منحصر نمودن انسان در شک، حس، تجربه، خیال و یا بالعکس ، روح، معنی، نفس و متافیزیک محض تماما خالی از اشکال نیست. آن گونه که چنین اشکالات و نواقصی را به برخی فیلسوفان و اندیشمندان منتسب می نمایند وقتی به هیوم اشکال گرفته می شود که بیش از اندازه به حس و یا تجربه و شک بها می داد به تعبیر کانت، همین هیوم بود که او را از خواب بیدار کرد و آقای کانت بین حس- تجربه و عقل و تاحدی ماوراءالطبیعه پل زد.
قدرت فکری و فلسفی هیوم را هیچ خردمند و دانشمندی نمی تواند انکار کند. یا این که به تورتولیانوس ایراد گرفته می شود که چرا گفته من ایمان دارم پس هستم. همین فیلسوف متأله در الهیات و اخلاق و حتی خود فلسفه و اندیشه ید طولائی دارد.
پیرامون روسو، جان دیوئی، ویلیام جیمز و آگوست کنت و دیگران هم می بایستی غور و تفحص بیشتر کرد و اگر اشکالاتی به مثلا ژرژبورد و لیبرال معروف گرفته می شود چه درباب انسان شناسی و چه اقتصاد، سیاست ، حکومت و دولت و کلیت "لسه فر" یعنی بگذار هر چه می توانند انجام دهند که در مورد کلیت کاپیتالیسم و لیبرالیسم گفته می شود مع الوصف تجدید نظر طلبی ها و نوآوری ها و انتقادات اساسی و بنیادین و بعضا جوهری این دانشمند نسبت به لیبرالیسم کلاسیک قابل تقدیر و تحسین است. نفی فردگرایی مطلق و ضرورت توجه به اجماع و عقلانیت جمعی و پذیرش نظارت دولت و اعمال قانون مدنی، از جمله تجدید نظرها و ترقیات فکری، فلسفی، اقتصادی و اجتماعی لیبرالیسم نو یا نئولیبرال می باشد.
اگر نمودگرایان – فنومنالیست ها همچون هیوم و جان استوارت میل وجود روح را به عنوان جوهری مستقل انکار می کنند به عقیده آنها آن چه وجود دارد نمودهای نفسانی یا حالات روانی است. نقطه نظرات مثبت در باب علم، فلسفه و حیات از کلیت اندیشه آنها زدوده نمی شود و بتون ریزی بسیاری از ساختمان های فلسفی، علمی و تکنولوژی و ترقی مدیون و مرهون آن هاست. البته برخی ترک هایی هم در ساختمان نظری و آکادمیک آنها دیده می شود. همین هیوم به همراه آدام اسمیت از جمله دانشمندان و فیلسوفان عاطفه گرا محسوب می شوند. ژان ژاک روسو و آرتورشوپنهاور نیز از جمله عاطفه گرایانند. البته جان استوارت میل در تجربه گرایی نیز ید طولائی داشت. وی می گفت احکام اخلاقی اکتسابی است و نتیجه تکامل حیات فرد و جامعه است.... صدور احکام اخلاقی نیز به مدد تجربه انجام می پذیرد و الی آخر.
همین اپیکوریست ها نظیر اپیکوروث فتسبری که بارها و بارها مورد نقد واقع شده گاه به حق و گاه به ناحق مورد سوال و اما و اگر قرار گرفته اند. شاه بیت های اخلاقی، عرفانی ناب هم دارند بشنوید: آرامش و نیک بختی را باید در لذات روحانی جست. فی المثل لذت ناشی از یک عمل بزرگ فکری، با لذت حاصل از وفاداری و خدمت به همنوع بس گران بها تر و آرامش بخش تر از لذات جسمانی زودگذر است. از فلاسفه قدیم سقراط، افلاطون، اپیکور و پیرامون آنها سعادت گرا بودند.
پیرامون جبرگرایان یا مکتب فلسفی علت گرایی که می گوید:انسان اسیر دست سرنوشت است و اراده او تحت تاثیر و عوامل اجبارکننده قرار دارد و تلاش های آدمی برای رهایی از سلطه سرنوشت محکوم به شکست است، اگر انسان را رنج پیش آید و اگر راحت، اینها همه کار سرنوشت است و نسبتی به غیر ندارد حتی به قول خیام می خوردن او را حق (خدا) از ازل می دانسته است و اگر او می نمی خورد علم خدا جهل بود!؟
رگه هایی از مس و نقره و حتی طلا هم دیده می شود و آن جا که علاوه بر اختیار و ذهن و روح و قلب انسان و درون گرایی محض، به برون هم توجه داشته و سلسله عوامل و علل بیرونی و طبیعی ، جغرافیایی، تاریخی و پیشینه های ذهنی و عینی دست به دست هم دادند کل ذرات هستی را هم دخیل دانسته و فیزیک را از متافیزیک منفک نمی دانند قابل توجه می باشد. حتی اگزیستانسیالیست ها نیز چه بسا ندانسته و نخواسته در این گردونه فکری، فلسفی قرار گرفته اند. آنجا که به رغم تکیه بر عنصر انتخاب و آزادی و مسئولیت انسان در قبال سرنوشت خویش، انسان را محکوم به آزادی قلمداد می کنند!!
اگر لذات گرایان جسمانی همچون " آریستیپوس" شاگرد سقراط حکیم بیشتر به بعد جسمانی لذت پرداخته بودند لذت گرایان روحانی که نظر متفاوتی داشتند. اپیکور صاحب مکتب اپیکوریسم که او هم برخی نقطه نظرات قابل تأمل داشت و در جای خود باید نقد گردد و گاه از دنیای مادی فاصله می گرفت و محض می اندیشید، می گفت خوشبختی و آرامش حاصل لذات معنوی است و لذات مادی حاصلی جز اندوه و حرمان ندارد. بنابراین باید برای رسیدن به سعادت ، از لذات مادی روی برتافت و از میان لذات آن را برگزید که بادوام تر و کم زیان تر است. باید بدگویی مردم را به چیزی نگرفت اما این نکته در سخنان اپیکور و پیروانش قابل بحث است که باید ترس از خدایان و بیم مرگ را از لوح دل زدود و باور داشت که انسان ، خود چاره ساز خویشتن است و از دست آسمان و خدایان کاری ساخته نیست.
مکتب اپیکوریان و رواقیان نسبت به مکتب کلبیان، امتیازاتی داشتند. کلبیان، سعادت را در اعراض از علائق دنیوی می دانستند. اینان باور داشتند که اساس جهان شر است. بنابراین آن کس که بخواهد آرام زندگی کند باید رابطه خود را یک سره با جهان بگسلد.... از متاع ناپایدار دنیوی دل برکند و شیفته مادیات نگردد. البته روی آوردن اینان به زهد و تقوی تا حدی مشکل را حل می کند. مکتب کلبیان مکتب ریاضت گرایی افراطی نیز نامیده شده است.
در نظریه های اخلاقی- فلسفی عصر جدید می توان به نظریه اسپینوزا اشاره نمود. وی معتقد بود جریان امور بر طبق قوانین لایتغیر طبیعت صورت می گیرد انسان در اعمال خود آزاد نیست و هیچ کس نمی تواند بر طبق میل و اراده خود و یا بر حسب تصادف و اتفاق کاری انجام دهد. آن گاه شخص آهنگ انجام کاری می کند، تجارب گذشته و وضع جسمی و روحی وی و نیز قوانین طبیعت در آن لحظه او را بدان کار برانگیخته اند.
البته این نظر نیز در میان نظرات آقای اسپینوزا دیده می شود که "انسان می تواند با سرکوبی خواهش های نفسانی نوعی آزادی به دست آورد: آزادی از هوی و هوس در آن کس که فرمانروای هواهای خویشتن گردد، آزادترین افراد است.
سپس در افتی دیگر و در افول بعدی می گوید: "معنی آزادی همین است آزادی انسان آزادی اراده نیست. آزادی از قوانین علیت نیست. زیرا اراده آزاد نیست و شاید بتوان گفت که اصلا اراده ای وجود ندارد."
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان