برنامه ریزی دقیقِ مالی، یکی از معیارهای موفقیتِ سازمان هاست.این آمار و ارقام نادرست و بعضا نامتفاوت، که از جانب مسئولان ارایه می شود، بسیار ناامید کننده و نشانه ی ناکارآمدی آنهاست.آیا این انتظار زیادی است که معلمان، از مسئولان خود،که حداقل 5 ،6 برابر آنها حقوق و مزایا دریافت می کنند،بخواهند که همّ و تلاش خود را به کار برند و نظم و مدیریت مالی را به طور دقیق انجام دهند و این گونه، با ارائه ی آمارهایِ متفاوت و نادرست، شعورِ مخاطبان را به سخره نگیرند؟
علی اصغر فانی، وزیر آموزش و پرورش در دیدار با اعضای شورای شهر تهران گفته است : " از اعتبارات آموزش و پرورش حدود 98.5 درصد در حوزه پرسنلی در بخش پرسنلی است كه در واقع تنها مبلغ بسیار كمی و معادل 300 میلیارد تومان در بخشهای دیگر در آموزش و پرورش هزینه میشود.
"کمتر از چند روز، این آمار تغییر پیدا می کند.فانی در مجلس شورای اسلامی می گوید : " از بودجه 21 هزار میلیارد تومانی آموزش و پرورش در سال 93، حدود 99 درصد صرف حقوق کارمندان میشود و تنها یک درصد یعنی 210 میلیارد تومان صرف کیفی سازی می شود.
"روایت ِ محمد بطحایی، معاون توسعه منابع و پشتیبانی وزارت اموزش و پرورش ،چیز دیگری است .او در گردهمایی مشترک معاونان وزیر آموزش و پرورش و مدیران کل آموزش و پرورش استانهای کشور در مرداد ماه گفته است :" 98 درصد از بودجه آموزش و پرورش صرف پرداخت حقوق کارکنان این وزارتخانه میشودو تنها دو درصد از کل بودجه آموزش و پرورش صرف سایر هزینههای جاری میشود ."یعنی به روایت بطحایی ،420 میلیارد تومان صرف کیفی سازی می شود.
در این میان اما،عسگری آزاد، جانشین معاون توسعه مدیریت و سرمایه انسانی رییس جمهوری ،در مجلس شورای اسلامی گفته است:" 96 درصد از بودجه وزارت آموزش و پرورش صرف هزینه های پرسنلی می شود و از 20 هزار میلیارد تومان اعتبار این وزارت خانه تنها 800 میلیارد تومان خرج کیفیت می شود.
"در این میان، روایت چه کسی را باید پذیرفت؟با توجه به بودجه آموزش و پرورش به تفکیک بخش های مختلف ،روایت ِ عسگری آزاد پذیرفتنی می نماید.توجه داریم که تفاوت نظر فانی با عسگری آزاد رقمی معادل 600 میلیارد تومان است.می توان پرسید این 600 میلیارد تومان در کجا هزینه می شود؟ این آمار نادرست و متفاوت از برای چیست؟ آیا حساب و کتابِ مقدار هزینه ی حقوق، کار شاق و طاقت فرسایی است؟
متاسفانه ،خبرهای فراوانِِ اختلاس، که هر روز از گوشه ای از کشور به گوش می رسد، اذهان را بسیار بدبین نموده است.نه آیا باید مسولان در این زمینه پاسخگو باشند؟
این تفاوتِ آمار،در اعلام میانگینِ حقوقِ معلمان نیز به چشم می خورد.علی اصغرفانی و محمد بطحایی، میانگین دریافتی معلمان را یک میلیون و پانصد هزار تومان اعلام می کنند؛ رقمی که از نظر بسیاری از فرهنگیان قابل قبول نیست و آن را کمتر از رقم اعلام شده می دانند.علی کریمی، مدیر کل امور مالی و ذیحسابی وزارت آموزش و پرورش، اما، نظر دیگری دارد.او در نهمِ مهرماهِ سال جاری ، به خبرگزاری فارس می گوید: " بالاترین میانگین حقوق را در استانهای محروم داریم که بدی آب و هوا و حق محرومیت دریافت میکنند و به یک میلیون و چهارصد هزار تومان میرسد و کمترین پرداخت حقوق مربوط به تهران است که به یک میلیون و 250 هزار تومان میرسد."روایت کریمی،با آنچه که معلمان در فیش های حقوقی خود می بینند سازگارتر است.
برنامه ریزی دقیقِ مالی، یکی از معیارهای موفقیتِ سازمان هاست.این آمار و ارقام نادرست و بعضا نامتفاوت، که از جانب مسئولان ارایه می شود، بسیار ناامید کننده و نشانه ی ناکارآمدی آنهاست.
آیا این انتظار زیادی است که معلمان، از مسئولان خود،که حداقل 5 ،6 برابر آنها حقوق و مزایا دریافت می کنند،بخواهند که همّ و تلاش خود را به کار برند و نظم و مدیریت مالی را به طور دقیق انجام دهند و این گونه، با ارائه ی آمارهایِ متفاوت و نادرست، شعورِ مخاطبان را به سخره نگیرند؟
*سخن معلم محلی برای بیان دیدگاه های مختلف در حوزه آموزش و پرورش است و انتشار آن ها در این تارنما الزاما به معنای تایید آن ها نیست .
*هر گونه نقل مطالب و اخبار فقط با ذکر دقیق منبع مجاز است.
* همکاران و معلمان گرامی ، اخبار و یادداشت های خود را می توانند به آدرس این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید ارسال نمایند.
در پاسخ به " فراخوان سخن معلم به مناسبت یک سالگی آن " که مصادف با 13 آبان است ؛ جناب آقای " مهدی بهلولی ، " یادداشتی را به همین مناسبت برای سایت سخن معلم ارسال فرموده اند .
ضمن سپاس و قدردانی از این دبیر فرهیخته و ارجمند ، چنان چه سایر همکاران گرامی یادداشت و یا مطلبی در این زمینه دارند ، آن را از طریق آدرس
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
برای ما ارسال فرمایند .
گروه گزارش سخن معلم /
تارنمای "سخن معلم" به مدیریت علی پورسلیمان، در این یک سالی که از راه اندازی اش می گذرد- تا آنجا که من می دانم- توانسته پیوند خوبی با بخش هایی از فرهنگیان برقرار نماید؛ به ویژه با فرهنگیانی که در شبکه های مجازیی همچون فیس بوک عضو نیستند. سخن معلم، تلاش کرده با بدنه ی فرهنگیان از یک سو و از سوی دیگر فرادستان آموزش و پرورش ارتباط بگیرد تا رسانه و صدایی باشد برای فرهنگیان و بیان برخی خواسته ها و دل نگرانی های آنان. فکر می کنم تاکنون هم کامیاب بوده است. پورسلیمان وقت و انرژی زیادی بر این کار می گذارد که البته جای سپاس دارد.
اما از دید این نگارنده، خرده هایی هم بر کار و شیوه ی مدیریتی پورسلیمان وارد است. برای نمونه،این که در این تارنما،بخش "پیوندها" وجود ندارد- دست کم من نتوانستم بیابم. سخن معلم تارنمایی،یک سویه است. با این که یکی از راهبردهای خود را گفت و گو گذاشته اما به عنوان یک رسانه،با رسانه های دیگر فرهنگیان،بی پیوند است یا شاید بهتر باشد بگویم پیوندی یک سویه دارد. برخی تارنماها و تارنگارهای شناخته شده ی فرهنگیان،سخن معلم را لینک کرده اند اما سخن معلم هیچ لینکی از هیچ یک از رسانه های فرهنگیان ندارد. این خود به نوعی خلاف شعار "گفت و گو" است. گویا پورسلیمان دوست ندارد هیچ کدام از خوانندگان تارنمایش،از این رهگذر،با رسانه ی دیگری از فرهنگیان،آشنا شود و پیوندی بگیرد. اگر چنین باشد،البته،در هدف خود کامیاب نخواهد شد اما به گونه ای با راهبردهای خود فاصله می گیرد و از اعتبارش کاسته می شود.
کاستی دیگر سخن معلم – البته از دید این نگارنده که چه بسا میان خوانندگان این تارنما،چندان فراگیر نباشد- سطح کیفی برخی یادداشت ها و نوشته ها،به ویژه اختصاصی، آن است. روشن است که این کاستی،به خود پورسلیمان برنمی گردد و بیشتر خرده ای است بر نویسندگان،اما هر چه باشد از دید این نگارنده، تا اندازه ای از ارزش تارنما کاسته است. سخن معلم "بایستی" بعدی آموزشی در نویسندگی و حتی اندیشه ورزی آموزشی به خود بگیرد- و یا شاید "بهتر است" بگیرد. نمی دانم می توان کیفیت یادداشت ها را از آغاز راه اندازی تارنما تاکنون سنجید یا نه،اما من آن چنان بهبودی احساس نکرده ام.
به امید پیشرفت روزافزون "سخن معلم" و تندرستی و بهروزی مدیر پرتوانش،علی پورسلیمان.
*سخن معلم :
ضمن سپاس مجدد از این همکار ارجمند ، اصولا در سخن معلم ، از آغاز بخشی به نام " پیوند ها " وجود نداشته است ، اما در فرمت و قالب جدید سخن معلم که به زودی جایگزین خواهد شد ، این بخش دیده شده است .
بنا بر گزارش ها ، تاکنون بیش از یک صد سایت و وبلاگ در سراسر کشور و به صورت داوطلبانه، به سایت سخن معلم لینک داده اند .
ما در برابر این دوستان و این همه لطف و محبت آن ها، واژه ای جز " تشکر " نمی شناسیم .
در بسیاری از مدارس ، مدیر مدرسه فردی را خود تعیین کرده و با ذکر یک صلوات ، تاییدیه شورای معلمان را برای انتخاب فرد مورد نظر اخذ می کند و البته کمتر کسی در میان معلمان به این ساز و کار اعتراض میکند/ فردی که به عنوان نماینده شورای معلمان یک سازمان آموزشی انتخاب میشود از وظایف و اختیارات خود اطلاعی ندارد و تصور می کند فرضا امضای چک مدرسه ، حضور در برخی جلسات و انعکاس نظرات همکاران در مورد صبحانه و یا کیفیت و کمیت آن ، نهایت انتظاری است که از این جایگاه وجود دارد/ میتوان در شورای منطقه، کمیته برنامه ریزی نیروی انسانی منطقه و... برای نمایندگان معلمان منطقه جایگاه مشخصی تعریف و تببین کرد / می توان در سطح منطقه برای این نمایندگان اتاق مشخصی در نظر گرفت که بتوانند با همه معلمان آن منطقه گفت و گو و تعامل داشته باشند / در سطح بالاتر و در ادارات کل آموزش و پرورش می توان همین نقشها را در یک زنجیره اداری و تشکیلاتی بازتعریف کرد.به عنوان مثال ، ترکیب شورای عالی آموزش و پرورش که اتاق فکر آن به شمار می رود مرکب از 22 نفر است که 3 نفر از اعضای آن با تائید شورای معاونین وزارتخانه از میان معلمان انتخاب می شوند / متاسفانه در این مدت دیده نشده است که یک نفر معلم در این جایگاه قرار بگیرد ....
برای کسانی که آموزش و پرورش ایران و خبرهای آن را دنبال میکنند سخن از «آمار بالای دانشآموزان» سخن آشنایی است. یعنی بیش از ٢٥سال پیش که شمار دانشآموزان ایران پیرامون ۱۸- ۱۹میلیون تن بود تا هماکنون که یکسوم کاهش یافته و به حدود 5 / 12 میلیون رسیده است، کما بیش همه فرادستان آموزشو پرورش ایران، شمار دانشآموزان کشور را بالا اعلام کردهاند. همین آمار بالای ادعایی و اینکه دولت نمیتواند به این شمار از دانشآموزان، آموزش درست و حسابی بدهد، خود دلیلی شده برای برخی تصمیمگیریهای مهم در گستره آموزشوپرورش. برای نمونه اینکه چون این آمار بالاست پس درصدی از آنها – آنگونه که گفته میشود پیرامون ١٠درصد - باید به مدرسههای پولی (خصوصی) فرستاده شوند.
اما آمار برخی از کشورهای دیگر جهان و منطقه درستی این سخنان را به چالش میکشد. ایران بیش از ۷۵میلیون نفر جمعیت دارد و پیرامون 5 / 12 میلیون دانشآموز، پس نسبت دانشآموزان به جمعیت، نزدیک به ۱۷ است. اما، برای نمونه، کشور فرانسه، با ۶۵میلیون جمعیت نزدیک به ۱۶میلیون دانشآموز و ۲میلیون دانشجو دارد. نسبت دانشآموزان این کشور به جمعیت کشور، نزدیک به ۲۵درصد است یا آمریکا با بیش از ۳۱۵میلیون جمعیت پیرامون ۵۵میلیون دانشآموز دارد که نسبت آن میشود ۱۷درصد. ترکیه با ۷۶میلیون جمعیت، ۱۳میلیون دانشآموز دارد یعنی کمی بیش از ۱۷درصد. افغانستان با کمتر از ۳۰میلیون جمعیت، پیرامون ۵/۱۱میلیون دانشآموز دارد که نسبت آن نزدیک ۳۸درصد میشود.
با توجه به آمار و کشورهای بالا- که در اینجا بهعنوان نمونهای از کشورهای جهان و منطقه برگزیده شدند - روشن میشود که سخن از شمار بالای دانشآموزان ایرانی سخن درستی نیست. بهویژه اگر این نکته را هم در نظر بگیریم که درصد دانشآموزان ایران که کشوری در حالتوسعه به شمار میرود با درصد دانشآموزان کشورهای توسعهیافتهای همچون آمریکا و فرانسه برابری میکند یا حتی از آنها کمتر است. این نیز درخور یادآوری است که در آمریکا که کاپیتالیستیترین کشور جهان دانسته میشود ۱۰درصد دانشآموزان به مدرسههای پولی میروند. این نسبت هماکنون در ایران حدود ۸درصد است و فرادستان آموزشوپرورش در تلاشند آن را به ۱۰درصد برسانند. اگر این را هم در نظر بگیریم که بسیاری از مدرسههای دولتی ایران، هماکنون سالهاست که دیگر رایگان به شمار نمیروند و درصدی از هزینههای خود را از خانوادهها میگیرند روشن میشود که ایران در پولیسازی آموزشوپرورش، گوی سبقت را از کشورهای سرمایهداری جهان هم ربوده است! بگذریم از کشورهای همچون ترکیه، فرانسه، فنلاند، سوئد، کرهجنوبی و بسیاری کشورهای دیگر جهان، که آموزشوپرورش آنها سراسر رایگان است یا درصد ناچیزی از آن پولی است.
آموزشوپرورش در جهان و در بسیاری از سندهای حقوقی و آموزشی، بهعنوان یکی از وظیفههای دولتها شناخته شده است. دولتها وظیفه دارند آموزشوپرورش رایگان و کیفی فراخور زمانه را به شهروندان خود ارایه کنند. پولیسازی آموزشوپرورش و به بهانههای گوناگون شانه خالی کردن دولتها از زیر بار مالی آموزشوپرورش، پیامدهای گوناگونی دارد. در یکی از واپسین گزارشها درباره پولیسازی آموزشوپرورش میخواندم که خصوصیسازی آموزشوپرورش به تبعض جنسیتی در جهان دامن میزند؛ خانوادههای تنگدست، راحتتر از آموزش فرزندان دختر خود چشم میپوشند تا فرزندان پسر.
پولیسازی آموزشوپرورش البته فرآیندی است فراگیرشونده، که سویههای گوناگون و پیشبینیناپذیر میگیرد. هماکنون داد برخی از اندیشهوران اقتصادی آمریکا از گسترش فرهنگ مصرفی و پولی در مدرسهها بلند شده است. برای نمونه مایکل سندل، در کتاب «آنچه با پول نمیتوان خرید» در انتقاد به گسترش این سیاست و فرهنگ مصرفگرایی در مدرسهها مینویسد: «به دانشآموزی که خیلی از دوران کودکیاش صرف آموزش برای زندگی در جامعهای مصرفگرا میشود، آسان نمیتوان یاد داد که شهروندی با تفکر انتقادی درباره جهان پیرامونش باشد... تبلیغات تجارتی، انسان را تشویق به خواستن چیزها و برآوردن خواستههایش میکنند، در حالی که مدرسه میخواهد به انسان بیاموزد که نقادانه به خواستههایش بیندیشد و آنها را مهار کند یا ارتقا دهد. تبلیغات به دنبال ایجاد مصرفکننده هستند، مدرسه در پی تربیت شهروند...
موقعی که بازاریابها هجوم میآورند، مدرسههای به ستوه آمده از بحران مالی، افزایش مالیاتها، کاهش بودجهها و افزایش تعداد محصلان، چارهای جز این نمیبینند که درها را به روی آنها بازکنند ولی بیشتر ما مردم مقصریم تا مدارس. در عوض اینکه بودجه عمومی برای آموزش فرزندان مان را افزایش بدهیم، وقت آنها و مغز آنها را به برگرکینگ «و» ماونتین دی یو «میفروشیم.»
*سخن معلم محلی برای بیان دیدگاه های مختلف در حوزه آموزش و پرورش است و انتشار آن ها در این تارنما الزاما به معنای تایید آن ها نیست .
*هر گونه نقل مطالب و اخبار فقط با ذکر دقیق منبع مجاز است.
* همکاران و معلمان گرامی ، اخبار و یادداشت های خود را می توانند به آدرس این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید ارسال نمایند.
می دانم ابن روزها دل مشغول کودکان کربلایی؛ تا مشق شکیبایی شان را امضا کنی.
من نیز دل مشغول مردان به صورت مرد٬
مردان زن نمای دورانم.
اگر روزگار پدرت خلخال از پای زنان می ربودند،
روزگار من مردان نه به صورت مرد٬
چهره ی زیبای زنان را می ربایند
اگر
آزادمردی چون حر ٬ جبروت دنیوی اش را پیش کش آزادمرد دوران نمود تا زنجیر اسارتش پاره گردد٬
عباس دوران ما سال های پیش زنجیر اسارت دنیوی را درید.
اگر که بود٬
دستانش علمدار مردانگی ات می شد رفت . وجرثومه ای خاک وطن را نیالود.
این روزها به عشق سردار تشنه لب سینه می زنیم ٬
تا عاطفه های تشنه ی ما آبی بنوشند
اینک که غبار تشکیک گرداب ایمان را در می نوردد
کاش آهنگ « هل من ناصر ینصرنی » لوح فشرده ی ایمان مان را می نواخت.
تا گهواره ی شیرخواره ی نینوا به ضمیر وجدان مان تکانی می داد.
کاش آهنگ آمرانه ی حسین ما را از بیراهه ی ناهی به خط ناجی می رساند و...
زخم های حسین را می شماریم اما پیام حسین رادر بستر زمان پنهان کردیم !
*سخن معلم محلی برای بیان دیدگاه های مختلف در حوزه آموزش و پرورش است و انتشار آن ها در این تارنما الزاما به معنای تایید آن ها نیست .
*هر گونه نقل مطالب و اخبار فقط با ذکر دقیق منبع مجاز است.
* همکاران و معلمان گرامی ، اخبار و یادداشت های خود را می توانند به آدرس این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید ارسال نمایند.
در پاسخ به " فراخوان سخن معلم به مناسبت یک سالگی آن " که مصادف با 13 آبان است ؛ جناب آقای " عباس فرجی ، مشاور محترم منطقه 16 تهران " یادداشتی را به همین مناسبت برای سایت سخن معلم ارسال فرموده اند .
ضمن سپاس و قدردانی از این دبیر فرهیخته و ارجمند ، چنان چه سایر همکاران گرامی یادداشت و یا مطلبی در این زمینه دارند ، آن را از طریق آدرس
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
برای ما ارسال فرمایند .
گروه گزارش سخن معلم /
این نوشته نه سیاسی است نه حزبی و تشکیلاتی و نه تعریفی است ! بدون جهت آن را بخوانید اما با جهت نوشته شده است !
روی سخنم با آقای پورسلیمان نیست اما او نیز مخاطب من است . روی سخنم با تمام کسانی است که این تارنما را خوانده اند و می خوانند و بی شک این تار نما را متعلق به آقای پورسلیمان نمی دانند و آن را برای خود می دانند .
من برای اولین بار وقتی به توصیه یکی از دوستان این تار نمار را مطالعه کردم یک راست به سراغ مرام نامه آن رفتم تا بدانم و ببینم حرف "سخن معلم" چیست ؟ آیا اساسا قرار است نوشته ها "سخن معلم" باشد یا سخن عده ای با تفکری خاص و اهدافی خاص تر ؟به واقع ، وقتی با این تار نما آشنا شدم حالم از هر چه خاص و خاص تر ، به هم می خورد !
چرا که آن قدر با چوب این خاص ها ضربه خورده بودم که نمی خواستم هیچ ارتباط دوباره ای با آنها داشته باشم ، اما در مرام نامه این تارنما حرف ها متفاوت بود ! در آن جا نوشته شده بود .
"سخن معلم ،متشکل از گروهی از معلمان و صاحب نظران در حوزه تعلیم و تربیت است که به محور بودن " آموزش " در توسعه پایدار اعتقاد داشته و درصدد هستند با " جنبش قلم " و " پویایی اندیشه برتر " نقش واقعی آموزش و پرورش را در معادلات جامعه بازتعریف نمایند و در این راستا از همه اندیشمندان و فرهنگیان فرهیخته دعوت به همکاری و تعامل می نماید .
دکترین سخن معلم ، تاسیس و تثبیت " تفکر انتقادی " و " گفت و گو " به عنوان حلقه مفقوده در چرخه نظام تعلیم و تربیت است.
سخن معلم تریبونی برای همه فرهنگیان و معلمان است و هیچ گونه وابستگی به دسته ، حزب و یا جناح سیاسی و اقتصادی ندارد "
این حرف ها ،حرف های درشتی بود که بسیاری جاها خوانده و دیده بودم ،خاصه آن گاه که قلم خود را کمی تیز تر کنی کاملا این مرام نامه ها رنگ می باختند و به زردی می رفتند.
لاجرم هیچ راهی نبود جز آن که این سخنان و مرام نامه را محک زد به قول حضرت حافظ
" خوش بود گر محک تجربه آید به میان / تا سیه روی شود هر که در او غش باشد "
این گونه بود که من اولین نوشته ی خود را به سخن معلم سپردم ،نوشته ای با عنوان "معلمان، بی دفاع ترین نیروهای آموزش و پرورش" ؛ من در آن نوشته "سخن معلم " را یاد آور شدم و از حکومت مدیران و حمایت خارج از منطق و استدلال مسئولان در دفاع حاکمان مدارس خود سخن ها راندم .نتیجه اش چندان برایم مهم نبود چون می دانستم حرف تلخی زده ام و انتظاری جز دشنام و تهدید و تحقیر و اتهام از مدیران و مسئولان نداشتم .
لیکن جای تشکر داشت از این تار نما که همه نوشته های مخالفان مرا نیز منتشر کرد اما از من هم دست بر نداشت و در نوشته ی دیگر نامه ی سرگشاده ام را به مدیرکل شهر تهران آقای چهار بند منتشر نمود.
پس از آن نوشته هایی از دوست فرزانه ام آقای نهضت منتشر شد و بنا به شنیده ها علی رغم فشار بر عدم انتشار این نوشته ها سخن معلم همچنان به کار خود ادامه داد .
اکنون این تارنما یک ساله شده است و من می خواهم به سهم خود یک سالگی این تارنما را به تمام عزیزانی که در این تارنما مشغولند ،به همه کسانی که نوشته اند و خواننده اند تبریک بگویم .
و از همه معلمان ،دانش آموزان،فرهیختگان و فرهنگیان که درد تعلیم و تربیت دارند تقاضا نمایم فرصتی که فراهم شده را غنیمت شمرند و سهم خود را در حد بضاعت برای هر چه پربار تر شدن این تارنما ادا کنند .
در پایان از تمامی عزیزانی که این نوشته را تا به آخر خواننده اند تشکر ویژه دارم .
"نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن / ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی"
پرسش این است که چرا تاکنون میزان سود صندوق اعلام نگردیده است ؟
با توجه به آموزه های دولت تدبیر و امید و نیز تاکیدات وزیر محترم آموزش و پرورش در مورد نقادی و فرهنگ پاسخ گویی ، انتظار ما پاسخ گویی و تنویر افکار عمومی فرهنگیان از سوی مسئولان محترم صندوق ذخیره فرهنگیان است .
هر ساله و در پایان شهریور سال مالی صندوق ذخیره فرهنگیان به پابان می رسد و سود تلفیقی شرکت ها و سود صندوق به حساب یکایک اعضا واریز شده و میزان آن هم اعلام می گردد .
سال گذشته و در جلسه هیات امنای مهر ماه که با حضور وزیر محترم آموزش و پرورش و میر عامل قبلی آقای امید علی برگزار گردید ، سود صندوق منتهی به 31 شهریور 92 معادل 9500 میلیارد ریال اعلام گردید و برنامه ریزی برای سود سال 93 مبلغی حداقل 13500 میلیارد ریال مشخص شده است .
حال پرسش این است که چرا تاکنون میزان سود صندوق اعلام نگردیده است ؟
پرسش دوم گفت و گویی بود که مدیر سایت سخن معلم و با عنوان « بی توجهی فرهنگیان به صندوق ذخیره؛ بی اعتمادی یا بی اطلاعی! » با خبرگزاری جمهور ی اسلامی ( ایرنا ) انجام داد و ضمن نقد عملکرد این صندوق ، خواهان پاسخ گویی و نیز عذرخواهی آن موسسه از فرهنگیان و اعضا محترم این صندوق شد .
از سوی دیگر و با وجود صدور اطلاعیه صندوق مبنی بر ادامه روند قبلی و ابطال بخشنامه جدید، متاسفانه مبالغی از فرهنگیان تحت عنوان " حق عضویت " و مطابق همان بخشنامه قبلی اخذ گردیده است .
با توجه به آموزه های دولت تدبیر و امید و نیز تاکیدات وزیر محترم آموزش و پرورش در مورد نقادی و فرهنگ پاسخ گویی ، انتظار ما پاسخ گویی و تنویر افکار عمومی فرهنگیان از سوی مسئولان محترم صندوق ذخیره فرهنگیان است .
پایان پیام /
من یك درسی را از قدیم آموخته ام و جامعه را روی منطق ماشین دودی می شناسم/ تا قطار ایستاده بود با یك نظر تعظیم و تكریم و احترام و اعجاب به آن نگاه می كردند/ من تعجب می كردم كه اگر به این قطار باید سنگ زد چرا وقتی كه ایستاده یك ریگ كوچك هم به آن نمی زنند، و اگر باید برایش اعجاب قائل بود اعجابِ بیشتر در وقتی است كه حركت می كند/ این معمّا برایم بود تا وقتی كه بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم/ این قانون كلی زندگی ما ایرانیان است كه هركسی و هر چیزی تا وقتی كه ساكن است مورد احترام است. تا ساكت است مورد تعظیم و تجلیل است، اما همین كه به راه افتاد و یك قدم برداشت نه تنها كسی كمكش نمی كند ، بلكه سنگ است كه به طرف او پرتاب می شود/ این نشانه ی یك جامعه ی مرده است....
به گمان من، در کشوری که "شرکت" به معنای واقعی کلمه، پا نمی گیرد، بعید است بتوان دموکراسی، به معنای واقعی کلمه، بنا کرد.
فرض کنیم چندنفر که اهداف مشترکی دارند، دور هم جمع میشوند و طبق یک قرارداد اجتماعیِ صریح یا ضمنی، گروهی را تشکیل میدهند. آن گاه به صورتی کاملا دموکراتیک، شایسته ترین فرد از میان خود را به ریاست انتخاب میکند. مدتی اعضای گروه، قرارداد اجتماعی را رعایت میکنند و کارها به خوبی و خوشی پیش میرود تا اینکه یک نفر از آنها تخلفی انجام میدهد.
در این مرحله برخی از اعضای گروه که از این تخلف با خبر شده اند، احساس ناراحتی میکنند. بخشی از نگرانی آنها مربوط به در خطر افتادن حیثیت و منافع جمعی است: تخلف آن فرد ممکن است به اعتبار گروه لطمه بزند یا دارایی های جمعی را به مخاطره بیندازد یا سرمایه های اجتماعی گروه، مخصوصا اعتماد افراد را مخدوش کند. بخش دیگری از نگرانی آنها مربوط به احساس اجحاف و ناکامیِ شخصی است: فرد با خود میگوید که چرا دیگری قواعد جمعی را زیرپا میگذارد و سوء استفاده میکند ولی من نکنم؟
آنها ممکن است مدتی سکوت کنند و با خود کلنجار بروند ولی در نهایت تصمیم میگیرند اقدامی انجام بدهند. اما این اقدام چیست؟ دقیقا در این مرحله است که یکی از مهمترین و کلیدی ترین ویژگی های فرهنگی مردم ایران آشکار میشود. در فرهنگ ایران، حجم نامتعارفی از «تعارف»، «تملق» و «دو رویی» وجود دارد. این صفات در هماهنگی ارگانیک با یکدیگر هستند و سیستمی را میسازند که از دل آن استبداد میروید.
آنها وارد یک بازی دوگانه میشوند. از یک سو مخفیانه، رئیس گروه را از مساله باخبر میکنند و در پشت پرده او را تحت فشار قرار میدهند که فرد خاطی را تنبیه کند. اما در عین حال سطح روابط خود را با فرد خاطی حفظ میکنند و نه تنها از رفتار او در مقابل خودش انتقاد نمیکنند، بلکه حتی ممکن است او را به سبب قانون شکنی هایش، با لبخندی یا گفتار همدلانه ای تشویق کنند.
- راننده تاکسی برای اینکه زودتر به مقصد برسد تخلفی انجام میدهد و رو به شما میگوید "حال کردی؟" شما با لبخندی او را تایید میکنید در حالی که میدانید این کار خلاف است و انتظار دارید ماموران حکومت با چنین قانون شکنی هایی مقابله کنند.
- دوست شما با افتخار از تخلفاتی که کرده برایتان تعریف میکند، از کاری که "پیچانده" یا از وظیفه ای که "دو در کرده"، یا از کارمندی که "دمش را دیده"، خلاصه از "زیرآبی هایی که رفته" و "تیزبازی هایی که درآورده". شما با رفتار و گفتار خود او را تشویق و تایید میکنید در صورتی که میدانید این کارها خلاف است و شیرازه جامعه ای را که در آن زندگی میکنید فرومیپاشاند.
میدانید اسم دیگر این کارها "حق کشی" است و از همه مهم تر اینکه حس میکنید خود شما در بسیاری از اوقات قربانی این رفتارهای دیگران بوده اید و همواره فکر میکرده اید که حکومت باید با چینی تخلفاتی برخورد قاطع بکند. این رویکرد شما، مشروعیتِ رفتارهایی را به حکومت میدهد که به تدریج به بازتولید استبداد میانجامد.
پرسش اینجاست که چرا این رفتارهای دو گانه در ایران شایع است؟
از یک سو، متخلفان با طمطراق و افتخار از قانون شکنی ها و "زرنگ بازی" های خود تعریف میکنند و مورد تایید اطرافیان شان قرار میگیرند و از سوی دیگر همان اطرافیان، بزرگ ترین مشکل و نارضایتی زندگی خود را همین قانون شکنی ها و حق کشی ها میدانند. چرا این اطرافیان، خودشان مستقیما فرد متخلف را مورد نکوهش قرار نمیدهند؟
چرا مردم حاضر نیستند برای دفاع از قرار داد اجتماعی، روابط شخصی خود را به مخاطره بیندازند؟
آنها به طور روزمره، هزینه های بسیار سنگینی بابت بیتوجهی به قرارداد اجتماعی میپردازند و بلکه همه زندگیشان در آشفته بازار قانونشکنی و فساد از دست رفته است، با اینحال، هنگامی که در مواجههی عملی با متخلف قرار میگیرند، حاضر به پرداخت هزینه نیستند.
حال آن که این، دقیق ترین هزینهای است که برای استقرار قانون و ایفاد حق میتوانند بپردازند. مردمی که برای تحقق عدالت و قانون، جان شان را در مقابل نیروهای نظامی حکومت به مخاطره میاندازند، چرا حاضر نیستند در مواجههی مستقیم با دوست فاسد خود، هزینه ای بپردازند؟
این پرسش میتواند پاسخ های متعددی داشته باشد که شرح آنها در ظرف این مقاله نمی گنجد. برای نمونه یکی از پاسخ های احتمالی را میتواند در ارزش بنیادین «اتحاد» در میان ایرانیان جست و جو کرد. یک فرضیه این است که در ایران به دلایل تاریخی، کمبود منابع آب و حمله قبایل اطراف، تنها فرهنگ هایی از تنازع بقا جان سالم به در برده اند که اتحاد در آنها ارزشی محوری بوده است. در نتیجه کسانی که امروز در ایران زندگی میکنند، به صورتی نسبتا ناخودآگاه و غریزی، از هر رفتاری که ایجاد اختلافنظر کند دوری میجویند و به نحوی تکاملی (فرگشتی)، آموخته اند که مخالفت با اطرافیان و دوستانشان میتواند هزینه بسیار سنگینی برای آنها داشته باشد.
اگر از آنها بپرسید که این هزینه چیست و چه دلایلی برای رفتارشان دارند، ممکن است نتوانند جواب مشخصی بدهند و اغلب توجیهاتی بیاورند نظیر اینکه "انتقاد بی اثر است" و "ارزشش را ندارد" و ... زیرا رفتار آنها در پرهیز از اختلاف نظر و انتقاد فردی، تا حدود زیادی به صورت ناخودآگاه صورت میگیرد.
حال بیایید به روی دیگر سکه بپردازیم.
هنگامی که اعضای گروه، به جای سرزنش متخلف، در برابر او سکوت میکنند و در عوض، رئیس گروه را مسوول پرداخت همه هزینه ها میدانند، گونه ای دیگر از احساس اجحاف بروز میکند: رئیس گروه از خود میپرسد چرا من باید خود را فدای دیگران کنم؟ آن هم دیگرانی که خودشان حاضر به پرداخت کوچکترین هزینه ای نیستند و هر روز با فرد متخلف همدلی و خوش و بش میکنند.
به عبارت دیگر، رئیس گروه در موقعیتی بسیار فسادانگیز قرار میگیرد. از یک سو خواست عمومیِ گروه برای مقابله با قانونشکنان، به او مشروعیت اعمال اقتدار شدید میدهد و از سوی دیگر ، او احساس میکند که مورد خیانت افراد گروه قرار گرفته است و به تنهایی، مسوول پرداخت همه هزینه ها شده است. درست مثل آن که افراد یک محله، یک نفر را به پاسبانی انتخاب کنند، تفنگی به دستش بدهند و بگویند "چاقوکش محله را تنبیه کن". در حالی که خودشان با آن لات ها رفاقت دارند و اگر بلایی بر سر آن پاسبان بیاید هیچ دلیلی وجود ندارد که اهل محل به حمایت از وی برخیزند. اینکه پاسبان با چاقوکش های محل چه خواهد کرد، چندان تفاوتی در نتیجه ایجاد نمی کند،1 زیرا دیر یا زود، داستان ما، به ماجرای پاسبانی تبدیل خواهد شد که تفنگی به دست دارد و در مقابل مردمی قرار دارد که احساس میکند به او خیانت کرده اند.
خلاصه داستان آن است که در فرهنگ ایران، حجم نامتعارفی از «تعارف»، «تملق» و «دو رویی» وجود دارد. این صفات در هماهنگی ارگانیک با یکدیگر هستند و سیستمی را میسازند که از دل آن استبداد میروید.
______________________________________
1- گاهی اوقات پاسبان، لاتها را از پای در می آورد و آنگاه بساط دیکتاتوریاش را می چیند، مثل رضاشاه. گاهی اوقات هم با آنها، هم دست می شود و یک دیکتاتوری سرشار از فساد ایجاد می کند، مثل حاکمان بعد از رضاشاه یا برخی از شاهان قاجار. در مدل های کوچک تر از حکومت هم، موارد مشابه فراوانی را می توان یافت. برای مثال به نمونه هایی فکر کنید که عده ای با هم شریک شده اند و کسب و کاری را راه انداخته اند و در نهایت شراکت به هم خورده است یا یکی از شرکا، کسب و کار را تصاحب کرده است. به گمان من، در کشوری که "شرکت" به معنای واقعی کلمه، پا نمی گیرد، بعید است بتوان دموکراسی، به معنای واقعی کلمه، بنا کرد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
دکتر سارا شریعتی
در سنت مطالعات علوم اجتماعی کلاسیک، فقر و نابرابری همواره به عنوان یک سر فصل اساسی مطرح بوده است. در دهه های اخیر ،کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه هر یک به دلیلی اولویتهای خود را در گسترش فرآیندهای جهانی شدن اقتصادی و توسعۀ جامعۀ اطلاعاتی و شبکهای جست و جو می کنند.
این فرآیندهای جدید نیز با وجود طرح «اهداف هزاره» و سخن گفتن از برنامههائی برای فقر زدائی به پیدایش صورتهای جدیدی از فقر انجامیدهاند. نظریه پردازان علوم اجتماعی، اما، متاثر از این تحولات، یک بار دیگر در دو دهۀ اخیر به طرح مسئلۀ اجتماعی فقر یا مفهوم پردازی از فقر به عنوان یک مسئلۀ اجتماعی پرداختهاند. فضای جدید مفهوم پردازی یا دیدگاههای تازه برای مسئله پردازی جامعهشناختی از پدیدۀ فقر کمتر مورد توجه آکادمی ایرانی قرار گرفته است.
دکتر سارا شریعتی در سخنرانی خود در 29 مهر 1392 به مناسبت رونمایی از کتاب پژوهشگر دینی استاد حکیمی با عنوان «منهای فقر» غفلت از مسئلۀ فقر در سرفصلهای علوم اجتماعی ما را مورد نقد قرار میدهد و از ضرورت حساسیت تازه نسبت به پروندۀ فقر در محیط آکادمی و طرح آن به عنوان یک مسالۀ اجتماعی و نه همچون بی کفایتی شخصی و یا مفهوم پردازی از فقر نه به عنوان یک پدیدۀ طبیعی بلکه همچون یک رخداد سخن می گوید.
آنچه در ادامه میخوانید متن این سخنرانی است:
مناسبت این جلسه، رونمایی از اثر علامه حکیمی تحت عنوان «منهای فقر» است و طبیعتا موضوع این جلسه، قسط و عدالت و مبارزه با فقر. نمی خواهم بحث عالمانه ای در خصوص عدالت داشته باشم. فکر کردم در این محدودیت وقت، فقط اشاره کنم به اینکه در چه حال و هوایی کتاب را دریافت کردم و چرا این کتاب برایم اهمیت یافت؟ و بعد اشاره ای خواهم داشت به ضرورت بازگشت فقر و نابرابری به عنوان سرفصلی در مباحث فکری و علوم اجتماعی ما.
هفتۀ پیش از دریافت کتاب، به دعوت یکی از دانشجویانم که با جمعیت دانشجویی امام علی همکاری می کند، به نمایش یک تئاتر در محلۀ مولوی رفتم. تئاتری به نام «هفتمین برخون خوان رستم» نوشتۀ شارمین میمندی نژاد. این تئاتر نه در یک تماشاخانه، که در اطاق خانه ای در مولوی برگزار می شد که به نحوی پناهگاه کودکان فقر و کار و خیابان بود. نمایش، داستان زندگی دو کودک بود. اولی به اسم سهراب. پدرش پخش کنندۀ مواد. و دیگری فرزند یک مصرف کنندۀ مواد. خودش اسم نداشت. اسمش «ای بچه» بود. سهراب فال می فروخت و بچه وزنه داشت. داستان بدبختی، فقر و فحشا و خشونت و گرسنگی در محله ی غربتی ها. در این داستان فقط یک بار نام خدا آورده شد، آن هم به نقل از زن رهگذری که از سهراب فال خریده بود و گفته بود: « ناامید نشو پسرم، خدا بزرگ است» و سهراب این ماجرا را به تمسخر برای دوستش تعریف کرد و بعد به خشم پرسید : خدا کجا بود وقتی به من تجاوز شد؟ وقتی از درد کمربند پدرم به خودم می پیچیدم چون پول کافی به خانه نیاورده بودم؟ وقتی از گرسنگی خوابم نمی برد. خدا کجا بود؟ و بعد رو کرد به تماشاچیان و با چشمان خیره اش به ما زل زد و گفت شما کجا بودید؟ تو کجا بودی؟ داستان، همان داستان یکی بود، یکی نبود. آن یکی که بود فقربود، آن که نبود، ما بودیم،من بودم!
بعد از این تجربه، از خودم پرسیدم در زندگی این کودکان، خدا چگونه تصور می شود؟ امید چه مفهومی دارد؟ دین چه کارکردی می تواند داشته باشد؟ همان شب به خانه که برگشتم، تلویزیون چندین برنامۀ دینی پی در پی داشت درباره عفاف و احکام و به نظر می رسید که فقر را به عنوان یک مساله اجتماعی وا نهاده و مسائل دیگری دارد. و بعد کتاب «منهای فقر» به دستم رسید. کتابی با این عنوان می توانست کتاب محمد یونوس باشد، همان استاد اقتصاد که با ایجاد بانک فقرا، زندگی میلیون ها فقیر بنگلادشی را تغییر داد. یا کتاب یک مبارز مارکسیست. اما این کتاب، اثر یک عالم دینی بود. یک عالم دینی بود که می گفت هر جا که فقر هست، دین نیست. یک کتاب یادآوری. یادآوری به ما که زمانی دین را به قسط ترجمه می کردیم و بی دین را آدمی می خواندیم که با فقر مبارزه نمیکند. یک کتاب یادآوری به آنها که حساسیت ما را در مبارزه با فقر و توزیع عادلانه ثروت، به تاثیر پذیری مان از مارکسیزم نسبت می دادند. و حالا این عالم دین به ما یادآوری میکرد که اساسا هدف از بعثت پیامبران، مبارزه با فقر، اجرای عدالت و قسط بوده است و دین را به پرداختن به مسالۀ اصلیاش که ساخت جامعهای «منهای فقر» است، دعوت میکرد. یک عالم دین است که میگوید: « اگر هدف از انقلاب برانداختن ریشه ظلم است، باید گام نخستین در جهت برطرف کردن ظلم از مظلوم ترین یعنی محرومان باشد و گرنه قیامهایی خواهد بود در جهت جابه جایی قدرت و ثروت، نه بیشتر».خواهید گفت که حرف تازه ای نیست و البته که نیست. اما این حرف قدیمی، از فرط بدیهی بودنش امروز نه تنها از جانب گرایش رسمی که از جانب اغلب نخبگان فکری ما نیز مغفول مانده است. مسئله در سطح گرایش رسمی مواجهه با چالشهایی است که قدرت سیاسی فراهم نموده و پارادایم حاکم بر جریانات فکری ما هم با فروپاشی چپ و پیروزی سرمایه داری، دیگر مبارزه با فقر و ساخت جامعه ای عادلانه نیست. از طرفی به نظر میرسد که در مسائل اجتماعی ما نیز فقر دیگر سرفصل نیست.
با این حال فقر همواره یکی از موضوعات اصلی علوم اجتماعی بوده است و در حالی که اقتصاد دان، تحلیلی کاملاً اقتصادی از فقرارائه میدهد، جامعهشناسی به ابعاد اجتماعی فقر هم پرداخته است. مارکس بحث را از مبارزه با فقر به مبارزه با شرایط تاریخی ای که منجر به ایجاد فقر و طبقات اجتماعی می شود گسترش داد. دورکیم با طرح مفهوم آنومی، فقر را با مسئلۀ انسجام اجتماعی پیوند می زند و زیمل تعریف سنتی از فقر را دگرگون کرد و تعریفی ارتباطی از فقر ارائه داد: «فقیر کسی است که جامعه فقیر مینامد و به این عنوان او را محتاج کمک میداند». اما در دهه شصت - هفتاد میلادی این تصور شکل گرفت که در جوامع توسعه یافته امروز، در جوامع پر خطر، نان دیگر مسالۀ اصلی جامعه نیست و جامعه به سمت یک دست شدن و متوسط شدن پیش می رود. به این ترتیب طبقات متخاصم اجتماعی به اقشار متفاوت اجتماعی بدل میشوند که وجودشان در هر جامعه ای طبیعی است. اما از سال های 80 به بعد، فقر در سیمای عریان خویش دوباره در جوامع توسعه یافته بازگشت و مجددا از «اشکال و چهرههای جدید فقر» چون «مشاغل کاذب»، «بیثباتی شغلی»، «عدم امنیت اقتصادی» و «حاشیه نشینی» سخن رفت و برخی از جامعه شناسان به تأسی از دورکیم از «صور بنیانی فقر» سخن گفتند. این فقر جدید در «ضد- جامعهها» بارز شد. در جوامع کوچکی که در حاشیه جامعۀ کل شکل گرفتند و تکثیر می شدند. جوامعی متشکل از حذف شدگان اجتماعی، مهاجران بدون اوراق هویت، کارگران و کارکنان سابقی که با تعطیلی کارخانه یا شرکتشان، از کار بیکار شده بودند... در میان ساکنان این «ضد- جامعهها» حس بی کفایتی، تحقیر و عدم احساس تعلق به جامعۀ کل بارز بود. ضد- جامعه هایی که در شرایط بحران و شورش اجتماعی در جامعۀ کل حضور می یافتند و خشم و نفرت خود را با اعمال خشونت ابراز می کردند و کمربندی از ناامنی به دور جامعه بوجود آورده بودند. این فقر جدید اما با سیاستهای توسعه ارتباط می یافت. از نظر برخی از اقتصاد دانان، این فقر محصول ثروت و اشکال سرمایه دارانه ای بود که توسعه به خود می گرفت. همچنان که در سطح بین المللی برخی از اقتصاددانان اشاره داشتند که عقب افتادگی اقتصادی کشورهای جهان سوم اغلب به دلیل سیاستهای کاپیتالیستی توسعۀ کشورهای ثروتمند است، وجود فقر هم در جامعه ناشی از سیاستهای توزیع قدرت و ثروت در جامعه بود و از این رو با گسترش ثروت، فقر هم افزایش می یافت. در نتیجه جامعه شناسی انتقادی نه از فقر که از نابرابری سخن گفت. نابرابری که محصول سیاست های نئولیبرال، سرمایه داری افسار گسیخته و سیاست های اقتصادیئی است که هدفی جز سود و بهره برداری هر چه بیشتر ندارد و منجر به رشد فقر می شود.
در ایران نیز با همین فراز و فرود توجه به فقر روبرو بوده ایم. دورۀ انقلابی، دوره ارادۀ ساخت جامعه ای برابر بود. دورهای که به گفتۀ حسین زاده، بازجوی ساواک، انقلابی شدن با دو ریال ممکن میشد. دو ریال، قیمت بلیط اتوبوس برای رفتن از شمال شهر به جنوب شهر بود. در این سفر، فرد با مشاهدۀ تفاوت عظیم طبقاتی میان جنوب و شمال، به سمت مبارزه کشیده میشد. مبارزه با شرایطی که منجر به این نا برابری ها می شد. اما آرمان های انقلابی، با گذار از آن دوره، جای خود را به ارادۀ زندگی دادند.
به نظر میرسید که انقلابیون سابق میخواهند، حق خود را از زندگی، که انقلاب و جنگ و مبارزه به تعویق انداخته بود، بگیرند. در این دوره توجه به خود، خانوادۀ خود، زندگی خود، جای آرمان خواهی و جامعه خواهی و همبستگی را گرفت و « فردگرایی خودخواهانه» گسترش یافت. در این «جامعۀ افراد»، به تعبیر نوربرت الیاس، هر کسی به دنبال حل مسالۀ خود است و حتی همبستگی نیز وجهی خودخواهانه یافته است. به این معنا که کمک به فقرا برای رستگاری روح خود است، نه در جهت ساخت جامعهای برابر. «کار خیر» برای ساخت آخرت خود است، نه تلاش برای «احقاق حقوق اجتماعی». کمک به محرومان در سیمای «رحم» و «ترحم مذهبی» تصور می شود نه به عنوان مطالبۀ اجتماعی و احقاق حق. در این رفتار جدید، مسالۀ فقر تبدیل شده است به توجه به فقرا. دیگر نه از فقر به عنوان یک مسالۀ اجتماعی بلکه از فقرا نام برده میشود و وجود فقرا، نه با نابرابری اجتماعی، روابط سلطه و بازتولید قدرت و ثروت نسل به نسل، بلکه با نابرابریهای طبیعی فردی، عرضه/ بی عرضگی، زرنگی/ تنبلی، شایستگی یا بی کفایتی افراد ... تحلیل میشود. شاهد بوده ام که مادری کودک فقیری را که در پیاده رو فال می فروخت را به فرزندش نشان داد و گفت: «نگاه کن عزیزم. اگه درس نخونی، این جوری می شی! ».
همان روندی که در اروپا بدان اشاره کردم، در جامعۀ ما نیز امروز در حال بروز و ظهور است. از هم گسیختگی بافت اجتماعی، اشکال جدیدی که فقر به خود گرفته است، فقری که اغلب نه محصول بیکاری که محصول کار است، فقر کارگران، زحمت کشانی که کار برایشان ثروتی به همراه ندارد و فقط برای حفظ و بقای موجودیت است. چرا که ثروت در بسیاری از موارد، نه در نتیجۀ کار که محصول باروری سرمایه است.سود سرمایه است که ثروتمند می کند نه عرق جبین! ظهور و تکثیر حاشیه نشینی، شکل گیری محلههای بستۀ فقر و خشونت، محلههایی که کلانتری بدان راه ندارد یا نمیخواهد داشته باشد، «مسکن» هایی که به دلیل تمرکز، دوری از شهر و بی امکاناتی، نه «مهر» که «خشونت» را بازتولید میکنند، اعتیاد که فرد را از فرآیند اجتماعی شدن خارج می کند و به حاشیه جامعه میراند، خانوادههای تک سرپرست، فقر پنهانی که از ابراز خود شرم میکند، پناهندگان همسایه ... اینها اشکال کهنه و نو نابرابری و فقر در جامعه امروزمایند. فقر و نابرابری ای که در کنار مظاهر بیرونی ثروت که در خیابانها خودنمایی میکنند، بیش از همیشه آشکار و عریان است و ما را به عنوان انسان، به عنوان مسلمان، به عنوان روشنفکر یا جامعه شناس به پرسش می کشد و متهم میکند.
چه کسی مسئول است؟
پرداختن به فقر همواره مساله ای سیاسی بوده است. فقر هست و تکثیر می شود چون ارادۀ مبارزه با آن نیست و به عنوان مسالۀ اجتماعی در دستور کار قرار ندارد. اما جامعه نیز مسئول است. مردم هم مسئولند. من. ما. همه ! و مگر نه اینکه از آموزههای نسل ما بود که وقتی فقر در جامعه ای هست کل مردم مسئولند؟چه باید کرد؟ کاری که ما می توانیم کرد حساس کردن نسبت به این پرونده و مطرح کردن آن در میان جامعه، در محیط فکری و در آکادمی است . طرح آن به عنوان یک مسالۀ اجتماعی نه همچون بی کفایتی شخصی. مساله پردازی و مفهوم پردازی و مداخله در آن. چه می توان کرد؟ اینکه عادت نکنیم. عادی سازی نکنیم. از طبیعی بودن اقشار متفاوت اجتماعی صحبت نکنیم...فقر را تئوریزه نکنیم. هر بار با فقر همچون یک شوک، یک حادثه، یک تصادف برخورد کنیم و با آن مقابله کنیم.
صحبتم را با تئاتر شروع کردم و با ادامه این تجربه هم به پایان می برم. دربازگشت از تئاتر، راننده در اولین چراغ قرمزی که ایستادیم، سرش را برگرداند تا مرا که از بهت و بغض خاموش شده بودم، نصیحت کند:« خانم، خودتان را درگیر اینها نکنید. اینها، غیر شمارند. به شمارش نمی آیند. شناسنامه ندارند. حساب نمی شوند. در محلۀ خودشان، زاد و ولد می کنند و فساد و مواد و مرگ. خودشان می میرند یا در تسویه حساب های داخلی به قتل می رسند... به ما مربوط نیستند. ربطی به ما ندارند. خودتان را درگیرشان نکنید». در همین حال، دختربچه ای دستش را از پنجرۀ باز ماشین تو آورد و جلوی صورتم گرفت و گفت: «خاله! فال می خری؟ فال!».
فقر به ما ربط داشت. مربوط بود. شهر را اشغال کرده بود و در هر چهارراهش می دیدی که چطور کودکان ما را غارت می کند.همان جا یاد جمله ای از کامو افتادم و به خود گفتم آیا این ترجمان اجتماعی دین نیست؟ همان دینی که علامه حکیمی در این کتاب به ما می شناساند؟ " به چه کارم می آید سعادت، وقتی دیگران در آن سهیم نیستند؟"
*سخن معلم محلی برای بیان دیدگاه های مختلف در حوزه آموزش و پرورش است و انتشار آن ها در این تارنما الزاما به معنای تایید آن ها نیست .
*هر گونه نقل مطالب و اخبار فقط با ذکر دقیق منبع مجاز است.
* همکاران و معلمان گرامی ، اخبار و یادداشت های خود را می توانند به آدرس این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید ارسال نمایند.