در روزگاري نه خيلي دور اگر قرار بود تصويري از يك معلم در داستاني، طرحي، تئاتر يا نمايشي خلق شود بدون شك آن معلم يا در حال مطالعه كتابي بود يا مشغول خواندن يك روزنامه، در روزگاري كه رسانهها بسيار محدود بودند و كممخاطب، معلمها در واقع رسانههاي بزرگ جامعه خود بودند، براي يك معلم يك وظيفه خاص تعريف نشده بود، حداقل در عرف كار معلمي چنين تعريفي وجود نداشت، معلم بايد دايرهالمعارفي از علوم منقول و غيرمنقول ميبود تا مخاطبان خود را از جهان پيرامون آگاه سازد، او كنار وظيفه تعليم بايد مشاور دلسوزي هم ميشد تا شاگردانش مانند پدر و مادر و حتي در مواردي دلسوزتر از آنها به او پناه بياورند، معلم درواقع موتور جستوجوي امني بود كه كاربرانش نه در فضاي مجازي كه در زندگي واقعي كليد واژههاي خود را به او ميسپردند تا او نه هر اطلاعات خوب و بدي كه آن كليد واژه ميتوانست داشته باشد بلكه تنها اطلاعات راهگشاي كاربران را براي آنها باز ميكرد.
شايد سخن گزاف نگفته باشيم اگر بگوييم معلم ميتواند ابر رسانه هوشمند انسانسازي باشد كه هرگز جايگزين تكنولوژيك براي او وجود ندارد، اما چرا امروز اين رسانه رو به خاموشي ميرود؟
اگر نگاه جهان مدرن به شغل معلمي هيچ كدام از تناسباتي را كه در سطور بالا ذكر آن آمد، نديده و تجربه نكرده، حرجي نيست زيرا مقصود آنها از اين شغل، رسيدن به انساني است كه بالاترين دغدغهاش دست يابي به آزاديهاي فردي و لذتهاي مادي است اما تمدن شرق و در راس آن فرهنگ و مدنيت ايراني از همان هزاره اول شكلگيري ضمن احترام ويژه براي آزاديهاي فردي و لذتهاي مشروع مادي و انساني، بشر را موجودي فرازميني ميديد كه به ناچار در زمين جاي گرفته است. اين نگاه، نگاهي است كه شايد جايي در فلسفه مدرن غرب نداشته و اگر هم وجودي پيدا كرده بيشك رخنهاي است كه انديشههاي شرق و ايراني در فلسفه غرب به وجود آورده، براي همين است كه نگاه شرق و غرب به موضوع معلمي، نگاهي متفاوت است. اين نگاه متفاوت حتي در فرهنگ ژاپن كه سالهاست تحت سيطره غرب و فلسفه مدرن قرار گرفته نيز به روشني پيداست و همه پژوهشهاي معلمي نيز مويد اين نكته است كه ژاپنيها اعتبار و شخصيت جهاني خود را مديون پافشاريها و اصرار رهبران آنها بر حفظ فرهنگ شرقي خود هستند، كشوري كه در پايان جنگ جهاني دوم به جز چند جزيره سوخته چيزي نداشت با تكيه بر فرهنگ تعليم و تربيت كه منبعث از نگاه شرقي به جايگاه و تاثير معلم است، سر به آسمان تكنولوژي، صنعت و علم ميسايد و به طعنه به همه جهان ميگويد، من هرچه دارم از روش معلميام دارم.
ايران عزيز ما هم تا آن هنگام كه معلم و معلمي را در جايگاه رفيع انسانسازي ميديد و ارج و قرب او را هم متناسب با جايگاهش پاس ميداشت از ثمرات اين پاسداشت، بهرهها برد و سرآمد علم و فرهنگ و مدنيت روزگار خود شد و هرگاه اين نگاه تنزل پيدا كرد، چيزي براي افتخار كردن نداشت. اين را حتي اسكندر و جانشينان سلوكياش و چنگيز و اسلاف او فهميدند كه اگر قرار است اين كشور بزرگ را شايسته اداره كنند بايد دست به دامان معلمان اين مرزوبوم شوند و اين گونه بود كه نظاميهها و مدارس علمي بينظيري پديد آمد تا تاريخ گواهي دهد كه (قدرت واقعي در سلاح و نيروي نظامي نيست بلكه در نظام تعليم و تربيت است». لطيفه تاريخ اينجاست كه صاحبان قدرت اشغالگر، توسط همان نظام تعليم و تربيت آن چنان استحاله شدند كه خيلي شبيه بيگانگان نبودند و چنان شعر و ادب و فرهنگ ايراني در نسوج آنها ريشه دوانده بود كه سخت است آنها را از ساير ايرانيان متمايز ساخت، اما نكته اسفبار ماجرا اينكه در ميان همه حاكمان ايراني تبار اين كشور شايد به تعداد انگشتان دست كساني را ميتوان يافت تا اين درس بزرگ تاريخ را فهميده باشند كه « قدرت در سلاح و نيروي نظامي نيست بلكه در نظام تعليم و تربيت است» و آنان كه مانند امير كبير، ميرزاي فراهاني و عباس ميرزا خواستند تا از اين عبرت تاريخي به خوبي استفاده كنند مانند فجر صبحگاهي عمر كوتاهي داشتند و از ميان آن همه نظاميه و مكاتب علمي، حاصل حاكمان ايراني تبار فقط يك دارالفنون بود، كه همين هم كم نبود اگر قدرش را ميدانستيم و اگر به نظام تعليم و تربيت ايراني، مجال بروز و ظهور ميداديم.
از آن هنگام كه نظام آموزشي رسمي در ايران عزيز شكل گرفت، معلم فراز و نشيبهاي فراواني را پشت سر گذاشت اما در همه اين فراز و فرودها اعتبار اجتماعي او، موتور محرك بسيار پر قدرتي بود كه خيلي از نواقص و نامهربانيها را پوشش ميداد و از آزاري كه بر روح مهربان او وارد ميآمد، ميكاست اين اعتبار اجتماعي ثروتي نبود كه يك شبه حاصل شده باشد، تاريخي به گستردگي تاريخ مدنيت ايران داشت از آن هنگام كه پادشاهان هخامنشي فرزندان خود را به تعظيم و تكريم معلمانشان وصيت ميكردند، از آن هنگام كه پدران ايراني حاضر بودند هرچه اندوخته زندگي دارند به پاي معلم بريزند تا فرزندانشان از دانايي و علم بهرهاي گيرند و از زماني كه معلمان بزرگ اين سرزمين مانند ابنسينا و ابوريحان و سعدي خواب و خور بر خود حرام كرده و همه جهان را براي يافتن نكتهاي بيشتر زير پا گذاشتند، اين اعتبار شكل گرفت اما امروز به لطف رسانههاي بيشمار مكتوب و الكترونيك نه تنها چيزي بر آن اعتبار و اعتماد اجتماعي افزوده نشد بلكه خيلي از رسانهها تيغي شدند تا بر پيكر نحيف اين اعتبار باقي مانده فرود آيند و كار را تمام كنند و اسطوره ابر رسانه انسانساز را به بايگاني تاريخ بسپارند.
سالهاست كه صفحه مخصوص آموزش و پرورش خيلي از روزنامهها تبديل شده به صفحه آموزش (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) و همين صفحه نيز اغلب كاهنده اعتبار معلم است نه افزاينده.
آنها كه با نظام ژورناليستي دو دهه اخير ايران آشناترند به خوبي ميدانند، مجربترين خبرنگاران و نويسندگان در سرويسهاي سياسي و اقتصادي مورد استفاده قرار ميگيرند و در سرويسهاي مربوط به آموزش يا آموزش و پرورش ( اگر وجود داشته باشد و به سرويس اجتماعي ملحق نشده باشد) معمولا از خبرنگاران و نويسندگان كمتر مطرح استفاده ميشود، يعني هر چيز را با متر سياست و اقتصاد اندازهگيري كنيم، بدون آنكه بدانيم سياست، اقتصاد و صنعت همه و همه از كارخانه نظام تعليم و تربيت بيرون ميآيد.
روزنامه اعتماد
مدتهاست بحثي به عنوان مطالبات فرهنگيان مطرح است كه تصور درست و كاملي از آن وجود ندارد و هركس به قدر وسع خود آن را تفسير ميكند.
ضروري است برآيند اين تفسيرها را به صورت كوتاه و گذرا جمعبندي كرد. با اين جمعبندي به اين نتيجه رسيدم كه خواسته معلمان مطالبات كل جامعه است ولي چون از زبان معلمان بيان ميشود به حساب مطالبات معلمان نوشته ميشود ، البته اين به حساب گذاشتن زياد هم نادرست نيست زيرا جامعه آموزش و پرورش ايران تنها با احتساب خانوارهاي فرهنگي و جمعيت دانشآموزي به مرز ٤٠ ميليون نفر ميرسد، يعني نصف جامعه. تصور نادرستي از منابع مختلف به اذهان عمومي القا ميشود كه گويا مطالبات معلمان تنها حقوق حقه پرداخت نشده سنوات گذشته است، سنتي كه دولتها همواره پيروان راستين آن بودهاند.
بايد بگويم كه اين نوع ارايه از اساس غلط است زيرا جامعه معلمان حتي در اين شرايط بحران اقتصادي از اين شهامت برخوردار بوده و هستند كه معوقات را ببخشند به شرط اينكه در آينده تبعيضي نباشد. مطالبات معلمان در مرحله اول رفع تبعيض پرداخت مزايا به كاركنان دولت است. همه يك حكم داشته باشند و تمام دريافتيها محدود به همان حكم باشد. زيرا زيادند كساني كه يك حكم دارند و چند دريافتي. حالا معلمان خواهان شفافيتي هستند كه كل جامعه خواهان آن است. معلمان به عنوان جامعه تحصيل كرده و متخصص كشور خلأ ها را تشخيص دادهاند كه اصلاح آنها ضروري مينمايد. امروز كمتر خانواده ايراني را ميتوان سراغ داشت كه يك فارغالتحصيل بيكار نداشته باشد. اگر پاي سخن كارشناسان نشسته باشيم به خوبي قابل درك است كه بيكاري ناشي از عدم مهارتهاي لازم فارغالتحصيلان و بي برنامگي درهدايت تحصيلي است. كمتر كسي است كه در بطن جامعه بوده و اين جمله را نشنيده باشد كه امروز؛ درس خواندن ديگر ارزش ندارد. خواسته معلمان اصلاح اين موارد است.
اگر فارغالتحصيلان از جايگاهي كه تحصيلات برايشان ايجاد كرده خرسند باشند ، جايگاه معلمي خود به خود ارتقا مييابد. البته زماني فارغ التحصيل خرسند وجود خواهد داشت كه موارد زير از مطالبات جامعه كه معلمان بيانكننده آن هستند، برآورد شوند:
١- تدوين محتواي آموزشي مناسب براي منابع درسي.
٢- ارزيابي واقعي آموختههاي فراگير به جاي ارايه كارنامه تحصيلي فاقد هرگونه پشتوانه يادگيري.
٣- تدوين آييننامه انضباطي مدارس با راهكاري اجرايي و ضمانت اجرا.
٤- تعيين رشته براي فراگيران براساس سند آمايش سرزمين، علايق و تواناييهاي فراگيران.
٥- تهيه امكانات مناسب مورد نياز برنامه درسي.
٦- خارج شدن از بحث صرفا كمي و آماري در اجراي برنامههاي آموزشي و توجه به كيفيت اين كميتها ، زيرا اگر هيچكس نداند خود معلمان از صحت و سقم اين آمارها و كميتها آگاهند.
٧- انتصاب و انتخاب مديران كارآمد فارغ از همعقيده و هم جهت بودن. از مدير مدرسه گرفته تا وزير.
٨- تعيين شاخصهاي مشهود موفقيت نظام آموزشي بر مبناي اسناد بالا دستي.
٩- عدالت آموزشي.
١٠- گزينش مناسب معلمان.
١١- فعاليت تشكلها و كانونهاي صنفي با آزادي و استقلال كامل برمبناي منافع ملي.
خلاصه اينكه هيچ يك از موارد فوق بدون وجود معلم علاقهمند و كارا محقق نخواهد شد. صدالبته كه صرف حضورفردي به نام و در مقام معلم در كلاس كافي نيست بلكه بايد معلم داراي صلاحيت بوده و دل و دماغ كاركردن داشته باشد.
معلم چند شغله بدهكار با ذهن آشفته بحران زده و تخريب شده مطمئنا نيروي انساني موفق و كارآمدي تربيت نخواهد كرد تا دست يابي به سند چشمانداز ١٤٠٤ برايمان متصور باشد. وضع موجود جامعه نتيجه عملكرد نامناسب معلمان نبوده زيرا معلمان تا به حال سر سوزني از وظايف خود قصور نكردهاند. اگر هم قصوري بوده نتيجه عمل گزينشگران بوده كه افراد فاقد صلاحيت معلمي را به آموزش و پرورش راه دادهاند. معلمان كاملا به اين عملكرد نامناسب واقف بوده و بارها به نمايندگي از جامعه خواهان توقف اين عمل شدهاند.
گره تمام موارد فوق و تمام كاستي موجود جامعه كه بزرگ و كوچك از آن نالان هستند فقط به دست آموزش و پرورش پويا باز خواهد شد. ركن اصلي و اساسي آموزش و پرورش هم معلم است. گفتني است، معلمي عشق است شغل نيست. بله درست است كه معلم بايد عاشق كارش باشد ولي كار هم بايد جذبهاي براي عشق ورزيدن داشته باشد مهمترين جذبه كار به اعتقاد عموم تامين نيازهاي مادي و معنوي است.
آموزش و پرورش اگر پويا بود نتيجه تحقيقها چنين نميشد كه از ١٢٠ نفر دانشآموز فارغالتحصيل هنرستان فقط ١٥ نفر توانستند در رشته تحصيلي خود طرح توجيهي شغلي تدوين كنند و ١٠٥ نفر ديگر به دلايل:
١- عدم شناخت و علاقه به رشته انتخابي
٢- عدم مهارت شغلي كافي به دليل نبود امكانات لازم در كارگاههاي هنرستان
٣- عدم دانش كارآفريني و مديريت كسب و كار
٤- نبود محتواي آموزشي مناسب، فقط برگهاي به عنوان ديپلم دريافت كردهاند.
ما معلمان عضوي از اين جامعه هستيم و درد اين مشكلات براي ما مضاعف است. براي يك معلم خيلي دردناك است كه بشنود كه درس خواندن ديگر ارزش ندارد.
استنباط شخصي من ازاين جمله اين است كه علمي كه آموختهام ديگر كاربرد ندارد و تا به امروز زندگيام دور باطل بوده است. ولي وقتي با عينك علم و تجربه نگاه ميكنم، ميبينم كه پشت اين جمله به تفكري گرم است كه ميگويد در جايي كه همه فارغالتحصيل ميشوند، براي استخدام، سفارش مهمتر از سواد است.
اين است خواسته حقيقي معلمان:
اين وضع بايد اصلاح شود ؛ ما معلمان سخنگوي فضول جامعه شديم ودايه مهربانتر از جامعه. آن وقت ميگويند مطالبات معلمان چندرغاز حقوق پرداخت نشده به ديون واصل شده ارزش گذشته است. رسانه نبايد خوش قلبي و زيباكلامي صرف مدنظرش باشد و بايد از دردهاي عميق گزارش دهد. از حقوق كودك خوشزبان و حرافي بنويسد كه جمع ٢و ٣ را بعد سه سال نشستن پشت صندليهاي سخت و غيراستاندارد نميدانست. زيرا در كلاسي با جمعيت ٢٠ نفري چه چيز را ميشود ياد گرفت، آن هم با پدر و مادري كه سواد ندارند.
رسانه آزادي خواه بايد بافت واقعي و زيرپوستي جامعه را گزارش دهد.
روزنامه اعتماد
گروه اخبار / حسین نقوی حسینی عضو فراکسیون فرهنگیان مجلس اعلام کرده که هیأت رییسه مجلس استیضاح وزیر آموزش و پرورش را نپذیرفته است اما با توجه به شرایط امیدی به مدیریت فعلی آموزش وپرورش نیست.
گروه اخبار / در هفته معلم و در زمانی که سخن از بزرگداشت مقام معلم است تنها دو معلم و یازده دانش آموز در شهر فرهنگی « بروجرد » گرد یکدیگر آمدند تا یاد عزیز از دست رفته " محسن خشخاشی " را گرامی دارند .
« گروه سایت سخن معلم » یاد این معلم فقید را گرامی می دارد .
گزارش زیر توسط آقای فرهاد داودوندی که فردی غیرفرهنگی است تهیه شده است که شما را به خواندن آن فرا می خوانیم
لرستان
مرکزی
گروه اخبار / جمع کثیری از معلمان بازنشسته در نامه ای که به سایت سخن معلم ارسال کرده اند خواهان توجه مسئولان محترم به خواسته و مطالبات قانونی خود شدند .
متن این نامه به شرح زیر است
سنت است که هر سال، همزمان با سالروز شهادت استاد مطهری، روز معلم را گرامی می داریم. قطعاً اختصاص روزی برای بزرگداشت معلمان، سنتی ارزشمند و فرصتی مناسب برای اندیشیدن دوباره به آموزش و آموزشگر و آموزگار است. بعید می دانم کسی از بین ما باشد که در مقام والای معلم و آموزگار تردید داشته باشد. شاید انتظار برود که من هم، چند کلامی در مدح معلم و معلمی و مقام معلم بنویسم. اما اجازه بدهید که از این قسمت – نه به دلیل کم اهمیت بودنش، بلکه به دلیل تکراری بودنش – عبور کنم و به این بهانه، نکات دیگری را – که البته آنها هم جدید نیست – تکرار کنم.صنعت آموزش در کشور ما، فرصت بزرگی برای رشد داشته است. مردمانی که برای آموزش و یادگیری احترام قائلند و کتاب و نوشتن، هزاران سال، بخشی از فرهنگ شان بوده و هنوز هم، تصویر کتابخانه های بزرگ و مملو از کتاب، در نگاهشان زیبا و فریبا است. مردمی که در نخستین برخورد با کودکان و نوجوانان، بلافاصله پس از احوال پرسی، برای ادامه دادن گفت و گو، می پرسند که «کلاس چندمی؟».
مردمی که اگر کسی درس کارشناسی خواند، بلافاصله پس از تبریک گفتن، می پرسند که: برنامه ات برای ادامه تحصیل چیست؟در نگاه اول، اینها ویژگی های خوب و مثبتی به نظر می رسد. چنین جامعه ای ظاهراً باید در اوج مسیر رشد و تعالی باشد. اما هر انسان منصف و دلسوزی می پذیرد که چنین نیست. درست می گویند که مسیر جهنم را با نیت های خیر سنگفرش کرده اند و به نظر می رسد که ما واقعاً در حوزه ی آموزش در چنین مسیری هستیم.حدس زدن ریشه ها دشوار نیست. تعداد آنها هم محدود نیست. دیوارهای ورود برای صنعت آموزش کوتاه است و سرمایه چندانی نیاز ندارد.
از سوی دیگر، در جامعه ی ما، شکل حرفه ای آموزش شناخته شده نیست و استاندارد مشخصی برای آن وجود ندارد. بخش بزرگی از جامعه ی ما، نه استانداردهای بین المللی آموزشی را تجربه کرده اند و نه آنها را شنیده اند. چنین است که سنجش کیفیت آموزش برای آنها تقریباً امکان پذیر نیست. آنها هم که در این زمینه بررسی یا مطالعه کرده اند، عمدتاً به جای تکنولوژی آموزشی (تکنولوژی به معنای عام آن می گویم) برایمان ایدئولوژی آموزشی به ارمغان آورده اند: تقلید نافهمیده ی الگوهای شرقی و غربی در آموزش.
اصرار برای آموزش از طریق کار تیمی، در فرهنگی که کار تیمی بخشی از الگوی ارزشی آن نیست و در گذاری شگفت انگیز و نوسانی ناپایدار از جمع گرایی سنتی به فردگرایی افراطی است. اصرار بر سبک های هیجان زده و ترکیبی از فریاد و نمایش و انگیزش به عنوان ارائه ی حرفه ای و ده ها مثال دیگر که حوصله ی بیانش نیست. آنها که دیده اند می دانند و آنها که تا کنون این فضا را درک نکرده اند، بعید است در آینده نزدیک هم درک کنند.
حاصل این ایدئولوژی آموزشی، فرهنگی از آموزش است که با نگرش و فرهنگ ما چندان سازگار نیست. فرض کنید یک فیلم هالیوودی را ببینیم. بعد همان داستان را برداریم با هنرمندان ایرانی و با امکانات ایرانی و در لوکیشن ایرانی اجرا کنیم و تماشاگر ایرانی هم، به ذوق اینکه شاهد داستانی بین المللی است، هیجان زده به این فیلم نگاه کند. در برخورد با بسیاری از کلاس ها و درس ها و سمینارها و دوره های رسمی دانشگاهی از کارشناسی تا دکترا، لااقل در نگاه من، چنین وضعیتی مشاهده می شود.طبیعی است که ریشه ها متعدد هستند. بخش قابل توجهی از سازمان ها هم قرار نیست ارزش افزوده جدی ایجاد کنند ، یا اگر قرار است ایجاد کنند به اتکای نیروی انسانی نیست. چنین است که نیروی انسانی آموزش دیده، بخشی از دکوراسیون داخلی سازمان یا نمای بیرونی آن محسوب می شود. بگذریم از اینکه اگر قرار به جذب نیروی انسانی حرفه ای و توانمند و اثربخش باشد، در استعدادیابی و سنجش توانمندی ها هم ناتوانیم. چون خودمان در همین فرهنگ آموزشی رشد کرده ایم و وارث ضعف های آن هستیم. پس علی الحساب به مدرک مدرسه و دبیرستان و دانشگاه اعتماد می کنیم. هیچ کس ما را به خاطر استخدام یک مهندس یا کارشناس ارشد یا دکتر که بی عرضه و بی لیاقت و بی شعور است، ملامت نخواهد کرد. اگر هم کسی حرفی زد، بار مسئولیت از دوش ما برداشته شده و می توانیم نقدی بلند بالا بر سیستم آموزشی داشته باشیم. چنین می شود که من برای واحد طراحی کارخانه، به سراغ یک دیپلم یا فوق دیپلم فنی باتجربه و تحول آفرین نمی روم. چون اگر اشتباه کرد بار اشتباه بر دوش من است. به سراغ کسی میروم که هزاران ساعت در نظام آموزشی ما آموزش دیده و انبوهی مدرک رسمی و غیررسمی دارد و مدرک ارشد و دکترا دارد و حالا، از او می خواهم که برایم یک واحد طراحی نوآور و تحول آفرین تاسیس کند. غافل از اینکه آنچه او را به این مقام در نظام آموزشی کشور رسانده است، دقیقاً محافظه کاری و واپس گرایی و ترس از تحول و تغییر بوده است!
البته فقط ماجرای نظام رسمی آموزشی نیست. امثال من هم که در کنار سیستم آموزشی رسمی، دوره های آموزشی برگزار می کنیم یک درد مضاعف برای این کشور محسوب می شویم. ما که ترجیح می دهیم به جای هدایت جامعه مخاطب در مسیر درستی که به آن باور داریم، در مسیری که مخاطب از ما می خواهد جلو برویم.
چنین می شود که در حلقه ای واپس گرا گرفتار میشویم و هر روز هم از روز قبل مستهلک تر می شویم. آن قدر در طول این سالها از همکاران مدرس خودم شنیده ام که: این خوب است. اما مخاطب نمیفهمد! این درست نیست اما مخاطب از شنیدنش لذت می برد! این عنوان مسخره است اما به هر حال این مردم برایش پول می دهند! یا اینکه: اصلاً آمده اند حال شان خوب شود، مهم نیست چه بگوییم! که با خود می گویم: اگر این باور واقعی ماست، چرا در صنعت آموزش باقی مانده ایم؟البته پاسخش را می دانم. صنعتی با هزینه اولیه ی کم، با سود نسبتاً خوب و با مشتریانی که چون استاندارد واقعی آموزش را نمی دانند یا پایین بودن کیفیت آموزش را پذیرفته اند، برای پرداخت هزینه های ما، مشکلی ندارند.
خوشبختانه ما هم نه مهندس هستیم که ساختمان مان بریزد و خودرومان منفجر شود. نه پزشک هستیم که بیمار زیر دست مان بمیرد. ما معلم هستیم. این شهوت پول پرستی و جذب مخاطب و محافظه کارانه به دنبال جمع رفتن (به جای جسورانه پیشاپیش جمع رفتن) خوشبختانه اثرات مشهود کوتاه مدت ندارد. آینده ی کسانی را خراب می کنیم (یا درست نمی کنیم) که در زمان پیری شان، نیستیم و مرده ایم و دست شان به ما نخواهد رسید. ما امثال مطهری و شریعتی نیستیم که یکی به خاطر معلم بودنش تکه تکه شد و دیگری به خاطر پذیرش مسئولیت پیشتاز بودن در عصری تیره و غبار آلود، حاضر شد در زندگی و پس از مرگ، انتقاد منتقدان را به جان بپذیرد.
خودم را از این جامعه و اتهامات مبرا نمی دانم. شاید تنها جراتم این بوده که دو سال از آموزش فاصله گرفته ام و در جست و جوی راهی هستم که وقتی معلم صدایم می کنند، درون خودم نشکنم و خجالت نکشم. هنوز هم آن را – آن طور که دوست دارم – پیدا نکرده ام.نمی خواهم این متن را با تحلیل و نتیجه گیری مشخصی به پایان برسانم. حرف هایی بود که دنبال بهانه ای برای گفتنش می گشتم و اینجا جای خوبی بود. فضای فرهنگی کشور ما به شکلی نیست که انتقاد از حرفه ها و مشاغل به سادگی پذیرفته شود.
گفتم شاید به عنوان کسی که با افتخار و البته بدون شایستگی، چند سالی است لقب معلم را به دوش می کشد،خودم انتقاد از حرفه ی خودمان را انجام دهم. شاید مقاومت احساسی کمتری ایجاد کند و دعوتی برای اندیشیدن بیشتر باشد به این وضعیت اسف باری که گرفتار آن شده ایم…
پی نوشت۱: کاش روزی بشود که آموزشگران از بین ما رخت بربندند و آموزگاران جایی برای تنفس پیدا کنند.
پی نوشت ۲: من به طور مشخص در این نوشته، به فضای آموزش دانشگاهی و آموزش آزاد اشاره داشته ام. هر انسانی با حداقل انصاف، خواهد پذیرفت که معلمانی که در صنعت آموزش قبل از دانشگاه در مقاطع مختلف زحمت می کشند و اتفاقاً مظلوم ترین و محروم ترین هم هستند، نمیتوانند مخاطب این گلایه ها باشند.
ما هنوز نیاموخته ایم که به معلم دبستان، بیشتر از استاد دانشگاه احترام بگذاریم و طبیعی است که با چنان فرهنگی به چنین نفرینی دچار شده ایم.
سایت شخصی