ای نماینده که بر صندلی سبز
بنشسته و مغرورترینی
ای دولتمردان
که همه رستید ز مهر من و همکارانم
جان گرفتید و نشستید
بالا بالاتر
شاخ و برگید که از مرحمت این تن خسته
اوج گرفتید به بالا نشستید
بهتر آنست که غافل زمن خسته نباشید
چون من خسته بیفتم از پا
با تمام طراوت شما نابودید
من معلم هستم
من تو را پروردم
که بدانی راه را از بی راه
که بدانی حق را از باطل
و تو می دانی که
خدا مهربانتر زمن توست
من آنم که تو را ساخت
که بری بالا بالاتر
تو مپندار هیچم
تو مپندار که بعد از سی سال
این بار هم
یک عالمه حسرت را
مثل همیشه
باز به خانه ام خواهم برد
همسر و فرزندانم
بی گناه می کشند آه
جمله از دست من ، از دست شما
واقعیت اینکه
از صبر من و بی انصافی تو
حال دلشان افسردست
به که گویم که چرا ؟
درد با من همراه ست
غم همیشه این جاست
و یکی نیست که مرا درک کند،
من هستم بی کس!
من نمی دانستم
که برای معلم افسوس
بازنشستگی اش
می شود یک کابوس
این خود دردی است
دردی بی درمان
که سراسیمه همه
در پی آن می پویند
راهی سی ساله
چون من بیچاره
من رسیدم اما...
نرسید از مقامات
برگی کاغذ ، لوحی تقدیر
یا تشکر به زبانی ساده
خانواده خریدند برایم جوراب
و شدم بازنشسته
آن زمانی که مرا جانی بود
جای گوهر به دستم گچ بود
چشم اندازم بود تخته سیاه
و نگاه های غریب
من با آن لوح تاریک
نور دانش به دلها دادم
باعلاقه به سر و روی خود
گردی سفید پاشیدم
هیچ از کرده خود رنجم نیست
رنج من درد دلی هست
که چرا آن همه چشم
سوی من می نگرند
و نمی بینندم
شاید من هیچم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.