«مدرسه ی فرهاد» (۱۳۵۹ـ ۱۳۳۴) یکی از مدرسههای پیشگام و کارآمد در ایران بود که به دست توران میرهادی، دانش آموخته روانشناسی دانشگاه سوربن تاسیس شد. او در دوره قبل از انقلاب، یکی از مولفین کتاب های درسی علوم و تعلیمات اجتماعی بود و تجارب مدرسه فرهاد را وارد کتاب ها کرد. شکل سازمانی مدرسه فرهاد متفاوت با مدارس دیگر به صورت هرم وارونه بود. یعنی در اداره مدرسه مدیر در پایین و دانش آموزان در بالای هرم بودند. شیوه اداره ی دبستان فرهاد بر پایه دانش آموز محوری بود . قوانین مدرسه توسط دانش آموزان تدوین و پس از بررسی مسئولین و اظهار نظر والدین و تصویب جمعی، در مدرسه لازم الاجرا میشد. برای هر مقطع تحصیلی سه نماینده برای هر ماه انتخاب می شد تا دربارهی بهداشت، روشهای آموزش و رفتارهای دانشآموزان قوانینی را تعیین کنند. و همچنین دو نماینده برای یک سال انتخاب میشد که وظیفه قانونگذاری داشتند و دیگر نمایندهها نیز وظیفه اداره ی مدرسه را برعهده داشتند که در پایان ماه تغییر میکردند. دانشآموزان کلاس، کار نمایندگان کلاس خود را زیر نظر داشتند، بدین ترتیب دانشآموزان در مدرسه به صورت عملی با نظام مردمسالاری آشنا شده و بر اساس آن رفتار میکردند ؛ به طور مثال طبق یک قانونی هیچ معلمی حق بیرون کردن دانشآموزی از کلاس و تنبیه را نداشت. برنامه گردش های علمی توسط دانش اموزان مدیریت می شد. پس از هر گردش دانشآموزان با هم کتابی درباره این سفر مینوشتند. در مدرسه فرهاد کتابخانه فعال به عنوان قلب مدرسه در روند آموزش نقش اساسی داشت و کتاب غیردرسی رابط معلم و دانش آموز محسوب میشد. برای ایجاد فرهنگ مطالعه در کودکان، هفتهای یک ساعت برنامه کتابخوانی در مدرسه برگزار میشد.
ویژگی اصلی مدرسه فرهاد رقابتی نبودن آن بود، شاگردان با هم مقایسه نمی شدند و هر دانش آموز با توانایی های خودش سنجیده می شد.همکاری و همیاری از خصیصههای دانشآموزان مدرسهی فرهاد بود. دانشآموزان قوی و ضعیف در یک گروه قرار داده میشدند .دانش آموزان ضمن کمک به همدیگر، گروه های کاری تشکیل داده و کار را جمعی پیش می بردند و معلمان هر ماه پیشرفت دانش آموزان در دروس را از طریق پرسش ارزیابی می کردند نه برای نمره دادن بلکه برای سنجش میزان درک و تسلط به مطلب کار شده و برنامه ریزی برای ماه بعد انجام میگرفت .
مهم این است که یاد بگیرد بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه آغاز میشود نوشتن کتابهای درسی به کمک دانشآموزان و معلمان از دیگر کارهای این مدرسه بود. بر خلاف سایر مدارس کارآمد، ثبت نام دانشآموزان با آزمون نبود، بلکه طبق مقررات رسمی آموزش و پرورش همه دانشآموزان را ثبت نام میکردند.
هدف مدرسه فرهاد تربیت کودکانی بود که در بزرگی " اسیر نشوند و آزاده و متکی به خرد و دانش خود باشند و از نردبان انسانیت بالا بروند."
اما مدارس امروزی...
بزرگترین خطری که امروز آموزش و پرورش کشور ما را تهدید میکند، عامل اسارتبار رقابت است تمام طرحهای آموزش و پرورش به طرحهای رقابتی تبدیل شده که کیفیت آموزشی مدارس را پایین آورده است. رقابتی که اضطراب و استرس ناشی از آن حتی گاهی اوقات باعث مرگ دانش آموزی میشود.
با وجود رقابت، نمیتوانیم انسانهایی سازنده؛ پرسشگر و خلاق را پرورش دهیم. متأسفانه امروز نظام آموزش و پرورش بر پایه مشورت نیست و مدیر مدرسه برای همه کارها ، خود تصمیم میگیرد و دانشآموزان تنها موظف به خواندن کتابهای درسی هستند که مولفانشان کوچکترین تخصصی در مورد آن ندارند. در کلاس معلم ها متکلم وحده هستند. به فرزندان خود بیاموزیم که نخستین اولویت مدرسه، تمرین حضور در جامعه است نه فرصتی برای کسب نمره و مدرک
مقایسه دانش آموزان با یکدیگر،ارزشیابی دائم از طریق نمره و تعیین جایزه برای هر کار، نسل جوان ما را به بند کشیده است. تاکید بر محفوظات، عدم توجه به تفاوت های فردی، وجود کلاس های پرجمعیت، انضباط سخت و زورمدارانه، به روز نبودن کتابهای درسی ، عدم آشنایی معلمان با ویژگی های دانش آموزان خلاق، روش های تدریس سنتی و مبتنی بر معلم محوری، تاکید زیاد بر نمره دانش آموزان به عنوان ملاک خوب بودن، عدم پذیرش ایده های جدید در تالیف کتب درسی ، فرهنگ سکوت در مقابل اظهارنظر معلم، تاکید بر تفکر همگرا به جای تفکر واگرا، عدم تجهیز منابع و امکانات همه و همه از موانع مهم در پرورش استعدادها و تقویت خلاقیت دانش آموزان امروزی است.
اما سخنی با والدین ...
بیایید به فرزندانمان خود بیاموزیم اگر چه شاگرد ممتاز بودن بهتر است، اما در تصمیمگیری و انتخاب و برنامهریزی برای زندگی، فقط «بهتر» بودن مهم نیست. هزینهی مناسب کردن هم مهم است. گرفتن فرصت بازی و شادی ، رشد و یادگیری و محدود کردن افق دید فرزندان به صفحهی کتاب، بالاترین قیمتی است که در آن سن، میتوانستند پرداخت کنند و خوب به خاطر میسپارند که اول بودن، به هر قیمتی میارزد.
کاش به جای مقایسه نمره فرزند خود با دیگران و معدل کلاس، با عملکرد خودش مقایسه کنیم. چون وقتی یاد گرفت معدل پایین کلاس میتواند توجیهی برای نمرهی پایین او باشد، در بزرگسالی نیز رفتارهای نادرست بزرگ دیگران را بهانه و توجیهی برای رفتارهای نادرست کوچک خود خواهد کرد. او اگر بیاموزد که هر کس باید با گذشتهی خودش مقایسه شود مسیر رشد و پیشرفت را طی خواهد کرد، بدون آنکه جلوتر بودن دیگران، باعث بیانگیزه گی و عقب ماندن اطرافیان، در دلش شادی پنهانی ایجاد کند.
کاش به جای حرف زدن از هوش بالای فرزندان از تلاششان بگوییم . چرا که با هر اشتباه ، باور خود به هوشش را از دست خواهد داد اما وقتی از تلاش سخن به میان می آید باورش را به خودش از دست نمیدهد بلکه تصمیم میگیرد که بهتر و بیشتر تلاش کند و هر شکستی او را محکمتر و پرتلاشتر خواهد کرد. ضمن اینکه به تدریج خواهد آموخت که چیزی باعث افتخار است که برای تلاشش، زحمت کشیده باشد نه چیزی که با آن به دنیا آمده باشد.
به فرزندان خود بیاموزیم که نخستین اولویت مدرسه، تمرین حضور در جامعه است نه فرصتی برای کسب نمره و مدرک. مهم، آموختنِ این است که چگونه برای گرفتنِ چیزی که باور دارد حق اوست بتواند صحبت و بحث کند.
مهم این است که یاد بگیرد بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه آغاز میشود..نکته ای خطاب به مسئولین ..بیایید تجربیات مدارس موفقی مثل " مدرسه فرهاد " را سر لوحه مدارس خود قرار دهیم و این تجربیات را در عمل به کار بگیریم .
بیایید رقابت را به همکاری، همیاری و مشارکت تبدیل کنیم تا فرزندان ما بتوانند به اوج تواناییهای خود برسند و در مدرسه احساس شادی ، آرامش و غرور کنند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار/ مهندس طاهر موهبتی، مدیرعامل سازمان بیمه سلامت ایران با اشاره به بدهی وزارت آموزش و پرورش به بیمه سلامت، گفت: با وجود نامهنگاریها و پیگیریهای متعدد، اما آموزش و پرورش اقدامی به منظور پرداخت این بدهیها انجام نداد.
گروه اخبار/ وکیل دختران شینآباد گفت: مجموعا تاکنون حدود ۴۰۰ عمل جراحی روی کودکان شینآبادی صورت گرفته است و تیشوهایی که تعبیه کردهاند باعث بروز مشکلات زیادی شده است.
در فرهنگ دهخدا و معین آگاهی چنین معنی شده است:
آگاهی یعنی : شناخت . خبر. اطلاع . آگهی .علم . معرفت . وقوف . بینش ، دانایی، روشن ضمیری ، هوشیاری ، و حتی تأمینات ( شعبه آگاهی شهربانی ).
و متضاد آگاهی : جهالت و غفلت است. جهالت یعنی نادانستن یا نادانی اما غفلت یعنی سهو ، بی خبری و فراموشی ، سهل انگاری و عدم اعتنا، کاهلی و سستی.
برخی از واژه ها به دلیل کاربرد فراوان یا در سایه اهمال ما طی زمان معنایش مجهول یا مغفول واقع می ماند. واژه آگاهی از آن نوع است.
آگاهی منهای خِرد است . خرد یعنی عقل . دریافت . تدبیر . فراست .هوش . دانش .
آگاهی منهای دانستن است . دانستن یعنی دانایی حاصل کردن . دانش . علم .
آگاهی منهای تحصیل است. تحصیل یعنی به دست آوردن . دانش آموختن . کسب.
آگاهی منهای مدرک است. مدرک یعنی ادراک. دریابنده . درک کننده .
آگاهی همان شعور است. شعور یعنی دریافتن . ادراک . آگاهی .
علیرغم منهاهای انجام گرفته شده ، آگاهی در سایه همه این موارد حاصل می گردد یعنی آگاهی مجموع خرد ، دانستن ، تحصیل و مدرک است. اصولا شعور فردی منجر به شعور اجتماعی می گردد.
گاه ما حتی از حق و حقوق شهروندی یا اجتماعی یا شغل خود نیز به دلیل ناآگاهی ، به سادگی در می گذریم شعور اجتماعی می تواند درک صحیحی از بایدها و نبایدهای زندگی در یک اجتماع باشد . به اعتبار این برداشت می توان نتیجه گرفت که دو عنصر شعور اجتماعی و حقوق دیگران در ارتباطی تنگاتنگ با یکدیگر قرار می گیرند و می توان این گونه تعریف را تکمیل نمود که :
شعور اجتماعی ، شناخت دقیق همۀ حقوق فردی و اجتماعی دیگران و خودمان است و برای شناخت این حقوق باید آگاهی کسب کنیم.
وقتی می گوئیم آگهی تبلیغاتی یا آگهی ترحیم ، منظورمان آگاه شدن افراد از وجود یک کالا یا خدمت و همچنین اطلاع فوت فردی است. واژه آگهی ، همان مفهوم آگاهی است. پس آگاهی یعنی اطلاع یافتن از امری یا موضوعی که همیشه به معنای روشنفکری نیست. اما مجموع دانسته های ما در سایه آگاهی یافتن که موجب روشنگری خودمان یا دیگران می گردد آگاهی فردی یا اجتماعی خوانده می شود.
ما در حیطه های گوناگون ناآگاهیم مثلا:
وقتی وسایل نقلیه تأخیر دارند خیلی از ماها ساکت و بی اعتراض در گوشه ای ساعت ها در فرودگاه یا ترمینال و ایستگاه قطار منتظر می مانیم و این سو و آن سو را می نگریم ، کاش حداقل کتابی همراه داشتیم که این نیز آگاهی می خواهد. بیشتر این اتفاقات در فرودگاه ها صورت می گیرد بیش از 5 ساعت تأخیر یا حتی بعد کلی انتظار لغو پرواز ، گاه بدون هر نوع وسیلۀ راحتی یا غذا. حقوق ما چیست؟
یا زمانی که کالای سرمایه ای می خریم مثلا اتومبیل یا لوازم خانگی و حتی مسکن، چقدر به قوانین آنها آگاهیم و جز به جز آن را پی گیری می کنیم؟ بارها اتومبیل خریده شده بعد دو سه ساعت رانندگی در گوشه ای از خیابان خراب شده و دست ما جایی بند نمی شود.
یا بدون توجه به قوانین خرید و فروش آپارتمان، بعد معامله شاهد ریزش آب از سرویس های بهداشتی همسایه بالایی هستید یا مشترکات آب و گاز باعث افزایش شارژ راه پله می گردد با وجود این که دو نفرید و همسایه بالا یا پایین شما 5-6 نفرند ماهانه کلی هزینه باید بنمائید ، دیگر دیر است معامله تمام شده و شما اسباب کشی نموده اید!!
یا کالاهای خوراکی که می خریم چقدر نسبت به ماهیت تولید آن آگاهیم؟ تاریخ تولید و انقضاء ،میزان نمک و چربی و قند و.....آن چقدر است؟ که اکثر اوقات تنقلات خریده شده را کودکان بیشتر میل می کنند و چون کودکند ما باید شکم او را با چیزهای غیرمفید و مضر پُر سازیم؟ خون کودکان کثیف نمی شود؟ قطره قطره جمع گردد وانگهی کلی واقعیت ناسلامتی تحمیل گردد. عادت به خرید بی پروا برازنده والدین نیست. قدری تأمل ، قدری آگاهی ، بد نیست. هنگام خرید ما فقط استرس وجود خود را خالی نمی سازیم ما درآمدمان را هزینه می کنیم که به تغذیه سالم دسترسی داشته باشیم. پس با آگاهی از این موضوع هنگام خرید حساس باشیم و فرهنگ خرید منطقی و عقلانی را به کودکان خود آموزش دهیم خصوصا در فروشگاه های بزرگ خرید هدفمند داشته باشیم و در گرداب چرایی این فروشگاهها برای خرید بیشتر بدون نیاز نیفتیم.
این روزها بازار حراج سال یا فصل یا ویژه نوروز داغ است. تا یک دهه پیش مردم هفته و حتی روز آخر سال خرید می کردند اما چند سالی است از دی ماه خرید آغاز می شود. یکی از دلایل آن است که دیگر زمستانی در کار نیست و آب و هوای بهاری ما را به خرید تشویق می سازد. همه می گویند جیب مان خالی است اما بازار غوغاست و خاصیت اصلی بازار پاسخ به تقاضای مردم است با تله های 80-60 درصد تخفیف یا دروغ هایی چون ارزان شد، حراج واقعی و.... باور ارزانی را در ما تلقین و ما را تشویق به خرید می نمایند، دو اصل را باید دانست:
اول آن که ما از قیمت واقعی کالا خبری نداریم از کجا بدانیم قیمت قلم خورده یا قیمت تازه نوشته شده واقعی است. هوشیاری و دانایی ما اجازه سوء استفاده از ما و موقعیت ما را به هیچ کس نمی دهد
دوم آن که مطمئن باشید هیچ فروشنده ای به زیان خود راضی نمی گردد لذا بر فرض محال تخفیف واقعی هم باشد اما به دلیل چندین برابر شدن قیمت کالا ، که کنترل و نظارتی بر آن نیست ، باز فروشنده سود می برد.
فروشندگان اعتقاد دارند سالی یک بار است پس هر قدرکه می توانی چپاول مجاز است. البته راست می گویند برای 70 درصد جامعه که تنها دلخوشی اش دریافت 700 – 800 هزار تومان عیدی آخر سال است ، خرید واقعیتی است که سالی یک بار ممکن می گردد. حال برای یک خانواده چهار یا پنج نفری بیایید و این پیرهن عثمان را تقسیم کنید!!! این دیگر مهارت کارمند بینواست.
برای زهرچشم گرفتن نیز گه گاهی بازرسان که بیشتر در تهران دیده می شوند مچ چند کلاهبردار را می گیرند که فاکتور ندارد یا گرانفروشی کرده است و این به منزله فریاد داروغه است که شهر امن و امان است و.....
همه ما آگاهانه یا ناآگاهانه در چنین تله هایی می افتیم. عرض روزها یا فصل های دیگر سال هم چنین سوءاستفاده ها هست. تا یک هفته تخفیف 30 درصدی . معلوم نیست هفتۀ تخفیف کی آغاز می شود یا کی تمام می شود. یا به علت تغییر شغل ارزان شد، کی حوصله تعقیب اصل ماجرا را دارد. این ها کَلکَ های فروشندگان در جامعه ای است که آگاهی نیست یا از آن غفلت می شود.
می گویند فردی نام بوتیک اش اکبر بوده روزی طی درد دل با یکی از دوستانش ناله می کند که بازار کساد است و اصلا فروش ندارم. دوستش به او پیشنهاد می دهد که نام بوتیک را معکوس کن یعنی ربکا. بعد مدتی باز برای جویای احوال پیش او می رود و می گوید چه خبر! فروشنده می گوید: فرصت سر خاراندن ندارم.
خیلی از ماها با خرید از یک بوتیک یا مغازه شیک و مدرن لذت می بریم خصوصا زنان ، غافل از این که کالاهای او به دلیل بالا بودن نرخ اجاره یا هزینه سنگین تغییر دکوراسیون ، بسیار گرانتر از سایر بوتیک ها با همان جنس است. آدم عاقل بر حسب نیاز خرید می کند و باید به فرزندان خود آموزش دهیم که خرید به شرط نیاز منطقی تر است.
افراد ثروتمند هر لحظه توانایی خرید دلخواسته های خود را دارند ، این قشر کم درآمد جامعه هست که ایام خاص خصوصا نزدیک سال نو در تله های حراج و فروش فوق العاده فروشندگان ، اندک دارایی خود را از دست می دهند. همه چیز در جامعه طبقاتی است حتی خرید و شکل و شمایل آن.
این چند مثال برای توصیف سهل انگاری وعدم اعتنایی ما آورده شد. اصلا ربطی به مدرک و سن و سال ندارد . خیلی از ماها چنین سهوهایی در زندگی روزمره خود داریم.
چند نفر تا حال در گرداب تله های پیامکی جایزه برنده شده اید افتاده اند؟ نادانی تا حدی که حتی حاضر می گردند با دست خود مبلغی پول واریز کنند تا جایزه خوش خیالی خود را دریافت کنند.
وقتی یک فیلم پلیسی آمریکایی را تماشا می کنم از میزان آگاهی مجرمین لذت می برم ، از پلیس دَم در می پرسد حکم بازرسی دارید با وجود این که مجرم است؟! عجب اعتماد به نفسی !! آگاهی ظاهرا آدمی را چنین خونسرد می سازد. یا بعد دستگیری البته براساس سابقه جرم ، می گوید من وکیلم را می خواهم.
پلیس دَم در ما بیاید دچار ترس و لرز می شویم و برای جلوگیری از آبروریزی فوری او را به داخل دعوت می کنیم که مبادا همسایه ای ببیند. نه کارت شناسایی لازم است و نه حکمی !! بفرمایید. تازه ما فرهنگ و بودجه لازم برای وکیل داشتن را نداریم یعنی جزو فرهنگ شهروندی ما نیست. گاه ما حتی از حق و حقوق شهروندی یا اجتماعی یا شغل خود نیز به دلیل ناآگاهی ، به سادگی در می گذریم.
دکتر شریعتی یک میراث ساده برای همگان به ارمغان گذاشته است ، که البته این جمله را برای پسرش میراث گذاشته است ، ایشان می گوید: ...... برای داشتن آگاهی فقط یک کار انجام بده بخوان و بخوان و بخوان و...........
امروز خصوصا ما فرهنگیان باید با مطالعه در تمامی زمینه ها و حتی حقوق مدنی و کیفری ، گستره آگاهی خود را افزایش داده و خرد و هوش را زمینه زندگی آزادمنشانه خود و خانواده خود و دانش آموزانمان سازیم.
از سهو و غفلت برای کسب آگاهی بپرهیزیم و اگر ظلم یا اجحافی در حق مان صورت می گیرد در سایه دنیای شفاف و زلال آگاهی ، از اِعمال آن نسبت به خود و خانواده خود و حتی همکار و همسایه خود ممانعت بعمل آوریم.
ناآگاهی من و شما ، یعنی ادامه ریاست و مدیریت افراد فرصت طلب نالایق و ناکارآمد.
توازن در تمامی مراتب زندگی ما در سایه کسب آگاهی همه جانبه و بیشتر ، راه خطا و لرزش خاطیان بی دین و ایمان را برما مسدود می سازد.
از امروز هنگام خرید هر نوع کالایی ، بصیر و آگاه باشیم و اجازه اِعمال ظلم از سوی احدی را ندهیم.
هوشیاری و دانایی ما اجازه سوء استفاده از ما و موقعیت ما را به هیچ کس نمی دهد. کودکان و دانش آموزان خود را به امر شناخت و مطالعه و درک مسایل و وقوف به اهمیت آنها ، حساس تربیت نمائیم تا نسلی روشن ضمیر و آگاه ، آینده کشورمان را بسازد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
1-زمانی که دانش آموز دوم راهنمایی بودم، خانم معلم مسن، جدی، با سواد و مهربانی در درس زبان انگلیسی داشتیم به نام خانم خیری. مهربانی این بانوی پرافتخار که هنوز هم دستهای توانایش در خدمت رسانی به انسان و انگیزه بخشیدن به شاگردانش جهت تلاش بیشتر و دوری جستن از یاس و ناامیدی در آنها، همچنان گرم و مصمم و هستی بخش است، مفهوم و رنگ و عطر و بویی دیگر داشت.
خانم خیری خودش فرزند نداشت، اما تمام شاگردانش را فرزند خود می دانست و برای هر یک هم با توجه به سطح خانوادگی، توان ذهنی، و حتی محیط جغرافیایی (شهر/روستا) که در آن تدریس می کرد توقع و انتظار متفاوتی در درس زبان انگلیسی داشت.
اسفند آن سال فراموش نشدنی، ایشان به عنوان تکلیف نوروزی برای همه ی ما مقرر کردند که یک short story به انتخاب خودمان بخوانیم، و در اولین جلسه ی بعد از عید خلاصه اش را سر کلاس، یا حتی در کلاس دانش آموزان سوم راهنمایی و یا اصلا سر صف به هنگام اجرای مراسم صبحگاه یا سایر مناسبت ها، برای همه ی دانش آموزان تعریف کنیم.
شنیدن این خبر که برای اولین بار در تمام طول تاریخ مدرسه ی ما قرار بود اجرا شود، احساس و برداشت های مختلفی در ما دانش آموزان ایجاد کرد. تنبل های کلاس مثل همیشه نگران و دستپاچه شدند اما ادب و حرمت نگه داشتند. متوسط ها سر در گم و گیج بودند و نگاهی به زرنگ ترها و نگاهی با تمنای توضیح بیشتر به معلم، داشتند.و خود من و چند دوستم که بهترین های کلاس بودیم چشمهایمان از گشودن باب جدیدی برای اکتشاف و آموختن بیشتر زبان انگلیسی می درخشید.
نکته ی مهم اینکه خانم خیری از ابتدای سال تاکید داشت تصمیمات داخل کلاس مانند تصمیمات داخل خانه است و نباید در هیچ درسی و از جمله زبان انگلیسی ، به دفتر مدرسه منتقل گردد و اینگونه بود که دفتر از جانب ما دانش آموزان اصلا خبردار نشد و ما هم تکلیف را همچون وحی منزل که تردیدی در انجامش نیست، به خانواده هایمان اطلاع دادیم.
2. خود من دچار هیجان زیادی شده بودم و آرام و قرار نداشتم. خانم معلم هم هیچ توضیح بیشتری نداد و اسفند ماه مثل برق و باد می گذشت با خانه تکانی مادر و همراهی پدر و تقاضای من از پدر برای خرید کتاب و همراهی مادر در خریدن چندین کتاب داستان استیج و یک فرهنگ لغت جیبی که برای اولین بار وارد خانه ی ما می شد.
3. آن سال عید تمام مهمانی هایی که رفتیم و تمام مهمان هایی که به خانه ی ما آمدند از داستان short story من باخبر شدند و من آن قدر آن داستان را برای همه تعریف کردم که حفظم شد.
در اولین جلسه ی بعد از عید به عنوان اولین دانش آموز، داوطلب تعریف کردن سر کلاس شدم و آن قدر خوب بود که خانم معلم از من خواست در کلاس سومی ها و حتی سر صف داستان را برای همه تعریف کنم و این گونه شد که بعد از گرفتن دیپلم تجربی و اخذ رتبه ی اول در بین دختران و پسران شهر، هشت انتخاب اول را دبیری زبان انگلیسی برگزیدم و لیسانس و فوق لیسانس را هم با رتبه ی عالی و موفقیت و سربلندی اخذ کردم، در حالی که همواره لذت آن تکلیف نوروزی و کشف و شهود نوجوانی را در این درس محبوبم، همچنان احساس می کردم و با خود داشتم.
4. آنچه از کیفیت و وضعیت گذران تعطیلات نوروزی دانش آموزان در حال حاضر می دانم اینست که، تا سال گذشته، پیک نوروزی به جای آنچه معلم به دانش آموز به عنوان تکلیف نوروزی می دهد، در مدارس ابتدایی توزیع می شد، که البته موافقان و مخالفان خود را داشت و از آن جمله خانواده ها که معترض بودند حجم کار فرزندشان در طول سال زیاد است و این پیک هم مطالبش به قدری زیاد و در سطح بالاست که عملا خود ما آنها را حل می کنیم نه دانش آموز.
امسال خوشبختانه بالاخره جناب بطحائی گرامی به مدد مشاوره های مختلفی که دریافت نمودند، بخشنامه کردند پیک نوروزی ممنوع است و به جای آن داستان خوانی، داستان گویی، و داستان نویسی انجام شود.
شنیدن این خبر که سوم اسفند در رسانه ها منتشر شده، مرا به عنوان یک معلم مسرور نمود. امید معلمان ابتدایی نیز از این بابت راضی و خشنود باشند.
5. در دوره ی متوسطه ی اول و دوم ظاهرا در مدارس خاص و غیر دولتی چیزی تحت عنوان پیک نوروزی هست که دانش آموزان باید از سایت دریافت کنند و تکمیل نمایند و بعد از تعطیلات نوروز به مدرسه تحویل دهند.
6. اما آنچه مربوط به متوسطه ی دوم است که حیطه ی کاری این نگارنده است آن هم در مدارس دولتی، باید عرض کنم پیشنهاد من حذف هرگونه پیک نوروزی و سپردن اختیار به معلم کلاس و درس به خصوص است تا هر گونه که صلاح بداند تکلیف نوروزی برای دانش آموزان تعیین کند.
7. از نظر من به عنوان کارشناس آموزش زبان انگلیسی، حتما و یقینا لازم است دانش آموزان دست کم در دومین هفته ی تعطیلات نوروزی، تکالیفی برای انجام دادن در درس زبان انگلیسی داشته باشند، به ویژه در هنرستان ها که مطالب آموخته شده را مرور کنند و چه بهتر که این گونه تکالیف در قالب ادبی و مثلا به صورت خواندن داستان و باز نویسی آن، و یا اصلا نوشتن یک داستان به زبان انگلیسی باشد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نوعی از خود بيگانگى وجود دارد كه درباره داورى در باب ديگران است. هر وقت به هر انسانى برخورد كنيد و او را از همه ساحات وجودي اش منعزل كنيد و فقط كاركرد او را در ارتباط با خودتان در نظر گيريد و باز به تعبير هگل، هر وقت انسانى گفت كه:« ارزش هر انسان مساوى است با ارزش كارى كه براى جامعه انجام مى دهد» در اين صورت، به از خودبيگانگى در باب ديگران مبتلا است.
گابريل مارسل به اين حالت دوم «فقدان معناى وجودى» مى گويد. مثلا وقتى معلمتان از كلاس خارج مى شود، در اين هنگام فقط و فقط چيزى كه در ذهن شما نقش مى بندد و متبادر مى شود اين است كه اگر بشود فلان سؤال را از او بپرسم، فلان اشكال را هم پيش او رفع كنيم و... و اصلا در نظر نمى گيريد كه اين معلّم هم مثل شماست، يعنى غمهاى خاص خودش را دارد، آرزوهاى خاص خودش را دارد، احساس كمبودهاى خاص خودش را دارد، او هم علاوه بر اينكه معلم شماست، شوهر است، پدر است، خويشاوند دارد، گاهى مريض مى شود و... شما اصلا اين مطالب را در نظر نمى گيريد فقط و فقط آن چه در نظرتان هست كاركردى است كه براى شما دارد. هرگز در باب ديگران بدون كاركردشان داورى نمى كنيم و به همين سبب كارى به شؤون و امور ديگر او نداريم.
بارها شده است شما سوار تاكسى شويد و تنها چيزى كه از او انتظار داريد اين است كه ماشين او تميز باشد، خوب رانندگى كند، دقيقاً (و نه صد متر بالاتر) همان جايى كه گفتيد پياده تان كند، كرايه بيش از حد هم از شما نگيرد، اينها همه شؤون راننده بودن است كه همه مد نظر شماست. هرگز كسى نگفته است كه اگر اين راننده تاكسى مرا صدمتر بالاتر پياده كرد به خاطر اين است كه بچه اش مريض است و در بيمارستان بسترى است، فكر او پريشان است. به تعبير گابريل مارسل هر كه گفت: بليط فروش مترو فقط بليط فروش است، چنين كسى دچار اين نوع از خودبيگانگى است.
از آفات جامعه صنعتى امروز اين است كه روز به روز ما به اين سمت پيش مى رويم كه با هر كسى فقط به اندازه شأن او برخورد كنيم حتى با پدر و مادر خودمان، از پدر فقط انتظار پدرى داريم; درآمد داشته باشد و خرج ما كند، اما اينكه چقدر مشكلات دارد در نظر نمى گيريم و به نظر ما به ما ربطى ندارد. بعدها معادله فوق در نظر ماركس به اين شكل مطرح شد كه «انسان = كار» و اين را از خودبيگانگى دانست.
فيلم عصر جديد چارلى چاپلين دقيقاً بازگوكننده انديشه هگل است. همان طور كه خود وى در زندگي نامه اش گفته است «آدمى كه فقط كارش اين است كه پيچى را سفت كند و در اين كار مستحيل شده است در خيابان هم كه مى آيد همان حركت را مى خواهد انجام دهد . » هر چيزى را كه مى بيند در اين فكر فرو مى رود كه آيا مى توان آن را پيچ داد و سفت كرد يا نه.
مصطفی ملکیان،تاریخ فلسفه غرب،جلد 3،صفحه 169
شبکه جامعه شناسی علامه
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر آمد ( این جا ) ؛ « صدای معلم » گفت و گوی تفصیلی را با « فاطمه مهاجرانی » سرپرست مرکز ملی پرورش استعدادهای درخشان ( سمپاد ) شنبه 5 اسفند ماه انجام داد.
این گفت و گو به صورت کارشناسی و تخصصی به چالش های اخیر در مورد حذف آزمون های مدارس سمپاد و مساله " نخبگی " پرداخته است .
بخش دوم این گفت و گو تقدیم شما می شود.
گروه اخبار/ سخنگوی فراکسیون مبارزه با مفاسد اقتصادی مجلس از بازگشت ۱۵۰۰ میلیارد تومان از رقم اختلاسشده به حساب صندوق ذخیره فرهنگیان خبر داد.
اهداف ایجاد نظامهای آموزشی در دنیا و اکثر کشورها توجه به آموزش و یادگیری است . یادگیری که منجر به دانستن و عمل کردن و زندگی بهتر باشد. اولویت اصلی کشورهای پیشرفته صنعتی واقتصادی در آموزش و پرورش یاد دادن مهارتهای زندگی است تا فرد با اتکا به دانسته ها و آموخته های خود بتواند توان ادراه زندگی شخصی و نیز حضور در جامعه را داشته باشد .
براین اساس به مرور زمان نگرش آنها بر مدارس و تعلیم و تربیت از حالت کتابی و القاء یک عده محفوظات و فرمولها خارج شده و تلاش دارند بیشتر خود اتکایی ، شغل و کارآفرینی و شا دزیستن و... را آموزش بدهند و در این میان مطالب علمی و آموزشی را نیز بر اساس پیشرفتهای روز دنیا را در مقاطع مختلف تحصیلی آموزش دهند .
این مسیر توانسته است نخبه پروری و کشف استعدادها را در این کشورها راحت تر نموده و سرمایه گذاری را در مسیر درستی به پیش ببرد. در این مدارس شادی و نشاط وعلاقه حرف اول را می زند و معلم به تناسب نیازهای نوجوان و جوان برنامه ریزی می کند و آموزش می دهد و مسئولین رده بالا هم امکانات لازم را برای ایجاد این بسترها فراهم می کنند. تفریح و بازی و سرگرمی و کارگاه های آموزشی جز لاینفک این مدارس هستند.
برعکس موضوع سری به مدارس خودمان بزنیم:
کتابهای از پیش آماده شده ای که چندین سال است که تدریس می شود تحویل کودکان می شود ؛ معلم طبق برنامه هفتگی و عادت سی ساله در کلاس درس حاضر شده و متکلم الوحده بوده و درس را توضیح داده ، ارزشیابی می کند و در پایان سال به اجبار واکراه و... باید درصد قبولی اش بالای 95درصد باشد ! ( یعنی عملا" همه فرزندان ما بهره هوشی نزدیک به اینشتین دارند و بی استعداد و کم توان ذهنی و.... معنی ندارد) ؛ کودکانمان هرسال به مدارج بالای تحصیلی صعود می کنند و در برخی موارد به اجبار والدین در رشته ای خاص تحصیل می کنند و اوقات فراغت شان هم پر می شود از کلاسهای تقویتی وکنکور و تست و... که یاد بگیرند که باید از همان اول مرد باشند بدون اینکه کودکی ونوجوانی و جوانی را تجربه کرده باشند ؛ مدارس سمپاد و تیزهوشان و نمونه شده بلای خانواده ها و از معیارهای چشم وهم چشمی و احساس غرور و فخر فروشی به دیگران ، به هر قیمت ممکن که باشد و حتی فرزندمان تعادل روحی و روانی خود را از دست بدهد ؛ بعداز فارغ التحصیلی از آموزش وپرورش ، دکه ها و دکانهایی به نام دانشگاههای جور واجور پذیرای اینها می شوند و تا توان و انرژی جوانی دارند مجبورند درس بخوانند ؛ الان فارغ التحصیل شده اند و بعد از انجام خدمت مقدس سربازی و یا خرید توسط بابای پولدار ، در به در دنبال شغل اند و چون مدرک بالاتری دارند نه کارگری برازنده آنهاست و نه کارمندی ، و دنبال مشاغل دهن پرکن هستند که بعد ازمدتی به ناچار حتی به کار در پیک موتوری نیز راضی می شوند. (البته مستضعفان). تفریح و بازی و سرگرمی و کارگاه های آموزشی جز لاینفک این مدارس هستند
اما با همه این تفاسیر یک سئوال مطرح است که:
در این سالها استعداد فرزند ما چه بوده است؟ علاقه او به چه رشته ی درسی یا مهارتی بوده است ؟ توانایی جسمی وروحی او برای چه کاری بهتر بوده است؟ و هزار سئوال دیگر ...
چرا احساس می کنیم فرزندمان تیزهوش یا نمونه است؟ صرف اینکه نمره و معدل بالاتری دارد باید در مدارس خاص تحصیل کند؟ از کجا به این نتیجه رسیده ایم؟ آیا آزمون مدارس خاص می تواند توجیه مناسب و علمی برای استعداد فرزندمان باشد؟
حتما" جواب منفی است چرا که معیارهای من درآوردی باعث شده کشتی نظام آموزشی ما به گل بنشیند و امروز حذف تجربه تلخ مدارس خاص و جدا کردن و تفکیک کودکان به تیزهوش و نمونه و گیج وکودن و... از طرف سودجویان آموزشی بلایی عظیم دانسته می شود
.
کشورهای پیشرفته استعدادیابی را سرلوحه کارشان قرار داده اند و هرکس به تناسب توان و قدرت هوشی و جسمی و ذهنی و علاقه درونی هدایت می شود و هیچ گاه تکیه بر کنکور و پرکردن دانشگاه هایشان نداشته اند.
درکشور ما علاوه براینکه نظر فرزندان در درس خواندن زیاد مهم نیست و اولیاء تصمیم گیرنده هستند بلکه استعدادهایشان نیز سرکوب شده و در جهت رشد آنها کاری نکرده ایم.هرچند بتواند بالاترین رتبه علمی را به دست آورد اما همواره درون خود گمشده ای دارد که شادابی را از او می گیرد.
استاد دانشگاهی نقل می کرد فرزندم از اول دوران متوسطه دوم بنای ناسازگاری برای ادامه تحصیل گذاشت و عملا" درمقابل من و مادرش که برای ادامه تحصیل او آرزوهای زیادی داشتیم ایستاد و عنوان کرد که علاقه ای به حضور در کلاس درس ندارد و آنچه تاکنون برای یاد گرفتن و دانستن نیاز داشته یاد گرفته است.بالاخره بعد از مدتی ما تسلیم خواسته او شدیم و او از فردای همان روز رفت دنبال کار و شغل مورد علاقه خود و بعد از چند سال دررشته فنی مورد علاقه اش از موفق ترین افراد بوده واز لحظ مالی در چند سال فعالیتش بیش از سی سال دریافتی من ثروت دارد و با گذراندن کلاس زبان خارجی نیز در بالاترین حد می باشد.
به راستی هدف ما از مدرسه وآموزش و پرورش مگر چیزی غیر از یاد گرفتن مهارتهای اولیه زندگی و در نهایت وارد کار حرفه ای شدن است؟ پس چرا همه چیز را و شغل را در تحصیل جست و جو می کنیم .
امروز این همه مغازه با نام آموزشگاه علمی، موسسه آموزشی و کتب فلان و.....به بیراهه بردن زندگی کودکان وافزودن فشار روحی بر والدین است.اگر آگاه باشیم مطمئن باشید که نان همه آنها آجر است.
حلقه مفقوده استعداد یابی در ایران بیش از پیش محجور مانده و در نظام تعلیم و تربیت ما هنوز فکری اساسی برای آن نشده است.
1-مدارس کاردانش و هنرستانهای ما در سردرگمی درس و حرفه آموزی گرفتار آمده اند و در اکثر اوقات دانش آموزان ضعیف علمی و تحصیلی روانه این مدارس شده اند در حالی که اگر اولا" گزینش براساس علاقه مندی باشد ثانیا" به جای تکیه بر دروسی که عملا سودی به حال دانش آموز ندارند کار کارگاهی وآموزش یاد داده شود و ثالثا" رشته ها بر اساس نیاز جامعه و مناطق مختلف تعریف شود قطعا" هم مدارس کاردانش و هنرستانها رونق مجدد می گیرند و ارزش و اعتبار پیدا می کنند و از طرفی افرادی با مهارتهای مورد نیاز و صد در صد کار بلد تحویل جامعه داده می شود .
ولی فارغ التحصیلان فعلی شاید ابتدایی ترین فعالیت رشته تحصیلی را نمی توانند در فضای عملی پیاده کنند ، چرا آموزش در مدارس به حد کافی کاربردی نبوده و از طرفی دروس عمومی وقت بسیاری را از آنان در مدارس به هدر می دهد.
2- هنرستانهای هنری مانند موسیقی ، تئاتر و سینما ، هنرهای دستی و... تربیت بدنی که واقعا" رشته های موجود زیر مجموعه آنها نامحدودند واکثرا" هم اشتغال زا هستند گسترش چشم گیری در جامعه نداشته است .
فرزندانی که علاقه مند به فعالیت در این زمینه ها هستند چرا باید به اجبار و برای دکتر شدن در رشته تجربی در س بخوانند؟
در بسیاری از شهرهای ماعلاقه مندان به این گونه مدارس زیادند ولی دلیل عدم سرمایه گذاری آموزش و پرورش دراین رشته ها نامعلوم است.
به راستی هدف ما از مدرسه وآموزش و پرورش مگر چیزی غیر از یاد گرفتن مهارتهای اولیه زندگی و در نهایت وارد کار حرفه ای شدن است؟ هنرهای بومی و سنتی که می تواند گره گشای اشتغال و تولید و درآمد ارزی باشد در مدارس ورشته های مدون شده به فراموشی سپرده شده است.
دبیرستانهای تربیت بدنی می توانند علاوه بر تربیت جوانانی شاداب قهرمانانی ورزشی پرورش دهند که عملا " با حضور در عرصه های بین المللی ، می تواند از لحاظ مالی هم برای فرد و کشور مناسب باشد و هزاران مزیت دیگر ...
3- کانونهای فرهنگی و هنری آموزش و پرورش که می بایست محلی برای شکوفا کردن استعداهای فرندانمان باشد عملا" تاب و تب اولیه سالهای اول انقلاب را ندارند و عملا" محل برگزاری کلاسهای تقویتی و چند کلاس ساده آموزش شده است .
4- تربیت مشاوران قوی و کاردان و با علم روز، جهت شناسایی استعدادها در مدارس الزامی است تا حداقل بعد از اتمام تحصیلات دوره اول متوسطه استعدادهای دانش آموزان هدر نرود و در مقطع دوم متوسطه ازآنها بهره ببرد و به اولیاء نیز آموزش داده شود که فرزندتان در رشته ای غیر از تجربی وریاضی هم می تواند حرفی برای گفتن داشته باشد.
5- مسابقات فرهنگی و هنری که زمانی محل تجلی بروز استعداد دانش آموزان دررشته های هنری، صنایع دستی ، موسیقی ، و...بود چندین سال است که از گردونه فعالیتهای امورتربیتی خارج شده است و معلوم نیست تدوین کنندگان برنامه های تربیتی در وزارت آموزش و پرورش بر اساس کدام الگو و معیاری در حرکتند.
در نهایت اینکه ابزار زندگی تنها کنکور و پزشک شدن و مهندس شدن نیست ،صاحب شغل شدن فقط با مدرک داشتن دانشگاهی نیست، شناخت توانائی ها واستعدادهای فرزندمان می تواند کمکمان کند که او را در مسیر درست زندگی قرار دهیم و از فشارهای روانی وارده برخود و فرزندمان بکاهیم ، زندگی کردن و درک از زندگی و نوجوانی وجوانی کردن را بدانند .
و بدانیم که قرار نیست همه مدارج بالای علمی داشته باشند .
می شود مدرک پایین تری داشت ولی زندگی را لذت بخش کرد و مطمئنا" خانواده شاد و جامعه ای شاداب تر با افراد آن محقق می شود اگر بتوانیم اجازه دهیم هر کسی برای زندگی خودش تصمیم بگیرد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید