صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

وضعیت بلوغ و تولد فکری یک ملت و تغییر جامعه شبیه سنگ خارا در صدای معلم

بلوغ و تولد فکری به مراتب دردناک تر و مشکل تر از تولد فیزیکی است ؛ سال های مدید مطالعه، تامل و بالاخره شک در افکاری که بدون انتخاب ما در ذهن مان چپانده و تحمیل کرده اند!

وقتی به افکار بیست سال پیش خودمان نگاه می کنیم از سادگی و از بلاهت آن زمان خویش خنده مان می گیرد البته اگر خنده مان نگیرد باید بر حال خود تاسف بخوریم چون معلوم می شود که در طول این مدت بیست سال، تکان نخورده و درجا زده ایم.

هر گونه تولدی از درون صورت می گیرد ؛ عوامل بیرونی تنها در حکم تلنگر هستند و البته هر گونه زور و عجله در تولد فکری نیز بی فایده است، چون آرام و تدریجی است مانند شکفتن یک غنچه و یا شبیه تولد یک پروانه است .

وضعیت بلوغ و تولد فکری یک ملت و تغییر جامعه شبیه سنگ خارا در صدای معلم

نیکوس کازانتزاکیس حکایت جالبی نقل می کند که در دوران کودکی، یک پیله ی کرم ابریشم را بر روی درختی می یابد . درست هنگامی که پروانه خود را برای خروج از پیله آماده می سازد اندکی منتظر می ماند، اما چون خروج پروانه طول می کشد کازانتزاکیس تصمیم می گیرد این فرایند را شتاب بخشد پس با حرارت دهان خود آغاز به گرم نمودن پیله می کند و آن گاه پروانه خروج خود را آغاز می کند، اما بالهایش هنوز بسته اند و در نتیجه اندکی بعد می میرد.

کازانتزاکیس می گوید:

بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود اما من انتظار کشیدن نمی دانستم. آن جنازه ی کوچک تا به امروز‌، یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدان من بوده است .

اما تولد فکری آدمی مخصوصا یک ملت به مراتب سخت تر است، چیزی شبیه تغییر سنگ خارا .

وضعیت بلوغ و تولد فکری یک ملت و تغییر جامعه شبیه سنگ خارا در صدای معلم

حاج سياح در خاطراتش می گوید :

روزی به دعوت معتمدالدوله حاکم فارس به ملاقاتش رفته و بين طرفين گفت و گویی درمى ‏گيرد که مرتبط با بحث ماست.

معتمدالدوله که با بریدن سر و دست و شقه کردن انسان ها توانسته بود نظم را در شهر فارس برقرار کند با غرور و نخوت از حاج سیاح مى ‏پرسد:

«نظم حاليه فارس را چگونه می بیند؟»

حاج سياح می گوید: دزدی ریشه کن شده و همه را از بین برده اید اما با رفتن شما نظم شما نیز به دنبال تان خواهد رفت.

حاکم می گوید:

«غير از سر بريدن و دست و پا بريدن و شكم پاره كردن به خرج ايرانى نمی رود».

وضعیت بلوغ و تولد فکری یک ملت و تغییر جامعه شبیه سنگ خارا در صدای معلم

حاج سیاح در جواب می گوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود اما من انتظار کشیدن نمی دانستم.

« از تربيت نبايد غفلت كرد. اين افعال ناشايسته از جهالت‏ ناشى می شود . اگر از كوچكى ، مردم را تربيت و قبح اين اعمال را خاطر نشان كنند مردم خود ترک اين كارها می كنند.»

حاکم در جواب می گوید:

«به تو نصيحت می‏ كنم در ايران، حرف تمدن به زبان نياور كه براى تو خطر جانى دارد.»
( سفرنامه حاج سياح...ص۲۰)

وضعیت بلوغ و تولد فکری یک ملت و تغییر جامعه شبیه سنگ خارا در صدای معلم

آن چه از گفت و گوی حاج سیاح و معتمدالدوله نقل کردم در واقع دو دیدگاه متفاوت در مورد تغییر نگرش و رفتار آدم هاست:

دیدگاه اول حاکم فارس بوده که صوری، کوتاه مدت، با کمک فشار از بیرون یا با فشار حرارت دهان برای تولد پروانه...

دیدگاه دوم تربیت تدریجی، دادن فرصت های ممکن برای تولد و شکفتگی از درون و صبر و انتظار و خون دل خوردن، که صبر ایوب می طلبد.

( کانال نویسنده )


وضعیت بلوغ و تولد فکری یک ملت و تغییر جامعه شبیه سنگ خارا در صدای معلم

منتشرشده در یادداشت

گروه گزارش/

همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ تعدادی از معلمان بدون هماهنگی رسمی با مسئول مشخصی و با هدف دیدار با رئیس هیات امنای صندوق ذخیره فرهنگیان ( وزیر آموزش و پرورش ) در محل کار علیرضا کاظمی حضور یافتند.

ین معلمان کنش گر شامل سعید شهسوارزاده ، رامین کریمی نیا ، محمود باقری ، محمد داوری ، فرامرز خداشناس ، فاطمه منصورزاده  ،  مهوش حسینی  و علی پورسلیمان که پی گیر مسائل صندوق ذخیره فرهنگیان از مدت ها پیش هستند در ابتدا به دفتر کار حسین صادقی رئیس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش رفته تا ابتدا مساله را با ایشان طرح کنند .

پس از مدتی گفته شد که آقای صادقی جلسه دارد و به ناچار این معلمان روانه دفتر وزارتی شدند .

با وجود برخورد نامناسب افراد مسئول شاغل در این دفتر اما رفتار اسماعیل بحری زاده مدیر کل دفتر وزارتی با معلمان دوستانه و مسئولانه بود .

با درخواست مدیر صدای معلم از آقای بحری زاده و نیز قاسم احمدی لاشکی معاون حقوقی و پارلمانی وزارت آموزش و پرورش که در همان زمان در حال رفتن برای حضور در جلسه وزیر آموزش و پرورش با برخی نمایندگان مجلس بود ؛ نشست این مطالبه گران در محل دفتر وزارتی برگزار گردید .

رئیس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش هم پس از مدتی در این نشست شرکت کرد .

مسعود شکوهی که به عنوان مشاور وزیر آموزش و پرورش در امور اقتصادی و رفاهی فرهنگیان از سوی کاظمی منصوب شده هم در این نشست حضور داشت .

 موضوع مورد چالش این نشست تاکید بر روی ماهیت خصوصی صندوق ذخیره فرهنگیان از سوی معلمان کنش گر بود که از منابعی شنیده بودند قرار است با کارکرد « عمومی غیردولتی » در هیات دولت مطرح و سپس روانه مجلس شود .

بحری زاده به نقل از وزیر آموزش و پرورش تصریح کرد که هر گونه تصمیمی که عاقلانه و به نفع معلمان عضو باشد باید اتخاذ شود .

مدیر کل دفتر وزارتی عنوان کرد که وزیر آموزش و پرورش تابع نظرات کارشناسی است .

آن چه در زیر می آید ؛ بخش دوم از گزارش مشروح این نشست می باشد .

منتشرشده در گفت و شنود

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

در سال ۱۳۲۵ وزیر آموزش و پرورشِ وقت با پدرم در افتاده و لج کرده بود. او دکتری از تحصیل کرده‌های آمریکا بود، اما پدرم فقط یک آموزگارِ ساده ناشنوایان بود. وزیر به انحای مختلف چوب لای چرخ پدرم می‌گذاشت و تهمت‌هایِ ناروایِ سیاسی به او می‌زد، حقوقش را کم می‌کرد، اجازه ملاقات به او نمی‌داد و وی را تحقیر و تمسخر می‌کرد و می‌گفت: مدرک تحصیلی نداری. خلاصه از هر گونه کارشکنی در حقِ پدر دریغ نمی‌کرد و از این کارشکنی‌ها لذتِ کودکانه می‌برد.

آن وقت‌ها پدرم « مجله زبان آموزگار » را منتشر می‌کرد. ( 1 ) آموزگاران همیشه باید در مواجهه با ظلم و دروغ پیش قدم باشند و هیچ گاه نباید منتظر بمانند تا کسانی جلو بیفتند و آنها دنبالشان بروند.

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

در این مجله با چاپ مقاله خیلی تند و تیزی به وزیر حمله کرد و جملاتی در آن نوشت که خیلی به درد وزیر می‌خورد، زیرا می‌توانست با عنوان کردن آنها برای این آموزگارِ تسلیم‌ناپذیری که ترس و عجز را در مذهبِ آموزگاری الحاد می‌شمرد، چاه بکند و وزیر همین‌کار را هم کرد و عنوان کرد: باغچه‌بان کمونیستِ توده‌ای و ضد رژیم سلطنتی است و اصلاً ایرانی نیست و یک مهاجر قفقازی می‌باشد و از این‌گونه حرف‌ها.

پدرم در جواب به این مهملات مقاله تند و تیز و مفصل دیگری بدین شرح نوشت:

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

آقای وزیر

من مانند فلانی برلن ندیده و مثل فلان شخص از پاریس نیامده‌ام و مانند آن یکی به مسکو نرفته و مثل این یکی از لندن برنگشته و مانند تو میوه‌ی آمریکا نیستم . من مانند یک علفِ صحرایی به وسیله باد و باران و تابش نورِ آفتابِ آسمانِ ایران سبز شده و به رنگ و بوی ایرانیت خود افتخار می‌کنم. قدرت، فكر، معلومات و ایمان من همه ایرانی است.

من در ایران یک بخشش الهی هستم، نه مثل شما کسبِ شرف کرده‌ای از آمریکا. من انفاسِ پیامبری را از زرتشت، حس نوع پروری را از سعدی، قدرت تشخیص و علاج را از بوعلی سینا، جسارت سربازی را از فردوسی، شورِ عشق و ظرافتِ خیال را از نظامی گنجه‌ای و جرأتِ انقلاب را از کاوه آهنگر به ارث برده‌ام. سرکار چه‌ کاره‌ هستید ای میوه‌ی آمریکا؟

من این دعوا را با شما در زمانی شروع کرده‌ام که شما وزیر هستید و من آموزگاری بیش نیستم، اما ترس و عجز در مذهب آموزگاری من الحاد (کفر) است. من نمی‌توانم در برابر ظلم و دروغ مانند گوسفندی ساکت بمانم و تسلیم بشوم، زیرا در این صورت پرورش یافتگانِ من نیز اخلاق گوسفندی پیدا خواهند کرد.

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

من برای مبارزه با ستم منتظر نمی‌مانم تا چند نفر پا پیش بگذارند و من دنبال آنها راه بیفتم. من خود پیش می‌روم، ولو این‌که دیگران قدمی هم برندارند و من تنها بمانم.

آموزگاران همیشه باید در مواجهه با ظلم و دروغ پیش قدم باشند و هیچ گاه نباید منتظر بمانند تا کسانی جلو بیفتند و آنها دنبالشان بروند.

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

ثمین باغچه‌بان در ادامه خاطرات خود می‌افزاید:

در این زمان، من در ترکیه دانشجو بودم. وقتی به ایران برگشتم، یک روز از پدرم پرسیدم: بالاخره داستانِ آن زد و خورد به کجا انجامید؟ پدرم گفت: باخبر شدم که وزیر خدمت شاه رفته و تا توانسته چُغُلی مرا کرده و دارد برایم چاه می‌کند.

من هم از شاه تقاضای ملاقات کردم .

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

یک روز ساعت ۷ صبح را تعیین کردند که در کاخ سعدآباد باشم. روزش که رسید، رفتم نزد شاه که زیر درختان بلند چنار در حال قدم زدن بود و آجودان‌هایش هم پشت سرش بودند. شاه پس از احوال‌پرسی از وضع آموزشگاه ناشنوایان و پیشرفت شاگردان، روش زبان‌آموزی و زبانِ اشاره و لب‌خوانی به ناشنوایان سؤالاتی کرد. من هم توضیح دادم. من نمی‌توانم در برابر ظلم و دروغ مانند گوسفندی ساکت بمانم و تسلیم بشوم، زیرا در این صورت پرورش یافتگانِ من نیز اخلاق گوسفندی پیدا خواهند کرد.

شاه با کنجکاوی و علاقه زیاد و با دقت و صبر و حوصله به حرف‌هایم گوش کرد و گفت: حالا مطلب‌تان را بفرمایید. من در حالِ توضیح دادن، بدون این‌که متوجه باشم با صدای بلند و با حرارت حرف می‌زدم و دستانم را تکان می‌دادم.

بلند حرف زدن و تکان دادن دست‌ها عادتِ همیشگیِ من است و چون معلم ناشنوایان هستم، گاهی هنگامِ حرف زدن، از زبان اشاره هم استفاده می‌کنم.

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

آجودان‌ها که چند قدم دورتر، پشت سر شاه به حالت خبردار ایستاده بودند، مرتب به من چشم غره می‌رفتند و با اشاره چشم و ابرو و سر و دست به من می‌فهماندند که دستانم را تکان ندهم و آنها روی هم بگذارم و آرام حرف بزنم. من هم خودم را جمع و جور می‌کردم اما بعد از چند ثانیه، باز شروع به تکان دادن دست‌ها و بلند حرف زدن می‌کردم. آجودان‌ها دوباره شروع می‌کردند با ایما و اشاره به من می‌گفتند که دستانم را روی هم بگذارم و آرام حرف بزنم.

شاه که متوجه رفتارِ آجوادان‌ها در پشت سرش شد، برگشت رو به آنها گفت: مگر ایشان را نمی‌شناسید؟ ایشان معلم کر و لال‌ها هستند، بگذارید آزاد باشند و همان‌طور که عادت‌ دارند، حرف بزنند. بعد شروع کرد به قدم زدن و من هم کنارش بودم. وقتی چند قدمی دور شدیم، طوری که فقط من بشنوم، گفت: شما به دل نگیرید. آنها نظامی هستند. شما راحت باشید!

ثمین باغچه‌بان، چهره‌هایی‌ از پدرم، نشر قطره

کانال مقاله ها @eduarticle

( 1 )

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

« مجله زبان آموزگار

مجله زبان یا زبان آموزگار، ماهنامه‌ای با درون‌ مایه اجتماعی و آموزشی بود که با مدیریت جبار باغچه‌بان از یکم بهمن 1323 خورشیدی انتشار آن آغاز شد. این نشریه حاصل شوق همیشگی باغچه‌بان به روزنامه‌نگاری بود. وی به تاریخ 14 اسفند ماه 1322 خورشیدی موفق به دریافت موافقت‌نامه انتشار آن از وزارت فرهنگ وقت شد.

باغچه‌بان اعتقاد داشت که پایداری و استقلال شئون یک ملت، بسته به چگونگی فرهنگ اوست و تا فرهنگ اصلاح نشود، امور کشور اصلاح نخواهد شد و این امر بر عهده آموزگاران است. همین موضوع، وی را به سوی انتشار ماهنامه زبان آموزگار رهنمون ساخت. برخی از شماره‌های این مجله صفحه‌هایی برای کودکان داشت که در آن‌ها باغچه‌بان با زبانی صمیمانه و ساده برای کودکان مطالبی را نشر داده است.

برخی از زیباترین شعرهای باغچه‌بان همراه با تصویر و نمونه‌ای از نخستین متن‌های غیرداستانی به فارسی برای کودکان در این صفحه‌ها آمده است. باغچه‌بان در این آثار، با وام گرفتن از برخی عناصر داستانی مانند شخصیت‌ها و فضاهای مناسب، آگاهی‌های سودمندی درباره حیوانات در اختیار کودکان می‌گذارد.

در بهار سال 1324 خورشیدی باغچه‌بان پس از سال‌ها تلاش برای انتشار نشریه‌ای ویژه کودکان، بهار کودکان را که پیوست مجله زبان بود منتشر کرد. اما این نشریه به دلیل مشکلات مالی نتوانست به کار خود ادامه دهد. بنا به گفته خانواده باغچه‌بان و با جست و جو در منابع کتابخانه‌ای، چنین برمی‌آید که تنها یک شماره از آن منتشر شده است. مطالب این مجله ویژه کودکان بود و تمامی جنبه‌های آموزش، سرگرمی و لذت در آن گنجانده شده بود.

مجله زبان آموزگار به دلیل مشکلاتی همانند نشریه بهار کودکان، بعد از نشر شانزده شماره در اردیبهشت 1326 خورشیدی متوقف شد و باغچه‌بان به دلیل درگیری با مسایل روزافزون مربوط به ناشنوایان، انتشار مجدد آن نشریه را پی‌گیری نکرد.

برگرفته از مقاله گذری دوباره بر زندگی و آثار جبار باغچه‌بان در نشریه تعلیم و تربیت استثنایی به قلم امیر عباس ابراهیمی . ( این جا ) »


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

داستان درگیری جبار باغچه‌ بان با وزیر فرهنگ و ملاقات با شاه و انتقاد از اخلاق گوسفندی در صدای معلم

منتشرشده در چهره‌های ماندگار

گزارش صدای معلم از یک روز در کتابخانه نابینایان مدرسه  از آن جایی که در دو روز گدشته دلار افسار گسیخته و بی محابا دارد بالا می رود التهابی فراگیر همه ارکان و اجزای جامعه را فرا گرفته است. پیر و جوان، زن و مرد، کوچک و بزرگ، تولید کننده و مصرف کننده ...هم نگران اند.

فقط دلال جماعت است که کپکش خروس می خواند.

برای من مادر معلمی که سال های سال است علاوه بر فرزندان خودم یک آن از  فکر فرزندان مردم غافل نبوده ام و دغدغه خانه بزرگترمان یعنی ایران عزیز را با افتخار با خود دارم، مسئله ابعاد دیگری هم پیدا می کند که احساس می کنم دیگر بسیار فراتر از تاب آوری ام است.

چراها و چگونه هایی که در فضای ذهنی ام هر دم به شکلی جان می گیرند امانم را بریده است.

آخر جوان تحصیل کرده با دلار ۹۳ هزار تومانی چطور ازدواج کند؟ چطور کار پیدا کند؟ چطور زیر تعهد اداره یک خانواده برود؟ جوان کار آفرین چگونه کسب و کارش را سر پا نگهدارد؟ چطور سر سفره پدر و مادرش بنشیند در حالی که خودش باید نان آور خانه ای باشد؟

چاره چیست؟

لابد رفتن و دل کندن.

مگر مهاجرت کردن آسان است؟ کجا برود ؟ چطور برود؟ اصلا آخر چرا برود؟ مگر اینجا خانه او نیست؟ مگر انسان می تواند از ریشه اش جدا شود؟

و سر آخر این پرسش اساسی که چرا حسرت یک زندگی معمولی را بر دل مان گذاشته اند؟

در این فکرها بودم که تلفن زنگ زد.

مدیر عامل موسسه بود و می گفت جمعی از خیرین را باید میزبانی کنیم. در کمال بی میلی هماهنگ شدیم برای فردا.

صبح اول وقت از خانه زدم بیرون .سر راه به قنادی رفتم و چون مهمان های مهمی داشتیم قرابیه گرفتم. جلسه خوب برگزار شد و انشالله که نتیجه اش کار نیک اثر گذاری خواهد شد.

در آخر جلسه مهمان ها خواستند از کتابخانه نابینایان مدرسه هم بازدیدی داشته باشند.

برای من که عمری را در مدرسه و با کتاب و کاغذ گذرانده بودم این بازدید علی القاعده نباید تازگی می داشت. ولی اعتراف می کنم که تازگی داشت آن هم چه تازگی بکر و ناب و سکر آوری.

اینجا کتابخانه ای بود با پر از کتاب هایی با ورق های سفید سفید.حتی یک خط هم روی ورق کتاب ها وجود نداشت.

کتاب ها مانند دفترهای سفید و بی خطی بودند که کنار هم چیده شده بودند.

دست بردم و یکی از آن ها را از قفسه برداشتم. ورقش زدم ، جلد پشت و روی کتاب را ورانداز کردم. سر و ته اش کردم، اما چیزی دستگیرم نشد .

به آقای کتابدار گفتم : عنوان این کتاب چیست؟ کتاب را از دستم گرفت.انگشت هایش را روی جلد کتاب لغزاند و گفت:  شاهنامه.

بعد جلد کتاب را باز کرد و دوباره انگشتانش را روی صفحه اول کتاب حرکت داد و گفت:

داستان  رستم و اسفندیار. چاپ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان...

در حالی که داشت درباره کتاب توضیح می داد ، دوباره کتاب را از دستش گرفتم  در حالی که صفحه به صفحه ورقش می زدم دنبال تصاویر ذهنی ام از جنگ رستم و اسفندیار بود. ولی در صفحات کتاب جز سفیدی سفید هیچ نبود.

انگار هیاهوی میدان رزم، چکاچک شمشیران دو پهلوان نامدار در لا به لای صفحات سفید کتاب گم شده بود.‌

از آن ادبیات حماسی پر سر و صدا، از آن ابر قهرمان ها و از آن اسطوره ها که انسان های بینا و شنوا برای خودشان ساخته اند در این کتاب خبری نبود. کهن الگوهای جهان انسان های بینا و شنوا خاموش و مستور اما باشکوه و اغواگر و باصلابت در جهان روشن دلان نابینا درس مقاومت، شرافت ،صداقت و عشق و تاب آوری می دادند.

در همان کتابخانه ویژه دو دانش آموز نابینای کلاس دومی با جدیتی تام داشتند با ماشین پرکینز مشق نوشتن می کردند.

مسئوول کتابخانه نحوه کار خودش و همکارش در کتابخانه نابینایان را به مهمانان ما توضیح می داد. می گفت خودش ماشین های پرکینز را تعمیر می کند تا آموزش بچه ها نابینا مختل نشود و با خوشحالی از چاپگر نویی که به تازگی برای کتابخانه گرفته بودند می گفت.

چون می توانستند فایل های متنی و کتب غیر درسی بیشتری را به صورت بریل برای بچه ها نابینا چاپ کنند ؟

آن چه در این نیم ساعت دیدم و شنیدم و فهم کردم چنان مرا دگرگون کرد که قلم و بیانم عاجز از نوشتن آن است.

مخلص کلام این که ناامید و مایوس و خشمگین و لاعلاج از خانه خارج شده بودم ولی حالا که دارم به خانه برمی گردم چنان از آنچه دیدم و دریافته ام به وجد آمده ام که می توانم دوباره  امیدوار، پرانگیره و سرشار از عشق به خانه بر گردم.

پیش خودم سرخوشانه برای دلار و سکه و کاسبان تحریم و بدخواهان ملک و میهن رجز می خوانم.

آهای کاسبان تحریم! هر چقدر می خواهید در کار توسعه و آبادانی ملک و میهن اخلال کنید ...

اما بدانید و آگاه باشید :

ما داشته هایی داریم که برای پاس داشت و حراست و پروراندن شان همچنان تاب خواهیم آورد تا روزهای سخت وطن را تا ایرانی آباد و توسعه یافته داشته باشیم.

گزارش صدای معلم از یک روز در کتابخانه نابینایان مدرسه

گزارش صدای معلم از یک روز در کتابخانه نابینایان مدرسه

گزارش صدای معلم از یک روز در کتابخانه نابینایان مدرسه

گزارش صدای معلم از یک روز در کتابخانه نابینایان مدرسه


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

گزارش صدای معلم از یک روز در کتابخانه نابینایان مدرسه

منتشرشده در یادداشت

نظرسنجی

اجرای رتبه بندی پس از دو سال چه تاثیری در کیفیت آموزش داشته است ؟

عالی - 6.3%
خوب - 6.5%
تاثیر چندانی نداشته است - 29%
رتبه بندی فقط به ایجاد نارضایتی بیشتر معلمان و تبعیض درون سازمانی انجامیده است - 58.2%

مجموع آرا: 414

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور