صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

حمایت از حقوق کودکان در قوانین ایران
                 
مطابق با آنچه در ماده ی ۲۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است :"کودک به خاطر نداشتن رشد کامل جسمی و ذهنی محتاج مراقبت و حمایت مخصوص از جمله مراقبت و حمایت مناسب حقوقی قبل و بعد از تولد است ".
حمایت از کودکان از جمله مواردی است که قانون گذار در تنطیم و تصویب آن چه در محدوده ی داخلی و چه در عرصه ی بین المللی همواره به آن توجه ویژه داشته است . در قوانین سرزمینی ما این مهم هم در ضمن قوانین عمومی و هم به شکل تصویب مقررات مستقل در جنبه های مختلف حمایتی اعمال گردیده است .
گذری به تاریخچه ملی این مصوبات و قوانین نشان می دهد که از سال ۱۳۰۴ در قانون مجازات عمومی و اصلاحات و الحاقات آن در خصوص سن و حدود مسئولیت کیفری کودکان و مقابله باتعرضات مجرمانه علیه کودکان مقررات خاصی تدوین شده است .
قانون مدنی مصوب سالهای۱۳۰۷و ۱۳۱۳و۱۳۱۴  به خصوص در مواردی چون نسب ، تابعیت  ، نفقه ، حضانت ، تربیت ، ولایت ، وصایت و قیمومت و اداره اموال به حفظ حقوق کودک و حمایت ازاو به شکل مستقل پرداخته است .
قانون کار در سال ۱۳۲۷ و قانون تشدید مجازات به کار گماردن اطفال کمتر از ۱۲ سال به حمایت از کودکان در برابر زیانهای ناشی از کار برخاسته  است .
در سال ۱۳۵۳ قانون حمایت از کودکان بدون سرپرست به منظور تآمین منافع مادی و معنوی کودکان تصویب گردید .
علاوه بر موارد فوق که صرفا بخشی از قوانین حمایتی قانونگدار از حقوق کودک در سطح ملی می باشد در عرصه ی بین المللی هم می توان به به اعلامیه ها و کنوانسیون هایی که در خصوص ابعاد مختلف حقوق کودک به تصویب رسیده است اشاره کرد  ، از جمله  : اعلامیه ی حقوق کودک مصوب ۱۹۵۹ ، مقررات مواد ۲۳و ۲۴ کنوانسیون حقوق مدنی و سیاسی ، ماده ۱۰ کنوانسیون حقوق اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی مصوب  ۱۹۶۶ و کنوانسیون حقوق کودک مصوب ۱۹۸۹ و پروتکل های تکمیلی و برنامه های اجرایی این گونه اسناد که قابل ذکر است .

حمایت از حقوق کودکان در قوانین ایران

با نگاه اجمالی به آنچه  ذکر شد به نظر می رسد قوانین بازدارنده جهت جلوگیری از تضییع حقوق کودکان چه در عرصه ی ملی و چه فراملی به حد لزوم مصوب گردیده است و خلاء عدم رعایت موازین حقوقی در خصوص کودکان یا ناشی از عدم آشنایی و آگاهی عمومی نسبت به این دسته از قوانین بوده یا ناشی از عدم نظارت مستحکم و پایدار بر اجرای قوانین حمایت از حقوق کودکان می باشد.

در این راستا شایسته به نظر می رسد متولیان تعلیم و تربیت که بیشترین نقش را در این زمینه پس از والدین بر عهده دارند تدبیری اتخاذ نمایند تا علاوه بر گنجاندن این آموزش ها در کتب درسی دانش آموزان  ، سرفصل های دوره های آموزش خانواده و دوره های ضمن خدمت و مهارت آموزی فرهنگیان گرانقدر علاوه بر ارتقاء آگاهی عمومی در راستای حمایت از حقوق کودکان با تعامل با مراجع ذی صلاح زمینه نظارت مستمر بر اجرای آن در حیطه ی مسئولیت خود را فراهم آورند تا در بازده زمانی تعریف شده  ، فرهنگ سازی رعایت حقوق کودکان به یک الزام قانونی و اخلاقی تبدیل شده و با تکیه بر امنیت جسمی و روانی کودکان شاهد شکوفایی نسلی سالم و بالنده در تمامی عرصه ها باشیم .


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

تغییر نام دانشگاه فرهنگیان و بحران هویت برای تربیت معلم

تربیت معلم ما صدساله می‌شود. چه عالی! اما، عالی‌تر می‌شود اگر قرار ملاقاتی بگذاریم و دسته‌جمعی برای احوال‌پرسی به خانه‌اش واقع در کوی پاک‌باختگان برویم. زیرا باید ببینیم، آیا پیر ما در صدسالگی، هشیاری لازم برای لذت‌بردن از جشن تولدش را دارد؟ آیا معنای این همه هیاهو و تدارک را می‌فهمد؟ آیا آن قدر خوب و سالم زندگی کرده است که از رسیدن صدسالگی‌اش سرمست و مغرور باشد؟ راستی وضعیت بینایی، هوش و حواسش چه‌طور است؟ آیا پیری بافِراست، سرزنده و توانگر است، یا پیری فراموشکار، فرتوت و فرومانده؟

  تغییر نام دانشگاه فرهنگیان و بحران هویت برای تربیت معلمنخست باید بگویم، من از وجود ستارگان پرفروغ و فرزانگان تربیتگر و تربیت‌شدة این نهاد صدساله ناآگاه نیستم؛ و با این سؤالات طعنه‌آمیز نمی‌خواهم ناآگاهی یا کمال ناسپاسی خودم را به رخ بکشم، و خواسته یا ناخواسته خشم و تعصب اهالی آن را برانگیزم. بلکه در سالگرد تولد صدسالگی تربیت معلم سرزمینم می‌خواهم به عنوان هدیه تشخیصم را از حال عمومی‌اش با مسئولان، عاملانش و با شما در میان بگذارم، و انتظار دارم اگر اشتباه می‌کنم، به‌دور از تعصب، جبهه‌گیری و سیاست‌زدگی[1] که ظاهراً درد بی‌درمان این روزگار ماست، مرا از آن آگاه کنید.

به‌نظرم، همان‌گونه که نمی‌توان بااطمینان از سلامت یک عضو به سلامت کل یک ارگانیسم پی‌برد، نمی‌توان از وجود فرزانگان تربیتگر و تربیت‌شدة این نهاد به حال عمومی این نهاد صدساله پی‌برد. سلامت یک ارگانیسم در گروی سلامت تک‌تک ارگانهای آن است، و ما هنوز برای اطلاع از سلامت عمومی این نهاد صدساله آزمایشات تخصصی کافی انجام نداده‌ایم. فقط برخی از دور، و برخی از نزدیک متوجه شده‌اند که انگار حال عمومی‌اش خوب نیست. برخی از دور مشاهده می‌کنند که سرگیجه دارد و تلوتلو می‌خورد، که ممکن است از نشانه‌های کم‌خونی باشد، و به کمبود ریزمغذی‌هایی چون آهن (منابع مالی، مادی و معنوی) دلالت کند. برخی دیگر از نزدیک با گرفتن نبضش متوجه می‌شوند که تب دارد، که این نیز ممکن است به علت تهاجم عوامل خارجی (سیاست‌های خارجی و فشارهای مقامات بالا برای تأمین معلم شایستة نظام) باشد. اما، دیری نمی‌گذرد که با بی‌اعتنایی به علائم هشداردهنده و بالا رفتن تب، همگان می‌شنوند که بیمار دارد با صدای بلند هذیان می‌گوید؛ در حالت ضعف شدید –کمبود شدید منابع مالی، مادی و سرمایة انسانی- در اغما و ناهشیاری از تولید فله‌ای و فوری معلم فکور و فاخر سخن می‌گوید! اینجاست که هرکس که این هذیان‌ها‌‌ را می‌شنود، باید به اندازة فهم و دانش خود وارد شود و تشخیص‌اش را فاش بگوید، تا بلکه از فشار سیاست‌های مسئله‌ساز بکاهد، و این بیمار تب‌دار از اغما بیرون آید، و دست‌کم با هشیاری پیگیر درمان خود شود.

و توصیة آخر، رها‌کردن تربیت معلم از اضطرار زمان و فشار برای تولید فله‌ای معلم فکور یا فاخر است. برای رهایی از این یکی، لازم است مدتی از موضع سفت‌وسخت انحصارگرایی در تأمین و تربیت معلم و به‌راه‌انداختن سیل بر روی این سازة متزلزلِ نامطمئن عقب‌نشینی کنید، و راههای مشروع بسته‌شده را باز کنید  من در این مقاله می‌خواهم با یکی از این سیاست‌های مهاجم خارجی که به نظرم موجب ضعف شدید و به اغما‌رفتن تربیت معلم شده است به مخالفت برخیزم. این سیاست که دانشگاه تربیت معلم یک دانشگاه مأموریت‌گرای آموزشی است.

می‌خواهم دربارة ظاهر و باطن تناقض‌آمیز این همنشینی بگویم. این که اصرار داشته باشی سرا یا گاهِ دانش باشی؛ راهبرد صدساله‌ات برای تغییر و پیشرفت آزمون و خطا، و نه تجربه باشد؛ مأموریت‌ات صرفاً آموزشی باشد و هیچ نشانه‌ای از علاقه و گرایش به پژوهش در آن یافت نشود؛ و در این آموزش خشک‌وخالی هم دغدغه‌ات بیشتر عقیدتی باشد؛ و از همه تناقض‌آمیزتر این که معیارهای داوری عقلانی و اخلاقی حاکم در این به‌اصطلاح دانشگاهت تحت‌الشعاع سیاست‌زدگی باشد (منظور از سیاست‌زدگی را در پی‌نوشت بخوانید)؛ و نظایر آن.

در ظاهر، انگار باز مخالفت با عنوان «دانشگاه تربیت معلم» است. اما، در واقع، چنین نیست. نه مخالفت با بخش اول آن است که مدتی سرای دانش بود، و سپس گاهِ دانش شد؛ و نه مخالفت با بخش دوم که حدود چهل سال «تربیت معلم» بود، چندی است که «فرهنگیان» شده است، و از این پس قرار است دوباره «تربیت معلم» شود. بلکه مخالفت با همنشینی این دو است. می‌خواهم ادعا کنم که با معرفت‌شناسی‌ای که از «دانشگاه» و «تربیت حرفه‌ای» اختیار کرده‌اید، صدسال نتوانستید، و صدسال دیگر هم نمی‌توانید بین این دو آشتی برقرار کنید. پس یا باید معرفت‌شناسی، و پیرو آن، سیاست خود را دربارة دانش، دانشوری، دانشگاه و تربیت حرفه‌ای تغییر دهید، و با ابداع یک بازی جدید در یک زمین جدید، و وضع معیارهای عادلانه، به برقراری روابط سازنده میان نهاد دانشگاه و نهاد تربیت حرفه‌ای کمک کنید، یا اگر نمی‌خواهید یا نمی‌توانید نگرش خود را تغییر دهید، یکبار برای همیشه به این همنشینی تناقض‌آمیز پایان دهید، و از فشار بیهوده به تربیت معلم برای دانشگاه‌شدن با معیارهای محدود کنونی دست بردارید. زیرا پیش از این شاهد بوده‌ایم که نهاد تربیت معلم چگونه با دانشگاه‌شدن از مأموریت تربیتِ معلم گریخت.

این سیاست که دانشگاه تربیت معلم یک دانشگاه مأموریت‌گرای آموزشی است، می‌تواند تهاجمی و خارجی به معنای تهاجم از خارج از قلمروی سیاستگذاری تربیتی تفسیر شود. به تعبیری، سرنوشتی که بزرگترها برای کوچکترها رقم می‌زنند. راهبردم برای طرح مسئله این است که تصوراتم از سیر تحولِ تربیت معلم را به ساده‌ترین شکل ممکن، یعنی روایت‌گونه، اما در حالتی معلق میان خوش‌بینی و بدبینی مطرح کنم. پس، خودم را برای شک‌کردن در جای‌جای این داستان آزاد گذاشته‌ام.

با خواندن سیر تحول تربیت معلم در ایران، چشمهایم را می‌بندم و تصور می‌کنم که در دوران جوانی تربیت معلم سرزمینم، سیاستگذارانی متخصص، تحصیل‌کردة خارج، و آشنا با تجارب و تحولات جهانی تربیت معلم می‌زیستند. آنها بر اساس الگوی ذهنی و مدیریت خودشان که اقتباسی بوده است، تصمیم می‌گیرند دانش‌سرای عالی را به دانشگاه تازه‌تأسیس تهران پیوند بزنند. یک‌ربع قرن سپری می‌شود و سیاستگذاران متخصص و آگاه دیگری از راه می‌رسند. آنها نیز بر اساس الگوهای ذهنی و اقتباسی خودشان، دست به تغییرات جدید می‌زنند، و دانش‌سرای عالی را به‌بهانة استقلال‌بخشی از دانشگاه تهران جدا می‌کنند. اما، لحظه‌ای درنگ کنید! زیرا من نمی‌توانم به‌راحتی از این قسمت سیرِ تحول سُر بخورم و رد بشوم.

به‌گمانم بهانة دیگری هم درکار بود. مثلاً این بهانه که دانشگاه تهران، با گذشت یک‌ربع قرن از تولدش، وقتی خودش را به عنوان دانشگاه بازشناخت، دیگر نتوانست پیوند یک دانش‌سرای مأموریت‌گرای آموزش‌محور را در پیکرة خود تحمل کند، و آن را پس زد. چرا؟ چون سیاستگذران در آن مقطع تاریخی نظرشان از الگوهای فرانسوی به الگوهای آمریکایی و جاهای دیگر جلب شده بود و احتمالاً فهمیده بودند مأموریت اصلی دانشگاه در آن دوران، علاوه بر آموزش عالی، گسترش مرزهای دانش بود، و این مأموریت با مأموریت یک دانش‌سرای تربیت حرفه‌ای همسو نبود. پس، همان بهتر که از گاه دانش جدا شود، و درپی سرنوشت خود در سرای دیگری اقامت گزیند. بهتر است مسیر مستقل زندگی خود را درپیش گیرد. بدین‌ترتیب، تربیت معلم از یک دانش‌سرای وابسته به دانشگاه، به یک دانش‌سرای مستقل از دانشگاه، و چندی بعد به یک سازمان و دانشگاه مستقل تغییر وضعیت داد.

اما، قسمت جالب داستان این است که در مسیر زندگی پرفراز و نشیب‌اش، و در دوران به‌اصطلاح استقلالش هم به قرار و آرامش در سرای خویش نرسید. پس از 37 سال، این بار نه در عنفوان جوانی، بلکه در کهن‌سالی از دانشگاه مستقل خودش رانده شد. این دیگر واقعاً عجیب است! تا جایی که آدم شک می‌کند، آیا این «دانشگاه» است که از «تربیت معلم» می‌گریزد؟ آیا دانشگاه‌شدن مایة سرگردانی تربیت معلم حتی در کهن‌سالی شده است؟ اگر چنین است، چرا اسم او را یکبار برای همیشه عوض نمی‌کنند و مثل خیلی از کشورهای دیگر به آن مؤسسه، مرکز یا مدرسة تربیت معلم نمی‌گویند؟

خوشبختانه، من تنها ای‌کیوسان این سرزمین نیستم. ای‌کیوسان‌های بسیاری پیش از من در این خاک زاده شده‌اند. آنها زودتر از من به این ایده می‌رسند. اما، بدبختانه آنها تجمل‌گرا و فایده‌گراتر از من هستند، و مثل من راضی نمی‌شوند به‌سادگی از عنوان فاخر «دانشگاه» دل بکنند. شاید به دلیل جاذبه‌ای که این اسم برای جوانان این دوره و زمانه دارد. eqsun1

به هرحال، تربیت معلم برای بار دهم پوست می‌اندازد تا جوان شود، و این‌بار اسم پیرپسرشان را می‌گذارند، دانشگاه فرهنگیان. آنها، نه‌تنها به مناسبت این جوان‌سازی، جابه‌جایی و تغییرنام خجسته چشم‌روشنی نمی‌پذیرند، بلکه در کمال بزرگواری تشکیلات عتیقة تاریخی‌شان را به همراه استادهایشان برای چشم‌روشنی به همزاد خوارزمی‌نام خویش می‌بخشند، تا او نیز با فرخندگی از صدسالگیش فرخ‌کام شود، و دوش‌به‌دوش دانشگاه فرهنگیان، نخستین دانشگاههای ایرانی باشند که به باشگاه صدساله‌ها می‌پیوندند.

خلاصه این که، تربیت معلم به مدد سیاستگذارانش جام اخلاق را تصاحب، اما بازی را واگذار می‌کند. او در بازی‌ای که قواعدش را وزارت علوم نوشته است، یک بازنده است. زیرا، با اکراه به آن دانشگاه می‌گویند؛ با فشار و چانه‌زنی به مدرسانش عنوان هیأت علمی اعطا می‌کنند؛ پس از صدسال هنوز نتوانستند نامی شایسته به آن بدهند و نامش را عوض می‌کنند؛ برای مشروعیت‌بخشی و بزرگداشت‌اش دست به دامن بزرگترها می‌شوند؛ برای جبران کمبود‌های مالی‌اش دست به دامن خیرین می‌شوند؛ برای رونق‌بخشی به پژوهش‌اش دست به دامن خواهر و برادران علوم تربیتی‌اش می‌شوند؛ و درکنار همة این به‌اصطلاح راه‌حل ها، حاضر نیستند برای یکبار هم که شده نسبت به مفروضات ریشه‌دارِ فارغ از نقد و بازنگری، و سیاستهای کهنة جاخوش‌کرده در آن تردید روا دارند، و آنها را ریشة مشکلات تربیت معلم بدانند. مفروضات و سیاستهای منسوخی که بر پایة یگانه رابطة ممکن میان نهاد دانشگاه و نهاد تربیت حرفه‌ای بنا نهاده شده است. رابطه‌ای که تعیین می‌کند نهاد دانشگاه و نهاد تربیت حرفه‌ای هرکدام چه جایگاه و چه مأموریتی دارد؛ کدام عالی higher و کدام پست lower است؛ کدام تولیدکننده و کدام مصرف‌کننده است؛ و در پسِ استقلالی ظاهرین، کدام متبوع و کدام تابع است.

تغییر نام دانشگاه فرهنگیان و بحران هویت برای تربیت معلم  آری، سیاستگذارانش نمی‌خواهند برای یکبار هم که شده در این تردید کنند، که شاید یک دلیل ضعف و سرگردانی تربیت معلم در کهن‌سالگی‌اش این است که اصرار دارد در زمین بازی دیگری با قواعد خودش بازی کند. می‌خواهد دانشگاه باشد، اما دانشگاهی با معیارهای مکتبی و مدرسه‌ای خودش. صدسال است که نتوانسته است، نه با آزمون و خطا؛ نه با تغییر جا و نام (رفت و برگشت از سرا به گاهِ دانش؛ و تغییر نام از تربیت معلم به فرهنگیان)، با بحران هویت و تثبیت جایگاهش مقابله کند. احتمالاً زین پس هم نمی‌تواند با بازگشت به نام «دانشگاه تربیت معلم» از این تقدیر بگریزد. پیش‌بینی می‌کنم، اگر اوضاع به همین منوال بماند، نیم قرن دیگر[2]، خواه اسمش «فرهنگیان» باشد یا «تربیت معلم»، به محض این که در آینة حال خویش نظر کند، و خودش را در ردای برازندة دانشگاه بازبشناسد، اولین کاری که می‌کند این است که خود را از مأموریت تربیت معلم رها، و اسمش را عوض می‌کند. البته پس از آن که با زیرکی سابقه و میراث مادی و معنوی تربیت معلمی‌اش را حفظ کرد. امیدوارم دست‌کم آن روز آیندگان با توجه به گرایش‌اش به سیر و سفر اسم بامسمای یکی از مشاهیر جهانگرد ایرانی را برایش برگزینند، مثلاً دانشگاه حاجی سیاح!  

البته، من هرگز به این سیر و سفر، سیر تحول نمی‌گویم، تحول برپایة تجربه رخ می‌دهد، نه آزمون و خطا. تغییر نام دانشگاه فرهنگیان و بحران هویت برای تربیت معلم

به نظرم، سرگردانی یا بحران هویت برایش برازنده‌تر است. سودمند است، برای یکبار هم که شده، برای رهیدن از سرگردانی و تغییر تقدیرش به جای «جا» در باب «جایگاه»‌اش بیندیشد، و به‌جای پافشاری به بازی‌کردن در زمین دیگری و پاک‌باختن (باختن سرمایة مادی و معنوی خود)، تصمیم قاطع عملی بگیرد که یا از این بازی خارج شود، یا با کوتاه‌آمدن از معیارهای عقب‌ماندة خودش، به معیارهای عقب‌ماندة دیگری تن دهد.

اما، به نظرم از همه بهتر این است که با روی‌آوردن به خودشناسی فلسفی و آشنایی با معرفت‌شناسی‌های بدیل، به انواع ممکن دیگر هویت و رابطه بیندیشد. از کشیدن معلمان آینده به دار و سرا و گاهِ فرهنگیان یا تربیت معلم دست بردارد؛ نگاهی به اندام خمیدة کج‌وکولة خود در آینة گذشته و حال بیندازد، و ببیند صدسال آزمون و خطای سیاستها و الگوهای ذهنی سیاست‌گذرانش چه بلایی بر سرش آورده، و چه سرنوشتی برایش رقم زده است. چشمهای کم‌سویش را پیش از آن که در اثر بسته‌شدن کامل شریان چشمی کاملاً نابینا شود بگشاید تا بنگرد تا چه حد القای این تصور تناقض‌آمیز که او یک دانشگاه مأموریت‌گرای آموزشی و مصرف‌کنندة پژوهشهای دیگران است، او را در موضع ضعف و جایگاه پست نگه داشته است، و مانع از پیگردِ معیارهای برتر و به‌مراتب متنوع‌تر و گسترده‌تر از گذشته برای عالی‌شدن شده است. صادقانه و صمیمانه به خویشتن بازگردد و ببیند، اگر همچنان بر داشتن هویتی دانشگاهی با معیارهای محدود کنونی اصرار دارد، دست‌کم فکری برای خروج از چرخة آزمون و خطا، و ساختن خود بر پایة تجربه، یادگیری و پژوهش کند.

تغییر نام دانشگاه فرهنگیان و بحران هویت برای تربیت معلم

با این که این بحث ادامه‌دار است و مایلم قدری بیشتر دربارة تربیت معلم فراموشکار، فرتوت و فرومانده، یا بهتر است بگویم تربیت معلم باسابقة بی‌تجربةمان بحث کنم، اما آن را به مقالة دیگری واگذار می‌کنم، و برای حسن‌ختام، چند پیشنهاد لیبرال یا رهایی‌بخش تربیتی و نه سیاسی به سیاستگذاران تربیت معلم تقدیم می‌کنم: می‌خواهد دانشگاه باشد، اما دانشگاهی با معیارهای مکتبی و مدرسه‌ای خودش. صدسال است که نتوانسته است، نه با آزمون و خطا؛ نه با تغییر جا و نام (رفت و برگشت از سرا به گاهِ دانش؛ و تغییر نام از تربیت معلم به فرهنگیان)، با بحران هویت و تثبیت جایگاهش مقابله کند

  •  نخست، رها کردن خود از عمل حرّافی و روی‌آوردن به عمل حرفه‌ای است. از مصادیق عمل حرّافی، سخنوری در باب قداست و منزلت والای تربیت معلم، و استفاده از فنون اقناع برای چانه‌زنی و مجاب‌کردن دیگران، خواه مقامات بالا یا مردم، برای محترم‌شمردن ارزش والای آن است (مثل این نگرانی که چه کنیم ما را جدی بگیرند؛ رتبه‌های بالا، ما را برگزینند، بودجة کافی در اختیارمان بگذارند، یا مدرسان‌مان را به‌عنوان هیأت علمی به‌رسمیت بشناسند). درصورتی‌که قوت عمل حرفه‌ای به دانش است، دانشی که از تجربه و پژوهش در عمل حاصل شده است، و قدرت اقناع آن در مثالِ خوب و خیره‌کننده‌ای است که می‌آفریند و به نمایش می‌گذارد.
  •   دوم، رهایی از ادامة وابستگی دانشی و پژوهشی است. به تربیت معلم و عاملانش کمک کنید، به‌جای دست‌نیاز دراز‌کردن به سوی خواهران مغرور دانشگاهی خود، با اتخاذ معرفت‌شناسی‌های راهگشای نوین و تغییر نگرش نسبت به دانش، دانشوری و انحصار آن به مدارس عالی و کوتاهی دست مدارس تربیت حرفه‌ای از رسیدن به گردوی دانش، به تجربه، یادگیری، انواع مختلف دانشوری، و ساختن دانش عمل حرفه‌ای بر بنیاد معرفت‌شناسی‌های بدیل روی‌آورند. با بازنگری سیاست‌های ادامه‌دار و مسئله‌ساز گذشته، و با آشنایی با معیارهای برازندة «نهاد تربیت حرفه‌ای» در این زمانه، و وضع محرک‌های مناسبِ تدبیرشده برای ارتقا و پیشرفت، عاملان تربیت معلم را به شوق و حرکت درآورید. با سیاست‌گذاری‌های خلاقانه و هوشمندانه به آنها کمک کنید تا با نبض‌دار‌کردن و جریان‌انداختن خون پژوهش در شریان سخت و بسته‌شدة آموزش و یادگیریهایشان عرض‌اندام کنند، و با سرخی گونه‌هایشان توجه‌ها را به خود جلب کنند، نه با روی زردشان (همین توصیه را چند سال پیش به معلمان آزرده و خشمگین در مقالة معلمان محکوم به تفکر کردم). تربیت معلم را آزاد بگذارید تا با ساختن مثال خویش، نه پیروی از امثال دانشگاه خودنمایی کند. امثال دانشگاه و دانشگاهیانی که خود نیازمند کمک‌رسانی فوری و نجات‌اند. تربیت معلم می‌تواند آموزش عالی، و حتی بهتر از آن، تربیت عالی باشد، و تربیتگرانش هم می‌توانند هیأت علمی باشند، اما عالی و علمی با معیارهای معرفت‌شناختی به‌مراتب راهگشاتر برای رشد، ارتقا و پیشرفت.
  •   و توصیة آخر، رها‌کردن تربیت معلم از اضطرار زمان و فشار برای تولید فله‌ای معلم فکور یا فاخر است. برای رهایی از این یکی، لازم است مدتی از موضع سفت‌وسخت انحصارگرایی در تأمین و تربیت معلم و به‌راه‌انداختن سیل بر روی این سازة متزلزلِ نامطمئن عقب‌نشینی کنید، و راههای مشروع بسته‌شده را باز کنید. خوب است همانند وزارت علوم به جذب نیروی انسانی تحصیل‌کردة جویای کار از طریق فراخوان‌های فصلی، مصاحبة علمی، و آموزشهای تخصصی، با جلب همکاری دانشگاههای دیگر بیندیشید. شاید بتوانید با مذاکره و ابزارهای قدرت دیگر، آنها را قانع کنید تا چندسالی از شغل شریف تولیدِ تحصیل‌کردة بیکار صرف‌نظر، و در امر خطیر تأمین و تربیت معلمان کاردارِ آتیه‌دار آینده به دانشگاه فروهشته و فروماندة تربیت معلم کمک کنند. کاری شبیه یک همکاری خانوادگی یا بسیج همگانی موقت برای مقابله با یک بحران قریب‌الوقوع.

 


[1]. منظورم از سیاست‌زدگی، بی‌اعتنایی خواننده به قوت و ضعف استدلال نویسنده و قضاوت دربارة درستی یا نادرستی سخن بر اساس تشخیص خود از گرایشات و خط و ربط سیاسی و اعتقادی نویسنده است. مثلاً خواننده‌ای را تصور کنید که می‌گوید، من کاری به قوت و ضعف شواهد، یا درستی و نادرستی استدلالهای شما ندارم؛ چون فلان سیاست تربیت معلم شما لیبرالها یا شما کافران مشرک را عصبانی کرده است، پس درست است. به نظرم، کمترین آسیب سیاست‌زدگی این است که عقلانیت در سایة آن رنگ می‌بازد، گفت و گوها رنگ خشونت می‌گیرد، و صحنة تسویه حساب‌های واقعی و موهوم شخصی، قومی و قبیله‌ای می‌شود. به نمونه‌های زیادی در همین سایت صدای معلم می‌توان اشاره کرد که مسائلی درخور تأمل از سوی نویسندگان برای بحث و گفت و گو مطرح می‌شوند، اما تحت‌تأثیر سیاست‌زدگی، به جای برانگیختن بحثِ مربوطِ قوی، به سمت بحثِ نامربوطِ ضعیف به انحراف کشیده می‌شوند و صحنه‌هایی تأسف‌آور از نزاع های بی‌حاصل شخصی یا فرقه‌ای می‌آفرینند؛ صحنه‌هایی عجیب و باورنکردنی از خشونت معلمان علیه معلمان. اگر فرهنگیان نخواهند به‌خواست خود از این خطاهای عقل‌سوز در بحث و گفت و گوهایشان احتراز کنند، آنگاه دم آخر نیک نظر می‌کنند و چشمشان به جمال پر خویش در کالبد بی‌جان اندیشه در اجتماعشان روشن می‌شود، و شایستة این حکم شاعر می‌شوند که با تأسف در سوگ عقاب اندیشه می‌سراید، «از ماست که بر ماست».   

[2]. احتمالاً به دلیل پهن‌پیکرشدن، سنگین‌ترشدن و کندترشدن به زمان بیشتری برای دانشگاه‌شدن نیاز دارد.  

منتشرشده در یادداشت

داستان یک بیمه در آموزش و پرورش آذربایجان شرقی   در حالی که چهار ماه از سال جدید می گذرد و آموزش و پرورش در صدور احکام جدید کارکنان خود در پی خرید زمان است ،فرهنگیان آذربایجان شرقی در حقوق خردادماه خود با کسری 9000 تومانی مواجه شدند. در این روزهایی که دلار رکورد می زند و ارزش پول ملی در پی سیاستهای غلط و نادرست دولت سراشیبی سقوط می پیماید ،آموزش و پرورش هم در پی دست اندازی به چندرغاز حقوق کارکنان خود است.این کاهش 9000 تومانی در شرایطی است که کلیه دستگاههای دولتی تلاش می کنند تا در این روزهای بی صاحب گرانی ،برای کارکنان خود حداقل هایی از زندگی و معیشت را فراهم کنند.همزمان با این اقدام هم آموزش و پرورش در تلاش است تا عرصه را برای کارکنان خود تنگتر نماید.
ماجرا از حقوق خرداد ماه شروع امسال آغاز شد....

در حالی که فرهنگیان در پی آشفتگی های اقتصادی ،چشم به صدور احکام جدید کارگزینی و افزایشی ناچیز در حقوق خود بودند ،نه تنها احکام جدیدی دریافت نکردند بلکه با دهن کجی آشکار شاهد کاهش 9000 تومانی در فیشهای حقوقی خود تحت عنوان بیمه آتش سوزی مواجه شدند.

ظاهرا این به اصطلاح بیمه آتش سوزی بخشنامه وزارتی داشته ولی طنز ماجرا اینجاست که آموزش و پرورش استان در پی یک زرنگی آشکار اقدام به کسر این 9000 تومان کرده و بقیه مبلغ بیمه را در ماههای آتی از حقوق آنان کسر خواهد کرد بدون اینکه همکاران از جزییات این بیمه آگاه باشند.
بدیهی ترین امر در بیمه کردن منازل این است که فرد با احساس نیاز به این نوع بیمه به یکی از شعبات بیمه های مختلف مراجعه کرده و با دادن آدرس و مشخصات خانه مسکونی خود اقدام به بستن نوعی قرارداد می کند تا در صورت بروز آتش سوزی بتواند از خدمات بیمه استفاده نماید.

داستان یک بیمه در آموزش و پرورش آذربایجان شرقی

حال با این وضعیت آموزش و پرورش بدون اینکه با کارکنان خود قراردادی امضا نماید و بدون اینکه فرد از جزییات بیمه آگاهی داشته باشد و بدون اینکه بداند فردی که هزینه بیمه آتش سوزی از وی کم شده صاحب خانه است یا نه ؟و هزاران اما و اگرهای دیگر.......اقدام به کسر این مبلغ می کند.حال اگر کسی معترض این کار باشد باید با مراجعه به مدرسه خویش و با امضا فرم مربوطه انصراف خود را از این بیمه اعلام نماید ؛ به عبارت دیگر اگر همکاری بدون اینکه امضا نماید نمی تواند انصراف خود را اعلام دارد.
حال با این وضعیتی که کشور با آن روبه رو ست با این عاقلان نقطه پرگار چه می توان کرد ؟

به چه زبانی باید به این عاقلان نقطه پرگار باید خاطر نشان کرد که بدون اجازه فرد آموزش و پرورش حق دست اندازی به حقوق آنان را ندارد ؟

به چه زبانی باید به این دوستان حالی کرد که دست از این کارهای نامربوط دست بردارند.
افسوس که اگر معلمان دارای اتحادیه صنفی مقتدر و محکمی بودند آیا آموزش و پرورش می توانست تن به این کارهای سبک بپردازد؟


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

در خواست اصلی فرهنگیان کشور از شما عزل جناب نوبخت در جهت ترمیم کابینه و التیام رضایت عمومی معلمان است! کسی که با لبخند و آرامش وعده های دروغین به معلمان و بازنشستگان عزیز داد و آن ها را به سخره گرفت؛ تبری بود که جنس دسته اش از خود بدنه فرهنگیان است!

منتشرشده در یادداشت

گروه استان ها و شهرستان ها/

نامه زیر توسط یکی از فرهنگیان خوزستانی برای صدای معلم ارسال شده است .

« صدای معلم » آمادگی خود را برای دریافت پاسخ مسئولان اعلام می کند .

منتشرشده در یادداشت
چهارشنبه, 19 تیر 1397 11:24

درباره حجاب اختیاری

حجاب اختیاری و حجاب اجباری و وظیفه آموزش و پرورش   بدون اینکه بحث درباره حجاب اجباری یا اختیاری یا به طور کلی حجاب را تابو و نزدیک شدن به آن را خط قرمز بدانیم، مخالفان و موافقان حجاب می‌توانند ساعت‌ها، روزها و حتی هفته‌ها با هم به بحث و مناظره بنشینند، در ستایش یا مذمت حجاب سخن‌ها گفته و با استناد به متون تاریخی، احادیث، منابع روانشناختی، بهداشتی و پزشکی، مذهبی و قرآنی دلایل و توجیهات خود را ارائه کنند و آخر سر ره به جایی نبرند و به نتیجه ای نرسند.

به سخن دیگر این بحث و جدل‌ها برنده و بازنده‌ای نداشته و هیچ گروهی موفقیتی در نشاندن حرف خود بر کرسی نخواهد داشت. و تماشاگران این بحث‌ها و مناظره‌ها هم قانع نمی‌شوند. این دو گروه با زیرو رو کردن اسناد و مدارک و شواهد تاریخی، دینی و با آوردن مثال‌ها، تشبیهات و استعاره‌های درست و مناسب یا نابجا و با استناد به کتابها و مقالات تحقیقی که مجوز نشر گرفته‌اند یا آنلاین در دسترس هستند موفقیتی در محکوم کردن یکدیگر به دست نمی‌آورند. از مضرات و فواید، معایب و مزایا و مثبت‌ها و منفی‌های حجاب داد سخن گفته و از زوایا و دیدگاه‌های مختلف چه سوگیرانه و یک طرفه و با در نطر گرفتن منافع خود و گروه‌های خاص، و چه منصفانه و بدون تعصب و آزادنه مساله را حلاجی می‌کنند. اما همان طور که اشاره شد یک چیز را به صورت قاطع می‌توان پیش بینی کرد که این دو به هیچ نتیجه و توافق و راه حل میانه ای دست نخواهند یافت و این جنگ هیچ وقت مختومه و مغلوبه نمی‌شود و شاید بتوان گفت حق با هر دو گروه است یا با هیچ گروهی.

 اصرار افراطی و بیش از حد بر چیزی که ممکن است با سرشت و طبیعت انسانی به طور کامل مطابق نباشد و استفاده از قوه قهریه باعث جبهه گیری و لجاجت مخصوصا در جامعه ایرانی و اعتراضات اجتماعی می‌شود. گروه سومی هم ممکن است اظهار کند بحث در این مورد آب در هاون کوبیدن و هدر دادن وقت و انرژی است و موضوع را شخصی و سلیقه‌ای و چیز پیش پاافتاده‌ای تلقی کند که اصلا از اول ارزش این همه بحث و تفسیر نداشته است. از طرف دیگر وقتی تفاسیر، برداشت‌ها و خوانش‌های متفاوت از آیات و احادیث و منابع و رسالات فقهی و ملاحظات زمانی و مکانی و بالا رفتن شناخت و فهم انسان‌ها و واقعیت‌های جامعه و جهان خارج و همچنین دخالت دولت‌ها را هم به این بحث‌ها لحاظ کنیم کار سخت تر می‌شود.

مضافا وجود نسخه‌ها و شاخه‌های متعدد از اسلام در جهان معاصر و افراط و تفریط‌های معمول و همچنین ظهور تنوع و چندگونگی و عقب نشینی تک صدایی و گذشتن دوره «حق با من است و آن چه من می‌گویم و ارائه می‌دهم بهترین نسخه و مطلق درست است» و گرایشات امروزی جامعه ایرانی به پیچیدگی موضوع می‌افزاید.

با شروع مدارس وقتی پدری برای اعتراض به اجباری کردن بستن هدبند که باعث کم کردن شنوایی و شکستن موهای دخترش می‌شد با معاون پرورشی مدرسه تماس گرفت از پاسخی که گرفت قانع نشد. بستن هدبند به این خاطر بود که بابای مدرسه مرد و نامحرم بود. از طرفی بستن هدبند بر اساس شیوه نامه‌های آموزش و پرورش اجباری نبود و تنها مصوبه مدرسه بود. پدر پیشنهاد داد که برای بابای مدرسه چشم بندی ببرد و به جای اینکه 300 نفر به خاطر یک نفر هدبند ببندند یک نفر به خاطر 300 نفر چشم‌بند ببندد. حتی پیشنهاد داد که به جای سرایدار مرد یک خانم استخدام کنند تا دانش‌آموزان در کلاس و حیاط مدرسه آزاد باشند که مقنعه‌های خود را از سر بردارند.

بعد از انقلاب دو گرایش عمده همیشه بر آموزش و پرورش حاکم بوده است:

گرایش اول که در مقطعی کوتاه بیشتر خود را با حذف معاونت و امور پرورشی و سالها بعد در لحظه‌ای کوتاه همزمان با روی کار آمدن دولتی معتدل با تاکید بر اجرای سند آموزش 2030 یونسکو نشان داد و بعد از آن این گرایش برای همیشه خاموش شد و با توجه به جو سیاسی حاکم بر آموزس و پرورش پس زده شد.

گرایش دوم که سالهاست گرایش غالب در آموزش و پرورش است با احیای معاونت پرورشی و با تصویب و تاکید بر اجرای «سند تحول بنیادین آموزش و پرورش» و با میدان دادن به نهادهای سیاسی، اطلاعاتی، نظامی و مذهبی مانند حوزه‌های علمیه و بسیج و سپاه و تسهیل نفوذ و فعالیت هر چه بیشتر آنها در داخل آموزش و پرورش خود را نشان داد. این گروه کتاب‌های درسی را با در نظر گرفتن مسائل مذهبی و شرعی مانند کتاب‌های جداگانه بر اساس جنسیت و منافع گروه‌های اشاره شده تالیف کرد. دانش‌آموزان را به سمت حیات طیبه و رعایت مسایل مذهبی مانند حجاب، نماز، جشن تکلیف و مراسم مذهبی سوق داد و به مذهبی کردن فضای مدارس دامن زد. تاسیس نمازخانه در مدارس و رعایت حجاب در محیط مدارس و به کارگیری روحانیون در مدارس و دادن پست‌های مهم در آموزش و پرورش به آنها و ایجاد مدارس قرآنی و گنجاندن دروسی مانند آمادگی دفاعی و دروس قرآنی و اجرای طرح‌های مذهبی و ایجاد دوایر و کارشناسی‌های مذهبی در داخل آموزش و پرورش در راستای همین اهداف بوده است.

یکی از برنامه‌هایی که در مدارس دخترانه به صورت جدی تعقیب می‌شود و تا حدودی مسایل علمی و آموزشی در محیط مدارس را به حاشیه می‌راند و تحت‌الشعاع قرار می‌دهد مساله حجاب است به طوری که در بعضی مدارس تنها دغدغه مدیران و معاونان مدارس تاکید بر رعایت حجاب است. بر اساس شیوه نامه‌ها آیین نامه‌ها یا به صورت عرفی از پیش دبستانی تا دبیرستان حجاب در مدارس اجباری بوده است و حتی در محیط‌های آموزشی که چیزی به نام نامحرم وجود ندارد یا دانش‌آموزان هنوز به سن تلکیف نرسیده‌اند باید در تمام ساعات روز مقنعه یا روسری سر کنند.

اما نکته قابل توجه این است که با این حجم فعالیت‌های مذهبی و گروه‌هایی که در مدارس در این راستا فعالیت می‌کنند خروجی‌های آموزش و پرورش رغبت چندانی به رعایت مسایل مذهبی پیدا نمی‌کنند.

شاید تاکید و تکرار افراطی بر چیزی به نفرت و ناخوشایندی آن منجر می‌شود. یا شاید به علت ناکافی بودن مهارت‌های حرفه ای و متدهای پرورش و دیکته از بالا به پایین باید مربیان پرورشی مدارس را سرزنش کنیم. نگاهی به ظاهر و فیزیک دانش‌آموزان المپیادی یا نخبه‌هایی که در این مدارس درس خوانده اند و به آن طرف آب (کشورهای اتحادیه اروپا، امریکا و کانادا) سفر کرده‌اند بیاندازیم، کمتر کسی را پیدا می‌کنیم که چیزی به نام روسری یا مقنعه در سر داشته باشد.

حجاب اختیاری و حجاب اجباری و وظیفه آموزش و پرورش

به هنگام مرگ نابه هنگام مریم میرزاخانی نابعه ریاضی ایران کسی درباره حجاب او سخنی به میان نیاورد. حتی در بحث ساختن تندیس او هم کسی توجهی به اینکه او حجاب دارد یا نه نکرد. این نشان می‌دهد که بحث حجاب در مراکز علمی و آموزشی واقعی که فضای علمی بر آنها حاکم است محلی از اعراب ندارد. میرزاخانی در جامعه‌ای آزاد می‌زیست که حجاب در دانشگاه‌ها و مراکز علمی آن آزاد بوده و در کلاس‌های درسی و در محوطه دانشگاه دانشجویی که نقاب بسته با دانشجویی که شلوارک و تاپ پوشیده کنار هم می‌نشینند و هیچ مشکلی پیش نمی‌آید. به نظر مشکل وقتی پیش می آید که دولت ها در موضوع دخالت می کند و امتیازات و رانت هایی را به کسی که حجاب دارد می دهد. این خود باعث تضاد و تنش و حتی عقده و نفرت بین دو گروه می‌شود.

نگاه مختصری به تصاویر بدون پوشش سر در پروفایل زنان و دختران ایرانی در شبکه‌های اجتماعی و بررسی فایل‌های تصویری آنها و رفتار حجابی آنها در بافت‌های بیرون از ایران حتی با وجود احتمال خطر اخراج از کار و تحمل هزینه و ثبت در زرومه و بروز مشکلات در استخدام یا خطر اخراج از تحصیل، و یا رفتار هنرپیشه‌ها، مجریان و حتی نمایندگان مجلس در خارج از جامعه ایرانی حاکی از این واقعیت است که مساله حجاب نیاز به بروزسازی و بازنگری در جامعه ایرانی دارد. هستند کسانی که این خطرات را به جان می‌خرند و خود را مقید به رعایت حجاب اجباری نمی‌‌کنند.

گروه دیگری هم هستند که اعتقاد قلبی به حجاب اجباری ندارند اما از سر اجبار برای معاش و ارتزاق و یا حتی سواستفاده خود را مجبور به رعایت آن می‌کنند.

اصرار افراطی و بیش از حد بر چیزی که ممکن است با سرشت و طبیعت انسانی به طور کامل مطابق نباشد و استفاده از قوه قهریه باعث جبهه گیری و لجاجت مخصوصا در جامعه ایرانی و اعتراضات اجتماعی می‌شود.

استفاده از تجارب کشورهای دیگر مانند ترکیه، امارات متحده عربی، سوریه، مصر و حتی امریکا می‌تواند راهگشا باشد.

در بعضی مدارس تنها دغدغه مدیران و معاونان مدارس تاکید بر رعایت حجاب است همچنین اختیاری کردن تدریجی حجاب در جامعه پیشرفته‌ای مانند ایران که در آن گرایش به سمت حجاب اختیاری هر روز بیشتر می‌شود خود قدم بزرگی در نشان دادن دموکراسی و مردم سالاری دینی و باعث صرف‌جویی در انرژی و بودجه خواهد شد و همچنین منافع اقتصادی و سیاسی زیادی نصیب کشور خواهد کرد.

لذا وقت آن رسیده است که به تدریج و در مقیاس کم تاکید بر حجاب اجباری کم شود. برای شروع می‌توان از مدارس دخترانه شروع کرد و نیز جاهایی که نامحرم به تعداد کم وجود دارد چرا که در آموزش و پرورش همیشه تغییرات از پایین به بالا بوده است و این می‌تواند به عرصه‌های دیگر نیز تعمیم داده شود.

به ورزشکاران مونث رشته‌های مختلف هم می‌توان اختیار حجاب خود را داد تا مشکلی به نام حجاب در مسابقات بین‌المللی پیش نیاید. به علاوه داستان هایی از نوع خروج نخبه ها و چهره های علمی و ورزشی و هنری از کشور تنها به خاطر مشکل حجاب کم می شود. از این رهگذر کشور هم در صحنه بین المللی وجهه خوبی کسب خواهد کرد و هم هجمه تبلیغاتی و کمپین‌های اینترنتی بر علیه حجاب اجباری در کشور کم اثر می‌شود و بازار بهانه‌جویان خارج نشین کساد می‌شود.

فراموش نکنیم که رانندگی زنان که سالها در عربستان سعودی غیرشرعی محسوب می‌شد اخیرا آزاد اعلام شد. دوره‌ای در تاریخ ایران بود که حجاب ممنوع بود و در زمان حاضر چیزی داریم به نام حجاب اجباری. نکته قابل توجه این است که با این حجم فعالیت‌های مذهبی و گروه‌هایی که در مدارس در این راستا فعالیت می‌کنند خروجی‌های آموزش و پرورش رغبت چندانی به رعایت مسایل مذهبی پیدا نمی‌کنند

به نظر زمان گذر از مرحله افراط و تفریط و انتخاب راه حل میانه‌ای فرا رسیده است: اینکه به هر دو گروه اجازه داده شود آن چه در چنته دارند آزادانه ارائه و در معرض دید قرار دهند تا هر کس خود انتخاب کند که روسری، پوشیه، مقنعه، خمار، برقع، یاشماق، چادر یا نقاب (روبنده) به سر کند یا بدون پوشش سر بیرون برود. بدون شک این آشتی دو گروه را هم فراهم می آورد.

در خاتمه ذکر این نکته ضروری است که در جامعه‌ای مانند ایران که از تنوع و گوناگونی (Diversity) بالایی برخوردار است افراد از مذاهب و اقوام و گروه‌های زبانی مختلف در صلح و آرامش و با احترام متقابل به عقاید و آداب یکدیگر زندگی می کنند و مشکلی با هم ندارند. مشکل زمانی بروز می کند که دولت دخالت می کند و امتیازات و رانت هایی را به گروه هایی می دهد که از ویژگیهایی برخوردارند که ربطی به تخصص آنها و شایسته سالاری ندارد. و این استارت تنوع و تضاد بین این گروه ها را دامن می زند. برای مثال مدیری را تنها به خاطر اینکه از یک قبیله است یا چادر سر می کند به کس دیگر که از او متخصص تر و لایق تر است اما با مانتو تردد می کند ترجیح می‌دهد. یا من تنها به خاطر اینکه سنی هستم ترفیع نمی گیرم اما همکارم که نصف هفته را غیبت می کند به خاطر شیعه بودنش زودتر از من ترفیع می گیرد.

نتیجه اخلاقی این بحث: حجاب اختیاری در جهان معاصر چیز خوبی است.

چای مفید است یا مضر؟ فرزند بیشتر بهتر است یا کمتر؟ اینها موضوعاتی هستند که بستگی به مردم دارد که خودشان تغیین کنند که ...


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

 لباس های شان، سلام کردن های شان، مهرورزی شان و کلا مدل شان بامدل مدعوین دیگر مراسم هایی که معمولا در آن سالن برگزار می شد متفاوت بود.
تیپ های اداری و اتوکشیده به ندرت دیده می شدند.
بیرون و درون سالن غلغله ای به پا بود و  جای سوزن انداختن نبود.

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

در لابی نمادهایی از مفرغ لرستان و کتاب هایی که معرف تاریخ و ادب لرستان بود به نمایش گذاشته شده بودند.
با اینکه به خیال خودم زود رسیده بودم اما به  سختی یک صندلی نصیبم شد و چهارپنج دقیقه ای بیشتر از نشستنم نگذشته بود که ظرفیت سالن کاملا پر شد و ده ها نفر سرپا مراسم را درون و بیرون سالن دنبال می کردند و باندهایی هم بیرون سالن نصب شده بود.
ادب پژوهان و ایران شناسان جمع شان جمع بود.
خیلی دوست داشتم جای خود را به آن هایی بدهم که دیر آمده بودند و مراسم را سرپا دنبال می کردند  تا به سهم خود کاری ولو کوچک کرده باشم اما آنان به قدری متواضع و لطیف بودند که حاضر نشدند جای من بنشینند.

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

در ابتدای مراسم مستندی از مجله بخارا پخش شد.
مستندی که هر ثانیه اش آدمی را به وجد می آورد.
افرادی که در این مستند صحبت می کردند شکل و شمایل شان  و جنس و لحن صحبت های شان مرا یاد همه آن چیزی می انداخت که از تاریخ و فرهنگ سرزمینم می دانستم.
پس از آن سُرنا نوازی احسان عبدی و تنبک بابک پیمانی هیجان و لذت مراسم را دوچندان کرد.
شک ندارم مثل همیشه حنجره طلایی احسان و صدای آسمانی سازش لرستانی های حاضر در مراسم  را به یاد تلخ و شیرین های تاریخ و فرهنگ غنی لرستان و مراسمات ایلیاتی انداخت.

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

جالب اینجاست غیرلرستانی ها هم خیلی زود با نوای ساز احسان ارتباط می گیرند و حال و هوای خوبی به آنان دست می دهد،همان گونه که در این مراسم مهمانان ویژه مان حین سرنانوازی احسان سر از پا نمی شناختند و دقت و سرتکان دادن های شان دیدنی بود.
حال موسم سخن گفتن مهمانان مراسم  بود تا از تاریخ و فرهنگ دیار مفرغ و گلونی بگویند.
اگر بگویم زیباترین و مفیدترین کلمات را از آنان شنیدم اغراق نکرده ام.استاد محمدحسین باجلان فرخی واستاد محمداسدیان خرم آبادی دو فرزند لرستان جانانه مادر خود(لرستان) را دربستر تاریخ وصف کردند و از بی مهری هایی که بر این مادر باصلابت گذشته دم زدند.

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

استاد باجلان فرخی  از یادمان های اساطیر ایران در فرهنگ مردم لرستان می گفت.
استاد اسدیان خرم آبادی از آیین های گذر با محوریت لرستان دم می زد و خاطره ای هم به زبان شیرین لری تعریف کرد.
استاد فریبا افکاری که خود عروس لرستانی هاست و شوهرشان بروجردی است بحث ماخدشناسی تاریخی لرستان در گذر متون از دیرباز تاکنون را به میان آورد و با ظرافت خاصی موضوع را پیش برد.استاد بهرام پروین گنابادی مطالبی شنیدنی را پیرامون خرم آباد، میراث فرهنگی ایران وسی سال انتشار مجله کلک و بخارا بر زبان جاری ساخت.
در این بین شاهنامه خوانی بردیا مهرآرا خواننده خوش صدای لرستانی حال و هوایی حماسی به جمع بخشید.
در طول این یکی دوساعت به اندازه مطالعه چندین کتاب قطور و پربار آموختم و اندیشیدم.
و اما نهایتا رسیدیم به نقطه عطف ماجرا.

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

شناخت من از استاد علی دهباشی و شب های بخارا در این حد بود که ایشان و همراهان شان مجالسی در بزرگداشت مفاخر فرهنگ و ادب ایران برگزار می کنند و این بار نوبت لرستان بود.
پیر بخارا که عمرش را صرف اعتلای فرهنگ ایران کرده است آمده بود تا این بار مفاخر فرهنگ و تاریخ لرستان را بزرگ دارد.
بزرگداشت تاریخ سازان لر با بزرگداشت پیر بخارا توامان شد.
استاددهباشی از لرستان و تاریخ و مفاخرش گفت و فرهنگ دوستانِ قدرشناس ومهمان نواز لرستان نیز  چنددهه تکاپوی صادقانه استاد علی دهباشی را پاس داشتند.
پیام کلیدی و قابل تامل استاددهباشی روشن نگه داشتن چراغ فرهنگ ایران بود.

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

استاد از عمق وجود می گفت که ناف او را انگار با شیفتگی و عشق با فرهنگ ایران بریده‌اند.
پیر بخارا می گفت افتخار می‌کند که از بزرگان این منطقه شب بزرگ‌داشت دکتر عبدالحسین زرین کوب ، دکتر سید جعفر شهیدی، دکتر حمید زرین کوب ، حمید  ایزدپناه و علی‌اکبر شکارچی را برگزار کرده‌ است و آرزو دارد که شب  استادموسیقی و آواز لرستان ایرج رحمان پور و زنده یاد علی‌محمد ساکی را نیز برگزار کند.
استاد دهباشی  قلم زدن نویسندگان و استادان نامدار ایران در بخارا را  از سر لطف آنان می دانست.
درد دل های این ادیب در نوع خود جالب و تامل برانگیز بود خصوصا آن جایی که گفت: در این سرزمین  سختی و موانع کار  انسان را از پا درنمی‌آورد، بلکه تنگ‌نظری‌ها و بخل و حسادت انسان  را نابود می‌کند.
استاد دهباشی آن روز سیاست و سیاسی کاری را هم بی نصیب نگذاشت و گفت: کار سیاسی کردن روحیه و توان خاصی می‌خواهد که من متاسفانه یا خوشبختانه این نیرو و توان را ندارم.
صداقت ناب دهباشی در روزگاری که صدق و یکرنگی بهای چندانی ندارد ستودنی بود.
ناگفته نماند استاد دهباشی و همراهان پیش از مراسم خرم آباد گردی مفصلی داشتند و از قلعه فلک الافلاک،سنگ نوشته،گرداب سنگی،پل شکسته،شهرکتاب و کتاب فروشی خایدالو دیدن کرده بودند.

بازخوانی شب لرستان و حضور استاد علی دهباشی در دیار دالکه های آسمانی

جملات استاد را در خصوص قلعه فلک الافلاک و نامهربانی هایی که بر این دژ سترگ گذشته تقدیم تان می کنم:

《 به هیچ عنوان عظمت و شکوه معماری قلعه فلک‌الافلاک قابل مقایسه با قلعه های اروپا در قرون وسطی نیست اما به لحاظ معرفی این بنای سترگ به جهانیان بسیار ضعیف عمل کرده‌اید و اروپاییان بسیار قوی، به گونه‌ای که حتی از قلعه‌های خرابه و ناقص نیز درآمد هنگفتی کسب می‌کنند. با توجه به وظیفه سنگینی که به عهده‌ی شما نسل جوان است باید با برنامه‌ریزی دقیق و ارائه طرح مدون در قالب انجمن‌های مردم‌نهاد و نه دولتی، کمپین بزرگی تشکیل دهید و صدای هنر و معماری قلعه را به گوش جهانیان برسانید. در این راه می‌توان از سایر انجمن‌های دوستداران آثار تاریخی در داخل و خارج از ایران کمک گرفت.》
در پایان خوب است یادی کنم از دالکه های فرهیخته دیارم که سهم عمده ای در برگزاری این مراسم داشتند و دوشادوش مردان باصفای افلاکی برگ دیگری از فرهنگ این مرز و بوم را باظرافت ورق زدند.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

منتشرشده در یادداشت

نظرسنجی

اجرای رتبه بندی پس از دو سال چه تاثیری در کیفیت آموزش داشته است ؟

عالی - 6.3%
خوب - 6.5%
تاثیر چندانی نداشته است - 29%
رتبه بندی فقط به ایجاد نارضایتی بیشتر معلمان و تبعیض درون سازمانی انجامیده است - 58.2%

مجموع آرا: 414

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور