« انتخاب رشته » احتمالا یکی از مهم ترین اتفاقاتی است که در طول زندگی تحصیلی دانش آموزان رخ می دهد و جای تاسف دارد اینکه هنوز تکلیف دانش آموزان پایه نهم مشخص نشده و همه چیز به روزهای پایانی کشیده می شود.
به دقایق نود سال تحصیلی نزدیک می شویم و هنوز شیوه نامه مشخصی از هدایت تحصیلی به مدارس ارسال نشده است .هاله ای از ابهام همه چیز را فرا گرفته است . تکلیف هزاران دانش آموزان پایه نهم دبیرستان ها به دقایق پایانی گره خورده . این نشان از آن دارد که مدیران حوزه ستادی چقدر با" تدبیر" تصمیم سازی و تصمیم گیری می کنند .
گرچه موضوعاتی از این دست ای بسا در میان هزاران مشکل آموزش و پرورش گم باشد و مدیران ارشد آموزش و پرورش دغدغه های مهم تری داشته باشند ولی اینکه نگاه آزمایشگاهی به هزاران دانش آموز داشته باشیم نیز به نظر بی انصافی است .
مدیران ارشدی که یک شبه نظامی آموزشی را عوض می کنند ؛ آیا یک بار هم به این موضوع فکر نکرده بودند که قبل از آنکه اقدامی در این خصوص داشته باشند بایست نقشه راه را فراهم کنند؟
آنچه از فحوای کلام مسئولین آموزش و پرورش در این روزها بر می آید گویا قرار است رشته های متوسطه سهمیه بندی شود و طی یک دفترچه ای به دبیرستان های متوسطه اول ارائه شود تا بر اساس آن دانش آموزان به رشته های مختلف توزیع شوند .
اینکه آموزش و پرورش تازه فهمیده است که توزیع عادلانه ای از دانش آموزان در سال های گذشته انجام نشده است اتفاق میمون و مبارکی است حتی اینکه تاکید و تمرکز آموزش و پرورش بر آن شده که دانش آموزان بیشتر به هنرستان های فنی و حرفه ای بروند نیز کار پسندیده ای است اما گفتن چند نکته خالی از لطف نیست :
نخست این که : از قدیم گفته اند سالی که نکوست از بهارش پیداست و بهار انتخاب رشته در سال جاری به نظر نمی رسد چنگی به دل بزند ؛ چرا که انتخابی که قرار است در ثانیه های آخر سال تحصیلی آن هم بدون هیچ برنامه مشخص و منسجمی صورت بگیرد گمان نمی کنم آش دهان سوزی شود .
دوم آن که : وقتی از انتخاب رشته صحبت می شود مراد آن است که چنان چه دانش آموزی شرایط ورود به رشته ای را داشته باشد با ارائه اطلاعاتی مناسب دانش آموزان در انتخاب آینده ی خود مخیر باشد نه آنکه از مدیران مدارس تلویحا خواسته شود که موتور اغنا گری خود را روشن کنند و دانش آموزان را به رشته هایی که مد نظر است هدایت کنند .
سوم آن که : وقتی ما اصرار داریم؛ دانش آموزان را به هنرستان ها هدایت کنیم فرض مان بر این است که بستر لازم در هنرستان ها فراهم است و دانش آموزان وقتی به آنجا می روند با فراغ خاطر در رشته های عملی ادامه تحصیل خواهند داد نه آنکه دانش آموزان را به رشته ای هدایت کنیم که زیر ساخت های لازم برای آن فراهم نشده است .
چهارم آن که : قبل از آنکه دانش آموزان را تشویق به رفتن هنرستان ها کنیم بد نیست آسیب شناسی لازم در خصوص اینکه چرا دانش آموزانی که از نمرات برتری برخوردار هستند تمایل و رغبتی به رفتن هنرستان ها ندارند را مورد مطالعه قرار دهیم .
پنجم آن که: تعریف روشنی از نقش مشاوران در هدایت تحصیلی ارائه شود نه آنکه لباس دوخته و بریده شده را در اختیار مشاوران قرار دهیم و از آنها بخواهیم این لباس را به تن دانش آموزان بپوشانند . آن هم لباسی که در حد و اندازه دانش آموزان نیست و من البته در این یادداشت بیشتر تمرکزم بر این بند خواهد بود .
لازم می دانم فرآیند مشاوره را برای آن دسته از مسئولین که گویا فراموش کرده اند مشاوره چه تعریفی دارد دوباره یاد آوری نمایم .
"معنای لغوی مشاوره ، همکاری کردن و رأی و نظر تخصصی دیگران را برای انجام دادن کاری خواستن است ( شفیع آبادی - 1372)" گرچه تعاریف متعددی برای مشاوره ارائه شده است ولی من برای آنکه اتلاف وقت ننمایم به همین تعریف بسنده می کنم .
آنچه مسلم است مشاوره امری یاری رسان است برای آنکه مراجع به یک تصمیم برسد ؛ به تعبیری ما (مشاور) در مشاوره با کمک مراجع" تصمیم سازی "می کنیم نه "تصمیم گیری " یعنی آن قسمت دوم که تصمیم گیری است صرفا در اختیار مراجع است و مشاور نقش پر رنگی در آن ندارد .
با این مقدمه به گمانم مشاوران مدارس در فرآیند هدایت تحصیلی مستقیما برای دانش آموزان تصمیم گیری خواهند کرد و نقش "انتخاب رشته" عملا در حد یک حرف باقی خواهد ماند چرا که اگر بپذیریم؛ دانش آموز شرایط رشته را آورده است این وظیفه ی ذاتی آموزش و پرورش است تا آن قسمت که مربوط به خودش است را فراهم نماید یعنی کلاس هایی را ایجاد نماید تا دانش آموزانی که رشته لازم را احراز نموده اند در آن به ادامه تحصیل بپردازند .
ارائه دفترچه و سهم بندی کردن مدارس برای معرفی دانش آموزان به رشته های ریاضی ، تجربی، انسانی، فنی و... جز اینکه یک کاغذ بازی اضافی و سر در گمی و اعتراض بر دوش مدارس بگذارد کار دیگری نخواهد کرد .
من گمان می کنم آنچه در حال رخ دادن است این است که مدیران ارشد آموزش و پرورش توپ را در زمین مدارس می اندازند تا ببینند چه اتفاقی می افتد آیا آبی گرم می شود یا نه ؟!
تمام منبع اطلاعاتی مدیران ارشد آموزش و پرورش آن است که کشورهای پیشرفته از این روش استفاده کرده اند و به این سطح از توان مندی رسیده اند ، این را خوب می فهمم ؛ اما من به عنوان یک مشاور این نکته را نمی فهمم؛ با فرض بر اینکه کشورهای پیشرفته چنین راهی رفته اند آیا این راه برای کشوری مثل ایران نیز می تواند سودمند باشد؟
فراوان از این تصمیم گیری های هیجانی در آموزش و پرورش دیده ایم ,مثلا یکی را همین چند سال پیش تجربه کردیم (هوشمند سازی مدارس) . بروید بپرسید حداکثر ظرفیت مورد استفاده از هوشمند شدن مدارس چقدر بوده زمانی که شما نرم افزار لازم را برای هوشمندی نداشتید یعنی نه معلم هوشمند دارید نه دانش آموز و نه کلاس هوشمندی می آیید و مدارس خود را هوشمند می سازید؟! چرا؟ چون مالزی این کار را کرده است ما هم می خواهیم چنین کنیم . یکی نمی رود تحقیق کند ببیند آیا هوشمند سازی در مالزی جواب داد که حالا مدارس ایران هوشمند شود ؟
چرا این همه هزینه روی دست آموزش و پرورش می گذاریم در حالی آموزش و پرورش همیشه با کسری بودجه مواجه بوده ؟
صادقانه عرض می کنم مشاوران محترم در این روش انتخاب رشته فقط به یک موتور اغناگری برای دانش آموزان تبدیل می شوند تا با شعبده بازی دانش آموزان را به رشته های هدایت کنند که ظرفیتش از قبل تعیین شده است و ادارت می خواهند آن ظرفیت ها تکمیل شود .
مثلا مشاور؛ دانش آموزی را به رشته فنی حرفه ای هدایت می کند ، دانش آموز علاقه مند می شود و به سمت فنی حرفه ای می رود اما از میان رشته های فنی حرفه ای رشته مورد علاقه خود را در منطقه خود و مناطق همجوار نمی یابد ؛ در نتیجه مشاور بایست در اقدامی شعبده گونه دانش آموز را به رشته ی که در نزدیکی او قرار دارد هدایت کند و ای بسا این دانش آموز از اساس اصلا تمایلی به رفتن به این رشته نداشته باشد .
من فکرم می کنم مدیران محترمی که چنین طرحی را نوشته و اصرار دارند هر طوری شده این طرح "امسال" اجرایی شود هیچ برنامه ای از پیش تعیین شده ندارند !
ای کاش این طرح برای نمونه در شهری کوچک اجرایی می شد بعد در سراسری کردند آن اقدام به عمل می آمد .
اگر چنین شده ، چرا هیچ وقت آمار روشنی از آزمایش های مقدماتی این طرح ارائه نکرده اند تا ببینیم تا چه حد این طرح با موفقیت همراه بوده است؟جز این است که باز از روش آزمون و خطا استفاده می کنیم ؟ آن هم در سطح کلان آموزشی کشور؟!
هدایت تحصیلی که هنوز شیوه نامه ای برای آن تنظیم نشده فکر می کنید چقدر می تواند اجرایی باشد ؟
چرا آموزش و پرورش این قدر بر طرحی که هنوز در مرحله تکمیل و بازنویسی است اصرار دارد؟
چرا با سرنوشت دانش آموزان به راحتی بازی می شود؟
و مهم ترین سئوال این است که مسئولان مگر وقتی در حال تغییر نظام آموزشی بودند فکر این جای کار را نکرده بودند که دانش آموزان در پایه نهم نیاز به انتخاب رشته خواهند داشت ؟
چرا در لحظات پایانی که به امتحانات خرداد نزدیک می شویم هنوز شیوه نامه ای جامع تنظیم و در اختیار مدارس قرار نگرفته است ؟
من شخصا فقط یک فرض را متحمل می دانم ؛ قطاری که در حال حرکت است نه راننده ای دارد نه ریلی و نه اصلا می دانیم این قطار به کجا خواهد رفت !
گروه اخبار/ معاون توسعه مدیریت و پشتیبانی وزیر آموزش و پرورش با اشاره به مشکلات اعتباری دولت در سال گذشته، از تخصیص107 درصدی اعتبارات هزینهای آموزش و پرورش در سال 94 خبر داد.
برشهايي از يك يادداشت: پس از كشته شدن معلم سيستاني در زير آوار و به دنبال آن در واكنشهاي مختلف به اين حادثه، قلمبهدستان حوزه آموزش و پرورش از زاويههاي مختلف به ابعاد حرفه معلمي پرداختند كه در نوع خود، در آستانه هفته معلم اين مطلب را بيتناسب ندانستيم ، لذا برشهايي از يادداشت شيرزاد عبداللهي كه يكي از فعالترين معلمان در حوزه رسانه است را آورديم تا در كنار آن ساير ديدگاهها را نيز در معرض داوري مخاطبان صفحه مدرسه قرار دهيم. در ضمن لازم به ذكر است كه متن كامل اين يادداشت در « سايت صدای معلم » معلم منتشر شده است.
حرفه معلمي و رفتارهاي عوامانه مسوولان
مسوولان آموزش و پرورش رگ خواب معلمان را پيدا كردهاند. بسياري از معلمان نيازمند شارژ زباني و رواني هستند. در اين زمينه هيچ كس به پاي حاجيبابايي، وزير سابق آموزش و پرورش نميرسد. در دوره وزارتش هر شهري كه ميرفت معلمها را جمع ميكرد و دست آنها را ميگرفت و در عالم رويا روي قله دنا و البرز و سبلان مينشاند. فاني جاذبههاي پوپوليستي ندارد. سخنرانيهايش كسلكننده است و به تعبيري فاقد كاريزما است. اما در قضيه خاش از الگوي حاجيبابايي استفاده كرد و اجازه نداد رسانهها و فعالان صنفي ميداندار شوند. فاني مزه سياستهاي پوپوليستي را چشيد و ممكن است شيريني آن در دهانش مزه كند.
فاني وزير دولتي است كه رييسجمهورش شخصيتي واقعگرا و بهشدت مخالف پوپوليسم از نوع احمدينژادي است. سياستهاي مديريتي پنج گانه فاني هم عوام فريبانه نيست، اما فاني اتوريته لازم و سازمان مناسبي براي اجراي سياستهاي اعلامي خود ندارد.
به نظر ميرسد فاني هم مثل وزراي سلف خود به اداره روزمره وزارتخانه بزرگ آموزش و پرورش رضايت داده است و اميد به تغييرات مورد نظر به خصوص در حوزه نيروي انساني را از دست داده است. او به دام گفتمان معيشتمحور افتاده و چون امكاناتي در حوزه مالي در اختيار ندارد گاهي مثل قضيه خاش بر موج حادثه سوار ميشود. معلوم نيست كه فاني مجذوب سياستهاي پوپوليستي ميشود يا راه خود را ادامه ميدهد؟
در قضيه خاش فاني به بخشهاي مختلف وزارتخانه دستور داد كه «متناسب با ماموريت، به موضوع ورود پيدا كنند.» مدرسه روستاي نوكجو از مدارس اجارهاي بود. دو معلم اين روستا اصولا رابطه استخدامي يا مالي و حقوقي با آموزش و پرورش نداشتند. فلسفه خريد خدمات آموزشي رها شدن آموزش و پرورش از زير بار تعهدات حقوقي است. با اين حال فاني بهشدت به اين اتفاق واكنش نشان داد و به منطقه سفر كرد.
به نظر من صرفنظر از جنبههاي انساندوستانه، ورود وزارتخانه به اين قضيه براي جلوگيري از تبعات كنترل نشده ماجرا در افكار عمومي و رسانهها بود. فاني از اين ترسيد كه ريختن يك ديوار و مرگ يك معلم به جنجالي مانند آتشسوزي مدرسه شينآباد منجر شود.
مرگ معلم فداكار، سوژهاي مناسب براي فعالان صنفي و سياسي
روايت رسمي مرگ معلم فداكار، سوژهاي مناسب براي فعالان صنفي و سياسي جهت بسيج احساسي و عاطفي معلمان عليه وزير آموزش و پرورش بود. اما پيشدستي وزير اين سوژه را خاكستر كرد. با اين حال فعالان صنفي در گروههاي تلگرام كوشيدند با تعابير احساسي، مرگ اين معلم را به سود خود مصادره كنند.
يك فعال صنفي نوشت: «معلمي در صفر مرزي، اما بر بلنداي بينهايت عشق - نميدانم دودل بودي يا نه، ديوار كه آوار ميشد، دودل بودي يا دل يك دله كرده بودي... و آخرين تير تركشت را همان جا كشيدي... در مرز ميان زيستن و زنده بودن، زندگي جاويد را برايت رقم زد، نامت بلندآوازه و جاويد باد.»
اين لحن حماسي همراستا با تبليغات وزارتخانه بود. رسيدگي به خانواده مرحوم گنگوزهي جدا از اينكه دانشآموزي را نجات داده يا نداده باشد و قهرمان بوده يا نبوده، اقدامي ارزشمند و انساني است و اميدوارم وزير آموزش و پرورش به وعدههاي خود به خانواده مرحوم گنگوزهي عمل كند و اين وعدهها مشمول مرور زمان نشود. اما ترس من از اين است كه استفاده ابزاري و تبليغي از قهرمانها به ابتذال كشيده شود و در فضاي رقابت بين فعالان صنفي و وزارت براي مصادره قهرمانها، شاهد ظهور قهرمانهاي دروغين در ميان معلمان باشيم. حرفهاي حميدرضا كفاش و ورود وزارتخانه به وادي خلق «ريزعليخواجوي»هاي جديد اين نگراني را دوچندان ميكند.
تشكلهاي صنفي و قهرمانهاي صنفي
برخي تشكلهاي صنفي در دو، سه سال اخير كوشيدهاند قهرمانهاي صنفي به جامعه معلمان عرضه كنند. مدتي پيش در رسانههاي مجازي از معلمي كه طبق پرونده پزشكي بر اثر بيماري «برگر» پايش را قطع كردهاند قهرمان ساختند و نوشتند كه در راه بازگشت از مدرسه در ميان كوههاي سربهفلك كشيده فلان استان برفگير شده و يكي از پاهايش دچار سرمازدگي شده است. حتي برخي فعالان كمپيني هم براي كمك مالي به او راهاندازي كردند. كمك مالي به يك معلم از سوي همكاران كار پسنديدهاي است اما بيماري برگر هيچ ارتباطي با سرمازدگي ندارد.
برخي از فعالان، محسن خشخاشي، معلم بروجردي را كه با ضربه چاقوي يك دانشآموز ١٥ ساله، در پاي تختهسياه به قتل رسيد به عنوان سمبل جامعه معلمي تبليغ كنند. مرگ مرحوم خشخاشي واقعهاي تكاندهنده و تاسفبار بود، اما چگونه ميتوان خشخاشي را به عنوان نماد معلمي به جامعه و دانشآموزان و اوليا معرفي كرد؟ طرح اين نماد نوعي ضدتبليغ براي معلمان است. اين يك حادثه استثنايي بوده كه طرح آن در جامعه بيش از حد تحريككننده است.
وقتي مرحوم خشخاشي را به عنوان قهرمان و سمبل معلمي معرفي ميكنند ما به جامعه چه پيامي ميفرستيم؟ هرچه درباره خشخاشي بگوييم مثل بومرنگ به خود ما معلمان برميگردد. قتل يك معلم به دست يك دانشآموز ١٥ ساله، كجايش حماسي است؟ تبليغ و ترويج اين مساله چه تاثيري بر والدين و دانشآموزان ميگذارد؟
فعاليت صنفي آرماني ندارد
بارها گفتهام و تكرار ميكنم كه فعاليت صنفي تابع فرمول هزينه – فايده است. فعاليت صنفي آرماني ندارد كه شخص خودش را پاي آن قرباني كند. فعاليت صنفي به قهرمان و افراد سرسخت و تا پاي جان نياز ندارد. آدم ميتواند بر سر آرمان «سياسي» خود بايستد و جانش را بدهد اما در فعاليت «صنفي» فداكاري بيمعنا است.
ظاهرا قهرمانسازي از بيماري برگر و قتل در كلاس و تحمل زندان عبور كرده است. در برخي كانالهاي صنفي تلگرام معلمي كه در اروميه دست به خودكشي زده، قهرمان معلمان معرفي ميشود يا معلمي كه پس از فوت، اندامهاي او را به نيازمندان بخشيدهاند مدال قهرماني ميگيرد.
قهرمانسازي آن روي سكه انتخاب معلم نمونه
اگر حتما نياز به قهرمان داريم بايد قهرمان معلمان را بر اساس الگوي حرفهاي انتخاب كنيم و از ويژگيهاي شخصي يا معيارهاي غيرمعلمي بگذريم. در انتخاب الگو و قهرمان تمركز را بايد بگذاريم روي مشخصات حرفهاي معلمان. قهرمانسازي تشكلهاي صنفي آن روي سكه انتخاب معلم نمونه توسط دستگاه است. معلمي كه به كلاس درس ميرود دليلي ندارد كه فداكار و ايثارگر و حبس كشيده باشد. البته اگر ايثارگر و فداكار باشد ايرادي ندارد، اما معلم مدرسه بايد در درجه اول وظايف حرفهاي خود را مطابق شرح وظايف انجام دهد. دانشآموز را كتك نزند، كمكاري نكند، مايوس و افسرده نباشد، لباس تميز بپوشد، لبخند بزند، كفش تميز واكسزده به پا كند، شب قبل مطالعه كند و اعتراض خود را به شيوهاي فرهنگي ابراز كند. معلم قهرمان اگر دلسوز و عاشق باشد فبها! اگر هم نباشد و فقط وظايف حرفهاي خود را انجام دهد ايرادي ندارد.
همه اجزاي آموزش و پرورش به يك نسبت دچار فرسودگي و عقبماندگي شدهاند
اين تصور كه معلمان خوبند و سيستم بد است، يك تصور غيرواقعي است. همه اجزاي آموزش و پرورش از معلم تا مديران مدارس و مديران و كاركنان اداري و وزير و فضاهاي آموزشي و قوانين و مقررات به يك نسبت دچار فرسودگي و عقب ماندگي شدهاند. يكي از مظاهر عقب ماندگي بخش ازمعلمي، ترك عقلانيت و روي آوردن به احساسات و عواطف خام از سوي بخشي از جامعه معلمان به بهانه فعاليت صنفي است. البته علت آن را بايد در سياستهاي گزينش و جذب و نگهداشت معلمان جستوجو كرد.
حرفه آموزگاري همچنان الگوساز است
محمدرضا نيكنژاد، آموزگار: گروهي وظايف حرفهاي معلم را آموزش در چارچوبهاي ساختار آموزشي و درونمايههاي درسي ميدانند. از ديگر سو گروهي وظايف اين حرفه را در گسترهاي بيمرز از كنشهاي آموزشي، اجتماعي، سياسي، مدني، حزبي و... ميدانند! راستي حرفه آموزگاري در كداميك از دستههاي بالا جا ميگيرد!؟
تجربه زيستفرهنگي - تاريخي ما ايرانيان و البته نشانههايي در كشورهاي ديگر حكايت از جاي گرفتن حرفه آموزگاري در ميانههاي طيفي دارد. نمونههاي فراواني از اين گذرگاهها در تاريخ ما وجود دارد. براي نمونه در رخدادهاي ده بيست، انقلاب مشروطه، رويدادهاي وابسته به دوران مصدق، چند قطبي شدن جامعه در دهه ٥٠ و رويدادهايي در پيوند با انقلاب اسلامي و پس از آن جنگ و... برخي از رويدادهاي سياسي – اجتماعي بودند كه آموزگاران را با توجه به جايگاه ويژهشان ميان جوانان و مردم، به سوي كنشهاي سياسي – اجتماعي كشاند و حتي از برخي، الگوهايي سياسي و اجتماعي ساخت. براي نمونه نيز ميتوان از دكتر علي شريعتي و آيتالله مطهري و... نام برد گرچه نمونههاي معلم آن نيز كم نيست.
از سوي ديگر معلمي كه درد جامعه را ندارد چوبِ الفي است براي آموزشي خشك و بيمايه و بيتاثير و موتوري خودكار است براي انتقال آگاهيهايي كه يك شبه آموخته ميشوند و يك شبه هم فراموش ميشوند. بيگمان بسياري از ما يك يا دو آموزگار داشتهايم كه اثرشان بر انديشه و رفتار و گفتار ما به درازاي يك عمر بوده است.
حرفهاي بودن يا فداكار بودن؟
جواد بابازاده (رها): همه شغلها جدا از جنبه تخصصي و حرفهاي آنها ميتوانند تا حدودي متكي بر روابط انساني و اخلاقي باشند. اما آنچه مشاغل را از هم تفكيك ميكند اهداف شغل و قوانين حاكم بر آن حرفه و تواناييهاي لازم براي آن حرفه است. طبيعتا يك كارمند بانك يا معلم يا پزشك با تكريم ارباب رجوع و تلاش بيش از حد انتظار براي انجام وظيفه خود يا فداكاريهاي موردي و پيشبيني نشده در شرايط خاص، از لحاظ اخلاقي كار ارزشمندي انجام دادهاند. اما انتظار جامعه اين است كه هر فردي تواناييهايش را در شغل و حرفه خود بروز دهد. آيا معلم ميتواند طبابت كند؟ آيا كارمند بانك ميتواند سر كلاس حاضر شده و تدريس كند؟ قطعا جواب منفي است. پس ميتوان نتيجه گرفت تفاوتهاي مهارتي و تخصصي براي شغلها لازم و حياتي است. اما ارزشهاي اخلاقي و تواناييهاي حرفهاي شغلها با هم منافات و تضادي ندارند و در واقع مشترك هستند.
اما پرسش اين است كه مثلا در شغل معلمي اولويت با چيست؟ آيا اولويت با فعاليتهاي قهرمانانه و فراحرفهاي است يا اولويت با فعاليتهاي حرفهاي و مرتبط با وظيفه؟ مثلا ميتوان ريزعلي خواجوي دهقان فداكاري يا اميد عباسي مامور آتشنشاني كه جان خود را در راه كمك به ديگران از دست داد را به عنوان الگوي معلمي معرفي كرد. اما هرچند اين گونه افراد از لحاظ اخلاقي و انساني افراد قابل ستايشي هستند ولي نميتوان اينان را به دليل فداكاري به عنوان قهرمان جامعه معلمان معرفي كرد. معلمي كه به عنوان الگو و قهرمان معرفي ميشود بايد از توانايي علمي كافي و مهارتهاي حرفهاي معلمي برخوردار باشد.
وظايف حرفهاي و انتظارات عرفي از معلم
كامل حسيني: ميزان موفقيت تلاش معلمان بايد منطقا براساس الزاماتي بررسي شود كه براي حرفه آنها قايل هستيم؛ نه اينكه انتظار داشته باشيم پيغمبروار هميشه مشكلات آموزشي و اخلاقي و انساني يك ملت را بر دوش بكشند. مساله قابليت تعين بخشي به ملزومات حرفهاي معلمان به اين سادگي نيست، زيرا گاهي مسائل و رفتارهايي در بيرون از ملزومات حرفه معلمي رخ ميدهند كه چه بسا تاثيرات آنها به طور غيرمستقيم وبه مراتب بيشتر از آن ملزومات حرفه معلمي است.
در روستا يا محلهاي در يك شهر بي گمان انتظارات بيشتر و اخلاقيتر در برخوردهاي بيرون از كلاس درس و مدرسه از او دارند.
بنابر اين در عالم اخلاق، ما با وظايف حرفهاي و وظايف عرفي يك حرفه مواجهيم. اين يك واقعيت بديهي است كه در بيشتر امور، قشرهاي مختلف مردم اعم از همسايه و دانشآموزان و اولياي آنها و... بايد تمركز داشته باشند روي همان الزاماتي كه در حد توان معلمان است. اما قضيه انتظار داشتن يا نداشتن نيست بلكه مساله الگوسازي و ديگر تاثيراتي است كه يك رفتار ممكن است در جامعه بازتاب نمايد يا مورد تشويق يا هجو مردم و سپس دگرگوني ديدگاه مردم نسبت به آن قشر خاص شود. اگر معلم حتي خارج از مستلزمات حرفه معلمياش دچار اشتباهات فاحشي شود بنابر هر دليلي بازتاب گستردهاي دارد البته بر عكس آن هم صادق است يعني در صورتي كه در يك برهه زماني به اقدامي داوطلبانه و فداكارانه دست بزند بازتاب مثبت آن تا مدتها در اذهان باقي ميماند.
منش و شخصيت معلمي
معصومه بيات: در فرهنگ كشور ما ارزش و اعتبار معلمين مورد تاييد و تاكيد فراوان قرار گرفته، معلمي به عنوان شغلي كه به آموزش و تربيت نسل كودك و نوجوان ميپردازد هميشه حرمت داشته و تا حدودي مقدس شمرده ميشود.
ولي جداي از فرهنگ سنتي جامعه، معلمي به عنوان يك حرفهاي كه شرايط و شاخصهاي مشخص داشته باشد، بايد مورد توجه قرار گيرد.
تقريبا اكثر كشورها در انتخاب افراد براي شغل معلمي حساسيت ويژهاي را به خرج ميدهند كه اين حساسيت هم ممكن است مربوط به گزينش ايدئولوژيك باشد هم به ويژگيهاي ظاهري فرد هم به ميزان تخصص در رشته مورد تدريس لذا علاوه بر اين موارد مفهوم غير دقيقي مانند منش و شخصيت معلمي هم مهم است.
سيستم پذيرش و آموزش و تربيت نيروي انساني براي حرفه معلمي هم بسيار حايز اهميت است.
فارغ از اين مباحث و اختلاف نظرها هم كارشناسان و صاحبنظران امر تعليم و تربيت و هم فرهنگ عمومي ضمن احترام براي فرد و حرفه معلمي براي اين شغل معيارها و شاخصهايي را پذيرا هستند، داشتن سلامت ظاهري، توانايي در حواس پنجگانه، داشتن تخصص كافي براي رشته مورد تدريس، روحيه خدمت فداكاري، داشتن آگاهيهاي عمومي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي به عنوان يك قشر مرجع داشتن عزت نفس و حفظ شؤونات معلمي و شاخصهايي از اين دست، مهمترين شاخصهاي حرفه معلمي است.
آموزگار اجرايي، تسهيلگر يا رهايي بخش
مهدي بهلولي، آموزگار و كنشگر صنفي: برخي، آموزگار را مدير كلاس درس ميدانند كه وظيفه دارد درونمايه كتابهاي درسي را به ذهن دانشآموزان انتقال دهد. آموزگار يك كارمند است كه ميخواهد كار آموزشياش را به درستي انجام دهد و سر ماه حقوق خودش را بگيرد. ديگر به راست يا دروغ بودن درونمايهاي كه درس ميدهد كاري ندارد. به اين ميگويند آموزگار اجرايي.
اما آموزگار را ميتوان بهگونهاي ديگر هم فهميد. آموزگار در اينجا كسي است كه بيش از هر چيز ديگري، به دانشآموز ميانديشد. او دانشآموز را بهعنوان انساني درنظر ميگيرد كه قرار است به ياري او بشتابد تا توانمنديهاي خودش را كشف و شكوفا سازد. ميخواهد كه يادگيري را براي دانشآموزش آسان سازد و او را به رشد شناختي و احساسي بيشتر برساند. اصل، خود دانشآموز و كشف توانمنديهاي اوست. مهربان و دلسوز است و ميكوشد از تك تك دانشآموزان، شناخت دقيقي به دست آورد تا در ياري رساندن به آنان، اثرگذارتر عمل كند. به اين ميگويند آموزگار تسهيل گر.
اما آموزگار ميتواند به گونهاي ديگر هم باشد، در اينجا پاي پائولو فريره، هنري ژيرو و برخي كسان ديگر به ميان ميآيد كه به آموزش در خدمت آزادي و رهايي ميانديشند. به باور هنري ژيرو، آموزگار، در برابر درستي يا نادرستي آنچه به دانشآموز ميگويد، مسوول است.
آنچه آمد، گزارشي از كتاب ارزنده «رويكردهاي تدريس»، نوشته گري فنستر ميچر و جوناس سولتيس با ترجمه چهارتن از استادان دانشگاه اصفهان ميباشد.
روزنامه اعتماد
در سال های اخیر در شهرهای بزرگ ایران موج جدیدی از ازدواج به وجود آمده است که از آن با عنوان ازدواج سفید یا باهم باشی دختر و پسر یاد می کنند. این نوع ازدواج یک زندگی مشترک بدون هیچ نوع عقد دائم و موقت است. دراین ازدواج به قراردادهای اجتماعی شرعی و عرفی حاکم بر جامعه بی اعتنایی می شود و خواست و اراده شخصی دو فرد غیر همجنس عامل ایجاد آن است. هر چند این نوع ازدواج را از دیدگاه جامعه شناختی می توان به عنوان یک کج روی اجتماعی نامید ولی دلایل و عوامل متعددی غیر از تأثیر پذیری از جوامع غربی را نیز می توان در ساختار اجتماعی ایران زمینه ساز بروز این پدیده اجتماعی دخیل دانست.
یکی از این عوامل شرایط سخت و دست پاگیر ازدواج رسمی است. هزینه های ازدواج در ایران و در شهرهای بزرگ بسیار بالاست. دخترهایی که ممکن است سال ها چشم انتظار باز شدن در و ورود یک خواستگار به خانه شان باشند، به محض ورود این فرد، به همراه خانواده شان شرایط سخت و دشواری را برای قبول ازدواج به خواستگار از راه رسیده مطرح میکنند و با مقایسه خود با سایر دخترهای هم سن و سالشان سعی می کنند از خواستگار خود امتیازات بیشتری بگیرند.
علاوه براین، درخواست های غیر معقول، احکام و قواعد موجود نیز که ریشه در اقتصاد سنتی کشاورزی دارد شرایط را برای پسرها سخت تر می کند. در اقتصاد کشاورزی که عامل تولید خود انسان است، داشتن زور بازو اهمیت داشته است. چون مردان دارای زور بازوی بیشتری نسبت به زنان هستند، تأمین آب و نان خانواده بر عهده آنها بوده است.
بنابراین، نفقه و مهریه نیز از جمله ملزومات چنین اقتصادی بوده است. انتظارات زنان از مردان آن زمان، تأمین قوت غالب خانواده بوده و هیچ یک از مصنوعات امروزی از جمله نیاز های زندگی اجتماعی آن روزگار نبوده است. با انقلاب صنعتی تغییری عمده در ابزار تولید به وجود آمد. ماشین جای انسان را در تولید گرفت، به طوری که به جای زور بازو این فکر و اندیشه فرد بود که ماشین را به کار می انداخت و در زمینه کارفکری نیز تفاوتی بین دو جنس وجود نداشت.
این تحول اجتماعی باعث شد که زنان نیز همانند مردان وارد عرصه های کار و تولید شوند و درآمدی معادل مردان داشته باشند.
بنابراین، در زمان فعلی چه الزامی بر پرداخت نفقه به زن توسط مرد وجود دارد؟ زن هم مانند مرد توانایی کار کردن دارد و برخی از مشاغل نیز مختص زنان است، گاهی درآمد زن به دلیل انجام برخی مشاغل پردرآمدتر، بیشتر از مردان است.
از سویی دیگر کاهش تعدد فرزندان در خانواده باعث افزایش میزان ارثیه رسیده به زنان و دختران می شود و زندگی آنان از لحاظ مالی تأمین می گردد. در شرایط فعلی بحث الزام دادن نفقه به زن توسط مرد باعث شده است که برخی از زنان که کارمند هستند و یا درآمد بالایی دارند، پول خود را در بانک یا در زمینه مسکن و ... سرمایه گذاری کنند و از مرد بخواهند که ملزومات مالی آنها را تأمین کند و از آنجا که شأن بالای اجتماعی برای خود قائلند بالتبع نیازهای هایشان نیز خیلی بیشتر از زنان خانه دار خواهد بود، حتی برخی از این زنان مهریه خود را از مرد گرفته و در جایی سرمایه گذاری کرده اند و از سود آن بهره می برند و از مرد توقع تأمین نفقه نیز دارند.
قوانین جاری حتی مدعی است که هردرآمدی که مرد در طی زندگی مشترک داشته و با آن به اندوختن سرمایه پرداخته است به هنگام طلاق دادن همسرش باید نصف آن را به او بپردازد. در برخی از موارد نیز حق طلاق طبق شروط اولیه ازدواج به زن داده می شود. علاوه براین، شرایط دشوار زندگی از جمله بیکاری، درآمد پایین، تورم بالا، نبود امکان تهیه مسکن شخصی، بالا بودن توقعات همسر و هزینه های زندگی و ... کدام مرد حاضر می شود تن به ازدواج بدهد؟
در واقع ، ازدواج سفید راهکار اجتماعی برای برون رفت از چنین شرایطی است. اگر ریشه نفقه و مهریه را در اسلام جست و جو کنیم باید توجه داشت که اقتصاد حاکم بر جامعه در زمان ظهور اسلام از نوع اقتصاد کشاورزی بوده است. اسلام بیشتر یک انقلاب اعتقادی و اخلاقی بود نه انقلاب اقتصادی، چنان که پیامبر اکرم (ص) فرموده انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق. چنانچه می بینیم برده داری در دوره اسلامی رواج داشته و خرید و فروش برده مرسوم بوده و اسلام نیز آن را لغو نکرده است، زیرا در اقتصاد کشاورزی این برده بوده است که ابزار تولید است، اما در عصر صنعتی ابزار تولید سرمایه است.
احکام اسلامی باید بامقتضیات زمان تطبیق یابد و فقه پویا به همین نکته استوار است. در جوامع امروزی تأمین هزینه زندگی بر عهده عضو شاغل یا اعضای شاغل در خانواده باید باشد نه فقط بر عهده مرد، چه بسا که آن عضو شاغل زن باشد. همچنان که در جوامع فعلی داشتن برده و یا کنیز مجاز نیست، هر کسی می تواند برای انجام کارهای درون و برون خانه خود افرادی را به کار گیرد ولی آنها کارمند یا کارگر او به حساب می آیند و نه اموال او.
در صورت نداشتن کارگر، انجام کارهای خانه توسط اعضای آن و با تقسیم وظایف و نقش ها بین اعضا، صورت می گیرد و هرکس متناسب با خدماتی که از سایر اعضا دریافت می کند باید به سایر اعضا خدماتی نیز ارائه نماید و تقسیم وظایف و نقش ها باعث مشارکت همۀ اعضای خانواده در انجام فعالیت های زندگی مشترک است.
بدیهی است که اگر احکام و قواعد شرعی و عرفی جامعه مطابق با مقتضات زمان باز تعریف شود، نیازی به این گونه واکنش های اجتماعی برای دور زدن یا ستیز با این قواعد و رشد روز افزون طلاق در جامعه نخواهد بود.
قواعد فعلی زن و مرد را به هم بسته اند که نتوانند از هم جدا شوند و یا همدیگر را ترک کنند، ولی برخی از افراد به خاطر دور شدن از دیگری و طلاق دادن همسر حتی حاضرند سختی زندان (عدم تمکن مالی برای پرداخت مهریه) را نیز تحمل کنند ولی زندگی با همسرشان را تحمل نکنند و یا زنی حاضر است حتی خودکشی کند و زندگی با مرد نامناسب زندگی اش را تحمل نکند.
زندگی مشترک نیز مانند یک تبادل است اگر هریک طرفین متوجه شوند که در این مبادله به جای سود، زیان می کنند ممکن است معامله را به هم بزنند. ولی اگر قواعد زندگی مشترک همراه با آمدن در روی کاغذ در قلب ها شکل گیرد متضمن اجرای آنها نیز همان عواطف موجود در قلبها خواهند بود و هر یک از طرفین سعی خواهند کرد کاری کنند که دیگری را شاد نمایند و لبخند رضایت را بر لب های شریک و همدم زندگی خود بنشانند. بهتر است در قواعد و احکام جاری و ساری درخانواده تجدید نظر صورت گیرد و این طور نباشد که هنگام عقد قرارداد ازدواج و تعیین مهریه هر دو طرف بگویند کی داده و کی گرفته، یعنی تعیین مهریه تنها برای قوام و دوام ازدواج است و هم یک دین بر عهده شوهر. قوانین باید قابلیت اجرا نیز داشته باشد و مهریه های خیلی سنگین که مرد توان پرداخت آن را ندارد نباید مقرر شود و این نوع مهریه ها هرگز نمی تواند قوام بخش ازدواج باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار/
صافی درخصوص تکریم از بازنشستگان نیز گفت: هفته آینده طبق بخشنامه آموزش و پرورش روز 16 اردیبهشت روز پیش کسوتان معلمان و تکریم از این افراد است.
پانا
گروه اخبار/
قانون مديريت خدمات كشوري كه در جلسه 8 / 7 / 86 كميسيون مشترك رسيدگي به لايحه مديريت خدمات كشوري مجلس شوراي اسلامي طبق اصل 85 قانون اساسي تصويب شده و پس از موافقت مجلس با اجراي آن، در تاريخ 18 / 7 / 86 به تأييد شوراي محترم نگهبان رسيده بود، در تاريخ 20 / 8 / 86 براي اجرا ابلاغ شد، به اول فروردين 88 يعني با 18 ماه تأخير و به روزهاي پاياني دولت نهم موكول شد و در نتيجه علاوه بر اينكه طي اين مدت تعدادي از شاغلين و من جمله فرهنگياني كه مشمول اين قانون ميشدند و به افتخار بازنشستگي نائل آمده بودند، از مزاياي آن محروم شدند و خود قانون هم به صورت ضربالاجل و ناقص اجرا شد.
قانوني كه ميتوانست با اجراي كامل آن از همان بدو امر از جمله رتبهبندي حرفهاي، نقطه عطفي در راستاي برنامههاي توسعه و به خصوص تحقق اهداف دولت در تاريخ معاصر آموزش و پرورش ايران به فال نيك گرفته شود، خشت اول را محكم و راست ننهاد كه اين واقعه نه اول ماجرا بود و نه آخر آن!
مسئولان و متوليان دولت و به خصوص آموزش و پرورش، حال كه چنين موقعيتي را فراهم آورده بودند كه دال بر شعور بالاي اجتماعي و جسارت آنان بود، ميبايست در انجام و به ثمر رساندن اين مقوله زمينههاي تكميلي آن را نيز فراهم ميآوردند تا شروع خوب، پاياني خوب نيز داشته باشد، من جمله حال كه دولت محترم تدبير و اميد مشغول تدوين برنامه ششم توسعه است به اين قشر زحمتكش كه ساليان طولاني همين مسئولاني را كه امروز مناصب و پستهاي مختلف دولتي و تصميمگيري را به عهده دارند، تربيت كرده و آموزش داده و به اين مرحله رساندهاند، توجه ويژهاي بنمايند و در خصوص پرداخت مطالبات عقب افتاده آنان تصميم عقلايي بگيرند.
دولت محترم توجه جدي داشته باشد كه خط فقر كجاست و فرهنگيان بازنشسته در كجاي آن، قرار دارند؟ اعتبارات لازم براي پرداخت مابهالتفاوت مطالبات بازنشستگان به دليل اجرا نشدن كامل از 1 / 7 / 86 تا 1 / 1/ 88 و اجرا شده ناقص از 1 / 1 / 88 قانون مديريت خدمات كشوري تاكنون را فراهم آورند.
رتبهبندي حرفهاي اجرا شده از تاريخ 1 / 7 / 94 را به تاريخ تصويب قانون مديريت خدمات كشوري ( 1 / 7 / 86 ) تسّري دهند.
در قانون بودجه و بهخصوص در برنامه ششم توسعه، ضريب افزايش حقوق بازنشستگان را به مراتب بيش از آنچه كه به اصطلاح متناسب با نرخ تورم اعلام ميكنند، در نظر بگيرند.
به لحاظ حفظ كرامت انساني بازنشستگان، مشموليت بيمه تكميلي را به مواردي از قبيل چشمپزشكي، دندان پزشكي، فيزيوتراپي و راديولوژي تسرّي بخشند و مقدمات استخدام يكي از فرزندان بازنشستگان را در دستگاههاي دولتي فراهم آورند.
باشد تا با اين اقدامات، چشمانداز اميد آنان به زندگي روشن و افق جديدي در زندگي خانوادگيشان پديدار شود.
روزنامه اطلاعات
قدرتمندترين ابزاری که سندیکاها ، اتحاديه ها و نهاد هاي مدني از آن بهره مي برند مذاکره دسته جمعی متکي به کارˏ کارشناسي است/تا زماني که معلمان ايران به تشکل هاي معلمي خود ، بي مهري مي کنند و از عضويت در نهادهاي مدني شانه خالي مي کنند انتظار بهبود شرايط فرهنگيان خوش خيالي و خامي مي باشد/معلمان ايران و اغلب تشکل هاي مدني معلمان نه تنها ، اقشار مختلف جامعه را با خود همراه نمي کنند بلکه آنها را درموضع مقابل خود قرار مي دهند/در ايران تشکل هاي مدني بدون کار ˏکارشناسي ˏکار گروه هاي تخصصي و بدون مذاکره نفس گير با دولت مردان در رسانه ها ، معلمان را به اعتراض دعوت مي کنند/اگر اعتصاب يا اعتراض بي نتيجه باشد ديگر گزينه بعدي وجود ندارد/در ايران تشکل هاي مدني براي آنکه از يکديگر سبقت بگيرند دست به اعتراض يا اعتصاب مي زنند /راز ماندگاري آنان پرهيز از پوپولیبسم ( عوام فريبي ) و فرصت طلبي است