گروه استان ها و شهرستان ها/
جمعی از معلمان آزاد ( مدارس غیرانتفاعی ) در نامه ای که برای صدای معلم ارسال کرده اند نسبت به پولی شدن دوره های ضمن خدمت انتقاد کرده اند .
آن ها همچنین خواهان توجه به حقوق حداقلی از سوی مسئولان و نیز اجرای « قانون تأسیس مدارس غیردولتی » شده اند .

مقدمه
پیش شرط دموکراسی رعایت تام و تمام حقوق شهروندی است. در کشورهای توسعه یافته شهروندان تابعی از دولت نیستند، بلکه دولت تابعی از شهروندان (مبتنی بر تصمیمگیری و خواست عمومی) آنهاست و این حقوق دو عنصر اصلی و در عین حال پارادوکسیکال (اعطای حق فردی جهت دنبال کردن منافع شخصی و نیز توانایی شکل دادن به نهادهای حکومتی) را در خود دارد.حقوق شهروندی به اختصار تکالیف و حقوق شهروندان در برابر یکدیگر و همچنین جامعه بوده و شامل انواع ذیل می باشد:
حقوق مدنی:
آزادی بیان، عقیده، مذهب، زبان، مالکیت و...
حقوق اجتماعی:
حق تشکیل انجمنها، سندیکاها و... جهت بیان مطالبات اجتماعی
حقوق سیاسی:
حق دسترسی برابر به مناصب سیاسی و برخورداری از مشارکتهای نهادمند با تشکیل احزاب و تشکلهای سیاسی
زبان به مثابه یک مطالبه اجتماعی
می دانیم وظیفه و کارکرد اصلی زبان، برقراری ارتباط کلامی و همچنین یکی از ستون های هویت ملی و کرامت انسانی بوده و رشد و پرورش آن حق مسلم شهروندان میباشد.به طور کلی مقولات حقوق شهروندی نباید با مسائل امنیتی تلاقی کند.
غیرامنیتی کردن حوزه های فرهنگی_اجتماعی و حوزه حقوق شهروندی به معنای عدم توجه به مسائل امنیتی کشور نیست، بلکه به معنی تن دادن به مباحث منطقی و ایجاد فضای لازم برای بحث و بررسی در خصوص اجزا و جوارح حقوق شهروندی و در نهایت یک نوع داد و ستد مدنی است.
بدیهی است که مسائل عمومی باید در فضاهای عمومی مورد بحث قرار گیرد تا از درون نقطهنظرات و افقهای موجود، شیوههای سیاستگذاری نوین در کلیت جامعه تدوین گردد.
در مسئله آموزش زبان مادری در ایران دو گروه اساسا به بیراهه رفته اند:
الف. گروهی که زبان مادری را کافی دانسته و خود را از یادگیری زبان_مشترک بینیاز می دانند.
ب. گروهی که آموزش زبان مادری را به مثابه نابودی زبان رسمی و کیان ملی تلقی مینمایند. مقولات حقوق شهروندی نباید با مسائل امنیتی تلاقی کند
چند زبانگی فرصت یا تهدید !؟
در ژئوپولتیک زبان، در گذشته فرانسه و سپس انگلیسی زبان بینالمللی بوده و هست. در آینده زبانهای چینی، ژاپنی و... نیز به زبانهای بینالمللی پیوست خواهند شد. مطابق دستاوردهای علوم شناختی در دهکده جهانی، چندزبانگی باعث بالا رفتن ظرفیت آموزش زبانهای دیگر شده و یک امتیاز و نیاز هزاره سوم می باشد.
از منظر کنوانسیونهای بین المللی، تلاش برای امحاء نژادی و استهلاک زبانی در جهت یکسانسازی قومی و زبانی احتمالا می تواند نوعی آپارتاید محسوب شده و از مصادیق ژنوساید فرهنگی باشد.

فهم قومی و اسطورهای از زبان، واپسگرایی است
از منظر حقوق شهروندی، سخن گفتن از آموزش زبان مادری ابداً ربطی به تجزیهطلبی، تفرقه، قومگرایی و پان... نداشته، بلکه سخن گفتن از میثاق ملی و بالفعل کردن حقوق شهروندی در قانون اساسی است.
لذا تقلیل زبان به مسئله قومی و امنیتی اشتباه محض میباشد.
بر اساس اعلامیه جهانی حقوق زبانی (مصوب یونسکو در سال ۱۹۹۶) در ۵۲ ماده در بندهای سهگانه منشور زبان مادری، دولتهای امضاکننده موظفند شرایط و امکانات لازم را جهت آموزش زبانهای مادری بوجود آورده (تعهدات ایجابی) و همچنین از تجاوز و تعدی به حریم زبانهای مادری منع شدهاند (تعهدات سلبی).
قانون گرایی و حقوق شهروندی
از حدود ۷۰۰۰ زبان دنیا بیش از نصف آن در حال انقراض است. در ایران نیز از بیست و چند زبان بیشتر از نصف آن درحال زوال کامل بوده و الباقی نیز در حال استحاله و آسیمیلاسیون قرار دارند.
در گذر از سنت به مدرنیته و تبدیل ابژهوارگی رعیتی به سوژهوارگی شهروندی، بدون پرداختن به ملزومات جامعه مدنی مبتنی بر حقوق شهروندی و قانون گرایی عملا ترسیم شیر بی یال و دم از مدرنیزاسیون و دموکراتیزیشن خواهد بود.
سخن از مردمسالاری بدون توجه به مطالبات قومی، مذهبی، جنسیتی، زبانی و... صحبت از جامعه شتر_گاو_پلنگی بیش نخواهد بود.
با توجه به وظیفه و نقش حیاتی پارلمان در نظارت بر حسن اجرای قانون اساسی، حرکت فعال تر مجلسیان در خصوص مطالبات مذکور مورد انتظار است.
تکالیف دولت و مجلس در قبال حقوق شهروندی
گفتمان رایج دولت، طرح حقوق اقلیتهاست.
دکتر روحانی و بسیاری از نمایندگان در دوره تبلیغات انتخاباتی خود به صراحت صحبت از اجرای بیتنازل قانون اساسی داشته و همچنین مشخصا وعده تأسیس فرهنگستان زبان و ادبیات ترکی آذری، کردی و... و اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی را دادهاند. ولی متأسفانه تاکنون اقدام مؤثری در خصوص موارد یادشده صورت نگرفته است.
از عموم نمایندگان حق طلب و ترقی خواه انتظار میرود به جد پیگیر عملیاتی شدن مطالبات قانونی و مشروع اقوام در افق حقوق شهروندی و قانون گرایی (به ویژه اجرای بی کم و کاست اصل ۱۵) باشند. به ویژه آنکه ما تجربه بومی ۱۱۰ ساله آموزش زبان ارمنی را در پیش رو داریم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
سه شنبه 19 تیرماه نشست خبری « فاطمه مهاجرانی » رئيس مركز ملي پرورش استعدادهای درخشان و دانشپژوهان جوان با موضوع تشريح برنامههای المپياد جهانی زيست شناسی 2018 برگزار شد.
« صدای معلم » در این نشست پرسش هایی را مطرح کرد .
بخش آخر این پرسش و پاسخ تقدیم شما می شود .
گروه رسانه/
چندی پیش ، مطلبی از « محمد صیدلو » با عنوان مدیرانی در آموزش و پرورش که اعتقادی به قانون ندارند ! در صورت عدم توجه به زمینه های فساد این وزارتخانه پاک نیز به قدر بضاعت خود آلوده خواهد شد ! ( این جا ) ؛ در صدای معلم منتشر گردید .
ضمن تشکر ؛ « مینو امامی » نقدی بر این یادداشت نوشته است .

مطابق با آنچه در ماده ی ۲۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است :"کودک به خاطر نداشتن رشد کامل جسمی و ذهنی محتاج مراقبت و حمایت مخصوص از جمله مراقبت و حمایت مناسب حقوقی قبل و بعد از تولد است ".
حمایت از کودکان از جمله مواردی است که قانون گذار در تنطیم و تصویب آن چه در محدوده ی داخلی و چه در عرصه ی بین المللی همواره به آن توجه ویژه داشته است . در قوانین سرزمینی ما این مهم هم در ضمن قوانین عمومی و هم به شکل تصویب مقررات مستقل در جنبه های مختلف حمایتی اعمال گردیده است .
گذری به تاریخچه ملی این مصوبات و قوانین نشان می دهد که از سال ۱۳۰۴ در قانون مجازات عمومی و اصلاحات و الحاقات آن در خصوص سن و حدود مسئولیت کیفری کودکان و مقابله باتعرضات مجرمانه علیه کودکان مقررات خاصی تدوین شده است .
قانون مدنی مصوب سالهای۱۳۰۷و ۱۳۱۳و۱۳۱۴ به خصوص در مواردی چون نسب ، تابعیت ، نفقه ، حضانت ، تربیت ، ولایت ، وصایت و قیمومت و اداره اموال به حفظ حقوق کودک و حمایت ازاو به شکل مستقل پرداخته است .
قانون کار در سال ۱۳۲۷ و قانون تشدید مجازات به کار گماردن اطفال کمتر از ۱۲ سال به حمایت از کودکان در برابر زیانهای ناشی از کار برخاسته است .
در سال ۱۳۵۳ قانون حمایت از کودکان بدون سرپرست به منظور تآمین منافع مادی و معنوی کودکان تصویب گردید .
علاوه بر موارد فوق که صرفا بخشی از قوانین حمایتی قانونگدار از حقوق کودک در سطح ملی می باشد در عرصه ی بین المللی هم می توان به به اعلامیه ها و کنوانسیون هایی که در خصوص ابعاد مختلف حقوق کودک به تصویب رسیده است اشاره کرد ، از جمله : اعلامیه ی حقوق کودک مصوب ۱۹۵۹ ، مقررات مواد ۲۳و ۲۴ کنوانسیون حقوق مدنی و سیاسی ، ماده ۱۰ کنوانسیون حقوق اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی مصوب ۱۹۶۶ و کنوانسیون حقوق کودک مصوب ۱۹۸۹ و پروتکل های تکمیلی و برنامه های اجرایی این گونه اسناد که قابل ذکر است .

با نگاه اجمالی به آنچه ذکر شد به نظر می رسد قوانین بازدارنده جهت جلوگیری از تضییع حقوق کودکان چه در عرصه ی ملی و چه فراملی به حد لزوم مصوب گردیده است و خلاء عدم رعایت موازین حقوقی در خصوص کودکان یا ناشی از عدم آشنایی و آگاهی عمومی نسبت به این دسته از قوانین بوده یا ناشی از عدم نظارت مستحکم و پایدار بر اجرای قوانین حمایت از حقوق کودکان می باشد.
در این راستا شایسته به نظر می رسد متولیان تعلیم و تربیت که بیشترین نقش را در این زمینه پس از والدین بر عهده دارند تدبیری اتخاذ نمایند تا علاوه بر گنجاندن این آموزش ها در کتب درسی دانش آموزان ، سرفصل های دوره های آموزش خانواده و دوره های ضمن خدمت و مهارت آموزی فرهنگیان گرانقدر علاوه بر ارتقاء آگاهی عمومی در راستای حمایت از حقوق کودکان با تعامل با مراجع ذی صلاح زمینه نظارت مستمر بر اجرای آن در حیطه ی مسئولیت خود را فراهم آورند تا در بازده زمانی تعریف شده ، فرهنگ سازی رعایت حقوق کودکان به یک الزام قانونی و اخلاقی تبدیل شده و با تکیه بر امنیت جسمی و روانی کودکان شاهد شکوفایی نسلی سالم و بالنده در تمامی عرصه ها باشیم .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

تربیت معلم ما صدساله میشود. چه عالی! اما، عالیتر میشود اگر قرار ملاقاتی بگذاریم و دستهجمعی برای احوالپرسی به خانهاش واقع در کوی پاکباختگان برویم. زیرا باید ببینیم، آیا پیر ما در صدسالگی، هشیاری لازم برای لذتبردن از جشن تولدش را دارد؟ آیا معنای این همه هیاهو و تدارک را میفهمد؟ آیا آن قدر خوب و سالم زندگی کرده است که از رسیدن صدسالگیاش سرمست و مغرور باشد؟ راستی وضعیت بینایی، هوش و حواسش چهطور است؟ آیا پیری بافِراست، سرزنده و توانگر است، یا پیری فراموشکار، فرتوت و فرومانده؟
نخست باید بگویم، من از وجود ستارگان پرفروغ و فرزانگان تربیتگر و تربیتشدة این نهاد صدساله ناآگاه نیستم؛ و با این سؤالات طعنهآمیز نمیخواهم ناآگاهی یا کمال ناسپاسی خودم را به رخ بکشم، و خواسته یا ناخواسته خشم و تعصب اهالی آن را برانگیزم. بلکه در سالگرد تولد صدسالگی تربیت معلم سرزمینم میخواهم به عنوان هدیه تشخیصم را از حال عمومیاش با مسئولان، عاملانش و با شما در میان بگذارم، و انتظار دارم اگر اشتباه میکنم، بهدور از تعصب، جبههگیری و سیاستزدگی[1] که ظاهراً درد بیدرمان این روزگار ماست، مرا از آن آگاه کنید.
بهنظرم، همانگونه که نمیتوان بااطمینان از سلامت یک عضو به سلامت کل یک ارگانیسم پیبرد، نمیتوان از وجود فرزانگان تربیتگر و تربیتشدة این نهاد به حال عمومی این نهاد صدساله پیبرد. سلامت یک ارگانیسم در گروی سلامت تکتک ارگانهای آن است، و ما هنوز برای اطلاع از سلامت عمومی این نهاد صدساله آزمایشات تخصصی کافی انجام ندادهایم. فقط برخی از دور، و برخی از نزدیک متوجه شدهاند که انگار حال عمومیاش خوب نیست. برخی از دور مشاهده میکنند که سرگیجه دارد و تلوتلو میخورد، که ممکن است از نشانههای کمخونی باشد، و به کمبود ریزمغذیهایی چون آهن (منابع مالی، مادی و معنوی) دلالت کند. برخی دیگر از نزدیک با گرفتن نبضش متوجه میشوند که تب دارد، که این نیز ممکن است به علت تهاجم عوامل خارجی (سیاستهای خارجی و فشارهای مقامات بالا برای تأمین معلم شایستة نظام) باشد. اما، دیری نمیگذرد که با بیاعتنایی به علائم هشداردهنده و بالا رفتن تب، همگان میشنوند که بیمار دارد با صدای بلند هذیان میگوید؛ در حالت ضعف شدید –کمبود شدید منابع مالی، مادی و سرمایة انسانی- در اغما و ناهشیاری از تولید فلهای و فوری معلم فکور و فاخر سخن میگوید! اینجاست که هرکس که این هذیانها را میشنود، باید به اندازة فهم و دانش خود وارد شود و تشخیصاش را فاش بگوید، تا بلکه از فشار سیاستهای مسئلهساز بکاهد، و این بیمار تبدار از اغما بیرون آید، و دستکم با هشیاری پیگیر درمان خود شود.
و توصیة آخر، رهاکردن تربیت معلم از اضطرار زمان و فشار برای تولید فلهای معلم فکور یا فاخر است. برای رهایی از این یکی، لازم است مدتی از موضع سفتوسخت انحصارگرایی در تأمین و تربیت معلم و بهراهانداختن سیل بر روی این سازة متزلزلِ نامطمئن عقبنشینی کنید، و راههای مشروع بستهشده را باز کنید من در این مقاله میخواهم با یکی از این سیاستهای مهاجم خارجی که به نظرم موجب ضعف شدید و به اغمارفتن تربیت معلم شده است به مخالفت برخیزم. این سیاست که دانشگاه تربیت معلم یک دانشگاه مأموریتگرای آموزشی است.
میخواهم دربارة ظاهر و باطن تناقضآمیز این همنشینی بگویم. این که اصرار داشته باشی سرا یا گاهِ دانش باشی؛ راهبرد صدسالهات برای تغییر و پیشرفت آزمون و خطا، و نه تجربه باشد؛ مأموریتات صرفاً آموزشی باشد و هیچ نشانهای از علاقه و گرایش به پژوهش در آن یافت نشود؛ و در این آموزش خشکوخالی هم دغدغهات بیشتر عقیدتی باشد؛ و از همه تناقضآمیزتر این که معیارهای داوری عقلانی و اخلاقی حاکم در این بهاصطلاح دانشگاهت تحتالشعاع سیاستزدگی باشد (منظور از سیاستزدگی را در پینوشت بخوانید)؛ و نظایر آن.
در ظاهر، انگار باز مخالفت با عنوان «دانشگاه تربیت معلم» است. اما، در واقع، چنین نیست. نه مخالفت با بخش اول آن است که مدتی سرای دانش بود، و سپس گاهِ دانش شد؛ و نه مخالفت با بخش دوم که حدود چهل سال «تربیت معلم» بود، چندی است که «فرهنگیان» شده است، و از این پس قرار است دوباره «تربیت معلم» شود. بلکه مخالفت با همنشینی این دو است. میخواهم ادعا کنم که با معرفتشناسیای که از «دانشگاه» و «تربیت حرفهای» اختیار کردهاید، صدسال نتوانستید، و صدسال دیگر هم نمیتوانید بین این دو آشتی برقرار کنید. پس یا باید معرفتشناسی، و پیرو آن، سیاست خود را دربارة دانش، دانشوری، دانشگاه و تربیت حرفهای تغییر دهید، و با ابداع یک بازی جدید در یک زمین جدید، و وضع معیارهای عادلانه، به برقراری روابط سازنده میان نهاد دانشگاه و نهاد تربیت حرفهای کمک کنید، یا اگر نمیخواهید یا نمیتوانید نگرش خود را تغییر دهید، یکبار برای همیشه به این همنشینی تناقضآمیز پایان دهید، و از فشار بیهوده به تربیت معلم برای دانشگاهشدن با معیارهای محدود کنونی دست بردارید. زیرا پیش از این شاهد بودهایم که نهاد تربیت معلم چگونه با دانشگاهشدن از مأموریت تربیتِ معلم گریخت.
این سیاست که دانشگاه تربیت معلم یک دانشگاه مأموریتگرای آموزشی است، میتواند تهاجمی و خارجی به معنای تهاجم از خارج از قلمروی سیاستگذاری تربیتی تفسیر شود. به تعبیری، سرنوشتی که بزرگترها برای کوچکترها رقم میزنند. راهبردم برای طرح مسئله این است که تصوراتم از سیر تحولِ تربیت معلم را به سادهترین شکل ممکن، یعنی روایتگونه، اما در حالتی معلق میان خوشبینی و بدبینی مطرح کنم. پس، خودم را برای شککردن در جایجای این داستان آزاد گذاشتهام.
با خواندن سیر تحول تربیت معلم در ایران، چشمهایم را میبندم و تصور میکنم که در دوران جوانی تربیت معلم سرزمینم، سیاستگذارانی متخصص، تحصیلکردة خارج، و آشنا با تجارب و تحولات جهانی تربیت معلم میزیستند. آنها بر اساس الگوی ذهنی و مدیریت خودشان که اقتباسی بوده است، تصمیم میگیرند دانشسرای عالی را به دانشگاه تازهتأسیس تهران پیوند بزنند. یکربع قرن سپری میشود و سیاستگذاران متخصص و آگاه دیگری از راه میرسند. آنها نیز بر اساس الگوهای ذهنی و اقتباسی خودشان، دست به تغییرات جدید میزنند، و دانشسرای عالی را بهبهانة استقلالبخشی از دانشگاه تهران جدا میکنند. اما، لحظهای درنگ کنید! زیرا من نمیتوانم بهراحتی از این قسمت سیرِ تحول سُر بخورم و رد بشوم.
بهگمانم بهانة دیگری هم درکار بود. مثلاً این بهانه که دانشگاه تهران، با گذشت یکربع قرن از تولدش، وقتی خودش را به عنوان دانشگاه بازشناخت، دیگر نتوانست پیوند یک دانشسرای مأموریتگرای آموزشمحور را در پیکرة خود تحمل کند، و آن را پس زد. چرا؟ چون سیاستگذران در آن مقطع تاریخی نظرشان از الگوهای فرانسوی به الگوهای آمریکایی و جاهای دیگر جلب شده بود و احتمالاً فهمیده بودند مأموریت اصلی دانشگاه در آن دوران، علاوه بر آموزش عالی، گسترش مرزهای دانش بود، و این مأموریت با مأموریت یک دانشسرای تربیت حرفهای همسو نبود. پس، همان بهتر که از گاه دانش جدا شود، و درپی سرنوشت خود در سرای دیگری اقامت گزیند. بهتر است مسیر مستقل زندگی خود را درپیش گیرد. بدینترتیب، تربیت معلم از یک دانشسرای وابسته به دانشگاه، به یک دانشسرای مستقل از دانشگاه، و چندی بعد به یک سازمان و دانشگاه مستقل تغییر وضعیت داد.
اما، قسمت جالب داستان این است که در مسیر زندگی پرفراز و نشیباش، و در دوران بهاصطلاح استقلالش هم به قرار و آرامش در سرای خویش نرسید. پس از 37 سال، این بار نه در عنفوان جوانی، بلکه در کهنسالی از دانشگاه مستقل خودش رانده شد. این دیگر واقعاً عجیب است! تا جایی که آدم شک میکند، آیا این «دانشگاه» است که از «تربیت معلم» میگریزد؟ آیا دانشگاهشدن مایة سرگردانی تربیت معلم حتی در کهنسالی شده است؟ اگر چنین است، چرا اسم او را یکبار برای همیشه عوض نمیکنند و مثل خیلی از کشورهای دیگر به آن مؤسسه، مرکز یا مدرسة تربیت معلم نمیگویند؟
خوشبختانه، من تنها ایکیوسان این سرزمین نیستم. ایکیوسانهای بسیاری پیش از من در این خاک زاده شدهاند. آنها زودتر از من به این ایده میرسند. اما، بدبختانه آنها تجملگرا و فایدهگراتر از من هستند، و مثل من راضی نمیشوند بهسادگی از عنوان فاخر «دانشگاه» دل بکنند. شاید به دلیل جاذبهای که این اسم برای جوانان این دوره و زمانه دارد. 
به هرحال، تربیت معلم برای بار دهم پوست میاندازد تا جوان شود، و اینبار اسم پیرپسرشان را میگذارند، دانشگاه فرهنگیان. آنها، نهتنها به مناسبت این جوانسازی، جابهجایی و تغییرنام خجسته چشمروشنی نمیپذیرند، بلکه در کمال بزرگواری تشکیلات عتیقة تاریخیشان را به همراه استادهایشان برای چشمروشنی به همزاد خوارزمینام خویش میبخشند، تا او نیز با فرخندگی از صدسالگیش فرخکام شود، و دوشبهدوش دانشگاه فرهنگیان، نخستین دانشگاههای ایرانی باشند که به باشگاه صدسالهها میپیوندند.
خلاصه این که، تربیت معلم به مدد سیاستگذارانش جام اخلاق را تصاحب، اما بازی را واگذار میکند. او در بازیای که قواعدش را وزارت علوم نوشته است، یک بازنده است. زیرا، با اکراه به آن دانشگاه میگویند؛ با فشار و چانهزنی به مدرسانش عنوان هیأت علمی اعطا میکنند؛ پس از صدسال هنوز نتوانستند نامی شایسته به آن بدهند و نامش را عوض میکنند؛ برای مشروعیتبخشی و بزرگداشتاش دست به دامن بزرگترها میشوند؛ برای جبران کمبودهای مالیاش دست به دامن خیرین میشوند؛ برای رونقبخشی به پژوهشاش دست به دامن خواهر و برادران علوم تربیتیاش میشوند؛ و درکنار همة این بهاصطلاح راهحل ها، حاضر نیستند برای یکبار هم که شده نسبت به مفروضات ریشهدارِ فارغ از نقد و بازنگری، و سیاستهای کهنة جاخوشکرده در آن تردید روا دارند، و آنها را ریشة مشکلات تربیت معلم بدانند. مفروضات و سیاستهای منسوخی که بر پایة یگانه رابطة ممکن میان نهاد دانشگاه و نهاد تربیت حرفهای بنا نهاده شده است. رابطهای که تعیین میکند نهاد دانشگاه و نهاد تربیت حرفهای هرکدام چه جایگاه و چه مأموریتی دارد؛ کدام عالی higher و کدام پست lower است؛ کدام تولیدکننده و کدام مصرفکننده است؛ و در پسِ استقلالی ظاهرین، کدام متبوع و کدام تابع است.
آری، سیاستگذارانش نمیخواهند برای یکبار هم که شده در این تردید کنند، که شاید یک دلیل ضعف و سرگردانی تربیت معلم در کهنسالگیاش این است که اصرار دارد در زمین بازی دیگری با قواعد خودش بازی کند. میخواهد دانشگاه باشد، اما دانشگاهی با معیارهای مکتبی و مدرسهای خودش. صدسال است که نتوانسته است، نه با آزمون و خطا؛ نه با تغییر جا و نام (رفت و برگشت از سرا به گاهِ دانش؛ و تغییر نام از تربیت معلم به فرهنگیان)، با بحران هویت و تثبیت جایگاهش مقابله کند. احتمالاً زین پس هم نمیتواند با بازگشت به نام «دانشگاه تربیت معلم» از این تقدیر بگریزد. پیشبینی میکنم، اگر اوضاع به همین منوال بماند، نیم قرن دیگر[2]، خواه اسمش «فرهنگیان» باشد یا «تربیت معلم»، به محض این که در آینة حال خویش نظر کند، و خودش را در ردای برازندة دانشگاه بازبشناسد، اولین کاری که میکند این است که خود را از مأموریت تربیت معلم رها، و اسمش را عوض میکند. البته پس از آن که با زیرکی سابقه و میراث مادی و معنوی تربیت معلمیاش را حفظ کرد. امیدوارم دستکم آن روز آیندگان با توجه به گرایشاش به سیر و سفر اسم بامسمای یکی از مشاهیر جهانگرد ایرانی را برایش برگزینند، مثلاً دانشگاه حاجی سیاح!
البته، من هرگز به این سیر و سفر، سیر تحول نمیگویم، تحول برپایة تجربه رخ میدهد، نه آزمون و خطا. 
به نظرم، سرگردانی یا بحران هویت برایش برازندهتر است. سودمند است، برای یکبار هم که شده، برای رهیدن از سرگردانی و تغییر تقدیرش به جای «جا» در باب «جایگاه»اش بیندیشد، و بهجای پافشاری به بازیکردن در زمین دیگری و پاکباختن (باختن سرمایة مادی و معنوی خود)، تصمیم قاطع عملی بگیرد که یا از این بازی خارج شود، یا با کوتاهآمدن از معیارهای عقبماندة خودش، به معیارهای عقبماندة دیگری تن دهد.
اما، به نظرم از همه بهتر این است که با رویآوردن به خودشناسی فلسفی و آشنایی با معرفتشناسیهای بدیل، به انواع ممکن دیگر هویت و رابطه بیندیشد. از کشیدن معلمان آینده به دار و سرا و گاهِ فرهنگیان یا تربیت معلم دست بردارد؛ نگاهی به اندام خمیدة کجوکولة خود در آینة گذشته و حال بیندازد، و ببیند صدسال آزمون و خطای سیاستها و الگوهای ذهنی سیاستگذرانش چه بلایی بر سرش آورده، و چه سرنوشتی برایش رقم زده است. چشمهای کمسویش را پیش از آن که در اثر بستهشدن کامل شریان چشمی کاملاً نابینا شود بگشاید تا بنگرد تا چه حد القای این تصور تناقضآمیز که او یک دانشگاه مأموریتگرای آموزشی و مصرفکنندة پژوهشهای دیگران است، او را در موضع ضعف و جایگاه پست نگه داشته است، و مانع از پیگردِ معیارهای برتر و بهمراتب متنوعتر و گستردهتر از گذشته برای عالیشدن شده است. صادقانه و صمیمانه به خویشتن بازگردد و ببیند، اگر همچنان بر داشتن هویتی دانشگاهی با معیارهای محدود کنونی اصرار دارد، دستکم فکری برای خروج از چرخة آزمون و خطا، و ساختن خود بر پایة تجربه، یادگیری و پژوهش کند.

با این که این بحث ادامهدار است و مایلم قدری بیشتر دربارة تربیت معلم فراموشکار، فرتوت و فرومانده، یا بهتر است بگویم تربیت معلم باسابقة بیتجربةمان بحث کنم، اما آن را به مقالة دیگری واگذار میکنم، و برای حسنختام، چند پیشنهاد لیبرال یا رهاییبخش تربیتی و نه سیاسی به سیاستگذاران تربیت معلم تقدیم میکنم: میخواهد دانشگاه باشد، اما دانشگاهی با معیارهای مکتبی و مدرسهای خودش. صدسال است که نتوانسته است، نه با آزمون و خطا؛ نه با تغییر جا و نام (رفت و برگشت از سرا به گاهِ دانش؛ و تغییر نام از تربیت معلم به فرهنگیان)، با بحران هویت و تثبیت جایگاهش مقابله کند
[1]. منظورم از سیاستزدگی، بیاعتنایی خواننده به قوت و ضعف استدلال نویسنده و قضاوت دربارة درستی یا نادرستی سخن بر اساس تشخیص خود از گرایشات و خط و ربط سیاسی و اعتقادی نویسنده است. مثلاً خوانندهای را تصور کنید که میگوید، من کاری به قوت و ضعف شواهد، یا درستی و نادرستی استدلالهای شما ندارم؛ چون فلان سیاست تربیت معلم شما لیبرالها یا شما کافران مشرک را عصبانی کرده است، پس درست است. به نظرم، کمترین آسیب سیاستزدگی این است که عقلانیت در سایة آن رنگ میبازد، گفت و گوها رنگ خشونت میگیرد، و صحنة تسویه حسابهای واقعی و موهوم شخصی، قومی و قبیلهای میشود. به نمونههای زیادی در همین سایت صدای معلم میتوان اشاره کرد که مسائلی درخور تأمل از سوی نویسندگان برای بحث و گفت و گو مطرح میشوند، اما تحتتأثیر سیاستزدگی، به جای برانگیختن بحثِ مربوطِ قوی، به سمت بحثِ نامربوطِ ضعیف به انحراف کشیده میشوند و صحنههایی تأسفآور از نزاع های بیحاصل شخصی یا فرقهای میآفرینند؛ صحنههایی عجیب و باورنکردنی از خشونت معلمان علیه معلمان. اگر فرهنگیان نخواهند بهخواست خود از این خطاهای عقلسوز در بحث و گفت و گوهایشان احتراز کنند، آنگاه دم آخر نیک نظر میکنند و چشمشان به جمال پر خویش در کالبد بیجان اندیشه در اجتماعشان روشن میشود، و شایستة این حکم شاعر میشوند که با تأسف در سوگ عقاب اندیشه میسراید، «از ماست که بر ماست».
[2]. احتمالاً به دلیل پهنپیکرشدن، سنگینترشدن و کندترشدن به زمان بیشتری برای دانشگاهشدن نیاز دارد.
در حالی که چهار ماه از سال جدید می گذرد و آموزش و پرورش در صدور احکام جدید کارکنان خود در پی خرید زمان است ،فرهنگیان آذربایجان شرقی در حقوق خردادماه خود با کسری 9000 تومانی مواجه شدند. در این روزهایی که دلار رکورد می زند و ارزش پول ملی در پی سیاستهای غلط و نادرست دولت سراشیبی سقوط می پیماید ،آموزش و پرورش هم در پی دست اندازی به چندرغاز حقوق کارکنان خود است.این کاهش 9000 تومانی در شرایطی است که کلیه دستگاههای دولتی تلاش می کنند تا در این روزهای بی صاحب گرانی ،برای کارکنان خود حداقل هایی از زندگی و معیشت را فراهم کنند.همزمان با این اقدام هم آموزش و پرورش در تلاش است تا عرصه را برای کارکنان خود تنگتر نماید.
ماجرا از حقوق خرداد ماه شروع امسال آغاز شد....
در حالی که فرهنگیان در پی آشفتگی های اقتصادی ،چشم به صدور احکام جدید کارگزینی و افزایشی ناچیز در حقوق خود بودند ،نه تنها احکام جدیدی دریافت نکردند بلکه با دهن کجی آشکار شاهد کاهش 9000 تومانی در فیشهای حقوقی خود تحت عنوان بیمه آتش سوزی مواجه شدند.
ظاهرا این به اصطلاح بیمه آتش سوزی بخشنامه وزارتی داشته ولی طنز ماجرا اینجاست که آموزش و پرورش استان در پی یک زرنگی آشکار اقدام به کسر این 9000 تومان کرده و بقیه مبلغ بیمه را در ماههای آتی از حقوق آنان کسر خواهد کرد بدون اینکه همکاران از جزییات این بیمه آگاه باشند.
بدیهی ترین امر در بیمه کردن منازل این است که فرد با احساس نیاز به این نوع بیمه به یکی از شعبات بیمه های مختلف مراجعه کرده و با دادن آدرس و مشخصات خانه مسکونی خود اقدام به بستن نوعی قرارداد می کند تا در صورت بروز آتش سوزی بتواند از خدمات بیمه استفاده نماید.

حال با این وضعیت آموزش و پرورش بدون اینکه با کارکنان خود قراردادی امضا نماید و بدون اینکه فرد از جزییات بیمه آگاهی داشته باشد و بدون اینکه بداند فردی که هزینه بیمه آتش سوزی از وی کم شده صاحب خانه است یا نه ؟و هزاران اما و اگرهای دیگر.......اقدام به کسر این مبلغ می کند.حال اگر کسی معترض این کار باشد باید با مراجعه به مدرسه خویش و با امضا فرم مربوطه انصراف خود را از این بیمه اعلام نماید ؛ به عبارت دیگر اگر همکاری بدون اینکه امضا نماید نمی تواند انصراف خود را اعلام دارد.
حال با این وضعیتی که کشور با آن روبه رو ست با این عاقلان نقطه پرگار چه می توان کرد ؟
به چه زبانی باید به این عاقلان نقطه پرگار باید خاطر نشان کرد که بدون اجازه فرد آموزش و پرورش حق دست اندازی به حقوق آنان را ندارد ؟
به چه زبانی باید به این دوستان حالی کرد که دست از این کارهای نامربوط دست بردارند.
افسوس که اگر معلمان دارای اتحادیه صنفی مقتدر و محکمی بودند آیا آموزش و پرورش می توانست تن به این کارهای سبک بپردازد؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید