گروه رسانه/
اخیرا یادداشتی در صدای معلم با عنوان " جذب دانش آموزان سمپاد پایه هفتم بر اساس مصاحبه و گفت و گو انتقام از دانش آموزان است " به قلم « شیرزاد عبداللهی » منتشر گردید . ( این جا )
ـ عبدالرسول عمادی » در کانال تلگرامی خویش جوابیه ای بر این یادداشت نگارش نموده است .
« صدای معلم » ضمن تشکر و قدردانی از پاسخ گویی و مسئولیت پذیری ایشان آن را منتشر می کند .
« صدای معلم » از پاسخ گویی همه مدیران مسئولیت پذیر تشکر و قدردانی می کند .
1
درون سینه دارم سوز پنهان
عزیزان دور گردند ای عزیزان
طبیب درد کو آید سراغم
که دردم را کند جانا که درمان
2
نشاط انگیز اهل دل که خوبان
مرا تعلیم عزت داد عزیزان
خدا را شکر گویم هر زمانی
که شوق و وجد و حال آمد مرا جان
3
گذر کردی به قبرستان مرا یاد
به حمدی سوره ای جانا مرا شاد
تمامی خلق گیتی مرگ دارد
مرا یادی خودی را یاد فریاد
4
دعایی کن شفا یابم دل آرام
هر آن دل را که آرامی خوشی کام
خدایا درد و درمان از تو باشد
به دردم بخش درمانی برون سام
5
خوشی با آن کسانی یارشان او
تمامی لحظه صابر بس چه نیکو
که جنت را بکردند آرزویی
به خاطر خُلق نیکو روی خوشبو
6
به جانب باغ گل زیبا بهشتی
روان گشتم که بینم خوب رویی
ندایی از درون آمد بگفتا
درو آن توشه ¬ای کردی که کشتی
7
به هر جا بنگرم هر جای گردون
نشان از خالقی بینم چه حیرون
به دریایی و کوهی یا بیابان
به هر جایی نگاهی همچو مجنون
8
دلی دارم به قدرت شیر جانا
به قدرت یک پلنگی فیل آسا
دلی دارم فتی دستی به دادن
نزاعی لا مرا با کس فلانا
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جذب دانش آموزان پایه هفتم مدارس سمپاد ، موضوع مهم هفته های گذشته آموزش و پرورش بوده است . علیرغم تمام اشکالاتی که به نحوه جذب از طریق آزمون وارد است ، به نظر می رسد روش جایگزین متقن و مطمئنی برای آن پیش بینی نشده است . هر گونه اقدام جدید ، بدون پیش بینی تبعات احتمالی آن می تواند وزارت آموزش و پرورش را دچار زحمات فراوان نموده و صدمات غیر قابل جبرانی به حوزه تصمیم گیری این وزارتخانه وارد کند .
یکی از روش هایی که این ایام مطرح می شود ، انجام مصاحبه و در نظر گرفتن سابقه تحصیلی دانش آموزان است .
به قسمت دوم یعنی سابقه تحصیلی ، با توجه به وضعیت احتمالی مشابه اکثر دانش آموزان متقاضی ، نمی توان چندان دل بست . اما مصاحبه رکن تعیین کننده سرنوشت دانش آموز متقاضی برای ورود به این مدارس خواهد بود .
تشخیص عدم امکان متقاعد شدن دانش آموزانی که در مصاحبه موفق نمی شوند و نیز استرس و اضطرابی که تحمل می کنند و هم چنین میزان پذیرش اولیای این دسته از دانش آموزان ، نیاز به تجربه زیادی ندارد .
به نظر می رسد اجرای روش سنتی ، حداقل برای سال تحصیلی پیش رو ، گزینه مناسبی برای اجرا باشد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بعضی آدم ها یا اتفاقات هستند که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت ،یعنی اگر هم بخواهی آن را نادیده بگیری یا نخواهی که نگاه کنی ، ناخودآگاه جلوی چشمانت و افکارت می آیند و رژه می روند ...
ناصر ملک مطیعی یکی از آن آدم هایی هست که نمی توانی نبینی ، همان طور که محمد علی فردین را هم نمیشد که ندید و ایضا نمی توان تنها رفیق بازمانده از آن سه یار دبستانی ، بهروز وثوقی را نادیده انگاشت ...این سه تن ، سه رفیق سوپر استار سینمای ایران ، راوی بخش مهمی از نوستالوژی مردم ایران می باشند . مردمی که حکومت ، یا سیاست نتوانست آنان را از خاطراتشان بگسلد.
چند نسل از ایرانیان با آنان و با هنرنمایی آنان خندیدند ، گریستند ، غمگین شدند ، عاشقی کردند ، مردانگی آموختند ، نامردی دیدند ، نامرادی تجربه کردند و در نهایت پابه پای هم مو سپید کردند و شاخ و برگشان خشکید و فرو افتاد تا نوبت به ناصر خان ملک مطیعی ، همان فرمان لوطی منش و عاشق برادرش قیصر رسید .
بسیاری از سیاستمداران ، روشنفکران ، یا مبارزان آرمانگرا ، آنان را به چشم هنرپیشه های مبتذل فیلم های فارسی می دیدند و هرگز جایگاهی درخور توجه برایشان قائل نبودند . اینک ناصر ملک مطیعی دیگر غم ممنوع التصویری ندارد ، گرچه او خود هرگز به نمایش و تصویر نیازی نداشت
منتقدین ملک مطیعی و فردین و وثوقی برخلاف ادعای روشنفکری هرگز نخواستند واقعیت آنان را ببینند و محبوس نگاه های جزمی و ایدئولوژیک خود ماندند ، چرا که ملک مطیعی و امثال او در کارنامه ی بلند هنری و زندگی خود ، هم تجربه ی کار نازل داشتند ، هم متوسط ، هم قابل قبول و حتی می توان گفت فاخر ....از آن مهم تر اینکه آنان بازتابی از طبقه ی محروم و فرودست تا نزدیک به طبقه ی متوسط شهری ایران بودند که در زندگی خود نه آن چنان در پی آرمان بودند و اصولا توان آرمان گرایی از آنان ساقط بود ، نه آنکه حاضر بودند شرافت ایرانی بودن و زندگی با رنج خود را با تباهی و تبهکاری به پایان برند ....
ملک مطیعی و رفقایش زبان اقشاری بودند که آرزوهای خود را در آنان می جستند و از دیدن آنان لذت می بردند . عامه ی مردم واقعیت خود را در چهره ی این هنرمندان جست و جو می کردند . ملک مطیعی برای آنان دروغ نبود ، خود واقعی شان بود که شوق زیستن به آنان می داد . نمی توان از مردم و از هنر فاخر برایشان گفت اما آنان را هرگز ندید و به رسمیت نشناخت !
برای بسیاری نشستن بر برج عاج روشنفکری اجازه ی دیدن مردم و عشق های آنان را نداد . برای کسانی نسخه پیچیدند یا می پیچند که هرگز آنان را ندیده اند یا نشناخته اند ! و یا اینکه لحظه ای در محبوبیت چنین هنرمندانی درنگ نکردند !
هنر فاخر را در نفی و طرد دیگر سبک های هنری دیدند و نه در تعامل و تکامل یکدیگر . امثال ناصر ملک مطیعی برای چنین مردمی تبلور ، عشق ، لوطی گری ، مشتی گری ، خانواده دوستی ، و یا خشم و کین و حتی غرایزی طبیعی و زمینی بودند که چهره ی واقعی خود را در آن می یافتند و همراهشان می شدند .
وقوع انقلاب و برافروخته شدن اندیشه های خشک و دگماتیک جریان هایی که اغلب شعارگونه و سطحی با اندیشه و هنر برخورد می کردند ، چنین هنرمندانی را مطرود ، منزوی و خانه نشین کرد ، و حتی تا لحظات پایان عمر به اینان اجازه ی بروز و ظهور نه تنها هنرشان را نداد که از حقوق اولیه ی شهروندی هم محروم شدند ...
وقوع انقلاب و برافروخته شدن اندیشه های خشک و دگماتیک جریان هایی که اغلب شعارگونه و سطحی با اندیشه و هنر برخورد می کردند ، چنین هنرمندانی را مطرود ، منزوی و خانه نشین کرد ، و حتی تا لحظات پایان عمر به اینان اجازه ی بروز و ظهور نه تنها هنرشان را نداد که از حقوق اولیه ی شهروندی هم محروم شدند اینک ناصر ملک مطیعی دیگر غم ممنوع التصویری ندارد ، گرچه او خود هرگز به نمایش و تصویر نیازی نداشت ، اما رفتن فردین ها و ملک مطیعی ها می تواند درس آموز نسل های پسین باشد ، نسل هایی که باید بیاموزند ، مردم را آن چنان که هستند ببینند و برساخته های ذهنی خود را بر آنان قالب و یا تحمیل نکنند ، گرچه می توانند منادی تعالی در زیست هم میهنان خود باشند ولی حق تحقیر و تحمیل آموزه های خود به هموطنان دگرزیست خود را ( به زعم خود از منظر علمی ، سیاسی یا هنری و فرهنگی ) ندارند . تمامیت خواهی ، قالبی اندیشی و ترسیم خطوط سپید و سیاه میان اقشار گونه گون مردم ، دامگه تباهی ها و انحطاطی می تواند باشد که تا دهه ها حاصل آن درو کردن کینه و نفرت و قربانی شدن نسل ها در پای توهمات و تخیلات ذهنی باشد .
دکتر احسان شریعتی استاد دانشگاه ، از جمله کسانی بود که با ارسال پیام تسلیت به همه ی هنرمندان در سوگ درگذشت ناصر ملک مطیعی ، سکوت پیشه نکرد و در این غم با آنان شریک شد و در رفتاری فضیلت مدار ، به هنرمندی مردمی و محبوب قلب پاک میلیون ها ایرانی ادای احترام کرد .
یاد و نام امیر کبیر علی حاتمی و فرمان مسعود کیمیایی مانا و زنده باد .
پرده اول: امیرحسین و معادلات چند مجهولی
امیرحسین با وجود آنکه چند ماه هر پنج شنبه به کلاس ریاضی می رود اما از ریاضی خوشش نمی آید یا به قول خودش متنفر است . هیچ گاه ترجیح نمی دهد اگر قرار باشد چند درس را مطالعه کند آن درس ریاضی باشد . او معتقد است ریاضی، درسی سنگین و سخت است که هیچ گاه نتوانسته آن طور که باید عملکرد خوبی در آن داشته باشد ؛ دیگر بیرون انداختن او از کلاس توسط معلم برای ناتوانی در حل مسائل برای او عادی شده است . او باید مسائل سخت هندسه را حل کند، دستگاه و معادله بداند ، با دو نقطه داده شده یک نمودار روی محور رسم کند ، شیب خط محاسبه کند عرض از مبدأ بداند و... و هر ثانیه که ریاضی می خواند از خودش می پرسد اینها به چه دردی می خورند؟ امیرحسین در آخر، روز امتحان ترم ریاضی خواب ماند یا نخواست که بیدار شود، دیر به امتحان ترم ریاضی مدرسه رسید و به گفته خودش امتحان را سفید داد . حالا باید منتظر روزهای طاقت فرسای شهریور باشد.
امیرحسین اما تاریخ را به شدت دوست دارد همیشه نمره بالایی در آن می آورد حتی عربی را نیز اما از ریاضی متنفر است.
نمراتش در ریاضی باعث شده به فکر ترک تحصیل هم باشد می گوید مادرم میگه: "تو که تو درس چیزی نمی شی پس برو دنبال یه کاری"، حالا او است و فکر ترک تحصیل و نمرات ریاضی و توصیه مادرش...
پرده دوم: یک تجربه مشابه
کتاب تئوری انتخاب را ورق می زنم . در بخش "آموزش تحمیلی، آموزش و پرورش و مدارس کیفی" روایتی ارائه می گردد که جالب توجه است.
فرانسیس که هفده سالش است از درس مکبث اثر ویلیام شکسپیر متنفر است او مجبور است کار کند و خرج خانواده را تامین کند و حالا در سال آخر تحصیل خود به سر می برد و باوجود آنکه تلاش خود را می کند اما نمی تواند با مکبث ارتباطی برقرار کند، حالا قبول شدن در درس زبان به مکبث گره خورده است و کارش به مشاوره کشیده است ؛ در جایی مشاور به او می گوید:
-تو که باهوش به نظر می رسی،پس چرا داری رد می شی؟
-آخه درس من مکبث شکسپیر است . اونها مجبورم می کنند شکسپیر را انتخاب کنم ولی من اونو نمی فهمم. ازش متنفرم. قبلا سعی خودم رو کردم و در امتحان رد شدم و دیگه کاملا ولش کردم .آخه من چه نیازی به شکسپیر دارم، چرا اگر شکسپیر را خوب نشناسم ،نمی تونم فارغ التحصیل شوم؟
و حالا مکبث تبدیل به غولی شده که در برابر ادامه تحصیل او ایستاده است . گلسر-نویسنده کتاب- که مشاور اوست از او می پرسد به چه چیزی علاقه دارد؟ او می گوید به حیوانات علاقه ویژه ای دارد و یک گربه خانگی را نگه داری می کند و کتاب های زیادی درباره حیوانات می خواند.
گلسر می گوید دوست داری کتابی درباره حیوانات بخوانی و از آن گزارشی تهیه کنی و همان را امتحان بدهی؟
جنی می گوید: بله که دوست دارم اما فکر نکنم معلم قبول کند.
پرده سوم: سندروم مکبث شکسپیر
داستان امیرحسین و فرانسیس نمونه ای از یک سندروم یا نشانگان در آموزش و پرورش ماست که من اسم آن را سندروم مکبث شکسپیر گذاشته ام .
هر ساله ما دانش آموزان بسیاری را مجبور می کنیم که محاسبات پیشرفته ریاضی را یاد بگیرند در حالیکه این نوع محاسبات دستی چندین سال است دیگر کاربردی در جهان نوین ندارد ؛ به جرات می توان گفت 95 درصد افراد جامعه ما با آنچه از ریاضیات در دوره مدرسه خوانده اند هیچ ارتباطی ندارند حداکثر در زندگی روزمره، ما نیازمند چهار عمل اصلی هستیم که آن هم با تمام گوشی ها و ماشین حساب های ساده قابل انجام است.
همان طور که فرانسیس حتی اگر مکبث را می خواند و نمره قبولی نیز می گرفت هیچ گاه دوباره به سراغ آن نمی رفت، امیرحسین هم هیچ گاه یک ریاضیدان نمی شود ، اصرار بر این همه محاسبات و مسائل پیچیده در صورتی که جامعه ما به شدت نیازمند مهارت های اجتماعی همچون گفت و گو، رواداری و صبر و تحمل است چه معنایی دارد؟
سندروم به معنای نشانه های یک بیماری هستند .
داستان امیرحسین و فرانسیس حاکی از یک سندروم در آموزش و پرورش است . بیماری که نشانه هایش تحمیل و اجبار و عدم آزادی و محتوای از پیش تعیین شده است . سندروم مکبث سال هاست که دانش آموزان زیادی را نا امید کرده است،خلاقیت آنان را کشته است، باعث ترک تحصیل آنان شده، آن ها را تحقیر کرده و روح آنان را خراشیده است.
بهتر نیست طرحی نو دراندازیم، سیاست های کلان در آموزش و پرورش را بازنگری کرده و نگاهی دوباره به محتوای کتب درسی بیندازیم؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
از ایامی که کودکان زیر 7 سال به مادر بزرگ و پدربزرگ سپرده می شد در کشور ما دهه ها گذشته است. با توسعه مهدکودک های دولتی و خصوصی در کشور ، والدین ترجیح دادند تا فرزندان خود را جهت جامعه پذیری اصولی و دور شدن از احتمال لوس بار آمدن یا نادرست تربیت شدن فرزندان ، آنها را به این مراکز بسپارند. هر چند این مراکز مزایا و معایب خاص خودشان را دارند که زیاد بودن تعداد کودکان در یک کلاس ، کم بودن تعداد مربی و ناهمگن بودن سن و سلیقه ای پرورش دادن کودکان ، از مهمترین آنهاست. شاید تنها مزیت حاکم بر موجودیت آنها اطمینان والدین به سپرده شدن فرزندشان به جایی برای نگهداری بود.
بعدها علاوه بر مهدکودک ، دوره پیش دبستانی نیز به آموزش کودکان اضافه شد. در دهه 70 ابتدا فقط یک ماه کلاس اولی ها زودتر به مدرسه می رفتند تقریبا 27 مرداد ماه هر سال ، تا با حال و هوای مدرسه آشنا شوند . اما بعدها این دوره به طور مجزا برای خود نهاد آموزشی - اختیاری اطلاق شد.
آموزش در 7 سال اول زندگی کودک به عنوان سرمایه گذاری زیربنایی آینده کشور به حساب می آید. خمیرمایه او در این سنین شکل می گیرد ، استعدادها و علایق او جهت می یابد ، دنیای تخیل و واقع گرایی برای او تا حدودی تمایز می یابد ، توانایی های حسی و حرکتی او رشد می یابد ، قابلیت های فیزیکی او شکل می گیرد و توانمندی های هوش او امکان بروز و رشد می یابد.
نداشتن کودکی در این سنین تنها می تواند نشانگر اهمیت قایل نشدن ما به تربیت او در این سنین باشد و گر نه اگر هر یک از ما در این گروه سنی فرزند یا حتی نوه ای داشته باشیم قدر مسلم به نحوه تربیت و آموزش این دوره حساسیت بیشتری از خود نشان می دادیم.
نکاتی در خصوص دوره پیش دبستانی
1 - اختیاری بودن آموزش دوره پیش دبستانی در کشور ما اشتباه بزرگی در حق کودکان زیر 7 سال است. با توجه به تعدد زبان یا به قول عده ای لهجه های گوناگون ، فقر آموزشی و اقتصادی موجود ، همه خانواده ها امکان تحت پوشش درآوردن فرزند خود برای این دوره مهم و حساس آموزشی را ندارند و متأسفانه عمده جذب شدگان آن نیز باز دارایان با اولیای باسواد هست که با توجه به امکاناتی که دارند به این آموزش ها نیاز مبرمی هم ندارند . در واقع یک دوباره کاری و هدر رفت زمان و انرژی است. تفکیک آموزش پیش دبستانی از آموزش عمومی کشور ، همانند جداسازی یکی از اعضای جفت بدن به دلیل اضافه بودن آن است یعنی از هر عضو یکی برای بقا کافی است یک گوش و یک چشم و... آموزش در این کشور باید رشته ای به هم پیوسته و مکمل یکدیگر باشد نه گسسته .
2 - آموزش پیش دبستانی ، آموزشی زیربنایی برای سالهای آتی است و هدایت و کنترل و نظارت آن نیز باید زیر پوشش وزارت آموزش و پرورش در بخش دولتی باشد تا عدالت برخورداری از این نعمت برای تمامی کودکان سراسر کشور بالسویه باشد. واگذاری این دوره به بخش غیردولتی ، فاجعه ای نابخشودنی خواهد بود که متأسفانه زمان درک این مسأله از سوی دولت مردان به 20 سال آینده می باشد که طی این مدت با یک حساب سرانگشتی ببینید چندین میلیون کودک قربانی آموزش نامدون خواهد شد.البته عدالت آموزشی در سایر دوره ها نیز وجود ندارد اما تفاوت در این نکته است که در دوره متوسطه نوجوان ناچارا قادر به اشتغال یا ازدواج زیر 18 سالگی و تعیین جهت زندگی خود هست اما کودکان به حمایت و نظارت بیشتر و عادلانه دولت نیازمند هست.
3 - به نظر می رسد واگذاری آموزش پیش دبستانی به بخش غیردولتی ، در راستای عدم حذف مدارس خاص می باشد. چون دیدگاه عده ای دال بر این مسأله بود که با حذف مدارس خاص ، مدارس غیردولتی توسعه خواهند یافت. شاید بدین طریق خواستند تا انگیزه آنان را برای ادامه فعالیت شان تقویت سازند.
4 - از عمده ایرادات وارده بر مدارس غیردولتی سودجویی آنها ، استفاده از نیروهای بازنشسته و لوس و خودخواه بار آوردن دانش آموزان است .
دانش آموز با اتکا به شهریه پرداختی پدر که مبلغ قابل توجهی هم برای یک سال تحصیلی است انتظار حکومت کردن در کلاس و مدرسه را دارد و تحمل شنیدن بالای چشمت ابروست را اصلا و ابدا ندارد. حال اگر همه این موارد به دوران کودکی دانش آموز یعنی زیر 7 سال کشانده شود به نظر شما چه اتفاقی می افتد؟! یک دوره 12 ساله تحصیل در چنین مدارسی ، با روح و روان کودک و والدین او چه نوع معامله ای خواهد داشت؟!
به نظر شما فردی که بازنشسته گردیده و شرایط نامطلوب شغل معلمی را با فرسودگی روح و جسم پشت سر گذاشته است عنصری مناسب برای آموزش و فعالیت با کودکان زیر 7 سال می باشد؟!
همه نیک می دانیم که عمده ویژگی این گروه سنی کودکان پرانرژی و فعال بودن آنهاست ، آیا تناسبی بین انرژی معلم بازنشسته و کودک پرنشاط فارغ از همّ و غم دنیا وجود خواهد داشت ؟!
5 - ما بدون هر نوع تواضعی معترف هستیم که سیستم یا سیاست های طی شده کشورهای برتر آموزشی ، سالیان متمادی متحمل زحمات بی دریغی شده است و بد نیست از تجارب آنها بهره ببریم. سفر اخیر وزیر آموزش و پرورش و اعضای کمیسیون آموزشی به کشور روسیه ، بخشی از این تلاش است. پس چرا به جای کپی برداری همیشگی ، امروز مسئولین چنین تصمیم ناکارشناسانه ای گرفته اند؟ شمای مسئول شاید 20 سال دیگر در سِمت فعلی نباشید اما این کشور و آینده سازان آن قرار است بر همین جغرافیا زندگی کنند و وزارت کنند و معلم و وکیل و ...... شوند. یا همانند برخی از کشورها از جمله فرانسه و استرالیا و انگلیس ، سن آموزش ابتدائی را از 4 یا 5 سالگی آغاز کنیم یا هم با حذف دوره پیش دبستانی ، همانند کشورهای کانادا ، آلمان ، آمریکا ، ژاپن ، ترکیه و اندونزی سن آموزش ابتدائی را رسما 6 یا 7 سالگی بدانیم.
اگر قرار است زیر شش سالگی آموزش عمومی آغاز شود این وظیفه حتمی دولت است نه بخش غیردولتی با سبک و سیاق انحصاری خود.
و اگر قرار است از 6 به بعد آموزش عمومی آغاز شود دیگر نیازی به دوره پیش دبستانی با اختصاص این همه سرمایه مالی و نیروی انسانی نیست. دولت باید از این دو ، یکی را هماهنگ با اهداف و سیاست خود برگزیند ، هر دو در یک ظرف نمی گنجد.
6 - به دلیل پایین بودن سن کودکان زیر 7 سال ، والدین آنها حساسیت و دلواپسی بیشتری در سپردن فرزندان خود به مدارس غیردولتی خواهند داشت لذا دارایان حاضر خواهند بود برای ثبت نام و تأمین نیازهای آموزشی دلبندان خود بیشترین هزینه را بنمایند که این امر خود تعادل عرضه و تقاضا و شهریه دوره های بعدی آموزشی را تحت الشعاع خود قرار خواهد داد و این یعنی تجارت آموزشی که به نابرابری و
تضاد آموزشی عمق و آسیب بیشتری خواهد زد.
7 - اداره آموزش و پرورش با شهریه های مردم ظاهرا در مذاق دولت خوش درخشیده است که تصمیم به واگذاری دوره پیش دبستانی به بخش غیردولتی گرفته است. اما متأسفانه این تصمیم با سیاست ماهیت وجودی دوره پیش دبستانی برای حمایت از مردم فقیر و محروم از آموزش های قبل دبستان مغایرت اساسی دارد. تناقض در تصمیم اولیه و کارکرد فعلی ، یعنی نقض آموزش رایگان با پوشش عمومی در قانون اساسی .
به جای تصمیمات عجولانه غیرکارشناسی که اثرات تخریبی سوء بر تمامی بخش های آموزشی می گذارد بهتر است وزارت آموزش و پرورش به چرایی وجود دوره پیش دبستانی در کشور بار دیگر نگاهی بصیرت آمیزی بیفکند تا مبادا اوضاع آموزشی کشور از شرایط فعلی هم اسفبارتر و نابخردانه تر گردد.
وزارت آموزش و پرورش یا این دوره را در کل حذف نماید و نیروهای آموزشی و سرمایه کرد خود را آزاد سازد یا هم تحت سرپرستی خود همچنان داشته باشد . اگر عنوان آموزش پیش دبستانی را حذف نمائید و آموزش ابتدائی را از 5 سالگی آغاز نمائید از آن طرف سن ورود به دانشگاه و بازار کار نیز دو سال جلوتر می افتد که آموزش عالی و بازار کار نیز باید برای این مهم در فکر باشند و گرنه هدر رفت نیروهای جوان کشور اجتناب ناپذیر خواهد بود. شاید اصلاح نام این دوره از پیش دبستانی به دبستان ، مشکل اساسی موجود را حل و فصل نماید اما واگذاری این دوره به بخش غیردولتی ، اشتباهی نابخشودنی خواهد بود. کودکان این سرزمین کالا و اشیا نیستند که بخواهیم بدان شکل دلخواه یا طبق مصلحت بودجه کشور ، بدهیم . آنان سرمایه های ملی بلند مدت این مرز و بومند . فقط امروز و منافع مقطعی را در نظر نگیریم .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید