پیش از ورود به این بحث لازم است تا مروری بر تجربیات زیسته خود در مورد برخی امور شهرداری ( تهران ) داشته باشم .
بسیار کم پیدا می شود که شهروندی با سامانه 137 آشنایی نداشته باشد .
روزنامه همشهری در سال 1386 چنین می نویسد : ( این جا )
" امروزه جوامع بشری با توجه به رشد فزاینده ارتباطات و اطلاعات، نیاز به مدیریت خاصی دارند که بتوانند از سرمایه های انسانی و اجتماعی بهره کافی را ببرند تا با مدیریت صحیح در زندگی روزمره تسهیلات ویژه ای فراخور زندگی اجتماعی فراهم آورند.
کاهش زمان انجام خدمات، افزایش کیفیت و تسهیل در انجام ارتباطات را می توان از نیازهای تعاملات اجتماعی در عصر کنونی نام برد.
با توجه به گسترش فزاینده ابزارهای ارتباطی برپایه IT و دسترسی آسان شهروندان به سیستم مخابرات از قبیل تلفن ثابت و همراه و امکانات رایانه ای و اینترنتی و با توجه به اشتغال روزافزون شهروندان جهت انجام امور روزمره زندگی استفاده از تکنولوژیهای ساده و در دسترس جهت تسهیل در این ارتباط از اهمیت ویژه ای برخوردار می باشد.
لذا شهرداری تهران در رویکردی نوین با به کار بستن دانش فناوری اطلاعات و سیستم های مخابراتی و با بهره گیری از توان متخصصان داخلی و مجرب در مدیریت شهری ، سامانه ای را ایجاد نمود که به انجام سریع و دقیق امور شهری با نظر مستقیم و مشارکت فعال شهروندان می پردازد و ساکنین شهر را نسبت به محیط زندگی خویش وارد عرصه مدیریت می نماید.
این رویکرد جدید در حوزه مدیریتی دارای برکات و فواید ویژه ای در مدیریت شهری است که از جمله به ایجاد مرکز هدایت و کنترل ، ساماندهی فوریت های خدمات شهری ، شناخت مسایل و مشکلات مبتلا به مردم و برقراری پل ارتباطی بین شهرداری و شهروندان را می توان نام برد.
واحد دریافت پیامهای مردمی 137 شهرداری تهران با هدف دریافت دیدگاهها و نقطه نظرات شهروندان در خصوص مدیریت شهری و همچنین ایجاد ارتباط بیشتر شهروندان با مدیران ارشد شهرداری در سال 1379 راه اندازی شد که این واحد درخواست های مردمی را از طریق سیستم صوتی دریافت می نمود، میانگین تماس در این دوره با شماره 137، 10 تماس در روز بوده است، به دنبال افزایش حجم ارتباطات و همچنین تقاضای شهروندان مبنی برامکان ارتباط مطلوب تر با این کد خدماتی، طرح بازبینی واحد 137 تدوین و سیستم مرکز تلفن در مهر ماه سال 81 راه اندازی و امکان ارتباط با اپراتور انسانی مهیا گردید.
نظر به رویکرد نوین جدید شهرداری و با بهره مندی از آخرین سیستم های فن آوری اطلاعات روز، مرکز سامانه مدیریت شهری 137در سوم دیماه 84 با یک سایت ثبت خبر، 22 اپراتور به صورت سه شیفت با ثبت 300 پیام در روز کار خود را آغاز نمود.
در حال حاضر این سامانه در راستای اصول شهروند مداری و محله گرایی و مشارکت مردمی با شعار (سرعت، دقت، صحت) با 60 خط تلفن ، 44 اپراتور ، در هر شیفت با 2 سایت ثبت خبر و یک سایت بازخورد با 22 نفر و 7 هزار تماس روزانه ، بصورت 24 ساعته در خدمت شهروندان می باشد."
در کنار این سامانه ، سامانه دیگری به نام 1888 طراحی و اجرا شده است .
مدیر بازرسی شهرداری منطقه ۶ با بیان اینکه پلهای ارتباطی شهروندان و شهرداری تاثیر بسیار و اهمیت والایی دارد، می گوید: تلفن ۱۳۷ تلفن فوریتی است که در تماس با آن طی ۲۴ تا ۷۲ ساعت به پیامها رسیدگی میشود و اگر طی این زمان رسیدگی لازم صورت نگرفت پیامها را میتوان به ۱۸۸۸ که سامانه نظارتی است ارجاع داد. ( این جا )
اما پرسش این است که آیا با طراحی و اجرای این گونه سامانه ها ، وضعیت مدیریت شهری در کلان شهری مانند تهران تغییر مثبتی کرده است ؟
پژوهشی در سال 1395 با عنوان " نقش سامانه ارتباطي 137 در افزايش رضايت مندي شهروندان تهراني نسبت به عملکرد شهرداري تهران " توسط نسترن خواجه نوری و حامد اسلامی راد انجام گردیده است . ( این جا )
نتایج این پژوهش می گوید :
" مشخص شد ميان ميزان برقراري ارتباط شهروندان تهراني با سامانه 137 و افزايش رضايت مندي ايشان نسبت به عملکرد شهرداري تهران رابطه معناداري وجود ندارد.
ميزان رضايت مندي شهروندان تهراني نسبت به عملکرد شهرداري تهران متوسط و کم ارزيابي مي شود.
بيشترين فراواني موضوع برقراري ارتباط شهروندان تهراني با سامانه 137 به ترتيب به موضوعات پارک و فضاي سبز، توسعه فضاهاي فرهنگي و جمع آوري کارتن خواب ها و طعمه گذاري موش اختصاص يافته است. "
حال نخستین پرسش از مسئولان شهرداری و برنامه ریزان آن است که چرا وضعیت این گونه است ؟
شورای شهر و شورای محله هم به جای آن که کارکرد نظارتی و کنترل داشته باشند بعضا به انجمن ها و کلنی هایی بی خاصیت ، ساکن و روزمره تبدیل شده اند که بود و نبود آن ها خیلی فرقی نمی کند . چرا در این جامعه میان آن چه ابتدا در کاغذ می آید با آن چه در عرصه عمل مشاهده می شود تفاوت بسیار زیادی مشاهده می شود ؟
اگر مجرای نظارت ، کنترل و بازرسی در نهادی مانند شهرداری سامانه هایی مانند 137 و 1888 شده است پس جایگاه و کارکرد دوایری مانند روابط عمومی ، بازرسی و حتی حراست و فلسفه وجودی آن ها چیست ؟
چرا باید تورم و تراکم نیروی اداری در شهرداری وجود داشته باشد که حتی قادر به پرداخت حقوق هم نشود ؟
چندین بار برای مساله ای به سامانه های فوق زنگ زدم .
جالب است که تقریبا در همه موارد با درخواست های شما موافقت نمی شود و پاسخ آن ها غالبا این است :
" بررسی شد . کارشناسان تایید نمی کنند . "
هفته پیش بعد از نیمه شب و حوالی ساعت 1 شب صداهای مزاحم و بلندی را شنیدم طوری که ادامه خواب دیگر میسر نبود .
بیرون آمدم .
فکر می کردم که بقیه اهالی نیز واکنش نشان دهند اما دیدم که بی تفاوتی صفت غالب در این جامعه شده است . شاید اطلاق واژه " شهرنشین " برای بسیاری مناسب تر از الزامات شهروند بودن باشد .
یک تانکر بزرگ آب با یک اتومبیل انضباط شهری به همراه چند کارگر و مامور در حال تخلیه آب در داخل جوی بودند .
قضیه را پرسیدم .
گفتند که شهروندان به خاطر بوی بد داخل جوی که ناشی از تراکم زیاد آشغال و زباله بوده است به 137 زنگ زده اند و ما هم داریم به وظیفه عمل می کنیم .
( جالب است که این شهروندان و یا رهگذران خودشان زباله هایشان را در داخل جوی پرتاب می کنند و بعد که آب ایستا و راکد می شود و بوی بد تولید می کند برای رفع آن به شهرداری متوسل می شوند ! )
به آن ها گفتم شما این جا را می شوئید و این لجن به چند متر پایین تر منتقل می شود اما لجن که از بین نرفته است .
برای این کار فقط یک فرغون و یک بیل لازم است آن هم با یک نفر نه این همه جمعیت و سر و صدا ! اضافه کردن چنین زنجیره هایی شاید در کوتاه مدت حالت مسکن داشته و برد تبلیغاتی و پوپولیستی مدیریت بیمار را پوشش دهد اما مشکلی از بحران سیستم و بارمنفی رو به تزاید آن حل نخواهد کرد .
گفتند که ما انجام وظیفه می کنیم و این را به خودشان بگویید .
آیا واقعا سطح " سواد " و " کارشناسی " در شهرداری در این حد تعریف و عملیاتی شده است ؟
شهری مانند تهران از بحران های مختلف رنج می برد .
یکی از آن آلودگی هواست که می توان از فقدان و یا کمبود پوشش گیاهی به عنوان یک " یک علت " نام برد .
هر ساله شهرداری و در آستانه سال جدید شروع به کاشتن درخت و برخی اقدامات دیگر می کند اما دیگر خیلی کاری به مرحله " داشت " پس از " کاشت " ندارد .
بارها شده است که باغچه ای در خیابان هفته ها آبیاری نشده است .
به ناچار به همان سامانه ها باید متوسل شد .
یک بار گفتم که آیا شهرداری خودش وظایفش را نمی داند و آیا باید من شهروند چند بار تماس بگیرم و وظایف ذاتی آن ها را یاد آور شوم ؟
پس این همه پرسنل با عناوین کارشناس ، مدیر و... در شهرداری چه می کنند ؟
اساسا معنای " بهره وری " در چنین سازمانی چه معنا و مفهومی دارد ؟
در نمونه ای دیگر ، دو درخت رو به روی منزل مان سال پیش خشک شدند .
علت خشک شدن این بود که شهرداری جدول ها را با کف خیابان و جوی کناری هم سطح کرده بود و برخی اوقات آب جوی که آغشته به مواد نفتی و... بود داخل حریم درخت شده و در بلند مدت آن را خشک کرده بود .
از سوی دیگر ؛ هم سطح کردن جدول موجب شده بود تا اتومبیل ها با ضربات متعدد تنه درختان را بشکنند و این موجب آسیب به درختان شده بود .
باری ...
چند بار با سامانه ها تماس گرفتم که شهرداری درختان جدید جایگزین کند اما هر بار گفتند که پیام ثبت شده و در موقع مقتضی اقدام خواهد شد .
بیش از یک سال سپری شد ...
سرانجام خودم دو نهال خریده و با هزینه شخصی آن ها را کاشتم .
به همان سامانه ها زنگ زدم و گفتم که این محل نیاز به " دورچینی " دارد تا به سرنوشت قبلی ها مبتلا نشوند .
پس از چند بار تماس سرانجام گفته شد که کارشناس شهرداری آن را تایید نکرده است .
علت را پرسیدم اما پاسخ قانع کننده ای نشنیدم .
عین این روند را به یکی از مسئولان روابط عمومی در شهرداری تهران انتقال دادم .
اوایل خوب استقبال کرد طوری که احساس کردم سرانجام در این سیستم ناکارآمد گوشی برای شنیدن پیدا شده است اما بعدا گفت که شما برای آن که کسی جلوی منزل شما پارک نکند این درختان را کاشته ای !
و البته برخی توجیهات دیگری اداری را هم در کنار آن جور کرد که بیشتر جنبه " رفع تکلیف " داشت و از نوع انداختن و احاله توپ در زمین دیگران بود ...
جالب است که عرض این کوچه 8 متر بوده و یک طرفه است و اتومبیل ها به راحتی می توانند در کنار جدول پارک کنند ...
واقعیت آن است که تعدادی بی سواد و یا کم سواد با رانت های متفاوت جایگاه هایی را تصاحب کرده و جز تملق و تایید مقامات مافوق کار دیگری از دست آن ها بر نمی آید .
از سوی دیگر ؛ این مدیران و به اصطلاح کارشناسان نیز خود را به افکار عمومی پاسخ گو نمی دانند .
شورای شهر و شورای محله هم به جای آن که کارکرد نظارتی و کنترل داشته باشند بعضا به انجمن ها و کلنی هایی بی خاصیت ، ساکن و روزمره تبدیل شده اند که بود و نبود آن ها خیلی فرقی نمی کند .
به نظر می رسد در جامعه ای که " حوزه عمومی " به صورت واقعی و بنیادی شکل نگرفته و از دموکراسی و مفاهیم آن فقط کاریکاتوری مشاهده می شود و هنوز " قانون " جایگزین روابط قبیله ای و مکانیکی نشده است ؛ این چرخه غلط استمرار داشته و مدام خود را بازتولید می کند . مشخص شد ميان ميزان برقراري ارتباط شهروندان تهراني با سامانه 137 و افزايش رضايت مندي ايشان نسبت به عملکرد شهرداري تهران رابطه معناداري وجود ندارد. ميزان رضايت مندي شهروندان تهراني نسبت به عملکرد شهرداري تهران متوسط و کم ارزيابي مي شود.
پرسش هایی از قبیل :
*اگر واقعا بنا بر کار کارشناسی است فروش هوا در قالب " طرح ترافیک " حتی در مواقع آلودگی هوا از کدام منطق کارشناسی تبعیت می کند ؟
*احداث برج ها و بناهای بلند مرتبه روی گسل های خطرناک مطابق با کدام سواد کارشناسی است ؟
*توسعه این برج ها در شهری مانند تهران که دور آن را کوه های مختلف احاطه کرده اند و این بناها وضعیت " سکون هوا " را در آن تشدید می کنند با کدام عقل و منطق سازگار است ؟
نهایت کار کارشناسی شهرداری را می توان در افتتاح یک طرفه زیرگذر استادمعین بیش از 5 سال تحمیل ترافیک و سایر مسائل را به شهروندان مشاهده کرد .
حناچی در ماجرای افتتاح این زیرگذر که با اعتراض اهالی و حتی تعدادی از پیمانکاران همراه بود عنوان کرد :
" ما اگر زمان اجرای پروژهها بازنگری و پیشبینیهای لازم را انجام میدادیم امروز شاهد برخی از مسائل نبودیم و پروژهها با هزینههای کمتری به شهر تحمیل میشد. ( این جا )
هزینه های مدیریت بیمار و ناکارآمدی سیستم تا کی باید تحمل شود ؟
18 فروردین 98 « صدای معلم » گزارشی با عنوان " معلمان مدارس غیرانتفاعی و طرح خرید خدمات آموزشی در تنگنای " کرونا " ؟! " منتشر کرد . ( این جا )
در ابتدای این گزارش به نامه ی جمعی از معلمان مدارس غیرانتفاعی اشاره شده بود . بی تفاوتی صفت غالب در این جامعه شده است . شاید اطلاق واژه " شهرنشین " برای بسیاری مناسب تر از الزامات شهروند بودن باشد .
این معلمان نوشته بودند :
" در روزهای سختی که پزشکان و پرستاران در خط مقدم سلامت هستند، آموزش و پرورش و معلمان با شعار آموزش تعطیل نیست، در خط مقدم آموزش هستند. معلمان با استفاده از امکانات محدود آموزش های خود را به صورت مجازی ادامه داده اند و در حال آموزش به دانش آموزان هستند. معلمان مدارس غیر انتفاعی هم پابه پای معلمان مدارس دولتی و شاید با تلاش و انگیزه بیشتری در طول روز ساعت ها در حال آموزش و تدریس در فضای مجازی می باشند و دو برابر کلاس های حضوری وقت می گذارند و دغدغه این را دارند که شاگردانشان کمترین آسیب را ببینند از همان اولین روزهای تعطیلی مدارس حتی قبل از شروع به کار شبکه های سیما ، آموزش در فضای مجازی را ادامه دادند با وجودی که بعضی از این معلمان حقوق اسفند را دریافت نکرده اند ، اما تعهد اخلاقی آنها مانع تعطیلی آموزش شد و همچنان با عشق در حال آموزش فرزندان این مرزوبوم هستند.
اخیراً مؤسسین برای عدم پرداخت حقوق ماههای فروردین، اردیبهشت و خرداد معلمان، برای آنها ترک کار زده اند و یا از آنها خواسته شده که تقاضای ترک کار کنند و برای دریافت بیمه بیکاری به اداره کار مراجعه کنند. حال با توجه به اینکه آموزشها از طریق فضای مجازی تا شروع به کار مدارس ادامه دارد آیا این مسئله نقض قانون و ظلمی عظیم تر به معلمان مدارس غیر انتفاعی نیست؟
از آن جایی که همین معلمان به دلیل کارشکنی مؤسسان مدارس غیر انتفاعی یا اصلا بیمه ندارند یا چند روز در ماه بیمه آنان پرداخت می شود چگونه می توانند از بیمه بیکاری استفاده کنند، حتی با فرض اینکه تعداد محدودی از آنها بتوانند بر اساس قانون از بیمة بیکاری استفاده کنند.
با توجه به شرایط بیمه بیکاری، این معلمان با آینده ای نا مشخص روبه رو خواهند شد. مفهوم بیمه بیکاری یعنی اخراج معلم و ترک کار معلم، در این صورت معلم هیچ تعهدی نسبت به آموزش ندارد و آموزش تعطیل می شود. چه کسی مسئول اجحاف صورت گرفته درحق دانش آموزان است؟ تکلیف آموزش و امتحانات دانش آموزان چیست؟
آیا بهتر نیست به جای پرداخت بیمه بیکاری که هزینه زیادی را بر دولت تحمیل خواهد کرد ، حقوق معلم پرداخت شود که هزینه پرداخت حقوق به مراتب کمتر از پرداخت بیمه بیکاری است و هزینه آن بر دولت تحمیل نمی شود ؟
چرا رویکرد حمایتی از قبیل کمک بلاعوض صندوق حمایت از مدارس غیردولتی به موسسان و یا پرداخت تسهیلات را در پیش نمی گیرید؟
ما معلمان مدارس غیر انتفاعی این موضوع را نوعی فریب و ترفند از طرف مؤسسان تلقی کرده و خواستار آن هستیم که آموزش و پرورش با ورود به این موضوع مانع انجام اعمال خلاف قانون شود و از دور زدن قوانین آموزش و پرورش و قوانین کار از طرف این مؤسسان جلوگیری به عمل آید. "
مجتبی زینی وند، رئیس سازمان مدارس و مراکز غیردولتی وزارت آموزش و پرورش در واکنش به پیامهای معلمان مبنی بر عدم دریافت حقوق در تعطیلات کرونایی مدارس بدون آن که پاسخی به رسانه های منتقد و مستقل داشته باشد گفته بود: در اسفند به موسسان مدارس غیردولتی به طور رسمی اعلام و آنها را به پرداخت حقوق کامل همکاران موظف کردیم. در جلسه اخیر شورای نظارت مرکزی نیز این موضوع را مصوب کردیم و به ادارات کل اعلام شد آن را مدنظر قرار دهند.
سامانه تلفنی 4317 فعال است و اگر معلمان احساس کردند، حقی از آنها تضییع شد است از طریق این سامانه به ما گزارش دهند حتما پیگیری میکنیم و اجازه نمیدهیم حقی از آنها ضایع شود. "
انگار در این جامعه اگر قرار است کاری صورت نگیرد و یا به گونه ای مردم را سر کار بگذارند ؛ خبر از تشکیل کار گروه ، کمیته کاری ، راه اندازی سامانه ، اعلام شماره تلفن و... می دهند .
اگر ساختار ناکارآمد ، فشل و روزمره شده است باید به شیوه " حل مساله " برخورد منطقی با قضیه داشت .
اضافه کردن چنین زنجیره هایی شاید در کوتاه مدت حالت مسکن داشته و برد تبلیغاتی و پوپولیستی مدیریت بیمار را پوشش دهد اما مشکلی از بحران سیستم و بارمنفی رو به تزاید آن حل نخواهد کرد .
آموزش و پرورش نهادی گسترده و وسیع و در نوع خود بی نظیر است که از قلب پایتخت تا دورترین نقاط کشور مشغول به فعالیت می باشد.
در این " ابر وزارتخانه " سخن گفتن از سیاست ورزی سهل ممتنع است چون از یک سو تمام تارو پود این نهاد و تمام تصمیم گیری های آن آغشته به سیاست است ولی از سوی دیگر روال ظاهری و عرف آن اینست که همه اجزای این وزراتخانه خود را غیر سیاسی نشان دهند . همواره افرادی سیاسی براین وزارتخانه مدیریت کرده اند و تصمیم های سیاسی گرفته اند ولی کوشیده اند خود را پاک و منزه از سیاست نشان دهند. گفتمان غالب در آموزش و پرورش تاکید بر غیرسیاسی بودن است . بسیاری از معلمان نیز سیاستمداران را موجب بسیاری از مشکلات خود می دانند.
هر جریان و گروهی به شکلی معضلات آموزش و پرورش را توصیف می نماید .عمده معلمان ، مشکلات معیشتی را به عنوان مهم ترین معضل آموزش و پرورش می دانند. متخصصان علوم تربیتی به معضلات کتاب ها و برنامه ها آموزشی و تربیتی اشاره می کنتد. معلمان سیاسی و تکنوکرات بر نقش مدیران و مشکلات مدیران تاکید می کنند . ازاین رو هر جریان و گروهی از ظن خود یار آموزش و پرورش می شود و برای مشکلاتش راهکارهای متفاوت ارائه می دهد. این نگاه های متفاوت گرانیگاهی نیاز دارد که همه دردهای آموزش و پرورش را جمع کند و با توجه به شرایط سیاسی ، اقتصادی ، اجتماعی ، فرهنگی و اجتماعی کشور و در تعامل با متخصصان ،کنشگران و مدیران و با فهم آنچه در عرصه سیاست می گذارد، همه مشکلات را به هم متصل نماید و به سوی تحول مثبت رهنمون نماید. این گرانیگاه نقطه ای است که باید خواست های های معلمان را با اراده حکومت پیوند زند و واسطه ای برای دردهای معلمان ، مدارس و آموزش و پرورش باشد .
با جمع بندی مشکلات و تبدیل مشکل به مسئله ، راهکار ارائه دهد و بتواند برای تحقق راهکارها پشتوانه معلمان را بسیج نماید . این گرانیگاه سیاست است که توان جمع زدن بین عرصه های تخصصی آموزش و پرورش ، معضلات و دردهای موجود و کنشگران و حوزه های عمومی و سیاسی را برخوردار است .
سیاست ورزی برای تحول خواهی در اصل 43 قانون اساسی مورد تاکید قرار گرفته است .بر اساس اصل فوق تنظیم شکل و برنامه و محتوای برنامهکاری باید به ترتیبی باشد که هر فرد علاوه بر تلاش شغلی، فرصت و توان کافی برای خودسازی معنوی، سیاسی و اجتماعی و شرکت فعال در راهبری کشور و افزایش مهارت و ابتکار داشته باشد.
سیاست ورزی در آموزش و پرورش به معنای تلاش برای تحول مثبت در این دستگاه با شرکت فعال و همه جانیه کنشگران این عرصه براساس مهارت و خلاقیت است . این سیاست ورزی بر مبنای تعریفی است که که برخی از اندیشمندان معاصر از سیاست ارئه داده اند که هر رابطه اجتماعی را یک رابطه قدرت و یک نوع فعالیت سیاسی می دانند و بنابراین نه تنها نهاد های رسمی سیاسی که هر نوع فعالیت برای تاثیرگذاری در جامعه را در برمی گیرد . (عبدالرحمان عالم ، بنیادهای علم سیاست ،تهران ، نشر نی ،1388،چ 20 ، ص149) این تعریف سیاست ورزی حتی شامل افرادی که خود را غیرسیاسی معرفی می کنند نیز می شود.
اسناد بالادستی در آموزش و پرورش که در برپایی نظامی مطلوب تربیتی خویش می باشند یک نظم سیاسی را تشکیل می دهند که سعی دارد شبکه ای از قدرت و دانش مطلوب خویش را ارئه دهد . مقاومت تربیت شوندگان در برابر مطلوب های اسناد فوق نیز یک رفتار سیاسی است .
تلاش تشکل های فرهنگیان برای تصرف پست های اداری رفتار سیاسی است و فعالیت تشکل های صنفی برای تئوریزه کردن مشکلات معیشتی و صنفی و ایجاد موج از طریق اعتصاب نیز رفتار سیاسی محسوب می گردد .
رفتار قاطبه معلمان که تلاش دارند نارضایتی خود را به شکل های متفاوت نشان دهند نیز تلاشی برای تاثیرگذار ی و یک رفتار سیاسی محسوب می گردد.
جریان های مالی قدرتمندی که درقالب موسسات کنکور و کمک آموزشی و مدارس غیردولتی نبض اقتصاد آموزش وپرورش را در اختیار گرفته اند و آموزش و پرورش را تبدیل به یک بازار نموده اند رفتاری سیاسی می باشد.
رفتار بخش اداری و حرفه ای وزارت آموزش و پرورش که تلاش دارد تا از طریق راهکارها و دستورالعمل هایی مانند مدرسه محوری و ساماندهی مدیریت مدارس و مانند این ها به ارتقای حرفه ای شدن آموزش و پرورش کمک نماید رفتاری سیاسی برای تاثیرگذاری بر یک نهاد حرفه ای می باشد . رفتار برخی معلمان برای حضور در انتخابات و استفاده از پیروزی در انتخابات برای تصدی پست های آموزش و پرورش رفتاری سیاسی است .
برخی رفتارهای سیاسی حوزه آموزش و پرورش جنبه ی اقتصادی و منفعت طلبانه دارد ولی برخی دیگر با تحول خواهی در آموزش و پرورش ابراز می شوند .
جریان های سیاسی در آموزش و پرورش که در قالب تشکل های سیاسی معلمان اعم از اصلاح طلب یا اصول گرا و شاخه های فرهنگیان فعالیت می کنند مدعی تحول در آموزش و پرورش هستند رویکرد تحول خواهانه دارند ولی در مرحله عمل عمده تلاش آن ها جهت کسب پست و مقام برای اعضایشان می شود و رویکری کاملا پست محور به تحولات آموزش و پرورش دارند . تشکل های سیاسی فوق در بیشتر موارد دیدگاه خاص و متفاوتی را در مورد مسائل اساسی آموزش و پرورش بیان نمی نمایند و برنامه ای ارائه نمی دهند . نباید منکر تلاش تشکل ها شد ولی نقدی که امروز بیشتر بر عملکرد آن ها می شود دراین جا مورد توجه قرار گرفته است . مدیران تشکل ها نیز در دروان تصدی خود رفتار متفاوتی که نشان دهنده نگاه خاص یک تشکل به آموزش و پرورش باشد بروز نمی دهند .
تفاوت عمده گفتمان های اصلاح طلب و اصول گرا و اعتدال گرا در آموزش و پرورش در مورد افرادی است که در مدیریت به کار می گیرند . رویکرد اصلاح گرایانه تشکل های اصلاح طلب که در ابتدای دولت یازدهم خوش می درخشید با محدود کردن خود به پست و مقام موجب کاهش و تخریب سرمایه اجتماعی آن ها شد. در بین تشکل های اصولگرای فرهنگیان نیز به جز حضور در جلسات مقامات عالی رتبه و تلاش برای فعالیت در چارچوب جبهه اصولگرایان فعالتی مشاهده نمی شود . سیاست فقط دور یک میز نشستن و گفت و گو کردن برای تفاهم نیست. وقتی اختلاف نظرهای اساسی وجود نداشته باشد توافق های بزرگ به وجود نمی آید .
رویکرد دیگر رویکرد انتقادی به آموزش و پرورش است که در برخی سایت ها و فعالان مستقل مشاهده می شود که می کوشد نگاه تخصصی به آموزش و پرورش داشته باشد هرچند فقدان حوزه عمومی و سوء تفاهم ها مانع از شکل گیری جریان وسیع منتقدان مستقل می شود و این جریان آن چنان پراکنده است که توان تاثیرگذاری ندارد .
رویکرد تحول خواهانه دیگری نیز که در عرصه آموزش و پرورش مشاهده می شود رویکرد فعالان صنفی است که بیشتر به دنبال معیشت محوری و اعتراض به شرایط موجود برای تغیر شرایط اقتصادی و معیشتی می باشند . هرچند این افراد خود را غیر سیاسی می دانند ولی در حال حاضر و در جامعه ای با ویژگی های ایرانی نیز حوزه ای غیر سیاسی نداریم . این رویکرد در بسیاری از موارد دچار چالش با نهادهای خاص می شوند و عده ای از اعضای آن طعم زندان و تبعید و مانند این ها را چشیده اند و این تشکل ها به دلیل بالا بودن هزینه های فعالیت شان محدود شده اند ولی درمواردی که فضای بازی وجود دارد بیانیه اعتصاب آن ها مورد توجه خیل وسیعی از معلمان قرار می گیرد .
رویکرد تحول خواهانه دیگر رویکرد قاطبه معلمان است که در برخی بزنگاه های مهم سیاسی نقش آفرینی کرده اند و به دلیل وضعیت معیشت خود معترضند ولی یا از وجود تشکل های اصلاح طلب و اصولگرای معلمان بی خبرند یابه آنان بی میل می باشند و یا از هر نوع فعایت سیاسی رویگردانند ولی با روند اعتصاب ها همراهی دارند . این قشر وسیع از توان تاثیرگذااری بالا در عرصه سیاسی برخوردارند و کمتر مطالعه عمیقی در مورد تاثیرگذری آن ها دربزنگاه های مهم مانند انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی و روی کار آمدن دولت های مختلف صورت گرفته است .
درحال حاضر بی وفایی دولت ها در مورد عمل به وعده هایشان موجب دلسردی آن ها شده است .
چهار رویکرد متفاوت فوق به تحول خواهی در عرصه آموزش و پرورش را می توان به ترتیب زیر خلاصه نمود:
هرچهار رویکرد فوق با معضل روبه رو هستند.
در رویکرد سیاسی سرمایه اجتماعی آسیب دیده است و پست محوری مانع از شکل گیری تشکل های تاثیرگذار شده است . سیاست ورزی تحول خواهانه باید برنامه مدون برای حرفه ای شدن مدیریت در آموزش و پرورش برای جلوگیری از دخالت نهادهای دیگر در نصب و عزل ها داشته باشد و از حق حرفه ای بودن معلمی دفاع نماید .
رویکرد انتقادی به دلیل پراکندگی و اختلاف نظرها توان تاثیرگذاری ندارد .
در رویکرد صنفی به دلیل بالا بودن هزینه فعالیت با محدودیت شدید روبه رو است و قاطبه معلمان به دلیل پرهیز از متشکل شدن و فعالیت های پیگیر دستاورد ثابتی ندارند .در بسیاری از موارد هر چهار رویکرد فوق نگاه جامعی به آموزش و پرورش ندارند و یا درک درستی از جایگاه آموزش و پرورش در عرصه سیاسی ارائه نمی دهند . برنامه های شفاف و منسجمی برای تحول در آموزش و پرورش کمتر مشاهده می شود و تلاش کمی برای حل مهم ترین موضوعات آموزش و پرورش از جمله آسیب دیدن جایگاه حرفه ای آموزش و پرورش دیده می شود . تشکل ها گرفتار باند بازی و حامی پروری هستند و قاطبه معلمان نیز از متشکل شدن هراس دارند یا پرهیز می نمایند . منافع باندی یا گروهی بر منافع آموزش و پرورش و منافع ملی ترجیح داده می شود و با یک فضای عمومی نقد و گفت و گو در عرصه آموزش و پرورش روبه رو نیستیم .
با نقد چهاررویکرد فوق ، ویژگی های الگوی سیاست ورزی تحول خواهانه در آموزش پرورش به شرح زیر قابل ترسیم است:
1- جامع نگری به آموزش و پرورش :
آموزش و پرورش هم یک فرایند است که بخشی از آن در چارچوب مدرسه صورت می گیرد و هم یک دستگاه بوروکراتیک وسیع به نام وزارت آموزش و پرورش وجود دارد که به اداره این فرآیند تا سطح استان ها و مناطق مشغول است .محتوای آموزشی نیز ضلع سوم این مثلث است . سیاست ورزی برای تحول خواهی بدون توجه به هر سه ضلع و داشتن دیدگاه و برنامه مشخص و منسجم در مورد آن ها بی معنا است .
2- فهم جایگاه آموزش و پرورش در عرصه سیاست در ایران :
از ابتدای تاسیس دولت کنونی بحث تشکیل سازمان نظام معلمی به صورت مستمر پیگیری شده است و منجر به تهیه طرحی شد که فعلا مسکوت باقی مانده است . پاسخ به چرایی مسکوت گذاشتن این طرح به فهم جایگاه آموزش و پرورش در سپهر سیاسی ایران کمک می کند . فرایند آموزش و پرورش یک نهاد تولید و بازتولید قدرت محسوب می گردد همه دولت ها می کوشند اختیار آن را در دست داشته باشند تا بتوانند شهروندان مطلوب خود را از طریق آموزش و پرورش تربیت نمایند.
از سوی دیگر بوروکراسی آموزش و پرورش بخشی مهم و تاثیرگذار از دولت است که عمده هزینه آن از طرف دولت پرداخت می شود و بزرگترین دستگاه دولتی می باشد. به صورت طبیعی حاکمیت و دولت با توجه به عوامل فوق و مسائل ایدئولوژیک نگاه خاصی به آموزش و پرورش دارد .موقعیت کشور در شرایط بین اللملی فعلی و مسائل مربوط به امنیت ملی هم بر این حساسیت می افزاید.
درک جایگاه خیل وسیع معلمان بادر نظر گرفتن موارد فوق و حساسیت به اینکه نهادی موازی با دولت در آموزش و پرورش دخالت موثر داشته باشد مهم ترین عامل مسکوت ماندن طرح سازمان نظام معلمی است .سیاست ورزی تحول خواه در آموزش و پرورش نمی تواند بدون درک جایگاه آموزش و پرورش در عرصه سیاست گام موثری بردارد. درک جایگاه آموزش و پرورش در عرصه سیاست موجب اتخاذ راهکارهای خلاقانه ای می شود که هزینه فعالیت سیاسی را کاهش دهد و زمینه عمومی تر شدن سیاست ورزی را فراهم آورد . سیاست ورزی در آموزش و پرورش به معنای تلاش برای تحول مثبت در این دستگاه با شرکت فعال و همه جانیه کنشگران این عرصه براساس مهارت و خلاقیت است .
3- شفافیت و برنامه محوری برای وحدت و کثرت :
سیاست زمانی به وجود می آید که میدانی برای اختلاف نظر بین عقاید و برنامه های مختلف وجود داشته باشد. . شانتال موفه (نظریه پرداز سیاسی) در کتاب (( درباره امر سیاسی )) به نکته مهمی اشاره می کند:
« من با صراحت بین امر سیاسی و سیاست تمایز قائل می شود . منظور من از امر سیاسی ، بعد تخاصم (آنتاگونیسم )است که به نظرم عنصر قوام بخش جوامع بشری است درحالی که سیاست مجموعه ای ازکردارها و نهادها است که از طریق آن نظم ایجاد می شود .همزیستی بشر در زمینه تضادی سازمان می یابد که امر سیاسی فراهم می آورد . » (شانتال موفه ، درباره امرسیاسی ،ترجمه منصورانصاری ،1391 ف رخ داد نو)
بدون بیان شفاف برنامه های متنوع و وجود تنوع در دیدگاه های موجود عرصه سیاست ورزی به وجود نمی آید که بتوانند بر سر وحد برای تحول به توافق برسند ؛ جریان ها و تشکل های مختلف باید شفاف و صریح برنامه های خود را در عرصه آموزش و پرورش بیان کنند و از تخاصم و اختلاف نظرهای مهم دراین زمینه استقبال نمایند تا سیاست ورزی و تحول خواهی در آموزش و پرورش پدید آید . سیاست فقط دور یک میز نشستن و گفت و گو کردن برای تفاهم نیست. وقتی اختلاف نظرهای اساسی وجود نداشته باشد توافق های بزرگ به وجود نمی آید .
4- حرفه ای بودن آموزش و پرورش :
آموزش و پرورش یک نهاد حرفه ای است .از تدریس در مدرسه ، مدیریت مدرسه و مدیریت مناطق و ادارات و ادارات کل آموزش و پرورش تا تهیه و تنظیم کتب و محتوای آموزشی فعالیت های حرفه ای می شوند و تا زمانی که حرفه ای بودن آنها به رسمیت شناخته نشود امیدی به اوضاع آموزش و پرورش نخواهد بود . سیاست ورزی در آموزش و پرورش می تواند مهم ترین دغدغه خود را حرفه ای شدن اجزای آموزش و پرورش برای تحول در آن قرار دهد .
سیاست ورزی تحول خواهانه باید برنامه مدون برای حرفه ای شدن مدیریت در آموزش و پرورش برای جلوگیری از دخالت نهادهای دیگر در نصب و عزل ها داشته باشد و از حق حرفه ای بودن معلمی دفاع نماید .
5- تشکل محوری به جای باند بازی و حامی پروری :
سیاست ورزی در آموزش و پرورش نمی تواند در قالب های فردگرایانه رشد کند و به تحول خواهی برسد . تشکل ها اگر از باند بازی و حامی پروری گذر کنند می توانند مهم ترین سنگر تحول خواهی باشند و این گذر جز در سایه اقبال گسترده معلمان به متشکل شدن پدید نمی آید . لزومی به حضور در تشکل های موجود نیست. ، حضور تشکل های جدید با برنامه ها و روش های نوین به نوسازی تشکل های موجود کمک می کند و فضا را برای رقابت و مشارکت گسترده تر فراهم آورد و به نقد متقابل می انجامد . باند بازی و حامی پروری دو آسیب جدید در عرصه سیاست ورزی امروز آموزش و پرورش می باشند و تشکل های فرهنگیان نیز درگیر آن می باشند . تشکل گریزی بین معلمان نیز فضا را برای باند بازی و حامی پروری گشوده است .
6- در نظر گرفتن سلسله منافع :
سیاست ورزی برای تحول خواهی در آموزش وپرورش منوط به فهم به سلسله منافع است . مهم ترین منفعت موجود در کشور منافع ملی و بعد از آن منافع دستگاه آموزش و پروش برای نیل به وظایف خود و ارتقای کیفی و کمی آموزش و ترتبیت در چارچوب منافع ملی است و سایر منافع گروهی و باندی باید در چارچوب این منافع باز تعریف شوند .سیاست ورزی تحول خواه باید به نقد و بررسی جدید هرنوع منفعت طلبی خلاف منافع ملی و منافع کلان آموزش و پرورش که منافع معلمان نیز در چارچوب آن محسوب می گردد بپردازد.
7- فضیلت نقد در فضای عمومی :
یکی از مهم ترین معضلات امروز آموزش و پرورش فقدان حوزه عمومی فراگیر است . تشکل ها ، سایت ها، کانال ها و محافل متفاوتی در زمینه آموزش و پرورش فعالیت می کنند ولی حوزه عمومی فراگیر که مسائل آموزش و پرورش در آن به صورت جدی و فراگیر مورد نقد قرار گیرد وجود ندارد و کنشگران این عرصه نیز تلاشی برای شکل گیری آن نمی کنند. سیاست ورزی برای تحول خواهی با فضیلت دانستن نقد و تاکید بر شکل گیری حوزه عمومی زمینه رشد و توسعه آموزش و پرورش را فراهم می آورد .
در وزارتخانه ای که بزرگترین وزارت خانه دولت و وسیع ترین دستگاه دولت محسوب می گردد، سیاست ورزی و تحول خواه بودن سخت و دشوار ولی لازم و ضروری می باشد .
وجود هسته های سخت سنتی که در قالب تشکل ها و تفکرات متفاوت و گاه با چهره ای تحول خواه حضور دارند مهم ترین مانع برای سیاست ورزی تحول خواه می باشد .
بخش زیادی از معلمان منفعلانه با مقوله سیاست ورزی برای تحول خواهی برخورد می کنند و تشکل های معلمان نیز از حصار سخت تصورهای خود خارج نمی شوند .
در آموزش و پرورش حوزه ای خارج از سیاست نداریم و برای حل بحران های آن نیز چاره ای جز عبوراز زمین سنگلاخ سیاست نیست .
ترسیم الگوی سیاست ورزی تحول خواهانه به عنوان یک پیشنهاد برای گفت و گو و خروج از شرایط موجود است و خود می تواند زمینه نقد و بررسی های جدی را فراهم آورد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
وقایع اخیر در ارتباط با ابلاغ اجرائیه ی حبس « نجات بهرامی » معلم ، روزنامه نگار و معاون پیشین رسانه ای مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش و نیز حکم اخراج « محمد حبیبی » معلم و فعال صنفی که در حال حاضر در زندان به سر می برد موجب شد تا برخی از فعالان و کنش گران حوزه رسانه آموزش و پرورش با صدور بیانیه ای ضمن اعتراض به این احکام خواهان اقدام مسئولان برای ممانعت از اجرای چنین احکامی شوند .
متن کامل این بیانیه که در اختیار « صدای معلم » قرار گرفته است به شرح زیر است .
فخرآفاق پارسا وقتی در ابتدای سده معاصر نشریه ای با مشی دفاع از حقوق زنان با عنوان "جهان زنان" منتشر و در ادامه با مقالاتی در همین راستا غوغایی بر پا کرد، نمی دانست که در میانه همین سده نام دختر او به عنوان نخستین وزیر زن در تاریخ ایران ثبت خواهد شد.
اواخر دوران قاجار و پس از دمیدن روح ِ عدالت خواهی و آزادی طلبی در میان مردم ایران ظل ِ حکومت قانون به واسطه ی جنبش مشروطه خواهی، رونق فعالیتهای مطبوعاتی سبب شد تا فرخ آفاق پارسا نیز به همراه همسر خود فرخ دین پارسا اقدام به انتشار نشریه ای نماید که مباحثی درباره حقوق زنان را در ایران ِ در آستانه ی تجدد مطرح نماید.
جدال و جنجالی که درباره مسئله ی تحصیل زنان در مدرسه های جدید در دهه های منتهی به همان دوران در ایران ایجاد شده و باعث خشم و خروش بخشی از روحانیون سرشناس همچون شیخ فضل الله نوری شده بود، در ابتدای سده ی جدید اگرچه تا حدودی فروکش کرده بود اما هنوز به مثابه آتشی زیر خاکستر ِ جامعه ایرانی وجود داشت.
و بر همین اساس بود که انتشار مقالاتی پیرامون "ضرورت تحصیل دختران" و " ضرورت بازنگری در قانون ازدواج" در "جهان زنان" توسط فخرآفاق پارسا، باعث توقیف این مجله و تبعید مدیرمسئول آن شد. می توان با بسیاری از نظرات فرخ رو پارسا درباره مسائل مختلف حتی در عرصه "حقوق زنان" مرافقت و موافقت نداشت، و پر واضح است که این گونه مشی لزوما به معنی تایید مشی امثال شیخ صادق خلخالی نخواهد بود، اما آنجا و آنگاه که طرف ِ نخست ماجرا با توسل به "قدرت سیاسی" و تمسک به "تفسیری از شریعت"، طرف ِ دوم ماجرا را با اتهاماتی آنگونه بی اساس و بی استناد تیرباران می کند، بدون تردید بازهم در این شرایط تنها به تخطئه طرف دوم ماجرا پرداختن، هیچ معنا و مبنایی جز تایید مشی طرف نخست نخواهد داشت.
حدود سه دهه پس از آن بود که فرخ رو پارسا در حالی از دانشگاه تهران در رشته پزشکی فارغ التحصیل می شد که فعالیتهای مادرش در راستای حقوق زنان پس از توقیف "جهان زنان" در "انجمن نسوان وطنخواه" با همکاری کسانی چون محترم اسکندری و صدیقه دولت آبادی و ... و در سنگرهای دیگری در همین عرصه به گونه ای ادامه پیدا کرده بود که فارغ التحصیلی زنانی چون فرخ رو پارسا از دانشگاه از ثمرات آن گونه فعالیتها بشمار می رفت.
فرخ رو پارسا پس از آن بود که با راهیابی به "وزارت فرهنگ" اقدام به انجام فعالیتهایی نظام مند از جمله تشکیل "انجمن بانوان فرهنگی" برای دبیرستانهای دخترانه کرد، تا حدود یک دهه پس از آن نام او به عنوان نخستین مدیرکل زن در ایران ثبت شود.
حضور او در جایگاه "مدیرکل دبیرخانه دانشگاه ملی ایران" البته که با مخالفتها و عداوتهای بسیار همراه شد، اما ابتدای دهه 40 بود و حکومت پهلوی دوم در شرایطی قرار داشت که لزوم انجام برخی از "اصلاحات سیاسی – اجتماعی" را به علل و دلایل فراوان ناگزیر می پنداشت.
ایجاد تشکیلاتی تحت عنوان "کانون مترقی" در همان دوران با حضور برخی از فارغ التحصیلان مجامع علمی امریکا و اروپا که به ایران بازگشته و سودای پیشرفت در سر داشتند، باعث شد تا حضور برخی از زنان در این تشکیلات نیز به عنوان ضرورتی مهم مطرح شود.
بنیانگذاران "کانون مترقی" یعنی کسانی چون ؛ حسنعلی منصور، امیرعباس هویدا، فتح الله ستوده، ضیاالدین شادمان، باقر عاملی، سیف الله وحیدنیا و ... در همین راستا بود که زمینه را برای حضور زنان تحصیل کرده ای در این تشکیلات فراهم کردند از جمله ؛ فرخ رو پارسا، مهرانگیز دولتشاهی، نیره ابتهاج، هاجر تربیت، شوکت الملک جهانبانی و ...
"کانون مترقی" در سال 1342 با بدل شدن به "حزب ایران نوین"، به عنوان یکی از ستونهای مهم سازماندهی فضای سیاسی جدید کشور فعالیت خود را برای راهیابی به پارلمان آغاز کرد و در انتخابات دوره 21 مجلس شورای ملی - که بی گمان یکی از جنجالی ترین ادوار مجلس در تاریخ ایران بشمار می رود – توانست با کسب اکثریت، نام خود را به عنوان یکی از احزاب مهم ایران مطرح نماید.در همین دوره بود که برای نخستین بار چندین نماینده زن نیز به مجلس شورای ملی راه یافتند که همگی از اعضای "حزب ایران نوین" بودند؛ فرخ رو پارسا، مهرانگیز دولتشاهی، هاجر تربیت، شوکت الملک جهانبانی، نیره ابتهاج و نزهت نفیسی.حضور زنان به عنوان نماینده در ادوار آینده ی مجلس شورای ملی نیز به گونه ای افزایش یافت که در دوره 22 تعداد نمایندگان زن به 7 نفر، در دوره 23 تعداد نمایندگان زن به 18 نفر و در دوره 24 تعداد نمایندگان زن به 20 نفر رسید.اما در نیمه دوم همین دهه بود که هویدا در جایگاه نخست وزیر در اقدامی تاریخی وزارت آموزش و پرورش ایران را به یک زن سپرد.اقدامی که بدون تردید نه تنها او و حکومت بلکه نخستین وزیر زن در ایران را از جانب بسیاری از نیروهای مذهبی و سنتی و حتی نیروهای چپ ِ مخالف ِ حکومت مورد انتقاد و حمله قرار می داد.و البته که در عمل نیز چنین شد تا در نمونه ای آشکار 11 سال پس از آن، همین نخستین وزیر زن ایران در برابر جوخه ی اعدام انقلابیون قرار گرفت و تیرباران شد.
فرخ رو پارسا آنجا و آنگاه که در 1347 به عنوان نخستین وزیر زن در تاریخ ایران راهی وزارت آموزش و پرورش می شد، کوله باری تاریخی از فعالیتهای زنان در راستای دستیابی به حقوق ابتدایی سرکوب شده خود در جامعه ایرانی را بر دوش داشت که بر آن بود تا با ایجاد تغییراتی در نظام آموزشی به ایجاد و تقویت مبانی دستیابی به آن حقوق بپردازد.
کوشش های او در این راستا حدود یک دهه بعد بود که با تفسیری ایدئولوژیک بر اساس دریافتهایی مبتنی بر سیاست در عرصه دیانت به گونه ای تفسیر شد که چنین حکمی توسط "دادگاه انقلاب اسلامی" در پی داشت ؛ " به جرم حیف و میل و غارت بیتالمال و اشاعه فساد و فحشاء در فرهنگ مملکت با به کار گماردن افراد هرزه در سمتهای مهم وزارتی و ترتیب دادن اردوگاههای اختلاطی و زیر پا گذاشتن اخلاق اسلامی، از ائمه کفر و ضلال و از مصادیق روشن مفسدین فیالارض تشخیص داده و مطابق نص صریح قرآن محکوم به اعدام و استرداد کلیه اموال منقول و غیرمنقول می شود".
کیفرخواست دادستان ِ "دادگاه انقلاب اسلامی" که موجب صدور چنین حکمی برای فرخ رو پارسا شده بود، در نوع خود حیرت انگیز بود، به گونه ای که مبنای این کیفرخواست مجموعه ای از شکایات بود از این قبیل ؛
شکایت شریفزاده مبنی بر اینکه متهم با استفاده از موقعیت پست خود باعث انحلال مدرسه وی شده...
شکایت و اعلام جرم عبدالعلی نجفی حاکی از سوءاستفاده و فساد در آموزش و پرورش و دادن رشوه به خبرنگاران سرسپرده رژیم منفور پهلوی جهت تبلیغ کاذب و دروغی...
شکایت حیدر عرفانی که متهمه سبب تبعید وی گردیده و موجب سرگردانی خود و عائلهاش شده و گزارشی حاکی از اینکه متهمه چندین میلیون تومان سوءاستفاده نموده و وزارت آموزش و پرورش را وابسته به فرهنگ استعماری آمریکا کرده...
اعلام جرم آقای محمد عزیزی که بدون جهت و به علت ضد مردمی نامبرده را بازنشسته نموده و باعث ضرر و زیان مادی و معنوی وی شده است...
شکایت مجتبی مدرس تهرانی از متهمه که در زمان وزارت خود مدرسه وی را منحل نموده و باعث آبروریزی مشارالیه شده و منجر به ضرر و زیان زیادی گردیده است...
شکایت بانو زهرا عباسپور دائر به اینکه همسر مشارالیه فراش مدرسه رضا پهلوی بوده، چون به هویدا معدوم در زمان ورود به مدرسه اعتنا نکرده او را از کار برکنار نموده و به همین جهت زندگانی آنها در هم ریخته شده و به آنها ضرر و زیان فوقالعاده وارد گردیده است... کوشش های او در این راستا حدود یک دهه بعد بود که با تفسیری ایدئولوژیک بر اساس دریافتهایی مبتنی بر سیاست در عرصه دیانت به گونه ای تفسیر شد که چنین حکمی توسط "دادگاه انقلاب اسلامی" در پی داشت
شکایت خانم اختر علی اسحاب حاکی از اینکه فرخرو پارسا وزیر نالایقی بوده و به همین جهت معاونین و زیردستان او سوءاستفاده کرده و نارضایتی مردم و فرهنگیان را فراهم نموده و بین آنها تفرقه انداخته است...
گزارشی از ساواک منحله مبنی بر جلسه هفتگی گروهی از اعضاء حزب مردم، دائر بر اینکه مشارالیه سوء استفاده از مقام خود نموده و مقادیری فرش نفیس با بودجه دولت خریده و آنها را به منزل خود برده است و نظر به اینکه متهمه با استفاده بودجه دولتی خود همیشه با فرزندان خود در خارج صحبت و مکالمه میکرده است...
در ادامه جلسه محاکمه فرخ رو پارسا در "دادگاه انقلاب اسلامی" کار به اتهام "مسلمان نبودن" می رسد که پاسخ فرخ رو پارسا در این زمینه چنین است که ؛ " من باید بگویم که مسلمان هستم و شیعه به دنیا آمدهام و انشاءالله شیعه از دنیا خواهم رفت".
در ادامه اتهام دیگر بر علیه فرخ رو پارسا چنین مطرح می شود ؛ "ارتباط نامشروع با رئیس دفترش".در شرایطی که "دادگاه انقلاب اسلامی" هیچ گونه شواهد و مستنداتی درباره ی این اتهام ارائه نمی کند، بازهم این فرخ رو پارسا است که این گونه به دفاع از خود می پردازد ؛ " باید بگویم که به قرآن مجید سوگند میخورم که هیچگونه روابطی به جز روابط اداری بین ما حاکم نبوده است".
این گونه اتهامات البته در شرایطی در این دادگاه مطرح می شد که فرخ رو پارسا مشخصا با اشاره به نام برخی از روحانیون شناخته شده در نظام جمهوری اسلامی می گفت ؛ " از کسانی امثال دکتر محمدجواد باهنر و آیتالله برقعی دعوت به عمل آمد که در تهیه و ترجمه دروس تعلیمات دینی و قرآن با این وزارتخانه همکاری به عمل آورند و کتابهای لازم را تهیه نمایند".
"مخالفت با حجاب زنان" اتهام دیگری بود که این دادگاه در 9 جلسه محاکمه ی فرخ رو پارسا بر علیه او مطرح کرد و پاسخی این گونه از جانب وزیر آموزش و پرورش سابق در پی داشت ؛ "سخنان من در جمع مدیران مدارس مذهبی که یکی از شاکیان من در دادگاه عنوان کرد به این صورت بود که من در آن جلسه در مورد حجاب زنان گفتم که حجاب نباید مانع فعالیتهای اجتماعی زنان گردد. در آن زمان دختران مدارس مذهبی در فعالیتهای ورزشی اصلاً شرکت نمیکردند. من در تمام بخشنامههای خود زنان را به پوشیدن لباسهای سنگین و با حجاب دعوت میکردم".
با این همه "دادگاه انقلاب اسلامی" در حالی حکم اعدام فرخ رو پارسا را صادر کرد که نیمه شب 18 اردیبهشت 1358 نخستین وزیر زن در تاریخ ایران،همراه با دو زن دیگر که در "شهر نو" دستگیر شده بودند، تیرباران شد.
شیخ صادق خلخالی در اردیبهشت 1358 مجموعه ای از اتهامات بر علیه فرخ رو پارسا مطرح کرد که امروز در چهلمین سالگرد اعدام پارسا سزاست تا بسیارانی که دلی در گرو "انقلاب اسلامی" داشته و دارند به اعلام نظر و موضع درباره صحت آن اتهامات و حتی نسبت و تناسب آن اتهامات با تیرباران یک زن در مقام وزیر آموزش و پرورش ایران بپردازند.
فرخ رو پارسا -همچون مادرش- به عنوان یکی از چهره های مطرح و تاثیرگذار در عرصه "حقوق زنان" در تبعید زاده شد و با اعدام به تاریخ پیوست، در میانه ی این مسیر بود که نام خود را به عنوان نخستین وزیر زن در تاریخ ایران ثبت کرد و در سوی دیگر ماجرا نیز کسانی چون شیخ صادق خلخالی به واسطه ی "دادگاه انقلاب اسلامی" نام خود را در تاریخ به عنوان تیرباران کننده ی نخستین وزیر زن در همین تاریخ ثبت کردند.
آنچه لزوم اعلام نظر و موضع گیری هواداران و پیروان "انقلاب اسلامی" در رابطه با اعدام فرخ رو پارسا پس از 40 سال را دارای اهمیت مضاعف می نماید، این نکته است که ؛ باید ادامه دهنده ی مسیر شیخ صادق خلخالی بود و یا ادامه دهنده مسیر فرخ رو پارسا؟
اگر در پی پاسخی برجسته و شفاف برای این پرسش هستید به مشی و سرنوشت ِ دختر همان شیخ صادق خلخالی بنگرید که امروز با تغییر "نام خانوادگی" خود، به نام "فاطمه صادقی" به عنوان یکی از فعالین در عرصه "حقوق زنان" گام در مسیر فرخ رو پارسا نهاده است.
می توان با بسیاری از نظرات فرخ رو پارسا درباره مسائل مختلف حتی در عرصه "حقوق زنان" مرافقت و موافقت نداشت، و پر واضح است که این گونه مشی لزوما به معنی تایید مشی امثال شیخ صادق خلخالی نخواهد بود، اما آنجا و آنگاه که طرف ِ نخست ماجرا با توسل به "قدرت سیاسی" و تمسک به "تفسیری از شریعت"، طرف ِ دوم ماجرا را با اتهاماتی آنگونه بی اساس و بی استناد تیرباران می کند، بدون تردید بازهم در این شرایط تنها به تخطئه طرف دوم ماجرا پرداختن، هیچ معنا و مبنایی جز تایید مشی طرف نخست نخواهد داشت.
گویند فردی قصد خواندن نماز صبح در مسجد کرد، وضو ساخت و به سمت مسجد راه افتاد. بین راه شیطان را دید. شیطان از او پرسید برای چه نماز می گزاری؟ بحث با شیطان به قصد زمین زدن و پوزه اش را به خاک مالیدن، آن قدر طول کشید که آفتاب برآمد و نمازش قضا شد.
من معلم متوسطه دوم - رشته انسانی هستم و معمولا سال دوازدهم انسانی (کنکور) درس می دهم. در سال تحصیلی جاری کرونا فرصت اتمام دروس را به ما نداد و تدریسمان ابتر ماند.
نکته ای که می خواهم شما را نیز در تامل در آن با خود شریک کنم مربوط است به کتاب جامعه شناسی 3 که در راستای اسلامی شدن علوم انسانی و زیر نظر اساتید حوزه نگاشته شده است.
کتاب ده درس دارد و چینش مطالب کتاب به گونه ای است که هشت درس اول آن در حکم مقدمه ای برای رسیدن به دو درس آخر محسوب می شود تا در آن دو درس آخر به علوم اجتماعی اسلامی رسیده و پرچم فقه شیعه را به عنوان زیر مجموعه اصلی علوم اجتماعی اسلامی در بالاترین نقطه به اهتزاز در آورد.
در هشت درس مقدماتی، ضمن آشنایی با جامعه شناسی پوزیتیویستی، تفسیر گرا و انتقادی، اشکالاتشان بر آفتاب افکنده شده و با فتیله پیچ کردنشان شرایط آماده می شود تا در دو درس آخر کتاب، جامعه شناسی بی نقص، رهایی بخش و کارگشای اسلامی بر صدر نشیند و قدر بیند.
اما و صد حیف که کرونا این داستان را نیمه تمام گذاشت و میوه هایی که قرار بود چیده شود بالای درخت رها شد!
برای تقریب به ذهن کار ما شده مانند کلمه لا اله الالله که هدف رسیدن به الله است ولی برای رسیدن به الله باید از مسیر نفی اله ها گذشت و کتاب هم این قصد را داشت که نشد! و در نفی اله ها ماند و ماند.....
آیا ناتمام ماندن قصه درس ها در آموزش و پرورش شبیه تجربه زیسته حکومت در چهار دهه گذشته نیست؟ شاید دولت جمهوری اسلامی نیز آن قدر درگیر به خاک مالیدن دماغ استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا شده است که فقر، فساد، تبعیض در جامعه را فراموش کرده و متوجه نیست جامعه دارد می میرد!! در این صورت پیروزی احتمالی ما در آینده نیز ،دردی را دوا نخواهد کرد.
گویند فرماندهی پس از پیروزی در یک جنگ پرکشته این گونه نوشت؛
اگر یک بار دیگر پیروز شویم، نابود خواهیم شد....
برای فلسفی شدن بحث، نکته ام را با یک رباعی منسوب به خیام تمام می کنم . ظاهرا در رباعی هم هدف مصرع انتهایی است و بقیه مقدمه!
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه بر آورد خروش
کو کوزه گر وکوزه خر و کوزه فروش
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
الف: روز اول:
نگون بختی روز و روزگار معلمان، امروزی نیست. شاید از همان روزی است که معلم به شمع تشبیه شد که ناگزیر از سوختن و ساختن است. حتی در دهه سی نیز فرهنگیان، وضع خوبی نداشتند. تا سال 1339 باشگاه مهرگان تنها سازمان صنفی معلمان بود که اوضاع معلمان را رصد می کرد و به سمع و نظر مردم می رساند. معلمانی که شرایط اسفناکی داشتند. شرایطی که داد روزنامه کیهان را هم در آورد. روزنامه ای که اگرچه سالهاست دیگر حرف چندانی از معلمان نمی زند ، اما در اسفند همان سال نوشت: «معلمین میگویند حقوق یک دبیر سابقه دار لیسانسه کمتر از حقوق یک مستخدم جزء در سازمان برنامه یا شرکت ملی نفت است و ما خودمان مکرر نوشتیم که حقوق یک معلم کمتر از حقوق یک راننده دولتی و به مراتب کمتر از یک راننده تاکسی است... یک لیسانسه در وزارت فرهنگ ماهی ۴۰۰ تومان میگیرد ولی لیسانسه دیگر با همان تحصیلات و پایه معلومات در یک سازمان دولتی دیگر ۲۵۰۰ تومان دریافت میکند.» پیش از آن، باشگاه به رهبری محمد درخشش ، قطعنامه ای در مورد افزایش حقوق تدوین کرده بود که قریب به اتفاق فرهنگیان کشور طی طومارهایی حمایت خود را از آن اعلام کرده بودند. دولت دست شریف امامی بود و وزارت آموزش و پرورش را به دست جهانشاه صالح سپرده بود و او در اردیبهشت سال 1340 لایحه ای برای تعیین حقوق و طرح در مجلس تنظیم کرده بود.؛ آموزگاران 1060 و دبیران 1450 تومان. با پخش این خبر، واکنش فرهنگیان برانگیخته شد.بسیاری از مدارس تعطیل و نیمه تعطیل شدند.
صبح سه شنبه 12 اردیبهشت، در حالی که نمایندگان داشتند برای بررسی لایحه در داخل مجلس حاضر می شدند، معلمان به تدریج بیرون مجلس دور هم جمع می شدند. با افزایش جمعیت ، ماموران پلیس اقدام به متفرق کردن معلمان با ماشین آب پاش کردند. همهمه که شدت یافت، ناگهان جمعیت سه قطره خون در برابر خود دید.یکی از همکاران به ضرب گلوله کشته شد و دو نفر با چاقو زخمی شدند. همین اتفاق کافی بود تا هیمنه حضور معلمان شکسته شود. رییس کلانتری (سرگرد شهرستانی) با اسلحه کمری خود به سر معلمی شلیک کرده بود. ابوالحسن خانعلی، اهل روستای کن تهران، سی ساله، مجرد و دبیر فلسفه و عربی دبیرستان جامی در غرب تهران بود.علاوه بر شغل معلمی، دانشجوی دوره دکترای فلسفه دانشگاه تهران هم بود. گرایش سیاسی خاصی نداشت و در تظاهرات میدان بهارستان هم نقش رهبر یا سخنگو نداشت. معلمی بود که مانند هزاران تن دیگر صرفا برای دفاع از حقوق صنفی خود و در یک اجتماع صنفی شرکت کرده بود.
در همان حال که معلمان با شعار« وای،وای، کشتند یک معلم» پیکر بی جان خانعلی را بر سر دست سمت بیمارستان می بردند، هنوز نمایندگان مجلس بر سر کم و کیف لایحه بگومگو می کردند که یکی از نمایندگان بی مقدمه خطاب به رئیس گفت:« در بیرون دارند معلمان را می کشند و ما اینجا داریم لایحه بررسی می کنیم و..» و همین حرف بود که جلسه را متشنج و تمام کرد. فردای آن روز، جنازه آقا معلم، با هیبت خاصی تشیع شد. اگر چه کسی از سیاسیون در جمعیت نبود اما دانشجویان، دانش آموزان، بازاریان و همه همراه معلمان شده بودند. بسیاری اشک می ریختند و انتقام می خواستند. انگار تهران بعد از کودتای 28 مرداد تا کنون جمعیتی به این اندازه ندیده بود. خیلی زود احزاب سیاسی، گروه های صنفی و سندیکاهای کارگری همگی با صدور اطلاعیه هایی، حمایت خود را از معلمان اعلام کردند. دیگر فقط افزایش حقوق ، مطالبه نبود. همگان داشتند استعفای دولت، تعقیب قاتل و عذرخواهی از فرهنگیان را طلب می کردند. دور روز بعد، شریف امامی از صحن مجلس با قهر بیرون رفت و عصر استعفا داد. سرگرد شهرستانی از کار برکنار و پرونده اش تحویل دادگاه نظامی شد. هیجدهم اردیبهشت، مجلس یادبودی به خاطر شهید خانعلی برگزار شد و معلمان با صدور قطعنامه ای، دوازده اردیبهشت را روز معلم اعلام کردند. فردای آن روز ، باشگاه مهرگان در بیانیه ای نوشت:
«همکاران گرامی؛ شما در مبارزه خود برای تامین حقوق صنفی خود پیروز شدید. اکنون نوبت کار و کوشش صمیمانه در راه سعادت دانشآموزان فرا رسیده است... درود به روان جاویدان برادر شهید و ناکام ما خانعلی که با خون خود افتخار جاودانی برای طبقه معلم و جنبش آزادی برای ملت ایران تامین کرد....»
ب: روز دوم:
هیجده سال بعد، در ساعات ده و نیم شب همان روز، تهران دوباره شاهد اتفاقی تلخ بود. آیت اله مطهری تازه از خانه یداله سحابی بیرون آمده بود و در خیابان فخرآباد داشت سوار خودرو می شد. هنوز روی صندلی ننشسته بود که فرد ناشناسی از فاصله چهارمتری، گلوله ای به پشت سرش شلیک کرد. با صدای تیر، همه از خانه ها بیرون آمدند. در خیابان غوغا شد. آیت اله به بیمارستان منتقل شد اما تلاش پزشکان برای نجات ایشان بی نتیجه بود. ساعت 24 نشده بود که آیت الله جان به جان آفرین تسلیم کرد.بلافاصله خبر در شهر پیچید. رادیو ، خبر ترور عضو برجسته شورای انقلاب را مخابره کرد. تهران ملتهب شد. بسیاری اطراف بیمارستان جمع شدند.سیاسیون، دانشگاهیان، حوزویان، فرهنگیان و همه آمده بودند. شخصیت هایی مثل آیت اله طالقانی، دکتر بهشتی، مهندس سحابی، فروهر، مجتهد شبستری و دیگران در جمع دیده می شدند. کمی بعد شخص ناشناسی در تماس با دفتر روزنامه کیهان گفت:
« در جهت مبارزه با آخوندیسم، ما اعضای گروه فرقان، آیت اله مطهری ( رئیس شورای انقلاب را ترور کردیم و ...»
فردای آن روز، فرزند آیت الله، در مصاحبه ای گفت:« به احتمال قوی، گروه فرقان، مذهبی نیست. ممکن است عوامل ضد انقلاب باشند که زیر پوشش مذهب در آمده اند.» دو روز بعد، پیکر آیت الله با شکوه خاصی و با حضور مهندس بازرگان و اعضای هیئت دولت، و خیل عظیمی از دانشگاهیان و حوزویان در دانشگاه تهران تشییع و بعد راهی قم گردید و در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.
پ: حرف آخر:
در حالی که همچنان در دنیا ، مقام معلم در پنج اکتبر ( سیزدهم ماه مهر ) گرامی داشته می شود، در میهن ما، مقام معلم در دو دوره و دریک روز و آن اواخر سال تحصیلی گرامی داشته شده است . احتمالا آقای شیرزاد عبدالهی، اولین معلم اهل قلمی بود که سالها بعد، ماجرای این دو روز را برای همگان تشریح کرد. روزهایی که اولی عمدتا صنفی بود اما دومی سیاسی شد و خیلی زود سایه بر سر روز اول انداخت. آیت الله مطهری، شب روز یازدهم به شهادت رسید اما به واسطه همزمانی اش با روز کارگر، شورای انقلاب فردای آن روز را روز معلم اعلام کرد که درست مقارن با روز شهادت شهید خانعلی بود. روز اول نه مورد تائید حاکمیت واقع شد و نه هیچگاه در تقویم رسمی ثبت شد و تنها تا دو سال بعد در سراسر کشور و به طور خودجوش توسط فرهنگیان گرامی داشته شد ولی به واسطه بروز فضای سیاسی ناشی از پانزده خرداد، بایکوت و به طوری کلی فراموش شد.
در ابتدای پیروزی انقلاب هم بسیاری فرهنگیان کوشیدند این روز را احیا کنند و حتی روزنامه اطلاعات دو روز قبل از شهادت آیت اله مطهری، در یادداشتی به اهمیت این روز پرداخت تا این که با شهادت آیت الله وضعیت عوض شد. البته، رسمیت یافتن روز معلم با یاد و نام آیت الله هم دور از انتظار نبود. سال 58 اوج هیجانات انقلابی بود که از قضا مهم ترین شخصیت فرهنگی انقلاب و مورد علاقه رهبر انقلاب اسلامی در آن ترور شده بود. اگرچه آیت الله، به مفهوم سازمانی و اداری، آموزشی و پرورشی نبود و اگرچه بیشتر، بزرگانی مثل دکتر شریعتی، دکتر بهشتی و دکتر باهنر به عنوان معلم در آموزش و پرورش شناخته می شدند، اما از آنجایی که این اتفاق، اولین ترور یک چهره فرهنگی بعد از پیروزی انقلاب به شمار می رفت که درست در زمان مربوط به روز نخست معلمان پیش آمده بود، به نام روز معلم تعیین شد که البته در آن ایام مورد استقبال فرهنگیان هم واقع گشت.آیت الله ،رسما معلم نبود اما هم استاد دانشگاه بود و هم الگوی فکری بسیاری از معلمان انقلابی بود و کتاب ها و نوارهای او در بین همگان دست به دست می شد و لذا شهادت ایشان می توانست مناسبتی شایسته باشد برای تقبیح خشونت و تعصب زیر پوشش مذهب که از آن به « جهل مقدس» یاد می شود.
باری، دوازده اردیبهشت هرسال یادآور پاسخ اندیشه با گلوله است. چه سال 1340 از لوله تفنگ یک نظامی یا سال 1358 از لوله تفنگ یک مذهبی شلیک شود. چه بر سر یک معلم یا بر سر یک روحانی. اصلا روزها زیاد مهم نیستند، مهم ، روز آفرینان و حماسه سازان آن روز هستند که تا همیشه نعششان چونان چراغی ، فرا روی راه معلمان آگاه و هوشیار قرار خواهد گرفت تا هم خود تا صبح رهایی بیدار بمانند و هم نسل آینده را بیدار نگاه دارند و ... نقطه، سرخط!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
بر اساس شنیده ها ؛ « علیرضا کاظمی » معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش از سمت خود استعفا کرده است .
همچنین حاجی میرزایی وزیر آموزش و پرورش در این زمینه پیشنهادی به " حجت الاسلام و المسلمین حمید محمدی " دبیر شورای توسعه فرهنگی قرآنی ارائه کرده است . کسی که خودش آموزش و پرورشی نیست و مراتب و سطوح مختلف را در این وزارتخانه طی نکرده است به یک باره به سطوح بالای مدیریتی می رسد .
« صدای معلم » در مورد صحت و یا سقم این موضوع نمی تواند اظهار نظری کند ؛ اما اگر این خبر صحیح باشد پرسش هایی به قرار زیر مطرح است :
1- حمید محمدی پیش تر به عنوان معاون تألیف و تولید مواد و رسانههای آموزشی سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی معرفی شد و پس از مدت کوتاهی این سمت را بدون ارائه هر گونه توضیحی ترک کرد .
هم زمان با این انتصاب ؛ در صدای معلم یادداشتی در انتقاد از این اقدام منتشر شد و پرسش هایی از آقای محمدی مطرح گردید هر چند هیچ گاه به صورت رسمی به این پرسش ها پاسخی ارائه نگردید . ( این جا )
۱_ یک تعریف کلاسیک و یک تعریف مدرن از مفهوم برنامه درسی ارائه کند؟
۲_ منابع نیازسنجی برنامه درسی را توضیح دهد؟
۳_ بگوید جدول هدف/محتوا چگونه و با چه منطقی تدوین می شود؟
۴_ بگوید سارماندهی محتوا از نوع بر پایه های مشترک با میان رشته ای و فرا رشته ای چه تفاوت ها و شباهت هایی دارند؟
۵_ از استادان به نام برنامه درسی چه داخلی و چه خارجی چند نفر را می شناسد و چه اندازه با تفاوت آرا آنها آشناست؟ روال و فرایند انتصاب افراد در آموزش و پرورش شفاف و علمی نیست .
۶_ نقش فرهنگ در برنامه درسی را توضیح دهد.
۷_ متاتئوری های موجود و خیلی ابتدایی برنامه درسی را توضیح داده و بگوید چرا این متاتئوری ها شکل گرفته است؟
۸_انواع برنامه درسی وفادارانه، نیمه وفادارانه و غیر وفادارانه را توضیح دهد.
۹_ ارزشیابی قبل و بعد از اجرای برنامه را توضیح دهد.
۱۰_ ویژگی های اصلی یک محتوا را بیان کند.
و سوالات بسیار زیاد دیگری که یک مسئول تاثیر گذار رشته برنامه درسی در یک سازمان تاثیر گذار، دست کم باید با آنها آشنایی داشته باشد."
پرسش « صدای معلم » این است که آیا قرار است همین وضعیت و تجربه این بار در جای دیگری در این وزاتخانه بازتولید شود ؟
2- روال و فرایند انتصاب افراد در آموزش و پرورش شفاف و علمی نیست .
" کارراهه ی شغلی " غالبا در این دستگاه جایگاهی ندارد .
کسی که خودش آموزش و پرورشی نیست و مراتب و سطوح مختلف را در این وزارتخانه طی نکرده است به یک باره به سطوح بالای مدیریتی می رسد .
این گونه امور در کدام یک از کشورهای توسعه یافته و آن هایی که در " آموزش " حرفی برای گفتن ندارند انجام می شود ؟
آیا در این انتصاب ها واقعا به " تخصص " و " شایستگی های " شغلی و حرفه ای توجه می شود ؟
آیا افراد و مقامات در برابر این آزمون و خطاها و هزینه هایی که بر پیکر آموزش وارد می شود پاسخ گو هستند و کسی آن ها را مورد بازخواست و مواخذه قرار می دهد ؟
هر چند « صدای معلم » در حوزه " پرورشی " دیدگاه خاص خود را دارد که قبلا در سلسله گزارش ها و یادداشت ها و گفت گوهای انتقادی منتشر گردیده است که آخرین آن در پردیس نسیبه در موضوع " اصلاحات آموزشی " بود . ( این جا )
علیرضا صادق زاده ؛ مسئول کمیته مطالعات نظری سند تحول بنیادین در پاسخ به پرسش صدای معلم می گوید :
" یکی از بحث ها همین تفکیک میان تعلیم و تربیت است. شاید الآن در کشور ما رایج شده معلم و مربی و یا تفکیک آموزش و پرورش . این تفکیک، تفکیک غلطی بوده است.
ما احساس کردیم یکی از آسیب های نظام تربیتی ما که متاسفانه ریشه دارد در ترجمه غلط واژه Education به آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت این را باید ریشه اش را بکنیم. چگونه کندیم ؟
گفتیم تربیت یک مفهوم گسترده ای است که در آن آموزش و پرورش ، تذکر و بشارت دادن تشویق همه اینها جزء تربیت است."
به نظر می رسد وزیر آموزش و پرورش اگر به دنبال اجرای اصلاحات آموزشی و احیای جایگاه مدرسه و معلم است به جای این گونه انتصاب ها و امور مشابه که مشکلی از تعلیم و تربیت حل نمی کند ؛ می باید که به فکر تغییرات و اصلاحات بنیادین در حوزه سازه ها و مفاهیم فارغ از کارکردهای ایدئولوژیک و کارآمد کردن ساختار و به روز آوری آن متناسب با نیازهای جامعه باشد .
پایان گزارش/
گروه تشکل ها/
در پی صدور حکم هیات های تخلفات اداری وزارت آموزش و پرورش مبنی بر بازخرید " محمد حبیبی " معلم شهریاری و فعال صنفی معلمان که در حال حاضر در زندان به سر می برد ؛ « سازمان معلمان ایران » اطلاعیه ای صادر کرد .
متن کامل این اطلاعیه که در سایت این تشکل قرار گرفته است به شرح زیر است .
از دوره اول صفويه که حوزه عمومي در جهان شکل گرفت ، مردم ايران پيشتاز بودند .
آيا نسل کنوني ، نبايد جهت جلوگيري از اتميزه شدن جامعه تلاش کند ؟
نقش و مسئوليت شهروندان در مشارکت اجتماعي چيست ؟
در اين گفت و گو ( تحليل ريشه هاي حوزه عمومي ) عمدتأ از دوران باستان تا 300 سال قبل و نيم قرن گذشته متمرکز مي شويم .
پيش درآمد و مقدمه :
مدیرکل دفتر آموزش، ترویج تحقیقات وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی معتقد است با رشد صنعتی شدن جوامع و انتقال جمعیت عشایر و روستایی به شهرها ساختارهای اجتماعی سنتی که مردم را درقالب تشکلهای اجتماعی در بر میگرفت، فروپاشیده است. رستمی میگوید: «باز تعریف ساختارهای اجتماعی جدید در کلانشهرها شیوههای نوین ارتباطات اجتماعی را شکل داد که از آن تحت عنوان سرمایه اجتماعی نام بردند.
روانشناسان مي گويند :
خشونت هاي سياسي ، همچنين مصيبت هاي اجتماعي و طبيعي پي در پي در دهه هاي گذشته ، جامعه ايران از نظر رواني به بحران فرو برده و اميد در جوانان را به حداقل رسانده است .
از زبان تحليلگران داخلي و خارجي ، کنشگران مدني ، هنرمندان ، ورزشکاران ، عموم ِ مردم در کوچه و خيابان و... با اشاره وقايع چند سال اخير و .....بار ها و بارها شنيده ايم :
"مردم از سياست دلزده شده اند "
با فرض پذيرش اين گزاره ، به تحليل ِ وظايف و مسئوليت هاي شهروندان در حوزه عمومي و نهادهاي مدني مي پردازم .( در گفت و گوي مجازي ذيل )
منابع اين ياد داشت در ابتداي هر قسمت مشخص شده است . وقتي شماره افزايش مي يابد منبع تغيير يافته است .
پرسش کننده :
در بخش پاياني بررسي سيل نوروز ( اينجا ) 1398 با اشاره به حوزه عمومي ( امر اجتماعي ) خانه هاي دوام و ايمني شهر تهران گفتيد :
اميد است شهروندان عزيز و گرامي بويژه فرهنگيان فرهيخته ( گروه مرجع ) پس از پيوستن به پويش شهر آماده ، در سايه آگاهي از آنچه در دنيا مي گذرد ، در خلق آنچه بايد اتفاق بيفتد نقش آفريني کنند !
بزرگ فکر کنند، خُرد عمل کنند!
در اين راه سترگ :
کاهش اختلاف و فاصله بين "چگونه مي توان شهر ها را تاب آور نمود ؟ " (نگاه جهاني )با "شهر آماده " ( عملکرد منطقه اي ) .
رسانه ها به عنوان رکن چهارم دموکراسي و نهادهاي مدني بعنوان حلقه واسط بين مردم و مسئولين نقش به سزايي بعهده دارند !
بزرگ فکر کنيد، خُرد عمل کنيد!
در اين گفت و گو مي خواهيم به حوزه عمومي ( امر اجتماعي ) بپردازيم .
عمده ترين ريشه هاي عقيم ماندن حوزه عمومي در ايران ، اجتماعي مي باشد نه سياسي ( 1 )
در اين گفت و گو ( تحليل ريشه هاي حوزه عمومي ) عمدتأ از دوران باستان تا 300 سال قبل و نيم قرن گذشته متمرکز مي شويم .
حوزه عمومی یک امکان یا یک وضعیت است تا یک ساخت نهادی. زمانی که شهروندان درباره مسایل مورد علاقه خود و منافع عمومی به گونهای آزاد و بدون قید و بند – یعنی با تضمین آزادی اجتماعات و انجمن ها، آزادی بیان و چاپ و نشر افکارشان – با یکدیگر مشورت و کنکاش می کنند، در واقع به صورت یک پیکره عمومی عمل می کنند.
هابرماس تاکید میکند باید از انواع حوزه عمومی نام برد. وی در مطالعات خود به حوزه عمومی سیاسی، حوزه عمومی اقتصادی، حوزه عمومی اجتماعی و حوزه عمومی فرهنگی و ادبی اشاره کرده و معتقد است که فضای گفتوگو و نقد را نمی توان به حوزه سیاست محدود کرد.
عدم توجه به پیشینه تاریخی " حوزه عمومي " سبب شده است تا اکثر مطالعات در این حوزه بر اساس رویکردهای هنجاری و تجویزی، موانع جدی بر سر راه شکلگیری حوزه عمومی در ایران را در ساخت سیاسی جست و جو کنند و آن را به مثابه حقی اجتماعی از دولت و نظام سیاسی مطالبه کنند؛ در حالی که دموکراسی در غرب بر عکس از دل حوزه عمومی برون آمد.
تحلیل نهایی آن است که شکل نگرفتن حوزه عمومی در ایران بنیانی اجتماعی دارد.
اکثريت مردم ِ ايران ( طي قرن هاي متمادي ) از دولت ها انتظار بسط و گسترش دموکراسي را داشته و مسئوليت خود را به کلي فراموش کرده بي عملي کامل را پيشه کرده اند .
مهمترین دلیل ناتوانی حوزه عمومی در مواجهه با استبداد سیاسی را باید در ساخت اجتماعی جامعه ایران جست و جو کرد.
این موضع که تغییرات جدید در شیوه زیستی و فکری ایرانیان ناشی از جهانی شدن ارتباطات تا چه حد قادر خواهد بود بنیانهای گسترش حوزه عمومی را فراهم سازد، به بررسیهای دقیقتر نیازمند است.
قسمت دوم : ( 2 )
تکرار قصه سلطان و شبان در شرق ( تا قرن بيستم )
( 2) فرهنگ سیاسی، فردیت و بازتولید اقتدارگرایی در ایران
نویسندگان ؛
پذيرش نگاه متفاوت در بين مردم ، به جاي نگرش واحد در جامعه
پرسش کننده :
نظر فلاسفه در مورد استبداد شرقي ( ادامه حکومت هایي که به خواست مردم هيچ توجهي نداشته اند ) چيست ؟
پاسخ دهنده (2 ) :
در زمینه ی تفوق اقتدارگرایی در شرق و ادامه ی حیات حکومتهایی که در عملکردشان هیچ توجهی به خواست مردم ندارند و اصولا مردم را در نظر نمی گیرند یک نظریهی کلاسیک و قدیمی وجود دارد که ریشه ی آن به آرای ارسطو برمی گردد. در نظریه سرشت بردگی، ارسطو بر این باور بود که بندگی و بردگی برخلاف آنچه برخی می گویند خلاف طبیعت نیست بلکه برای تامین نیازمندیهایی جامعه ضروی است... ارسطو جامعه را به دو بخش آزادگان و بردگان تقسیم می کرد و بردگی را مختص به بخشی از افراد جامعه می دانست (فلاح رفیع، 1383: 13)
پرسش کننده :
نظر ارسطو در مورد استبداد شرقي ( سرشت بردگان شرقي ) چيست ؟
پاسخ دهنده (2 ) :
ارسطو بر این باور بود که شرقی ها سرشت بردگان را دارند و به خودکامگان عشق می ورزند و از سنگدلی لذت می برند. ارسطو ، سلسله مراتب ِ هستی را به زمینه سیاست و اجتماع می کشاند و می گوید ملل جهان در یک مرتبه نیستند. پاره ای اربابند و پاره ای برده هستند .
پرسش کننده :
نظر ديگر فلاسفه در مورد استبداد شرقي چيست ؟
پاسخ دهنده (2 ) :
این نگاه پس از ارسطو هم در اندیشه سیاسی پایدار ماند. مونتسکیو در قرن 18 همین نگاه را با کمی تعدیل و به گونه ای دیگر مطرح می کند و می گوید حکومت معتدل، شایسته جهان مسیحی است و حکومت خودکامه، شایسته جهان اسلام. دیدگاهی که بعد از آن در آرای هگل مطرح می شود.
از دید هگل شرقیان نمی دانند که روح انسان به کلی آزاد است و چون این را نمی دانند خود نیز آزاد نیستند. شرقیان فقط شخص حاکم را آزاد می دانند. حاصل این آزادی یک جانبه ی تن واحد حاکم بولهوسی، درنده خویی، افسارگسیختگی و یا صورت ملایم تر این صفات است. (توسلی رکن آبادی، 1388: 62)
پرسش کننده :
نظر هگل در مورد استبداد شرقي ( پرستش سلطان ) چيست ؟
پاسخ دهنده (2 ) :
به بیان هگل «شرقیان تنها می دانستند که یک تن آزاد است و سپس یونانیان و رومیان پی بردند که برخی از آدمیزادگان آزادند و سرانجام ما می دانیم که همه ی آنسانها آزادند و انسان به حکم طبیعت خود آزاد است... هگل بر آزادی همه ی انسانها تاکید می کند اما این «همه» فقط «همه اروپاییان مسیحی» را شامل می شود .
پرسش کننده :
نظريه استبداد شرقي در مورد نظام هاي استبدادي ( قبل از قرن بيستم ) در ايران چيست ؟
پاسخ دهنده (2 ) :
نظریه ی استبداد شرقی: یکی از مهمترین نظریه هایی که درباره ی علت شکل گیری و تداوم اقتدارگرایی و سلطه ی نظام های اقتدارگرا در ایران وجود دارد نظریه ی استبداد شرقی است. پژوهشگران و محققان مسایل ایران در ارزیابی ساختار طبقاتی و قشربندی اجتماعی و ماهیت و کارکرد دولتهای ایران قبل از قرن بیستم را می توان به دو گروه تقسیم کرد:
گروهی از محققان با توجه به شرایط پیشاسرمایه داری ایران و با تأکید بر شباهت های تاریخی ایران با تاریخ اروپا و شدیداً متاثر از نظرات محققان مارکسیست روسی یعنی افرادی همچون دیاکونف و پطروشفسکی، الگوی فئودالیسم را برای بررسی ایران پیشاسرمایهداری به کار می برند.
گروهی دیگر از جمله محمدعلی همایون کاتوزیان و محمد علی خنجی و به نحوی جان فوران، یرواند آبراهامیان و احمد اشرف با تاکید بر تفاوتهای تاریخی ایران و اروپا، الگوی شیوه تولید آسیایی را در بررسی خود به کار میبندند.
پرسش کننده :
نظريه آسيايي بر چه مفاهيمي استوار است ؟
پاسخ دهنده (2 )
روی هم رفته نظریات آسیایی ایران از سه مفهوم عمده یعنی :
1. شیوه تولید آسیایی کارل مارکس و فریدریش انگلس؛
2. سلطه پدرسالارانه ماکس وبر و ...
3. استبداد شرقی کارل ویتفوگل بهره می گیرند. (ازغندی، 1389: 22)
پرسش کننده :
نظريه ويتفوگل بر چه مفاهيمي استوار است ؟
پاسخ دهنده (2 )
از نظر ویتفوگل استبداد و اقتدارگرایی در غرب هم سابقه داشته اما نوع شرقی آن با نوع غربی قابل مقایسه نیست و بسیار گسترده تر، فراگیرتر و ستمگرتر بوده است. ویتفوگل با دست گذاشتن بر ویژگیهای جغرافیایی این جوامع از اهمیت نظام آبی در این جوامع نام می برد و می گوید دولت در جوامع شرقی بزرگترین زمیندار بوده و نظام آبیاری را در کنترل خود داشته است. به این ترتیب سازمان یکپارچه آبیاری، سلطه ای سیاسی و مرکزی را طلب می کند که استبدادی هم باشد و به پدیده ای تبدیل می شود که در نهایت استبداد شرقی نامیده می شود و دولتی را به وجود می آورد که مستقل از طبقات اجتماعی و ورای طبقات اجتماعی قرار دارد. " اقتدارگرایی ایرانی برخلاف آنچه که بعضی تصور می کنند ضرورتاً یک پدیده ی دولتی نیست بلکه در ناخودآگاه فرهنگ عمومی جاری و فعال است. "
پرسش کننده :
به جزء ويتفوگل ، چه افرادي با وي هم عقيده بودند ؟
پاسخ دهنده (2 )
از جمله افرادی که از این دیدگاه برای تبیین ریشه های اقتدارگرایی در ایران استفاده کرده یرواند آبراهامیان است که در مجموعه مقالاتی در جامعه شناسی سیاسی این دیدگاه را در مورد امپراتوری های ایران باستان مفید دانسته اما درخصوص بقیه دوره ها ناکارآمد می داند، چون به باور او دیوان سالاری گسترده و شیوه ی آبیاری متمرکز در باقی زمان ها در ایران وجود نداشته است. این دیدگاه همان طور که مشخص است بنیانی اقتصادی دارد.
پرسش کننده :
موسوی و توسلی در مورد چرخه دولت هاي استبدادي و توليد خشونت چه مي گويند :
پاسخ دهنده (2 )
«تاریخ جامعه استبدادی دربرگیرنده ی چرخه ای از دولت های استبدادی است که عمر هر دولت با شورشی پایان می یابد و سپس آشوب و هرج و مرج حکمفرما می گردد، تا اینکه دولت جدیدی بدان پایان بخشد و حکومت استبدادی را احیا کند.» (همایونکاتوزیان، 1391: 20-19)
بشیریه در بحث پیرامون ایدئولوژی و فرهنگ گروه های حاکم اظهار می دارد فرهنگ و نگرش سیاسی گروههای حاکم در ایران به دلایل عمیق تاریخی و اجتماعی و روان شناختی، نگرشی پاتریمونیالیستی بوده که در آن، ساخت قدرت به عنوان رابطه ای عمودی و آمرانه از بالا به پایین میان حکام و مردم تصور می شده است.
توضيح پاسخ دهنده :
( حکومت پدرمیراثی يا پاتریمونیال ، گونهای از حکومت است که در آن حکومت ، دست طبقههای بالا و متوسط را از قدرت کوتاه میکند و حاکم میتواند اراضی و کسبوکار افراد را بدون هشدار قبلی از آنان بگیرد. ارتشهای کشورهای پدرمیراث به حاکم وفاداری دارند و نه به کشور. در چنین نظامی شایستهسالاری معنی ندارد و تنها وفاداری فرد به صاحبمنصب بالاتر معیار گمارش اوست. در دستگاه پدرمیراث صاحبمنصبان معمولاً منصب خود را از شخص سلطان میخرند و بدین طریق مالک منصب خود میشوند. )
پرسش کننده :
شکل نهادی رابطه ی قدرت عمودی و پدرسالارانه در ايران را توضيح دهيد .
پاسخ دهنده (2 )
شکل نهادی این رابطه ی قدرت عمودی و پدرسالارانه ممکن است در طی تاریخ- به ویژه در قرن بیستم- دگرگون شده باشد؛ اما رابطه ی قدرت علیرغم ورود عناصر تازهای در آن اساساً دگرگون نشده است. در این خصوص نباید نقش نظام و ساخت قدرت سیاسی در طی تاریخ را در همین زمینه نادیده گرفت و آن را به حساب فرآیند جامعه پذیری اولیه (فرهنگ، مذهب و خانواده) گذاشت. خلاصه اینکه ساخت و رابطه ی قدرت سیاسی (مطلقه یا عمودی) فرهنگ سیاسی (تابعیت) را اگر به وجود نیاورد، دست کم تقویت و حفظ می کند. (بشیریه، 1386: 671-661)
پرسش کننده :
اقتدارگرايي در عهد قاجار ، يک پديده دولتي است يا از ناخودآگاه فرهنگ عمومي جاري و فعال مي شود ؟
پاسخ دهنده (2 ) :
سریع القلم نیز در کتاب اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار به بررسی ویژگیها و خصایص نظامهای اقتدارگرا می پردازد و معتقد است اقتدارگرایی ایرانی برخلاف آنچه که بعضی تصور می کنند ضرورتاً یک پدیده ی دولتی نیست بلکه در ناخودآگاه فرهنگ عمومی جاری و فعال است. (سریعالقلم، 1391: 51-50)
علاوه بر او ماروین زونیس در کتاب نخبگان سیاسی ایران از همین منظر تاثیرات ساختار قدرت بر گسترش برخی از شاخصهای فرهنگ سیاسی تابعیت را مورد بررسی قرار داده است. بر اساس بررسیهای آماری زونیس، درجه ی پایینی از احساس توانایی سیاسی با درجه ی بالایی از بدبینی همراه بوده است. نتیجه ای که از این موضوع گرفته می شود این است که اصولا احساس بی قدرتی به احساس بیگانگی و بدبینی سیاسی می انجامد (بشیریه، 1386: 668) از این منظر این ساخت قدرت سیاسی و ویژگی های آن است که با توجه به دوام و پایداریاش در بازه زمانی درازمدت به بازتولید اقتدارگرایی در ایران انجامیده است.
همانگونه که سریعالقلم اظهار می دارد اقتدارگرایی ایرانی برخلاف آنچه که بعضی تصور میکنند، ضرورتاً یک پدیده دولتی نیست بلکه در ناخودآگاه فرهنگ عمومی، جاری و فعال است. نه تنها عامه ی مردم بلکه قشر عظیمی از تحصیلکرده های ایرانی اعم از اساتید دانشگاه، مهندسان و پزشکان، خصایص اقتدارگرایی را بدون آن که خود به آن معترف باشند در افکار و رفتار خود حمل میکنند (سریعالقلم، 1391: 9) به این ترتیب به نظر می رسد برای پاسخ به این مساله که چرا در طول تاریخ ایران، با سقوط یک حکومتِ مستبد، نظام جایگزین آن نیز همان شیوه استبدادی را دنبال کرده است باید به سراغ فرهنگ سیاسی رفت.
ساخت و رابطه ی قدرت سیاسی (مطلقه یا عمودی) فرهنگ سیاسی (تابعیت) را اگر به وجود نیاورد، دست کم تقویت و حفظ می کند .
پرسش کننده :
دور باطل که دوباره منتهی به استقرار حکومت استبدادی جديد می شود را موسوی و توسلی چگونه توضيح مي دهند ؟
پاسخ دهنده (2 )
«معمولاً حکومتهای خودکامه هیچ گاه آمادگی تفویض قدرت به طریق مسالمت آمیز را ندارند و برای باقی ماندن در قدرت از هیچ کوششی دریغ نمی کنند. همین فراگرد ، سبب می شود که کشور دچار آشوب و هرج و مرج و دست آخر انقلاب بشود و این زمانی است که مردم در آستانه انفجار قرار می گیرند و راهی جز توسل به شیوه های غیرعقلایی برای تفویض حکومت ندارند. در نهایت کار به جایی می رسد که توده های مستآصل به هر وسیله ای متوسل می شوند تا فرمانروای خودکامه را از اریکه ی قدرت به زیر بکشند. هنگامی که خواسته ی آنها جامه عمل پوشید آنها دوباره دنبال فرد مقتدری می روند که بتواند اوضاع را سروسامان دهد و امنیت را برقرار سازد. زیرا جامعه آسیب دیده از خشونت و طغیان را نمی توان با ملایمت و نرمش قانون اداره کرد. همین امر در یک دور باطل دوباره منتهی به استقرار استبدادی می شود. جالب این جاست که در آغازِ هر کدام از این چرخه های استبدادی، مردم با آغوش باز از آن استقبال می کنند» (کاظمیزند، 1382: 156)
عاملی که نشان از آمادگی فرهنگی برای پذیرش حکومت های اقتدارگرا دارد و در این میان به نظر می رسد باید به ضعف فردیت در میان ایرانیان و شکل نگرفتن این مفهوم میان آنان به عنوان عاملی که موجبات استمرار و بازتولید اقتدارگرایی در قالب شخصیت اقتدارگرا و نظام سیاست اقتدارگرا و شبه اقتدارگرا را فراهم آورده است، اشاره کرد.
پرسش کننده :
به طور خلاصه ( در جمع بندي ) عامل اقتدار گرايي در نظام هاي سياسي ايران چيست ؟
پاسخ دهنده (2 )
اقتدارگرایی ...ویژگی مشترک نظام های سیاسی در ایران بوده است. از زمانی که نخستین پادشاهی های بزرگ در این سرزمین پا گرفتند تا قرون متمادی پس از آن ساخت سیاسی در ایران اقتدارگرا بوده است. در این مقاله برای پاسخ به این پرسش مهم که چرا اقتدارگرایی در ایران در این مدت با وجود تحولات متعدد داخلی، منطقهای و جهانی به صورت مداوم تکرار شده به متغیر فرهنگ سیاسی اشاره گردید.
فرهنگ سیاسی ایران با دارابودن یک ویژگی اساسی یعنی نبود فردیت همراه با دیگر ویژگی های عاملی شده تا ساخت سیاسی اقتدارگرا در ایران به صورت چرخه ای که همایون کاتوزیان آن را چرخه ی استبداد نام می نهد تکرار شود. فردیتی که نبودش خود معلول ساخت اقتدارگرای خانواده ی ایرانی و ... است.
منابع :
(1 ) از همزمانی ظهور حوزه عمومی در ایران و غرب تا موانع اجتماعی - سیاسی گسترش آن در ایران
نویسنده
هیأت علمی دانشگاه فردوسی مشهد
http://www.jsi-isa.ir/article_21059.htm
( 2) فرهنگ سیاسی، فردیت و بازتولید اقتدارگرایی در ایران
نویسندگان
http://psq.kiau.ac.ir/article_529186.html
گروه گزارش/
« عبدالرسول عمادی » رئیس پیشین مرکز سنجش وزارت آموزش و پرورش که در چند ماه آخر سرپرستی معاونت آموزش متوسطه را نیز بر عهده داشت و در حال حاضر مشاور حاجی میرزایی وزیر آموزش و پرورش می باشد در کانال تلگرامی " هفت جوش " در یاداشتی با عنوان " مرگ دیکتاتور (۲) " می نویسد :
" امروز از قول منابعی موثق نقل شد که عمل جراحی کیم جونگ اون دیکتاتور افسار گسیخته کره شمالی موفق نبوده و مغز او از کار افتاده است. عجالتا تا اینجا می توان به احتمال پنجاه درصد این دیکتاتور را تمام شده دانست.
در روزهایی که دونالد ترامپ دیکتاتور آمریکایی با کیمجونگ اون دیکتاتور کره شمالی دیدار می کرد من به تفاوت این دو فکر می کردم به این که دیکتاتور کره شمالی یک دیکتاتور فوق قانون و بلکه خودش اساسا قانون است .
آنچه آن خسرو کند شیرین بود.
و ترامپ یک دیکتاتور تحت قانون است. این دیکتاتوری است که توسط قانون اساسی آمریکا محدود شده است هم به حداکثر هشت سال حکومت و هم فعال مایشاء نیست. در ماجرای شیوع کرونا ویروس در آمریکا دونالد ترامپ دستوراتی برای تمام ایالت های آمریکا صادر می کرد در حالی که مطابق قانون اساسی آمریکا این گونه تصمیمات در حیطه اختیارات فرمانداران ایالات بود. فرمانداران زیر بار دستورات دیکتاتور نرفتند و او مجبور شد به اختیارات انان تمکین کند.
فرماندار ایالت کالیفرنیا در جواب تحکم های ترامپ گفته بود آمریکا قانون اساسی دارد و نه پادشاه.
دونالد ترامپ دیکتاتوری است که همه منتظرند با رای مردم آمریکا در آبان امسال از اریکه به زیر کشیده شود و تازه اگر چهار سال دیگر هم انتخاب شود اولا محدود است به حدود قانون اساسی آمریکا و ثانیا چهار سال بعد خود به خود برکنار می شود و ارابه دیکتاتوری اش به دیوار قانون برخورد می کند و کله پا می شود و لازم نیست برای نابودی اش مانند ماجرای کیم جونگ اون حضرت عزرائیل پا درمیانی کند.
حسابش را بکنید که این جناب اون سی و شش ساله بخواهد مثلا نود و شش سال عمر کند یعنی شصت سال دیگر و اگر هر نسل سی سال به طول بیانجامد آنگاه دو نسل از آیندگان کره شمالی باید آرزوی نفس کشیدن را به گور ببرند.
این است که آدم گاهی باید مدال افتخار بدهد به عزرائیل که چه مستقیم می زند توی خال و یک نفر را می کشد تا نه تنها ملتی را احیا کند بلکه دو ملت را احیا کند دو نسل از یکملت یعنی دو ملت.
تا اینجای کار ظاهرا امیدی به برگشت اون نیست و اتحاد عزرائیل و مردم کره شمالی دارد به نتیجه می رسد و عزرائیل این بار نه سفیر مرگ که فرشته زندگی و نجات است."
در حال حاضر تکیه کلام مسئولان و به ویژه در آموزش و پرورش ، « سند تحول بنیادین " و اجرای آن است .
یکی از مفاهیم مهم در این سند که تاکنون فقط در سطح " شعار " به آن پرداخته شده است ؛ موضوع راهبردی " مدرسه محوری " است . آیا این مسئولان و مقامات نگاهی به خود و کارنامه خویش هم دارند ؟ و یا عادت کرده اند عیب ها و نواقص دیگران را " ببینند " و آن را زیر " ذره بین " قرار دهند ؟
فصل ششم از سند تحول بنیادین به هدفهای عملیاتی و راهکارها اختصاص دارد .
7ـ افزایش نقش مدرسه به عنوان یکی از کانونهای پیشرفت محلی، به ویژه در ابعاد فرهنگی ـ اجتماعی (2، 1، 5 و 7)
راهکار 1/7ـ فراهم آوردن زمینههای لازم برای نقشآفرینی مدرسه به عنوان کانون کسب تجربیات تربیتی محله و جلوهای از جامعه اسلامی و حیات طیبه با تفویض اختیار و مسئولیت به آن و استانداردسازی تمام مولفهها و عوامل درون مدرسهای.
و....
وزیر آموزش و پرورش در نشست خبری به مناسبت آغاز سال تحصیلی و بازگشایی مدارس با بیان اینکه محور سوم اولویتها تقویت مدرسه است،گفت ( این جا ) : در سالهای گذشته تلاشهای زیادی صورت گرفته که کافی نبوده است در حالی که باید مدرسه، کانون اصلی تعلیم و تربیت باشد و تمام اتفاقات تعلیم و تربیت، در مدرسه تجلی و تبلور یابد.
وی درادامه اضافه کرد: اختیارات مدارس را افزایش خواهیم داد و مدیران را توانمند و ظرفیت آنها را افزایش میدهیم و به تنوع محیطهای یادگیری خواهیم پرداخت چرا که کلاس بخشی از محیط یادگیری است و مکانهای دیگر مدرسه و اتفاقات آن بخش دیگری از فرایند یادگیری است. "
پرسش « صدای معلم » از آقای عمادی و نیز وزیر آموزش و پرورش و سایر مسئولان این وزارتخانه که در باب سند تحول بنیادین و رویکردهای و زیرنظام ها و راهکارها و البته توجه به " مدرسه محوری " سخنرانی های فراوان کرده و نشست های مختلف و متعدد برگزار می کنند آن است که چرا پس از شیوع ویروس کرونا ، با نادیده گرفتن نقش مدرسه و ارکان آن و برنامه ریزی های آن سعی کردند تا سلیقه و دستورات خود را در حوزه " آموزش مجازی " به آن دیکته کنند ؟
« مدیر صدای معلم » در نشست نقد شبکه شاد در استان البرز ؛ راهکار 2 / 17 سند تحول بنیادین گفت : ( این جا )
تولید و به کارگیری محتوای الکترونیکی متناسب با نیاز دانشآموزان و مدارس با مشارکت بخش دولتی و غیردولتی و الکترونیکی کردن محتوای کتابهای درسی براساس برنامه درسی ملی (با تاکید بر استفاده از ظرفیت چند رسانهای) تا پایان برنامه پنجم توسعه کشور. اما قرار بوده است تا پایان برنامه پنجم توسعه این کار صورت گیرد در حالی که اکنون در پایان برنامه ششم توسعه هستیم !
چه کسانی و کدام مدیران ناکارآمد و بی برنامه باید پاسخ گوی این وضعیت باشند ؟ کاری که باید قبلا و با برنامه انجام می شده است الان با فشار و شتاب زدگی دارند پیش می برند .
وزارت آموزش و پرورش با دیکته کردن یک سویه و اجباری شبکه شاد و زیر پاگذاشتن هویت و بلوغ مدرسه ، شعور مدارس و معلمان و ذی نفعان آموزش را به سخره گرفته است ! "
حال پرسش این رسانه از آقای عمادی و سایر برنامه ریزان و تصمیم گیرندگان آن است که آیا " دیکتاتوری " فقط منحصر به " اون " است ؟!
آیا این مسئولان و مقامات نگاهی به خود و کارنامه خویش هم دارند ؟ و یا عادت کرده اند عیب ها و نواقص دیگران را " ببینند " و آن را زیر " ذره بین " قرار دهند ؟
آیا این مسئولان تاکنون به نقدهای کارشناسی منتقدان و رسانه های مستقل در مورد سیاست ها و برنامه های خود پاسخ گو بوده اند ؟
آیا این افراد در عمل به آن چه " قانون " گفته و تجویز کرده است واقعا پای بند هستند ؟
آیا واقعا به تفویض اختیار و تمرکززدایی باوری وجود دارد ؟
از قدیم گفته اند :
" یک سوزن خود و یک جوالدوز به دیگران ( مردم ) !
پایان گزارش/