ساعت ۲۰ در جمع دوستانه کنار استخر نشسته بودیم که مربی شنا با خنده تلخی به یکی از شاگردان در حال شنای خود اشاره کرد و گفت: من مانده ام از دست این آدم چه کار کنم!؟ هرچه به او اشاره می کنم که برای یادگیری اولیه باید عرض استخر را شنا کند با عناد ورزی طول استخر را شنا می کند و هر بار هم نفس کم می آورد ؛ من باید بپرم به آب با هر زحمتی هست بکشمش بیرون.
دوستان یکپارچه خندیدند و یکی از ایشان در تکمیل صحبت های مربی شنا خاطره ای از روستای خودشان تعریف کرد که شنیدنش خالی از لطف نیست.
گفت : در سال های قبل سر کوچه ما بقالی بود که تعدادی از پیر مردان محله بعد از ظهر در آنجا جمع شده و صحبت می کردند.
حدودا پانزده سال داشتم و گه گاهی برای خرید خانه به بقالی سر می زدم و در بعضی مواقع برای شنیدن ماجراهایی از پیر مردان محله در بقالی، پا سنگین می کردم و به تجربیات شان گوش می دادم.
کربلایی علی که به کابی معروف بود در مورد عنادورزی خرش صحبت می کرد.
می گفت : برای اینکه پس مانده علوفه گاوها خورده شود، خر را در ته آخور کنار دیوار می بستم تا ته مانده علوفه ها را بخورد. این الاغ لامذهب ما هر موقع که می خواستیم با پارو فضولات زیرش را تمیز کنیم خودش را چنان به دیوار می چسباند که کار تمیز کردن زیرش را با مشکل مواجه نموده و لباسهایمان را با گرد و خاک دیوار کثیف می کرد.
هرچه قدر هم می خواستیم ما بین خر و دیوار قرار بگیریم با عنادورزی تمام، ما را بین خود و دیوار قرار می داد و خودش را کنار نمی کشید.
دیشب از عصبانیت مجبور شدم به زور خر را به سمت گاوها هل داده و پارویی را که دسته کوتاهی داشت ؛ ما بین دیوار و خر قرار دهم به صورتی که سمت پارو به دیوار تکیه داده شد و سمت دسته پارو در شکم خر قرار گرفت .
این کار را با زحمت و مشقت زیاد انجام داده و از میان خر و دیوار بیرون آمدم، به این امید که خر از عناد ورزی دست بردارد و بعد از این از دیوار فاصله بگیرد ولی خر همچنان با شکم خود پارو را از سمت دسته که به شکمش تکیه داده بودم به سمت دیوار فشار می داد.
خر و پارو را در همان حالت رها کرده و به خانه برگشتم ؛ به این امید که خر تنبیه شود.
اول صبحی که برای آب و علوفه دادن گاوها به طویله رفتم متوجه نکته عجیبی شدم .
قدرت عنادورزی و یک دندگی را به عینه در ذات این حیوان مشاهده کردم.
دسته پارو در اندازه یک وجب به شکم خر فرو رفته بود و قطره های خون از شکم خر به آرامی می چکید ولی خر همچنان با زاری و نق نق و فس فس زدن پارو را به دیوار فشار می داد.
چاره ای ندیدم جز اینکه طناب خر را از میخ آخور باز کرده در قبال چندر غاز مبلغ، خر را به ساغر محمد سگ باز بفروشم تا برای سگهایش سلاخی کند تا حیوان زبان بسته از دست عناد ورزی خود، و ما از دست مشقت سرو کله زدن با خر یک دنده رها شویم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
نصف داستان الاغ است و بقیه خر