اقتصاددانان به خشکی بیان شهرت دارند اما آنها نیز همانند ادیبان اغلب از استعاره و تشبیه استفاده می کنند. به عنوان نمونه می توان به عبارت سرمایه انسانی اشاره کرد که «دیدره مک کلاسکی» از دانشگاه ایلینویز رایج کرده است.
اقتصاددانان دانش، مهارت و انگیزه را به سرمایه های فیزیکی مانند کارخانه و تجهیزات تشبیه می کنند. این شبیه سازی از زمان آدام اسمیت آغاز شد که «توانایی های اکتسابی و مفید» مردم یک کشور را به همراه «ماشین آلات سودمند و ساختمان های سودآور» یکی از چندین نوع سرمایه ثابت برشمرد.
اما برخلاف شاعران، اقتصاددانان دوست دارند مثالهایشان را کمی سازی کنند تا، به عنوان مثال، بدانند یک فرد ۱۵ یا ۲۰ درصد دوست داشتنی تر یا عصبی تر است. با این مقیاس، هفته گذشته بانک جهانی از اندازه های جدید سرمایه انسانی در ۱۵۷ کشور پرده برداشت. این شاخص پنج نشانگر سلامت و آموزش (از جمله احتمال فوت قبل از پنج سالگی و بین سنین ۱۵ تا ۶۰سالگی، احتمال رشد ناقص جسمی، میانگین سالهای تحصیل کودک در ۱۸سالگی و نمره مورد انتظار از او در آزمونهای مدرسه) را با یکدیگر ترکیب می کند تا میزان سرمایه انسانی یک فرد در جهان امروزی را اندازه گیری کند. این روش از اندازه گیری مشابهی پیروی می کند که موسسه اندازه گیری و ارزیابی سلامت (IHME) در ماه سپتامبر در نشریه پزشکی لانست (Lancet) منتشر کرد. اگر دانشآموزان تا سن ۱۵سالگی ارزیابی نشوند هرگونه اصلاحاتی که به یادگیری دانش آموزان مقطع ابتدایی کمک می کند باعث بهبود رتبه کشور نخواهد شد حداقل تا آن زمان که این دانش آموزان بزرگ شوند و در آزمون ها شرکت کنند.
هر دو شاخص تلاش می کنند به جای کمیت آموزش، کیفیت آن را اندازه بگیرند. هم اکنون شمار فزایندهای از کشورها در رویدادهایی مانند برنامه ارزیابی بین المللی دانش آموزان (PISA) شرکت می کنند. این برنامه در سال ۲۰۱۵ دانش آموزان 72 کشور را ارزیابی کرد. با اندکی تلاش می توان اندازه گیریهای متفاوت را قابل مقایسه ساخت. این کار به پژوهشگران امکان می دهد ارزش هر سال تحصیل در مناطق مختلف جهان را تعیین کنند. به عنوان مثال، طبق محاسبات بانک جهانی ارزش هر سال تحصیل در آفریقای جنوبی معادل ۶۰ درصد ارزش آن در سنگاپور است.
رابطه همبستگی بین این دو شاخص بسیار نزدیک است. آمریکا در شاخص جدید بانک جهانی رتبه ۲۴ و در شاخص IHME رتبه ۲۷ را کسب کرد. چین در اولی رتبه ۴۶ و در دومی رتبه ۱۴۴ را دارد. با این حال تناقضهای قابل توجهی نیز دیده می شود. در شاخص بانک جهانی بنگلادش از هند، ویتنام از مالزی و بریتانیا از فرانسه عملکرد بهتری دارند اما این وضعیت در رتبه بندی IHME دیده نمیشود.
رتبه های بالایی دو جدول نیز با یکدیگر تفاوت دارند. سنگاپور در صدر فهرست بانک جهانی است اما در جدول IHME در رتبه ۱۳ قرار می گیرد و فنلاند جای اول را به خود اختصاص می دهد. واگرایی جدولها دو تفاوت در رویکردها را نشان می دهد.
روش بانک جهانی تحصیلات عالی (که در فنلاند فراوانی بیشتری نسبت به سنگاپور دارد) را نادیده می گیرد. علاوه بر این، معیارهای سلامت آن یعنی نقص رشد و نرخ بقا بسیار ناپخته هستند و نمی توانند بین جمعیت سالم سنگاپور و جمعیت سالم تر فنلاند تمایز بگذارند.
شاخص بانک جهانی انگیزه دیگری نیز برای اصلاحات ایجاد می کند. این شاخص با استفاده از پژوهشهای مربوط به بازدهی اقتصادی سلامت و تحصیل، مولفه های شاخص را بر مبنای میزان مشارکت آنها در افزایش بهره وری ، وزن دهی می کند. اگر کشوری نمره سرمایه انسانی خود را دو برابر بهبود بخشد در درازمدت تولید ناخالص داخلی سرانه آن در مقایسه با سناریویی که در آن نمره ثابت می ماند دو برابر خواهد شد. این چشم انداز باعث می شود دولت ها توجه بیشتری به بهبود رتبه سرمایه انسانی خود داشته باشند.
متاسفانه این شاخص هنوز تحت تاثیر منفی شکاف های دادهای مربوط به درک اقتصاددانان از آن قرار می گیرد. به عنوان مثال ارتباط بین نقص جسمانی و بهره وری همچنان مبهم است. فقط ۶۵ درصد از تولدها و ۳۸ درصد از مرگومیرها در سطح جهان ثبت می شوند.
بسیاری از کشورها دانش آموزان مدرسه را اصلاً ارزیابی نمی کنند یا این کار را به ندرت انجام می دهند. اگر دانشآموزان تا سن ۱۵سالگی ارزیابی نشوند هرگونه اصلاحاتی که به یادگیری دانش آموزان مقطع ابتدایی کمک می کند باعث بهبود رتبه کشور نخواهد شد حداقل تا آن زمان که این دانش آموزان بزرگ شوند و در آزمون ها شرکت کنند.
بانک جهانی خود به این نقایص دادهای توجه دارد و امیدوار است صرف وجود شاخص بانک دولتها را تشویق کند به منظور صحت کارایی شاخص داده های لازم را خود گردآوری کنند. اگر بخواهیم استعاره دیگری به گزارش خانم مک کلاسکی اضافه کنیم باید بگوییم بانک جهانی یک ماشین اسپورت زیبا ساخته است و اکنون دولتها باید جاده های مناسب آن را بسازند.
تجارت فردا
ضمن آرزوی سلامتی برای هموطنان ارجمند و آرزوی دفع شر ویروس کرونا از جهان،
به دلیل اولویت و حساسیت ویژه مباحث اقتصادی، برای چندمین سال پیاپی رهبر معظم انقلاب با تیزبینی شعار سال را اقتصادی انتخاب نمودند.
بدیهی است که رفاه عمومی در سایه رونق و جهش تولید و جهش تولید (در سه حوزه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی) مستلزم حمایت و خرید کالای ایرانی و آن هم معطوف به کنترل تورم افسار گسیخته و مهار اختلاسهای نجومی است.
شعار امسال صرفاً معطوف به دولتمردان نیست. وظیفه مردم برای رونق تولید ملی، ترجیح و خرید کالای ایرانی است و البته حق مردم (وظیفه تولیدکنندگان و حاکمیت) کیفیت بخشی و کاهش قیمت و رقابتی کردن کالاهای تولید داخل میباشد.
الزامات جهش تولید ملی:
یک کالا زمانی مورد حمایت تام و تمام مردم قرار میگیرد که واجد چند ویژگی مهم باشد:
1- قیمت مناسب
قیمت تمام شده کالا نباید تفاوت فاحشی با مشابه خارجی داشته باشد. در غیر این صورت هیچ امیدی به بقا، مانایی و پویایی تولید ملی نخواهد بود.
2- مهر استاندارد (iso /isiri)
از سه سطح از استاندارد (جهانی، منطقه ای و ملی) حداقل استاندارد ملی را دارا باشد.
هرچند با استاندارد ملی ایران (isiri) در سطوح ایزوها (کیفیتبخشی و توجه به مسائل محیط زیستی) نمیتوان در عرصه های بین المللی عرض اندام نمود.
از ۲۰۰ کشور دنیا بدون احتساب به زحمت ۳۰ کشور جهان استاندارد مستهلک (فرسودگی دستگاههای ارزیاب و فقدان آزمایشگاههای به روز و مجهز دنیا) ما را میپذیرند.
3- کیفیت کالا
با توجه به داستان استاندارد فشل ایران، کیفیت کالاهای ما در سطوح بین المللی آش دهانسوزی نیست. به عبارت روشنتر، استاندارد نهایتا یک نقطه شروع در پروسه نفسگیر رقابت محسوب میشود.
4- رقابتی بودن کالا
به فرض اینکه کالای تولیدی ما دارای علامت استاندارد بوده و ضمن کیفیت قابل قبول از قیمت مناسبی نیز برخوردار باشد، در این مرحله کالای تولیدی ما باید بتواند با مشابهین خارجی خود رقابت نماید. در صورتی که کالای ما به هر دلیل در دوئل رقابت با مشابهین خارجی عقب افتد، محکوم به عدم فروش متناسب با تولید، انباشت کالا، زیان دهی و در نهایت تعدیل نیرو و ورشکستگی خواهد بود.
در این صورت دو اتفاق ممکن است رخ دهد:
یا چنین کالایی به دلیل زیانده بودن از صحنه تولید و رقابت محو خواهد شد و یا دولت به دلایل مختلف با حمایت از کالای بیکیفیت ملی و با دامپینگ و تحمیل هزینههای گزاف بر بیتالمال، تولید را سرپا نگه خواهد داشت (درست همانند کارخانجات تولید خودروی فعلی خودمان)
چه باید کرد؟
برای تحقق شعار جهش تولید، علاوه بر الزاماتی که برای کالای ایرانی شمرده شد، یک سری اقدامات دیگر عمدتاً باید از سوی مسئولین انجام شود.
تلاش برای پیوستن به (WTO)
امروزه بیش از ۹۹ درصد تجارت جهان در قالب سازمان تجارت جهانی صورت می گیرد. متاسفانه ایران بزرگترین اقتصاد را در بین غایبین تجارت جهانی داراست. در حالی که حتی کشور افغانستان به WTO ملحق شده است، ایران به دلیل مخالفتهای مداوم امریکا هنوز از الحاق به این مهم محروم است و دولتمردان ما برای حل و فصل آن باید راهی بیابند و یا راهی بسازند.
بینالمللی کردن استاندارد کالاها
امروزه بیش از ۸۰۰ کالای ایرانی مهر استاندارد داخلی در دو سطح (استاندارد اجباری و یا تشویقی) دارند، ولی التزام عملی به استاندارد در کشور دیده نمیشود و عملاً با لوث شدن استاندارد ملی، حقوق شهروندی مصرف کننده زایل میگردد.
علاوه بر آن برای رقابتی کردن و راهیابی به بازارهای جهانی باید به سراغ استحصال استانداردهای منطقه ای و جهانی برویم.
خودکفایی همهجانبه، سیاستی شکستخورده
امروز برای بقا در صحنه تجارت جهانی باید به مزیت نسبی تولید توجه شود. در هزاره سوم تلاش برای خودکفایی در تمام زمینه ها، سیاستی از پیش باخته می باشد. به طور مثال با توجه به تغییر اقلیم و کاهش نزولات آسمانی و بحران آب، اصرار بر خودکفایی در کشاورزی خودزنی محض میباشد.
خرید کالای ایرانی
مردم زمانی از کالای داخلی حمایت خواهند کرد که در کنار کیفیت و قیمت مناسب، قابل رقابت با مشابهین خارجی باشد.
امروزه در دهکده جهانی تحمیل کالای بنجل به مردم با بستن مرزها به روی کالاهای با کیفیت خارجی، اولاً باعث تشدید قاچاق شده و در ثانی تحمیل کالاهای بیکیفیت با کسب حداکثر سود و نتیجتاً ایجاد نارضایتی عمومی خواهد شد.
مثال بارز چنین سیاست مسئلهدار دولت، تحمیل خودروهای بیکیفیت ساخت داخل به مردم می باشد. این تولید معیوب بدون حمایت دولت و برخورد انقباضی گمرک و دامپینگ یک سال دوام نمیآورد و در صورت رقابت منصفانه با مشابهین خارجی ورشکستگی آن حتمی و قطعی است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
۵۶ ملیون نفر در چین و کل شهرهای ایتالیا برای مقابله با ویروس جدید کرونا قرنطینه شدند. اما گویا دولت انگلیس شیوه متفاوتی در پیش گرفته است. دولت انگلیس از مردم نخواسته که در خانه هایشان بمانند بلکه استراتژی دیگری اتخاذ کرده است.
گروه ناشناخته ای از مشاوران متخصص و روانشناسان اقدامات نخست وزیر انگلیس در بحران کنونی را هدایت می کنند. آنها بر این باورند که به جای ممنوعیت تردد و سفر و قرنطینه باید روی مساله مهم تر و رایج تر دیگری دست گذاشت: شیوه هایی برای متقاعد کردن مردم به شستن دست ها ایجاد کرد.
بلومبرگ در گزارشی به رویکرد دولت انگلیس برای مهار کرونا پرداخته است.
تیم بوریس جانسون نخست وزیر انگلیس بر این باورند که این شیوه کم شتاب تر از اقدامات کشورهای دیگر است اما بر پایه الگوی پیشرفته ای تنظیم شده و این الگو احتمالا در نهایت منجر به کاهش آمار مرگ و میر کرونا بین گروه های آسیب پذیر به میزان یک سوم می شود.
البته این رویکرد خطراتی نیز دارد. مساله اصلی این است که اگر اقدامات دولت برای جلوگیری از شیوع کرونا در چند هفته و ماه آینده کارساز نباشد همه تقصیرها گردن جانسون می افتد.
دیوید هالپرن رییس تیم بینش رفتاری و عضو کمیته مبارزه با کرونا در کابینه انگلیس گفت «ما با شیوه نوین برای استفاده از همه ابزارهای در دسترس مثل راهکارهای پزشکی و ورزشی و نیز رفتاری تلاش می کنیم».
با وجود ابتلای نادین دورس معاون وزیر بهداشت انگلیس به کرونا اما دولت کوتاه نیامد و به رویکرد توصیه های عمومی ادامه می دهد. تیم جانسون پس از ابتلای دورس به کرونا گفتند که تست کرونا نمی دهند و همه از جمله نخست وزیر دست هایش را مرتب می شویند.
این استراتژی بر این پایه تنظیم شده که چنانچه کرونا همه گیر شود اغلب مردم مبتلا می شوند.
کارشناسان تیم جانسون می گویند که آنها برای کند شدن فرآیند انتقال ویروس و کاهش افراد مبتلا تلاش می کنند تا پیک این بیماری را تا تابستان به تاخیر بیندازند. هدف این است که سرویس خدمات همگانی یا ان اچ اس بار اضافی به دوش نکشد.
تعطیلی مدارس در شرایط اضطراری یک روش پذیرفته شده در همه کشورهای جهان است. تعطیلی مدارس به آموزش کودکان آسیب می زند و خانواده ها را برای نگهداری از فرزندانشان در ساعات کاری دچار دردسر می کند. نه فقط در ایران بلکه در همه جای دنیا ، در شرایط اپیدمی بیماری ها و حتی به دلیل آلودگی هوا و ریزش برف، برای حفظ سلامت کودکان مدارس موقتا تعطیل می شوند. تعطیلات ناشی از شیوع ویروس کرونا از نظر گستردگی و طولانی بودن در ایران و جهان بی سابقه است.
* مسئولان آموزش و پرورش هم در همه جای دنیا وعده داده اند که آموزش تعطیل ناپذیر است و آنها در شرایط کرونایی آموزش را از چهاردیواری کلاس به فضای مجازی منتقل می کنند. اما موفقیت و عدم موفقیت آنها بستگی به سازماندهی و نظم اداری، درجه خودگردانی و اختیارات مدارس ، همکاری معلمان و مهم تر امکانات مادی لازم در دوسوی مدرسه و خانه برای آموزش آنلاین دارد.در ایران همزمانی تعطیلات کرونایی و تعطیلات نوروزی وضعیت خاصی را رقم زده است و مشکل بتوان دانش آموزان را این روزها پای درس آنلاین نشاند.
* به موازات شناسایی و گسترش کرونا ویروس در کشورهای مختلف ، 290 میلیون دانش آموز در سراسر جهان به دلیل تعطیلی مدارس تحت تاثیر قرار گرفته اند. مطابق گزارش سازمان ملل در روز سه شنبه هفته گذشته 22 کشور از 3 قاره به دلیل ویروس کرونا مدارس خود را تعطیل کرده اند.
*مدیر کل یونسکو در بیانیه ای گفت : "متاسفانه هرچند که تعطیلی موقت مدارس بر اثر بحرانهای مختلف و مسایل بهداشتی تازگی ندارد اما تعطیلی مدارس در این مقیاس جهانی و توقف فعالیت های آموزشی بی سابقه است و اگر ادامه پیدا کند می تواند حق آموزش (مطابق اعلامیه جهانی حقوق بشر ) را تهدید کند."
* سیزده کشور به صورت سراسری مدارس خود را تعطیل کرده اند. در چین از مدتها قبل اغلب مدارس تعطیل شده است که روی تحصیل 233 میلیون دانش آموز اثر گذاشته است. سایر کشورهای بزرگی که مدارس را سراسری تعطیل کرده اند شامل : ژاپن ، ایران، ایتالیا ، عراق و کره جنوبی می شوند.
* کشورهای کوچکی مانند آذربایجان، لبنان ، ارمنستان ، بحرین ، کویت ، مغولستان و امارات متحده عربی همگی مدارس خود را بسته اند.
* هشت کشور دیگر شامل فرانسه ، آلمان ، پاکستان ، سنگاپور ، تایلند، انگلستان، ویتنام و ایالات متحده در برخی مناطق که خطر شیوع کرونا بیشتر بوده مدارس را تعطیل کرده اند.
* روز پنجشنبه گذشته برخی از مدارس دهلی نو پایتخت هند هم از ترس شیوع کرونا بسته شدند.
* اثرات نامطلوب تعطیلی مدارس کودکان فقیر را بیشتر تحت تاثیر قرار می دهد . این دسته از کودکان فرصت های کمتری برای آموزش خارج از محیط مدرسه در اختیار دارند.
* بسیاری از کودکان از نظر تغذیه متکی به غذای رایگان یا برخوردار از تخفیف مدرسه هستند. بچه ها در اغلب اوقات موقع تعطیلی مدارس به حال خود رها می شوند به همین دلیل برای نگهداری بچه ها در منزل باید برنامه ای تدوین شود. افت تحصیلی مخصوصا در تعطیلات طولانی افزایش می یابد. دانش آموزان در خارج از مدرسه دسترسی یکسانی به تکنولوژی های آموزشی ندارند.
* در ایالات متحده آمریکا تا کنون تعداد کمی از مدارس تعطیل شده اند اما این تعداد احتمالا افزایش می یابد. روز چهارشنبه این هفته شهر لس انجلس در ایالت کالیفرنیا وضعیت اضطراری بهداشتی اعلام کرد و از مردم خواست که خود را برای احتمال تعطیلی مدارس آماده کنند. لس انجلس در آمریکا از نظر تعداد مدارس و دانش آموز دومین منطقه این کشور است. منطقه ای با 70 هزار نفر جمعیت هم در نیویورک قرنطینه و مدارس آن تعطیل شده اند.
* منطقه ای در شمال سیاتل مرکز ایالت واشنگتن در شمال غرب آمریکا که در آن تاکنون 9 نفر بر اثر ویروس کرونا جان باخته اند هم مدارس را تعطیل کرده است. این منطقه آموزشی بیش از 23 هزار دانش آموز دارد که 15 درصد آنها مشمول غذای رایگان یا غذای با تخفیف هستند.
* از دوشنبه آینده در این منطقه از ایالت واشنگتن آموزش آنلاین شروع می شود روز چهارشنبه به دانش آموزان آموزش استفاده از یک برنامه آموزش مجازی داده شد. ناحیه آموزش و پرورش موظف است ابزار الکترونیکی لازم (کامپوتر )و دسترسی به اینترنت را برای دانش آموزانی که این امکانات را ندارند را تضمین کند. مسئولان منطقه طرح تامین نیازهای غذایی کودکان و مراقبت از آنها در خانه را در دست بررسی دارند.
گروه خبرنگاران حوزه آموزش و پرورش
گروه اخبار/
وزارت فرهنگ فرانسه طی بیانیهای اعلام کرد: فرانک رایستر به ویروس کرونا جدید (کووید-19] آلوده شده، اما وضعیت سلامتی وی خوب است.
وزیر فرهنگ فرانسه هفته گذشته در جلسات مجلس این کشور شرکت کرد. پنج نماینده که به این بیماری مبتلا شده اند هفته گذشته در نشستهای مجلس شرکت کرده بودند.
جروم سالومون، رئیس سازمان خدمات بهداشتی درمانی فرانسه اعلام کرده است:
«تاکنون 1412 تن در فرانسه ویروس کرونا مبتلا شده که وضعیت 66 نفر از آنها وخیم است. 25 تن نیز بر اثر بیماری جان باخته اند. 157 بیمارستان در حال آماده باش هستند و روزانه هزار آزمایش تشخیص کرونا انجام می شود».
پایان پیام/
امروز 19 اسفند 1398 هجری شمسی برابر با 14 رجب 1441 هجری قمری، 9 مارس 2020 میلادی و 13 آدار 5780 تاریخ تقویم عبری- یهودی است. طبق تقویم اخیر و مندرجات یکی از مهمترین کتب عهد عتیق؛ یعنی کتاب اِستِر، این روز، سالروز حادثه و واقعهای بسیار مهم در تاریخ قوم یهود، شرق میانه و شرق نزدیک است. هماکنون در بین تمامی یهودیان جهان به ویژه یهودیان ساکن سرزمینهای اسلامی از جمله فلسطین اشغالی (اس.را.ئیل) و ایران، این روز به عنوان یکی از مهمترین اعیاد تاریخی- مذهبی یهودیان، با شکوه تمام گرامی داشته شده و آئینهای شادمانی متعدد و متنوعی در آن برگزار میشود. این عید بزرگ برای یهودیان، عیدی است موسوم به «پوریم» یا «فوریم». طبق مندرجات کتاب استر، «پوریم» به معنای قرعه است. قرعهای که هامان؛ وزیر خشایارشا برای تعیین روز تنبیه یهودیان انداخته بود و نه تنها موفق به این کار نشد، بلکه جنگ مغلوبه شده و هامان و منسوبین وی و همچنین تمامی اقوام و افرادی که میخواستند به تدبیر و زعامت هامان بر علیه یهودیان قیام و اقدام کنند، به دم تیغ سپرده شدند.
چنانکه میدانیم، حکومتی که در تاریخ به هخامنشیان موسوم و مشهور است، حکومتی برآمده با یاری و برای یاری یهودیان است. اگر چه کیفیت واقعی ظهور و استقرار این حکومت علیرغم دادهها و برساختههای تاریخی شرقشناسان عمدتاً یهودی، هنوز هم در هالهای از ابهام قرار دارد، قدر مسلم این است که مهمترین دغدغه و اقدام بنیانگذار این حکومت یعنی کوروش که از طرف شرقشناسان و یهودیان، لقب «کبیر» دریافت کرده است، خلاص کردن یهودیان از اسارت بابل و بازگرداندن آنان به همراه تابوت و شمعدان و سایر اشیاء مقدس یهودیان به اورشلیم به همراه رهبران و انبیای خودخواندهی آنان بود که شرح تمامی این وقایع در تورات آمده است.
واقعیت این است که ظهور کوروش و حکومت هخامنشی، به آن صورت بدون پیشینه و کاملاً خلقالساعه، تنها میتواند صورت و شکل یک هجوم داشته باشد وگرنه ظهور و تأسیس یک دولت و حکومت فراگیر و سراسری با قلمروی وسیع، طبق قواعد اجتماعی و منطق تاریخی نیازمند پیشینه و پیشنیازهای بسیار حیاتی و البته زمانبر است تا یک حکومت برآمده از دل یک اجتماعِ نائل شده به مرحلهی شهرنشینی پس از پشت سر گذاشتن دوران کوچروی و روستانشینی، از شکل خاندانی به یک حکومت محلی تبدیل شده و پس از طی پروسهای طولانی و منطقی به یک حکومت فراگیر به شکل یک امپراطوری درآید و تجربهی تاریخی- سیاسی و انباشت این تجربه در چندین نسل همراه با انباشت سرمایه و امکانات مادی، آن حکومت محلی را به آن حد از توان و امکان برساند که قادر به ادارهی یک قلمرو وسیع بشود؛ اما ما در مسئلهی ظهور حکومت موسوم به هخامنشیان، هیچ یک از این پیشینهها و پیشنیازها را مشاهده نکرده و هیچ پیشینهای از این حکومت در منطقهی فارس (که میگویند محل ظهور این حکومت است) مشاهده نمیکنیم و تمامی آثار و پیشینهی تمدنی پیش از هخامنشی که مطالعات باستانشاسی در آن منطقه به ما معرفی میکنند، کوچکترین ارتباطی با این حکومت و شخص کوروش ندارند بلکه متعلق به تمدنهای بسیار غنی و ارزشمند مرتبط با فرهنگ و تمدنهای عظیم بینالنهرین به ویژه در عصر آهن از جمله تمدن عیلاماند که با فرارسیدن دورهی منسوب و موسوم به هخامنشیان، حیات تمدنی آنها پایان گرفته است.
بدین ترتیب ظهور کوروش کاملاً داستانوار و بدون هیچگونه پیشینه و اثری تمدنی متعلق به قوم یا خاندان او اتفاق میافتد و البته این عارضه تنها شامل حال کوروش و هخامنشیان نمیشود بلکه بسیاری از وقایع و تحولات منقول در تاریخ ایران، بدون استنادگاه عینی و مادی تنها به صورت داستانهایی آمدهاند که گویی در خلأ اتفاق افتادهاند اما واقعیت منطقی این است که هیچ واقعه و تحول تاریخی در خلأ اتفاق نمیافتد و تمامی وقایع، حوادث و تحولات بزرگ تاریخی باید رد پایی برای عرضه به آیندگان بر روی یا زیر خاک داشته باشند چنانکه تمدنهای بزرگ عصر آهن منطقه، این چنین رد پا بلکه رد پاهای بسیار بزرگ از خود بر جای گذاشتهاند و قسمت کشف شدهی این رد پا و آثار تمدنی توسط کشفیات باستانشناسی، تنها قسمتی ناچیز از این آثارند و بخش اعظم این آثار هنوز به صورتی کاملاً مهجور در زیر خاکهایی قرار دارند که دستخوش غارت و تخریب بیامان قاچاقچییان و سوداگران فرهنگ و غارتگران تاریخ و تمدن است.
بنابراین از نظر یک محقق جویای منطق در تاریخ، ظهور هخامنشیان از دو حالت نمیتواند خارج باشد؛ یا به کلی افسانه و داستان است و یا تنها یک هجوم ناگهانی و مخرب و گذراست که چون بادی ویرانگر و گزنده ناگهان وزیدن میگیرد و بدون اینکه آثار تمدنی قابل توجهی که نشان از وجود و استقرار یک دولت و تمدن درازمدت و بومی داشته باشد، از خود به جا بگذارد، در افق تاریخ گم میشود و مهمترین و مهمترین و غیر قابل انکارترین سند این ظهور ناگهانی و عدم استقرار دراز مدت به عنوان یک دولت و تمدن، نیمهکارگی اولین مقر حاکمان هخامنشی یعنی بنای موسوم به تخت جمشید در اطراف شیراز است.
اکنون به برکت و استناد بررسی بسیار دقیق و جدیای که برای اولین بار ناصر پورپیرار در مستند تختگاه هیچکس، انجام داده و عرضه نمود، تردیدی نداریم که سازندگان تخت جمشید، بنای این مجموعه قصرهای سلطنتی را با بلندپروازی تمام آغاز نموده اما آن را به پایان نبردهاند و کار در نیمهراه رها شده است و این واقعیت مهم و کلیدی تاریخی، این سؤال را پیش میآورد که اگر تخت جمشید به عنوان اولین مقر سلاطین هخامنشی به سقف نرسیده و نیمهکاره مانده است، پس پادشاهان این دولت پرآوازه کجا مستقر بوده و قلمرو افسانهای خود را از کجا اداره کردهاند؟
این نکته نیر حائز کمال اهمیت است که بنای تخت جمشید، بنایی منفرد در میان و بر روی آثار تمدن عیلام است و هیچ اثری از یک محوطه و استقرارگاه شهری در اطراف آن که طبیعتاً کاخ و قصر پادشاه باید در قلب یک چنین استقرارگاه شهری قرار داشته باشد، وجود نداشته و ندارد. این نکات دارای ارزش باستانشناختی را از آن رو آوردم تا به این مهم رهنون باشند که ظهور و استقرار دولت هخامنشی، با مندرجات تورات بسیار همخوانتر است تا داستانهای تاریخیای که شرقشناسان با استناد به منابعی ناشناس و نامعتبر سرهم کرده و به گوش ما خواندهاند و جالب اینکه این شرقشناسان اکثراً یهودی و کاملاً عالم و واقف به تورات، این کتاب و منبع مهم را از میان منابع تاریخنویسی دورهی موسوم به هخامنشی، تقریباً کنار گذاشته و مجموعهای از منابع کاملاً نامعتبر و افسانهوار منسوب به یونانیان را جایگزین آن کردهاند زیرا تورات چهرهای از کوروش و هخامنشیان عرضه میکند، کاملاً متفاوت از آنچه شرقشناسان و پیروان و مقلدین وطنی آنان تا به امروز به ما تلقین کردهاند و همچنین دربارهی کیفیت ظهور کوروش و هخامنشیان نیز روایتی متفاوت از آنچه تا به امروز به ما آموخته و در اذهان متحجر ما حک نمودهاند. چهره و روایتی که اولاً؛ به هیچ وجه مطابق میل و منافع تاریخی و امروزین یهودیان نبوده است، ثانیاً؛ با سیاستهای کلان استعماری استعمارگران مسیحی و یهودی در شرق میانه و ایران از جمله در بخش تاریخسازی و هویتتراشی برای ملل و اقوام شرق میانه، در تضاد بوده است. بنابراین تمام تلاش خود را برای ارائهی چهرهای تمدنساز از کوروش و هخامنشیان به کار گرفته و در این راه از تحریف و جعل و دروغ نیز هیچ ابایی نداشته و ندارند.
تورات، ظهور ناگهانی و خلقالساعهی هخامنشیان در افق تاریخ را به عنوان عاملی برای نجات قوم یهود از اسارت بابل معرفی میکند و شخص کوروش را تا حد پیامبران بنیاسرائیل تقدیس و تکریم کرده و از طرف خدای قوم یهود (یهوه) به او لقب بسیار بزرگ «مسیح قوم من» اعطا میکند.
طبق مندرجات تورات، کوروش با همدستی رهبران قوم یهود که به همراه قوم خود به صورتی فلاکتبار در بابل در اسارت به سر میبردند، به آنجا لشکرکشی کرده و با نابود کردن این تمدن، یهودیان را از این فلاکت و اسارت نجات میدهد؛ اما اینکه مسقطالراس، زادگاه و وطن کوروش و قوم و لشکر او کجا بوده است، اطلاعات دقیقی عرضه نمیکند و تنها در تهدیدها و هشتارهایی که به صورت پیشگوییهای انبیای بنیاسرائیل به بابل نهیب میزند، اشاره میکند که قومی از شمال به این سرزمین حمله کرده و آن را ویران و نابود خواهد کرد و به حیوانات و زنان و کودکان آن نیز رحم و ابقا نخواهد کرد. بر اساس این پیشگوییها (اگر بتوان به آن استناد کرد) و حادثهی هجوم کوروش به بابل که موجب نابودی این تمدن و رهایی یهودیان از اسارت بابل شد، میتوان جغرافیای ظهور کوروش و هخامنشیان را در منطقهای در شمال آناتولی و بینالنهرین جست و جو کرد و البته این مسئله، مسئلهای قابل تحقیق و بحث و بررسی است؛ اما در اینکه کوروش و قوم او، یکی از اجتماعات کوچرو استپنشین بودهاند، تردیدی وجود ندارد زیرا کیفیت ظهور این چنین ناگهانی در افق تاریخ و ناپدید شدن در آن به همان سرعت، تنها متعلق به سبک معیشت و ساختار اجتماعی ایلات کوچرو است که رد پای تمدنی بر خاک ندارند و تنها بقایای مادی از حیات اجتماعی آنان، قبور و مدفن بزرگان آنان است که در مورد هخامنشیان، این قبور نیز وجود ندارند و تعداد معدودی از قبور موجود و منسوب به پادشاهان هخامنشی از جمله آرامگاهی که به کوروش منسوب کردهاند، هیچ ارتباط منطقی با هخامنشیان ندارد چنانکه آرامگاه منسوب به کوروش، بنایی است با هویت نامعلوم که در طول تاریخ به قبر مادر سلیمان مشهور بوده است و شرقشناسان طی پروژهی تاریخسازی برای هخامنشیان، این قبر را بدون هیچ دلیل مستند و منطقی، قبر کوروش معرفی کردهاند و دیوید آستروناخ نیز بر روی قطعهزمینی زراعی و شخم زده، قصری کاریکاتوروار و خالی از هر گونه منطق و اسلوب معماری برای کورش برپا کرد و آن را مرکز زمین اعلام کرد.
حادثهی «پوریم» نیز بخشی از روایت تاریخی تورات از ظهور و استقرار تحمیلی هخامنشیان به عنوان عاملان و سرنیزهداران متحد یهودیان است و دارای چنان اهمیتی در تاریخ قوم یهود است که انبیای این قوم، بخشی از کتب مقدس خود را با عنوان «کتاب استر»، به شرح این واقعه اختصاص دادهاند. خلاصهی واقعه چنین است که در دوران حکومت خشایارشا اقوام و اجتماعاتی که از جمله در شوش، از استیلای هخامنشیان و یهودیان بر منطقه ناراضی بودند، برای برانداختن این استیلا، با یکدیگر هاهنگی کرده و به زعامت هامان؛ وزیر خشایارشا، به این تصمیم میرسند که در روزی مشخص که هامان به قید قرعه تعیین میکند، قیام نموده و یهودیان را قلع و قمع کنند؛ اما استر؛ معشوقهی یهودی خشایارشا از این ماجرا خبردار شده و به یاری پسر عمویش؛ مردخای، خشایارشا را از این جریان مطلع میکنند و سرانجام حکم قتل عام مخالفان یهود و آنانی را که قصد برانداختن استیلای یهود بر منطقه را داشتهاند، از خشایارشا میگیرند و فرامینی ممهور به مهر پادشاه به همهی کارگزاران و یهودیان مناطق مختلف میفرستند و سرانجام در روز سیزدهم ماه دوازدهم عبرانی (آدار) این قتل عام را آغاز میکنند و در عرض چند روز این مأموریت خونبار را با موفقیت به پایان میرسانند و تمامی مخالفان خود را با بیرحمی تمام از دم تیغ میگذرانند و پیش از همه نیز هامان و پسرانش را با خشونت تمام اعدام میکنند. کتاب استر، تعداد کشته شدگان در این قتل عام خونین را 77000 نفر اعلام میکند که در زمان خود رقم بسیار بزرگ و قابل توجهی است و اگر واقعاً چنین تعدادی کشته شده باشند، برای برانداختن تمامی تمدنهای آن روز منطقه کاملاً کافی است. پس از پایان قتل عام و باقی نگذاشتن کوچکترین اثری از مخالفان استیلای خشایارشا و یهودیان بر منطقه، یهودیان در سراسر منطقه جشنی بزرگ به مناسبت این پیروزی بزرگ و خونین برگزار میکنند که در تاریخ قوم یهود به جشن «پوریم» مشهور است و امروزه نیز یکی از اعیاد بزرگ یهودیان در سراسر جهان است و به منزلهی عید تجدید بقا و حیات یهودیان با تمامی تقدس و شکوه گرامی داشته میشود و هنوز هم از پی دو هزار و اندی سال، شیرینی «هامانتاش» (گوش هامان) به عنوان نماد تنبیه سخت مخالفان یهود، سرو میشود.
نکتهی جالبی که در واقعهی پوریم کتاب استر مندرج است، تأکید چندین و چند بارهی کتاب به دستور بر عدم غارت اموال است و جابهجا تأکید میشود که دستور داده شد تا کوچکترین غارتی از اموال کشتهشدگان صورت نگیرد و صورت نگرفت و این همه تأکید متعدد در شرح ماجرای پوریم به دستور عدم غارت و اجرایی شدن این دستور، نکتهای بسیار جالب و قابل توجه، تأمل و تحقیق است.
حال در یکسو این روایت کتاب استر را داریم. روایتی خوفناک و البته با خونسردی تمام به عنوان مشیت الهی از قتل عامی سراسری از مخالفان استیلای هخامنشیان و قوم یهود بر منطقه بدون انجام هیچگونه تاراج و غارت اموال.
در سوی دیگر، کاوشهای باستانشناسی انجام شده در منطقه به ویژه مناطق جنوب قفقاز، شرق آناتولی، بینالنهرین و آذربایجان، نشانگر این است که وقوع یک سلسله هجوم ناگهانی دامنهدار و بسیار خشونتبار در میانهی هزارهی اول قبل از میلاد (عصر آهن II)، موجب نابودی کامل استقرارگاهها و محوطههای باستانی بسیاری شده است. محوطهها و استقرارگاههایی که در اوج ترقی تمدنی بودهاند، استقرارگاههایی دارای برج و بارو وحصارهای گاهاً بسیار عظیم و معماری شهری پیشرفته و پیچیده و صنایع سفالی و فلزی بسیار پیشرفته. استقرارگاههایی که به آن درجه از تولید مازاد بر مصرف، ارزش افزوده و انباشت سرمایه و ثروت رسیده بودند که بتوانند از محدودهی قلعه- شهر خود خارج شده و گسترش یابند. در داخل محدودهی نابود شدهی این قلعه- شهرها یک حیات اجتماعی- اقتصادی صلحآمیز و منظم با سیستم مدیریتی هوشمندانه و در حال ترقی کاملاً قابل مشاهده و مطالعه است.
مطالعات باستانشناسی به وضوح اثبات میکنند که این قلعه- شهرها دارای سازمان و گروههای اجتماعی مشخص، گروهها و به احتمال زیاد طبقات اجتماعی، تقسیم کار و اصناف متخصص در زمینههای گوناگون به ویژه صنعتگران سازندهی لوازم مصرفی و تجملی سفالی و فلزی (عمدتاً مفرغ و به میزانی کمتر آهن) بودهاند. ترقی این قلعه- شهرها به ویژه از نظر صنایع فلزکاری و فلزگری و ریختهگری حقیقتاً حیرتآور است و آثار و بقایای تمدنی آنان حتی امروز نیز چشم هر بینندهی آگاهی را خیره میکند و جام طلای کشف شده از محوطهی حسنلو، نمادی از این اوج جوانمرگ شده است. چنانکه اشاره کردم، اکثریت مطلق این قلعه- شهرها بر اثر هجومی بسیار خشونتبار و وحشیانه نابود و تخریب شده و ساکنان آنها نیز قتل عام شدهاند.
یکی دیگر از اصلیترین ویژگیهای انهدام در این محوطهها، آتشسوزی است. این قلعه- شهرها به طرزی غیر قابل باور طعمهی حریق شدهاند چنانکه با پایان این آتشسوزیها، چیزی جز تلی از خاکستر در داخل حصار آنها باقی نمانده است. تلی از خاکستر و آوار بر روی جنازههایی که دقیقاً همانطور که کشته شدهاند، در مقتل خود باقی ماندهاند، بدون کوچکترین تغییر یا تدفینی.
یک نکتهی بسیار جالب توجه دیگر در این قلعه- شهرهای کاملاً منهدم شده، غارت نشدن اموال است و همان طوری که جنازههای تمامی کشته شدگان از زن و مرد و کودک و پیر و جوان، در جای خود دست نخورده زیر آوار مدفون شدهاند، تمامی اموال این محوطهها نیز در همان صحنهی قتال و تخریب به صورت پراکنده و اکثرا صدمه دیده بر اثر هجوم و تخریب و حریق، فرو ریخته و برای باستان شناسان از پی بیش از دو هزاره، به همان شکل و حال باقی ماندهاند. غمانگیزترین، بکرترین و در عین حال دقیقترین تصاویر این قتل عام و تخریب و حریق و انهدام را در محوطههای کارمیربلور (در نزدیکی ایروان) و حسنلو مشاهده میکنیم و جهت اطلاع از جزئیات آنها میتوانید به گزارشات باستانشناسان از کشفیات حسنلو و کارمیربلور مراجعه کنید. به ویژه پیوتروفسکی، باستانشناس برجسته و کاشف قلعه- شهر کارمیربلور که گزارش کشف این محوطه را در کتاب موسوم به «اورارتوها»، برای عموم عرضه کرده است، توصیفات بسیار استادانه و دقیقی از این صحنههای انهدام عرضه کرده است. تصاویر دهشتناکی که موی بر اندام آدمی سیخ میکند. همچنین است وضعیت سایر محوطههای نابود شده و اکثرا موسوم به اسامی بامسمایی از قبیل «کول تپه» (تپهی خاکستر) و «یانیق تپه» (تپهی سوخته) و «قره تپه» (تپهی بزرگ یا تپهی سیاه) در زبان ترکی و اصطلاح مشهور «تپه سوخته» در زبان فارسی در این مقطع تاریخی که البته دربارهی همهی آنها گزارشهای دقیقی مانند حسنلو یا کارمیربلور تهیه و منتشر نشده است.
قدر مسلم این است که این هجوم و انهدام ناگهانی و سراسری به حیات این تمدنهایی که در حال شکوفایی و توسعه بودند، پایان داده و آغاز عصری تاریک و خلائی بزرگ را در منطقه رقم زده است که شرقشناسان در دو سدهی اخیر آن را با تواریخ داستانوار هخامنشی و اشکانی و ساسانی پر کردهاند.
حال سوالهای اساسی و مهمی پیش میآید، مانند؛ این قلعه- شهرهای متمدن متعلق به چه کسانی بودهاند؟ نابود کنندگان این محوطهها و قلعه- شهرها واقعاً چه کسانی بودهاند؟ علت یا علل این هجوم و اعمال خشونت بیحد و حصر چه بوده است؟ انگیزه یا انگیزههای مهاجمینی که این چنین با خشونتی غیر قابل باور این تمدنها را نابود کرده و حتی بر حیوانات آنها نیز ابقا نکردهاند، چه بوده است؟ چرا هیچ غارتی از اموال بسیار ارزشمند آنها صورت نگرفته است؟ و صدها سوال بیجواب دیگر که جست و جوی جواب برای آنها نیازمند عزمی ملی و ارادهای مستقل از شرقشناسی و تاریخسازی و تاریخنویسی استعماری است که هنوز وجود ندارد.
ناصر پورپیرار، اولین کسی است که این انهدام سراسری و بسیار خشونتبار و تمدنسوز در عصر آهن (II) را به عنوان یک سوژه و واقعهای تاریخی مورد توجه و مداقهی جدی قرار داده و با مندرجات تورات به ویژه کتاب استر و پروژهی «پوریم» پیوند میزند و مبدع نظریهای جدید در تاریخشناسی ایران و منطقه میشود که واقعهی پوریم را به عنوان واقعهای تاریخی، عامل انهدام و انحطاط تمدن در منطقه میداند که موجب آغاز یک انحطاط و رکود تمدنی تمامعیار 22 قرنه در منطقه شده است. 22 قرنی که از نظر وی، کوچکترین رد و اثری از تمدن در آن مشاهده نمیشود و حتی یک محوطهی تاریخی- تمدنی مانند قلعه- شهرهای عصر آهن برای عرضه ندارد و لبریز از جنب و جوشها، تحولات و آمد و رفت و هجومهایی است که تنها بر روی کاغذ وجود دارند و اثری از آنها بر روی یا زیر خاک مشاهده نمیشود و شرقشناسی استعماری- یهودی با هدف پنهان کردن ابعاد و آثار و پیامدهای شوم و تمدنسوز فاجعهی «پوریم» که تمدنهای بزرگ و درخشان مناطق شرق میانه و نزدیک را از بین برده و آنها برای قرنهای متمادی به قبرستانی سوت و کور تبدیل نمود، ساخته و پرداخته و به خورد ما دادهاند.
من خود با توجه به تحقیقاتی که در این زمینه داشتهام، در وقوع آن انهدام سراسری و از بین رفتن قلعه- شهرهای متمدن منطقه به طور کامل، تردیدی ندارم. اما اینکه؛ نابود کنندگان خشن این تمدنها چه کسانی بودهاند؟ پیامدهای این انهدام سراسری واقعا در چه حد بوده؟ کیفیت خلأ تمدنی حاصل از نابودی این تمدنها چگونه بوده؟ آیا این انهدام سراسری واقعاً بر اثر همان واقعهی پوریم مندرج در کتاب استر تورات و به دست یهودیان و هخامنشیان صورت گرفته؟ و سوالات مشابه و متعدد دیگر مسائلی هستند که برای جست و جوی جواب آنها نیازمند تحقیقات مستقل وطنی هستیم که متاسفانه عزمی برای انجام این مهم دیده نمیشود.
در ادامه میتوانید جزئیات کامل حادثهی «پوریم» را از کتاب استر و تفسیر آن مطالعه نمائید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
امروز هشتم مارس، روز جهانی زن است. زنان جامعه ما می خواهند با مردان برابر شوند، در همه چیز؛ از جمله در فرصت های تحصیلی، اشتغال، ازدواج و برخورداری از تمام مزایای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. از همین رو می کوشند تا ثابت کنند تفاوت آنها با مردان حداکثر مربوط به امور بیولوژیک است نه سایر موارد، چرا که سایر تفاوت ها را نوعی "برساخت اجتماعی " و ناشی از حضور فرهنگ مردسالار و ساختارهای سلطه می دانند.
تا اینجا قضیه کاملا منطقی به نظر می رسد چون تا آزادی منفی و سلبی محقق نشده و زنجیرهای بسته شده بر دست و پای زنان گسسته نشود نمی توان به آزادی مثبت و ایجابی زنان امیدوار بود. ولی ایراد کار آن جاست که نمی توان حدیقفی برای این نابرابری و اتمام آن تصور کرد.
در دیالکتیک ارباب و بنده ی هگل، اصالت با ارباب است چرا که عمل او از نوع " کنشی " می باشد و ابتکار عمل با اوست، میدان بازی را طراحی و قوانین آن را تعریف می کند ولی عمل بنده " واکنشی" به رفتار ارباب می باشد، می کوشد تا ارباب را نفی کند در حالی که همزمان او را به عنوان دشمن خود به رسمیت می شناسد و در زمینی بازی می کند که او قوانین اش را طراحی کرده است. لذا همواره نقشی فرعی را ایفا می کند، و چشم به تک ارباب دارد تا پاتکی را به اجرا گذارد.
به نظرم باید جنبش زنان به جای بازی کردن در زمین مردان و تلاش برای شبیه شدن به آنها در همه عرصه ها ، زمین بازی خود را طراحی کند تا از اصالت لازم برای تداوم جنبش خود برخوردار شود.طراحی این زمین بازی باید موارد زیر را مورد توجه قرار دهد:
زنان و مردان مکمل یکدیگرند بنابراین نقص یکی به معنای کمال دیگری نیست. دو طرف باید در یک تعامل هم افزا نقایص یکدیگر را برطرف کنند. لطافت زندگی هم در آمیزشی از زنانگی و مردانگی است. زنانگی واجد امتیازاتی است که مردان از آنها بی بهره اند. تشبه جستن به مردانگی از سوی زنان صرفا آنها را دنباله رو مردان می سازد!
بیشترین خشونت علیه زنان، نه از سوی مردان بلکه از سوی خود زنان تئوریزه می شود! همان اندیشه ای که با شعار حفظ شان و منزلت، زنان را خانه نشین می خواهد و آن ها را از مشارکت اجتماعی منع می کند. اتفاقا در این زمینه مردان بسی بیشتر مدافع حضور اجتماعی و اقتصادی زنان هستند. تهاجم بیش از پیش زنان به مردان برای احقاق حقوق شان فقط می تواند موجب راندن مردان به دام تفکراتی شود که از زنان به مثابه جنس دوم دفاع می کنند!
بسیاری از مصادیق خشونت علیه زنان نه ناشی از مردان، بلکه ناشی از ساختارهای مردسالارانه است. ساختارهایی که اصلاح آنها مستلزم جلب همکاری بخشی از مردان دموکراسی خواه جامعه است. این چنین است که مطالبه دموکراسی بر حقوق زنان اولویت می یابد؛ دموکراسی می تواند با افزایش برابری سیاسی منجر به افزایش برابری حقوقی شود!
نکته پایانی:
برخی از اندیشمندان سیاسی معتقدند که برای کاهش خشونت در سطح بین المللی، زنان باید بیش از پیش در سطوح فوقانی تصمیم گیری های جهانی سهیم شوند. این از همان مقوله هایی است که می تواند به گسترش نقش و سهم زنان در عرصه های سیاست و قدرت بینجامد بدون آنکه لزوما با ویژگی های زنانگی از سوی زنان وداع یا انکاری صورت پذیرفته باشد. زنان می توانند طراح میدان هایی باشند که مردان هم در آن بازی کنند!
کانال مهران صولتی
شهر نوگالس (Nogales) با حصار و فنسی به دو قسمت تقسیم شده است. اگر کنار این فنس بایستید و به سمت شمال نظری بیاندازید شهر نوگالس در ایالت آریزونا را خواهد دید که در منطقه سانتاکروز واقع شده است. درآمد میانگین سالانه هر خانوار در این شهر حدود 30000 (سی هزار) دلار است. بیشتر بچهها (تینایجرها) در مدرسه حضور دارند و بیشتر بزرگترها دبیرستان را تمام کردهاند. علیرغم بحث و جدلهایی که مردم در خصوص اشکالات نظام بهداشت و مراقبت امریکا می کنند، جمعیت این شهر نسبتا از سلامت کامل برخوردار است و عمر متوسط و امید به زندگی آنها بر اساس استانداردهای جهانی بالاست. بیشتر ساکنین بالای 65 سال سن دارند و به خدمات بهداشتی دسترسی دارند. این تنها یکی از خدمات متعددی است که دولت مهیا کرده است و مردم خدماتی از قبیل برق، تلفن، شبکه فاضلاب، بهداشت عمومی، شبکه راه ها که آنها به شهرهای دیگر و سایر نقاط ایالات متحده مرتبط میسازد و بالاخره برقراری نظم عمومی و رعایت قانون و ضابطه را چیزی بسیار عادی تلقی میکنند. مردم نوگالس در ایالت آریزونا میتوانند بدون ترس از جان و سلامتی و بدون واهمه مداوم از سرقت یا مصادره مال یا عوامل دیگر که ممکن است برای سرمایهگذاری و کاسبی آنها یا خانههایشان خطری داشته باشد میتوانند بگردند و فعالیتهای روزانه خود را انجام دهند. ساکنین شهر نوگالس در آریزونا به همان نسبت با تمام ناکارآمدی و فسادی که ممکن است هر از چندی رخ دهد دولت را به صورت عادی و پیش فرض نماینده و عامل خود میدانند. آنها میتوانند از طریق رایگیری شهردار، نمایندگانشان در کنگره یا سناتورهایشان را عوض کنند. مردم شهر در انتخابات ریاست جمهوری برای تعیین اینکه چه کسی سکان رهبری کشورشان را به دست خواهد گرفت شرکت میکنند. دموکراسی طبعیت ثانویه آنها را تشکیل میدهد.
زندگی در بخش جنوبی فنس یعنی تنها چند متر آن طرفتر نسبتا متفاوت است و در مسیری دیگر در جریان است. در حالی که ساکنین نوگالس در ایالت سونورا که بخشی مرفه نشین از مکزیک محسوب می شود زندگی میکنند. میانگین درآمد هر خانوار حدود یک سوم هر خانواده در نوگالس ایالت آریزوناست. بیشتر افراد بزرگسال در شهر نوگالس در ایالت سونورا در مکزیک دیپلم دبیرستان ندارند و بیشتر بچهها و تینایجرها در مدرسه حضور ندارند. مادران مجبورند نگران میزان بالای مرگ میر نوزادان خود باشند. شرایط پایین بهداشت عمومی به این معنی است که ساکنین نوگالس در ایالت سونورا طول عمر کمتری دارند و به اندازه ساکنین همسایه شمالی خود عمر نمیکنند. آنها به امکانات رفاهی کافی هم دسترسی ندارند. جادهها در بخش جنوبی حصار در شرایط نامطلوبی قرار دارد. وضعیت برقراری نظم و رعایت قوانین تعریف چندانی ندارد و در وضعیت بدتری است. آمار جرم و جنایت بالاست و شروع یک فعالیت تجاری ریسک بالایی دارد. برای شروع یک کسب و کار نه تنها ریسک دزدی و سرقت وجود دارد بلکه کسب مجوزهای لازم و باج دادن و چرب کردن سبیل مقامات برای شروع یک کاسبی کار آسانی نیست. ساکنین نوگالس سونورا با فساد و بیعرضگی (Ineptitude) سیاستمداران میسوزند و میسازند.
بر خلاف همسایههای شمالی دموکراسی برای آنها تجربهای نسبتا نو است. تازمان اصلاحات سیاسی سال 2000 نوگالس سونورا درست مانند بقیه مکزیک تحت حاکمیت فاسد «حزب انقلابی نهادی» (PRI) بود.
چگونه دو نیمه از چیزی که اساسا یک شهر واحد محسوب میشود میتواند این قدر متفاوت باشد؟ هیچ تفاوتی در موقعیت جغرافیایی، آب و هوا یا انواع بیماریهایی که در منطقه شیوع پیدا می کند وجود ندارد چرا که میکروبها با هیچ محدودیتی برای عبور از مکزیک به ایالات متحده یا برعکس مواجه نیستند. البته شرایط بهداشتی در دو طرف خیلی متفاوت است اما این ربطی به محیط بیماری ندارد. به این علت که مردم در جنوب مرز با شرایط بهداشتی و بدون مراقبتهای بهداشتی ضروری و قابل قبول زندگی میکنند.
اما شاید ساکنین این دو بخش از جهاتی با هم خیلی متفاوت باشند. آیا ممکن است به این علت باشد که ساکنین نوگالس، آریزونا نوه و نتیجههای مهاجرانی اروپایی هستند در حالیکه آنهایی که در بخش جنوبی ساکن هستند بازماندههای قبایل آزتک هستند؟ نه، اصلا این طوری نیست و مساله این مورد نیست. پیشینه و گذشته مردم هر دو طرف مرز مشابه است. بعد از اینکه مکزیک در سال 1821 استقلال خود را از اسپانیا به دست آورد منطقه اطراف لس دس نوگالس (Los dos Nogales) قسمتی از ایالت مکزیکی ویجا کالیفرنیا (Vieja California) بود و حتی بعد از جنگ 1848-1846 مکزیک و امریکا هم به همین صورت باقی ماند. در واقع تنها بعد از قرارداد 1853 خرید گادسدن (Gadsden Purchase) بود که مرزهای ایالات متحده به داخل این مناطق گسترش پیدا کرد. کسی که هنگام نقشهبرداری متوجه وجود دره نسبتا کوچک لس نوگالس (Los Nogales) شد ستوان ان میچلر (N. Michler) بود. در این منطقه در هر دو طرف مرز دو شهر کنونی برپا شد. ساکنین نوگالس، آریزونا و نوگالس، سونورا اجداد مشترکی دارند، از غذاهای یکسان استفاده می کنند و به یک نوع موسیقی گوش می دهند و به جرات می توانیم بگوییم که یک فرهنگ مشترک دارند.
البته یک توضیح خیلی ساده و واضح برای تفاوت های بین دو نیمه نوگالس وجود دارد که احتمالا از خیلی وقت پیش حدس زدهاید: دقیقا مرزی که دو نیمه را تعریف می کند. نوگالس، آریزونا در ایالات متحده است. ساکنین آن به نهادهای اقتصادی ایالات متحده دسترسی دارند که آنها را قادر می سازد تا شغل و پیشه خود را آزادنه انتخاب کرده، به کسب آموزش و تحصیلات و مهارت بپردازند و کارفرمایان و روسای خود را به سرمایه گذاری در بهترین تکنولوژی تشویق کنند که این به حقوق و مزایای بالاتر برای آنها منجر میشود. همچنین آنها به نهادهای سیاسی دسترسی دارند که به آنها اجازه می دهد تا در فرآیندهای دموکراتیک برای انتخاب نمایندگانشان شرکت کنند یا اگر رفتاری نادرست و غیرقانونی از آنها سر زد آنها را جایگزین کنند. در قبال آن سیاستمداران خدمات اساسی (از بهداشت عمومی گرفته تا جادهسازی و برقرای نظم و قانون) فراهم میکنند که خواست شهروندان است. اما نوگالسیهای سونورا در مکزیک این شانس و اقبال را ندارند. آنها در دنیای دیگری که توسط نهادهای مدنی متفاوتی شکل گرفته زندگی می کنند. این نهادهای مختلف انگیزهها و مشوقهای بسیار متفاوتی را برای ساکنین دو نوگالس و برای کارآفرینان و کسب و کارهایی که می خواهند در این دو شهر سرمایه گذاری کنند ایجاد میکنند. این مشوق ها و انگیزه ها و علاقمندی ها که بوسیله نهادهای مختلف نوگالسی ها و کشورهایی که این شهرها در آنها واقع شده اند ایجاد می شود علل اصلی برای تفاوتها در رونق اقتصادی در دو طرف مرز محسوب می شود.
اما چرا نهادهای ایالات متحده بسی بیشتر از نهادهای مکزیک یا سایر کشورهای امریکای لاتین (با در نظرگرفتن این موضوع) موجب تسهیل و هموار ساختن موفقیتهای اقتصادی می شوند؟ پاسخ به این سوال برمی گردد به روشی که جوامع مختلف در اوایل دوران مستعمرگی خود اتخاذ کرده و شکل دادهاند. واگرایی و تفاوتهای نهادی در آن زمان اتفاق افتاد به طوری که عواقب و نتایج که تا زمان حال ادامه داشته است. برای درک این واگرایی و اختلاف فاحش باید درست از پایهگذاری و تاسیس این مستعمرهها در امریکای لاتین و شمالی شروع کنیم.
منبع
چرا ملتها به فلاکت می افتند: ریشههای قدرت، ثروت و فقر، (2012) دارون عجم اوغلو و جیمز ای رابینسون (Daron Acemoglu & James A. Robinson). انتشارات کراون: نیویورک. فصل یک (صص 21-19): خیلی نزدیک اما خیلی متفاوت، ترجمه: علیرضا طالبزاده
Why Nations Fail: The Origins of Power, Prosperity, and Poverty - Daron Acemoğlu, James A. Robinson (2012 )
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار/
«لوئیس گروبرت» رئیس فدراسیون کارمندان و معلمان آموزش و پرورش کلمبیا (فکود) اعلام کرد: اعتصابها تا زمانی که دولت به تمام مطالبات بخش آموزشی این کشور پاسخ دهد، ادامه خواهد یافت.
دست کم 10 هزار معلم کلمبیا روز گذشته به خیابانهای اصلی «بوگوتا» پایتخت کلمبیا آمده و به منظور بهبود دستمزد خود از دولت «خوآن مانوئل سانتوس» رئیس جمهور این کشور آمریکای لاتین، راهپیمایی بر پا کردند.
این راهپیمایی معلمان کلمبیا پس از مذاکره آنها با نمایندگان دولتی این کشور که طی یک بررسی نادرست از افزایش تنها 12 درصد از حقوقشان صحبت به عمل آمد، صورت گرفت؛ در حالیکه بخش آموزشی این کشور حداقل افزایش 16 درصدی دستمزد خود را از دولت کلمبیا مطالبه کردهاند.
فدراسیون کارمندان و معلمان بخش آموزشی کلمبیا همچنین از طریق صفحهای در توییتر اعلام کردند که تا زمان پاسخ به تمام مطالبات این بخش کشور، اعتصابها به صورت نامحدود ادامه مییابد.
کارمندان و معلمان بخش آموزش و پرورش کلمبیا علاوه بر درخواست خود از دولت مبتنی بر افزایش حقوق و دستمزد عادلانه، خواستار اختصاص منابع ارزندهتری به منظور بهبود زیرساختها در این بخش و تضمین شرایط لازم و ضروری برای حملونقل عمومی و سودمند برای دانشآموزان کلمبیایی شدند.
«گروبرت» در این راستا تصریح کرد: معلمان زمانی که مشکلاتشان به طور گسترده حل و خواستههایشان از سوی دولت اجرا شود، به کلاسهای درس خود باز خواهند گشت.
«خوآن مانوئل سانتوس» رئیس جمهور کلمبیا از طریق صفحه شخصی خود در توئیتر اعلام کرد که دولت وی تمام اراده خود را عزم کرده تا به مطالبات معلمان این کشور پاسخ دهد؛ حال آنکه این مسئله را که دانشآموزان در سر کلاس درسشان به دلیل عدم تمایل برخی از بخشهای آموزشی کلمبیا حاضر نشوند را نادرست و نابهجا توصیف کرد.
پس از گذشت چند روز از اعتصاب معلمان کلمبیا، دانشآموزان مدارس دولتی این کشور علیه بحرانی که بخش آموزشی کلمبیا را درگیر کرده است، تظاهرات کردند.
بر اساس یک گزارش برنامه توسعه سازمان ملل متحد (PNUD)، کلمبیا یکی از کشورهای جهان با بالاترین نرخ قتل فعالان اتحادیههای این کشور است؛ بین سالهای 1984 تا 2011 میلادی حدود 2 هزار و 800 نوع از این نوع مرگومیرها در کلمبیا به ثبت رسیده است.
فارس
شاید برای اکثر جهانیان تعجببرانگیز باشد که در کشور پر اهممیت و نامداری همچون ایران هنوز که هنوز است درصد عظیم و حداکثری ملت از یکی از مهمترین حقوق انسانی و اجتماعی خود یعنی رسمی بودن زبان و تحصیل به زبان مادری خود محرومند. این تعجب بسیار بیشتر خواهد شد آنگاه که متوجه شویم چنین پدیده نامیمونی نه در گوشهای منزوی و دورافتاده در جغرافیای جهان بلکه در کشوری بسیار مهم با موقعیت تاریخی و ژئوپولوتیکی ویژه در ناف زمین آن هم در چنین عصری هنوز هم دوام مییابد.
بسیاری دولت را مقصر صددرصد این بی عدالتی عظیم میدانند اما به نظر میرسد تمامی دولتها در همه تاریخ و جغرافیای زمین بیش از آنکه دغدغه پاسداری از هویت ملل را داشته باشند، نگران ملاحظات و معادلات سیاسی خوداند هر چند هرگز این بهانه موجب تبرئه دولت نتواند بود و دلیل کافی و وافی فراهم نخواهد کرد تا دولت ایران را به خاطر وجود این بی عدالتی سرزنش نکنیم اما دانشمندان و روشنفکران به ویژه علمای تعلیم و تربیت، تاریخ، روانشناسی و جامعهشناسی بیش از دولت سزاوار سرزنش و محاکمه در محکمه وجدان ملیاند. علما و متخصصینی که در این رشتههای علمی تحصیل کرده و بر این اساس جایگاهها و موقعیتهای مربوط و منتسب به این رشتهها را به ویژه در دانشگاهها و کرسیهای تدریس و تحقیق اشغال کردهاند و هزاران ساعت تدریس و تحقیق نموده و هزاران نفر را فارغالتحصیل نموده و از سفره این ملت نان خوردهاند و میخورند اما دریغا! رسالت اخلاق علمی خود را هیچگاه نفهمیده و نمیفهمند و از اصل واقعیت موجود در جامعه ایران و موجودیت واقعی این کشور غافلاند و یا به عمد غفلت میورزند و در تمامی هزارانهزار صفحهای که به عنوان کتب درسی و غیردرسی و نشریات به اصطلاح علمی- پژوهشی سیاه میکنند و از راه آن دخل و درآمد و ارتقاء مقام اداری یا علمی میگیرند، حرفی از مسئله اصلی این کشور یعنی هویت واقعی مردمان ساکن این کشور و اینکه چگونه باید هویت و موجودیت آنها را حفظ کرد تا کشور حفظ شود، ندیدهایم و نمیبینیم. اگر چه بسیاری از هموطنان ما را داروی مخدرهی الیناسیون آنچنان سستبنیان و گیج و منگ کرده است که حتی تعریف صحیح هویت و نقش زبان در آن را درک نمیکنند اما دیر یا زود نسلهای جدید جامعهی ما این مسئله و اهمیت آن را درک نموده و پاسداری از هویت و موجودیت خویش را سرلوحهی حیات معنوی خویش قرار خواهند داد و آنگاه نسل ما و پیشینیان ما که نسبت به این مسئلهی حیاتی بی تفاوت و ساکت بوده و یا همسو با این جریان روشنفکری عقیم و کجاندیش در راه انکار و اضمحلال هویت و موجودیت فرهنگی ملت خویش گام برداشتهایم، بزرگترین متهمان روسیاه محکمهی تاریخ خواهیم بود
نه علمای تعلیم و تربیت و روانشناسی را دغدغهی مسائل واقعی تعلیم و تربیت در ایران هست، نه علمای جامعهشناسی را دغدغهی مسائل اجتماعی موجود در کشور و نه علمای تاریخ را بازیابی هویت تاریخی انکار شده درصد عظیمی از این ملت.
علمای تعلیم و تربیت، به قول مرحوم بهرنگی صورتک خندهداری از علمای پداگوژی غرب به چهره خود بسته و هی تکرار و هی تکرار! بی آنکه نکتهای حتی از مسائل آموزشی خود کشف کرده و بگویند و بنویسند. علمای جامعهشناسی نیز یا صورتکی از مکاتب جامعهشناسی غربیاند یا شعار تو خالی بومی کردن علوم اجتماعی را میدهند بیآنکه حرف و درکی از واقعیت موجود جامعهی ایران یعنی موجودیت اصلی و بومی جامعهی خود داشته باشند و علمای تاریخ نیز کاری ندارند جز غیبت مردگان و سیر در تاریخ مشعشع و سرشار از دروغ و جعل تولید عصر پهلوی بیآنکه قادر به ایجاد کوچکترین پیوندی میان این تاریخ برساخته و موجودیت امروز جامعهی ایران باشند و همانطور که در کلاسهای مدرسه و زبانآموزی خبری از موجودیت و هویت زبانی ما نیست، در کلاسهای جامعهشناسی نیز خبری از موجودیت و هویت اجتماعی ما نیست و در کلاسهای تاریخ نیز خبری از تاریخ و موجودیت تاریخی ما.
این سکوت و بی تفاوتی محض، حیرت و در عین حال خشم مضاعف هر وجدان بیداری را برمیانگیزد. چگونه میتوان از این بی عدالتی بزرگ و اختلال آموزشی، روانی و هویتی موجود در جامعه غافل بود؟ آیا جز این است که این وضعیت علاوه بر تضییع حق و حقوق مسلم میلیونها انسان، موجبات ناهنجاریها و اختلالات روحی- روانی فردی و اجتماعی را سبب میشود و تبعات نهایی و مخرب آن بر جامعه و کشور ما عارض شده و میلیونها استعداد قابل و توانمند را به ذهنهایی تنبل، کند، مختل و حتی بزهکار تبدیل میکند؟ آیا علمای روانشناسی ما نمیدانند که محرومیت انسان از فرهنگ و زبان مادری خود در مراحل مختلف تحصیل، موجودیت روانی انسان را نابود کرده و استعدادهای او را میکشد؟
آیا علمای علوم اجتماعی ما نمیدانند که ایجاد دوگانگی، تضاد، الیناسیون (از خود بیگانگی) و اختلال هویتی یکی از مهمترین عوامل مخل موجودیت و سلامت جامعهاند؟ و الیناسیون دستاوردی جز بحران و از هم پاشیدگی شیرازهی اجتماعات انسانی ندارد؟
آیا تاریخ خوانندگان ما نمیدانند و از خود نمیپرسند که چرا درصد عظیمی از این ملت تاریخ ندارند و رد پایشان نیز حتی در تاریخ انکار میشود و ملت بیتاریخ، سرگردان و سردرگم بازیچهی امواج قدرتهای استعمارگر و استثمارگر میشوند؟ در هر صورت عملی خلاف وجدان انسانی مرتکب میشوند و مسئولند و در یک تعریف کلی؛ به ظاهر و در قالب، جایگاه روشنفکری را اشغال کردهاند اما در واقع و عمل، سر سوزنی از مسئولیت روشنفکری را به جا نمیآورند و جامعه را به سوی بحران پیش میبرند بحرانی که راه حل امنیتی و برخورد پلیسی راهگشای آن نتواند بود. اما اگر امروز و به موقع مسئله را بفهمیم و با وجدانی مسئول و انسانی در صدد حل مسئله برآئیم کار به بحران نخواهد کشید هر چند تا امروز نیز ضربات جبرانناپذیری بر مردمان این سرزمین و این کشور وارد آمده است. چند نسل در آتش انکار هویت و الیناسیون و آسیمیلاسیون (یکسانسازی اجباری به ویژه از نظر زبانی- فرهنگی) سوخته و نتوانستهاند انسانی بهرهمند از حقوق خویش بوده و موجودی مفید برای جامعه و جهان خود باشند.
بنابراین به جرأت میتوانیم جریان روشنفکری و مدعیان و صاحبان کرسیهای مناصب و عناوین علمی و دانشگاهی مرتبط با مسائل اجتماعی و روانشاختی را متهم کنیم. متهم به تخطی از تعهدات انسانی و تخصصی خویش. آیا جای شگفتی نیست که این همه دانشگاهی و استاد و پروفسور مدعی پر کبکبه و دبدبه و بهرهمند از مزایای مادی و معنوی از کیسهی ملت، از اصلیترین مسئلهی مبتلابه ولینعمتان خود یعنی هویت مردمان ساکن این جغرافیا غافلاند و به وقت مقتضی حتی هویت ایشان را انکار نیز میکنند؟ آیا ایشان مسائل اجتماعی و روحی- روانی کدام مردم را برمیرسند و مورخ کدام ملتاند؟ ملتی خیالی که وجود ندارد یا ملتی که میخواهد به زور تبلیغات به ظاهر علمی بسازند؟ بی تردید نه آن ملت خیالی و نه آن ملتی که ایشان میخواهند بسازند، صورت واقعی نیافته و نخواهد یافت و این مردمان رنج کشیدهی جغرافیای ایران علیرغم تمامی تعصبات کور و نادانی و ندانمکاریهای ایشان، بیآنکه اعتقاد و اعتمادی به این حضرات مدعی و پرافاده داشته باشند، همچنان پایدار و پاسدار هویت خویش خواهند بود اما چه کسی میتواند منکر آسیبهای جبرانناپذیری باشد که بر موجودیت به ویژه موجودیت فرهنگی و معنوی ایشان وارد آمده و میآید! باری! فرهنگکشی حاصل از محرومیت میلیونها ایرانی از رسمیت زبان و فرهنگشان به ویژه محرومیت ایشان از حق مسلم تحصیل به زبان مادری، بزرگترین خسارت معنوی به موجودیت و هویت کشور است و خسارات مادی حاصل از آن نیز خارج از حساب است.
اگر چه بسیاری از هموطنان ما را داروی مخدرهی الیناسیون آنچنان سستبنیان و گیج و منگ کرده است که حتی تعریف صحیح هویت و نقش زبان در آن را درک نمیکنند اما دیر یا زود نسلهای جدید جامعهی ما این مسئله و اهمیت آن را درک نموده و پاسداری از هویت و موجودیت خویش را سرلوحهی حیات معنوی خویش قرار خواهند داد و آنگاه نسل ما و پیشینیان ما که نسبت به این مسئلهی حیاتی بی تفاوت و ساکت بوده و یا همسو با این جریان روشنفکری عقیم و کجاندیش در راه انکار و اضمحلال هویت و موجودیت فرهنگی ملت خویش گام برداشتهایم، بزرگترین متهمان روسیاه محکمهی تاریخ خواهیم بود. مایی که از سفره ملت خود ارتزاق کرده و خائن به هویت خویش و ملت خویش شدیم. تا دیر نشده و تا وقتی که ملت و مملکت خود را بیشتر از این دچار بحرانهای روانی و اجتماعی نکردهایم، به خود آئیم و وجدان خویش را در میان نهیم و وظیفهی انسانی خویش را دریابیم و به جای تلاش به کشتن و محو فرهنگ و زبان میلیونها ایرانی، گامی در جهت حفظ و اعتلای فرهنگ ملت خویش برداریم باشد که در دادگاه تاریخ و محکمهی الهی، روسیاه ابدی نباشیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید