اوضاع اقتصادی کشور تا حدی به از هم گسیختگی نزدیک گردیده که کم کم افراد در جایگاه برجسته ای چون استادی دانشگاه نیز به سرنوشت گروه های شغلی کارگر و معلم مبتلا شده اند. برجسته از لحاظ سطح علمی و میزان دریافتی حقوق ماهانه که حداقل در برهه ای از زمان بیشتر از این دو قشر بود. حتی تلاش کردند تا با اجرای طرح رتبه بندی و با القای عناوینی چون استادیار، دانشیار و استاد معلم، معلمان را شبیه اساتید دانشگاه نمایند. اما این شبیه سازی فقط صوری بود و هیچ نوع فاکتور ارزشی یا بِستر مناسب برای حتمیت خود نداشت.
معلمان در همان جایگاه و پایگاه اعتباری قبلی خود قرار داشتند اما تصور کردند با نام گذاری صِرف می توان همانندسازی کرد.
این طرح فقط بهانه ای بود برای افزایش حقوق و والسلام. که آن نیز نتوانست به هدف مورد نظر نزدیک شود چون همچنان معلمان در زیر خط فقر قرار دارند.
یقین از مهاجرت پزشکان، پرستاران و حتی کارگران نیز باخبرید. مهاجرت برای دسترسی به حقوق مکفی و زندگی بدون دغدغه، خفتی بزرگ و برخاسته از غفلت مدیرانی است که طی چهار دهه مشکلات را همانند زباله توسط زنان بدسلیقه زیر فرش پنهان ساخته اند.

پایین بودن حقوق، خود به تنهایی هر نوع انگیزه پیشرفت را خلع سلاح می کند و وقتی با ضعف مدیریت و نقصان قانون ترکیب می شود به نومیدی محض و ظهور اختلال روانی افسردگی منجر می گردد و حتی خودکشی همین افراد ممتاز برای رهایی از حلقه نومیدی، ناتوانی، بی ارادگی و دلمردگی را رقم می زند که بارها شاهد آن بوده ایم.
حال در این کشور از کدام انگیزش پیشرفت سخن بگوئیم که استاد دانشگاه آن نیز نه تنها فرصت مطالعاتی و پژوهشی ندارد بلکه در گذاشتن غذای کامل و سالم بر سر سفره خود عاجز گردیده است؟
انگیزش پیشرفت (Achievement Motivation) چنین تعریف می شود:
« نیروی درونی که افراد را به سمت تکمیل وظایف و رسیدن به اهداف سوق میدهد و نقش مهمی در موفقیت تحصیلی، شغلی و شخصی دارد و در غلبه بر چالشها به افراد کمک می کند » .
یقین این نیروی درونی، مادرزادی نیست و به تدریج و به هنگام رشد فیزیکی، عقلی و تکامل تربیتی تحقق می یابد. اما چه اتفاقی می افتد که در این جامعه ما کمتر از آن بهره مندیم و یا هیچ اهمیتی برای آن قائل نیستیم؟
برای پاسخ به این سوال بهتر است ابتدا به نحوه تربیت والدین در حد عادت به بی خاصیتی بیندیشیم. کمتر پدر و مادری فرزندان خود را با وظایف اجتماعی و گاه حتی فردی آشنا می سازند تا چه رسد به تلاش برای تکمیل آن جهت رسیدن به پیشرفت. برخی از والدین فرزند خود را برای شرکت در یک مسابقه دوی ماراتن برای نتیجه گیری زود تند و سریع آماده می کنند. تا حدی که وقتی متوجه استعداد یادگیری سریع فرزند خود می شوند فوری تمهیدات لازم برای سیر جهش یک یا دو کلاس اضافه بر سن او را فراهم می کنند. هر چند تعداد چنین والدینی زیاد نیست، اما بالاخره یک خط فکری است که فقط به سرعت می اندیشد.

اصولا آسیب های این مسیر با اثراتی که بر روح و روان کودک می گذارد نادیده گرفته می شود. فشار مضاعفی که احتمالا در مسیر پیش رو او را از حرکت و پیشرفت وازده خواهد کرد. در همین راستا سپس به ظرفیت های آموزش و پرورش بیندیشیم که آیا تمهیداتی از پیش اندیشیده برای چنین دانش آموزانی دارد؟ مسیر پذیرش در دانشگاه برای نوجوان زیر 18 ساله جهشی هموار است؟
پس این کودک یا نوجوان به انگیزش های اجتماعی نیاز دارد تا بتواند در این مسیر، اشتیاق و ذوق حرکت و پیشرفت را در وجود و باور خود حفظ کند. یعنی داشتن تمایل به انجام اموری که فرد را به اهداف معین رهنمون می سازد. انگیزش هایی که نیرو دهنده، هدایت کننده و نگه دارنده باشد تا فرد را تحریک کند که به سوی پیشرفت بیشتر حرکت کند. تا با انتخاب اهداف و تعیین اولویتها و تمرکز بر فعالیتهای مهم به مقصد نهایی هدایت شود و در نهایت او را در مسیر پیشرفت، امیدوار و ثابت قدم نگه دارد.
مسیر امیدواری به پیشرفت، مربوط به حال و لحظه نیست و هر فرد، شایسته دسترسی به هر دو محرکه هست تا به اهداف فردی و اجتماعی که یقین به نفع جامعه و بشریت است نزدیک شود. شاید دلیل یأس و نومیدی بیشتر ما در انتخاب های خود مانند انتخاب همسر، انتخاب شغل و نحوه کسب درآمد، محرومیت از آینده نگری یا دوراندیشی شفاف و نزدیک به واقعیت است. تعداد بیشتری از ما تلاش گران، از داشتن امید و امکان پیشرفت در تمامی ابعاد زندگی محروم هستیم.

ما ملتی هستیم که متهم به زندگی در گذشته هستیم. دلیل اصلی آن پشت سر گذاشتن خاطرات شیرین کودکی و نوجوانی است که امروز دیگر از آن ها خبری نیست. یعنی با زور هم که شده در پی دست یابی به دلخوشی هستیم و وقتی آن را پیش رو نمی یابیم با مرور خاطرات گذشته، احساس رضایت خاطر می کنیم. و حتی اختیارهای ما محدود و بیشتر جبری است. اوضاع اسفبار اقتصادی، بسیاری از توانایی ها و امیدهای ما را در داشتن انگیزش پیشرفت پرپر ساخته است. قبلا افراد بیشتر امیدوار بودند و با تحرک عمودی امکان دسترسی به انگیزش های پیشرفت را داشتند. اما امروز سیر در چنین تحرکی حتی برای اساتید دانشگاه نیز غیر ممکن گردیده است و افراد محکوم به سیر در یک خط مستقیم یعنی تحرک افقی هستند. یعنی هیچ منحنی پیشرفت ندارند یا این انحنا قابل توجه و عامل تغییر در وضعیت فعلی آنان نیست.
در همین راستا به عنوان معلمی که در اولین سنوات خدمت خود قرار دارید تا چه حد در سال های آتی به داشتن خانه شخصی، احتمال ازدواج و دسترسی به توانمندی های علمی در رشته تحصیلی خود امیدوار هستید؟
حقیقتا ما همین جایی که الان ایستاده ایم تا چه میزان شایسته آن هستیم که به یک زندگی متعارف در تمامی جنبه های لازم برسیم؟ ظاهرا باید به قانون احتمالات متوسل شویم و یا به امکان تحقق چندین معجزه.
شاید بدین دلیل بیشتر ما انتظار معجزه خارج از اراده و توان خود را داریم و سزاوار سرزنش نیستیم. چون بِستر مناسبی برای تحقق آرزوها، آرمان ها و اهداف خود در جامعه را نداریم. دست و پای بیشتر ما را غل و زنجیر زده اند و امکان حرکت و پیشرفت از ما گرفته شده است. همه که اراده ای آهنین ندارند پس عده زیادی قربانی می شوند. پایین بودن حقوق، خود به تنهایی هر نوع انگیزه پیشرفت را خلع سلاح می کند و وقتی با ضعف مدیریت و نقصان قانون ترکیب می شود به نومیدی محض و ظهور اختلال روانی افسردگی منجر می گردد .
من معلم تازه کاری هستم که در اسارت روزمرگی، یک دفعه خود را در آستانه سی سالگی خدمت می یابم که طی آن هر گونه پیشرفت جهت رسیدن به اهداف فردی و اجتماعی غیرممکن بود. این یأس و نومیدی صادق هدایتی نیست، این واقع بینی حاکم بر زندگی بیشتر ما معلمان و امروز بیشتر اساتید دانشگاه است. انسان با امید زنده است. اما امیدی که شرایط محقق شدن دارد و خیالی واهی نیست.
به نحوی دیگر نیز در جامعه ما، جلوی پیشرفت عده ای مسدود می شود. وقتی که من یا شما در مسابقه زندگی، دیگران را رقیب خود و سزاوار عقب ماندن می بینیم. فقط من، باید جلوتر از همه باشم. حتی با تنگ نظری و دخالت برای ناتوان سازی دیگران سنگ اندازی یا سخن چینی می کنیم. به هر بهایی ولو با خباثت اینجا منتظرم تا مانع حرکت و رشد و تعالی این دیگران آشنا و ناآشنا باشم. این خصلت گروهی از ما مردمان است که باعث سلب انگیزش های درونی افراد برای پیشرفت می شود.
پس عدم وجود شرایط پیشرفت با حاکمیت نومیدی افراد را در سه گروه قرار می دهد:
- عده ای با تنگ نظری و خودخواهی برخی متوقف می شوند و از احتمال پیشرفت و رسیدن به اهداف خود باز می مانند.
- عده ای دیگر چون بِستر مناسب پیشرفت ندارند، اصلا حرکتی آغاز نمی کنند که سد معبر هم بشوند.
- و عده ای دیگر چون تناسبی مابین ظرف و مظروف نمی بینند و امیدی برای پیشرفت خود ندارند پس با لقب « نخبه » تن به مهاجرت می دهند ؛ هر چند پیشوند یا پسوند « نخبه » برای این جلای وطن کنندگان افتخاری شمرده می شود اما باید قبول کرد که همه آنان نخبه نیستند و بسیاری فقط ممتاز محسوب می شوند.
حال ببینیم ؛
چرا انگیزش پیشرفت در بین ما ایرانیان ضعیف و یا نزدیک به هیچ است؟!

در خبر آمده است:
ساعدنیوز: « آخرین وضعیت مهاجرت اساتید دانشگاه شریف؛ هشدار سرپرست دانشگاه صنعتی شریف، 26 استاد رفتند. با حقوق 24 میلیون نمیتوان دانشگاه را سرپا نگه داشت! وی با بیان این که از بین 460 عضو هیئت علمی دانشگاه شریف 26 نفر به صورت کامل قطع همکاری کردهاند؛ گفت: نگرانیم افراد به بهانههای فرصت مطالعاتی یا مرخصی دیگر باز نگردند » .
شغل دوم اساتید برجسته دانشگاه مایه آبروریزی است!
حقوق کم و وضع معیشتی بد، بعضی اعضای هیئت علمی دانشگاهها را مجبور به کار در مشاغل غیرمرتبط مانند راننده اسنپ و مشاور کرده است.
در همین راستا در خبر دیگری در روزنامه هم میهن دو استاد دانشگاه چنین گفته اند:
« اگر سراغ اسنپ نروم، پای زندگیام لنگ میزند. این را علیرضا آقایی، استاد فیزیک دانشگاه سیستان و بلوچستان میگوید که تحصیل کرده دانشگاهی در پاریس بوده و حالا برای امرار معاش، راننده اسنپ شده است. گاهی از تهیه نیازهای ابتدایی زندگی درمیمانم و این یک مشکل جدّی است. من یادم نیست آخرین باری که گوشت قرمز خریدم، چه زمانی بوده است » .
« یکی دیگر از اعضای هیئتعلمی دانشگاه خوارزمی هم به هممیهن میگوید: حقوق دانشگاه چندین سال است که دیگر قادر به تأمین زندگی نیست. من در زمانهایی که میتوانم به شکل ساعتی به عنوان مشاور، خارج از دانشگاه کار میکنم و به این شکل، زندگی را میگذرانم » .
در ابتدا و در تعریف انگیزش پیشرفت گفته شد: نیروی درونی که افراد را به سمت تکمیل وظایف و رسیدن به اهداف سوق میدهد. این انگیزش نقش مهمی در موفقیت تحصیلی، شغلی و شخصی دارد و به افراد کمک میکند بر چالشها غلبه کنند.
تقویت این نیروی درونی به بِسترسازی اقتصادی عمیقی نیاز دارد تا افراد شاغل در آن امنیت غذایی و شغلی داشته باشند. نگرانی از فردا هر نوع انگیزش پیشرفت را می سوزاند و افراد را به روزمرگی جبری محکوم می سازد. یک عمر تحصیل برای رها شدن از بی تفاوتی و بی عدالتی، در آخر تبدیل به زنجیری بر دست و پا می گردد که مشمئز کننده است و پشیمانی به همراه دارد. هر چند انگیزش پیشرفت یک نیروی درونی است اما اگر در بیرون یعنی جامعه شرایط احراز آن فراهم نباشد، خاصیت خود را از دست خواهد داد.
شخصا معتقد به افزایش حقوق نیستم چون این مهم در ترکیب با نرخ تورم همانند دو خط موازی است که هرگز به هم دیگر نخواهند رسید. یعنی افزایش حقوق مُسکن موقتی است که به چند روز نرسیده خاصیت گره گشایی خود را از دست می دهد و اسیر تارهای عنکبوتی تورم می کند که کُشنده است.
آنچه که باید بهبود یابد ترمیم و تقویت ارزش پول ملی است که اخیرا با تصویب و اجرایی شدن حذف چهار صفر از اسکناس توسط مجلس، شاید بتوانیم بدان نیز برسیم. متأسفانه در این جامعه در مورد هیچ چیز حتی نتایج قوانین مصوب نیز نمی توان با قطعیت سخن گفت، چون مدیریت و نحوه اجرا مهم و پیش نیاز قانون است.

( عباس عرفانی مهر، متولد ۱۳۵۱ . از ۵ ماه قبل در روز بازار قم به گل فروشی مشغول است. او دبیر آموزش و پرورش است و به دلیل مشکلات اقتصادی، افزایش قیمتها و درآمد کم فرهنگیانی که تنها به شغل معلمی مشغول هستند، مجبور به حضور در این بازار شده است.
عکاس : احمد ظهرابی
اسفند ۱۳۹۷
با نگاهی خوش بینانه به آینده، شاید بتوانیم با حذف چهار صفر از پول ملی خود، افسار سرکش تورم را مهار کنیم. ارزش پول ملی را در هم سنگی با دیگر ارزهای معتبر، اعتباری ارزشمند دهیم و امیدواری را به روابط اجتماعی تزریق کنیم. اما آنچه که در طی این مدت زمان، لِه می شود تاروپود زندگی انسان هایی است که یک عمر تلاش کرده اند تا با انگیزش های فردی جهت رسیدن به پیشرفت، به تعالی در رشد و حرکت برسند.
در جبهه دیگر، آموزش گره گشاست اما به تنهایی؛ داستان همین اساتید دانشگاه را رقم می زند که برای بقا مجبور به مهاجرت هستند آن هم با استفاده از حق فرصت مطالعاتی تا اِذن رفتن را قانونی کسب کنند و یا با بیان نیاز به مرخصی تا به رانندگی در اسنپ بپردازند.
آموزش در خانه و مدرسه به یک حرکت عمومی و موجودیت قوانینی هدایت گر نیاز دارد. قرار نیست فرد به تنهایی همه فشارهای مسئولیتی را بر دوش کشد تا جامعه روی دو پای خود مستقر شود.
در باور من کشور با جریان انگیزش ها و استعدادها، علایق و توانایی ها فردی افراد حرکت می کند نه با سرمایه گذاری دولت و یا ایجاد انگیزش های ملی. ؛ مثلا رتبه های تک رقمی کنکور بیشتر از آن که حاصل برجستگی نظام آموزشی باشد، محصول سرمایه گذاری والدین و تلاش بی امان خود دانش آموزان ممتاز است.
دولت باید درک کند که انگیزش پیشرفت زمانی به نیروی درونی افراد تبدیل می شود که شرایط جامعه مساعد رشد آن باشد. اثر و نتیجه تمامی نظام های موجود در یک جامعه اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی در تعامل نزدیک به یکدیگر دوام و بقا دارند و اختلال یکی از این نظام ها صد در صد به اختلال در سایر نظام ها منجر خواهد شد.
تصور کنید خانه ای ، اتاق پذیرایی مجللی دارد اما سرویس های بهداشتی و اتاق های خواب آن کثیف، درهم و بی نظم است، به چنین خانواده ای می توان گفت باسلیقه هستند؟! نظام سیاسی برای دولت ما در حکم اتاق پذیرایی است و مابقی نظام ها در حکم دیگر قسمت های منزل که به حال خود رها شده اند. پرداختن به یک بخش و غفلت از دیگر بخش ها، روندی قابل پنهان از دیدگان افراد نیست و به زودی با کارکردهای نامناسب تر نمایان می شود.

امروز اوضاع معیشتی اساتید دانشگاه و داستان مهاجرت آنان، رسوا کننده و بیانگر غفلت های ما از کارکرد دیگر نظام هاست.
- انگیزش پیشرفت دانش آموزان با نتایج امتحانات نهایی و آزمون تیمز، به تحلیل رفت.
- انگیزش پیشرفت معلمان با نشنیدن فریادها و ناله های چند دهه ای، به تحلیل رفت.
- انگیزش پیشرفت پزشکان با بی اهمیتی به جایگاه علم و تخصص، به تحلیل رفت.
- انگیزش پیشرفت پرستاران با عادی دانستن سنگینی مسئولیت آنان بدون هم سنگی با حقوق، به تحلیل رفت.
انگیزش پیشرفت اساتید دانشگاه با زیر خط فقر نگه داشتن سطح حقوق، به تحلیل رفت.
و چه انگیزش های پیشرفت دیگری که با تحلیل رفتن تدریجی اما مرگ آور خود، در نهایت ایران را به تحلیل برد.
حال با تمامی این غفلت ها، بی اعتنایی ها، نادیده انگاری ها، کوچک بینی ها، انتظار کدام پیشرفت اجتماعی را دارید؟ گاه بر طبل تحریم بکوبید، گاه بر کوس رسوایی مخالفان، گاه از حسرت سرمایه گذاران ایرانی مهاجرت کرده سخن بگوئید و گاه از بی ارادگی ملت. اما یک حقیقت را قبول کنید :
هر نوع انگیزش درونی در این کشور قربانی دیوارهای فولادی است که احتمال پیشرفت ملی را سد می کند. ما نیز همانند رئیس جمهور مدافع استیضاح های مکرّر وزرا نیستیم که در اصل خاصیت خود را از دست داده است، اما ادامه فعالیت هر مدیرِ نالایقِ سنگ اندازِ مانع پیشرفت، خیانتی بزرگ در حق سرمایه های ملی و کشور است.

اگر روزی فرا برسد که مدیران نالایق و ناتوان خود استعفا دهند، آن روز باورم خواهد شد که ایران نیز توانایی برداشتن گام های نخست به سوی توسعه پایدار و باروری فرهنگی را یافته است.
تمامی آنانی که در صدر امور هستید با هر عنوانی؛
به نظر شما انگیزش پیشرفت برای دانش آموزانی که تیتر خبر : « شغل دوم اساتید برجسته دانشگاه مایه آبروریزی است! » را دیده اند، چقدر خواهد بود؟ الگوی عملی این دانش آموزان کدام رسته شغلی خواهد بود که قادر بوده اند با اراده ای آهنین و با سیر در یک تحرک عمودی، انگیزش های فردی پیشرفت را به انگیزش های جمعی پیشرفت پیوند بزنند؟ معلمان، پزشکان، اساتید دانشگاه و یا...
وقتی در جهت تثبیت عدالت با بی عدالتی، حقوق یک فرد شاغلِ چندین ساله را با فاصله کم از نوشاغلان قرار دادید، انگیزشی برای پیشرفت افراد باقی نگذاشته اید تا آنان به پیشرفت کشور کمک کنند. تلاش برای فرار از خدمت یا تمایل به بازنشستگی حاصل همین تصمیم شما بوده است.
به نظرم نباید در این جامعه هیچ گروه بازمانده از حرکت را مذمت نمود، مثلا ترک تحصیل کنندگان را. آنان شاید واقع بین ترین افرادی هستند که با سن کم خود قادر به تجزیه و تحلیل امور جاری بوده اند. چون آنان این حقیقت تلخ را دیده و باور کرده اند که آینده بن بستی است که همین امروز باید با داشته های محدود خود آن را مدیریت نمایی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید







نظرات بینندگان
ملعون است غاصب شغل و حامی و تاییدکنندهاش و علی الخصوص ملعون است غصب کننده شغل معلمی
اتفاقا کارشناس فوتبال نیز تیم ملی را
بر اساس توانایی های فردی بازیکنان
تقریبا موفق می دانست نه در سایه تلاش
سرمربی و مربی و سرمایه گذاری!
پرداخت حقوق برابر برای افراد کارآمد
و ناکارآمد بی عدالتی است.
پارادوکس بیان مشکلات؛ میان «حفظشأن» و «مطالبهگری»- اساتید و مدرسان دانشگاه در انعکاس مشکلات معیشتی خود، با یک پارادوکس عمیق مواجهند. از یک سو، بیم آن دارند که رسانهای کردن مشکلاتشان، به وجهه و هیبت اجتماعی این قشر لطمه بزند و تصویری آسیبپذیر از آنان ارایه دهد؛ و از سوی دیگر، سکوت و عدم طرح این مسائل باعث شده است این بحران به صورت خزنده و بیصدا پیش برود و هر روز وضعیت معیشتی آنان وخیمتر شود. در یک وضعیت مطلوب، نهادهای مرتبط از جمله مدیریت دانشگاهها، وزارت علوم و کمیسیونهای مربوط در مجلس، باید با رصد مشکلات و استفاده از تجربه زیسته اساتید، چارهاندیشی کنند؛ اما بنا به روایت بسیاری از مدرسان، این رایزنیها عملا بیثمر بوده است و آنان ناگزیر شدهاند که مشکلاتشان را از مسیر رسانه عمومی مطرح کنند.
ریشههای ساختاری بحران- بررسی جامعه شناختی نشان میدهد که بحران معیشتی اساتید، صرفا یک مساله مالی نیست؛ بلکه نشانهای از یک دگرگونی عمیق در ساختار اجتماعی و اقتصادی کشور است:
تضعیف طبقه متوسط: اساتید بخش مهمی از طبقه متوسط را تشکیل میدهند؛ طبقهای که موتور توسعه اجتماعی و اقتصادی محسوب میشود. با کاهش قدرت اقتصادی این طبقه، نقش اجتماعی اساتید نیز تضعیف شده است.
واژگونی رابطه بین دانش و ثروت: در گذشته، دانش و مدرک دانشگاهی، مسیر ارتقای اقتصادی بود؛ امروز اما ثروت، برای برخی، مسیر خرید مدارک دانشگاهی شده است. این وارونگی، جایگاه اجتماعی اساتید را نسبت به صاحبان ثروت پایین آورده است.
پیامدهای اجتماعی و ملی بحران معیشت اساتید- این بحران، فقط مسالهای صنفی یا فردی نیست. تضعیف منزلت و انگیزه اساتید به منزله تضعیف یکی از ستونهای اصلی جامعه است. بیانگیزگی در آموزش، مهاجرت نخبگان، سقوط اعتماد عمومی به نهاد دانشگاه و تضعیف سرمایه اجتماعی، از جمله پیامدهای این وضعیت هستند. جوانانی که امروز، فروپاشی نمادهای تلاش علمی را میبینند، فردا نسبت به مسیر تحصیل و علم بیاعتماد خواهند شد.
دوم اینکه چگونه حذف صفر منجر به بهبود ارزش پول ملی خواهد شد؟
پول ملی باصفرهای زیاد وکم ارزشمند نخواهد شد تلاش وپیشرفت یک کشور درزمینه های مختلف پول ملی را باارزش می کند
سوم اینکه شغل دوم وسوم اساتید دانشگاه مربوط به زمان حال نیست قدمت بسیار بیشتری دارد
چهارم تا زمانیکه تک تک مامسئولیت خودرا به درستی انجام ندهیم انتظار بهبود نمی توانیم داشته باشیم وقتی همه از کار خود می زنند نتیجه کاشت نکردن نبودن محصول برای دروکردن هست
پنجم نه نخبه ای داریم ونه ممتازی خودرا کمتر فریب دهیم
اول: اساتید و معلمان سرمنشا آموزش هستند.
وقتی یک استاد دانشگاه همانند یک معلم با سطح
نازل حقوق و مشاغل کاذب در جامعه ارزیابی می شود
به نظر شما جایگاه دانش، علم، سواد و پیشرفت در
جامعه ما چگونه گویای پیشرفت خواهد بود؟
پیشرفت با آموزش و آموزش با معلم و استاد دانشگاه ممکن است.
دوم: حذف صفر یک قدم جسورانه است که تا حال
ممکن نبود. اما فقط با حذف صفر، رونق و ثبات
اقتصادی ممکن نیست. مدیریت اقتصادی و
سیاست های پولی و مالی، نوع و نحوه اجرای قوانین اقتصادی داخلی و بین المللی شرط است.
کرده تاکنون این رخداد تلخ را پنهان نگه می داشتند که
اعتبار آنان مخدوش نشود. اما شدت درد آن را
افشا کرد که اشاره کرده ام.
چهارم: بلی من و شما در حد مسئولیت خود باید
سرآمد باشیم و با تمام وجود تلاش کنیم.
مسئولیت پذیری اکتسابی است و باید به فرزندان و دانش آموزان خود با جدیت آموزش دهیم.
پنجم: نخبه مرحومه خانم مریم میرزاخانی بودند.
روش آموزش ما چون بر پایه حفظیات و تست
بنا شده است، فرمایش شما درست است، اما
عده ای از دانش آموزان بیشتر علاقمند و بیشتر تلاشگر
هستند. تقصیر آن ها فقط قرار گرفتن در این فضاست.
تشکر از دقت نظرتان
سواد کلاسیک دهه ۵۰ به قبل تا حد سیکل،
بلی بسیار غنی و برای هر نوع فعالیتی کافی
بود. نظام آموزشی سیستم قدیم که تا سال ۷۸
نیز جریان داشت نسبتا همین طور.
اما از آن به بعد فقط بستگی به اراده افراد و
سرمایه های شخصی آن ها مربوط است چون
نظام آموزشی بجز رشته های فنی و حرفه ای و کاردانش، هیچ نوع مهارت زندگی آموزش نمی دهد.
رفتگر محله شاید در برقراری و تثبیت نظم جامعه
موثر باشد اما هیچ نوع فرصت پیشرفت فردی یا
اجتماعی ندارد.
دیگر فعالیت ها لازم هست.
جامعه به مجموع مشاغل نیاز دارد. اما برخی
از مشاغل به دانش و تخصص و مهارت ویژه ای
نیاز دارد که همین امر، اهمیت آن شغل را برجسته
می سازد.
هر کس می تواند رفتگر باشد، اما هر کس نمی تواند
استاد دانشگاه، پزشک یا قاضی باشد.
تفاوتی که جایگاه و پایگاه مشاغل را در جامعه
متمایز می سازد.
البته معلم نگفتم چون در جامعه ما داشتن فقط
یک مدرک برای معلمی بودن کافی است.
مصداقی برای داشتن سواد و مدرک برای یافتن
ایده و امکان فراهم کردن پیشرفت تقدیم می کنم:
ایده استفاده از امواج ماکروویو برای گرم کردن غذا به طور اتفاقی در سال ۱۹۴۵ توسط “پرسی اسپنسر“، مهندس آمریکایی، کشف شد. او هنگامی که در حال کار بر روی یک رادار بود، متوجه شد که شکلات موجود در جیب او توسط امواج رادار ذوب شده است. این اتفاق منجر به ساخت اولین اجاق ماکروویو در سال ۱۹۴۷ شد.
جسارتا اگر شکلات در جیب من ذوب می شد
با خود می گفتم چون هوا گرم است ....
برای فهم رابطه علت و معلولی مهندس، دانش
زمینه ای داشته اند اما من خیر.
اما چقدر بالا ظاهرا شرم دارند بگویند.
قیمت سرسامآور طلا در آمریکا، شکاف تاریخی بین دستمزد کارگران و ارزش این فلز گرانبها را به اوج یک قرن اخیر رسانده است. برای خرید یک اونس طلا، یک کارگر آمریکایی حالا باید ۱۱۶ ساعت با حداقل دستمزد کار کند؛ نشانهای هشداردهنده از کاهش قدرت خرید و تمرکز ثروت در دستان عدهای معدود.
افراد فقیر پولی را که پس از خرج کردن باقی می ماند،پس انداز می کنند.
افراد ثروتمند پولی را که پس از پس انداز باقی می ماند ،خرج می کنند”
ناپلئون هیل نویسنده آمریکایی
وی بیان کرد: الان رئیس محترم جمهور رسماً علنا، اگر نمیگفتند شاید من اینجا لزومی نداشت بگویم، چون علنا می گویند، در تلویزیون می گویند و بقیه هم می گویند. آقا این مقدار دانشگاه بیخود اصلاً ایجاد شده و الان هم بنا بر این هست که می گوید اگر بتوانم حتماً این ها را هر چه زودتر محدود و کم می کنم.
اما افزایش حقوق خیر.
از ۱۰ دانشگاه برتر ایران، ۶ دانشگاه
در تهران قرار دارد.
پشتیبان بانک آینده نهادهایی بودند که به آنها وام داد/ کسی را در ایران رئیس جمهور کردیم که فساد اقتصادی داشت/ رئیس یکی از قوا سوءاستفاده های کلان داشت
گزارش خبرآنلاین روزنامه جمهوری اسلامی نوشت: وقتی یک بانک 717 تریلیون تومان بدهی به سایر بانکها دارد، 300 تریلیون تومان اضافه برداشت از بانک مرکزی دارد، 100 تریلیون تومان زیان فقط در 9 ماهه اول سال 1403 ثبت کرده، به زیان انباشته 500 تریلیون تومانی معادل 315 برابر سرمایه اولیه خود رسیده، جمع اضافه برداشت و بدهی این بانک به سایر بانکها یک کوادریلیون تومان یا 1/000/000/000/000/000 (یک میلیون میلیارد تومان یا «یک ممت») شده و مسئول حدود 7 درصد تورم کشور است یعنی فقط بانک آینده هر خانواده ایرانی را نسبت به سال قبل 7 درصد فقیرتر کرده، چطور میتوان پذیرفت که بانک مرکزی و مراکز نظارتی اقتصاد کشور از اینهمه شاهکار بیخبر بودند و حالا متوجه شدهاند که باید آن را منحل کنند؟
همه ما میدونیم علم به تنهایی فایده نداره و این رو به عنوان مسئول قبلی مقطع متوسطه شهریار بارها به معلم های عزیز تذکر دادم که غرق دانش هستن.
باید برنامه داشت. باید در کنار دانش فن پول درآوردن رو هم یاد گرفت. باید با جریان حرکت کرد و در بازار سرمایه اندک پولی که به دست میارید رو سرمایه گذاری کنید وگرنه با حقوق کارمندی همیشه زیر خط فقر خواهید بود.
با برنامه ریزی و با کمک چند تن از مدیران و معاونین مدارس غیردولتی تاسیس کردیم و خود نیز به اداره آنها میپردازیم. شناسایی والدین دارای تمکن مالی هم مشکل نبود و نیست و آمار همه را داشتیم و خوشبختانه الان از وضع درآمد خود راضی هستیم. در آموزش و پرورش هم میتوان کارهایی کرد. کافیه اطلاعات و داده کافی داشته باشید و ذوق پولدار شدن
دنیا به سمت اموزش خصوصی میره. مدرسه تاسیس کنید و والدین رو به سمت ثبت نام در این مدرسه ها سوق بدید.
است یا آموزش؟
و هیچ تنهایی از خودپسندیدن ترسناکتر نیست که متاسفانه شایستگی آموزش را منحصر به آپ دانستن، از مصادیق خودپسندی سیستم آپ است
و هیچ خردی جون تدبیر اندیشیدن که در آپ بعد بی تدبیری قبل را نشان داده است
و هیچ کرامتی چون پرهیزگاری نیست که گاه آنکه پرهیزگارتر نیست در استخدام جلوتر است
و هیچ همنشینی چون حسن خلق نیست که متاسفانه در زنگ تفریح معلمان آنکس خوش خلق تر است که جوک گو تر است
و هیچ میراثی چون ادب نیست که متاسفانه ادب را در دانش آموزان ارث بر می بینیم
و هیچ رهبری چون توفیق نیست که متاسفانه چون اخلاص در جذب نیرو نیست توفیقی هم نیست
و هیچ تجارتی چون عمل نیست که متاسفانه در آپ عمل باطل فراوان است
و هیچ پارسایی چون ایستادن به هنگام ندانستن نیست که متاسفانه برخی از کتب و طرحهای آزمایشی نشان از ندانستن است
و هیچ زهدی چون نخواستن حرام نیست در حالی که غصب نسبی شغل معلمی عرفا و قانونا وجود داشته و می دارد
و هیچ دانشی چون تفکر نیست که متاسفانه دانش را در دادن مقاله و پایان نامه به نااهل اجنبی و داخلی می دانند
و هیچ ولایت پذیری و عبادتی چون انجام واجبات نیست در حالی که 15 سال است که آپ عرضه دادن کارنامه های آزمون علمی استخدامی سال 1389 که قرار بود 26 تیرماه همان سال کارنامه را بدهد را نداشته و ندارد
و هیچ ایمانی چون حیا و صبر نیست در حالیکه مصادیق بی حیایی فراوان و قدرنشناسی از صبور مصداق کم ایمانی آپ است
و هیچ حسبی چون تواضع نیست در حالیکه تکبّر آپ بی حسبی است
و هیچ شرفی چون دانایی نیست در حالیکه ملاک سن و سال در جذب نیرو و رد کردن دانا و لعن مردمان، آپ و برخی از معلمان را به سبب تفاوت در کیفیت تدریس از علنی شدن بی شرفیست
و هیچ عزتی چون بردباری نیست در حالی که گاه عجول گنهکار، در جذب نیرو مقدم و عزتمند و بردبار فقط خدا را با صابرین دیده و غیرخدا را با خدا ندیده پس بی عزتیش را دیده
وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی اعلام کرد که در ایران ۴ نفر لامبورگینی، ۱۸۱ نفر مازراتی، ۳۶۰۰ نفر پورشه و ۱۰ هزار نفر لندرور دارند.
کاش مشاغل این افراد هم معلوم می شد!
جذب راننده وانت و نیسان با درآمد ماهانه بیشتر از 60 میلیون تومان