایه آن را گسترده ترکرده است.
ومهم تر اینکه این تفاوت های ظاهری هیچ گاه انگیزه نفرت پراکنی و جدایی بین مردمان و جنگ و ستیز بین آنان نشده است .
در واقع در تاریخ موردی را سراغ نداریم که اقوام این خطه به خاطر اختلاف درانجام مراسم نوروز ، یا جشن سده یا مهرگان یا سیزده به در و کلا هرآنچه به این فرهنگ دیرین مربوط می شود؛ همدیگر را تکفیر و تسفیق کنند و به جان هم بیفتند .
کلام آخر ؛
نوروز و فرهنگ برتر نوروز ؛ همان طور که در اسطوره ها همواره در مبارزه فرهنگی بر دشمنانش چیره گشته؛ در واقعیت و تاریخ مدون و در طی قرون متمادی هم نه تنها از توفان های تاریخی هولناکی مثل حمله مهاجمان غیر متمدن از شرق و غرب جان به در برده بلکه بسیاری از این اقوام مهاجم را اگرچه با خون دل ، متمدن و شهرنشین کرده و سپس راهی موطن خود نموده است!
سزاست این میراث عظیم فرهنگی اجدادمان را قدر بدانیم و این امانت ارزشمند را جدا از گرفتاری های فراوانی که این روزها مبتلا به آن هستیم ؛ همان طور که بوده و هست به فرزندانمان منتقل کنیم.
همواره چنین باد.
در هرحال نوروز 1402 در پیش است .ضمن عرض بهترین تبریکات صمیمانه به مدیریت و دست اندرکاران فرهیخته « صدای معلم » آرزومندم که سال آتی برای کلیه ساکنان این حوزه فرهنگی به ویژه هموطنان عزیز سالی پربار توام با صلح و دوستی و رفاه باشد .
( 1 ) در اساطیر چنین آمده که به محض پرتاب تیر از طرف آرش جان نیز از کالبد پهلوان خارج شد .
( 2 ) میر نوروزی مراسمی قدیمی توام با طنز است که به موجب آن در دوره ای کوتاه از ایام نوروز (ظاهرا نهم تا سیزدهم) درهر شهر و روستایی یکی از فرودست ترین افراد موقتا حاکم آن منطقه می شده .
( 3 )الهام گرفته از شعر زیبای « زمستان » مهدی اخوان ثالث که می گوید: سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت؛ سرها در گریبان است ...و گر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است ...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هنر وجودی یک معلم در فرآیند تعلیم و تربیت، دُر و گوهریست، کیمیا.
فارغ از فن و یا علمی که آموزگار به دانشآموزان خود میآموزد، منش و شیوه و حتی سبک زندگی او بسیار حائز اهمیت است. نگاه یک معلم به جهان پیرامون خود به طبع با سایر مشاغل و صنوف متفاوت است. در واقع معلم یاد میگیرد تا تعلیم بدهد و این چرخه، چرخهی علمآفرینیست.
دانشآموزان در سایه تعلیم یک معلم متخصص و مجرب میتوانند نگرش و مهارتهای لازم را دریافت و استعدادهای خود را کشف کنند.
در اهمیت آموزش همین بس که ویکتور هوگو نویسنده شهیر فرانسوی گفتهاست: «هر کس در مدرسهای را باز کند، در زندانی را بسته است»؛ این جمله به وضوح اهمیت آموزش را نشان میدهد. بدون شک تحصیل و مهارت آموزی پلی برای موفقیت انسانها است.
حال آن که یک آموزگار که از قضا درس شیمی را به دانشآموزان خود تعلیم میدهد، چرا و از چه روی دست به کار انتشار اندیشههای خویش شده، گواه این مدعی است که آموزگاری یک شغل و حرفه نیست بلکه نوعی سبک زندگیست؛ پس آموزگار در همه ساحتهای زیست خود در چرخهی تعلیم و تعلم است.
این گفته ارسطو را به ذهن بسپارید:
«به همان اندازه که زنده از مرده متفاوت است، تحصیل کرده از بی سواد متفاوت است.»
نخستین بار اسفند ۱۴۰۰ کتاب «خاطرات کرونایی یک خانم معلم» را به رشته تحریر درآوردم. در این مجموعه سعی داشتم تا با نگاهی طنز آنچه پاندمی کرونا بر فضای آموزشی و نظام تعلیم و تربیت گسیل ساخته، روایت کنم.
خود تجربهای شد گرانبهاء.
چندی بعد کتاب «چرند و پرند» اثر جاودانه استاد دهخدا برحسب حادثه به دستم رسید. زاویه دید، گویش و زبان طنز استاد به وقایع روزمره و البته نیاز چنین واکاویی طنازانهای در روزگار خویش، بر آنم داشت تا دیگر بار دست به قلم شده و اتفاقات، اخبار و وقایع سه سال منتهی به قرن اخیر را از قاب و نگاه دیگری بازخوانی کنم.
چرا که همواره بر این باورم ؛
آموزگار در زیست خود میآموزد و تعلیم در شمار انفاسش مستتر است. پس هر آنکس که مخاطب کتاب «مواظب باش نسوزی» است، مرا در چرخه علمآفرینی همراه و هم قدم است.
من معلمی هستم که در نوشتههای خود سخت مستترم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه استان ها و شهرستان ها/
سه شنبه ۲۹ آذر در آستانه ی « شب یلدا » به بهانه اهدا بیش از سیصد جلد کتاب توسط استاد اکبرستاری (شاعر و بازنشسته فرهنگی) به کتابخانه دبیرستان شهید مدرس کرج، عصر شعری در این واحد آموزشی برگزار گردید.
این نشست ادبی دو ساعته با حضور تعدادی از شعرا و ادبای استانهای تهران و البرز در جوی معنوی برگزار شده و شاعران حاضر اشعار خود را در خصوص ایام فاطمیه و همچنین ضرورت گرامی داشت شب یلدا (از مراسمات کهن ایرانی) قرائت نمودند.
اکبر ستاری (قیزیل قلم) خیر کتب، شاعر و نویسنده سه زبانه (ترکی،فارسی و عربی) دارای دهها جلد تألیف کتب ادبی و مذهبی، از بازنشستگان آموزش و پرورش استان تهران می باشند . وی در استقبال از فراخوان « وقف کتاب دبیرستان مدرس » تعداد قابل توجهی از کتب عمدتا ادبی خود را وقف کتابخانه این دبیرستان محروم نمودند.
حجت الاسلام حمیدی، ستاری، دکتر تقی لو، مغانلو، حمیدی(نسیم)، قویدل، رضا زاده، کریمخانی، علیزاده، کاوسی، عباسی، نصیری، مرادخانی، چمنی، نیک رفتار، حسنی، شاهرخ،خانم ها کتابی و میرزایی و رضا قاسم پور از جمله شعرا و نویسندگانی بودند که اشعار و نقطه نظرات فرهنگی خود را به اشتراک گذاشتند.
یلدا آخرین روز پاییز و درازترین شب سال میباشد. عدهای بر این باورند که این شب نحس بوده و برای رفع نحسی باید تا صبح علیالطلوع بیدار ماند. عدهای نیز بر این باورند که شب چله همچون بسیاری از آیینهای ایرانی ریشه در رویدادی کیهانی داشته و انطباق کامل با تقویم طبیعی دارد.
مراسم نکوداشت شب یلدا (چیلله گئجهسی) علاوه بر ایران در بسیاری از کشورهای همجوار همچون آذربایجان، ترکیه، تاجیکستان، افغانستان و.... نیز با سلایق و علایق بومی و منطقهای خاص خود برگزار میگردد.
جشن یلدا در گستره فرهنگی ما
جشن یلدا در ایران پسا کرونا نیز با گرد هم آمدن و شبنشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار میشود. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوههای گوناگون است که همه جنبهٔ نمادین دارند و نشانهٔ برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. در این شب هم مثل جشن تیرگان، فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است.
تجملگرایی پاشنه آشیل شب یلدا
متأسفانه امروزه شرایط دگرگون شده و تجملگرایی و چشم و همچشمی بر یلدای ایرانی، سایه انداخته است.
چشم و همچشمی و تمایل به هزینه تراشیهای بسیار برخی از خانوادهها، شب یلدا را به شبی پرخرج در سال تبدیل کرده است. آداب و رسوم خوش بلندترین شب سال به مهمانیهای تجملاتی تغییر شکل داده و ماهیت اصلی خود را از دست داده است. ما فراموش کردهایم حافظ خوانی و تفأل به دیوان او رسم زیبایی بود، گویی نمیدانیم همدل بودن، سادگی و صمیمیت این مراسم، راز حفظ این آیین خوش در طی قرنهاست.
هندوانه مربعی با قاچ مجازی
از چند هفته مانده به این شب، یکی بهدنبال خرید آجیل شب یلداست و دیگری به فکر تدارک چند نوع غذا و آن یکی دنبال هندوانه مربعی شکل برای تزئین مراسمش! بماند که عدهای دیگر بهدنبال پیامک تبریک شب یلدا هستند یا با گرفتن فال قهوه مجازی میخواهند اطرافیانشان را به اصطلاح غافل گیر کنند.
فلسفه یلدای ایرانی
گویی فراموش کردهایم که یلدا را بدون هندوانههای مربعی و آجیلهای تزئین شده گران قیمت هم میتوان گذراند. یادمان باشد که یلدای امسال بهانه با هم بودن مجازی است. فلسفه واقعی شب یلدای کرونایی قطع زنجیره شیوع کروناست.
بهتر است در کنار پاسداشت بلندترین شب سال طولانیترین روز سال نیز به مثابه نکوداشت شفافیت و روشنایی گرامی داشته شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
معرفی کتاب از نوشتن اثر استیون کینگ
کتاب از نوشتن، اثری نوشته ی استیون کینگ است که اولین بار در سال 1999 منتشر شد. این کتاب که هم خود زندگی نامه است و هم کلاسی ارزشمند برای یادگیری قواعد نوشتن از یکی از پرفروش ترین نویسندگان تمامی اعصار، هنر نویسندگی را به شکلی موشکافانه و کاربردی مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد و اطلاعات پایه ای و ضروری برای فعالیت در این عرصه را به مخاطبین ارائه می کند.
توصیه های کینگ، در خاطرات او از دوران کودکی تا تبدیل شدن به نویسنده ای حرفه ای ریشه دارند و دوران های مختلف زندگی او، همچون سال های سخت آغاز کار و حادثه ی تصادف تقریباً کشنده ی کینگ در سال 1999، را به تصویر می کشند. کتاب از نوشتن، اثری درخشان، صمیمانه و الهام بخش است و برای همه ی کسانی که دوست دارند داستان ها خوب روایت شوند، بسیار جذاب و سرگرم کننده خواهد بود.
مترجم این کتاب « شیرین صفوی » است که توسط انتشارات میلکان در سال 1396منتشر شده است .
فرازی از این کتاب را می خوانیم .
گروه رسانه/
کتاب در برابر استبداد
بیست درس قرن بیستم
نویسنده: تیموتی اسنایدر
مترجم: بابک واحدی
نشر گمان
کتاب در برابر استبداد نوشتهٔ تیموتی اسنایدر (مورخ و پژوهشگر متخصص نازیسم و کمونیسم) و ترجمهٔ بابک واحدی است. نشر گمان این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی ۲۰ درس پیرامون قرن بیستم است.
منشأ نگارش کتاب در برابر استبداد یک پست فیسبوک بوده است؛ پست فیسبوک که در آن تیموتی اسنایدر، مورخ مشهور حوزهٔ تاریخ حکومتهای نازی و شوروی، به انتخاب رئیسجمهوری جدید امریکا واکنش نشان میداد؛ به انتخاب دونلد ترامپ. این نویسنده در نوشتهٔ خود به ترامپ تاخت و سرنوشتی را هشدار دهد که بهگفتهٔ امریکاییها مدتها بود خیال میکردند هرگز بر سرشان نخواهد آمد.
کتاب حاضر در ۲۰ بخش نوشته شده است. نویسنده در مقدمه توضیح داده است که تاریخ تکرار نمیشود، ولی راه را نشان میدهد. اسنایدر در این کتاب، دانش جامع و گستردهاش از تاریخ جهان و بهویژه تاریخ استبداد را به کار میگیرد تا از تحولات قرن بیستم ۲۰ درس تنظیم کند. اسنایدر که پیش از این با کتاب «سرزمین خون» خودش را در جایگاه یکی از برترین مورخان معاصر جهان نشانده بود، در این کتاب کمحجم، حاصل سالها مطالعه پیرامون تاریخ تحولات سیاسی جهان را، بهشیوهای موجز و مؤثر، در اختیار خواننده میگذارد.
خواننده در این کتاب میآموزد که اطاعت از حاکمان جبار خیلی اوقات اجباری و ناگزیر نبوده است و خیلیها پیش از آنکه کسی از آنها اطاعت بخواهد، زانو میزنند و فرمانبرداریشان را پیشکشِ حاکم میکنند؛ یا این که نداشتن زندگی خصوصی و استقلال فکر و عمل، بستری است برای سوءاستفادهٔ استبداد.
نداشتن زندگیِ خصوصی و استقلال فکر و عمل بستری است مهیّا برای سؤاستفادهٔ استبداد،
از تکرار جملاتی که همه میگویند خودداری کنید. به شیوهٔ بیانیِ خاص خودتان فکر کنید، حتا اگر برای بیان آن چیزی باشد که فکر میکنید همه میگویند. سعی کنید خودتان را از اینترنت دور کنید. کتاب بخوانید.
بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد ؛ این طرز فکر غلطی است.
به چشم دیگران نگاه کنید و احوالپرسی کنید این کار فقط رعایت ادب نیست. بلکه جزئی از شهروندی و لازمهٔ عضو مسئول جامعه بودن است. همچنین روشی است برای حفظ ارتباط با پیرامونتان، شکستن موانع اجتماعی و شناختن کسانی که میتوانید به آنها اعتماد کنید و کسانی که شایستهٔ اعتمادتان نیستند. اگر فرهنگ عیبجویی را در پیش بگیریم، به دنبال شناخت چشمانداز روانشناختیِ زندگیِ روزمرهتان خواهید بود.
جوامع درهم بشکنند، دموکراسیها سقوط کنند، اخلاقیات فروبپاشد و مردمان عادی یکباره خودشان را اسلحه به دست بالای سر گورهای دستهجمعی بیابند.
۱۱. پرسوجو کنید خودتان سر از ماجراها درآورید. وقت بیشتری را به خواندن مقالات بلند اختصاص دهید. مشترک رسانههای چاپی شوید تا از روزنامهنگارانِ تحقیقی حمایت کنید. بدانید که هدف بعضی از چیزهایی که در اینترنت منتشر شدهاند ضربه و صدمه زدن به شماست. وبسایتهایی را که در مورد ادعاهای کارزارهای پروپاگاند تحقیق و حقیقتیابی میکنند بشناسید (که بعضی از آنها در خارج از کشور هستند). مسئولیت آنچه را با دیگران به اشتراک میگذارید بر عهده بگیرید.
نمادهای امروز راه به واقعیتهای فردا میگشایند. حواستان به صلیبهای شکسته و دیگر نمادهای نفرت باشد. نگاهتان را برنگیرید و به آنها عادت نکنید. خودتان دستبهکار شوید و از بین ببریدشان، و سرمشق دیگران شوید که آنها هم همین کار را بکنند.
رژیمهای اقتدارگرا معمولاً نیروی پلیسیِ ضدشورش دارند که وظیفهاش پراکندنِ مردمی است که میخواهند اعتراض و تظاهرات کنند، و یک نیروی پلیس مخفی که در شرح وظایفش قتل مخالفان یا هر کسی که دشمن فرض میشود هم گنجانده شده است.
تا میتوانید شجاع و دلیر باشید اگر هیچیک از ما حاضر نباشیم در راه آزادی بمیریم، همه زیر پای استبداد خواهیم مرد.
با زبانتان مهربان باشید؛ از تکرار جملاتی که همه میگویند خودداری کنید. به شیوهٔ بیانیِ خاص خودتان فکر کنید، حتا اگر برای بیان آن چیزی باشد که فکر میکنید همه میگویند. سعی کنید خودتان را از اینترنت دور کنید. کتاب بخوانید.
برای مقابله با هر گونه استبداد باید ابتدا از خودمان شروع کنیم .
اگر در خدمت حکومت هستید و اسلحه با خود حمل میکنید، خدا به شما عمر بدهد. ولی بدانید که در شُرور گذشته مأموران پلیس و سربازانی هم دست داشتهاند که ناگهان روزی شروع کردهاند به کارهای غیرمعمول. آمادهٔ نه گفتن باشید.
یکی از نخستین اهداف حکومتهای استبدادی زبان است، و این حکومتها با تحریف و تغییر و سؤتعبیرِ واژگان و فرمِ زبانْ وجود و عملکردشان را توجیه میکنند و راهِ شناخت استبداد را بر آیندگان میبندند. اسنایدر در این درسِ مهم میگوید که تا میتوانید به واژهها فکر کنید، و حرف بقیه را بی فکر و تأمل تکرار نکنید. حتی اگر همان حرف را میزنید با کلمات خودتان بگویی
در اوایل سال ۲۰۱۶ روسیه در آلمان هم وحشتی ساختگی بر پا کرد. روسیه همزمان که بر سر غیرنظامیانِ سوری بمب میریخت و از این طریق پناهجویان مسلمان را مجبور میکرد راه اروپا را در پیش بگیرند، از نمایشی خانوادگی سوءاستفاده کرد تا به آلمانیها بقبولاند که مسلمانان به کودکان تجاوز میکنند. باز هم هدف ایجاد اختلال و بیثباتی در یک نظام دموکراتیک و تبلیغ احزاب راست افراطی بود. در ماه سپتامبر پیش از آن (۲۰۱۵)، دولت آلمان اعلام کرده بود که به نیم میلیون پناهجوی جنگ سوریه پناه خواهد داد. پس از آن بود که روسیه بمباران سوریه را آغاز کرد؛ بمبارانی که غیرنظامیان را هدف گرفته بود. آنها پس از آنکه به قدر کافی پناهجو آفریدند، دستبهکار جعل روایتی مناسب وضعیت شدند. در ژانویهٔ ۲۰۱۶ رسانههای روسیه این شایعه را بر سر زبانها انداختند که دختربچهای روسیالاصل و ساکن آلمان، که چندی ناپدید شده بود، هدف تجاوز گروهی مسلمانان قرار گرفته. سازمانهای دست راستیِ آلمان، با سرعتی شکبرانگیز، اعتراضاتی علیه دولت راه انداختند. و وقتی پلیس محلی به مردم گزارش داد که چنین تجاوزی هرگز رخ نداده، رسانههای روسیه به پلیسِ آلمان انگ لاپوشانیِ واقعیت زدند. حتا دیپلماتهای روس هم به این نمایش پیوستند.
حاکمان مستبد به دنبال دستاویزی میگردند که شما را با آن حلقآویز کنند
تاریخ تکرار نمیشود، ولی راه نشان میدهد.
تمامیتخواهی تفکیک میان امر خصوصی و امر عمومی را از بین میبرد و نهفقط برای اینکه آزادی را از افراد بگیرد بلکه همچنین میخواهد کل جامعه را از سیاست عادی جدا ساخته و به سمت نظریههای توطئه سوق دهد. به جای آنکه حقایق برایمان تعریف شوند یا تفاسیری از آنها به ما داده شود، اغوایمان میکنند که به وجود واقعیتهای مخفی و توطئههای خصمانهای ایمان بیاوریم که پرده از همهچیز برمیدارند .
شهامت به معنای فقدان ترس، یا اندوه، نیست. بلکه به معنای شناخت سریع مدیریت وحشت و مقاومت در برابر آن است، از همان لحظهٔ وقوع حمله، که این کار سختتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد.
و یک همهپرسی (در مورد مسئلهای که پاسخ «صحیح » آن از قبل مشخص بود) برگزار کردند تا نظم جدید را به تأیید مردم برسانند.
در قرن بیستم همهٔ دشمنان بزرگ آزادی با سازمانهای غیردولتی و خیریهها و نهادهای مشابه سرِ جنگ داشتند.
۱. در اطاعت پیشدستی نکنید ! بیشترِ قدرتی که در اختیار اقتدارگرایی قرار میگیرد داوطلبانه به آن داده شده است. در چنین زمانهای افراد پیشاپیش به این فکر میکنند که حکومت سرکوبگرتر چه خواهد خواست و بعد بدون اینکه آن چیز از آنها خواسته شده باشد آن را در اختیار حکومت میگذارند. شهروندی که چنین رفتاری را در پیش گرفته است در واقع به قدرت میآموزد که با وی چهها میتواند بکند.
شهامت به معنای فقدان ترس، یا اندوه، نیست. بلکه به معنای شناخت سریع مدیریت وحشت و مقاومت در برابر آن است، از همان لحظهٔ وقوع حمله، که این کار سختتر از هر زمان دیگری به نظر میرسد.
« نهادها » هستند که به ما کمک میکنند منزلت و شأنمان را حفظ کنیم. اما آنها هم به کمکمان نیاز دارند. از « نهادهای ما » دم نزنید مگر اینکه واقعاً با تلاش در جهت حفظ و تقویتشان، آنها را مال خود کنید. نهادها نمیتوانند از خودشان دفاع و محافظت کنند. اگر از همان ابتدای کار از آنها دفاع نکنیم یکی پس از دیگری فروخواهند ریخت. پس نهادی را که برایتان مهم است ... یک محکمه، یک روزنامه، یک قانون، یک اتحادیهٔ کارگری .... انتخاب کنید و پشت آن را بگیرید.
انسانها بهشدت پذیرای قواعد جدید یک وضعیت جدید هستند. آنها به طرز غریبی حاضرند در راه اهداف جدیدی که یک مقام جدید پیش چشمشان گذاشته به انسانهای دیگر آسیب بزنند و آنها را بکشند.
تمامیتخواهی تفکیک میان امر خصوصی و امر عمومی را از بین میبرد و نهفقط برای اینکه آزادی را از افراد بگیرد بلکه همچنین میخواهد کل جامعه را از سیاست عادی جدا ساخته و به سمت نظریههای توطئه سوق دهد. به جای آنکه حقایق برایمان تعریف شوند یا تفاسیری از آنها به ما داده شود، اغوایمان میکنند که به وجود واقعیتهای مخفی و توطئههای خصمانهای ایمان بیاوریم که پرده از همهچیز برمیدارند.
اطاعت پیشدستانه در آغاز کار به معنای پذیرش و یکرنگ شدن غیرارادی با وضعیتی جدید است، بدون اینکه دربارهاش فکر کنیم.
اگر هیچیک از ما حاضر نباشیم در راه آزادی بمیریم، همه زیر پای استبداد خواهیم مرد.
برانداختن یک حکومت قانونْ بدون وکلا، یا برگزاریِ دادگاههای فرمایشی بدون قضّات، دشوار است که فقط به بهای از دست دادن آزادی میتوانید به امنیت دست یابید معمولاً میخواهند هم آزادی و هم امنیت را از شما سلب کنند. هیچ بعید نیست که آزادی را فروگذاریم و امنیت بیشتر هم به دست نیاوریم. احساس تبعیت و تمکین در برابر مقام حاکم شاید آرامشبخش باشد، ولی این با امنیت واقعی فرق دارد. از طرف دیگر به دست آوردن کمی آزادی شاید ترسناک و اضطرابآور باشد، ولی این ناخوشی و اضطراب موقت خطرناک نیست. بهراحتی میتوان نمونههای مختلفی آورد از شرایطی که در آن هم آزادی و هم امنیت را همزمان قربانی میکنیم: وقتی وارد یک رابطهٔ بیمار میشویم یا به یک فاشیست رأی میدهیم. از طرف دیگر هم میتوان بهراحتی تصور کرد که چطور میتوانیم انتخابی کنیم که هم آزادی و هم امنیت را افزایش میدهد، مثل بیرون آمدن از یک رابطهٔ بیمار یا مهاجرت از یک کشور فاشیستی. این وظیفهٔ حکومت است که هم آزادی و هم امنیت را افزایش دهد.
ناسیونالیست ما را تشویق میکند که بدترین حالت ممکنِ خودمان باشیم و بعد به ما میگوید که بهترین هستیم. یک ناسیونالیست، به نوشتهٔ اورول، « اگرچه مدام در اندیشهٔ قدرت، پیروزی، غلبه و انتقام است» ، معمولاً « به آنچه در دنیای واقعی میگذرد علاقهای ندارد». ناسیونالیسم نسبیگراست، چرا که تنها واقعیت موجود نفرتی است که ما نسبت به دیگران در دل داریم. به قول دانیلو کیش رماننویس، ناسیونالیسم « هیچ ارزش همهگیری ندارد، نه ارزشی زیباشناختی و نه اخلاقیاتی » . در مقابل، یک میهندوست خواهان آن است که ملت به آرمانهایش برسد، که یعنی از ما میخواهد بهترین حالت خودمان باشیم. میهندوست باید دغدغهٔ دنیای واقعی را داشته باشد، چرا که این دنیا تنها جایی است که میتوان در آن به کشور او عشق ورزید و بقای آن را تضمین کرد. میهندوست ارزشهای همهگیر دارد، معیارهایی که او با استفاده از آنها ملت و کشور را داوری میکند، و همواره با نیتی خیر .
« حقیقت چیست؟ » بعضی وقتها این سؤال را به این خاطر میپرسیم که میخواهیم دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم. بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد، حتا با وجود اینکه همراه با هممیهنانمان در باتلاق بیتفاوتی افتادهایم. تواناییِ ما در تفکیک واقعیتهاست که از ما یک فرد میسازد و اعتماد جمعیِ ما به دانش رایج است که از ما یک جامعه میسازد. فردی که تحقیق و پرسوجو میکند، از طرف دیگر شهروندی است که خلق میکند و میسازد. رهبری که از پرسوجوگران خوشش نمیآید بالقوه مستبد است.
در اطاعت پیشدستی نکنید !
برانداختن یک حکومت قانونْ بدون وکلا، یا برگزاریِ دادگاههای فرمایشی بدون قضّات، دشوار است.
رهبران نازی با جعل اعتقادی عمومی مبنی بر اینکه زمانهٔ فعلی زمانهای استثنایی است از مخالفان خویش جلو میافتند و بعد آن وضعیت استثنایی را به یک وضعیت اضطرار دائم تبدیل میکنند. اینجاست که شهروندان آزادیِ واقعی را در ازای امنیت ساختگی فرومیگذارند.
اعتراضات را میتوان از طریق رسانههای اجتماعی سازمان داد. ولی هیچچیز واقعی نخواهد بود مگر اینکه کارش به خیابانها بکشد. اگر حاکمان مستبد در دنیای سهبُعدی با عواقب اقدامات خویش روبهرو نشوند، هیچچیز تغییر نخواهد کرد.
بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد، حتا با وجود اینکه همراه با هممیهنانمان در باتلاق بیتفاوتی افتادهایم.
به قدرت رسیدن پوتین و حذف دو نهاد بزرگ از سوی او ــ یعنی تلویزیون خصوصی و پُست انتخابیِ فرماندار محلی ــ با مدیریت تروریسم واقعی، جعلی و محل تردید میسر شد.
ما تا بدانجا آزاد هستیم که شناخت و اطلاعات دیگران از خودمان را تحت کنترلمان داشته باشیم و ما باشیم که تعیین میکنیم در چه شرایطی آنها به اطلاعات شخصی ما دست مییابند.
بیشترِ قدرتی که در اختیار اقتدارگرایی قرار میگیرد داوطلبانه به آن داده شده است. در چنین زمانهای افراد پیشاپیش به این فکر میکنند که حکومت سرکوبگرتر چه خواهد خواست و بعد بدون اینکه آن چیز از آنها خواسته شده باشد آن را در اختیار حکومت میگذارند. شهروندی که چنین رفتاری را در پیش گرفته است در واقع به قدرت میآموزد که با وی چهها میتواند بکند.
در ماه نوامبر آن سال مقامات آلمان (بی هیچ مخالفتی) انتخابات پارلمانی و یک همهپرسی (در مورد مسئلهای که پاسخ “صحیح” آن از قبل مشخص بود) برگزار کردند تا نظم جدید را به تأیید مردم برسانند. برخی یهودیان آلمان هم به خواست رهبران نازی رأی دادند با این امید که نشان دادن وفاداریشان موجب شود نظام جدید به آنها وفا کند؛ که امیدی بس واهی از آب درآمد.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
یکی از نخستین اهداف حکومتهای استبدادی زبان است، و این حکومتها با تحریف و تغییر و سؤتعبیرِ واژگان و فرمِ زبانْ وجود و عملکردشان را توجیه میکنند و راهِ شناخت استبداد را بر آیندگان میبندند.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
در رمانِ فارنهایت ۴۵۱ ری بردبری، که در سال ۱۹۵۳ منتشر شد، شهروندان نشستهاند به تلویزیونهای هوشمندشان خیره شدهاند و آتشنشانان به دنبال کتابها میگردند و به آتش میکشند. در رمانِ ۱۹۸۴ اورول، که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد، کتاب قدغن است و تلویزیون دوطرفه است، تا حکومت بتواند همیشه شهروندان را زیر نظر داشته باشد. در ۱۹۸۴ زبانِ رسانهٔ تصویری بهشدت محدود و مقیّد است، تا مفاهیمی که مردم برای تفکر دربارهٔ وضع موجود، یادآوریِ گذشته و تصورِ آینده نیاز دارند از آنها گرفته شود.
شاید از خیره شدن به صفحهٔ تلویزیون گریزی نباشد، ولی دنیای دوبعدیِ تصویر بیمعنی خواهد بود مگر اینکه از آن ابزارهای ذهنی، که در جای دیگر به دست آوردهایم، در درک آن بهره بگیریم. وقتی همان واژهها و جملههای هر روزِ رسانهها را تکرار میکنیم، فقدانِ یک چارچوب بزرگتر را پذیرفتهایم. داشتن همچو چارچوبِ فکریِ بزرگتری مستلزم مفاهیم بیشتر است و داشتن مفاهیم بیشتر هم مستلزم خواندن.
بر خلاف فضای آنلاین که هر کسی در آن میتواند مقاله و یادداشتی را بازنشر کند، تحقیق و نگارش کار سختِ زمانبر و هزینهبری است. پس قبل از آنکه « رسانههای کثیرالانتشار » را به باد تمسخر بگیرید، توجه داشته باشید که این رسانهها دیگر کثیرالانتشار نیستند. بلکه همین تمسخر شماست که کثیرالانتشار و آسان است،
اگر وکلا هنجار « عدم اجرای حکم بدون محاکمه » را کنار نمیگذاشتند، اگر پزشکان قاعدهٔ « عدم جراحی بدون رضایت بیمار » را میپذیرفتند، اگر آن اهالیِ کسبوکار «ممنوعیت بردهداری » را به رسمیت میشناختند، اگر بوروکراتها از بررسی و ثبت اسناد جنایتها سر باز میزدند، رژیم نازی در پیاده کردن جنایتهایی که امروز بر پیشانیاش حک شدهاند کار سختی پیش روی خود میدید.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
۵. اخلاقیات حرفهای را فراموش نکنید وقتی رهبران سیاسی الگوی نادرست و نامطلوبی هستند، تعهد حرفهای به عمل عادلانه و درست اهمیت بیشتری مییابد. برانداختن یک حکومت قانونْ بدون وکلا، یا برگزاریِ دادگاههای فرمایشی بدون قضّات، دشوار است. اقتدارگرایان به کارمندان مطیع نیاز دارند و رؤسای اردوگاههای کار اجباری دنبالِ کاسبکارانی هستند که نیروی کار ارزان میخواهند.
زندگیِ ما سیاسی است، نه به این خاطر که دنیا اهمیتی به احساسات ما میدهد بلکه به این سبب که دنیا به کردار ما واکنش نشان میدهد.
الیگارشی روس که پس از انتخابات سال ۱۹۹۰ شکل گرفت همچنان به کارش ادامه میدهد و سیاست خارجیای را در پیش گرفته که برای ویران ساختن دموکراسیهای جاهای دیگر دنیا طراحی شده است.
در واقع وِندال فیلیپس، الغاگرای آمریکایی، بود که گفت « دائم گوشبهزنگ بودن بهای آزادی است » ، و افزوده بود که « نعمت آزادی مردمی باید هر روز برداشت شود، وگرنه میگندد و از بین میرود » .
انسانها بهشدت پذیرای قواعد جدید یک وضعیت جدید هستند. آنها به طرز غریبی حاضرند در راه اهداف جدیدی که یک مقام جدید پیش چشمشان گذاشته به انسانهای دیگر آسیب بزنند و آنها را بکشند .
در عالم سیاست اینکه بگویید فریب خوردهاید بهانهٔ خوبی نیست. لِشِک کولاکُفْسْک
وقتی تفاوت میان آنچه میخواهید بشنوید و حقیقت را انکار کنید، تسلیم استبداد شدهاید. این انکار واقعیت میتواند طبیعی و خوشایند به نظر برسد، ولی نتیجهٔ آن سقوط و تنزّل فردیِ شماست .
بدبینیِ عمومی احساس دانا و متفاوت بودن به ما میدهد، حتا با وجود اینکه همراه با هممیهنانمان در باتلاق بیتفاوتی افتادهایم
از همتایان خود در کشورهای دیگر بیاموزید دوستیهایتان با دوستان خارج از کشور را حفظ کنید، یا دوستانی در کشورهای دیگر بیابید. مشکلات کنونی در ایالات متحده جزئی از یک روند بزرگتر است و هیچ کشوری نخواهد توانست بهتنهایی راهحلی برای این مشکلات بیابد. مطمئن شوید که خودتان و خانوادهتان گذرنامهٔ معتبر دارید.
استبداد مدرن مدیریت وحشت است. به وقت حملات تروریستی یادتان باشد که حاکمانِ اقتدارگرا از همچو رخدادهایی برای تحکیم قدرتشان سوءاستفاده میکنند. اینکه فاجعهای ناگهانی رخ داده و حالا باید مثلاً قیود و موازنهها را برداشت، احزاب مخالف را منحل کرد، آزادیِ بیان را به حالت تعلیق درآورد، و حقِ محاکمهٔ عادلانه و حقوق دیگر را برچید، قدیمیترین حقّهٔ کتاب راهنمای سیاستِ هیتلری است. « فریبش را نخورید » .
تاریخ ما را قادر میسازد که الگوها را ببینیم و داوری کنیم. تاریخ برای ما ساختارهایی را به تصویر میکشد که میتوانیم در درون آنها به دنبال آزادی بگردیم. تاریخ لحظاتی را برابر چشمان ما عیان میسازد که هر یک با دیگری متفاوت است و هیچکدامشان کاملاً منحصربهفرد نیستند. درک یک لحظهٔ تاریخی مترادف است با پی بردن به فرصت خلق لحظهای دیگر. تاریخ به ما اجازه میدهد مسئولیتپذیر باشیم: نه بابت همهچیز، اما دستکم بابت چیزی.
تمامیتخواهی تفکیک میان امر خصوصی و امر عمومی را از بین میبرد و نهفقط برای اینکه آزادی را از افراد بگیرد بلکه همچنین میخواهد کل جامعه را از سیاست عادی جدا ساخته و به سمت نظریههای توطئه سوق دهد. به جای آنکه حقایق برایمان تعریف شوند یا تفاسیری از آنها به ما داده شود، اغوایمان میکنند که به وجود واقعیتهای مخفی و توطئههای خصمانهای ایمان بیاوریم که پرده از همهچیز برمیدارند
یکی از نخستین اهداف حکومتهای استبدادی زبان است، و این حکومتها با تحریف و تغییر و سؤتعبیرِ واژگان و فرمِ زبانْ وجود و عملکردشان را توجیه میکنند و راهِ شناخت استبداد را بر آیندگان میبندند.
وقتی شبهنظامیِ هوادارِ رهبر و پلیسِ رسمی و ارتش درهم بیامیزند، نابودی آغاز شده است.
در تکتکِ مواردِ کشتار دستهجمعی و تیرباران یهودیان، نیروهای معمولیِ پلیسِ آلمان دست داشتند. در مجموع شمارِ یهودیانی که بهدستِ نیروهایِ معمولیِ پلیس کشته شدند بیشتر از قربانیانِ نیروهایِ آینستاسگروپن بوده است. بسیاری از این مأموران هیچ آموزشِ خاصّی برایِ این کار ندیده بودند. آنها خودشان را در وادیای ناشناخته یافته بودند، دستوری به آنها رسیده بود، و نمیخواستند ضعیف به نظر برسند. در برخی مواردِ نادر هم که این مأموران از دستورِ کشتار سرپیچی کردند، هیچ جزایی ندیدند. بعضی از سرِ اعتقادشان به قتل آدم کشتند. ولی بسیاری دیگر فقط از اینکه مقابلِ مافوق بایستند میترسیدند. سوای همرنگی با جماعت و پیروی از دستورات، عواملِ دیگری هم در کار بودند. ولی بدونِ این فرمانبرداران، آن جنایات غیرممکن میشدند.
رهبری که از پرسوجوگران خوشش نمیآید بالقوه مستبد است.
ولی بر خلاف فضای آنلاین که هر کسی در آن میتواند مقاله و یادداشتی را بازنشر کند، تحقیق و نگارش کار سختِ زمانبر و هزینهبری است. پس قبل از آنکه “رسانههای کثیرالانتشار” را به باد تمسخر بگیرید، توجه داشته باشید که این رسانهها دیگر کثیرالانتشار نیستند. بلکه همین تمسخر شماست که کثیرالانتشار و آسان است، و ژورنالیسم واقعی به حاشیه رفته و دشوار است.
دستمزد لولهکش یا مکانیک را دادن به نظرمان کاملاً طبیعی است، ولی دلمان میخواهد اخبار به رایگان به دستمان برسد. اگر پول لولهکش یا تعمیرکار را ندهیم، نمیتوانیم انتظار نوشیدن آب یا راندن ماشینمان را داشته باشیم. پس چرا داوریهای سیاسیمان را بدون یک پاپاسی سرمایهگذاری شکل میدهیم؟ هر قدر پول بدهیم آش میخوریم.
« اگر ستون اصلیِ نظام دروغ باشد، پس عجیب نخواهد بود که تهدید اساسیِ آن راست گویی باشد» . از آنجا که در عصر اینترنت تکتک ما ناشر هستیم، تکتک ما مسئولیت شخصیِ درک عمومی از حقیقت را بر گردن داریم.
اعتراضات را میتوان از طریق رسانههای اجتماعی سازمان داد. ولی هیچچیز واقعی نخواهد بود مگر اینکه کارش به خیابانها بکشد. اگر حاکمان مستبد در دنیای سهبُعدی با عواقب اقدامات خویش روبهرو نشوند، هیچچیز تغییر نخواهد کرد.
سرقت نامهنگاریهای شخصی، به بحث گذاشتن آنها، یا انتشار آنها، چه از سوی سازمانهای اطلاعاتی آمریکا یا روسیه انجام شود و چه هر نهاد دیگری، اساس حقوق ما را از بین میبرد. اگر ما نتوانیم تعیین کنیم که چه کسی چه زمانی چه چیزی دربارهٔ ما میخواند، امکان عمل در زمان حال و برنامهریزی برای آینده را از دست میدهیم. هر آن کس که امکان سرک کشیدن در حریم خصوصیِ شما را داشته باشد میتواند شما را تحقیر کند و شرمسار سازد و بهعمد روابطتان را برهم بزند.
در قرن بیستم همهٔ دشمنان بزرگ آزادی با سازمانهای غیردولتی و خیریهها و نهادهای مشابه سرِ جنگ داشتند. کمونیستها همهٔ چنین گروههایی را ملزم به ثبت رسمی کرده بودند و از آنها نهادهای کنترلچی ساختند. فاشیستها نظامی خلق کردند که خودشان آن را « نظام صنفی » میخواندند و در آن تکتک فعالیتهای انسانی جای خاص خودش را داشت، و همه تحت سلطه و تابع حکومت و حزب بودند. حاکمان مستبد امروز (در هند، ترکیه و روسیه) هم اصلاً تاب تحمل تجمعات آزاد و سازمانهای غیردولتی را ندارند.
شکی نیست که سیاستمداران امروز وقتی از تروریسم حرف میزنند، دارند از خطری واقعی خبر میدهند. ولی وقتی سعی میکنند ما را جوری تعلیم دهند که آزادی را به نام امنیت فروبگذاریم، باید حواسمان را جمع کنیم و تسلیم ایشان نشویم. برای داشتن یکی از این دو لزوماً نباید دیگری را فدا کرد. درست است که گاهی اوقات یکی را به بهای از دست دادن دیگری به دست میآوریم، اما گاهی اوقات هم چنین نیست. کسانی که با اطمینان به شما میگویند !
۱۸. در اتفاقات غیرمنتظره خونسرد باشید ؛ استبداد مدرن مدیریت وحشت است. به وقت حملات تروریستی یادتان باشد که حاکمانِ اقتدارگرا از همچو رخدادهایی برای تحکیم قدرتشان سوءاستفاده میکنند. اینکه فاجعهای ناگهانی رخ داده و حالا باید مثلاً قیود و موازنهها را برداشت، احزاب مخالف را منحل کرد، آزادیِ بیان را به حالت تعلیق درآورد، و حقِ محاکمهٔ عادلانه و حقوق دیگر را برچید، قدیمیترین حقّهٔ کتاب راهنمای سیاستِ هیتلری است. « فریبش را نخورید » .
یک ناسیونالیست، به نوشتهٔ اورول، «اگرچه مدام در اندیشهٔ قدرت، پیروزی، غلبه و انتقام است» ، معمولاً «به آنچه در دنیای واقعی میگذرد علاقهای ندارد » .
میهندوست باید دغدغهٔ دنیای واقعی را داشته باشد، چرا که این دنیا تنها جایی است که میتوان در آن به کشور او عشق ورزید و بقای آن را تضمین کرد. میهندوست ارزشهای همهگیر دارد، معیارهایی که او با استفاده از آنها ملت و کشور را داوری میکند، و همواره با نیتی خیر و آرزوی بِهروزی بیشترِ آن.
سیاست به تفکیک خیر از شر تبدیل میشود، به جای آنکه بحث بر سر راهحلهای ممکن برای مسائل واقعی باشد. از آنجا که بحران همیشگی است، احساس ضرورت همیشه وجود دارد؛ برنامهریزی برای آینده محال یا حتا خیانتکارانه به نظر میرسد. چطور میتوان در اندیشهٔ اصلاح بود وقتی دشمن همیشه پشت دروازههاست؟
در دوران دبستان، اصلا نمی دانستم که غیر از کتابهای درسی، کتابهای دیگری هم می تواند برای خواندن وجود داشته باشند! در روستای ما که در آن زمان بیش از دو سه نفر در حد سواد خواندن و نوشتن نداشتند سوادشان تنها در دو جا کاربرد داشت: یکی خواندن نامه های جوانان به سربازی رفته روستا و دومی نوشتن اقلام جهاز عروسها که دامادها باید آنها را تحویل گرفته و زیرش را انگشت می زدند...
در دوران دبیرستان که وارد دنیای کتاب شدم هر موقع کتابی به دستم می گرفتم، مرحوم مادربزرگم می گفت کتاب نخوان! چون اگر کتاب بخوانی یا کور می شوی یا بی دین...!
زیاد هم بیراه نمی گفت چون الان که نگاه می کنم سه تا عینک دارم. در مورد دین هم والله چه عرض کنم...!
هر جا کوچ می کنیم دوتا ماشین باید کرایه کنیم یکی برای جهاز من یعنی کتابها، دیگری برای جهاز عیال و اثاثیه خانه...به خانه جدیدی هم که می رسیم بلافاصله دوستانه شروع می کنیم به تقسیم فضای خانه و البته در این تقسیم اگر احیانا اختلاف و بگو مگویی داشته باشیم، معمولا کفه ترازو سرانجام به نفع کتابها می چربد، چون عیال علّیه هم اهل کتاب است و حرمت آنرا نگه میدارد...
معمولا برای همه مراسم ها کتاب کادو می برم: مراسم ازدواج، خرید خانه، تولد مخصوصا تولد بچه ها...
یعنی کتاب در همه جا جواب می دهد.
با کتابهای الکترونیکی pdf به اندازه کتابهای کاغذی رفیق نیستم. تفاوتش با کتاب کاغذی مثل گلِ پلاستیکی با گلِ طبیعی است که نه بویی دارند و نه لطافتی...! اما وقتی کتاب کاغذی را در دست مان میگیریم و ورق می زنیم انگار جلدش و تک تک صفحاتش با آدم سخن می گوید! وقتی به بهترین صفحه اش می رسم همانجا می بندم ؛ اول یک چایی می خورم و شاید گشتی هم بزنم...اما چشم ام همواره به دنبال آن صفحه است، تا با دوباره به دست گرفتنش، عیش و نشاطم دو چندان گردد.
خریدن کتاب، ادای دینی است به نویسنده اش و عرقی که در نوشتنش ریخته و دوده چراغ که در پایش خورده و همچنین، کمک به صنعت نشر کشورمان که در حال ورشکستگی است...
اما از حق نگذریم که بزرگترین مزیت کتابهای مجازی اینست که قیچی جناب ممیزی متعصب را لمس نکرده اند!
بزرگترین کتابخانه های دنیا و غولهای کتاب در مسکو، پاریس، مخصوص در دو کتابخانه کنگره آمریکا با ۱۳۴ میلیون کتاب و موزه بریتانیا با ۱۵۰ میلیون کتاب...یعنی دریایی از کتاب یعنی...
اگر چه، نمی توان همه آنها را خواند اما دیدنش نیز لذت بخش و برای انسان غرورانگیز است مثل اینکه در ساحل دریایی ایستاده ای و به بی شمار ماهی هایی می نگری که از سطح دریا برای رسیدن به خورشید بالا و پایین می پرند، به همه دسترسی نداری اما رقص و بازیگوشی شان فی نفسه لذت بخش اند...
شخصیت آدم ها براساس کتابهایی ساخته می شود که می خوانند .
به هر خانه ایی که وارد می شویم می توان از نوع کتابها در قفسه خانه اش پی برد که چه تیپی باید باشد، اما در مورد خانه هایی که اصلا قفسه کتاب ندارند چه می توان گفت؟ خودتان حدس بزنید...!
من به آینده جامعه ای که در آن، حقوق معلمانش از حقوق قاضی های دادگاه ها کمتر است امیدوار نیستم.
من در وجنات جامعه ای که مردمش با کتاب بیگانه اند، هیچ نور رستگاری نمی بینم...
جامعه ای که پس از قرن ها، همچنان مصداق این حکایتِ تلخ قابوسنامه است كه:
«مردی، فرزند سركش و لاابالی خود را نصيحت میکرد كه اگر دوباره سركشی كند او را به مكتب خانه خواهد گذاشت تا درس بخواند و دانشمند شود تا يك عمر فقير و گرسنه بماند»!
می دانم که در جهنم هیچ کتابی وجود ندارد چون آتش می گیرند، اما توصیفات بهشت را زیاد شنیده ایم مثلا آب روان، حوری...! ولی، هیچ سخنی از کتاب و کتابخانه هایش نشنیده ایم.
اگر کتاب و کتابخانه ای در آنجا نباشد بدون شک، بهشت خوبی نخواهد بود...!
کانال تاریخ تحلیلی ایران
گروه رسانه/
کتاب «مسئله مدرسه؛ بازاندیشی انتقادی در آموزش و پرورش ایران» به قلم دکتر نعمتالله فاضلی به تازگی توسط انتشارات هوش ناب منتشر شده است. این کتاب با رویکردی جامعهشناختی و انتقادی به بررسی عمدهترین مسئلههای نظام آموزشی میپردازد و از دریچه مطالعات فرهنگی و تاریخی به مدرسه و آموزش و پرورش مدرن ایران نگاه میکند.
دکتر نعمتالله فاضلی استاد بازنشسته انسانشناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، در این کتاب به مسئلههای مهمی از جمله اینکه آموزش چیست و چگونه در ایران شکل گرفت، آموزش و پرورش جدید چگونه و طی چه فراز و نشیبهایی از دوره قاجار تا به امروز متحول شد و چه دستاوردهایی را برای جامعه ایران به همراه داشت، میپردازد. همچنین مباحث مهمی را در این باره مطرح میکند که چرا و چگونه آموزش مدرن در ایران نتوانست رسالت اجتماعی خود را به تمامه ایفا کند و چالشهایی که در تعیین اهداف و برنامههای آموزشی و برنامه درسی با آن مواجه شد، کار را به جایی رساند که امروز نه تنها دانشآموزان از مدرسه گریزانند بلکه شأن و جایگاه معلم که در تاریخ ایران همیشه جایگاه رفیعی بوده، به نازلترین سطح خود سقوط کرده است.
فاضلی در بخشی از کتاب مینویسد:
«در حالی که گفتمان مدرسه با تکیه بر ایدئولوژی و جهانبینی دینی، بر حقانیت آموزهها و احکام خود تکیه دارد و از ابزارهای اداری مدرسه و دانش رسمی برای پیشبرد هدفش -پرورش سوژه مومن- بهره میگیرد، هر سال بر شمار کسانی که در برابر گفتمان مدرسه مقاومت میکنند افزوده میشود. این مقاومت هم به صورت «مقاومت منفعلانه» است و هم به صورت «مقاومت فعالانه». مقاومت منفعلانه، شانه خالی کردن دانشآموزان و معلمان از زیر بار مسئولیت و تکالیف مدرسه، همچنین بیتوجهی و بیاعتنایی به دانش رسمی و فرهنگ آموزشی حاکم است. مقاومت فعالانه، شکلهای پیچیده آشکار و پنهان از فعالیتهای دانشآموزان برای تخریب و دور زدن نظم مدرسه و خلق بدیلهایی برای این نظم را در برمیگیرد.» (ص ۵۹)
همچنین مینویسد:
«فضای سلسله مراتبی، رعب و روابط سلطه در فضای کلاس درس و مدرسه مانع از مشارکت معلمان و دانشآموزان در گفت و گویی زنده و سازنده میشود. سوژگی از مدرسه و تعامل درون آن آغاز میشود. مدرسه هم انتقالدهنده دانشها، پیامها و ارزشها به دانشآموزان است و هم دریافتکننده، شنونده و گیرنده تجربهها، دانشها و پیامهای نسل جدید است. شرط سوژهپروری، ایجاد ارتباط و تعامل برابر، چندسویه و آزاد میان دانشآموزان، معلمان و کادر مدیریتی مدرسه و ساختار آنست.» (ص ۶۹)
همچنین در جای دیگری درباره تفاوت نقش معلم در آموزش و پرورش قدیم و جدید مینویسد:
«هدف اصلی مدرسه آماده کردن نسل جدید برای زیستن در جامعه مدرن و امروزی است. روح دنیای مدرن، روح نوآوری، خلاقیت، خودشکوفایی، فردیت، اندیشه مستقل، تفکر انتقادی، بدعت، تازگی و مدرن بودن است. برنامه درسی، کتابها، معماری و فضای مدرسه، و مهمتر از همه معلمها، در مدرسه جدید در خدمت تحقق این آموزشها و تواناییها هستند. اگر معلمِ مدرسه جدید را با معلم مکتبخانه و مدرسه دینی مقایسه کنیم، میبینیم میان این معلم با آن یکی تفاوت از کجاست تا کجا. معلم قدیم برای تکرار و تداوم و تثبیت تاریخ و سنت و دین است؛ معلم جدید برای تولید سوژهای جدید، عاملیتی تازه، انسانی معاصر، و فردیتی برخاسته از دنیای امروز» (ص ۱۰۷)
فاضلی درباره بحران نظام آموزشی در ایران مینویسد:
«بحرانی که اکنون با آن مواجهیم، نوعی مواجهه سُست، کمجان و کمرمق جامعه در برابر نظام آموزشی است. به نظر میرسد جامعه ما از نظام آموزش رسمی قطع امید کرده و به همین دلیل، دائماً اشکال جدیدی از مدرسهها به وجود میآید تا خانوادههایی که تمکن مالی دارند، فرزندان خود را به مدارس تاحدودی متفاوت از مدارس رسمی بفرستند و برخی نیز تلاش میکنند تا فرزندانشان را به خارج از کشور اعزام کنند. این روشها اگر چه اندکی میتواند مرهمی بر زخم عمیق ناکارآمدی نظام آموزش ما برای خانوادههای توانمند و ثروتمند باشد اما اکثریتی که این توانایی را ندارند نمیتوانند از این راهبرد برای پرورش و آموزش فرزندانشان بهره بگیرند. به همین دلیل، اکثریت مردم همچنان به نظام آموزش رسمی وابستهاند.
بنابراین باید راههایی پیدا کنیم که این اکثریت بتوانند نظام آموزشی مطلوبتر و کارآمدتری داشته باشند. راهی که پیشنهاد میکنم این است که «استیضاح اجتماعی» صورت بگیرد؛ یعنی از مدیران مدارس گرفته تا برنامههای درسی، کتابهای درسی، وزرا، مجلس، کل نظام سیاسی در برابر مردم پاسخ گو شوند. پاسخ گو کردن نظام آموزشی در برابر مردم مستلزم این است که تقاضای اجتماعی و پرسش گری اجتماعی ایجاد شود.» (ص ۱۹۱- ۱۹۲)
کتاب «مسئله مدرسه» مشتمل بر پانزده فصل، یک مقدمه و یک موخره است و دکتر محمدرضا سرکارآرانی استاد سرشناس علوم تربیتی نیز پیشگفتاری بر کتاب نوشته است. کتاب از متن روان و گیرایی برخوردار است و تصاویر و عکسهای تاریخی از مدارس قدیم و جدید نیز حال و هوای دلنشینی به متن کتاب داده است.
فاضلی در موخره کتاب با عنوان «آموزش، چشم و معلمان، آبروی جامعهاند» به استناد آخرین آمار و نظرسنجیهای ملی معتقد است که هنوز معلمان و استادان از جایگاه بلندی در جامعه ایران برخوردارند که باید از این سرمایه معنوی برای ارتقای کیفیت آموزش و احیای ارزش و مقام علم و معلمی بهره گیرند.
«معلمان و استادان از روحانیون و سلبریتیها و ورزشکاران و هنرمندان و سرمایهداران احترام و آبروی بیشتری نزد مردم دارند. چرا؟ چه چیزی این آبرو را برای آنها ایجاد میکند؟ آنها که دستشان از قدرت و جیبشان از ثروت خالی است و شهرتی نیز ندارند نباید چنین احترام و منزلتی میداشتند. پاسخی که میدهم اینست:
در «فرهنگ ایران مدرن» و معاصر، معلم و استاد سرمشق و نمونه انسان مطلوب و آرمانی است. هر فرهنگی لاجرم سرمشقهایی برای انسان آرمانی و مطلوب خود میآفریند. این سرمشق در «تخیل اجتماعی»، «نهادهای اجتماعی»، «فضای عمومی» و «زبان» آن جامعه نقش میبندد و ارزشهایی حول او شکل میگیرد. معلم و استاد، قهرمان فرهنگ متجدد ایرانی است.» (ص ۲۸۵)
عناوین فصول کتاب عبارتند از:
۱: مرگ مدرسه یا مرگ سوژه
۲: آموزش و مسئله شهروندی
۳: مسئله معلمی
۴: یاددهی و یادگیری در دوره بحران
۵: معلمی بازاندیشانه
۶: سفری به دنیای درون معلم
۷: انشا و معلمی
۸: فرار از مدرسه
۹: بحران بیسوادی در ایران
۱۰: چرا باید با سواد شویم؟
۱۱: سواد انتقادی
۱۲: کدام پداگوژی؟
۱۳: مسئله آموزش ابتدایی
۱۴: بومشناسی و مسئله یادگیری
۱۵: مسئولیت ما چیست؟
مخاطبان این کتاب همه معلمان، مدیران، سیاستگذاران آموزشی، دانشجویان، پژوهشگران و استادان علوم تربیتی و جامعهشناسی و سایر علاقمندان مباحث آموزشی و اجتماعی هستند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
امروز حرف از چیست؟ از درد ای مردم از درد فقدان یک مرد ای مردم
امروز ترس از چیست؟ از دشنۀ تاراج از زخم تیغ جهل بر شاخک آماج
چندیست می سوزیم از شعلۀ سرما این سیل بی آبی چون می شود بر ما؟
انگار می گریند آلاله های زرد در باغ می خواند مرغی نوای درد
گویی که نزدیک است صبح اقاقی ها خون شفق پیداست در جام ساقی ها
دیروز در کوچه فریاد جاری بود در شهر مشتاقان آتش سواری بود
بایست روییدن بر زخمۀ شمشیر بایست بگسستن زنجیرۀ تزویر
ننگ است دل بستن بر بیرق بیداد حیف است گم گشتن در لایه های باد
از آسمان سرخ آتشفشان خشم چون برق می تازد بر توده های پشم
بر پهن دشت عشق خون شقایق هاست بگذار نامردی کاین شهر عاشق هاست
روح شقایق را دلگیر می سازند در باور شبنم زنجیر می کارند
بر عطر نیلوفر دیوار می سازند غول شناعت را بیدار می سازند
در این تکانش ها مانیز درگیریم تا هست ها هستند ما باید پیریم
نقص شعور ماست ایجاب لنگرها رفتن زدست دیو در کام اژدرها
ای جان چه شیرین است آوای لالایی لختی تأمل کن گر فکر فردایی
از کوه ها بوی الهام می آید تا کی وجود ما گمنام می یابد
چندی بر اغیار گشتیم حیرانه با آشناهامان گشتیم بیگانه
از دامن مردم اعجاز می بینم از شاخۀ امید امداد می چینم
ماه شعور ما چون ماهی اندر آب تندیس آگاهی مرغابی تالاب
خار غمش در دل می غلتد و افغان شادی نمی روید در مزرع انسان
بر لب قناری را شعر رهایی بین در ساحل امید مهر طلایی بین
هر چند بی بلبل گل را صفایی نیست این بار بلبل را در باغ جایی نیست
جانا غنیمت دان فصل بهاران را در ذهن خود دریاب پیغام باران را
آخر چه سودی کرد رسم هیاهویی بگذار شور و شر واگو به نیکویی
آرامش عالم بنیادش آبادیست بنیاد آبادی در اصل آزادیست
بی اتفاق رأی با کثرت تیشه از پای می افتد هر جنگل و بیشه
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جستارگشایی:
سه سال و اندی توفیق مدیریت هنرستان هنرهای زیبای زنجان را به عهده داشتم . برای اخذ مجوز رشته پرطرفدار و در عین حال فوق حساس موسیقی برای هنرستان، ماهها رایزنی و برنامه ریزی نرم کرده و نهایتا با جلب نظر مسئولین فرهنگی و غیرفرهنگی استان و با حمایت مدیرکل وقت ارشاد اسلامی موفق به دریافت مجوز رشته موسیقی و صدور دیپلم موسیقی در شهر مذهبی شور و شعور حسینی زنجان شدیم ؛ اخذ رتبه ۹ کنکور هنرجویانم در کنکور سال ۹۷ تمام خستگی های راه را از جان و تنم ربود و...
معلم خواننده ای از دیار کرمانشاه:
استاد «سعید دارابی » دانش آموخته ارشد روانشناسی و مشاور مدارس تهران /کرج بوده و مهر امسال به افتخار بازنشستگی نائل شده است. وی علاوه بر معلمی، هنرمندی است قابل، خواننده ایست خوش صدا و آزاداندیش که هنرش در خدمت انسان دوستی، وطن پرستی،صلح و در راستای منافع ملی و مصالح بشری تراز شده است.
دارابی گرچه درک عمیق و روشنی از حوزه پرپیچ و خم سیاست دارد ولی آلوده سیاست و ابزار دست سیاستمداران نیست. متن ترانه ها و اجراهایش بوی پیشرفت و ترقی خواهی داده و اکنده از عشق و محبت و صلح و صفاست. با این معلم خواننده خوش صدا و خوش مرام گپ و گفتی دوستانه داشتم که در ادامه باهم تورق می کنیم.
سوابق شغلی و رزومه کاری:
- مدیریت کانون های فرهنگی هنری و سازمان دانش آموزی اداره کل آموزش و پرورش استان کرمانشاه
- رزمنده نوجوان دوران دفاع از وطن درگردان رزمی حمزه و واحد اطلاعات و عملیات تیپ نبی اکرم (ص)
- برادر شهیدِ شاخص استان شهید مسعود دارابی معروف به (پهلوان شهر آفتاب/ قهرمان کشتی کشور و عضو اسبق تیم ملی)
- تولید و اجرای ۱۳ ترانه و همکاری با سیما تا سال ۹۸
- موسس مرکز آموزشی علمی پاک ضمیر کرج
اینها گوشه ای از رزومه شغلی و هنری دارابی می باشند .
چرایی ورود به عرصه خوانندگی:
اولین بار در عملیات مرصاد زمانی که گردان های تیپ نبی اکرم در سرپل محاصره شده بودند یکی از فرماندهان به من گفت چون نوجوانی و از همه کوچک تر، چیزی بخوان که نیروها روحیه بگیرند و من اولین بار در جبهه صدایم را امتحان کردم و شعر طنز (روحیه عالیه شکم ها خالیه) را خواندم ؛ بعدها دنبال صدای خودم رفتم و در دبیرستان در گروه سرود تک خوان شدم. متعاقباً در دانشگاه با شرکت درکلاس های تخصصی موسیقی مهارت خودم رو بالا بردم و از سال ۱۳۹۰ که به کرج منتقل شدم با تشکیل یک گروه موسیقی کار حرفهای رو شروع و در شهرهای مختلف خصوصاً شمال و جنوب کنسرتهای متعدد اجرا کردم. همچنین با آهنگسازی استاد دکتر چراغعلی و استاد مازیار عطاریان ترانه هایی را تولید و خواندم که تا سال ۱۳۹۸ موزیک های من در صدا سیما پخش می شد ولی نهایتا به دلیل خواندن ترانه (صلح) ارتباط کاری با صدا و سیما قطع و در ادامه فقط باگروه موسیقی خودم اجرا های استیج داشتیم.
رابطه معلمی با هنر خوانندگی:
معلمی خود یک هنر فاخریست. در عین حال اگر معلم در یک رشته هنری خاص مهارت داشته باشد می تواند خیلی در برقراری ارتباط با جامعه هدف (جوانان و نوجوانان) موفق عمل نماید. راه موفقیت ایران در احترام و ارزش قائل شدن برای خواسته ها و نیازهای برحق جوانان و مطالبات قانونی آنها میسر می شود .
مفهوم موسیقی از منظر شما:
می گویند موسیقی صدای خداست چون زمانی که خداوند انسان را از گِل آفرید روح از حلول در این جسم خاکی امتناع ورزید تا اینکه به اذن خداوند موسیقی خیلی زیبا و روح نوازی از گِل ساطع شده و در نتیجه روح با اشتیاق وارد بدن ابوالبشر گردید.
به نظر من، موسیقی معجزه والای حیات، ندای کائنات و زبان بین المللی است.
اگر امکان برگشت به گذشته بود:
اگر به گذشته برگردم فقط کار موسیقی را به شکل کاملن تخصصی ادامه داده و همچنین با آموزش موسیقی به کودکان و نوجوانان مشق معلمی می کنم تا به یک صاحبنظر حرفه ای در عرصه جهانی تبدیل شوم.
توصیه هنری به همکاران :
به همکاران توصیه می کنم حتی برای یک بار هم شده معجزه موسیقی در زندگی را تجربه کنند ؛ موسیقی و سایر هنرهای زیبا در ایجاد روحیه، افزایش نشاط و امید به آینده و سرزندگی موثر خواهد بود. همچنین موسیقی به عنوان ابزاری کارآمد و عالی برای جذب و نگهداشت دانش آموزان و دانش جویان گریز پای فعلی در حلقه آموزش و پرورش بسیار موثر بوده و در واقع تلفیق موسیقی با مدرسه نوعی روش تدریس با متدهای روزآمد می باشد.
رشته تحصیلی من روانشناسی هست و چون موسیقی درمانی کار می کنم به تجربه معتقدم که موسیقی درمانی یکی از موفقترین روشهای درمان روح و روان و همچنین و تسکین بخش آلام بشری است.
خاطرات تلخ و شیرین معلمی:
معلمی پر از خاطرات تلخ وشیرین و آکنده از تجربیات گرانسنگ و آموزش های دوطرفه می باشد. حتی خاطرات تلخش هم در انتهای کار معلمی جالب بوده و من قصد دارم کتابی در همین زمینه تألیف کنم. اما ذکر یک خاطره خالی از لطف نیست.
آموزش و پرورش کرمانشاه یک برنامه اجرای موسیقی سنتی داشت. گروه هنری مدعو ما چند روز آهنگ (مستان)استاد ناظری رو تمرین کرده بودیم نیم ساعت قبل از اجرا مسئول امور تربیتی منطقه گفت: کاری که می خواهید اجرا کنید را یک بار بخوانید تا چک کنم . گروه شروع به اجرای ترانه (یاوران مستن) استاد ناظری(که به دفعات از صداوسیما پخش شده بود) کردند. ناگهان مسئول امورتربیتی برآشفته و با عصبانیت گفت:
این دیگه چیه میخونید؟
یاوران مستن یعنی چی؟
تو این سالن می خواهید از مستی و شراب و فسق و فجور بخوانید؟
بفرمایید بیرون آقا ...بفرمایید...
خلاصه با تشر این آقا با ناراحتی از سالن خارج شدیم. بعد تصمیم گرفتیم برای اجرای موسیقی به دامن طبیعت و کوه و دشت پناه برده و در فضای آزاد و به دور از ذهن های منجمد و افکار بسته خشک مغزان به اجرای آزاد خود بپردازیم.
پیام به مسئولین کشور
پیام من به مسئولین کشور اینست که فرزندان ایران سرشار از استعداد و خلاقیت بوده و جوانانی پرشور و شعور هستند . راه موفقیت ایران در احترام و ارزش قائل شدن برای خواسته ها و نیازهای برحق جوانان و مطالبات قانونی آنها میسر می شود .
شما را به خالق هستی این راه موفقیت و پیشرفت کشور را با سیاست های غلط مسدود نکنید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
قرن بیست و یکم میلادی را یونسکو قرن یادگیری نامگذاری کرده و «آموزش با کیفیت برای همه» ( Quality Education For All) در دستور کار کشورها قرار گرفته است. در همین راستا از یک سو، یادگیری در این چهار محور بازنمایی شده: یادگیری برای دانستن (یادگیری مداوم)، یادگیری برای انجام دادن (کارآفرینی و تولید)، یادگیری برای باهم زیستن (پاسداری صلح، محیط زیست و توسعه پایدار)، یادگیری برای باهم بودن (شهروندی و هستیوندی مسئولانه و پاسخگو). و از سوی دیگر با گسترش فن آوری و امکانات ارتباطی مطالبههای جدی در خصوص عدالت آموزش و کیفیت یادگیری به وجود آمده است.
در این کتاب «پداگوژی» به معنای علم و هنر پردازش و تبدیل اطلاعات به دانش با همیاری و تعامل میان یادگیرندگان، مربی، منابع و بستر (Context) تعریف شده است. واژه پداگوژی در زادگاه خود یونان، ترکیبی است از Paidos به معنای «کودک» و Ago به معنای «هدایت». واژه پداگوژی از سال ۱۵۸۰ میلادی از زبان فرانسه وارد زبان انگلیسی شده است. در زبان فارسی واژه پداگوژی را دکتر هوشیار (۱۳۲۷) به معنای «وجدان و اراده پرورشی» به کار گرفته است. دورکهایم (۱۹۳۸) واژه پداگوژی را به عنوان نظریه علمی مطالعه چگونگی فرآیندهای یاددهی- یادگیری با هدف تشخیص ارزشها و روشن ساختن و هدایت کردن عمل تدریس تعریف کرده است. این کتاب بار معنایی کلمه پداگوژی را در گذر زمان و مکان مورد جست و جو قرار داده است. واژه «پداگوژی» با تمرکز بر کودک به عنوان یادگیرنده- در مقابل واژه آندراگوژی که به بزرگسال به عنوان یادگیرنده تاکید دارد معرفی شده است.
مدرسه برای پاسخگویی به چه نیاز یا نیازهایی به وجود آمده است؟ مدرسه در قرن بیست و یک با مدرسه در قرن نوزدهم چه تفاوتهایی دارد؟ همانطور که در سطرهای ابتدایی این نوشته عنوان شد قرن بیست و یکم، قرن یادگیری اعلام شده است: یادگیری برای دانستن، انجام دادن، بودن و باهمزیستن (دلور، ۱۹۹۶).
ساختار کتاب شامل سه بخش است: بخش اول با عنوان «تکوین اندیشهها و کاربرد پداگوژی از دوران باستان تا قرن بیستم میلادی»، بخش دوم با عنوانِ «مکاتب پداگوژی و پداگوگها در قرن بیستم میلادی» و بخش سوم با عنوانِ «روانشناسی علمی و پداگوژی.»
«آموزش به قدمت نوع انسان است و در طول تاریخ انواع و اشکالی دارد که میتوان آنها را از جامعهای به جامعه دیگر و از دورانی به دوران دیگر بازشناسی کرد. آموزش به قدمت بشریت است و بهطور تناقضگونهای همانقدر کهنسال است که جوان. مبدا آموزش همزمان با پیدایش زندگی در جمع، زبان، کار، هنر و بهطور خلاصه تولد موجود اجتماعی و انسانیت است. به این معنا، میتوان گفت آموزش از معنای دقیقی برخوردار نیست؛ از سوی شخصی اختراع نشده و در جایی آغاز نشده است تا بعد گسترش یابد و در تملک هیچ مردمان و فرهنگ ویژهای قرار ندارد. آموزش بخشی از تجربه انسان است» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۴۰).
تعاریف متعددی از آموزش وجود دارد. شاید بتوان در نگاهی کلی آموزش را فرآیند انتقال دانستیهای لازم برای زیستن در جامعه دانست. فرآیندی که دو کارکرد اساسی دارد: وارد کردن کودکان به جامعه و انتقال دانش و فرهنگ، دین و… در جوامع سنتی کارکرد آموزش، انتقال محتوا به نسلهای جدید و پاسداری از سنت است. در این کتاب پس از معرفی سوفسطائیان و سقراط، افلاطون به عنوان نخستین متفکر غربی معرفی شده که فرآیند جامع آموزش را در نظر گرفته است. آموزشی که مبتنی بر «شایستهسالاری» است. از دیدِ افلاطون «دانش سخنوری» سوفسطائیان و «دانش استدلال کردن» سقراط کفایت لازم را ندارد. او معتقد به اصولی است که علاوه بر هوشمندی زبان، از دانش پدیدههای عینی هم برخوردار باشد. از سقراط تا ارسطو، با گذر از افلاطون، فعالیت آموزشی به تدریج از الگوی ارتباطی تعامل زبانی میان مربی و فراگیر فاصله گرفته و در مسیر الگوی شناختی یادگیری پیش رفته است.
آموزش فلاسفه و سوفسطائیان شامل افراد بزرگسالی میشد که با کمک بحث و قانع کردن باید تغییر میکردند. متفکران یونان باستان تامل بر مبنای آموزش را به وجود آوردند و در ادامه تامل بر روی مفاهیم مرتبط با مدرسه، تدریس و پداگوژی وارد تاریخ شد.
دورکهایم (۱۹۶۹) در کتابِ ممتازش با عنوانِ «تکامل علم و هنر یاددهی- یادگیری در فرانسه» تاکید دارد که مدرسه در قرون وسطا زیر فشار کلیسا متولد شده است. «مدرسه چیست؟ و از کجا میآید؟» دورکهایم معتقد است یونانیان مربیان و استادان بینظیری هستند اما آنها مدرسه را اختراع نکردند. در واقع تدریس بدون مدرسه امکانپذیر است. با گذر از دوره رومیان، زیر نفوذ مسیحیت، الگوی جدید انسان آموزشدیده و دیدگاه جدیدی از جهان و آموزش به وجود آمد که باعث پیدایش نهاد فرهنگی جدیدی با نام مدرسه شد. در سراسر قرون وسطی، هنوز دغدغه پداگوژی عمقی وجود نداشته است و بیشتر تمرکز بر محتوا بود تا نیاز کودک.
با فروپاشی تدریجی قرون وسطا جهانی نو ظاهر شد، جهانی که جایگاه و اهداف آموزش را تغییر داد. ابعاد اصول آموزشی جدید موارد مختلفی چون روشهای کهنهگرا، ناسازگار با زمان، مضر و بدون اثربخشی، رابطه معلم و شاگرد، برنامه کلی درسها، آموزش دختران و نهادهای تدریس را در بر میگرفت. در این دوره آموزش انسانگرا مورد توجه بود. انسانگراهای قرن پانزدهم و شانزدهم، در خاتمه دادن به جزمیگری و اینکه روشهای کهنه بر ضد روحیه نو و هدف آزادسازی انسان و تحقق عمل مبتنی بر دانش است، نقش عمدهای را ایفا کردهاند.
پداگوژی به عنوان دانش تدریس در قرن هفدهم متولد شد. از جمله عوامل اثرگذار بر تولد پداگوژی نگاهی نو نسبت به دوران کودکی است. «پداگوژی یعنی چه؟ یعنی گفتمان و عمل منضبط که با هر نوع بینظمی در کلاس درس مخالف است. پرسش پداگوژیک مورد نظر عبارت است از: چگونه به یک گروه کودکان در طول یک مدت زمان پیوسته، در مکانی واحد، برای اینکه بیشتر، سریعتر و بهتر یاد بگیرند، تدریس کنیم؟»(گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۲۵) تدریس چیزی بیش از تقسیم محتوا به اجزا و انتقال آن است. لازمهی تدریس به سوی دیگری رفتن است، به سوی دانشآموز رفتن، نیاز او را تشخیص دادن و برآوردن آن. «قرن هفدهم گواهی است بر پیدایش نظم نوین تحصیلی» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۳۱).
قرن هجدهم قرن روشنگری است. ژانژاک روسو در این قرن به عنوان کپرنیک در علم و هنر یاددهی- یادگیری گفتمانی را پایهگذاری کرد که در آن دیگر بزرگسال مرکز آموزش نیست و کودک مرکز آموزش است. روسو معتقد است دانش خوب است به شرطی که انسان خوب باشد. یعنی نبود پیوند مستقیم میان علم و اخلاق مورد تاکید اوست. برای روسو، کودک دارای طبیعت ویژه خود است. این طبیعت با طبیعت بزرگسال متفاوت است. به همین دلیل امروز روسو به عنوان کاشف دوران کودکی، به عنوان بخش بنیادین زندگی و مستقل از زندگی بزرگسال، شناخته شده است. از دید روسو هدف آموزش تربیت انسان آزاد است. او معتقد است معلم باید شوق یادگیری را در کودک برای اینکه خودش یادگیرنده باشد بیدار کند. «شوق یادگیری یعنی ایجاد لذت از یادگیری» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۱۶۱).
پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم دلالت بر گذار از پداگوژی سنتی به پداگوژی نوین دارد. پداگوژی نوین، کودک را در مرکز اشتغال فکر قرار داده است از این رو با پداگوژی سنتی که بر معلم و محتوا برای انتقال متمرکز است مخالفت میکند. دستاورد بنیادی قرن نوزدهم در حوزه آموزش برقراری پیوند نزدیک با تکوین سیاسی و اقتصادی است که نتایج عمده آن را در سازماندهی مدرسه میتوان دید. دیوئی، مونتهسوری و پیاژه را میتوان از چهرههای برجستهی این دوران دانست. مدرسه نوین مدرسهای است که درهای آن بهروی جهان باز است و پیوندش با جهان واقعی قطع نمیشود. توجه به انگیزه درونی کودکان و تجربه و نیاز و علاقه کودک از مفاهیم مورد تاکید در این دوره است. پداگوژی سنتی به موضوع و فرهنگی که معلم میخواهد به شاگرد انتقال دهد اختصاص دارد در حالی که پداگوژی نوین بر پویایی و یادگیری دانشآموز بهجای تدریس معلم تاکید دارد.
قرن بیستم قرنی است که در آن اندیشه و عمل پداگوژیک بهصورتی باورنکردنی بارور بوده است. پائولو فریره به عنوان یکی از بزرگترین صاحبنظران حوزه آموزش بر اندیشه آموزشی در نیمه دوم قرن بیستم تاثیر گذاشته است. برای فریره آموزش، فرآیند آگاهسازی و آزادسازی است. فریره اعتقاد دارد انسانها برای برقراری ارتباط خلق شدهاند. از دید او سوادآموزی یعنی ظرفیت یافتن برای قرائت انتقادی جهان پیرامون و در نتیجه تغییر آن. از میانِ مکاتب روانشناسی مهم قرن بیستم سه مکتب بیش از همه بر آموزش تاثیر گذاشتهاند: روانشناسی رفتارگرا، روانشناسی سازاگرا و روانشناسی شناختی.
کودکان امروز با توجه به توسعهی فن آوریهای اطلاعات و ارتباطات فضای متفاوتی را تجربه میکنند. حالا مدرسه تنها منبع اطلاعات و یادگیری خارج از خانواده نیست. محیط یادگیری تغییر کرده و کودکان همچنان نیاز به بیان کردن، ارتباط برقرار کردن و یادگرفتن دارند. هجوم رسانهها در حال حاضر انحصار مدرسه را در زمینه دانش شکسته است. ولی دانشآموزان همچنان به یافتنِ مکانی برای معناسازیِ فضای پیرامون خود احتیاج دارند. فن آوریهای امروز باید در پیوند با پداگوژی باشند در همین راستا معلمان هم نیاز به صلاحیتهایی نو دارند. صلاحیتهایی نه فقط فنی، انسانی و اجتماعی. مارشال مکلوهان همین را پیشبینی کرده بود: «یکروز انسانها از طریق مدارهای الکترونیکی یاد میگیرند.»
برای پیوند موفقیتآمیز ِ فن آوری اطلاعات و ارتباطات با پداگوژی لازم است «مدرسه به عنوان نهادی که در آن یادگیری لذتبخش است و اینترنت و چندرسانهای در خدمت یادگیری لذتبخش قرار میگیرد متحول شود (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۲۸۸) و امروز در مدرسه دیگر فقط از معلم و کتاب نمیآموزیم. در حال حاضر باید تغییر پارادایم از «چگونه تدریس کنیم؟» به «چگونه یاد بگیریم؟» انجام بگیرد. در این تغییر تمرکز ِفرآیندهای آموزشی بهجای آموزش بر یادگیری است (فتحی واجارگاه و نوری، ۱۳۹۵). یادگیری معطوف به یادگیرنده است و آموزش مستلزم فعالیت متقابل بین حداقل دو نفر(یک معلم و یک یادگیرنده). این دو فرآیند بههم وابستهاند و میتوان آموزش را وسیلهای برای رسیدن به هدفی بهنام یادگیری دانست (سیف، ۱۳۸۴).
در خصوص علم آموزش با توجه به آنچه در این کتاب آمده میتوان گفت: «علم آموزش بهطور کلی دربرگیرنده روانشناسی و روانپداگوژی(Psycho-Pedagogy) است، در حالی که علوم تربیتی دربرگیرنده علوم اجتماعی و انسانی و مشتقات ارزیابی و مدیریت است» (گوتیه و تاردیف، ۱۳۹۴: ۳۰۴).
خواندنِ این کتاب برای دانشجویان و پژوهشگران و سیاستگذاران حوزه آموزش، برای معملمان و به طور برای شهروندان در مقامِ یادگیرنده مداوم سودمند و راهگشاست.
منابع:
-Delors, Jacques(1996). Learning: Treasure Within. Paris: UNESCO.
-گوتیه ، کلرمون و تاردیف، موریس.(۲۰۰۵). پداگوژی: علم و هنر یاددهی-یادگیری- از دوران باستان تا امروز(نظریه و کاربرد). ترجمه: فریده مشایخ. (۱۳۹۴). تهران: انتشارات سمت.
-هوشیار، محمدباقر.(۱۳۲۷). اصول آموزش و پرورش. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
– سیف، علیاکبر(۱۳۸۴). روانشناسی پرورشی(روانشناسی یادگیری و آموزش). تهران: آگاه.
– فتحی واجارگاه، کورش و نوری، فیروز.(۱۳۹۵). مدیریت یادگیری در سازمان. تهران: علم استادان.