
یکی از محک های اساسی پیشرفت در کشورهای توسعه یافته شاخص های آموزش به مثابه امری عمومی می باشد. آموزش از لحظه شکل گیری نطفه انسان تا لحظه ی مرگ او را در برمی گیرد.
عواملی که آموزش در کشوری همچون ایران را در ورطه ای نامعین ،مبهم و گاهی خطرناک قرار می دهد می توان به شرح زیر بیان کرد.
الف. عدم تعیین هندسه معرفتی هویت ایرانی و ابهام در ربط و نسبت آن با جهان:
در این باره می توان گفت امر آموزش و فرهنگ به مانند امور دیگر اجتماعی و فرهنگی در یک سرگیجه ی معرفتی به سر می برد و تکلیفش با خودش معلوم نیست.از طرفی با خوانشی ایدیولوژیک و سلیقه ای از فرهنگ در سیاست گذاری طرف هستیم که حاضر به گفت و گو و شراکت نظریه ها و افکار در عرصه لااقل نخبگانی نیست و مرتبا در حال هرس کردن نگاه هایی است که به نظرش فاقد استانداردهای لازم مطبوع خود به جامعه است و از طرف دیگر روشنفکران بدنه نیز تمایلی به ارایه راهکار به دلایل مختلف از خود نشان نمی دهند.این است که در سطح آموزش رسمی با انسانهای به ظاهر یکدست مواجه هستیم که همگی یک نوع آموزش می بینند ولی در آموزش غیررسمی که منبعث از منابع گوناگون فکری داخلی و ملی و بین المللی است تنوعی سطحی از افکار مختلف سرو کارداریم که در تظاهرات گوناگون و مختلف به سر می برند و تنها نقطه مشترک آنان کم عمقی فکری است.
این تنوع و کم فکری و بی میلی مفرط اجتماعی ما در انجام کارهای جدی و پرزحمت فکری ،هنری ، اجتماعی و فرهنگی بروز پیدا می کند به گونه ای که راه میان بر و حاضرخوری و ره صدساله را یک شبه طی کردن جزو مولفه های اصلی فرهنگی و اجتماعی ما درآمده است.
این حاضر خوری و تنبلی از جزوه نویسی و بی میلی به دروس فکری و تحلیلی تا سطح بسیار پایین استانداردهای درسهایی چون فلسفه منطق ، ریاضیات و فیزیک و شیمی تا درسهای هویتی همچون تاریخ و ادبیات و جغرافی که کاملا سرسری گرفته می شوند خود را نشان داده است. فقدان تحلیل نزد دانش آموزان و دانشجویان میوه های این نوع آموزش است که گریبان جامعه را گرفته است.
صنعت فروش مقاله و رساله و همچنین وجود دورهمی های دانشگاهی در چاپ مقاله های پژوهشی و مسابقه برخی اساتید در چاپ کردن مقاله پژوهی با کمک پرولتاریای آموزشی (به تعبیردکتر عباس کاظمی) و داوری پایان نامه ها و مقالات بدون مبنای علمی و بیشتر بر اساس روابط سطح کیفی علمی رابه پایین ترین سطح خود رسانده است. این درحالی است که با تصویب قوانین یکسویه به نفع افراد صاحب امتیاز در آموزش عالی روزبه روز حلقه بر دامنه تنگ نخبگان واقعی علمی بیشتر تنگ می شود.
ب. وضعیت نابه سامان اقتصادی و فقدان راهکارهای مناسب جهت رفع آن مراکز آموزشی ما را به مراکز فروش نمره و مدرک تبدیل کرده است که در آنها دانش آموز و دانشجویی که پول می دهد به چشم مشتری نگاه می شود که همواره حق بااوست.
در چنین فضای سوداگرانه ای و البته بدون نظارت نهادهای مربوطه چیزی به نام تحلیل ،اخلاق و استقلال نهادهای آموزشی باقی نخواهد ماند و آنچه هست سلطه پول در عرصه ای بی رقابت است .در این حالت دانشگاه و پژوهشگاهها و مرکز فکری به جای اینکه حل مساله کنند خود تبدیل به مشکل می شوند و باری می شوند بر دوش جامعه . در این حالت به جای تاکید بر جایگاه فرهنگ ،فلسفه ، و نهادهای فکری تکیه بر حباب های کاذب برآمده از مدرک گرفتگی و افزایش ادعاهای توخالی و کم محتوا از سوی آموزش دیدگان این نظام آموزشی هستیم.
از دیدگاه اندیشمندانی چون گرامشی واقعیت اجتماعی صرفا محصول ذهنیت تاریخی طبقات اجتماعی است. و نفی تصور کلاسیک روبنا –زیربنا در پی احیای استقلال ایدِیولوژی و فرهنگ است.از این منظر مراکز آموزشی می تواند محل تجمع نخبگان و یا دانش جویان واقعی از هر سنخ فکری باشند که به تزاحم و تضاد و تعامل فکری به غنی ترشدن بنیانهای معرفتی اجتماعی اضافه می کنند و می توانند راهگشای حل مسایل مختلف اجتماعی باشند. ولی با تبدیل شدن مراکز علمی به بنگاه های تجاری سهم اشخاص علمی و اخلاقی واقعی در عرصه آکادمیک کاهش می یابد و یا رویکرد بی تفاوتی را اتخاذ می کنند و در ازای آن افرادی که تنها به خاطر ارتقای شغلی و یا داشتن تمول مالی توان پرداخت شهریه ها را دارند فرصت حضور در مراکز علمی را پیدا می کنند و مدارک ناقابل به لحاظ کیفیت را اخذ می کنند که نه تها مشکلی را حل نمی کنند که باعث سرخوردگی نیروهای کیفی فکری و همچنین افت شدید قوه خلاقه کشور جهت حل مسایل گوناگون می گردند.
ج.با وضعیت الف و ب ترویج علم در سطح عمومی که مهمترین فاکتور در رشد علم یک اجتماع است کاملا به فراموشی سپرده می شود و یا به صورت امری بوروکراتیک و رییس خشنودکن در می آید که روز به روز سطح نخبگان واقعی جامعه و قاعده را افزایش می دهد و این عدم تفاهم بین لایه های مختلف اجتماعی و در جا زدن آنها در روزمرگی های مفرط به رشد فرهنگ ضد علمی کمک شایانی خواهد کرد.

در این فرهنگ آنچه بوی علم و فرهنگ و تحلیل بدهد به امری ناهنجار از سوی کنشگران اجتماعی تبدیل خواهد شد و میزان جامعه پذیری این مفاهیم از سوی آنان تنزل پیدا خواهد کرد. در چنین بستری گانگستریسم آموزشی جای خود را به استاد و دانشجو خواهد داد و به آموزش و لوازم مادی و معنوی و انسانی آن به چشم انواع و اقسام طعمه های مختلف نظر خواهدشد و به میدان رقابتهای مختلف ازنوع تنازع بقا بدل خواهد شد. بالتبع در چنین میدانی آنکه ضعیف تر باشد زودتر ازمیدان به در خواهد شد و میزان هوش و تحلیل و سواد به کمترین حد دخالت تنزل خواهد کرد.
د.از نظر نگارنده راهکار اساسی و اصلی را می بایست در مدل هژمونی گرامشی جست و جو کرد که به طور خلاصه می توان بیان کرد:
الف.استقلال فرهنگی و فکری مراکز علمی و تا حد ممکن دوری از سیاست زدگی های موجود.
ب.استقلال صنعت و اقتصاد و واگذاری آنها به بخش خصوصی واقعی.
ج. ایجاد اتاق های فکر در تمام مراکز علمی و آموزشی و پژوهشی با حضور انواع دیسیپلین های فکری و نظری .
د. ایجاد محدودیت های کامل در جهت پذیرش دانشجو و استاد در دانشگاهها.
ه. اضافه شدن دروس تحلیلی همچون فلسفه و منطق به تمام رشته های دانشگاهی .
و.استقلال مراکز دانشگاهی از وزارت علوم در اتخاذ تصمیمات مربوط به حوزه آموزشی و پژوهشی
ز. انحلال برخی از دانشگاههای بی کیفیت مانند علمی –کاربردی و برخی واحدهای دانشگاههای دیگر اعم از دولتی و غیر دولتی.
مرحوم خان عمو در مجالس و مجامع مختلف وقتی پایِ آدم های کم ظرفیت و تازه به دوران رسیده به میان می آمد ، اول شعر خلیل خان،( ایلخان بزرگ بختیاری معاصر با شاه عباس صفوی) را با سوز و گداز زمزمه می کرد.بعد حکایت همولایتی اش علنقی میرزا که در اواخر عهد قجر به ریاست اداره صنایع مستظرفه رسیده بود، را بازگو می کرد. خان عمو می گفت : تغاری شکست و ماستی ریخت و شاهین بخت راه را گم کرد و یکراست نشست روی شانه های کج و معوج علنقی میرزای چلقوز ،و الکی الکی این تحفه بی مقدار شد رئیس اداره صنایع مستظرفه ،اوایلش فکر می کردیم خواب می بینیم ،آخه آدمی کوتوله و مارموز با آن قیافه هچل هف که توی تمام عمرش نتوانست پنج خط انشاء و یک نامه دعا و سلام بنویسد و یا دو کلام حرف و حساب بزند،چطور می توانست گُلی به سر اداره صنایع مستظرفه بزند، توش مانده بودم ، شاید اینهم از حوادث عجیب روزگار باشد که هر احتمال محالی را برای مردم ایران ممکن الوجود و قریب الوقوع می کند .
خان عمو می گفت :وقتی حکایت این انتصاب شوم را به اطلاع خانلر بیگ رسانیدم گفت : علنقی دستش کج است و سینه اش مملو است از کینه و حقد و حسد و عقده های حقارت اما اهل حساب است و کتاب و طماع است و دندان گِرد، سهم دربار و اکابر را بیشتر از حد معمول می پردازد و دستمال باز خوبی هم هست، به شرطی که روزی به سرش نزند که بلند پروازی ها و زیاده خواهی نموده و هوس جلوس بر جای اکابر و درباریان نماید . آداب تملق و ریا و تزویر را خوب بلد است اما چون بی ظرفیت است به خودش و به همه چیز گَند می زند .
القصه علنقی بر میز ریاست جلوس نمود و هیچ خدایی را بنده نبود،سگرمه هایش مثل یزید خر مُرده دائما در هم و برهم بالا و پایین می زدند.این آدم دائم الیُبس، اخمو و ترشرو و از خود راضی چنان دچار توهم خود بزرگ بینی شده بود که انگار از دّم فیل به زمین افتاده بود، علنقی بعد از چند سال ریاست بر صنایع مستظرفه دست به بلند پروازهای خارج از عقول زد و پایش را توی کفش اکابر و وکلا می کرد و حتی با تملق و چاپلوسی ، خوش خدمتی و بله قربانگویی و در آخر با زیر آب زنی آن ها قصد جلوس به جای آنان نموده و اسب مراد را زین کرده و چهار نعل می تاخت . عاقبت همین بلندپروازی ها باعث برانگیختن خشم و کنجکاوی کُمیسر احمدی جهان دیده و با تجربه شد و در اداره تأمینات، زد و بندها و اختلاس هایش را روی میز گذاشته شدند و پته اش را روی آب انداختند و هر چه خورد و نخورد از حلقومش بیرون کشیدند و در نهایت عدلیه برایش حکم حبس صادر کرد و آوازه و نامی که با جهل کذایی کسب کرده بود را یکباره در فراموشخانه تاریخ بر باد داد و به قول حافظ خوش درخشید اما دولت مستعجل بود.
مرحوم خان عمو صفحه ی علنقی میرزا را که به آخر می رسانید از ابوالعباس و باغملک گریزی می زد و سر از ازنا و درود و الیگودرز و خلیل آباد در می آورد و طوایف چهارلنگ بختیاری ممیوند و زلکی و خصوصا طایفه هیودی و کارهای خلاقانه و عمران و آبادانی های مرحوم خلیل خان را در عهد شاه عباس به تأویل و تفسیر می کشانید و طوری شرح جزئیات را می داد که انگار خودش مباشر خلیل خان بوده است .

خان عمو وقتی به آخر شاهنامه ی خلیل خانی می رسید. صدایش بم می شد و اشک در چشمانش حلقه می زد بعد این شعر را زمزمه می کرد:
"خليل خان ويدم ور عنبر نئ نهام بو
سويلام شه و بلند رهدن وِ جؤ دو"
ترجمه :خليل خان بودم و آنچنان مقام و مرتبه ای داشتم [ایلخان کل بختیاری و منصوب از طرف شاه عباس صفوی]كه سبيلم را به كمتر از عطر و عنبر آغشته نمي كردم. اما گردش روزگار و سقوط از قدرت كاري كرد كه سبيل هاي بلند و سياه و شاهانه ی من به قُوت بي ارزشي مانند جو دو(آش دوغ با آرد جو) برود.
من معمولا پایِ خطابه های خان عمو یک پامنبری فعال بودم و گاهی برای خلیل خان هم اشکی می ریختم و دو تا تُف و لعنت هم به علنقی میرزا ی کوتوله و بی مقدار حواله می کردم . خان عمو هم روز به روز پیرتر می شد و بسیار کم طاقت، وقتی آخرین نفس را می کشید بازهم شعر خلیل خان را زمزمه کرد اما این بار ناتمام و بدون هیچ توضیح و تفسیری ....
نتیجه گیری ꞉
وقتی بی هنران لاف هنر زنند
خاک عالم به سَر عالِم صاحب هنر است.
در نتیجه ، اگر علنقی میرزاها را بی جهت بزرگ کنیم و جایگاه دهیم ، هم به خود ضرر می رسانند هم به مردم و جامعه ،
با این که چندین و چند سال از ریاست علنقی میرزایِ بی مقدار بر صنایع مستظرفه می گذرد اما پیامدهای شوم این دوران همچنان باقی است و شاید قرن ها هم آثار آن پاک نشود .
البته خانلر بیگ خوب تشخیص داده بود ، امثال علنقی میرزا به خاطر کوتوله بودن ظرفیت بزرگ شدن ، بزرگ بودن و بزرگ ماندن را نداشته و ندارند ، وجود منحوس شان تمام ارزش های انسانی و اخلاقی را به باد می دهد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">

این روزها کم کم استرس ثبتنام در مدارس طبقاتی و البته رنگارنگ ایران به خانوادهها منتقل میشود.
دو مسئله در ثبت نام مدارس پررنگتر از بقیه است:
بود و نبود یونیفرم در مدرسه و مهمتر از آن اجباری یا اختیاری بودن شهریه (مشارکت مالی اولیا در اداره مدارس).
مسئولین ریز و درشت آموزش و پرورش وقتی در مقابل دوربین قرار میگیرند معمولا وجود شهریه در مدارس دولتی را منکر میشوند و بعضا شمارههایی را نیز جهت پیگیری و برخورد با متخلفین اعلام مینمایند.
وقتی که تب و تاب ثبت نام ها فروکش کرده و آبها از آسیاب میافتد، با زبان بی زبانی به مدارس اعلام میشود که جیب دولت خالی بوده و سرانهای در کار نیست و هر کس باید از گلیم خود در طوفان حوادث متلاطم ارزی و چالشها و امواج بیامان و سهمگین تحریمها محافظت نماید.
واقعیت آنست که در دو گلوگاه اساسی ثبتنام و صدور کارنامه میتوان از اولیا کمک مالی گرفت. آموزش و پرورش برای ساکت کردن افکار عمومی دقیقا این دو فرصت را از مدارس سلب مینماید و البته در طول سال بار سنگین انواع و اقسام برنامهها، بخشنامهها و وظایف ذاتی خود را به دوش نحیف مدارس دولتی تحمیل میکند.
جالبترین بخش ماجرا، اعلام عمومی رایگان بودن مصرف حاملهای انرژی در مدارس دولتی از سوی دولت است، در حالی که در صحنه عمل تقریبا هیچ مدرسهی دولتی یافت نمی شود که ماهانه و هفتگی مورد تهدید و تحدید قطع حاملهای انرژی توسط ماموران مربوطه نباشد.
لازم به ذکر است که گرچه بر اساس قانون اساسی، آموزش تا سطح دیپلم در ایران رایگان است، ولی در شرایط فعلی بدون مشارکت جدی مادی و معنوی اولیا، مدارس دولتی امکان سرویسدهی و فعالیت مناسب نخواهند داشت.
لباس فرم در مدارس چه حکمی دارد؟

در اکثر کشورهای جهان پوشیدن لباس فرم در مدارس اجباری است. در برخی کشورها لباس فرمها سنتی بوده و نشانهی فرهنگ و مدنیت آن کشور خاص میباشد. در برخی از کشورها رنگ لباس فرم بر اساس جنسیت و مقطع تحصیلی تفکیک میشود و در کشوری مانند چین برای هر فصل لباس فرم خاصی تعبیه شده است.
در ایران نیز همانند بسیاری از کشورها نظرات موافق و مخالف با دلایل و توجیحات خاص در خصوص چرایی و ضرورت لباس فرم وجود دارد.
در مقاطع ابتدایی و راهنمایی (متوسطه دوره اول) اکثریت موافق پوشیدن لباس فرمند، چرا که لباس فرم علاوه بر ایجاد نظم و نظام ظاهری در مدارس، والدین را نیز در انتخاب و ارضاء سلیقه فرزندانشان معاف میکند.
ولی در مقطع متوسطه مقاومت در برابر لباس فرم بطور روز افزون در حال افزایش است. دانشآموزان متوسطه مخصوصا پسرها که در سن بلوغ و اثبات فردیت خود میباشند، عموماً از لباس فرم مدرسه فراری هستند. البته این روزها با وجود تورم افسار گسیخته و سه برابر شدن هزینه تهیه لباس فرم کمکم برخی از اولیا نیز در برابر تهیه لباس فرم مقاومت بیشتری بروز میدهند.
دکتر قاسمی مدیر کل آموزش و پرورش استان البرز در مصاحبه با خبرگزاری ایرنا در خصوص لباس فرم مدارس میگوید:
لباس فرم دانشآموزان در البرز با رویکرد رونق تولید و با استفاده از پارچه باکیفیت ایرانی تهیه و دوخت میشوند. وی همچنین خبر از تشکیل کارگروهی تخصصی با عضویت دستگاههای اجرایی و اصناف استان به منظور نظارت و سازماندهی لباس فرم حدود ۴۶۰ هزار دانشآموز استان میدهد.با تمام این تفاسیر به نظر میرسد در ایران قانون مدون و متقنی در خصوص اجباری بودن لباس فرم وجود ندارد. هر چند آموزش و پرورش امسال بخشنامهای به مدارس ارسال نموده مبنی بر این که مدارس موظفند از ده درصد تخفیف هزینههای لباس فرم چهار درصدش را به سازمان عودت دهند تا هزینه ایاب و ذهاب کارگروه تخصصی مربوطه جهت نظارت و سازماندهی لباس فرم مدارس از این محل تأمین گردد.و سخن آخر این که:
هفته پیش یکی از اولیا در برابر تهیه لباس فرم مقاومت جانانهای داشتند. در جواب ناچاراً پرسیدم: به نظر شما گل پسرتان میتواند به خدمت سربازی برود ولی از پوشیدن لباس سربازی سر باز زند؟ خوشبختانه این تمثیل فیالبداهه باعث اقناع و پذیرش لباس فرم گردید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

جهان دیده ایی را به نامِ عماِد
خداوند چون او پسر خواست ، داد
بپرسید هر کس ندادش جواب
چرا نامِ او را محبّت نهاد ؟
چو شب شد کنارش به زانو نشست
بگفت این سخن را نگه دار ، یاد
در این روزِ اوّل سَحَر ، ظهر ، شام
که دیدی به هستی تو ای خانه زاد
بقیّه همین اَند ، تکرارها !
به خطِ زمانها ، مکانها ، چو باد
بیایی به خود تا ، بگویَد همه
چنین و چنان بود آن زنده یاد
نوشته شده اوّلِ خط ولی
محبّت به هر گونه شد زنده باد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت داریداین آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید">
گروه رسانه/

پس از بازپس گیری شکایت وزارت آموزش و پرورش علیه یک معلم منتقد و مدیر رسانه اخبار فرهنگیان ( این جا ) ، سیدجواد حسینی سرپرست وزارت آموزش و پرورش به قول خود عمل کرد و در دستورالعملی به تمام ادارات و مناطق از آن ها خواست هر گونه اختلاف با اصحاب رسانه در کمیته ای با حضور افراد ذیل مورد بررسی و مسائل فیمابین با توافق حل و فصل گردیده و از ارجاع آن به نهادهای قضایی جلوگیری به عمل آید .
« صدای معلم » از این اقدام شایسته ، مدنی و دموکراتیک آقای حسینی تقدیر و تشکر به عمل می آورد .
« صدای معلم » پیش تر در پیشنهادی به وزارت آموزش و پرورش عنوان کرده بود :
" حال که سرپرست وزارت آموزش و پرورش قرار است طرحی نو در اندازد و از استقلال این نهاد و شان معلمان دفاع کند پیشنهاد می کنیم تا آقای حسینی در چارچوب " منشور حقوق شهروندی " برای اعتماد سازی در دستورالعملی از همه مدیران در سراسر کشور بخواهد که حق شکایت از هیچ رسانه ای در حوزه آموزش را ندارند .
همچنین می توان در مورد پرونده معلمانی که در زمان وزارت بطحایی و در هیات های تخلفات اداری تشکیل شده اند تجدید نظر کرد .
« صدای معلم » به سرپرست وزارت آموزش و پرورش پیشنهاد می کند در مورد ادامه کار مدیرانی که در زمان تصدی مدیریت خویش علیه رسانه ها و معلمان منتقد شکایت کرده اند بازنگری داشته باشد .

با توجه به اهميت بحث آسيب هاي اجتماعي دانش آموزان، مطالبي در اين خصوص ارائه گرديده و از سرپرست محترم وزارت آموزش و پرورش درخواست عنايت و تدبير لازم دارد:
دفتر مراقبت در برابر آسيب هاي اجتماعي با هدف پيشگيري از آسيب هاي جتماعي دانش آموزان حدود 6 سال پيش تشكيل و زيرنظر معاونت تربيت بدني و سلامت شروع به فعاليت كرد.
طبق چارت جديد اصلاح ساختار نيز دفتر مراقبت از معاونت تربيت بدني جدا و زير نظر معاونت پرورشي و در قالب دفتر مشاوره و مراقبت در برابر آسيب هاي اجتماعي فعاليت خواهد كرد (كه در هر دو حالت به اين دفتر به عنوان وسيله اي جهت تشكيل يا حفظ يك معاونت نگريسته شد).
در حالي كه با توجه به روند افزايشي آسيب هاي اجتماعي انتظار مي رفت جايگاه اين دفتر (مخصوصا با اجراي طرح هاي ملي مثل طرح نماد يا نظام مراقبت اجتماعي دانش آموزان و يا همكاري با ستادمبارزه با مواد مخدر و وزارت كشور و ...) تقويت مي گرديد و به عنوان مركز مراقبت در برابر آسيب هاي اجتماعي زير نظر شخص وزير فعاليت مي كرد تا بتواند گامهاي موثرتري در اين زمينه بردارد (همچنان كه در آذرماه 1397 اين جايگاه هم در چارت سازماني به سازمان امور اداري و استخدامي پيشنهاد و مصوب شده بود ولي به خاطر اعمال نفوذ برخي افراد محقق نشد تا به اين دفتر به عنوان وسيله اي جهت تامين اعتبار برخي بخش هاي ديگر نگريسته شود).
از سرپرست محترم وزارت استدعا دارد با توجه به وضعيت آسيب هاي اجتماعي دانش آموزان و اين نگرش كه كار پيشگيري از آسيب ها نياز به همكاري همه همكاران، كاركنان، فرهنگيان، اوليا و دانش آموزان و نيز ساير ارگانها داشته و در يك بخش يا دفتر خلاصه نمي گردد و نيز نياز به اختيارات بيشتري در اين حوزه وجود دارد، در وهله اول مركزي مستقل و زير نظر وزير محترم به پيشگيري از آسيب هاي اجتماعي اختصاص يابد و در وهله دوم اشخاصي كه رشته هاي تخصصي مرتبط داشته و نيز دلسوزي و احساس تعهد زيادي نسبت به بحث آسيبهاي اجتماعي دارند انتخاب و جايگزين گردند تا خون تازه اي در رگهاي اين حوزه جريان يافته و انگيزه هاي افراد را بيشتر نمايد.
به اميد كاهش روز افزون آسيب هاي اجتماعي در جامعه و علي الخصوص در بين دانش آموزان
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

یکی از کلیدواژههای جهانی که قایل به حقوق بشر است، مفهوم عدالت است. عدالت، از جمله مفاهیم نخستین است که در فلسفه خلقت نیز بر آن صحّه گذاشته شده است. اکنون چه در وجه بشری و چه در صورت الهیاتی آن، مسأله این است که این امر به مثابه کهنترین آرزوی بشر، هنوز تحقق نیافته و چشمانداز روشنی از تحقق آن در آینده نیز به چشم نمیآید. با این وصف اگر از صورت الهیاتی آن صرفنظر شود و وجهه انسانی آن، یعنی امکان تحقق آن در زمین توسط بشر، برجسته شود، ارزیابی امر بسیار یأسآلود و غمناک است! از این نظر که کشورهای زیادی در طول تاریخ با شعارها و مدعیّات جذاب و فریبایی، قدرت را به دست گرفته و خود را در کسوت سینهچاکان تحقق عدالت به مردم تحمیل نمودهاند. با این حال، جهان، پر از آشوب و جنگ و نابرابری میان مدعیان برپایی عدالتی است که مثال واقعیاش را هنوز کسی به چشم ندیدهاست.
نظام آموزشی کشورها که برگرفته از نظام سیاسی ـ اجتماعی آنهاست، حسب رژیم حقوقی مترتب بر آن با مفاهیمی از جمله عدالت چه برخوردی کردهاند؟ نظام آموزشی در جای دیگری حقوق طبیعی این کودکان (آموزش زبان مادری) را نادیده گرفته اکنون در صدد لعابکاری و پیراستن ظاهر بنای آموزش است
در ایران به دلیل غلظت تمرکزگرایانه نظام سیاسی ـ اجتماعی، آموزش و پرورش هم متأثر از رویهها و روندهایی است که گاه با تمسک به قانون و گاه با دور زدن آن،اموری چون برقراری عدالت تعریف و عملیاتی میشود. از جمله رفتارهای حاکمیتی در این زمینه، طرح اخیر معاونت آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش است که با عنوان «بسندگی زبان فارسی» در صدد گسترش عدالت آموزشی برآمده است!
رضوان حکیم زاده، معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش، که از بختیاریاش جزو معدود زنانی شده که برای تحقق شعار حضور زنان در کابینه رئیس جمهور روحانی، جای خالی وزیر زن را پُر کرده، با اعلام این طرح گفته است: طرح بسندگی زبان فارسی تنها برای «اجرای عدالت آموزشی» و «جلوگیری از زدن برچسب دیرآموز به دانشآموزان مناطق دوزبانه»است.
وی میافزاید:این طرح در این راستاست که بتوانیم فاصله بین این کودکان با دیگر همسالان خود را که به زبان فارسی مسلط هستند، کم کرد و این امکان در شرایط یکسان یادگیری و برای اجرای عدالت آموزشی برای تمامی نوآموزان بدو ورود به مدرسه فراهم شود.
برای تحلیل این طرح لازم است ابتدا تعریفی از آزمون بسندگی زبان ارایه شود سپس زوایای دیگر طرح مورد ارزیابی قرار گیرد.
واژه بسندگی که معادل انگلیسی آن(Sufficiency)است به معنای مقدار کافی، شایستگی و قابلیت است. به طور کلی،آزمون بسندگی زبان، معیاری است جهت سنجش دانش زبان مقصد برای اشخاصی که میخواهند در کشورهای زبان مقصد درس بخوانند، کار کنند و یا به آن کشورها مهاجرت نمایند. این امر در مورد زبانی چون انگلیسی از دهه60 میلادی شروع شده و فراگیرندگان این زبان از سراسر جهان در آزمونهایی چون تافل و آیلتس، به طور داوطلبانه برای دریافت اجازه تحصیل یا کار در کشورهای غالباً انگلوساکسون شرکت مینمایند.
معاونت آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش با تأسی از چنین الگویی درصدد است کودکان ایرانی را که زبان مادری آنها فارسی نیست، سنجش آغازین نماید تا در صورت احراز قابلیت، اجازه ورود به آموزش و پرورش رسمی را صادر نماید.این طرح گرچه در ظاهر امر طرحی است که در لوای گسترش عدالت! مطرح شده و با خود حامل ژستهای مساوات طلبانه است اما در نهان نگاهی «مهاجرانه» به بخش عمدهای از کودکان این مملکت دارد؛ یعنی به کودکان غیر فارسی زبان نگاهی همچون مهاجرین دارد.از اینروـ در صورت عملی شدن آن ـ اقدامی فراقانونی است و در راستای بُریدن زودهنگام کودکان غیرفارسی زبان از محیط تربیت طبیعی آنان صورت میگیرد.
چنانچه این طرح پیاده شود، «بسندگی زبان فارسی» هم به برنامه غربالگری در پیشدبستانی افزوده خواهد شد و از آن به بعد، با «نابسندگی» و عدم کفایت زبان فارسی کودکان غیرفارسی زبان، به مثابه یک ناتوانی وهمانند مواردی چون کمبینایی، کمشنوایی و یا یک اختلال یادگیری برخورد خواهد شد.
آن گونه که حکیمزاده گفته است، چنانچه بتوانند برنامه غربالگری را به سن 4 سالگی عقب بکشند، منجر به این خواهد شد که از آن پس اداره تعلیم و تربیت، به صورت خزنده وارد زیست تربیتی کودکان غیرفارس شده و برای سالهای تربیت غیررسمی (تربیت در دامان خانواده) نیز نقشه راه میکشد.

حکیمزاده تصریح میکند، اکنون سنجش به صورت اختیاری برای ۵ سالهها و به طور محدود برای ۴ سالهها نیز انجام میشود، اما اگر بتوانیم سنجش را دوسال عقب ببریم امکان مداخلات بهتری فراهم میشود».
اینکه وزارت آموزش و پرورش، به نام تعلیم و تربیت و در لفافه برقراری عدالت آموزشی، سخن از «امکان مداخله» در زیست تربیت غیررسمی کودکان بخشی از مناطق کشور میکند، جای سوال جدّی دارد! این موضع البته با بخشی از سخنان این مقام مسئول در تبیین طرح حالتی تناقضگونه دارد آنجا که میگوید: در برنامه رسمی پیشدبستانی اهتمام به حفظ زبان مادری مد نظر بوده است.اکنون باید گفت که اگر منظور ایشان از حفظ زبان مادری، در خانه و یا از بر کردن چهار شعر آهنگین به زبان مادری این کودکان است، باید شب و روز به شکرانه این همه بذل و بخششی که نظام آموزشی به کودکان این مناطق ارزانی داشته است، سر تسلیم و رضا از آستان وزارت آموزش و پرورش برنداشت و بر درِ ورودی هر مدرسهای در این مناطق، سردیسی از خانم حکیمزاده نصب نمود!!
حکیمزاده گفتهاست: «دراین طرح قراراست آمادگی نوآموزان به زبان فارسی مورد بررسی قرار گیرد و اگر مشخص شد که آمادگی ندارند، برنامههای هدفمندی برای تقویت زبان فارسی ارائه شود، تا این کمبود جبران شود». حال باید پرسید که این برنامههای هدفمند که درصدد تقویت زبان فارسی خواهند بود، چه هستند؟ آیا درگیر کردن ناخواسته و زودهنگام خانوادههای این مناطق است؟ آیا تحقق این هدف مستلزم تدوین برنامهای ویژه است که مثلاً دوره پیشدبستانی در مناطق خاصی از کشور طولانی تر شود؟ آیا الزام و تحکّم مربیان کودک در این مناطق به سخن گفتن به زبان فارسی با کودکان است؟ آیا این طرح موجب ورود مافیای کتابهای کمکآموزشی به دوره پیشدبستانی این مناطق نخواهد شد؟ آیا این طرح، نوعی طبیعتزدایی از سرشت کودکان این مناطق به حساب نمیآید؟
در زبان کوردی مثل نغزی هست برای کسی که چیز بیارزشی را با چیز باارزشی عوض کند؛ و آن اینکه، گویند فلانی «برای یک دستمال، یک قیصریه را بر باد داد». این تمثیل مصداق نگرانی خانم رضوان حکیمزاده و تیم مشاوران و دستیارانش است؛ زیرا آنها نگران آن هستند تا مبادا به کودکان مناطق دوزبانه برچسب «دیرآموز» زده شود! طُرفه آن که نظام آموزشی در جای دیگری حقوق طبیعی این کودکان (آموزش زبان مادری) را نادیده گرفته اکنون در صدد لعابکاری و پیراستن ظاهر بنای آموزش است.
به نظر میرسد که وزارت آموزش و پرورش علیرغم تصریح قانون اساسی در خصوص مسأله زبان در تعلیم و تربیت، با گذشت 40 سال از تصویب آن، هنوز به جای اینکه به فکر راه حل عقلایی مسأله باشد، در صدد فرار به جلو و مسألهزدایی از آن است.
پرسش این است که آیا آموزش و پرورش مردمان غیرفارسی زبان در ایران با راهبرد یکسانسازی و نادیدن و محو تفاوتهای فرهنگی آنها، فرجام عادلانهای داشته است؟
به نظر راقم این سطور که خود حدود 27 سال است در کار تعلیم و تربیت است، این که به خاطر «دیرآموز» خطاب نکردن کودکان دوزبانه، در تسریع فارسی آموزی آنها باید تعجیل کرد، استدلال ضعیف و ناپختهای است. بر این مبنا میتوان توجه طراحان بسندگی زبان فارسی را به آزمونهای بینالمللی پیشرفت تحصیلی و خواندن پرلز و تیمز معطوف کردکه هر چهار یا پنج سال یک بار در سطح جهان برگزار میشود؛ از آنجا که ایران نیز سالهاست در این آزمونها شرکت مینماید؛ با نگاهی به نتایج غیرقابل افتخارآن، میتوان دریافت که از حدود 45 کشور شرکت کننده در این آزمونها، ایران اکثراً در ردیف 5 کشور آخر بوده است.
اکنون وزارت آموزش و پرورش، واهمهی زدن چه برچسبی برای دانشآموزان ایرانی شرکتکننده در این آزمونها را دارد؟ آیا برای جبران این کاستی آموزشی در سطح بینالمللی اقدامی شبیه آنچه برای کودکان دوزبانه اندیشیده، در نظر گرفته است؟
تبعات روانی و اجتماعی ناشی از نگاه تمرکزگرایانه و فارسی محورانه این طرح که فاقد محمل قانونی نیز هست، چه خواهد بود؟ آیا این دلسوزمأبی به معنای کوتاه کردن دوران کودکی بچههای این مناطق و تلبیس آنان با لباسهای گشاد و بدقواره زبان رسمی نخواهد بود؟
شکست تحصیلی و ترکِ زودهنگام مدرسه، آن گونه که حکیمزاده میگوید، شاید در ظاهر به خاطر عدم تسلط کودکان این مناطق به زبان فارسی باشد اما در باطنبه سبب انفصال و گسست آنان از سرشت و طبیعت زبانی و منتهی نشدن گفتار آنان به نوشتار است؛ مسیری که در یکصد سال اخیر و با ظهور فرایند مدرنیزاسیون از بالا، در دوره پهلوی اول رقم خورد، در دوره پهلوی دوم تثبیت شد و در چهل سال گذشته نیز در برزخ انکار و اقبال معلق بودهاست.
آنچه که در طرح بسندگی زبان فارسی مراد است، برقراری عدالت نیست بلکه توهم عدالت است.عدالت در معنای افلاطونیاش گرچه ممکن است به زعم برخی، آرمانگرایانه باشد اما هنوز زیباتر و انسانیتر است؛ از نظر افلاطون عدالت یعنی «هرچیزی بر جای خودش». در مقابل، به نظر میرسد که عادلانه خواندن این طرح بیشترین قرابت معنایی را با تعریف هگل از عدالت داشته باشد که تعریفی انسانی به شمار نمیآید وقتی که میگوید: «آن چیزی که دولت میگوید عدالت است»؛ زیرا دولتها به دلیل ماهیت افسادپذیر قدرت، همیشه در معرض و خطر تباهی و اضمحلالاند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید