گروه رسانه/
کتاب در سایه سار لجور که به جمعآوری واژه نامه و اصطلاحات قدیمی و محلی مردم توره میپردازد، به کوشش و نویسندگی حسین معافی توسط انتشارات آبات منتشر شد. کتاب در قطع رقعی و 228 صفحه دارد که شامل 10 فصل به شرح زیر است:
فصل اول: واژه های گفتاری و رفتاری
فصل دوم: کنایه ها و ضرب المثل ها
فصل سوم: کار و کشاورزی
فصل چهارم: مناطق گردشگری و طبیعت
فصل پنجم: آداب، رسوم و فرهنگ
فصل ششم: وسایل و موقعیت های خانه
فصل هفتم: غذاهای محلی
فصل هشتم: لالایی های کودکانه
فصل نهم: اشعار و متون محلی
فصل دهم : تصاویر
در بخشی از پیش گفتار این کتاب آمده است که:
اگر چه سرعت پیشرفت علم و تکنولوژی در دهه های گذشته چهره همه شهرها و روستاها را به طور کلی تغییر داده اما نباید گذشته خویش را فراموش کنیم. زنده نگهداشتن یاد و خاطرهها و آنچه بر ما گذشته علاوه بر حس آرامش، خوشنودی و تعلق خاطر به وطن، چراغی بر سر راه فرزندان و آیندگان خواهد بود که همه این فرهنگها و سنت ها را مرور کنند و این تاریخ و آیین های کهن، برای نسل آینده، زنده و ماندگار شوند. اگر احیای زبان و ادبیات ملی و قومی زودتر انجام نشود، ما شاهد از بین رفتن فرهنگ و ریشه ملی خود خواهیم بود.
توره شهری است در 37 کیلومتری اراک، واقع در بخش زالیان شهرستان شازند که در بزرگراه اراک به بروجرد پس از رودخانه شراء قرار گرفته است. علت نامگذاری توره قرار داشتن آن در راه اصلی به معنای توی راه (توی ره) بوده است. شهر توره تاریخی بسیار کهن دارد که قبل از شکلگیری به صورت یک روستا منزلگاهی برای کاروانیان و مسافران بوده است. از دیگر علل نامگذاری این شهر وجود کاروانسرای قدیمی شهر توره از زمان شاه عباس صفوی است که در مسیر حرکت کاروانها در قدیم قرار داشته است. مردم توره عمدتاً در دو بخش کشاورزی و ترابری اشتغال دارند به طوری که حدود 200 دستگاه تریلر شبکه حملونقل کشور مربوط به مردم این شهر میباشد. گویش اهالی توره در سالهای گذشته میانهای از لُری و فارسی بوده است.
کوه لجور یکی از قلل معروف و بزرگی است که با ارتفاع حدود 3 هزار متر، سومین کوه صخرهای ایران است و به بهشت صخره نوردی کشور شهرت دارد. لجور به معنای لجوج است و به خاطر مسیرهای سختگذر و دشوار، این نام را برای آن انتخاب کردهاند. لجور در کنار شهر توره قرار دارد و سالیانه گردشگران و کوهنوردان زیادی از این کوه و منطقه بازدید میکنند. علت نامگذاری این کتاب به نام «در سایهسار لجور» هم به این دلیل است که تمامی روستاهای اطراف کوه لجور با یک زبان مشترک که خیلی شبیه زبان لُری است، صحبت میکنند و بسیاری از واژهها و اصلاحات آنها در گذشته یکسان بوده است.
شهرت لجور به داستان افسانهای شاهنامه بر میگردد که کیخسرو پادشاه اسطورهای ایران بعد از دیدن خوابی که راه بهشت را به او نشان میدهند، پادشاهی را رها کرده و با چند تن از یارانش به غاری در کوه لجور پناه میبرند و به عبادت و ستایش خداوند مشغول میشوند و برای همیشه از نظرها پنهان میگردند. کوه را نیز شاهزند یا همان شاه زنده مینامیدند که نام شهر شازند نیز به همین دلیل نامگذاری شده است.
در این کتاب قصد داریم با مشارکت همه نویسندگان، صاحبنظران، متفکران و مردم خونگرم تورهای تاریخ، فرهنگ، تمدن و گذشته این کهن دیار را در دهههای گذشته در قالب واژهها و اصطلاحات محلی و قدیمی، برای آیندگان زنده نگه داریم تا هم یادگاری از ما برای نسلهای بعد باشد و هم سنگ بنای کارهای فاخر دیگر در آینده باشد. ارزش این کتاب بعد از نوشتن و چاپ آن و گذشت ایام، روزبهروز بیشتر خواهد شد و یادگاری از نسل گذشته و کنونی برای نسل آینده خواهد بود.
در صحبت با بزرگان و سالخوردگان تورهای با واژهها و کلماتی برخورد کردم که معنی برخی از آنها برایم عجیب و غریب بود و شنیدن برخی از این کلمات نیز خاطرههای زیادی را برایم زنده کرد. به این باور رسیدم که حتماً آدمهای زیادی مانند من هستند که با برخی از واژههای قدیمی آشنایی ندارند؛ لذا هر جا کلمهای به نظرم جالب آمد یادداشت کردم تا در این کتاب گردآوری نمایم. البته در جمع آوری لغات محلی از کتابها، سایتها و وبلاگهای مختلفی نیز استفاده شده است. همواره فکر میکنم که این مجموعه بسیار ناقص است اما امروز به این نتیجه رسیدم که آنچه تاکنون تکمیل شده است در اختیار علاقهمندان قرار گیرد و اگر عمری بود بهتدریج در تکمیل آن کوشش شود.
در این مجموعه سعی شده است که به ادبیات فولکلور مردم توره و روستاهای اطراف بپردازیم. فولکلور(folklore) به معنای فرهنگ عامه و فرهنگ مردم است که در برگیرنده افسانهها، داستانها، موسیقی، تاریخ شفاهی، ضربالمثلها، باورهای مردمی، لالاییهای مادرانه، پایکوبی بومی، آیینها و سنتها میباشد.
برای تلفظ دقیق کلمات محلی از فونتیک انگلیسی استفاده شده و در فصل نهم که اشعار و متون محلی آورده شده است، برای تلفظ صحیح کلمات و اصطلاحات از کدهای QR یا زمزینه پاسخهای سریع استفاده شده که میتوانید با اسکن کدها توسط گوشی هوشمند، فایل صوتی را از سایت آپارات با لهجۀ محلی دریافت و گوش کنید.
امید است این اثر برای خوانندگان به ویژه نسلهای آینده و فرزندان این کهندیار که ممکن است حتی توره را ندیده باشند، جالب و جذاب باشد و بر نیاکان خود افتخار کنند و یاد و خاطره آنها را زنده نگه دارند.
بسیاری از کلمات ممکن است دارای معانی متعددی باشند که در اینجا فقط یکی از آنها که بیشتر مرسوم بوده، ذکر شده است.
خواهشمندم که علاقهمندان به زبان محلی در منطقه توره ما را در کامل شدن این مجموعه یاری نمایند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
با خود عهد كرده بودم كه اگر زمانى پایم به خارج از کشور رسید، مثل بعضی از هموطنان كیستى و چیستى خود را فراموش نكنم و تحتتأثیر محیط فاسد غرب قرار نگیرم!
از آنانى كه وقتی دوست و آشنایى از كشور و شهر و دیارشان به محل کارشان رفته بود، آنها را بیش از دقایقى نپذیرفته بودند، همان هایى كه وقتى در وطن بودند و آشنایی به دیدارشان می آمد، كارشان را تعطیل مى كردند و تا هر زمانى كه لازم بود در خدمت میهمانانشان بودند. اما وقتی خود در اینجا مشغول به کار شدم دیدم به غیر از نیم تا یك ساعت وقت ناهار، تمام مدت را بایستى به طور جدی كار كنم.
به مرور زمان دریافتم آن وقت هایی كه ما براى دیگران در وطن می گذاشتیم و به حساب محبت شرقى خود می نوشتیم و به آن مباهات مى كردیم یا به دلیل بیكارى هاى پنهان در اداراتمان بود، یا از جدى نگرفتن كارها و یا از ترس دلگیر شدن دوستان.
آیا این چنین بودن ما یکی از صدها علت عقب ماندگی ما و آن چنان بودن آنها یکی از صدها علت پیشرفت آنان نیست؟
( کانال در اسارت فرهنگ )
گروه گزارش/
به تازگی ؛ فایلی از « نامدار صداقت » رئیس فعلی مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش در شبکه های اجتماعی منتشر شده است که برای روسای روابط عمومی ادارات آموزش و پرورش کشور ایراد گردیده است .
گفته می شود این فایل صوتی منتسب به ایشان است اما « حمید امامی » از مسئولان روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش در پاسخ به پرسش « اصغر محمدی خبرنگار پیشین روزنامه همشهری » در گروه « خبرنگاران حوزه آموزش و پرورش » چنین عنوان می کند :
« ۸. در خصوص صوت، اطلاعی ندارم الان همین جا شنیدم، اما صوت و نحوه بیان آقای صداقت است مگر اینکه دچار فریب شده باشیم در این فضای مجازی و صوت جعلی باشد که البته بعید می دانم » .
صداقت در این فایل معضل و مشکلی را در استان ها تحت عنوان « باج نیوزها » معرفی می کند .
در تعریف باج نیوز چنین می گوید :
« باج نیوزها ، شبه رسانه هایی هستند که در قالب کانال ، گروه یا حتی روزنامه و سایت مشغول باج گیری از مجموعه های مختلف هستند .
به عنوان مثال در صورتی که شما زیر بار خواسته های آن ها در حوزه ی مالی یا احیانا توقعات شان در خصوص پست و مسائل مدیریتی و درخواست های بی جایی که دارند نروید شروع می کنند به تخریب گری مجموعه و سیستم . نامدار صداقت هم مانند مدیر پیشین این مرکز که فردی غیر آموزش و پرورشی است بر چه اساس و معیاری به این سمت منصوب گردیده است ؟ و قرار است کدام ماموریت را در دستگاه حساس و فراگیر تعلیم و تربیت پی گیری کند ؟
امکانی فراهم شده ، عزمی منسجم شده در سطح کشور برای برخورد با « باج نیوزها » .
صداقت از همکاران شان می خواهد چنان چه با چنین مصادیقی در ارتباط هستند گزارشی از مجموعه ی آن اقدامات باج نیوز را آماده کنند و با مستندات کارهای تخریبی شان را آماده کنند و در عین حال درخواست هایی که آن ها از مجموعه داشته اند را مکتوب کنند و برای ایشان بفرستند .
« صداقت » این مکالمه را دارای « طبقه بندی » دانسته و از همکارانش می خواهد که از انتشار آن به سایرین خودداری کنند .
نخستین پرسش « صدای معلم » از رئیس مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش آن است که اسامی این شبه رسانه ها و به قول خودش « باج نیوز » را به افکار عمومی اطلاع رسانی نماید .
«حوزه ی عمومی » به صورت دقیق و مستند می خواهد بداند چه کسانی تحت لوای رسانه اقدام به باج گیری از مدیران در حوزه های مالی و مدیریتی هستند ؟
آقای صداقت از کدام « عزم » و از کدام « امکان » سخن می گوید ؟
ایشان توضیح دهد در حدود یک سالی که از انتصابش گذشته چه عملکردی داشته است ؟
آیا وضعیت پاسخ گویی در آموزش و پرورش نسبت به گذشته « بهتر » شده است ؟
آیا از میزان « نارضایتی فراگیر معلمان » کاسته شده است ؟
پیش تر ساز و کاری با عنوان « استودیو الفبا » طراحی و اجرا شده بود که مسئولان ستادی و اداری در این فضا آماده شده و به پرسش های خبرنگاران حاضر پاسخ می دادند .
در پرتال وزارت آموزش و پرورش به بهانه طراحی سایت جدید ؛ ستون « پاسخ به رسانه ها » حذف گردید .
نشست های رسانه ای در دولت سیزدهم کم رنگ شده و در صورت تشکیل فقط « رسانه های هم سو » امکان شرکت و طرح پرسش دارند .
این ها همه در مدیریت مشعشع وزارت آموزش و پرورش دولت سیزدهم انجام شده است .
« صدای معلم » پس از انتصاب ایشان در گزارشی با عنوان « یک شهرداری چی دیگر سرپرست روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش شد » نوشت : ( این جا )
« پس از برکناری « مصطفی بابایی » رئیس پیشین مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش مدتی این واحد بلاتکلیف بود تا آن که « رضا مراد صحرایی » وزیر آموزش و پرورش ، « نامدار صداقت » را به عنوان سرپرست مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی این وزارتخانه منصوب کرد . واژه هایی هم مانند جهاد تببین ، مدیریت جهادی و... که به کرات توسط مدیران دولت سیزدهم بیان شده و می شوند تاکنون از حد « شعار » و « شوآف » فراتر نرفته و این ها در صورتی کارایی خواهند داشت که حداقل در حوزه آموزش و تربیت ، ابتدا « اعتماد سازی » شده و شکاف میان صف و ستاد به حداقل برسد .
نامدار صداقت در 26 فروردین 1385 به عنوان مدير كل مطالعات و برنامه ريزي اجتماعي منصوب گردید .
سایت شفقنا در مورد « صداقت » چنین نوشت : ( این جا )
«نامدار صداقت، مدیر روابط عمومی شهرداری تهران که از جمله مدیران اتوبوسی قالیباف بود که از نیروی انتظامی به بهشت آمده بود، تا پایان دوره دوم شهرداری تهران او را وفادارانه همراهی کرد. صداقت به خوبی توانست رسانهها را در مشت خود نگه داشته و آنها را به بهترین شکل وابسته به شهرداری نگه دارد. بعد از او و در انتظار برای معرفی فردی رسانهای و شناختهشده برای روابطعمومی شهرداری تهران، درحالیکه رسانهها و مخاطبان بیرونی همه منتظر تغییراتی ملموس و قابل توجه در روابطعمومی شهرداری تهران و جاندادن به این ارتباط ازدسترفته بودند، شهرام گیلآبادی به جای او نشست . »
نامدار صداقت به عنوان مدیرکل سابق روابط عمومی و بین الملل شهرداری تهران در مراسم تکریم و معارفه رییس مرکز ارتباطات و امور بین الملل شهرداری تهران چنین اظهار نظر می کند : ( این جا )
« طرح مدیریت جهادی را با توجه به ویژگی هایی که دارد می توان در مدیریت ژاپنی یا تکنوکرات ها هم دید اما فرقی که مدیریت جهادی ما با آن مدیریت ها دارد در ایدئولوژی دینی است .
در مدیریت جهادی دینی، قبل از آن که کار برای ما موضوعیت داشته باشد، هدف برای ما موضوعیت دارد که هدف نیز همان رضایت خداوند است . »
پرسشی که به جد مطرح می باشد آن است که اساسا مصطفی بابایی که فردی خارج از آموزش و پرورش بود برای چه رئیس روابط عمومی شد و چرا کنار گذاشته شد ؟
عملکرد و دستاورد وی برای مجموعه آموزش و پرورش چه بود ؟
نامدار صداقت هم مانند مدیر پیشین این مرکز که فردی غیر آموزش و پرورشی است بر چه اساس و معیاری به این سمت منصوب گردیده است ؟ و قرار است کدام ماموریت را در دستگاه حساس و فراگیر تعلیم و تربیت پی گیری کند ؟
مطابق گفته مصطفی بابایی مدیر برکنار شده روابط عمومی بیش از یک هزار و دویست نفر در خانواده روابط عمومی آموزش و پرورش سطح کشور مشغول به کار هستند .
آیا در میان این افراد فردی پیدا نمی شود که هم آموزش و پرورش و چالش های آن را بشناسد ، هم شناختی از رسانه های فعال در این حوزه داشته باشد و مهم تر از همه بتواند با تعامل مناسب با رسانه ها و اقناع افکار عمومی در جهت پویایی و بالندگی این وزارتخانه مادر گام بردارد ؟
آیا تحقق این ایده بر اساس « عقلانیت » و « توجه به منافع و مصالح سازمان » کاری دشوار و ما لایطاق است ؟
به نظر می رسد چنین انتصاب هایی توسط وزیر تازه منصوب آموزش و پرورش موید این فرضیه است که رضا مراد صحرایی نیز مانند یوسف نوری برنامه و طرح مشخصی در جهت ارتباط اثربخش و دو سویه با بدنه آموزش و پرورش و مهم تر از همه کاهش « نارضایتی فراگیر معلمان » ندارد .
واژه هایی هم مانند جهاد تببین ، مدیریت جهادی و... که به کرات توسط مدیران دولت سیزدهم بیان شده و می شوند تاکنون از حد « شعار » و « شوآف » فراتر نرفته و این ها در صورتی کارایی خواهند داشت که حداقل در حوزه آموزش و تربیت ، ابتدا « اعتماد سازی » شده و شکاف میان صف و ستاد به حداقل برسد .
در این صورت است که می توان به شکل گیری گفت و گوی سازنده و تعاملی با رویکرد « تفکر انتقادی » در این وزارتخانه امیدوار شد .
وگرنه جز « ملالت » و « تنفر » عایدی دیگری برای ذی نفعان آموزش و پرورش نخواهند داشت » .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
آقای حمید ماهی صفت کمدین مشهور در یکی از برنامه هایش طنزی با این مضمون تعریف می کرد :
« شخصی در حالی که یک آمپول پنی سیلین در دست داشت برای تزریق وارد درمانگاهی شد. پرستار از او پرسید تا حالا پنی سیلین زده اید ؟ گفت : بله ، دیروز زده ام!
پرستار گفت : خیلی خوب بروید روی تخت آماده شوید تا تزریق کنم. بعد از آماده شدن شخص و تزریق آمپول ، فرد ناگهان دچار شوک و تشنج شد و کادر درمان با زحمت فراوان و اقدامات بالینیِ سخت او را احیا کردند. بعد از احیا ؛ پرستار تزریق کننده که خیلی ترسیده بود با عصیانیت از او پرسید : شما مگر نگفتی دیروز پنی سیلین زده ام؟!
شخص با خونسردی جواب داد : چرا اتفاقا دیروز هم همین طوری شدم . آمپوله دیگه ....! »
ماجرای تکرار مکرر سفرهای نوروزی در ایران و تلفات غیر طبیعی و بالای انسانی ناشی از تصادفات جاده ای که بعضا تراژدی های غمناکی را هم رقم می زند با همه تلخی هایش بی شباهت به طنز بالا نیست ؛ یعنی اینکه هم مردم و هم مسئولان با وجود تجربه تلخ سالهای قبل باز هم تقریبا هر سال غافلگیر می شوند . آیا پلیس محترم راهور و مراجع قانونگذاری با کاری تخصصی و علمی و تصویب قوانین به معنای واقعی بازدارنده نمی توانند جلو این فجایع سالانه را بگیرند؟
به راستی ریشه این غافلگیری به خصوص از طرف مردم ریشه در کجا دارد ؟
واقعیت این است که متاسفانه درصد نسبتا قابل توجهی از مردم در اثر رشد نامتوازن ثروت ( اتومبیل دار شدن) در کنار ثابت ماندن شعور اجتماعی ، درک صحیحی از قوانین به خصوص قوانین رانندگی و خطرات ناشی از عدم رعایت این قوانین ندارند.
دیروز سایت خبری عصر ایران خبر غم انگیزی از یکی از صدها تصادف جاده ای که این روز ها اتفاق می افتد منتشر کرد.(کد خبر954514 نهم فروردین 403) .
به موجب این خبر در تصادف دو خودرو سواری سوناتا و پژو در جاده جندق ، تمام سرنشینان دو خودرو (9نفر) به جز پسرکی 5 ساله در جا کشته شدند. (با توجه به نوع و کیفیت خودروها بی شک بی احتیاطی یک و یا هردو راننده می تواند عامل اصلی این سانحه درناک باشد و عواملی همچون کیفیت پایین خودروها و یا نقص و ناهمواری جاده در درجه دوم قرار می گیرد) .
حدس زدن چهره رقت بار و حال و روز این کودک در آن صحنه و آینده مبهم او که کل خانواده اش را از دست داده است روح و روان بی تفاوت ترین انسان ها را می خراشد.
به موجب آمارهای رسمی منتشر شده در سفرهای نوروزی امسال متاسفانه تاکنون ( از 24 اسفند تا 10 فروردین ) 617 نفر از هم وطنان صرفا یا به خاطر بی احتیاطی خود در رانندگی جان باخته و یا قربانی بی احتیاطی دیگران شده و مظلومانه جان باخته اند و چند برابر این این افراد نیز مجروح و یا معلول شده اند و عید نوروز شان تبدیل به تلخ ترین خاطرات زندگی شان شده است.
آیا واقعا راهی برای برای پیشگیری وجود ندارد؟
آیا توصیه ها و نصیحت های تکراری و کم اثر پلیس مبنی بر استراحت و یا حفظ خونسردی رانندگان و یا خواب کافی و ... توانسته مانع این حجم از تصادفات شود؟
آیا پلیس محترم راهور و مراجع قانونگذاری با کاری تخصصی و علمی و تصویب قوانین به معنای واقعی بازدارنده نمی توانند جلو این فجایع سالانه را بگیرند؟
آیا جدا از هزینه های اجتماعی به جا مانده از این تصادفات هزینه های سرسام آور اقتصادی ناشی از این تصادفات را بر اقتصاد ملی و شرکت های بیمه محاسبه کرده اند؟
اگر انجام گرفته چرا برای مقابله با آن کاری اساسی صورت نمی گیرد ؟
چرا اکثر خانواده ها در سفرها اجازه می دهند که جوانان کم تجربه ای که تازه گواهی نامه گرفته اند پشت فرمان بنشینند؟ با توجه به اینکه صدور گواهی نامه به بخش خصوصی واگذار شده است آیا پلیس راهور نظارت کافی بر مراجع صادر کننده گواهی نامه دارد؟
آیا پلیس در تجزیه و تحلیل آمار تصادفات به نقش عدم آموزش کافی از طرف بعضی از صادر کنندگان گواهی نامه رانندگی اشراف دارد؟ تاکنون مجوز چه تعداد از آن ها لغو شده است؟
در همین چند روز اخیر به موجب خبر تاسف بار دیگری (ایرنا 9 اسفند) یکی از فرماندهان ارشد پلیس راهور (فرمانده پلیس راهو سلسله و دلفان ) در حین بازدید و رسیدگی به یکی از تصادفات زنجیره ای در جاده خود دچار سانحه شده و کشته شده است . این بدان معنی است که ماجرای رانندگی در جاده های ایران بیشتر به جنگ مغلوبه ای می ماند که برای هیچ کس حتی برای فرمانده پلیس راه امن نیست.
واقعا چرا؟
بیایید دست به دست هم بدهیم و این غول خطرناک قانون شکنی به خصوص در امر رانندگی را که بر اثر سهل انگاری مدتهاست از شیشه بیرون آمده مهار و دوباره به شیشه برگردانیم.
استفاده از تجربیات سایر کشور های موفق می تواند کمک کند!
( 1 ) مردی در حال عبور از خیابان در اوکراین :
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
در ماه های اخیر، به طور ناگهانی همه جهان درگیر چیزی به نام هوش مصنوعی شدهاند.
کیفور و مست و خرامان و هیجان زده، همه از آن حرف میزنند. خوانندهای که سالها پیش فوت شده ، آهنگ جدید می خواند.
ویدئویی از ونگوک می بینیم که وسط قهوهخانهای در ایران، قلیان میکشد. با صدای و چهرهی هر کسی که بخواهیم می توانیم در کسری از ثانیه ویدیو بسازیم. لذت بخش است، مگر نه؟! معرکه است، نیست؟!
تازه اینها که چیزی نیست. اصلا نیازی نیست که مثلا معماری بلد باشیم؛ یک عکس از اتاق خالی می گیریم و هوش مصنوعی فورا برایمان فضا را طراحی می کند.
یا مثلا چند سرنخ به او میدهیم و فورا یک داستان یا فیلم نامه به ما می دهد. گور پدر نویسندهها! یا به او می گوییم، یک موسیقی با فلان حال و هوا برایم بساز؛ فورا اطاعت امر میشود. چشم هرچه تو بخواهی. گور پدر بتهوون!
این ابتدای کار است.
هوش مصنوعی، همه را حذف خواهد کرد : هنرمند، دانشمند، معلم، فیلسوف، نویسنده، جامعهشناس. اصلا هرکسی و هر تخصصی که سالها بابت آن رنج و مرارت کشیده شده را بلااستفاده می کند.
بسیار خب،اصلا حذف کند!
خب که چی؟ قضیه به این جا ختم نمی شود. هوش مصنوعی در طی یکی دو دهه، نیاز به تفکر را در انسان از بین میبرد.
تو نیاز نیست فکر کنی ؛
من (هوش مصنوعی) به جایت فکر می کنم. من به جایت می نویسم، من به جایت می خوانم، من به جایت تشخیص می دهم، من به جایت انتخاب می کنم، من به جایت حرف می زنم، من به جایت حساب کتاب می کنم، من به جایت درس می خوانم، من به جایت تحلیل می کنم، من به جایت احساس می کنم، من به جایت عاشق میشوم، من به جایت نفس می کشم، من، من، من، من، تو فقط روی صندلی بتمرگ و به صفحهی موبایل یا کامپیوترت خیره شو ...
ای موجود بیفایده و بیاراده.
هوش مصنوعی از انسانها و البته نسلهای بعدی انسانها، تکه گوشتهای بیخاصیت و بیتفکر و پوچ میسازد. تهی از هرگونه خرد یا اندیشهای. یعنی بردههای تام. غلامهای حلقه به گوشِ کر و کور و لال که هرکار می توان با آن ها کرد.
آخ که انسان ها دارند قمار سنگینی می کنند که بیشک بازندهی آنند.
عین روز، چنین آیندهای برایم روشن است. به راه افتادن لشکر هوش مصنوعی، پشت پردهی سنگینی دارد و آنان خوب می دانند که چقدر مبتذلانه، انسانها میراث چند هزار سالهی خود را که تفکر و فلسفه است را، تقدیم می کنند تا برده باشند.
آخ ای انسان غافل !
نمی دانی چه آشی برایت پختهاند.
خداحافظ انسان خردمند، خداحافظ
من نمی گذارم
هیچ چیز دیگری به جای من
فکر کند. من برده نخواهم شد.
آرشیو کتاب کمیاب
گروه گزارش/
یکشنبه 8 اردیبهشت 1398 ؛ « صدای معلم » در گزارشی با عنوان « لشکر مشاوران وزیر آموزش و پرورش و چند سوال !؟ » نوشت : ( این جا )
« طبق بخشنامه ی سازمان اداری و استخدامی کشور مقامات و مسئولان مجازند در قالب پست های سازمانی مصوب مشاور تعیین و منصوب کنند . هر گونه صدور احکام انشایی و ابلاغ داخلی خلاف قانون است.
لیست مشاوران وزیر آموزش و پرورش به شرح زیر است : اگر ضعفی در نهادهای تعریف شده مانند روابط عمومی وجود دارد راهش افزودن نهادهای موازی با وظایف مشابه نیست .
1- محسن قرائتی – مشاور کد دار
2- علیرضا حاجیان زاده – مشاور کد دار
3- علی اکبر زاده – مشاور کد دار
4- اصغر حصیری – مشاور کد دار
5- مرتضی دزفولی – مشاور کد دار
6_ فریبرز حمیدی - مشاور وزیر
7- حسین بزرگی زاده – مشاور بازنشسته
8- عادل عبدی – مشاور بازنشسته
9- رضا مددی – مشاور بازنشسته
10- محمد حسین سلیمی جهرمی - مشاور بازنشسته یا مدیر با سواد و مقبولی را در آن بگمارید و یا وظایف و کارکردها بازتعریف شوند .
11- محمد نشاسته ریز – بازنشسته
12- احمد صافی – مشاور بازنشسته
13- اسماعیل دلفراز – مشاور
14- حجازی – مشاور مامور از دانشگاه فرهنگیان
15- محمدرضا اسماعیلی – مشاور حق الزحمه ای
16- مهناز احمدی – مشاور حق الزحمه ای
17- حجت الاسلام و المسلمین آقای آگاه - مشاور حق الزحمه ای
18- قائدیها - مشاور حق الزحمه ای
انتصاب ۱۸ مشاور چه الزامی دارد ؟ آیا استفاده از این همه مشاور با شعار چابک سازی ستاد آموزش و پرورش هم خوانی دارد ؟
آیا این همه مشاور بر اساس قانون و چارت سازمانی فعالیت می کنند ؟ واقعا مشخص نیست این گونه امور و افزودن انواع پست های خلق الساعه بر اساس کدامین مباحث علمی و تخصصی و محاسبات مدیریتی صورت می گیرد؟
وظایف این مشاوران و دست آورد آنها چیست ؟
انتصاب این مشاوران بر چه اساسی بوده است ؟
اینها فقط مشاوران وزیر هستند ؛ اگر مشاورین معاونین وزیر و مدیران کل را هم به آنها اضافه کنیم یک لشکر بزرگ مشاور خواهیم داشت » .
پرتال وزارت آموزش و پرورش در خبری به تاریخ دوشنبه 6 فروردین 1403 نوشت : ( این جا )
« وزیر آموزش و پرورش طی حکمی «مصطفی عطاران » را به عنوان «مشاور وزیر در امور پیگیریهای ویژه» منصوب کرد.
به گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، متن حکم رضامراد صحرایی به شرح زیر است:
جناب آقای مصطفی عطاران
با توجه به تعهد، تجارب ارزنده و شایستگی جنابعالی، به موجب این ابلاغ به عنوان « مشاور وزیر در امور پیگیریهای ویژه» منصوب میشوید.
امید است با استعانت از پیشگاه خداوند متعال، پیروی از منویات و مطالبات مقام معظم رهبری (مدظله العالی) و پیگیری سیاستهای رئیس جمهور محترم، با در نظر داشتن مفاد بیانیه گام دوم انقلاب، سیاستهای کلی ایجاد تحول در آموزش و پرورش، سند تحول بنیادین آموزش و پرورش و قوانین و مقررات آموزش و پرورش و جلب همکاری اعضای شورای معاونان و مدیران کل استانها، در تحقق برنامههای وزارت آموزش و پرورش دولت سیزدهم موفق و مؤید باشید.
در این راستا رعایت اصول «عدالت محوری»، «انقلابیگری»، «مردم داری»، «پاکدستی و فسادستیزی» و «قانون مداری» دولت مردمی الزامی است.
توفیق روزافزون جنابعالی را در انجام وظایف محول از خداوند متعال مسألت دارم.
گفتنی است؛ «مصطفی عطاران» از مدیران و مربیان تربیتی با سابقه و خوش نام وزارت آموزش و پرورش میباشد » .
به نظر می رسد وضعیت از آن زمان تاکنون نه تنها بهتر نشده که به مراتب بدتر هم شده است .
( نشست و گفت و گوی صریح صدای معلم با « محمدحسن کفراشی - رئیس پیشین مرکز حراست وزارت آموزش و پرورش ) - این جا
پرسش « صدای معلم » از وزیر آموزش و پرورش دولت سیزدهم آن است که اگر رئیس پیشین مرکز حراست وزارت آموزش و پرورش از تعهد و تجارب ارزنده و شایستگی برخوردار بوده و همچنان در عداد مدیران خوش نام و با سابقه می باشد چرا به سطح « مشاور » می رسد ؟
قرار است آقای عطاران کدام « پی گیری های ویژه » را انجام می دهد ؟
به تازگی « این رسانه ی مستقل و منتقد در حوزه ی عمومی آموزش ایران » در گزارشی با عنوان : « پست های من درآوردی در آموزش و پرورش و بحران " بهره وری " ؟ ! » چنین نوشت : ( این جا )
« واقعا مشخص نیست این گونه امور و افزودن انواع پست های خلق الساعه بر اساس کدامین مباحث علمی و تخصصی و محاسبات مدیریتی صورت می گیرد؟
سبک روایت گری یعنی چه و در این میان « روابط عمومی ها » چه کاره هستند ؟
اگر به زعم مقامات ، کشور در حال پیشرفت می باشد ؛ پس چرا مردم و معلمان در حوزه آموزش و پرورش آن را حس نمی کنند ؟
آیا با شکل گیری دوایری مانند ستاد روایت پیشرفت ؛ مشکل و یا بحران پاسخ گویی در آموزش و پرورش حل می شود ؟
اگر ضعفی در نهادهای تعریف شده مانند روابط عمومی وجود دارد راهش افزودن نهادهای موازی با وظایف مشابه نیست .
یا مدیر با سواد و مقبولی را در آن بگمارید و یا وظایف و کارکردها بازتعریف شوند .
وقتی نارضایتی کاهش یابد و یا معلمان به معنای واقعی به بازی گرفته شوند خودشان روایت گر واقعی امور می شوند » .
در حال حاضر و با افزودن پست مشاور وزیر در امور پی گیری های ویژه تکلیف جایگاه هایی مانند بازرسی چه می شود ؟
چرا و با وجود تعریف و تمجید مقامات این افراد به « مدرسه » فرستاده نمی شوند تا معلمان و صف از تجارب و دانش آنان بهره مند شوند ؟
آیا مدرسه برای ستاد یک تبعیدگاه محسوب می شود ؟
مصداق این عبارت جملاتی است که از سوی « زهرا مظفر » مدیر کل پیشین ارزیابی عملکرد و پاسخ گویی به شکایات وزارت آموزش و پرورش در آن نشست رسانه ای بیان شد و البته با واکنش و اعتراض تنها رسانه ی حاضر یعنی « صدای معلم » رو به رو شد . ( این جا )و ( این جا )
« ....ابوئی ( خبرنگار صدا و سیما ) گفت چرا در مورد این همه مدارس غیرانتفاعی که شهریه اضافه گرفته اند ، تخلف کردند و برخورد هم کردید و پول را هم پس گرفتید چرا نباید اسامی آن ها اعلام شوند ؟
چقدر باید حاشیه امن برای فرد وجود داشته باشد که تخلف 600 میلیونی کند و اسم او را نگوییم و بگوییم آبرویش می رود ؟!
مظفر در پاسخ گفت که مدرسه جایگاه حقوقی دارد و حرمت آن مثل امام زاده است و باید حفظ شود .
اگر کسی مثل بنده آن جا مدیر هست و خطایی می کند ، اگر اسم من منتشر شود این را نه عرف و نه دین و شرع می پسندد .
اگر هم آن جایگاه حقوقی یعنی آن مدرسه دچار خدشه شود این هم پسندیده نیست .
ابوئی گفت مدیری که تخلف کرده و محرز شده است اسمش نباید اعلام شود که شانش حفظ شود ؟
این هم جمله آخر ایشان :
مظفر گفت ایشان از مدیریت عزل شد و به مدرسه رفت و " معلم " شد . پول ها از او گرفته شد » .
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جستارگشایی:
امروز یادداشتی دلسوزانه تحت عنوان « دغدغه تحول در آموزش و پرورش البرز » به قلم دکتر حدادیان (خیر آموزشی فیزیک در استان البرز) خطاب به دکتر عبدالهی استاندار البرز را در کانال البرزپژوهی مطالعه کردم.
سطر سطر این نوشته آکنده از بارش دغدغه، یادآوری مسئولیتپذیری و فوران احساس و عاطفه در ضرورت تداوم و گسترش خدمت بیمنت به دانش آموزان مستعد پایین دست جامعه در قالب « بنیاد فرهنگی آموزشی نصر » بود. گلهمندی از مدیرکل آموزش و پرورش استان البرز به خاطر توجه ناکافی به موضوع خیرین آموزشی و البته سپاسگزاری از استاندار دغدغهمند و توسعهگرای البرز بخش دیگری از یادداشت دلسوزانه مذکور است.
اندیشه چون باد است و دانش بادبان
مطالعه ی پاراگراف زیر از یادداشت مذکور، آرامش خیالم را در تعطیلات نوروز به هم ریخت آنجا که میگوید:
« جناب دکتر عبداللهی، اندیشه چون باد است، دانش چون بادبان و انسان چون کشتی، اگر فکر و اندیشه دانش پژوهان مدیریت نشود، مسیر را اشتباهی رفتیم، چون هدف همه ما در آموزش و پرورش، دانش آموز و مدرسه، به عنوان مکان مقدس و امنی که قرار است؛ علم، فرهنگ و تمدن در آنجا شکل ثابت و دائمی بگیرد و.... »
با توجه به اشراف نسبیِ راقم به خدمات چند بعدی و چندلایه بنیاد فرهنگی آموزشی نصر در استان البرز، لازم شد من نیز چند جملهای به یادداشت دکتر حدادیان سنجاق نمایم.
پایگاه سه سالانه علمی؛ تجربهای نو
بدون شک راهاندازی پایگاه سه سالانه علمی « بنیاد فرهنگی آموزشی نصر » حداقل تجربه جدید و حرکتی متفاوت در سطح استان البرز میباشد. ارائه آموزش با کیفیت در کنار پرداخت جدی به امور پرورشی، مشاورهای، اردویی، بهداشتی، ورزشی، هنری، ایاب و ذهاب (صد در صد رایگان) در منطقهای محروم و پرچالشی مانند کمالشهر کاری است کارستان و البته ستودنی و ماندگار.
این دست آورد محصول حمایت و پشتیبانی همه جانبه مادی و معنوی سید جلال نصری و همچنین برنامهریزی علمی و کارِگروهی تیم مراد مالمیر(قائم مقام بنیاد) میباشد.
خروج از مونولوگ و تمرین دیالوگ
برای مثال دکتر حدادیان و رضا قاسمپور (و دیگر اساتید مجموعه) در نقش مدرسین ریاضی فیزیک مرکز، در تلاشند که علاوه بر آموزش مفاهیم پایهای و تمرین کسب مهارت حل مسئله و ریاضتکشی علمی، آموزش را از حالت معلم محوری (مونولوگ) به کلاس مشارکتی (دیالوگ) مبدل کرده و در یک کلام بحث مشارکت جدی و عملی دانشآموزان (تاکید پیام نوروزی رهبر انقلاب در شعار نوروزی مبنی بر جهش تولید با مشارکت مردم) و همچنین بنیاد تفکر انتقادی را در ذهن و روح دانشپژوهان جوان جا بیاندازند.
این تجربهای نو در دستگاه تعلیم و تربیت در سطح استان تازه تاسیس البرز میباشد.
درس معلم ار بود زمزمه محبتی...
در وصف کلاسهای بنیاد همین بس که در بینالتعطیلینها در اکثر مدارس کشور در حالی که کلاسهای شیفت صبح با یکدستی و وحدت رویه دانشآموزانِ فراری از درس و مشق به تعطیلی کشانده شدند بعدازظهر در پایگاه سه سالانه علمی بنیاد نصر در کمالشهر، غیبت دانش آموزان ما نزدیک به صفر بود و جالبتر آن که همین دانش آموزان اکثرن شیفت صبح در مدرسه خود غایب بودند.
آنالیز این رویداد غیرمنتظره و رفتار پارادوکسیکال زمانی جالبتر خواهد بود که بدانیم دبیران پایگاه علمی ارتباط نمره ای و حضور و غیابی با دانشآموزان نداشته و کلاسها با رویکرد تقویتی و کنکوری به صورت کاملا رایگان با پشتیبانی و مدیریت « بنیاد فرهنگی آموزشی نصر » اجرا میشود.
عینیت یافتن آموزش چند ساحتی
لازم به ذکر است که بنیاد نصر سعی کرده است با ارائه آموزش با کیفیت و متفاوت البته با جذب دبیران ممتاز تهران -کرج و با فراهم آوردن بهترین امکانات برای اجرا و عینیت یافتن آموزش چند ساحتی مد نظر اسناد بالادستی آموزش و پرورش، در تلاش است تا نقاط ضعف و کاستیهای دانشآموزان پایه دهم کمالشهر را به نقطه قوت بدل کرده و در طول سه سال دانشآموزان جامعه هدف را علاوه بر آشتیدادن با مهارتهای زندگی، برای ورود به بهترین دانشگاههای دولتی آماده نماید.
در پایان با خوانش شعری که خطاب به اساتید « سیدجلال نصری» و « مراد مالمیر » در مراسم جشن تحول در ۲۱ اسفند در کانون شهید فهمیده ارائه شد به استقبال سال پرهیاهوی جدید آموزشی میرویم.
روشنتری از فردا
از شهر فرنگ آمد
با ناز و درنگ آمد
بهبه چه زرنگ آمد
باز آمدهای ای دوست
هر سو نگرم یاهوست
عشق است و خطر دارد
آهنگ ظفر دارد
چشمی به سفر دارد
دل در گِروِه ایران
پاینده و جاویدان
حق سرور و سالار است
زیبنده دادار است
الله نگهدار است
نصر از تو مراد از تو
هنگامهی داد از تو
در وادی حیرانی
تو سلسله جنبانی
البته مرا جانی
چشمان تو سوسو زد
لبیک به یاهو زد
درسی که به ما دادی
عشق است و همه شادی
شیرینیی و فرهادی
شهر است و کمال از تو
یوسف به جمال از تو
بیعشق صفایی نیست
شاید که خدایی نیست
"امید رهایی نیست
وقتی همه دیواریم"
با عشق سرِ کاریم
صنعانی و منصوری
گه تاری و تنبوری
"خیریه نصر" فوری
ای حامی محرومان
تو سید مظلومان...
علمی که عمل دارد
عشق است و امل دارد
جنگ است و جمل دارد
بنیاد تو مکتب زد
نوریست که به شب زد
آن گه که شود غوغا
روشن تری از فردا
تابنده تر از رویا
دل رعشه به جانم زد
آتش به جهانم زد
تنها غم من دوریست
دل وصله ناجوریست
این فاصله ها صوریست
بگشای پر پرواز
شاید که شود اعجاز
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
« جز خرابی و ویرانی ذخیره دیگری برای من در مملکت انباشته نشده. از قصر گلستان تهران تا بنادر خلیج فارس و دریای خزر همه جا خراب است. خزانه مملکت تهی است. اخلاق عمومی در منتها درجه انحطاط است. هیچ کس به وظیفه خود آشنا نیست...
سالها نهال چاپلوسی و دروغ را آبیاری کردند و من باید آن را بچینم. اما من تصمیم گرفتهام مملکت خود را آباد کنم. تمام افکاری را که راجع به عمران مملکت اندیشیدهام قطعا باید به موقع به اجرا گذارم چون تصمیم گرفتهام و تغییر پذیر نیست.
سفرنامه مازندران
فرج الله بهرامی
***
برخی و شاید بسیاری از به اصطلاح روشنفکران تا انتقادی از رفتارهای غلط جامعه و توده می شود سریع بر می آشوبند و به قول معروف « کهیر » می زنند .
این حساسیت نسبت به فرآیند « خودانتقادی » در جامعه ایرانی از چه ناشی می شود ؟
« نجات بهرامی » که سابق بر این معاون رسانه ای در مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش بود و چند سالی است از کشور خارج شده چنین تحلیل می کند که تخریب آثار تاریخی و میراث فرهنگی عملی سازمان یافته و هدف مند است که توسط برخی وابسته های حاکمیت جمهوری اسلامی اعمال می شود .
بهرامی برای چنین کنش هایی « شبیه سازی » کرده و آن را به مسمومیت های سریالی دانش آموزان دختر وصل می کند اما دلایل و شواهدی برای اثبات ادعای خود ارائه نمی کند .
سخنان او در شبکه های اجتماعی هم معمولا با استقبال و لایک و به به و چه چه مخاطبان رو به رو می شود چون نارضایتی در اقشار مختلف فراگیر است و هر انتقادی ولو بی پشتوانه با استقبال عمومی مواجه می شود . شاید هم به خاطر این است که فرصتی برای فکر کردن ندارند .
البته در این تخریب میراث فرهنگی و تاریخی ، حاکمیت متهم است چرا که به هر صورت اراده و یا برنامه ای برای حفاظت از این میراث ندارد .
در گزارشی که « صدای معلم » با عنوان : گزارش از حمام دانشوری شبستر : میراث تاریخی یا زباله دانی ؟ » منتشر کرد ( این جا ) به سخنان عزتالله ضرغامی وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی اشاره شده بود که گفته است : ۱۹ هزار تپه تاریخی داریم اما پول نداریم دور آنها فنس بکشیم . ( این جا )
« صدای معلم » پرسیده بود :
« پس وظیفه ی حاکمیت جمهوری اسلامی در برابر حفظ میراث تاریخی و آیندگان چیست ؟ آیا واقعا پول نیست ؟ و این پول هایی که به انحای مختلف از مردم گرفته شده و می شود چگونه و در کجا مصرف می شوند ؟ »
طبیعی است تا زمانی که حکومت این رویه غلط را ادامه دهد و تغییری در سیاست های خود ندهد ؛ همچنان در معرض اتهام و بی اعتمادی خواهد بود .
امثال بهرامی که کم هم نیستند تصور می کنند هر نوشته ای در نقد رفتارهای غلط مردم و متن به نوعی تایید حاکمیت و ریختن رای در سبد حمایتی جمهوری اسلامی است و ممکن است شکافی در اتحاد و تنفر فراگیر از حکومت ایجاد نماید .
توصیه تلویحی این گونه روشنفکران آن است که فعلا نقد توده تعطیل شود تا برآمدن ساختاری دگر و بهاری دیگر تا بتوان وضعیت ایجاد شده را ترمیم کرد اما همواره این پرسش بدون پاسخ می ماند که پشتوانه فکری و تدارکاتی برای ایجاد دموکراسی در یک جامعه با رفتارهای غالب استبدادی چیست و اصلا تغییر بدون توجه به پس زمینه ها ( Context) و ریشه های فکری و تاریخی شدنی است ؟
در گزارش هایی که « نرگس کارگری » در این موضوع و در واپسین روزهای سال 1401 تهیه کرد چنین نوشت : ( این جا )
« حدود ساعت دوازده و نیم بعد از نیمه شب روز جمعه نوزدهم اسفندماه ۱۴۰۱، چند نوجوان و جوان ظاهرا ۱۵ تا ۱۷ ساله، طبق گفته خودشان ساکن خیابان زینبیه اصفهان که به زبان لری صحبت می کردند، با مشتی ترقه های دست ساز و بقچه ای از ترکیب اولیه برای ساخت مجدد مواد محترقه ، پس از برانداز کردن اطراف پل خواجو و مطمئن شدن از اینکه ماموری در آن حوالی نیست، این سازه تاریخی را خفت کرده و تا توانستند با گلوله های آتشین به رگبار بستند تا عقده های درونی شان را تک به تک تخلیه کنند.
آنچه در کف داشتند را بر تن خسته پل پرتاب نمودند و چون تمام گشت، بر گوشه ای نشسته و تجدید قوا کرده و مهمات ساختند. وقتی میزان سیاه و کبود شدن پل ، رضایت شان را حاصل کرد، محل را ترک کردند.
به نظر می رسید.... قصد معروف و مشهور شدن نداشتند. گوشی هایشان آن قدر پیشرفته نبود و سر رشته ای هم از فن آوری و شبکه های اجتماعی نداشتند. احدی از آنان در گوشه ای مشغول فیلم برداری از عمل زشتشان برای ارسال به این ور و آن ور رویت نشد!
این بخش از شهر را خوب نمی شناختند. اسم پل را هم درست نمی دانستند. برای تفریح و خوشگذرانی آمده بودند.
مردمی که از کمر پل می گذشتند و این نوجوانان و جوانان خاطی را می دیدند. سری به نشانه تاسف تکان می دادند و رد می شدند !
اگر همین نوجوانان و جوانان دختری زیباروی که گیسوانش بیرون بود را کتک می زدند، اکثر این رهگذران دوربین گوشی هایشان را روشن می کردند و برای انواع شبکه های اجتماعی به اسم گزارشگر، فیلم تهیه می کردند. افسوس که اندازه توجه به هیجان های اجتماعی در باب حجاب و آزادی، برای بقایای تاریخی این شهر، نگاه های نگران کمند » .
سال قبل از آن ؛ نرگس کارگری گفت و گویی را با برخی نوجوانان و جوانان انجام می دهد : ( این جا )
« پرسیدم چرا تلاش نمی کنید تا مانند بسیاری از نوجوانان هم سن و سالتان در دنیا کاری بزرگ برای شهر خودتان انجام دهید؟
همه خندیدند.
محسن : کار بزرگ چیه؟ ما هیچ کاری نمی توانیم انجام دهیم. چیزی دست ما نیست. مگر کسی به ما توجه می کند!
پرسیدم در مدرسه درباره ی ارزش این بناها نخواندید؟ تحقیق و پژوهش نکردید؟
علیرضا : انجام داده ایم ولی خاطرمان نیست که دقیقا چه بوده است.
پرسیدم آیا کار گروهی و فردی برای حفظ آثار تاریخی تاکنون انجام داده اید که در فضای واقعی متوجه اهمیت این آثار تاریخی شوید؟
محسن: نه فقط در حد آن که تحقیق کنیم ، به معلم ارائه دهیم و نمره بگیریم. مدیر موزه «آندری شپیتسکی» با اشاره به اینکه این موزه در جریان دو جنگ جهانی سالم باقی مانده در میان سالنها و دیوارهای خالی این موزه بیان کرد: «موزه باید سالم بماند. مردم باید در آن حضور پیدا کنند؛ به خصوص کودکان. آنها باید درباره پایههای فرهنگشان بیاموزند . »
یعنی از این که این اتفاق افتاده است ناراحت نیستید؟
علیرضا: اتفاقی هست که افتاده است. من نمی شناسمشان ولی حتما تفریح دیگری نداشتند.
محسن: آخه کاری نمی توانیم انجام دهیم. خود ما برخی روزها فقط می آییم کنار رودخانه بدون آب راه می رویم. ما آسیبی به پل نمی زنیم ولی کار دیگری هم نمی توانیم انجام دهیم.
حتی سعی نکردید نامه ای به اداره میراث فرهنگی بنویسید و یا تماسی با این سازمان بگیرید و ناراحتی خود را از این موضوع بیان کنید؟
بهنام: نه. وقتی خودشان برایشان مهم نیست من کجا نامه بنویسم؟ ما حتی در محل زندگی مان زمین فوتبال نداریم که بازی کنیم.
محسن: من بلد نیستم نامه بنویسم.
علیرضا: این کار را باید افراد خاصی انجام دهند که مسئولیتی دارند. ما که فقط دانش آموزیم.
شما دانش آموزان آینده سازان این کشورید. این مسئله باید برای آینده شما مهم باشد. نوجوانان هم سن شما در دنیا برای این موضوعات تلاش اجتماعی دارند.
علیرضا: آن ها امکانات دارند. به حرفشان هم توجه می شود ، ما برای خسته شدنمان از درس هایمان هم اگر نظر دهیم، مدرسه ما را توبیخ می کند.
بهنام: من می توانم استیکر و کلیپ بسازم. منظورتان این است؟
نه منظورم این است که با جمع دوستانتان نسبت به حفظ آثار تاریخی کارهای گروهی انجام دهید. به نحوی که هم سن و سال هایتان متوجه شوند ،چقدر این آثار و ماندگاری اش برای نسل های آینده مهم است.
بهنام: من کجا پیدایشان کنم؟ الان که مجازی هستیم.
محسن: خانم ما درس هایمان را به زور می خوانیم. معلم هایمان خیلی گیر می دهند.
علیرضا: موضوع مهمی ست ولی کسی با ما همکاری نمی کند.
شما کتاب های تاریخی می خوانید؟
محسن: نه. در حد همان چند درسی که در کتاب هایمان هست.
علیرضا: آن قدر مطالب تکه پاره شده که نمی فهمیم چی به چی بوده. شما کتاب های ما را ببینید به دردنخور است. البته در این تخریب میراث فرهنگی و تاریخی ، حاکمیت متهم است چرا که به هر صورت اراده و یا برنامه ای برای حفاظت از این میراث ندارد .
بهنام: همیشه به ما می گویند به گذشته فکر نکنید. به حال و آینده بپردازید.
امیدوارم میزان مطالعه شما نوجوانان خوب بالاتر رود و با آگاهی بیشتر پیش بروید.
از دو دانش آموز دیگر پرسیدم در کتاب های دوره ی ابتدایی راجع به اصفهان خوانده اید . آیا این ذهنیت برایتان ایجاد نشد که وقتی در کنار این ساختمان ها و پل ها می ایستید، حس غرور و داشتن هویت تاریخی داشته باشید و خودتان هم برای ماندگاری آن تلاش کنید؟
مانا: آن درس کاملا یادم نیست ولی حس خاصی ندارم » .
دنیای اقتصاد در گزارشی به تاریخ 20 اسفند 1400 چنین نوشت : ( این جا )
« خبرگزاری فرانسه گزارش داد: فرهنگدوستان شهر لویو در غرب اوکراین که جنگ در آن در جریان است، کوشیدند تا مجسمههای اساطیر یونانی و رومی را که در این شهر نصب شدهاند در پارچه و نایلونهای ضخیم بپیچند شاید از این طریق مانع از رسیدن دود و آتش انفجارها به آنها شوند و حفاظتی حداقلی از این میراث فرهنگی صورت داده باشند.
لویو که پایتخت فرهنگی اوکراین محسوب میشود 700 هزار نفر جمعیت دارد و مجسمههای معروفی مربوط به اساطیر یونانی و رومی در آن موجود است » .
« ایسنا به نقل از نشنال نوشت، این روزها کارکنان موزه ملی «آندری شپیتسکی»، بزرگترین موزه هنری اوکراین روند جمعآوری و بستهبندی آثار هنری موزه را آغاز کردهاند تا در صورت حمله روسیه به غرب اوکراین آمادگی حفاظت از میراث هنری کشورشان را داشته باشند.
تصاویر ثبت شده از وضعیت کنونی این موزه نشان میدهند، یکی از گالریهای موزه کاملا خالی شده است و آثار هنری باروک در جعبه قرار داده شدهاند.
این موزه در شهر «لویو» واقع شده است و درهای آن از زمانی که حمله روسیه به اوکراین از ۲۴ فوریه آغاز شد به روی مردم بسته شد. با ادامه جنگ در اوکراین اماکن فرهنگی و تاریخی این کشور نیز با خطر مواجه شدهاند.
«ایهور کوژان» مدیر این موزه میگوید، روزانه تماسهایی از موسسات فرهنگی اروپا دریافت میکند که به او پیشنهاد کمک میدهند.
مدیر بخش دستنوشتهها و کتابهای نادر این موزه میگوید، هنوز نمیداند چطور بیش از ۱۲هزار اثر که در جعبهها جمعآوری شدهاند را در جای امنی نگهداری کند.
سایر اماکن «لویو» همچون این موزه تلاش میکنند از آثار هنری و فرهنگی مهم در جریان این جنگ محافظت کنند.
محفظههای نمایش در موزه «تاریخ مذهب» تقریبا همگی خالی هستند. در «کلیسای لاتین» مجسمهها را با پلاستیک، یونولیت و کارتن پوشاندهاند تا از آنها در مقابل انفجارهای احتمالی محافظت کنند.
مدیر موزه «آندری شپیتسکی» با اشاره به اینکه این موزه در جریان دو جنگ جهانی سالم باقی مانده در میان سالنها و دیوارهای خالی این موزه بیان کرد: «موزه باید سالم بماند. مردم باید در آن حضور پیدا کنند؛ به خصوص کودکان. آنها باید درباره پایههای فرهنگشان بیاموزند . »
پیش خود فکر می کنم اگر به فرض جنگی در ایران مانند اوکراین رخ دهد چه بر سر این کشور خواهد آمد ؟
نسلی که با گذشته ی خود این چنین با خشونت و بی تفاوتی برخورد می کند .
نسلی که تا کوچک ترین برف و یخی و کرونایی می بیند ؛ حکم به تعطیلی مدارس داده می شود .
نسلی که بزرگ ترین آرزویش ، فرار به کشورهای دیگر در جست و جوی زندگی بهتر است در حالی که هیچ وقت حالش خوب نمی شود .
از آن چه مانده اند وقتی دلایل این « وندالیسم » و « توحش » پرسش می شود پاسخ زیر را می شنوی :
« بذار حال کنیم ! »
در واقع برای نسل جدید ( هر چه می خواهید نامش را بگذارید ) کوبیدن ترقه و یا نارنجک لذت بخش است و برایش فرق نمی کند که آن مانع تابلوی راهنمایی و رانندگی باشد . آمبولانس باشد . یا دیوار مردم و یا بخشی از یک بنای تاریخی .
مهم لذت بردن و غرق شدن در خودخواهی ها و منیت های فردی رو به گسترش است .
نسلی که الیت ها و روشنفکرهایش در نقش « سلبریتی » ظاهر شوند و به دنبال کامل کردن پازل تکه های درونی خویش به جای « کل منسجم » باشند .
و بیچاره ملتی که قرار است منجی اش همین نسلی باشد که این گونه به میراث فرهنگی اش ارج می نهد و آن را پاس می دارد .
آسیب به پل خواجو اصفهان با نارنجک دستی :
دیوار خانه فروغ فرخزاد :
آرامگاه شاعران تبریز :
کتیبه هخامنشی در همدان :
مهندس سید عزتالله ضرغامی، وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی جمهوری اسلامی ایران :
* تلاش جوانان اوکراینی برای حفاظت از میراث فرهنگی و آثار تاریخی کشورشان :