بیش از ده سال است که دولت، با تمام توان از تمام رسانهها تبلیغ اجرای نظام رتبهبندی معلمان را کرد و دقیقا چند ماه مانده به انتخابات مجلس و با کلی منت و چندین بار اعلام عمومی، رتبهبندی فرهنگیان در بهمنماه اجرایی شد.
صرف نظر از ایرادات فراوان به نوع اجرا و بیسلیقگیهای بسیار در صدور احکام، پس از آن همه تعلل در اجرای قانون، همان رتبهبندی سابق را با افزایش مبلغی بسیار ناچیز، بهنام رتبهبندی جدید معادل سازی کرده و کمتر از ده درصد به حقوق معلمان افزوده شد.
حالا نیز با اعلام رئیس سازمان برنامه و بودجه که ظاهراً سالهاست ساز ناسازگاری با معلمان را کوک کرده است، برای اجرای فصل دهم قانون مدیریت خدمات کشوری، مبنی بر افزایش ۵۰ درصدی برخی امتیازات، چند اتفاق بسیار قابل تأمل رخ داد.
اول، برای فرهنگیان شاغل در رستههای آموزشی مبلغی از ۷۹۵۰ تومان تا ۴۰۰,۰۰۰ تومان افزایش حقوق اعمال شد، که در برخی از این موارد، افزایش حقوق، کمتر از یک درصد بوده است.
سوالی که مطرح است، این است که با اجرای کدام بخش از سند تحول بنیادین، چنین محاسباتی آموزش داده میشود؟
دوم، با اجرایی شدن افزایش ۵۰ درصدی فصل دهم قانون مدیریت خدمات کشوری، آن هم با ده سال تاخیر، رتبهبندی معلمان حذف شد.
شاید باورش سخت باشد اما خیلی ساده، احکام رتبهبندی معلمان یک ماه قبل از انتخابات صادر و ده روز بعد از انتخابات، حذف شد. حذف کنندگان این بند، ناخواسته تیشه برداشته و بر ریشه اعتماد معلمان به نظام زدهاند. بیسلیقگی برای انتخاب زمان اجرا و حذف آن، شائبههای بسیاری را ایجاد کرده و اکنون سوالات متعددی پیرامون آن وجود دارد.
سوم، اینکه ردیف رتبهبندی در یکی از ردیفهای دیگر ادغام شدهاست، حرفی به شدت گمراه کننده است، چون بند مذکور برای کسانیکه شمول رتبهبندی نبودهاند نیز وجود دارد. یعنی ارجاع به آن بند خود باعث ایجاد شائبههای بیشتری است.
چهارم، قرار بود تحول بنیادین در نظام آموزشی رخدهد، اما ظاهراً این تحول در ریاضی و محاسبات وزارتخانه رخ داده و کاملا اجرایی شد، آن هم تحول شدید، چرا که پنجاه درصد حقوق پنج میلیون تومانی چگونه ۲۴۰ هزار تومان شده است ؟!
گله دیگر معلمان از صدا و سیما است، چرا به صورت یک طرفه، بدون حضور منتقدین و کنشگران، تریبون را در اختیار وزیر و معاونین وی قرار میدهند.
این روزها افکار عمومی معلمان از اظهارات وزیر و معاونت مالی وی، به شدت مشوَّش و نگران است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_ سارا فرجی: این روزها در شبکههای اجتماعی و بسیاری از تحلیلها شاهد این هستیم که عدهای فردگرایی و نداشتن روحیه مشارکت و کار گروهی را به خصیصه ایرانی بودن نسبت میدهند ولی مقصود فراستخواه، جامعهشناس ایرانی و استاد برنامه ریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی که سالهاست روی موضوع خلقیات ایرانی کار میکند و کتاب معروف «ما ایرانیان» را نوشته است، نظر دیگری دارد و معتقد است نباید نسبت به خلقیات ایرانی نگاه ذات باورانه داشت. وی معتقد است که در بطن این همه رنج و تنش در دوران فعلی نوعی امید برای تغییر و توسعه وجود دارد. در ادامه گفتگوی مفصلی که با این پژوهشگر به بهانه شیوع ویروس کرونا و ابعاد جامعه شناختی آن انجام دادیم را میخوانید؛
*آقای فراستخواه در شرایطی که کرونا شیوع پیدا کرده و همه جامعه به نوعی با آن درگیر هستند، ما رفتارها و خصیصههایی از افراد جامعه میبینیم که کمی کار تحلیل جامعه را سخت میکند، فکر میکنید چرا این گونه است؟
من تصور میکنم که جامعه ایران، خصیصه ژانوسی دارد و یک جامعه گمراه کننده شده است، اسطوره ژانوس دوتا چهره دارد؛ خیام هم که ریاضیدان و خیلی هم منطقی است درباره این خصیصه شعری دارد که میگوید:
مائیم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینه زنگ خورده و جام جمیم
پس میبینید که در ادبیاتمان هم به این خصیصه ایرانیها اشاره شده است. به طور کلی در بشریت، انسانیت یک تعین پیشینی ندارد، منتها در مسیر تاریخی ما این شکاف بیشتر شده است. به دلیل همین خصیصه ژانوسی هم باید در بررسی مسائل این جامعه کمی دقت کرد. طبق برخی از تحقیقات جهانی، در جامعه ایران علاقه به مشارکت و شوق موفقیت بالاست، ولی چون شرایط فراهم نمیشود، همین شوق و علاقه تبدیل به نق زنی و سرخوردگی و همان اتمیزه شدن میشود.
*علت وجود این خصیصه چیست؟
دلایل متعددی دارد؛ به نظر من یکی از دلایل آن مسیر تاریخی سختی است که ایران داشته است. چون هم سرزمین بسیار گستردهای است و هم پرحادثه بوده است، ضمن اینکه در یک موقعیت ژئوپولتیک و ژئوکالچر پیچیده واقع بوده است، اما از همه مهمتر اینکه سیستمهای اجتماعی که در این جامعه شکل گرفته به دلایل مختلفی همواره همراه با استبداد تاریخی بوده است، بنابراین مشارکت مردم به صورت خودجوش و درونزا از بین می رفته است، چون استبداد همه چیز را کنترل میکند و نسبت به همه چیز بدبین است، در نتیجه این الگوهای استبدادی تاریخی که متأسفانه فراوان هم بوده است مانع رشد بخشهای مدنی و مردم نهاد شده است.
در نتیجه جامعه تمرین اندکی برای فعالیتهای خودجوش داشته است و نتوانسته امور خود را با سازمان یابی درونزا رتق و فتق کنند. در واقع فرصت مشارکت برای مردم کم فراهم شده است، در نتیجه ما همواره شاهد پراکندگی، بیگانگی مردم از هم و توده وارگی و ذره وارگی هستیم. یعنی یا جامعه توده وار و یک موج شکل میگرفت – که در این میان عدهای هم موج سواری میکردند- یا اینکه جامعه خسته میشد و دوباره به حالت اتمیزه شدن و ذره وارگی برمی گشت. بنابراین این دو چهره بودن را در همین جا هم میبینید و معلوم میشود که پایداری و فرصت سازمان یابی درونزای اجتماعی هیچ وقت برای ما فراهم نشده است. بنده به عنوان یک معلم و محقق که دهها تحقیق جدی انجام داده است بحث علمی و تاریخی میکنم و اصلاً بحثهایم سیاسی، ایدئولوژیک و پوپولیستی نیست.
*شما درکتاب «ما ایرانیان» به خلق و خوی ایرانیان پرداختهاید و خصیصههایی را برای ایرانیان تعریف کردهاید، در مواقعی مثل این روزها هم در جامعه خیلی میشنویم که بسیاری از رفتارهای افراد به ایرانی بودنشان نسبت داده میشود و مثلاً می گوئیم ایرانیها همیشه در کار گروهی ضعیف هستند، با توجه به موقعیت فعلی جامعه و صحبتهای این چنینی چقدر رفتار مردم در این شرایط را میتوان به خصیصه و خلق و خوی ایرانی نسبت داد؟
من در کتاب «ما ایرانیان» که اشاره کردید هم مطرح کردم که درباره خلق و خوی ایرانیان نباید نگاه ذات باورانه داشت. نه بگوئیم ایرانیها چنین اند و چنان اند و نه آنها را واجد ذات هنرمند و اینها بدانیم و بگوئیم هنر نزد ایرانیان است و بس.
علاوه بر اینکه در مورد کشورهای در حال توسعه مثل ما همیشه یک نظریه عقب ماندگی هم سایه انداخته و ما را تهدید میکند که همیشه عقب ماندهایم در حالی که این نظریات گمراه کننده است چون ما ذاتاً نه خیلی خوب و عجیب بودیم و هستیم و نه خیلی بد. چون باید قبول کنیم که ساختارها، رفتارها را توسعه و شکل میدهد. پس بنده بیشتر از اینکه خلقیات گرا باشم، موقعیت گرا و نهادگرای نوین هستم.
توجه داشته باشید که فاصله و شکاف میان ملت و دولت، حس تعلق خاطر سرزمینی و بیگانگی را زیاد میکند. در صورتی که اگر نهادها مردم را سازماندهی کنند و مردم را وارد مشارکت کنند، این فاصله کم میشود. یکی دیگر از مشکلات ما این است که سیستمهای رسمی در ایران با جهان زندگی ایرانی کمتر آشنا هستند و منطق کف جامعه را نمیفهمند. این نوع نگاه در تصمیماتشان هم وجود دارد و همگی شاهد آن هستیم. به عقیده من، ما درویشی نشسته روی گنج هستیم. طبق برخی از تحقیقات جهانی، در جامعه ایران علاقه به مشارکت و شوق موفقیت بالاست، ولی چون شرایط فراهم نمیشود، همین شوق و علاقه تبدیل به نق زنی و سرخوردگی و همان اتمیزه شدن میشود.
الان در چین و ووهان کرونا هم وجود دارد، ولی در آنجا بخش بزرگی از حل مسائل به عهده فعالیتهای داوطلبانه و مشارکت مردم بود؛ البته فعالیت داوطلبانه در کانادا با فعالیت داوطلبانه در چین خیلی فرق دارد، چون در چین فعالیتهای داوطلبانه از طریق دولت برانگیخته میشود و در کانادا از طریق خود مردم، ولی به هر حال چین یک نظم کنفوسیوسی دارد که با یک الگوی جمع گرایانه مردم مشارکت میکنند. نتیجه اینکه نسبت فوتیهای ویروس کرونا در چین ۳ درصد بود و در کره جنوبی که سیستمهای پیشرفتهتر دارد، نسبت فوتیها ۱.۶ درصد.
یکی دیگر از مواردی که در سیستم مدیریتی ما وجود دارد این است که مدیران ما به سیستمهای مدیریتی دنیا توجه ندارند. مثلاً در کشورهای مختلف دنیا، رسانهها به خصوص رادیو و تلویزیون وارد معرکه شدند، آموزش درست میدهند، برنامههای سرگرم کننده پخش میکنند، آموزش درسی به بچهها میدهند.
*خیلی از رفتارهای امروز ما در شرایطی که یک اتفاقی برای کشور میافتد تکرار رفتارهایی است که ۳۰ سال پیش و حتی سالهای دورتر داشتیم و در چنین شرایطی به ذهن متبادر میشود که اتفاقاً برخلاف فرمایش شما یکسری از خصلتهای ایرانیان ذاتی است و در طول زمان تغییری نکردند. شما این یکنواختی رفتار و تغییر نکردن را چگونه تحلیل میکنید؟
تحلیلها و نقطه نظرات من با شما در این مورد فرق دارد. نگاه من اینگونه است که بسامد و فراوانی رفتارها به علت دوام ساختارها و نهادها ی ناکارآمد است. اصلاحات نهادی در ایران ناتمام است و به نظر من ایران یک طرح ناتمام است. ۲۰۰ سال است که ایران پویش دارد و همواره مردم میخواهند موفق شود، ولی ما چون ساختارهای کارآمد نداریم این پویش و تلاش راه به جایی نمیبرد.
* اینکه ما بخواهیم مرتباً منتظر باشیم تا نهادها و ساختارها اصلاح شوند و بعد ما درست شویم راه به جایی نمیبرد و یک دور باطل است؛ در این میان نقش فردیت و خودمان چه میشود؟
سوال خیلی خوبی پرسیدید؛ در چنین شرایطی ما به کنشگران اجتماعی و مدنی نیاز داریم که شرایط فعالیتهای محلی و مردم نهاد را ایجاد کنند. مثال دم دستی اش این است؛ شما در ساختمان یا محلهای که زندگی میکنید به یکی دو نفر کنشگر احتیاج دارید تا اوضاع ساختمان یا محله تان را سروسامان دهند. من فکر میکنم یک دومینوی بدبختی برای ما ایجاد شده که ما باید آن را تبدیل به دومینوی خوشبختی کنیم.
البته به یک نکته هم باید توجه داشته باشیم و آن هم اینکه امر اجتماعی در ایران مغلوب امر سیاسی شده است؛ ما باید از غلبه امر سیاسی خلاص شویم و هر امری در جای خود وجود داشته باشد، امر اجتماعی، امر حرفهای، امر مدنی، امر محلی، امر شهری، امر سازمانهای تخصصی، امر مدارس و..... همگی باید زنده بشوند و از زیر یوغ امر سیاسی بیرون بیایند. در ایران یک «همبستگی اقتضایی» وجود دارد؛ یعنی در صورتی که اقتضا شود مردم مشارکت میکنند و همبستگی ایجاد میشود؛ مثلاً برای کمک به زلزله زدگان یک منطقه ولی چون بسترسازی و سازماندهی مناسبی برای این همبستگیها انجام نمیدهیم و تشویق نمیشوند، بعد از رفع یک حادثه باز این همبستگی از بین میرود و هرکسی میرود سراغ زندگی خودش. یکی دیگر از مواردی که در سیستم مدیریتی ما وجود دارد این است که مدیران ما به سیستمهای مدیریتی دنیا توجه ندارند.
*شما در یادداشتی نوشته بودید که رنجی که این روزها می بریم مقدمه امید، توسعه و تحول است، در چنین شرایطی که خیلیها ناامید و خسته اند چگونه میتوان مثل شما فکر کرد و از امید حرف زد؟
نگاه من به امید در ایران کمی پدیدارشناسانه است. ذهن تنبل است و خب طبیعتاً ذهن تنبل دنبال تحلیلهای ساده میرود و با چنین ذهنی می گوئیم در ایران نمیتوان امید داشت در حالی که اینطور نیست، در ایران امید هست، ولی امید توأم با بیم وجود دارد. در واقع ما در ایران «فقدان امید» نداریم، بلکه «بحران امید» داریم؛ به این معنا که تجربههای امید توسعه پیدا نمیکنند. تجربههای امید در ایران افتان و خیزان است به این معنی که مردم امیدهایی دارند، ولی فضاهای محلی، فضای مدنی و … برای آنها فراهم نیست که امید را تجربه کنند در حالی که اگر امید را تجربه کنیم، توسعه پیدا میکند و همه گیر میشود، ولی وقتی اینگونه نیست، امید ما با بیم همراه میشود.
علت اینکه می گویم این جامعه هنوز امید دارد تلاشی است که مردم میکنند و رنجی که میبرند وگرنه اصلاً مردم امیدی به شرایط نداشتند و با خودشان میگفتند شرایط همین است و کاری نمیتوان کرد. علت این همه تنش و اینکه مردم آرام نمیگیرند همین امیدی است که مردم برای بهبود اوضاع دارند. موقعی ما به امید پایدار می رسیم که هرکسی قدمی بردارد، مشارکت کند و در کنارش ساختارها را هم اصلاح کنیم و به جای اینکه فقط به تاریکیها نفرین بفرستیم، شمعی روشن کنیم.
گروه اخبار/
در پی درگذشت « محمود خیامی » بنیانگذار ایران ناسیونال و خیر مدرسه ساز ؛ رئیس جامعه خیرین مدرسه ساز کشور پیام تسلیتی صادر کرد .
در این پیام آمده است :
" انالله و انا الیه راجعون
خانواده محترم مرحوم سید محمود خیامی
با سلام و احترام
خبر درگذشت بزرگمرد خیر مدرسهساز که یقیناً دعای خیر هزاران دانشآموز که در مدارس احداثی آن فقید گرانقدر مشغول به تحصیل می باشند، موجب نهایت تألم و تأسف اینجانب گردید.
با عرض تسلیت به جامعه بزرگ خیرین مدرسهساز کشور، از درگاه حق برای آن مرحوم علو درجات و رحمت الهی و برای بازماندگان صبر جمیل و تندرستی را آرزومندیم.
ناصرقفلی
رئیس جامعه خیرین مدرسه ساز کشور"
تاکنون وزیر آموزش و پرورش و رئیس سازمان نوسازی ، توسعه و تجهیز مدارس کشور در برابر این واقعه سکوت کرده اند .
پایان پیام/
طبق روال معمول جامعهٔ ما، برای یک ازدواج همهچیز به سرعت اتفاق میافتد؛ آشنایی، خواستگاری، برگزاری جشن و شروع زندگی... زندگی خیلی آرام و زیبا شروع میشود؛ وعدههای همراهی در فراز و نشیبها و خرج محبت تا انتهای دنیا، چاشنی زندگی است، اما آیا فرزندان بالغ شدهٔ ما که اکنون سکان یک زندگی را بهدست گرفتهاند، نگاه روشن و تعریف دقیق و واقعی از زندگی و فراز و نشیبهای آن دارند؟
آیا تربیتهای امروزی، جوانان قوی، مقاوم و باتدبیر پرورش داده است که روحیهٔ ایثار را در خود پرورده باشند، یا اینکه راحتطلبی، فرافکنی و منفعتطلبی شخصی را بهعنوان اوج تدبیر به آنها معرفی کرده و محبت و همراهی را فقط بهعنوان لقلقههای عاشقانه به آنان آموخته است؟
نیازی نیست که به گذشتههای خیلی دور رجوع کنیم، کافی است به زندگی دو نسل گذشته نگاهی بیندازیم و شرایط زندگی آنان را با وضعیت کنونی بسنجیم؛ زندگی در هر زمان سختیهای خود را داشته است، اما آمارها پیام تلخی دارد؛ چراکه هر روز بر تعداد طلاق افزوده میشود و در مقایسه با سرعت پیشرو طلاق، تعداد ازدواج رو به کاهش گذاشته است. پیام این واقعیت اجتماعی چیست؟ آیا در جامعهٔ ما ارزشهایی مانند تعهد، مسئولیتپذیری و از خود گذشتگی رنگ باخته و راحتطلبی و خودبینی پررنگ شده است؟
آن قدیمترها وقتی زندگی به پدر و مادرها فشار میآورد و از هم ناراحتی و کدورتی پیدا میکردند، بچهها بهانهٔ قشنگی برای در کنار هم ماندن و تحمل سختیها بودند، اما اکنون چرا فرزندان بهراحتی نادیده گرفته میشوند؟ آیا پدر و مادرها خودخواه شدهاند، یا فرزندان دیگر جایگاه قبلی را در زندگی ندارند؟
اگر مادرم مرا دوست داشت، چرا رفت؟!
پری 11 ساله در یکی از بهترین مدارس شهر مشغول تحصیل است و از رفاه زندگی هیچ کمبودی ندارد، اما سه سال است که سایهٔ مهربان مادر را بر سر خود نمیبیند. نه اینکه مادرش از دنیا رفته باشد و پری به یاد مهربانیهای مادرش دلتنگ او شود، نه. پدر و مادر او که نتوانستند به «شعار» زیبای همراهی پایبند باشند، طلاق را راه نجات خود از زندگی که باب میلشان نبود دانستند و در پی آن، مادر رفت. اکنون بزرگترین دغدغهٔ پری که در دوران بلوغ قرار دارد و کمکم با مسائل این دوران مواجه میشود، این است که «اگر مادرم مرا دوست داشت، چرا رفت؟!»
فرزندت بزرگ خواهد شد، تو جوانیات را دریاب!
از واقعیتهای امروز جامعهٔ ما این است که ارزشهایی مثل صبوری و از خود گذشتگی که از فاکتورهای موفقیت در زندگی متأهلی است، کمرنگ شده و مدام صحبت از حق و حقوق است؛ رویهٔ جاری در زندگی اخلاق نیست، بلکه حقوق فردی است. بسیار شاهد آن هستیم که وقتی افراد در زندگی خود دچار بحران و مشکل میشوند و برای حل مشکل ـ بهجای رجوع به مشاوری دانا ـ از اطرافیان راهنمایی میخواهند، با این پاسخ مواجه میشوند که «فرزندت بزرگ خواهد شد، تو جوانیات را دریاب!»
آری، فرزند بزرگ میشود، مدرسه میرود، دانشگاه میرود، ازدواج میکند و... اما از خود پرسیدهایم که چگونه؟ آیا به این فکر کردهایم که این بزرگشدن با چه چالشهایی همراه خواهد بود و جای خالی پدر یا مادر چگونه در زندگی او ـ که در میان مردم برچسب فرزند طلاق را خورده ـ پر خواهد شد؟
آیا به این اندیشیدهایم که فردای روشنی که برای فرزندمان آرزو داشتیم، بعد از طلاق والدینش، چه رنگی خواهد داشت؟ اصلاً چه تضمینی وجود دارد که آن فرزند، بحران ناشی از جدایی پدر و مادر را تاب آورد و به فردایی هرچند خاکستری برسد! همانطور که شیرین نوجوان نتوانست با این موضوع کنار بیاید و بعد از جدایی والدینش دست به خودکشی زد.
فرزندان، قربانیان طلاق
اگر با چشمی باز و واقعبین به اطرافمان نگاه کنیم، بهراحتی آثار طلاق را بر زندگی فرزندان خواهیم دید. گاهی حتی حرف طلاق هم کار خود را میکند. حامد، نوجوانی 17 ساله است که مادرش دیگر تحمل تهمتها و بداخلاقیهای همسرش را نداشت. او تصمیم به طلاق گرفت و اگرچه هرگز اقدام نکرد، با جدیت تصمیم خود را مطرح کرد و مدام با این تصمیم به تهدید همسرش پرداخت تا اینکه فضایی متشنج در خانه حاکم شد. حامد که دچار بار روانی سنگینی شده بود، میگفت در میان دوستان و اطرافیان تحمل این را ندارم که مادرم... در پی این فشار روانی، حامد ابتدا به سیگار و سپس به اعتیاد به مواد مخدر روی آورد و طولی نکشید که مبتلا شد؛ شرایط حامد به چنان معضلی تبدیل شد که پدر و مادرش بداخلاقیها و تهدیدهای یکدیگر را فراموش کردند و گرفتار فرزند از دست رفته خود شدند.
گاهی «طلاق» بهترین گزینه است آیا در جامعهٔ ما ارزشهایی مانند تعهد، مسئولیتپذیری و از خود گذشتگی رنگ باخته و راحتطلبی و خودبینی پررنگ شده است؟
در جامعهٔ ما که فرهنگی برگرفته از تعالیم اسلام دارد، خانواده نهادی ارجمند است، از اینرو طبیعتاً باید طلاق را آخرین گزینه برای حل مشکلات دانست.
نمیتوان برای شرایط گوناگون، یک نسخه را تجویز کرد؛ گاهی اوقات وضعیت والدین یا یکی از آنها در خانواده بهگونهای است که نجات فرزندان در گرو طلاق است، اما نباید فراموش کنیم که طلاق، آخرین گزینه است، که برای قدم نهادن در مسیر آن، باید از مشاوری متخصص و خیرخواه چارهجویی کرد.
ما در این نوشتار، با ذکر مثالهای واقعی از زندگیهای بحرانزده، بر آن بودیم که به تأثیر طلاق بر زندگی فرزندان خانواده بپردازیم. شکی نیست که والدین نیز همانند فرزندان حق دارند از زندگی آرام و دلخواه بهرهمند شوند، اما برای رسیدن به این مطلوب، طلاق مسیر پرهزینهایست که معمولاً فرزندان قربانیان آن هستند.
ماهنامۀ رشد آموزش خانواده
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید