حرفه گرایی عزم ملی در ارتقای کیفی همه مشاغل به حرفه و رشد متوازن هر حرفه است. در مقابل حرفه گرایی که کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه بر آن تاکید می کنند، جریان ضد حرفه گرایی نیز در کشورهای توسعه نیافته وجود دارد و آن سیر قهقرایی جامعه از حرفه به مشاغل است.
در چنین جوامعی، هرچند که برخی از حرفه ها به لحاظ تاریخی پیشینه حرفه گرایی بیش از هزار سال دارند (مانند معلمی، پزشکی و. ...) اما شأن حرفه ای آنها کاسته می شود و به منزلت یک شغل، سقوط می کنند!
حرفه گرایی در همه فعالیت های کاری اهمیت دارد و اما اهمیت آن در کار معلمی افزون تر است زیرا کار معلمی تربیت انسان هاست. معلمی، بدون تردید از دیر زمان، هویت و شأن حرفه ای یافته است و مهمترین تهدید و آسیب در امر معلمی از دست رفتن شأن حرفه ای آن است.
حفظ شأن حرفه ای معلم که مهمترین مسئولیت مدیران یک جامعه است، نیازمند شناخت تمایز حرفه و شغل است. کسانی که معلمی را شغل می انگارند، غالباً به جریان ضد حرفه گرایی نیز در کشورهای توسعه نیافته وجود دارد و آن سیر قهقرایی جامعه از حرفه به مشاغل استحداقل فعالیت در امور کلاس بسنده می کنند اما کسانی که معلمی را حرفه می دانند، سرآمدی و تعالی را سرلوحه خود قرار می دهند. حرفه گرایی در معلمی، ریشه در نگاه معلم به حرفه بودن تعلیم و تربیت است.
حرفه معلمی، نه تنها شغل و پیشه نیست بلکه شوق، علاقه و عشق بوده؛ که پیام آوران و رسولان الهی، این مقام را داشته اند و حتی پروردگار مهربان نیز مربی و معلم بشریت بوده است.
معلمی فعالیتی معطوف به یادگیری و عملکرد و تغییر رفتار است. بدیهی است که این فعالیت به لحاظ اجتماعی مفید و اثر بخش است. در خاطرات معلمان بزرگ همواره عشق و تعهد به حرفه از رموز موفقیت آنان به حساب می رود که این مرام اخلاقی در حرفه، از جمله مؤلفه های یک حرفه محسوب می شود.
در اغلب کشورهای توسعه یافته، معلمان باید هفت خان رستم را برای مشغول شدن در حرفه معلمی برای آموزش عمومی سپری کنند و لازم است که نظام تعلیم و تربیت، به جهت نقش مهم معلم، این حرفه را از لحاظ دانش تخصصی و سایر مهارت و توانایی ها تقویت کند تا معلمان کفایت فعالیت در این حرفه را داشته باشند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نالید از این که مهمترین کتاب از سه گانه مدرسههای فرهاد، که چکیده تجربههای ارزنده میرهادیست در گستره آموزش، همچنان کم خوانندهترین کتاب اوست/ گلایه کرد بر این که در کشور نه آموزش و پرورش جایگاهی دارد، نه پژوهشگران و پژوهشهای سرزمینی، نه تجربههای آموزشی در میان مردم و دستاندرکاران خریدار دارد/ شکوه کرد از اینکه از سر ناآگاهی چندین کتاب از تجربههای آموزشی کشورهای دیگر ترجمه شده است، اما تلاشها و تجربههای میدانیِ میرهادی و دستاوردهای 60سالهاش به چشم نمیآید/ میرهادی دههها پیش از آن که کشورهای پیشرو در آموزشِ نوین به محوریت آموزش در پرورش اخلاقی، شخصیتی، شهروندی، توانمندسازی هوش فردی (IQ) و هوش اجتماعی (EQ)، شناخت آسیبهای برآمده از رقابت در آموزش و جلوگیری از پدیدار شدن آن در فرآیندِ یادگیری- یاددهی و ... پی ببرند، نه تنها پی برده بود که آنها را به کار میبست و تجربه میکرد و نتیجه میگرفت. میرهادی بر این باور بود که رقابتِ آموزشی نوآموزان و مسابقه یادگیری، بزرگترین گرفتاری آموزش است و تقویت آن در فرآیند آموزش، زمینه دشمنی، حسادت، ناشادی، چشم و هم چشمی و .... در آخر گریزِ دانشآموزان از فرآیندِ یادگیری و یاددهی را فراهم میکند/ میرهادی در حالی پیشقراول آموزشهای نوین در کشور بود، که هنوز بسیاری از کشورها همچنان روشهای سنتی، رقابت محور و رفتارگرایانه را به کار میبردند و در چرخه آسیبهای آن سر در گم بودند...
گروه اخبار/
" باشگاه فرهنگیان تهران " مجموعه ای تفریحی – اقامتی است که از پیش از انقلاب برای " معلمان " راه اندازی شده است .
محل سابق باشگاه فرهنگیان پیش از تاسیس متعلق به " ارتش " بوده است که کاربری اصلی آن پارکینگ ماشین ها و ادوات ارتش بوده است و بعدها به دستور مستقیم " شاه " در اختیار آموزش و پرورش ( وزارت فرهنگ ) قرار می گیرد .
این مجموعه دارای بخش های مختلف مانند هتل ، تالار پذیرایی ، رستوران ، استخر و سونا ، مجموعه ورزشی و... می باشد .
برخی نشست های ستادی و اداری وزارت آموزش و پرورش در این مکان برگزار می گردد.
اساسنامه این مجموعه در « حوزه عمومی » منتشر نشده است اما پی گیری های صدای معلم نشان می دهد که این باشگاه یک مجمع عمومی دارد و تنها عضو آن " وزیر آموزش و پرورش " است .
در اساسنامه این باشگاه که پیش از انقلاب تدوین شده است به صراحت آمده است که این مجموعه متعلق به " معلمان " است .
در واقع غیر از معلمان هیچ فرد دیگری حق استفاده از آن را ندارد .
« صدای معلم » در 20 مرداد ماه سال 94 گزارشی را در مورد مجموعه استخر و سونای باشگاه فرهگیان تهران منتشر کرد . ( این جا )
انتشار این گزارش موجب رسیدگی مسئولان وقت شده و موجب تغییر مدیرین این مجموعه گردید . ( این جا )
متاسفانه « وزارت بهداشت » از روز اول آبان ماه این مجموعه را به علت " عدم رعایت مسائل بهداشتی " تعطیل کرده ست .
« صدای معلم» امیدوار است تا نظارت وزارت آموزش و پرورش بر مجموعه های تفریحی و اقامتی بیش از پیش باشد تا گامی بیش در جهت رضایت معلمان برداشته شود .
پایان گزارش/
گروه اخبار/
شنیده ها حاکی از آن است که در اقدامی عجیب، مدیر آموزش و پرورش منطقه 12 تهران یکی از بستگان نزدیک خود را معاون دارالقران و نیز با لغو ابلاغ مدیریت یکی از ھنرستان ھا یکی دیگر از بستگان خود را جایگزین آن کرده است .
همچنین شنیدہ شده است انتصابات در این منطقه بیشتر بر اساس روابط فامیلی و شخصی است ولی در مورد اخیر مدیرکل شھر تھران ورود کرده و مانع از انجام آن شده است.
همچنین مسائل و موضوعات دیگری نیز به ویژه در حوزه عملکرد « معاونت آموزش ابتدایی » این منطقه مطرح است که در صورت درخواست مسئولان ارائه خواهد شد .
در زمان مدیریت پیشین این منطقه نیز انتقاداتی متوجه عملکرد مسئولان این منطقه نیز شده بود ( این جا ) و ( این جا ) ؛ اما مدیریت آموزش و پرورش منطقه 12 تهران هیچ گاه به انتقادات پاسخ گو نبوده است .
پایان پیام/
متاسفانه میزان توجه به این سازمان که کانون اصلی تعلیم و تربیت کشور است نه تنها بیشتر از سایر سازمان ها نیست بلکه در اکثر مواقع کمتر نیز می باشد و جای سوال دارد که چرا مسئولین امر به جنبه های مختلف این سازمان کم توجهی می کنند/ آیا همه والدین بزرگوار دانش آموزان صاحب تخصص در امر تعلیم و تربیت و اداره و مدیریت کلاس هستند که با دخالت های آنها در امور آموزگار یا دبیر برخورد نمی شود و گاها شاهد ترجیح دادن دخالت آنها بر حقوق قانونی معلم به عنوان اداره کننده کلاس هستیم/ مگر حقوق شهروندی یک معلم پایین تر از حقوق دانش آموزش است یا مقام و مرتبه سازمانی معلم از کارکنان سایر سازمان ها و نهادها کمتر است/ چرا مسئولان آموزش و پرورش از مدیر مدرسه تا عالی ترین مقام ستادی در مواقع عادی و بحرانی دیوار را یک طرفه سفید می کنند و حقوق کارکنان خود را نادیده می گیرند/ همان گونه که به کارکنان سایر سازمان ها تا حدودی اختیار عمل می دهیم به معلمان هم بدهیم
این جا کجاست؟؟؟ در این صبح جمعه پاییزی باد مرا به کجا آورده است؟!
این درختان کهن، این پرندگان سرخوش، این برگ های رنگ رنگ، این حوض فیروزه ای که باید جمعیت را پس بزنی تا به چشم خود ببینی و ایمان بیاوری که هنوز آب هست و آبادانی ممکن و آن گاه یک سیب سرخ را در آن تصور کنی که آرام آرام می خرامد در میان گلبرگ های رز سرخ و سپید که در آن شناورند...
رزهای سرخ و سپید در دست این مردمان سیاهپوش و تصویر مهربان و خندان بانو در کنار آن.
بانوی آب و آیینه و لبخند. بانوی روشنی و مهر و صفا. بانوی همه خوبی ها و زیبایی ها
بدرود توران. بدرود دختر ایران زمین. بدرود مادر همه کودکان ایران. بدرود ...
این جا کجاست؟ من در این صبح پاییزی مقابل عمارت خانه هنرمندان چه می کنم؟ این جا میان این همه چهره های آشنا تو گویی همه خویشاوند! چشم ها نمناک. بغض ها در گلو. انگار به همه سینه ها چنگ انداخته شده. چهره ها گلگون. نگاه ها گاهی به آسمان گاهی به زمین گاهی به درون گاهی به بیرون.
ما که هستیم این جا درست مقابل عمارت خانه هنرمندان؟ این جا چه می کنیم؟ بانو را آورده اند. زیر آن پارچه ترمه گل اندود یک مادر غنوده است. زنی که مادرانگی اش به گستره یک ایران است با گوشه چشمی به جهان! و معصومیتش به عمق همه کودکی های امروز و دیروز و فردا. دیروز گم شده فردای مه گرفته و ابهام آلود و امروز پرهیاهو پرغلغله. معصومیت کودکان فراموش شده فراموش شده فراموش شده...
بانو آمده برای وداع آخر با همه دوست دارانش. دوست داران کودک. دوست داران فرهنگ. دوست داران کتاب. دوست داران صلح و صفا و دوستی. دوست داران ایران. و ما اینجاییم به نام هنر. به نام فرهنگ. به نام دوستی. به نام ایران. برای وداع با دخت ایران زمین توران بانوی میرهادی. ما که هر یک از سویی آمده ایم مقابل خانه ای که آشناست و کنار مردمانی که همه آشنایند. تو گویی همه خویشاوند!
محمد نوری است که می خواند، انگار از بهشت. و بانو در آن باغ سبز سبز سبز تاج گل بر سر کودکان باغ بهشت می نشاند، انگار ملائک.
نوری می خواند و ما خویشاوندان سپید موی و سیه زلف از سه نسل پیاپی با او زمزمه می کنیم ما از سه نسل پیاپی چون شاخه های درختی کهن درهم تنیده شده ایم. چه بشکوه چه افسانه ای! حالا در آستانه نیاز بر او نماز می بریم. الله اکبر که چه نیکو خلیفه ای آفریدی در زمین. چه بساطی از مهر گسترد این بانو و چه نیکو میهمانانی بر این بساط نشاند و تنعم کرد و ببالاند و حالا همه آن ها از گوشه گوشه این دیار و فراتر از آن، این جا گرد آمده اند. چشم ها نمناک، بغض ها در گلو، سینه ها شرحه شرحه از فراق و ... و این صدای آرام و مطمئن بانوست که در سکوت و آرامش یک صبح پاییزی شنیده می شود:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
محمد نوری است که می خواند تو گویی از بهشت و ما بانو را بدرقه می کنیم با صدای امیدبخش یار و همراه و همدمش نوش آفرین انصاری که به او از جانب همه یاران قول می دهد کارهای نیمه تمام را تمام کنند و تا آخرین نفس در مسیر اهداف او و شورا و فرهنگ نامه گام بردارند و از او ملتمسانه طلب دعا دارد. دعا دعا دعا.
نوری می خواند و ما می خوانیم و او را به سوی خانه اش مشایعت می کنیم خانه که نه گلستانی که در همه روزهای عمر دانه دانه گل ها را در آن کاشته و عمارتی که خشت خشت آن با کارهای نیکش روی هم نهاده شده است.
او می رود دامن کشان و ما زهر تنهایی چشان می رویم تا کتاب عمرش را این بار ورق به ورق آن چنان بخوانیم که همه قفل هایی که شکست و طلسم هایی که شکست. رمزهایی که گشود را با چشمانی شسته از غبار روزمرگی ها ببینیم.
او می رود و ما همه خویشاوندان از سه نسل پیاپی همدلانه می خوانیم:
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس
چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای بوسیدن خاک سر قله ها
چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای آنکه ایران
گوهری تابان شود
خون دلها خورده ایم
ما برای آنکه ایران
خانه خوبان شود
رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم
ما برای بوئیدن بوی گل نسترن
چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم
ما برای نوشیدن شورابه های کویر
چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم
ما برای خواندن این قصه عشق به خاک
خون دلها خورده ایم
خون دلها خورده ایم
ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک
رنج دوران برده ایم
رنج دوران برده ایم
کانال فردا بهتر ( مصطفی تاج زاده )
قبله یک گل سرخ سهراب
می توان دید دلا در محراب
جا نمازی که شود چشمه و نور
می شود دید عبادت از دور
کعبه دل شده لبریز دعا
که کند سجده در این دشت بلا
حجر الاسود من گرمی دل
ز ریا دور کند جلوه گِل
آسمان گاه مرا می خواند
که بیا پرده ز رخ بر دارند
خواستار تو شوند والی دیر
تو چه داری که ملائک در سیر
به گیاهی که کند سجده به خاک
چه توان گفت چو ما هست او پاک
شوق آید که کشد پرده راز
دید باید که زند تیشه به آز
فکر آزادی نفس در جریان
ذکر یارب که کنی هست عیان
ای نگاه دل دلدار ولی
پاک شو پاک چو یاران علی
پله هایی که تو را اوج برد
گر نپایی تو بدان موج برد
واجبِ نفس درون بشکافی
همچو خورشید شوی پاشانی
سایه سدره و سینا و حَرا
مؤمن آمد به تماشای سرا
کیست این ناله درون سینه
بیت حُزن است برون سینه
عشق چون موج هویداست ولی
آب چون آیینه پیداست ولی
شرق و غرب حیات نا پیدا
تو چه داری که دوستان شیدا
آب را در پی خاکی دیدم
آبرو را پی نانی دیدم
نور را در پی ظلمت مردم
ظلم را در پی عدل چون کژدم
نیست قانون محبت ویران
کیست در جلد محبت نالان
فکر بوییدن گل مستم کرد
لمس تنهایی او هستم کرد
نیست در کار بشر اطمینان
زنده شد دوست به حق از ایمان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید