مسلسل با قلم دارد تفاوت هایِ بسیاری
جنون آرد یکی با خود،یکی درمانِ بیماری
یکی کشتن بیاموزد اگر چون او نیندیشی
یکی یادت دهد هرگز، که خلقی را نیازاری
قلم صاحب قلم را چون دمِ عیسایِ مصلوب است
مسلسل آن کند گویی که صد رحمت،سگِ هاری
بنازم بر قلم چون فرش را بر عرش می دوزد
بچسباند مسلسل عرشیان را کنجِ دیواری
زبانم مو در آورده ز بس گفتم نفهمیدی
بفهم این بارِ آ خر گر کمی مردانگی داری
به سوگندِ خدا کلک و قلم را می خورم سوگند
مسلسل هیچ بویی هم، نبرده از وفاداری
هر آن دستی که گیرد ماشه اش،با ماشه می بوسد
همیشه ماشه بر گیری به دستانت،! نپنداری
بُوَد ارزانی ات این درسِ آفند و پدافندت
چرا تعطیل می خواهی کلاسِ زنگِ بیداری
چنان بالی به خود! در خلوت هم از خود نمی پرسی
کدام عاقل دهد از خانه اش گوهر،به سمساری
سفید آبی نشد پیدا که چرکی از تنت گیرد
به هر جا رفت شاهین کو به کو هر تیمچه بازاری
"شاهین"
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هر چه اخبار سفر وزیر آموزش و پرورش به روسیه بیشتر منتشر می شود، بی دقتی و مساهله ایشان بیشتر آشکار می شود. جایی از آموزش زبان روسی و جایگزینی آن به جای زبان دوم در ایران سخن می گوید و در جای دیگر، مرتکب اشتباهی! می شود که شایسته یک وزیر نیست.
آقای بطحایی در طول سفر در گفت و گویی با خبرگزاری اسپونتیک روسیه، در پاسخ به سوال خانم خبرنگار که می پرسد: «در خبرها این بود که از یکی دوماه پیش زبان انگلیسی در مدرسه های ابتدایی ایران آموزش داده نمی شود. دلیل اصلی این ممنوعیت چیست.؟» می گوید:
«این ممنوعیت مربوط به سالهای قبل می شود. ما در آموزش ابتدایی در برنامه رسمی آموزش زبان های خارجی به طور کل نداریم. این یکی از مواردی است که نباید با اصول تربیتی مغایرتی نداشته باشد. برنامه های آموزشی رسمی ما تکیه دارد که بچه ها از اول به خواندن و نوشتن زبان مادری (زبان فارسی) تسلط خوب بیدا کنند. ورود یک زبان بیگانه در فرایند یادگیری زبان اصلی (فارسی) اختلال را ایجاد می کند.»
آنچه سبب شد که نگارنده در این خصوص به تحلیل این بخش از سخنان آقای وزیر بپردازد، جمله ای است که در آن زبان مادری (فارسی) را به تمام کشور تعمیم می دهد. از این رو می توان گفت که به دلایل زیر، وزیر آموزش و پرورش به طور نسنجیده و ناپخته سخن گفته است:
1- آقای وزیر بنابر جایگاه حساس وزارت، باید تنوع قومی، فرهنگی و زبانی مناطق مختلف ایران را همواره در نظر داشته باشد و از یکسان نگری و یکدست سازی این تنوع فرهنگی که نسخه نظامهای بسته و غیر دموکراتیک است، خودداری کند. زبان مادری تمام مردم ایران و به تبع آن تمام دانش آموزان ایران، فارسی نیست بلکه زبانهایی چون کوردی، آذری، عربی، بلوچی، گیلکی و ... در این کشور وجود دارند که هر کدام از آنها دارای نظام دستوری و نحوی خاص خویش و مستقل از زبان فارسی اند. اینکه به جای به کاربردن «زبان رسمی» از عبارت «زبان مادری» استفاده می شود، اگر از زبان یک فرد عامی ناآشنا به مفاهیم می بود، محل بحث و مناقشه نبود؛ اما وقتی این بحث از زبان وزیر آموزش و پرورش یک کشور بر زبان می آید، جای سوال و محل سرزنش است.
2- آقای وزیر ظاهراَ سخن خویش را با این استدلال بیان می کند که برنامه های آموزش زبان نباید با اصول تربیتی مغایرتی داشته باشد. از این رو باید بچه ها از اول در خواندن و نوشتن به زبان مادری(فارسی) به خوبی تسلط پیدا کنند؛ زیرا ورود یک زبان بیگانه در فرایند زبان اصلی(فارسی) اختلال ایجاد میکند. در اینجا باید به آقای وزیر «احسنت و دست مریزاد» گفت. چون سخن حقی گفته است. اما باید پرسید که آیا رعایت این اصول تربیتی و نگرانی از ایجاد اختلال در آموزش زبان، تنها در مورد زبان فارسی مصداق می یابد؟ آیا این امر برای آموزش زبان فارسی به کودکان متعلق به اقوام غیر فارسی زبان ایرانی موجب اختلال نخواهد شد؟
آیا ایشان به عنوان وزیر آموزش و پرورش کشور ایران، این اصل تربیتی را برای دانش آموزان آذری، بلوچ، کورد و ... به رسمیت نمی شناسد؟ آیا ما به عنوان والدین و معلمان فرزندان خویش مجاز نیستیم که نگران عدم اجرای اصول تربیتی مترتب بر آموزش زبانی غیر از زبان مادری فرزندانمان باشیم؟
3- نگارنده، زبان فارسی را زبان بیگانه قلمداد نمی کند؛ اما زبان غیر مادری بچه های این مناطق است فلذا آیا می توان توقع داشت که بچه های کورد و عرب و آذری و ... مانند همان بچه هایی که زبان مادری آنها فارسی است، در دوره ابتدایی، ابتدا، در خواندن و نوشتن زبان مادری خویش تسلط پیدا کنند، آن گاه نسبت به یادگیری زبانی دیگر (فارسی) اقدام کنند؟
4- جایی دیگر نیز گفته ام که وزیر آموزش و پرورش به دلیل اینکه بیشتر در امور حسابداری و مالی فعالیت داشته است، فلذا عجیب نیست که از مسایل روان شناختی و جامعه شناختی آموزش و پرورش سر درنیاورد و سخنان بدون پشتوانه و حاکی از عدم مطالعه و مداقه بر زبان آورد!
برای ایشان آرزوی استعفا نمی کنم، اما لا اقل تا اینجا یک عذرخواهی به جامعه اقوام ایرانی بدهکار است!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بین وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه ما و جایگاهی که علوم انسانی در کشور دارد نسبتی نزدیک وجود دارد. از یک سو حکومت به علوم انسانی بدگمان است و صاحبنظران علوم انسانی به کل یک مجموعه بی خاصیت و بیفایده در نظر گرفته می شوند. اگر پزشکی خطایی کند و موجب مرگ فردی شود و یا اگر مهندسی بنایی بسازد که به سرعت ویران شود چندان مورد عتاب قرار نمیگیرد که فردی علوم انسانی خوانده ادعایی کند که درست از آب در نیاید یا نقدی کند که بر مذاق ارباب قدرت سازگار نباشد.
مساله این است که اهمیت دادن بیشتر به علوم انسانی کمی از ددمنشی و توحشی که دچارش هستیم را کاهش میدهد، فرزندانمان و خودمان در هر حوزهای که کار میکنیم قدری از دانش انسانی را نیاز داریم تا زندگیکردن در جامعهای که ناممکن شده است را ممکن سازیم بگذارید سوی دیگر قضیه را هم ببینیم:
مردم به کل نه تنها اهمیتی برای علوم انسانی قائل نیستند، شناختی از آن نیز ندارند. واقعا علوم انسانی قرار است با مردم چه کند؟
این پرسشی است که حتی توسط مردم طرح هم نمیشود. آری ؛ وقتی میبینیم که جدیدترین تکنولوژیهای مهندسی و نظام نوین پزشکی وارد جامعه شده است و همچنان حال جامعه خوب نیست مشکل را از کجا باید جست وجو کنیم؟
وقتی که در جامعهای زندگی میکنیم که توجه به محیط زیست در حد شوخی است، جامعهای که قوانین و قواعد رسمی کشور را به سخره میگیرد، جامعهای که دولتمردان دائما قوانین را در آن تغییر میدهند، جامعهای که همه در آن به فکر منفعت شخصیشان هستند و از دغدغهای نسبت به منافع جمعی و عمومی خبری نیست، وقتی در جامعهای زندگی میکنیم که مردم در آن نسبت به یکدیگر سوء ظن دارند، جامعهای که قدرت و توان گفت و گو با یکدیگر را از دست داده است، جامعهای که در عمل نه با دوستان مدارا می کند و نه با دشمنان مروت، جامعهای که تماما به پول فکر میکند و بر این اساس وارد بازی های دلار و طلا و زمین میشود و بدین ترتیب خود به بحرانهای اقتصادی بیشتر دامن میزند و مهمتر از همه در کنار این همه شگفتی از پلیدیهایی که آفریده است نومیدانه به کنجی میرود و از وضع بد مملکت مینالد و سودای مهاجرت را در سر می پرواند، یعنی جامعهای که خود در ویرانی آن نقش داشته است را رها میکند تا ویرانتر شود و کوچکترین عذاب وجدانی هم از نقش خود در این ویرانی ندارد.
این همان جامعهای است که مردم آن از شعوری که علوم انسانی به جامعه تزریق میکند بیبهرهاند. این همان جامعهای است که مدارس در آن دهههاست که گفتهاند رشتههای ریاضی و علوم مهمتر از علومانسانیاند و گونهای القا کردهاند که افرادی که مهندسی و علوم و پزشکی میخوانند نیازی به دانش انسانی ندارند.
بله، وفتی که فرزندم در پی تغییر مقطع از ابتدایی به راهنمایی برآمد، یکسال تمام مدرسه اش او را با خواندن بیشتر علوم و ریاضی اماده کرد در حالی که هیچ نشانهای از شعوری که علوم انسانی به او می دهد نبود، و در مدرسه جدید نیز معیار برتری نه انسانیت و اخلاق و دانش انسانی ( ادبیات، تاریخ و جامعه شناسی) بلکه دانش محفوضات عددی و محاسبه گرانه بود. در حالیکه دانشی که فرزندانمان برای زندگی بهتر نیاز دارند دانشی است که مبتنی بر فهم و مفاهمه باشد، یا دانشی انتقادی که قدرت فهم و زیر سلطه نرفتن آدمها را افزایش دهد دانشی که مسئولیت را آموزش دهد، یاد بدهد چگونه با دیگران رفتار کنیم، چگونه گفت و گو کنیم، چگونه انتقاد کنیم، چگونه تحمل شنیدن صدای مخالف را داشته باشیم، چگونه صبر کنیم، چگونه امید بورزیم، چگونه نق نزدنیم و کار کنیم و الخ. اما متاسفانه، مدارس و همین طور خانوادهها صرفا به فکر دانش پولساز برای تامین زندگی آینده فرزندان هستند و نه دانشی انسانی برای بهتر و انسانیتر زیستن.
این همان گرایش پول پرستانه در جامعه است که در آن گرایش به کالاها ، زمین، سکه، پول و دلار که همگی حول مفهوم موفقیت جمع شدهاند را توضیح می دهد. این همان جامعهای است که مردم آن از شعوری که علوم انسانی به جامعه تزریق میکند بیبهرهاند
گرایشی که در آن علوم انسانی کمی، کنکوری، حفظی و در واقع بخشی از منطق عددی شده است. ادعا نمیکنیم که خواندن علوم انسانی حلال مشکلات است، مساله این است که اهمیت دادن بیشتر به علوم انسانی کمی از ددمنشی و توحشی که دچارش هستیم را کاهش میدهد، فرزندانمان و خودمان در هر حوزهای که کار میکنیم قدری از دانش انسانی را نیاز داریم تا زندگیکردن در جامعهای که ناممکن شده است را ممکن سازیم.
شبکه جامعه شناسی علامه
در دولت دوم روحاني با توجه به وعدههاي داده شده، انتظار ميرفت آموزش و پرورش محور تصميمات و سياستهاي دولت دوازدهم باشد اما روحاني بر خلاف وعدههاي انتخاباتياش وزيري را به مجلس معرفي کرد که نه تنها وزير ايدهآلي نبود بلکه با انتظارات فرهنگيان فاصله بسيار داشت.
عليرغم همهي انتقادها و مخالفتهاي کارشناسان و منتقدان «سيدمحمد بطحايي» معاون سابق علياصغر فاني، وزير آموزش و پرورش شد. انتخاب سيدمحمد بطحايي به معني ادامه سياستهاي نامطلوب دولت در اين حوزه تلقي شده و باعث گرديد تا اکثريت قريب به اتفاق فرهنگياني که با شور و اميد بسيار به روحاني راي داده بودند از عدم توجه دولت به دغدغههاي خود، سر خورده و نااميد شوند. حالا که چندين ماه از شروع وزارت بطحايي ميگذرد، با نگاهي واقعبينانه ميتوان عملکرد او و وزارتخانه تحت امرش را مورد نقد و بررسي قرار داد.
اگرچه برنامههاي پيشنهادي بطحايي در روز اخذ راي اعتماد بسيار تاملبرانگيز و اميدوارکننده بود اما نبايد فراموش کرد «وعدهدادن» مشکلگشاي وزارتخانه پرمخاطب آموزش و پرورش نيست و نهاد حساس و استراتژيک آموزش و پرورش مديريت خاص و منحصر به فرد خود را ميطلبد. آموزش و پرورش به طور همزمان با چندين چالش عمده روبه روست؛ از مهمترين چالشهاي بطحايي و يارانش ميتوان به «بودجه، وضعيت مبهم صندوق ذخيره فرهنگيان، اجراي مرحله دوم رتبهبندي معلمان و ساختار ناکارآمد بيمه تکميلي فرهنگيان» اشاره نمود.
بودجه نامناسب
اولين و مهمترين چالش جدي بطحايي در زمينه مديريت بر وزارتخانه آموزش و پرورش «مشکلات اقتصادي و ارتقاي شان و منزلت فرهنگيان» است که به نظر ميرسد با توجه به تبعيض فاحش در زمينه معيشت معلمان، حقالتدريسهاي معوق و حق الزحمه پرداخت نشده امتحانات، حقوق معوق سرباز معلمها و پاداش پايان خدمت بازنشستگان، او و يارانش در اين زمينه ناتوان بودهاند.
پس از رونمايي از لايحه بودجه سال 1397 کل کشور مشخص شد که بطحايي و تيم مديريتياش نقشه راهي براي برون رفت از بحران موجود ندارند و همچنان در بر پاشنه قبلي ميچرخيد و مشکلات اقتصادي آموزش و پرورش در سال 97 تکرار خواهد شد.
بودجه سال 97 آموزش و پرورش در مقايسه با بودجه سال قبل افزايش قابل توجهي پيدا نکرد تا سال جاری، سال دشوار مالي براي آموزش و پرورش باشد و همچنان کسري بودجه و ناتواني در پرداخت معوقات فرهنگيان ادامه داشته باشد.
مطالعه آمار و ارقام نشان ميدهد که آموزش و پرورش براي سال 97 از کسري بودجه شديد رنج ميبرد. بخشي از کسري بودجه سال 97 به خاطر معوقات سال 96 و بخش ديگر بابت پاداش پايان خدمت بازنشستگان است که به دليل انتقال کسريهاي بودجه سالهاي گذشته به سال جاري، باعث شده است تا آموزش و پرورش براي سال 97، با کسري بودجه حدود 7 هزار ميليارد توماني روبه رو باشد. بدون ترديد کسري بودجه هرساله، بر کيفيت نظام آموزشي تاثيري منفي گذاشته و باعث کاهش راندمان آموزشي خواهد شد و قرباني اين بيتوجهي خانواده بزرگ فرهنگيان و 13 ميليون دانشآموز خواهد بود. اين روزها اوضاع آموزش و پرورش خوب نيست. حس ناخشنودي همه خانواده بزرگ آموزش و پرورش را در برگرفته است و کاهش اعتماد به آينده نظام آموزشي به راحتي محسوس و قابل مشاهده است
تخلف در صندوق ذخيره فرهنگيان
يکي ديگر از چالشهاي مهم پيش روي بطحايي موضوع « اختلاس در صندوق ذخيره فرهنگيان» است. موضوع تخلف در صندوق ذخيره فرهنگيان افکار عمومي معلمان را به شدت تحت تاثير قرار داده است. اگرچه از زمان روي کار آمدن بطحايي شاهد تغييراتي در نگاه مديريتي به صندوق ذخيره فرهنگيان بوديم و وي تلاش کرد تا با ايجاد تغييراتي در نحوه انتخاب هيات امناي غير انتصابي تا حدودي نقش فرهنگيان به عنوان صاحبان سرمايه در اداره موسسه را پررنگتر کند اما اکنون که تخلف در صندوق ذخيره فرهنگيان محرز شده است، « وزير آموزش و پرورش» بعنوان رييس هيات امناي اين موسسه بايد نسبت به وظيفه نظارتي خود پاسخگو باشد و صادقانه اشتباهاتشن را بپذيرد و براي جلوگيري از تخلفات احتمالي به آسيب شناسي چرايي رويدادن تخلفات بپردازد! مسلماً برخورد قاطعانه با موضوع تخلف در صندوق ذخيره فرهنگيان ميتواند تا حدودي اعتماد از دست رفته معلمان را بازگرداند.
صندوق ذخيره فرهنگيان، امروز با چالشهايي جدي روبه رو است که ناشي از ايرادهاي متعدد در اساسنامه آن ميباشد. براساس قانون تجارت شکل مديريت صندوق ذخيره فرهنگيان، هيات امنايي است. انتخاب اعضاي هيات مديره، مديرعامل و رئيس هيات مديره و بازرس اين صندوق ظاهراً مستقل از وزارت آموزش و پرورش، از وظايف و اختيارات هيات امنا است و انتخاب اعضاي هيات امنا از وظايف و اختيارات وزير آموزش و پرورش بعنوان رييس هيات امنا است. بنابراين قانون ايجاد اين صندوق به شکلي تدوين شده است که تمامي تصميمات و خط مشي موسسه از سوي وزير آموزش و پرورش اتخاذ ميشود.
در اساسنامه نقش فرهنگيان به عنوان صاحبان سرمايه در اداره موسسه حتي بعد از گذشت دو دهه از فعاليت، هنوز مشخص نيست. اين عدم حضور در اداره و نظارت به شدت فرهنگيان را رنجانده و شفافيت عملکرد صندوق را برايشان مخدوش کرده است. بنابراين در اين مقطع به نظر ميرسد که اساسنامه صندوق ذخيره که نحوه فعاليت هيات مديره و رابطه اعضا با موسسه را توضيح ميدهد، نياز به اصلاح و بازنگري اساسي دارد.
نظام رتبهبندي معلمان
دولت يازدهم در مهر 94 براي كاهش فاصله دريافتي معلمان با سايركاركنان دولت و ارتقاي عوامل انگيزشي و رفاهي معلمان «طرح رتبهبندي معلمان» را اجرا کرد. عملاً آنچه تحت عنوان نظام رتبهبندي معلمان اجرا شد با نظام رتبهبندي که پيشتر از آن صحبت ميشد و در سند تحول بنيادين نيز به آن اشاره شده بود، تفاوت بسياري داشت. قرار بر اين بود که طرح رتبهبندي معلمان به صورت مرحله به مرحله (پلکاني) در سه فاز طي سالهاي 94، 95 و 96 اجرايي و باعث ترميم حقوق فرهنگيان شود. اجراي فاز دوم رتبه بندي معلمان که قرار بود در فروردين 95 اجرايي شود به بهانه عدم توانايي مالي دولت به سال 96 حواله گرديد و در سال 96 هم بخاطر عدم برنامهريزي درست و عدم آمادگي وزارتخانه آموزش و پرورش و دولت، عملاً اجراي طرح رتبه بندي متوقف گرديد تا قاطبه معلمان از بيعدالتيها و تبعيضهاي آشکاري که دانسته يا ندانسته نسبت به آنان اعمال ميشود ناراضيتر گردند.
اگرچه اجراي رتبهبندي معلمان در سند تحول بنيادين و ماده 63 قانون برنامه ششم به وضوح آمده است اما به نظر ميرسد اجراي طرح رتبهبندي معلمان در مهر 97، در هالهاي از ابهام قرار گرفته است و اجراي آن با اما و اگرهاي فراواني روبه روست. چراکه طرح طرح رتبهبندي معلمان بايد در شوراي عالي آموزش و پرورش تهيه و تدوين گردد و براي اجرايي شدن، نيازمند تصويب مراجع ذيصلاح (دولت و مجلس) است. شوربختانه هنوز طرح رتبهبندي معلمان تهيه و تدوين نشده است و لايحه آن براي تصويب به مجلس فرستاده نشده است، از سوی ديگر تامين منابع مالي اين طرح کاملاً مشخص نيست. در حال حاضر اجراي «کامل» طرح رتبهبندي معلمان بر اساس سند تحول بنيادين نيازمند مبلغ 8 هزار ميليارد تومان است که آن نيز منوط به تصويب مجلس شوراي اسلامي است که بنظر ميرسد با توجه به اختصاص 6 هزار ميليار تومان در بودجه 97 آموزشوپرورش, عملا اجراي کامل آن امکان پذير نباشد.
بيگمان نخستين قدم براي اجراييشدن طرح رتبهبندي معلمان، تهيه لايحه نظام رتبهبندي و ارسال آن به مجلس براي تصويب است. اجراي طرح رتبهبندي معلمان نه تنها ميتواند وضعيت معيشتي معلمان را بهبود بخشد بلکه در کيفيت آموزشي نيز اثرگذار است چراکه باعث ارتقاي کيفيت علمي معلمان ميشود.
بيمه تکميلي فرهنگيان
يکي از نقدهاي جدي به بطحايي و تيم مديريتياش، «بيمه تکميلي فرهنگيان» است. بيمهتکميلي فرهنگيان عليرغم پرداخت هزينههاي هنگفت به معضلي جدي براي فرهنگيان تبديل شده است و با واگذاري به يک شرکت بيمهاي ناشناس که حتي در مورد مجوز آن ابهامات زيادي وجود دارد؛ تضعيف شده، خدمات و تعهداتش محدود و موجب ناراحتي بسياري از معلمان شده است. در حال حاضر آموزش و پرورش بابت بيمه تکميلي حدود 200 ميليارد تومان به شرکت بيمه آتيهسازان حافظ- شرکت بيمهاي طرف قرارداد با وزارت آموزش و پرورش- بدهکار است و شرکتهاي بيمهاي به دليل بدهي وزارت آموزش و پرورش خدمات درماني فرهنگيان را به درستي پوشش نميدهند. از سوي ديگر به دليل بدهي شرکتهاي بيمه به داروخانهها، کلينيکها و بيمارستانها باعث شده است تا اين مراکز خدمات دارويي و درماني مناسب به فرهنگيان ارائه ندهند و فرهنگيان مجبور به پرداخت هزينههاي خود به صورت آزاد باشند. متاسفانه عليرغم سود هنگفتي که نصيب شرکتهاي بيمه طرف قرارداد با آموزش و پرورش ميشود، مسئولان وزارت آموزش و پرورش نتوانستهاند يا نخواستهاند امتيازات بيشتري براي فرهنگيان درخواست نمايند.
و کلام آخر؛
آقاي وزير؛ اين روزها اوضاع آموزش و پرورش خوب نيست. حس ناخشنودي همه خانواده بزرگ آموزش و پرورش را در برگرفته است و کاهش اعتماد به آينده نظام آموزشي به راحتي محسوس و قابل مشاهده است.
آقاي بطحايي؛ ارتقاي منزلت فرهنگيان، اصلاح نظام پرداخت معلمان، به اجرا در آمدن طرح رتبهبندي، طراحي و اجراي نظام معيشتي و رفاهي ويژه فرهنگيان به «شعار» نيست و نيازمند برنامهريزي صحيح و مديريت علمي است. بيشک مسير اصلاح و نوسازي ساختار کهنه و فرسوده آموزش و پرورش بسيار دشوار است اما ميتوان با واقعبيني، نگاه تخصصي و برنامه محور، به دور از شعار زدگي براي ترميم ساختار بيمار آموزش و پرورش تلاش کرد.
و من الله التوفيق
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید