قلمم را برمیدارم و از عشق مینویسم؛ از نوری که در دل تاریکی میتابد و از مهری که مرزها را در هم میشکند. هر واژهام پلی است میان دلها و امیدی برای فرداهای روشنتر.
قلمم را برمیدارم و از عشق مینویسم؛ از لبخندهایی که میان اشکها جوانه میزنند و از امیدی که حتی در سختترین روزها دست از سر دل برنمیدارد. واژههایم را به نسیم میسپارم تا شاید دل خستهای را آرام کند و جانی دوباره ببخشد.
قلمم را برمیدارم،
از عشق مینویسم،
در کوچههای تاریک،
چراغی میافروزم.
واژههایم امید است،
در دل هر شب سرد،
شاید که سحر آید،
با قصهی یک لبخند.
به قلمهایی که حقیقت را بیواهمه مینویسند و صدای بیصدایان میشوند، سلام و درود باد.
شما چراغ امید در تاریکی ظلم و تبعیض هستید و واژههایتان جرقهای برای بیداری و تغییر.
به قلمهایی که با شجاعت، پرده از چهرهی ظلم و بیعدالتی برمیدارند و حقیقت را بیپروا فریاد میزنند، سلام و درود باد. شما فانوسهای روشن شبهای تاریک این سرزمینید؛ واژههایتان نهتنها زخمها را روایت میکند، بلکه مرهمی برای جانهای خسته و جرقهای برای بیداری و امید است.
قلمم را بر می دارم و بیهراس می نویسم ؛می گذارم واژههایم فریاد بیصدای مظلومان باشد و روشنی در شبهای تاریک بیعدالتی. من باید با هر جمله، امید را زنده نگه دارم و بذر تغییر را در دلها بکارم.
قلم، سلاح بیصدای عدالت است؛ هر واژهاش میتواند دیوارهای ظلم را بلرزاند و نوری به دل تاریکی بتاباند.
قلمم را به حقیقت می سپارم؛ شاید صدای من همان نوری باشد که راه را برای فردایی روشنتر باز میکند. هر واژهام امیدی است برای دلهای خسته و زخمی.
قلمم را بر می دارم و از عشق می نویسم.
قلمم را برمیدارم و از دوست داشتن مینویسم؛ از لحظههایی که دل به دل نزدیک میشود و مهربانی در نگاهها جاریست. واژههایم را به امید لبخند تو مینویسم، شاید دلت گرمتر شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.