صدای معلم - گروه گزارش/
همان گونه که پیش آمد ( این جا ) ؛ سه شنبه شانزدهم مرداد ماه نشست هم اندیشی : بررسی نیازها ، چالش ها و فرصت های پیش روی دختران دهه هشتاد با رویکرد " دوستی و گفت و گو " در محل " باشگاه فرهنگیان تهران " به همت دفتر امور زنان وزارت آموزش و پرورش برگزار شد .
در این نشست که نماینده مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری ، معاون آموزش متوسطه وزارت آموزش و پرورش ، مشاور حقوق شهروندی وزیر آموزش و پرورش ، نمایندگانی از آموزش متوسطه مناطق شهر تهران ، مشاور امور زنان مناطق ، آیسسکو ، یونیسف ، مشاور امور زنان وزیر آموزش و پرورش ، نماینده سازمان پژوهش و برنامه ریزی درسی ، معاون مرکز امور بین الملل ، مدیر کل پیش دبستانی و دبستان معاون آموزش ابتدایی ، مدیر آموزش و پرورش منطقه 10 تهران و نمایندگانی از مدرسه حنان حضور داشتند حول موضوع " گفت و گو " و آسیب های آن به طرح موضوع و گفت و گو پرداختند .
در این بخش ، قسمت آخر سخنان « علی زرافشان » به صورت مشروح منتشر می گردد .
بسیاری از فعالان سیاسی و صاحب نظران عرصه عمومی سیاست ایران در مورد عدم اعتماد مردم به دولت و برخی دیگر از ارکان نظام سخنرانی و قلمفرسایی زیادی انجام داده اند و تقریبا برای همه شکی باقی نمانده که در شرایط فعلی و حتی به صورت تاریخی شکاف بی اعتمادی بین ملت و دولت وجود داشته است.
عمده ترین علل عدم اعتماد به یک دولت یا هر بخشی از حاکمیت ، ناکارآمدی و وجود فساد در آن است. هر چقدر این دو عامل گسترش و تعمیق پیدا کنند، بیاعتمادی و در نتیجه ناامیدی بیشتر خواهد شد.
وظیفه نهادهای مدنی که عمده ترین آنها احزاب، گروه های سیاسی و رسانه های مستقل و آزاد هستند این است که باید به صورت پیوسته و مداوم از دولت و سایر ارکانی که در معرض این دو عامل یعنی ناکارآمدی و فساد هستند مطالبه گری مجدانه برای رفع یا کاهش این دو را داشته و ارکان مختلف نظام را متقاعد به انجام اقدامات اساسی و عاجلی در این خصوص نمایند.
بهترین محمل و محل برای رصد وعده ها، برنامه ها و طرح های مسئولین کشور احزاب و گروه های سیاسی و رسانه های مستقل و آزاد هستند آسیبی که احزاب و گروه های سیاسی و حتی رسانه ها( از نوع گفته شده ) را تهدید می کند این است که این بخش از نهادهای مدنی بیشتر تمایل به حضور در مسائل به شدت سیاسی و تا حدودی هیجانی را دارند. مثلا مباحثی مانند انتخابات، مذاکره و رابطه با آمریکا، برجام، سهم ایران در دریای خزر و... برای نهادهای مدنی بسیار جذاب تر از موضوعات مرتبط با زندگی عادی مردم است. زیرا موارد مذکور توان ایجاد هیجان و قطبی کردن جامعه را دارند .
اگرچه مخالف وجود این گونه فعالیت های سیاسی و هیجان انگیز برای نهادهای مدنی نیستم و به نوعی بخشی از شرح وظایف این نهادها محسوب می شود، ولی ماهیت اصلی نهادهای مدنی این است که به مسائل مرتبط با زندگی روزمره مردم بپردازند که هم چندان حساسیت زا نیستند و کمتر مورد هجمه از طرف نهادهای قدرت قرار گرفته و هم با وظایف دولت های مورد حمایت آنها هم راستا می باشد .
از جمله این موارد می توان به طرح ها و برنامه هایی که روسای قوا به خصوص قوه مجریه و همچنین وزرا در مجلس برای رای اعتماد ارائه میدهند اشاره کرد .
رسانه ها و احزاب سیاسی باید به صورت دقیق و کارشناسی پیگیر مثلا طرح هایی مانند تهیه و تدوین مکانیسم شفافیت در همه سازمان ها و نهادها، بهبود نظام ارجاع در بحث سلامت، حذف واسطه گری در خرید محصولات کشاورزی، رونق تولید، اصلاح و بهبود بازده کاری در همه دستگاه های نظام، ایجاد کسب و کار، اصلاح نظام بانکی و مالیاتی، محیط زیست، بهبود وضعیت آموزش و پرورش و... باشند. زیرا ورود به این مباحث هم نشان از توان کارشناسی احزاب، گروه های سیاسی و رسانه ها دارد و هم اینکه به جز مافیای دخیل عدم اجرای این طرح ها، کمتر کسی مخالف اجرای دقیق و بهینه آنهاست.
گرچه بحران ها در این کشور آنقدر زیاد است و مدام پرونده های جدیدی در حوزه های مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و... باز می شود و هر کدام هیجان انگیز تر و متحیر کننده تر از دیگری که فرصت پردازش کارشناسی و تدوین نقطه نظرات احزاب و رسانه ها را از این نهادهای مدنی می گیرد ولی برای تلاش در کسب پختگی و مهارت، احزاب و گروه های سیاسی و رسانه ها باید عادت کنند که یک موضوع و یک پرونده خاص را به صورت مداوم پیگیری کنند.
بهترین محمل و محل برای رصد وعده ها، برنامه ها و طرح های مسئولین کشور احزاب و گروه های سیاسی و رسانه های مستقل و آزاد هستند.
این نهادهای مدنی نقش و وظیفه شان به عنوان چشم و گوش حساس جامعه این است که مدام ناظر بر عملکرد همه جانبه و تخصصی همه ارکان حاکمیت باشند و تمام تلاش خود را به خرج دهند که در حد مقدور به دور از شکلگیری جنجال سیاسی، ناکارآمدی و فساد را در تک تک زوایای نظام رصد و پیگیری کنند و با نقد و تحلیل طرح ها و برنامه های فساد انگیز و تشریح آنها برای جامعه، بانگ و فریاد بلند به همه ارکان با زبان تخصصی و کارشناسی داده شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
رانندگانی که هنگام رسیدن به خیابانهای فرعی بوق میزنند، با شیوه رانندگی داخل شهر آشنایی ندارند و نمیدانند در خیابان باید چطور رفتار کنند.آنها همیشه خودشان را در جاده شوسه خارج از شهر تصور میکنند، پس نه قبل از پیچیدن راهنما میزنند و نه سرعت مجاز سرشان میشود.سلام و خداحافظی با بوق هم برای خارج از شهر است. مانند زمانی که خودرو وارد باغ میشود و راننده بوق میزند تا باغبان متوجه حضور او شود و خودش را به آنجا برساند.
در شهر، بوق فقط برای مطلع کردن دیگران درباره وجود خطر کاربرد دارد.رانندهای که قبل از خیابانهای فرعی و کوچهها بوق میزند، این را نمیداند که در شهر قانونی به نام «حق تقدم» وجود دارد و خودرویی که قصد دارد از معبر فرعی وارد اصلی شود، احتیاط میکند. پس خود او نیز همیشه وقتی میخواهد از فرعی داخل خیابان اصلی بپیچد، توقف نمیکند و تصورش این است که باید فقط بوق بزند تا دیگران از حضورش آگاه شوند. از آنجایی که خیلی از ساکنان شهرها با هدف پول در آوردن در آنجا به سر میبرند، به همین علت در مقابل موضوعاتی که با «زندگی شهری» مرتبط باشد از خود بیتفاوتی نشان میدهند. اما اگر کسی درباره «پول در آوردن» صحبت کند، گوشهایشان تیز میشود
کارهایی چون فریاد کشیدن یا بوق زدن در خارج از شهر به عنوان آلودگی صوتی قلمداد نمیشود. پس کسانی که درکی از زندگی شهری ندارند، همیشه برای دیگران مزاحمت ایجاد میکنند.مانند آن دسته از مسافرکشهای شخصی و رانندگان تاکسی که چه پیاده باشند یا سواره، مقصدشان را فریاد میزنند و همیشه دستشان روی بوق است.
شهر در لغتنامه بسیاری مردم به عنوان «مکانی برای پول در آوردن» معنی شده و نه جایی برای زندگی کردن.
کسی که چنین تصوری دارد، نه خودش میخواهد در شهر زندگی کند و نه اجازه میدهد دیگران در آنجا زندگی کنند.استفاده از بلندگوی دستی در شهر زمانی رخ میدهد که پلیس قصد دارد تا جمعیتی را متفرق کند و با فردی که قصد خودکشی دارد یا گروگان گرفته، به مذاکره بپردازد. اما وقتی فروشنده میوه یا خریدار ضایعات آهن از بلندگو استفاده میکند، نشان میدهد که حتی قانونگذار نیز تفاوت بین شهر و خارج شهر را نمیدانسته و هنگام تدوین قانون به سادهترین اصول شهرنشینی توجهی نکرده است.
یک شهروند قصد دارد روز تعطیل در خانه بماند و استراحت کند، اما صدای بلندگوی وانتهای دورهگرد چنین اجازهای به او نمیدهد. شهروند با پلیس تماس میگیرد، اما آنها میگویند که نمیتوانند کمکی کنند. شهروند عصبانی میشود و از پشت پنجره به راننده وانت دشنام میدهد. راننده وانت با پلیس تماس میگیرد و میگوید که مورد اهانت یکی از ساکنان محله قرار گرفته است. پلیس میآید و گزارشی تنظیم میکند. حالا شهروند باید رضایت راننده وانت را جلب کند و از او رضایت بگیرد، زیرا قانون برای «زندگی در شهر» تنظیم نشده و تنها «پول در آوردن در شهر» را مورد توجه قرار داده است. پس کسی که قصد زندگی کردن دارد، باید با مشکلات بزرگی دست و پنجه نرم کند، بدون آن که از قانون و مامور قانون انتظار کمک داشته باشد.
از آنجایی که خیلی از ساکنان شهرها با هدف پول در آوردن در آنجا به سر میبرند، به همین علت در مقابل موضوعاتی که با «زندگی شهری» مرتبط باشد از خود بیتفاوتی نشان میدهند. اما اگر کسی درباره «پول در آوردن» صحبت کند، گوشهایشان تیز میشود.
اگر کسی بگوید که شهروندان حق دارند وقتی در خانه خود هستند آرامش داشته باشند، ممکن است فقط چند صد نفر او را تایید کنند. اما اگر فردی درباره کاهش مالیات صحبت کند، میلیونها نفر به همراهی با او میپردازند.کسی درباره بیمه آتشسوزی و مقاومسازی ساختمان در برابر زلزله با ما صحبت نکرده.ما با آن که نمیدانیم زندگی شهری چیست، سمت و مقام میگیریم و پشت میز مینشینیم تا برای آینده شهرها تصمیمگیری کنیم.
ما به هر دلیلی فریاد میزنیم و همیشه دستمان روی بوق است و به نسلهای بعدی هم یاد میدهیم که بدتر از ما باشند.
اگر قرار بود نگران نسلهای آینده باشیم، اجازه نمیدادیم تا کودکان و نوجوانان آزادانه در اینترنت و شبکههای اجتماعی خطرناک بچرخند و به تماشای هر فیلم و سریالی بنشینند.فقط ماهواره نیست که ذهن کودکان را تخریب میکند. حتی تلویزیون ملی ما نیز همان روش را در پیش گرفته است. پدر و مادرها با وجود اطلاع داشتن از محدودیت سنی توصیه شده برای یک فیلم، باز هم فرزندان خود را به سینما میبرند. آنها معتقدند که بچه باید آزاد باشد، همانطور که دوست دارند خودشان آزاد باشند، هروقت دوست داشتند بوق بزنند، فریاد بکشند و قانون از آنها حمایت کند.
ما ترجیح میدهیم نسبت به موضوعات غیراقتصادی بیتفاوت باشیم و آن را «آزادی» مینامیم.
ما شاید از این نظر آزادترین ملت جهان هستیم. این که اجازه نمیدهیم هیچ قانون و قاعده و منطق و مقررات و ضابطهای «راحتی» را از ما بگیرد، حتی اگر به قیمت از دست رفتن سلامتی یا جانمان تمام شود.
کانال فرورتیش رضوانیه
خنده تلخت، گریه آرد خلق را!
وزیر آموزشوپرورش در فضایی صمیمی دانشآموزان را به بازی دعوت میکند ( 1 ) که برد و باخت دارد و در همان حال احتمال باخت دانشآموزان را به آنها گوشزد میکند. در آن میان، یکی از دانشآموزان با لحنی جدی شانه بالا انداخته و میگوید: «ما که همهچیز رو باختیم، اینم روش.»
وزیر میخندد و از دانشآموزی که خود را باخته میداند، میپرسد: «چی رو باختی؟» دانشآموز با جدیت پاسخ میدهد: «همهچیز رو»... ماجرا اینجا تمام نمیشود، بلکه آقای وزیر این دیالوگ را در همان جمع با صدای بلند برای حاضران تکرار میکند و صدای خنده وزیر و حاضران بلند میشود...
امروز ویدئویی با مضمون فوق در شبکههای اجتماعی دست به دست شد و در کمتر از یک ساعت، پست پربازدید بسیاری از کانالهای تلگرامی را به خود اختصاص داد. ویدئویی که در ابتدا دیالوگ وزیر و دانشآموز را نشان میدهد و در پایان تحلیل آقای وزیر از پاسخ دانشآموز.
بطحایی در ابتدا پاسخ دانشآموز را مزاح فرض کرده و سپس با نگاهی تحلیلی آن را به آستانه تحمل او ربط میدهد. این ویدئو کوتاه بود، اما پیام آن عمیق است.
نکاتی در این ویدئوی کوتاه نهفته است که دردهای آموزشی و اجتماعی را فریاد میزند.
1- امروزه در روشهای نوین تدریس تاکید مؤکد وجود دارد که معلم دانشآموزان را از رقابت به رفاقت سوق دهد تا آنجا که حتی در زنگ ورزش، بحث برد و باخت را از میان بردارد و دانشآموزان را صرفا به بازی و ورزش و یادگیری در کنا هم تشویق کند. در این زمینه روانشناسان حوزه کودک و نوجوان نیز اولیا و مربیان را از تشویق به بازیهای رقابتی که در آنها برد و باخت، نتیجه را تعیین خواهد کرد، برحذر میدارند.
اما شوربختانه در این ویدئوی کوتاه میبینیم که آقای وزیر آموزش و پرورش احتمال باخت از جناب وزیر! را به دانشآموزان گوشزد میکند و میگوید: «اگه ببازید چی؟» تا همینجا چندین علامت سوال در ذهن نقش میبندد، از جمله اینکه آیا اصول آموزشی و پرورشی که در دورههای آموزشی مختلف و نیز دانشگاهها به معلمان آموزش دادهاند، غلط بوده یا آقای وزیر اعتقادی به آنها ندارد، یا اصلا از آن اصول آگاهی ندارد؟!
2- دیالوگ بین آقای وزیر و دانشآموزی که همهچیز خود را باخته میداند، نکته دردناک و ظریفی دارد که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکند. شاید نظر آقای وزیر هم جلب شد، اما ترجیح داد که آنرا مزاح انگارد و با خنده خود، صدای خنده سایرین را هم بلند کند. در اینجا باید تأمل کرد که این تفکر یک دانشآموز که همهچیزش را باخته میداند، ریشه در کجا دارد؟
او چند بار این جمله را در خانواده و جامعه خود به گوش شنیده و چند بار باختن همه زندگی را به چشم دیده است که حالا برایش تبدیل به باور شده و خود را نیز در آن گرفتار میداند؟
آیا وجود چنین تفکری در کودکان و نوجوانان، لزوم توجه جدی به روحیه ناامید در نسل نوخاسته را نمی طلبد که همچون جرقه ای در انبار باروت است.
3- گرچه در بخش پایانی ویدئو، آقای وزیر سعی در ارائه تحلیل برای رفتار این دانشآموز دارد، اما در نهایت آنرا به آستانه تحمل او سنجاق میکند.
در اینجا هم باز سوالاتی از وزیر و مسئولان سیستم آموزشی و پرورشی به ذهن میرسد. از جمله اینکه آیا علت پایین بودن آستانه تحمل کودکان و نوجوانان را بررسی کردهاید یا این اتفاق، تازه جرقهای خواهد بود برای بررسی معضلی که سالهاست در رفتار کودکان و نوجوانان و حتی جوانان نمود دارد؛ پایین بودن آستانه تحمل!
البته شاید هم این اتفاق، تنها گذری خندهدار باشد بر رفتاری معنادار از یک دانشآموز!
خدا بیامرز پدربزرگ همیشه میگفت: «خنده که همیشه نشانه خوشحالی نیست؛ گاهی ممکن است یک موضوع چنان تلخ باشد که کار از گریه بگذرد و تنها بتوان برای آن خندید!»
( 1 ) کلیپ ویدئویی را ببینید:
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
* اگر معلمی در خواب بيند آب در غربال میريخت، تعبير آن باشد كه كار او در كلاس بیثمر باشد، و هر چه گويد دانش آموز نياموزد .
* اگر در خواب بيند وسايل برقی خانه تعمير می كرد، ناگهان برق او را بگرفت. تعبير آن باشد: كه از اداره برای بازديد آيند و به هر بهانه از كار او عيب و ايراد همی گيرند >
* اگر در خواب بيند سوار استر يا اسبی بود و از آن بيفتاد و لاجرم سوار درازگوشی شد تعبير آن باشد: كه معلم مازاد گردد و با تلاش فراوان و كسر مزايا به كاری گمارده گردد >
در كتاب ”آن سوی خروپف “ آمده است اگر معلمي در خواب بيند كيسه ای بر كمر داشت و آن كيسه سوراخ گشت و در هر چند گام، سكه ای از آن بيفتاد، تعبير آن باشد كه شامل طرح رتبه بندی نگردد >
اگر در خواب بيند در كوچه ای راه میرفت ناگاه سنگی از آسمان بر سر او خورد، تعبير آن باشد ضامن يكی در بانک گردد! اگر بر اثر ضربه خون آيد آن فرد قسط خود را نپردازد،اگر با دستمالی بست و خون بند آمد به در خانه او رود و با مكافات پول را پس بگيرد.… اما اگر با دستمال بست و خون بند نيامد،بايد بخوابد تا خواب پول را ببيند!
کانال معلمان شاد
گروه اخبار/ رئیس مرکز اطلاعرسانی و روابط عمومی مطرح کرد: بسیاری از تبلیغات موسسات کنکور در رسانه ملی، فاقد مجوز وزارت آموزش و پرورش است.
فهمیدی فلان هنرپیشه به رحمت خدا رفت؟ اووه بابا خیلی عقبی! نیم ساعت پیش خبرش درومده!
دیدی تو مجلس اون نماینده به وزیر چی گفت؟
دلار چقدره؟
مرغ گرون شد.
یارو رو که 1000 میلیارد بدهی بانکی داشت گرفتن.... ملتی که آینده ی خود را در خبر جست و جو می کند به اندازه ی عمر خبر عمق دانش می یابد
این جملات شما را به یاد چه چیزی می اندازد؟ اینها برشی از حرفهای هر روز و همه روز ما هستند. درواقع این حرفها متن زندگی ما شده اند. زندگی همه ی ما متأثر از این اخبار است و چون تعدادشان مرتباٌ در حال افزایش است بخش زیادی از هوش و حواس ما اسیر آنها شده است.
ما ایرانی ها بر طبق برآوردهای گوناگون در زمره ی ملل کمتر اهل مطالعه و خواندن هستیم. اما اگر هرکدام مان برشی به اشتغالات روزمره ی خود بزنیم کم نمی خوانیم. همه ی ما مرتباٌ در حال رصد اخبار و وقایع هستیم. مرتباٌ از این کانال به آن کانال تلگرام یا پرسه در سایر شبکه های اجتماعی و سایتهای خبری و خبرواره ای. پس ما می خوانیم اما مفید نمی خوانیم.
ما همگی استاد تبادل اخبار شده ایم و مهارت خود را با فرستادن فوری خبر به دیگران به رخ می کشیم برای یک ایرانی که مرتب در نگرانی از آینده به سر می برد و در بستر یک جامعه ی ناآرام و پر تب و تاب سیر می کند خواندن از سر ترس است و نگرانی. برای اینکه ببیند چه می شود؟ که چه می گوید؟ آیا درست می شود یا نه؟ گران می شود؟ کم می شود؟ دعوا می شود؟ برکنار می شود؟ محاکمه می شود؟ مچش گرفته می شود؟ فشار بیشتر می شود؟ ووو...
تصور کنید اگر ایرانی یک رایانه هم می بود نه یک انسان، حافظه اش باید مدام درگیر اطلاعات آنی می شد و ظرفیتش در دریافت اطلاعات تفصیلی کاهش می یافت.
ما به کم مطالعه کردن متهمیم اما هنگامی که ما را با ژاپن، سوئد، فنلاند و انگلیس مقایسه می کنند، این مؤلفه را نمی سنجند، که آنها چقدر نگران فردا هستند و از سر نگرانی وقتشان به مطالعه اخبار، که کم ارزش ترین نوع اطلاعات در جهان امروز محسوب می شود، می گذرد و ما چقدر.
خواندن یک ایرانى از سر نگرانی است و خواندن یک ژاپنی یا آلمانی از سر نیاز به دانستن و یا وسیله ای برای پرکردن اوقات فراغت. اصولاٌ داشتن استرس و مشغله ی ذهنی فراوان اجازه ی تمرکز بر خواندن یک متن طولانی و با آن ماندن را نمی دهد. حواس، پرت هزاران موضوع و مشکل می شود.
شاید سالها باید بگذرد تا ما تک تک آسیبهایی که به فرهنگ و رفتار ایرانیان از بابت نداشتن یک زندگی کم دغدغه و بدون استرس و نگرانی، خورده است را بشناسیم و بفهمیم.
ما در تمام این دوران فقط در تحریم، ستیز یا چالش نبوده ایم. ما فرصتهای یاد گرفتن، بزرگ شدن، با مهارت شدن و شکوفا شدنمان را فدا کرده ایم.
اکنون می شود درست تر داورى كرد که چرا ایرانیان اهل علم و اندیشه، نخبگان، دانشجویان ممتاز، المپیادی ها، پژوهشگران و دیگر اهالی دانش و دانایی کوچ می کنند. آنها ایران را خانه ی خوبی برای کتاب خواندن و به کار بستن آموخته های خود نمی بینند.
یکبار دیگر سئوالات صدر این نوشته را بخوانید!
همه ی ما اخبار لحظه به لحظه ی کشور را می خوانیم و از بریم، ما گروگان اخبار مسلسل وار این کانال و آن سایت و شبکه شده ایم. ما همگی استاد تبادل اخبار شده ایم و مهارت خود را با فرستادن فوری خبر به دیگران به رخ می کشیم.
ملتی که آینده ی خود را در خبر جست و جو می کند به اندازه ی عمر خبر عمق دانش می یابد. بدل می گردد به جعبه ی متحرکی از خبر و شایعه و تحلیل های ضد و نقیض و گمانه زنی های قمارگونه ی خبرسازان و خبربازان.
ثبات، آرامش، دوری از جنجال و فروافتادن از تیتر یک اخبار جهانی، پیش نیاز خواندن و درست و بیش خواندن است.
ما فعلاٌ فرصتی برای افزایش متوسط زمان مطالعه ی خود نداریم، اخبار زیادی در راه است....
کانال جامعه شناسی علامه
گروه اخبار/ مشاور سازمان برنامه و بودجه گفت: مجلس می تواند از منابع درآمدی قیمت ارز، افزایش حقوق کارمندان و بازنشستگان را به دولت تکلیف کند.
هوا گرم است، گرد و غبار همهجا را فرا گرفته، تشنگی میرود که چیره شود؛ اما هنوز آب هست! «رفتن» تقدیر کاروان است تا «رسیدن» رقم بخورد، قلبها در تلاطم است و ... در همین حین نوای «اللهم ...» به گوش میرسد تا آرامش بر حریم دل سایه گسترد؛ نوایی که در همیشه تاریخ طنین افکنده و تا قیامت در گوش دل انسان خواهد پیچید.
نگاهی به تاریخ و تورق آن، این روزها را با یاد سوز نیایش حسین و توأمان غربت کوچههای تاریک و خالی از نگاه کوفه عجین میکند. نیایشی که عشق و عرفان در آن موج میزند و عاشقانهترین جملات انسان به معبودش در آن خلق میشود؛ عاشقانهای که همراه با معرفتی عمیق، انسان را به ذکر توحید وامیدارد؛ آنجا که میفرماید: «بارالها، وانگهی آن ضررها و زیانها را که از من برگرداندی، بیش از آن عافیت و نعمتهایی است که به من عنایت فرمودی و ای خدای من، با حقیقت ایمانم گواهی میدهم و با عهد استوار و محکم قاطعیتهای یقینی که دارم و با خلوص توحید صریحی که در دلم موجود است و با اعماق پنهانی درونم و رشتههای مجاری نور چشمم و خطوط نقش پیشانیم و با شکاف راههای تنفسم و نرمه تیغه بینیام و طرق امواج صداها به صماخ و استخوان گوشم و با آنچه که لبهایم آنرا دربر و در هنگام روی هم نهاده شدن میان خود دارد. با حرکات لفظی زبانم و محل پیوست فک بالا و فک پایینم و رستنگاه دندانهایم و عامل چشیدن خوراکیها و آشامیدنیهایم، با عامل حمل و حافظ مغز سرم و لوله فرو دادن غذا و آشامیدنی در درون چنبره گردنم و با آنچه که درون سینهام دربر گرفته است و حمائل رگ گردنم و آویزه پرده قلبم و با قطعههای اطراف کبدم و آنچه که خمیدگی دندههایم در بر گرفته و گودی بندهای مفصلها و قبض عوامل فعال درونم و بند انگشتانم و گوشت و خون و مو و ظاهر پوست و اعصاب و نی و استخوانها و مغز و رگها و همه اعضایم و با آنچه که در دوران شیرخوارگی در بدنم بافته شده است و با آنچه که زمین از من بر خود حمل کرده است و با خواب و بیداری و سکون و حرکات، آری، ای خدای مهربانم، اگر با این همه نعمتهای آشکار و پنهان تو بخواهم و بکوشم و در تمامی قرون و اعصار در آنها زندگی کنم و بخواهم که شکر یکی از نعمتهایت را به جای بیاورم ناتوان خواهم بود.»
حسینا! عاشقان و عارفان در درک عشق و عرفان حضرتت واله و درماندهاند و با نظر به نیایش عرفهات، هرگز درک نمیکنند که باید عرفان عرفهات را به عشق عاشورایت پیوند دهند یا عشق وجودت را به عرفان نابت ختم کنند و شاید انتخاب بین این دو، بیراهه باشد؛ چراکه عشق و عرفان در تکتک سلولهای وجودت ریشه دوانده و هرگز جدا از هم نبوده است و برای این ادعا چه دلیلی روشنتر از نیایش عرفه و مناجات پیش از شهادتت...
در منابع دینی تاکید شده است که وقوف در عرفات یکی از مهمترین بخشهای حج تمتع است. به یقین جز این نیست و تکتک کلمات دعای عرفه و نیایش حسین علیهالسلام بر معرفت آن میافزاید. خداوند رحمن نیز پاسخ زیبندهای برای عاشقانههای بنده خود دارد؛ چنان که در روایات، روز عرفه را همچون شب قدر دانستهاند که امید به سعادت و آمرزش و تقدیر نیکو در آن موج میزند.
اما این روزها یادآور غربت کوچههای تاریک کوفه نیز هست؛ آنجا که مردم کوفه بعد از بیعت چند هزار نفری، فرستاده کسی را که خود دعوت کرده بودند، به غربت و تنهایی سپردند تا آنجا که مسلم بعد از اتمام آخرین نمازش با مدعیان بیعیار، خود را تنها و بییاور دید... همانها که به او اقدا کرده بودند، در میان نماز مقتدای خود را وانهاده و بر عهد و پیمانشان مهر تباهی زدند. مسلم ماند و کوچههای غمبار کوفه تا این ننگ بر تارک تاریخ ثبت شود که کوفیان بدعهدانی میهمانکشند.
اصلا گویی کوچه با سرنوشت شیعه و تاریخ آن رازها دارد... کوچه یکبار برای مادر تنگ میشود و مقتلی برای او میسازد، یکبار مسلم را در انزوای خود غرق میکند و بار دیگر...
این روزها کوچههای شهر دل، خود را آماده کرده است تا عرفان عرفه را به معرفت غدیر پیوند زند و تجلی عشق را در منای کربلا به تماشا نشیند و بازهم عاشقانههای زینبی سر دهد و ذکر لبش جز «مارأیت الاّ جمیلا» نباشد.
روزنامه مردمنو
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید