مدتهاست بحثي به عنوان مطالبات فرهنگيان مطرح است كه تصور درست و كاملي از آن وجود ندارد و هركس به قدر وسع خود آن را تفسير ميكند.
ضروري است برآيند اين تفسيرها را به صورت كوتاه و گذرا جمعبندي كرد. با اين جمعبندي به اين نتيجه رسيدم كه خواسته معلمان مطالبات كل جامعه است ولي چون از زبان معلمان بيان ميشود به حساب مطالبات معلمان نوشته ميشود ، البته اين به حساب گذاشتن زياد هم نادرست نيست زيرا جامعه آموزش و پرورش ايران تنها با احتساب خانوارهاي فرهنگي و جمعيت دانشآموزي به مرز ٤٠ ميليون نفر ميرسد، يعني نصف جامعه. تصور نادرستي از منابع مختلف به اذهان عمومي القا ميشود كه گويا مطالبات معلمان تنها حقوق حقه پرداخت نشده سنوات گذشته است، سنتي كه دولتها همواره پيروان راستين آن بودهاند.
بايد بگويم كه اين نوع ارايه از اساس غلط است زيرا جامعه معلمان حتي در اين شرايط بحران اقتصادي از اين شهامت برخوردار بوده و هستند كه معوقات را ببخشند به شرط اينكه در آينده تبعيضي نباشد. مطالبات معلمان در مرحله اول رفع تبعيض پرداخت مزايا به كاركنان دولت است. همه يك حكم داشته باشند و تمام دريافتيها محدود به همان حكم باشد. زيرا زيادند كساني كه يك حكم دارند و چند دريافتي. حالا معلمان خواهان شفافيتي هستند كه كل جامعه خواهان آن است. معلمان به عنوان جامعه تحصيل كرده و متخصص كشور خلأ ها را تشخيص دادهاند كه اصلاح آنها ضروري مينمايد. امروز كمتر خانواده ايراني را ميتوان سراغ داشت كه يك فارغالتحصيل بيكار نداشته باشد. اگر پاي سخن كارشناسان نشسته باشيم به خوبي قابل درك است كه بيكاري ناشي از عدم مهارتهاي لازم فارغالتحصيلان و بي برنامگي درهدايت تحصيلي است. كمتر كسي است كه در بطن جامعه بوده و اين جمله را نشنيده باشد كه امروز؛ درس خواندن ديگر ارزش ندارد. خواسته معلمان اصلاح اين موارد است.
اگر فارغالتحصيلان از جايگاهي كه تحصيلات برايشان ايجاد كرده خرسند باشند ، جايگاه معلمي خود به خود ارتقا مييابد. البته زماني فارغ التحصيل خرسند وجود خواهد داشت كه موارد زير از مطالبات جامعه كه معلمان بيانكننده آن هستند، برآورد شوند:
١- تدوين محتواي آموزشي مناسب براي منابع درسي.
٢- ارزيابي واقعي آموختههاي فراگير به جاي ارايه كارنامه تحصيلي فاقد هرگونه پشتوانه يادگيري.
٣- تدوين آييننامه انضباطي مدارس با راهكاري اجرايي و ضمانت اجرا.
٤- تعيين رشته براي فراگيران براساس سند آمايش سرزمين، علايق و تواناييهاي فراگيران.
٥- تهيه امكانات مناسب مورد نياز برنامه درسي.
٦- خارج شدن از بحث صرفا كمي و آماري در اجراي برنامههاي آموزشي و توجه به كيفيت اين كميتها ، زيرا اگر هيچكس نداند خود معلمان از صحت و سقم اين آمارها و كميتها آگاهند.
٧- انتصاب و انتخاب مديران كارآمد فارغ از همعقيده و هم جهت بودن. از مدير مدرسه گرفته تا وزير.
٨- تعيين شاخصهاي مشهود موفقيت نظام آموزشي بر مبناي اسناد بالا دستي.
٩- عدالت آموزشي.
١٠- گزينش مناسب معلمان.
١١- فعاليت تشكلها و كانونهاي صنفي با آزادي و استقلال كامل برمبناي منافع ملي.
خلاصه اينكه هيچ يك از موارد فوق بدون وجود معلم علاقهمند و كارا محقق نخواهد شد. صدالبته كه صرف حضورفردي به نام و در مقام معلم در كلاس كافي نيست بلكه بايد معلم داراي صلاحيت بوده و دل و دماغ كاركردن داشته باشد.
معلم چند شغله بدهكار با ذهن آشفته بحران زده و تخريب شده مطمئنا نيروي انساني موفق و كارآمدي تربيت نخواهد كرد تا دست يابي به سند چشمانداز ١٤٠٤ برايمان متصور باشد. وضع موجود جامعه نتيجه عملكرد نامناسب معلمان نبوده زيرا معلمان تا به حال سر سوزني از وظايف خود قصور نكردهاند. اگر هم قصوري بوده نتيجه عمل گزينشگران بوده كه افراد فاقد صلاحيت معلمي را به آموزش و پرورش راه دادهاند. معلمان كاملا به اين عملكرد نامناسب واقف بوده و بارها به نمايندگي از جامعه خواهان توقف اين عمل شدهاند.
گره تمام موارد فوق و تمام كاستي موجود جامعه كه بزرگ و كوچك از آن نالان هستند فقط به دست آموزش و پرورش پويا باز خواهد شد. ركن اصلي و اساسي آموزش و پرورش هم معلم است. گفتني است، معلمي عشق است شغل نيست. بله درست است كه معلم بايد عاشق كارش باشد ولي كار هم بايد جذبهاي براي عشق ورزيدن داشته باشد مهمترين جذبه كار به اعتقاد عموم تامين نيازهاي مادي و معنوي است.
آموزش و پرورش اگر پويا بود نتيجه تحقيقها چنين نميشد كه از ١٢٠ نفر دانشآموز فارغالتحصيل هنرستان فقط ١٥ نفر توانستند در رشته تحصيلي خود طرح توجيهي شغلي تدوين كنند و ١٠٥ نفر ديگر به دلايل:
١- عدم شناخت و علاقه به رشته انتخابي
٢- عدم مهارت شغلي كافي به دليل نبود امكانات لازم در كارگاههاي هنرستان
٣- عدم دانش كارآفريني و مديريت كسب و كار
٤- نبود محتواي آموزشي مناسب، فقط برگهاي به عنوان ديپلم دريافت كردهاند.
ما معلمان عضوي از اين جامعه هستيم و درد اين مشكلات براي ما مضاعف است. براي يك معلم خيلي دردناك است كه بشنود كه درس خواندن ديگر ارزش ندارد.
استنباط شخصي من ازاين جمله اين است كه علمي كه آموختهام ديگر كاربرد ندارد و تا به امروز زندگيام دور باطل بوده است. ولي وقتي با عينك علم و تجربه نگاه ميكنم، ميبينم كه پشت اين جمله به تفكري گرم است كه ميگويد در جايي كه همه فارغالتحصيل ميشوند، براي استخدام، سفارش مهمتر از سواد است.
اين است خواسته حقيقي معلمان:
اين وضع بايد اصلاح شود ؛ ما معلمان سخنگوي فضول جامعه شديم ودايه مهربانتر از جامعه. آن وقت ميگويند مطالبات معلمان چندرغاز حقوق پرداخت نشده به ديون واصل شده ارزش گذشته است. رسانه نبايد خوش قلبي و زيباكلامي صرف مدنظرش باشد و بايد از دردهاي عميق گزارش دهد. از حقوق كودك خوشزبان و حرافي بنويسد كه جمع ٢و ٣ را بعد سه سال نشستن پشت صندليهاي سخت و غيراستاندارد نميدانست. زيرا در كلاسي با جمعيت ٢٠ نفري چه چيز را ميشود ياد گرفت، آن هم با پدر و مادري كه سواد ندارند.
رسانه آزادي خواه بايد بافت واقعي و زيرپوستي جامعه را گزارش دهد.
روزنامه اعتماد
نظرات بینندگان
برای معلم یا برای حزب؟
اگر همه برای معلم سفید را سفید وسیاه را سیاه نشان دهند .معلم موفق می شود.
بشرط آنکه تشکلهای سیاسی چپ وراست دست بر دارند.و اجازه بدهند.