در روزگاري نه خيلي دور اگر قرار بود تصويري از يك معلم در داستاني، طرحي، تئاتر يا نمايشي خلق شود بدون شك آن معلم يا در حال مطالعه كتابي بود يا مشغول خواندن يك روزنامه، در روزگاري كه رسانهها بسيار محدود بودند و كممخاطب، معلمها در واقع رسانههاي بزرگ جامعه خود بودند، براي يك معلم يك وظيفه خاص تعريف نشده بود، حداقل در عرف كار معلمي چنين تعريفي وجود نداشت، معلم بايد دايرهالمعارفي از علوم منقول و غيرمنقول ميبود تا مخاطبان خود را از جهان پيرامون آگاه سازد، او كنار وظيفه تعليم بايد مشاور دلسوزي هم ميشد تا شاگردانش مانند پدر و مادر و حتي در مواردي دلسوزتر از آنها به او پناه بياورند، معلم درواقع موتور جستوجوي امني بود كه كاربرانش نه در فضاي مجازي كه در زندگي واقعي كليد واژههاي خود را به او ميسپردند تا او نه هر اطلاعات خوب و بدي كه آن كليد واژه ميتوانست داشته باشد بلكه تنها اطلاعات راهگشاي كاربران را براي آنها باز ميكرد.
شايد سخن گزاف نگفته باشيم اگر بگوييم معلم ميتواند ابر رسانه هوشمند انسانسازي باشد كه هرگز جايگزين تكنولوژيك براي او وجود ندارد، اما چرا امروز اين رسانه رو به خاموشي ميرود؟
اگر نگاه جهان مدرن به شغل معلمي هيچ كدام از تناسباتي را كه در سطور بالا ذكر آن آمد، نديده و تجربه نكرده، حرجي نيست زيرا مقصود آنها از اين شغل، رسيدن به انساني است كه بالاترين دغدغهاش دست يابي به آزاديهاي فردي و لذتهاي مادي است اما تمدن شرق و در راس آن فرهنگ و مدنيت ايراني از همان هزاره اول شكلگيري ضمن احترام ويژه براي آزاديهاي فردي و لذتهاي مشروع مادي و انساني، بشر را موجودي فرازميني ميديد كه به ناچار در زمين جاي گرفته است. اين نگاه، نگاهي است كه شايد جايي در فلسفه مدرن غرب نداشته و اگر هم وجودي پيدا كرده بيشك رخنهاي است كه انديشههاي شرق و ايراني در فلسفه غرب به وجود آورده، براي همين است كه نگاه شرق و غرب به موضوع معلمي، نگاهي متفاوت است. اين نگاه متفاوت حتي در فرهنگ ژاپن كه سالهاست تحت سيطره غرب و فلسفه مدرن قرار گرفته نيز به روشني پيداست و همه پژوهشهاي معلمي نيز مويد اين نكته است كه ژاپنيها اعتبار و شخصيت جهاني خود را مديون پافشاريها و اصرار رهبران آنها بر حفظ فرهنگ شرقي خود هستند، كشوري كه در پايان جنگ جهاني دوم به جز چند جزيره سوخته چيزي نداشت با تكيه بر فرهنگ تعليم و تربيت كه منبعث از نگاه شرقي به جايگاه و تاثير معلم است، سر به آسمان تكنولوژي، صنعت و علم ميسايد و به طعنه به همه جهان ميگويد، من هرچه دارم از روش معلميام دارم.
ايران عزيز ما هم تا آن هنگام كه معلم و معلمي را در جايگاه رفيع انسانسازي ميديد و ارج و قرب او را هم متناسب با جايگاهش پاس ميداشت از ثمرات اين پاسداشت، بهرهها برد و سرآمد علم و فرهنگ و مدنيت روزگار خود شد و هرگاه اين نگاه تنزل پيدا كرد، چيزي براي افتخار كردن نداشت. اين را حتي اسكندر و جانشينان سلوكياش و چنگيز و اسلاف او فهميدند كه اگر قرار است اين كشور بزرگ را شايسته اداره كنند بايد دست به دامان معلمان اين مرزوبوم شوند و اين گونه بود كه نظاميهها و مدارس علمي بينظيري پديد آمد تا تاريخ گواهي دهد كه (قدرت واقعي در سلاح و نيروي نظامي نيست بلكه در نظام تعليم و تربيت است». لطيفه تاريخ اينجاست كه صاحبان قدرت اشغالگر، توسط همان نظام تعليم و تربيت آن چنان استحاله شدند كه خيلي شبيه بيگانگان نبودند و چنان شعر و ادب و فرهنگ ايراني در نسوج آنها ريشه دوانده بود كه سخت است آنها را از ساير ايرانيان متمايز ساخت، اما نكته اسفبار ماجرا اينكه در ميان همه حاكمان ايراني تبار اين كشور شايد به تعداد انگشتان دست كساني را ميتوان يافت تا اين درس بزرگ تاريخ را فهميده باشند كه « قدرت در سلاح و نيروي نظامي نيست بلكه در نظام تعليم و تربيت است» و آنان كه مانند امير كبير، ميرزاي فراهاني و عباس ميرزا خواستند تا از اين عبرت تاريخي به خوبي استفاده كنند مانند فجر صبحگاهي عمر كوتاهي داشتند و از ميان آن همه نظاميه و مكاتب علمي، حاصل حاكمان ايراني تبار فقط يك دارالفنون بود، كه همين هم كم نبود اگر قدرش را ميدانستيم و اگر به نظام تعليم و تربيت ايراني، مجال بروز و ظهور ميداديم.
از آن هنگام كه نظام آموزشي رسمي در ايران عزيز شكل گرفت، معلم فراز و نشيبهاي فراواني را پشت سر گذاشت اما در همه اين فراز و فرودها اعتبار اجتماعي او، موتور محرك بسيار پر قدرتي بود كه خيلي از نواقص و نامهربانيها را پوشش ميداد و از آزاري كه بر روح مهربان او وارد ميآمد، ميكاست اين اعتبار اجتماعي ثروتي نبود كه يك شبه حاصل شده باشد، تاريخي به گستردگي تاريخ مدنيت ايران داشت از آن هنگام كه پادشاهان هخامنشي فرزندان خود را به تعظيم و تكريم معلمانشان وصيت ميكردند، از آن هنگام كه پدران ايراني حاضر بودند هرچه اندوخته زندگي دارند به پاي معلم بريزند تا فرزندانشان از دانايي و علم بهرهاي گيرند و از زماني كه معلمان بزرگ اين سرزمين مانند ابنسينا و ابوريحان و سعدي خواب و خور بر خود حرام كرده و همه جهان را براي يافتن نكتهاي بيشتر زير پا گذاشتند، اين اعتبار شكل گرفت اما امروز به لطف رسانههاي بيشمار مكتوب و الكترونيك نه تنها چيزي بر آن اعتبار و اعتماد اجتماعي افزوده نشد بلكه خيلي از رسانهها تيغي شدند تا بر پيكر نحيف اين اعتبار باقي مانده فرود آيند و كار را تمام كنند و اسطوره ابر رسانه انسانساز را به بايگاني تاريخ بسپارند.
سالهاست كه صفحه مخصوص آموزش و پرورش خيلي از روزنامهها تبديل شده به صفحه آموزش (تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل) و همين صفحه نيز اغلب كاهنده اعتبار معلم است نه افزاينده.
آنها كه با نظام ژورناليستي دو دهه اخير ايران آشناترند به خوبي ميدانند، مجربترين خبرنگاران و نويسندگان در سرويسهاي سياسي و اقتصادي مورد استفاده قرار ميگيرند و در سرويسهاي مربوط به آموزش يا آموزش و پرورش ( اگر وجود داشته باشد و به سرويس اجتماعي ملحق نشده باشد) معمولا از خبرنگاران و نويسندگان كمتر مطرح استفاده ميشود، يعني هر چيز را با متر سياست و اقتصاد اندازهگيري كنيم، بدون آنكه بدانيم سياست، اقتصاد و صنعت همه و همه از كارخانه نظام تعليم و تربيت بيرون ميآيد.
روزنامه اعتماد
نظرات بینندگان