صدای معلم:
منظور شما این است که از طریق این فرهنگ محافظه کاری به جاهای خوبی رسیده اند ؟
زمانخانی:
بله به جاهای خوبی رسیده اند. در مشاغل خوب و حساسی هستند. دستشان را کسی نتوانسته بخواند که به جاهای بالا رسیده اند. اگر دستشان را می خواندند نمی گذاشتند. مطالعه شان خیلی قوی است. نمونه آن استاد محمد مجتهد شبستری است .. به نظر من فیلسوف قرن است. از همین بچه های شبستر است که آنقدر مطالعه اش قوی بوده که الآن آیت الله ها و ریش سفید ها را به مناظره دعوت می کند. قوی است. خوب کار می کنند. خوب محافظه کاری می کنند. دقت می کنند خودشان را حفظ می کنند به جاهای خوبی هم رسیده اند. در ادوار تاریخی هم اگر ملاحظه کنید می بینید که یک شبستری هم دستی بر آن دارد. در زمان صفویه محمد شبستری به آنها خط می داد و یا مانند ضیاءالدوله ، شیخ محمد خیابانی رهبر مشروطه خواهان بود. حزب عدالت اسلامی را تشکیل می دهد. امام جمعه شهر تبریز می شود. البته به طرز فجیعی کشته می شود. درس شان را که خواندند او را کشتند. به جاهای حساسی هم رسیده بود و برای انقلاب مشروطیت مثبت بود و از روند تاریخی شان یاد گرفته اند که اگر این گونه باشند بهتر است. در تمام خانه های اینجا کتابخانه است. هیچ کس هم نمی داند که همسایه اش چه می خواند. تمام فرزندانشان هم تحصیل کرده و با فرهنگ هستند. کتاب های قدیمی می خوانند ، ترجمه می کنند کارهای فرهنگی می کنند. یک نفر هست که نماینده یونسکو شده است اینها با خواندن به اینجا رسیده اند.
صدای معلم:
اگر شما صحبت دیگری دارید بفرمایید .
زمانخانی:
من هم به تبعیت از مردم این شهر ضمن این که این کتاب ها را در خانه داشتم و می خواندم و هیچ کس هم نمی دانست من چه می خوانم ولی به احترام نظر شما آورده ام به اینجا که نشان دهم من این کتاب ها را خوانده ام.
صدای معلم:
شاید شما تنها مغازه ای در شبستر و یا آذربایجان هستید که در کنار کاسبی کار کتاب فروشی یا امانت دهی و نویسندگی و ترجمه را هم انجام می دهید. این نشان می دهد که شما یک روش و فرهنگ جدیدی را در پیش گرفتید که ما در جاهای دیگر نمی بینیم.
زمانخانی:
آدم های با شخصیتی مثل شما به دیدن من آمده اند. تعجب کردند. شنیده بودند و اینجا آمدند و با من صحبت کردند. من خواستم تابو شکنی کنم. وقتی من صحبت می کنم می دانند که فرهنگ من چگونه است. ولی بدانید که من با خواندن اینها به جایی رسیده ام. شما که کتاب می خوانید به جوانان هم نشان دهید تا بدانند که چه می خوانید و از شما کتاب امانت بگیرند و بخوانند.
یک کار خوب دیگری که کرده ام در انتخابات انجمن ادبی سراسر کشور برای اولین بار شهر شبستر را در آن شرکت دادم و خودم رفتم. من بیست و چهار ساعت کار می کردم. گفتم یک نفر انتخاب بشود و به آنجا برود و در انتخابات هم شرکت کند . بنیاد ایرانیان در تهران جلسه انجمن ادبی سراسر کشور برگزار می شد هر ساله پانصد انجمن از سرتاسر کشور و ما نماینده نداشتیم. من گفتم من می روم شرکت می کنم شاید برای استان انتخاب بشوم. معمولا به شهرستان ها اهمیتی نمی دهند .
در کلانشهر تبریز هر وقت برای جلسه ای رفتیم از تبریز انتخاب می شد. برای سخنرانی باید از تبریز باشد. برای کتاب نوشتن باید از تبریز باشد . برای شعر خوانی حتما باید تبریزی ها بخوانند. مراسم را تبریز می گذاشتند.
در برابر مدیر کل ایستادم و گفتم مگر فقط استان، تبریز است یا فقط تبریز یکی از شهرهای آذربایجان است ؟
ما نوزده شهر داریم .باید از بقیه شهرها هم باشند و به جلسه دعوت شوند. اگر این آثار پیش هم باشد می فهمیم که کدام آثار ضعیف یا قوی است. باید تبادل افکار داشته باشیم. یک جای مخصوص در اینجا بگذارید. دفتر انجمن ادبی باز کنید. نشریه استانی دایر کنید.
من اینها را پیشنهاد دادم و تابوی آن را در تبریز شکستم. بعد به تهران رفتم و برای نمایندگی استان آذربایجان شرقی کاندید شدم. پیش وزیر رفتم و گفتند پنج دقیقه صحبت کنید.
من نوشته ام را به زبان فارسی نوشتم و گفتم به زبان مادری صحبت می کنم و به زبان دیگری صحبت نمی کنم. فقط به زبان مادری صحبت می کنم. خوشبختانه وزیر هم قبول کرد.
به مدت ده دقیقه صحبت کردم . خلاصه ای از برنامه هایی که در شبستر پیاده کرده بودیم را بیان کردم .
به برنامه های آینده هم اشاره کردم . کنگره شیخ محمود شبستری و شیخ محمد خیابانی را در اینجا در مقیاس سراسری دایر خواهیم کرد. وقتی صحبت هایم تمام شد همه به من رای دادندو من هم نماینده استان آذربایجان شرقی در بنیاد ایرانیان شدم .
من خواستم بگویم که اگر به شهرستان ها امکانات بدهند و آنها را به حساب بیاورند چون ما جزء ایران هستیم ؛خوب است و نتیجه می گیرند. آثار خوبی چاپ می شوند .
34 جلد کتاب نوشته ام .
صدای معلم:
بهترین کتابی که نوشتید کدام است؟
زمانخانی:
کتاب « به زن نگو ضعیفه ».
در جریانات جامعه ؛ ما از طرف بعضی از آقایان و یا بهتر بگویم : « مردنماها » می دیدیم که حرمت زنان را می شکستند و اصلا زن را آدم حساب نمی کردند.
آن ها به زن به عنوان یک برده و کنیز نگاه می کردند.
وقتی با تفکر ایدئولوژیک با این گونه مسائل برخورد کنید نتیجه اش همین می شود .
ایدئولوژی می گوید : ازن برده و کنیز من است. من با این کتاب به سهم خودم تابوشکنی کردم . خواستم بگویم زن ها هم مثل مردان هستند. اگر کار داشته باشند و به آنها فرصت بدهند و اینها فعالیت کنند موجب سرفرازی کشورمان می شوند .
اولین زنی که به فضا رفته است ایرانی است . اولین آشپز ایرانی از شبستر است .
از خانم زهرا حسینی نوشتم که چقدر در جبهه ها زحمت کشید و رنج ها دید این را در کتاب دادار نوشتم که بیش از صد و پنجاه بار به چاپ رسیده است.
می خواستم به جامعه نشان بدهم که اگر امکانات برای زن فراهم شود چون نیمی از جمعیت جامعه را تشکیل می دهند می توانند فعال باشند و مثبت باشند.
برای فرهنگ سازی در جامعه و ترسیم آداب درست و محکم کردن خانواده نقش خیلی مهمی دارند.
به اینها نباید توهین نکنیم، آن ها را کنار نزنیم.
باید فرصت بدهیم بعد بگوییم که فرصت دادیم و آنان نتواستند.
من این کتاب را از کتاب های دیگرم بیشتر دوست دارم و از همه جای ایران که برای بازدید آمده بودند از این کتاب خریدند. به بعضی هم هدیه دادم.
در این کتاب ، زندگی بیش از صد و پنجاه زن از تمام دنیا را در این کتاب جمع آوری کرده ام که فعالیت های مثبتی انجام داده اند. در زمینه های صلح و جنگ ، عدالت ، خانواده، فرهنگ، و مبارزاتشان همه را گردآوری کرده ام.
برای آسوده بودن وجدانم و آرامش خاطر خودم از این کتاب راضی هستم. پشت این کتاب عکس دخترم است که نقش زن ثقه الاسلام را در تبریز بازی کرده است.
صدای معلم:
این عکس دختر شماست؟ بازیگر تئاتر است؟
زمانخانی:
بله. دخترم بازیگر تئاتر است. نقش زن ثقه الاسلام را بازی کرده که توسط روسها اعدام شد.
اینجا یک جمله نوشته شده که در نمایشنامه آمده و در تلویزیون سراسری هم نشان داده شد.
از متن نمایشنامه سرد و سرخ تبریز است.
روس ها جلوی درب دانشسرا ده نفر از مبارزین من جمله ثقه الاسلام را به دار کشیده بودند. نمی گذاشتند که کسی آنها را آزاد کند. کسی حق نداشت که طناب دارشان را باز کند و دفن کنند. باید ده روز بالای دار بمانند تا جسد آنان توسط پرندگان خورده شود .
اذیت می کردند که کسی نزدیک نشود. که در آنجا همسر ثقه الاسلام می گوید:
« این مردها که بردارند تا دیروز چشم و چراغ تبریز بودند . انصاف نیست جنازه هایشان در هوا تاب بخورد و کلاغ ها بالای سرشان بچرخند. انگار تبریز دیگر مردی ندارد. » زنان خودشان شبانه می روند و طناب ها را باز می کنند و می برند و دفن می کنند.
مصاحبه کننده : علی پورسلیمان
پیاده سازی و ویرایش : زهرا قاسم پور دیزجی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان