ایرانی ها در روند توسعه کشورشان دو اشتباه بنیادی انجام داده اند .اولین قدم های این اشتباه در حدود 100 سال پیش درست در زمانی که اولین مکتب خانه های جدا از مساجد به نام مدرسه تشکیل شد، برداشته شدند.
اولین اشتباه احداث مدارس در مقابل مساجد بود و دومین اشتباه احداث تربیت معلم در مقابل حوزه علمیه.
از حدود 100 سال پیش ما به صورت ناخواسته ، به ضمیرناخودآگاه کودکانمان می آموزیم که علم از دین جداست ، معلم مدرسه با سوادتر و فهمیده تر از یک روحانی است، روحانی ها قادر به حل مسائل فیزیک، شیمی و ریاضی نیستند و در کل علم بهتر از دین است .امروز بعد از 100 سال این تصور در مردم نهادینه شده است که اگر به دنبال علوم دینی هستید باید پای منبر یک روحانی بنشینید و اگر به دنبال علوم پیشرفته هستید باید در مدارس و دانشگاهها پای درس معلمین و اساتید غیر روحانی بنشینید. خروجی چنین سیستمی امروزه فاجعه به بار می آورد و کودکانی را تربیت می کند که نفس وجودی خود را در مقابل دین می داند و در بهترین شرایط دین را جوابگوی زندگی روزمره خود نمی داند و دین را جدای از هر چیزی می داند که می شناسد.
این در حالی است که دیانت ما عین علم و دانش مااست و علم و دانش ما عین دیانت ما است. برای اثبات این حرف تاریخ 500 سال اول اسلام و دانشمندان تربیت شده در این دوره کافی است و برای مثال هم امام جعفر صادق (ع) و دانشجویانش کافی است.(بعداز این 500 سال به دلیل جدایی دین از معلمین اصلی آن که همان امامان معصوم میباشند ، متأسفانه دین از تعادل خارج گشته و جنبه عرفانی آن بر جنبه علمی آن چیره گشته است و به روز رسانی جنبه علمی دین به فراموشی سپرده شده که بررسی این مسئله در مقاله و مجالی دیگر باید.)
منظورمان رد کلی تعلیم و تربیت نیست، بلکه نقد بر خارج شدن مسیر تعلیم و تربیت از مساجد است.همه می دانیم که اولین پایگاههای آموزش محصلین در زمانهای نه چندان دور ایران مکتب خانه هایی بودند که در مساجد قرار داشتند.
در این دوره خدمات متقابل محصلین و مساجد به یکدیگر به صورت جدی قابل بررسی است.
کودکان با ورود به مساجد برای تعلیم و تربیت ، مساجد را به یک مکان زنده ، پویا و یک پایگاه فعال به معنی واقعی کلمه تبدیل می کردند.
کودکان اولین آموزش های کارجمعی و مشارکتی را در کارهای عمومی و روزانه مساجد فرا می گرفتند که اوج این کار جمعی نماز جماعت بود.انجام کارهای جانبی مساجد مانند تمیز کردن و آراسته نگهداشتن مساجد نیز همانند سیستم فنلاندی توسط دانش آموزان انجام می گرفت.(کشور فنلاند دارای پیشرفته ترین سیستم آموزشی کودکان در جهان می باشد ، در این سیستم آموزشی شخصی به نام مستخدم در مدارس تعریف نشده است و تمام کارهای روزانه مدارس شامل تمیز کردن و نگهداری ،با مشارکت دانش آموزان انجام می شود.)
در عوض مساجد هم با جَو روحانی خود کار تعلیم و تربیت کودکان را آسانتر می کردند و تربیت دینی آنها را به صورت مستقیم و غیر مستقیم بر عهده داشتند.تمام کارهایی که امروزه در کانونهای فرهنگی خلوت و بی رونق مساجد تعریف می شود ،در آن سالها با سیل عظیم محصلین در مساجد انجام می گرفت.
اگر همین رویه تابه امروز ادامه داشت هم اکنون مساجد این گونه مغفول ، خالی از سَکَنه ، کوچک ، مهجور ، و بی تحرک نبودند.
اگر به جای احداث مدارس جدید ،مساجد جدید احداث می شدند و مساجد قدیمی توسعه پیدا می کردند، امروزه از کمبود مساجد در شهرهای بزگ و کوچک شاکی نبودیم و شکایت و ناله نمی کردیم و وانفسا نمی گفتیم.(آیت الله قرآئتی چندین بار در درس های قرآنی خود از خیرین مدرسه ساز درخواست کرده که به جای ساخت مدارس در ساخت مساجد نیز کمک کنند.).
اگر به جای احداث مدارس جدید ،مساجد جدید احداث می شدند و مساجد قدیم توسعه پیدا می کردند و مجهز به پیشرفته ترین ابزار آموزشی شامل لوازم آزمایشگاهی و ورزشی می شدند، امروزه ما شاهد پیشرفته ترین ، به روزترین و زنده ترین مساجد دنیا ، تاریخ و هستی بودیم .
امروزه از خلوتی و بی رونقی مساجد شکایت داریم؛ تصور کنید که مساجد مرکز تعلیم و تربیت هستند ، آیا بازهم چنین شکایتی داشتیم؟
امروزه در مدارس با هزار مکر و حیله سعی بر آن داریم تا والدین دانش آموزان را در فرایند تعلیم و تربیت دانش آموزان در گیر کنیم، برای همین به بهانه های مختلف مانند انجمن اولیا ،جشن گل ریزان ، مسائل تربیتی و انظباطی و ... والدین را (که به حق از ستون های اصلی تعلیم و تربیت هستند) به مدرسه فرا می خوانیم ؛اما تصور کنید مسجدی را که هر روز و هر روز در هنگام نماز جماعت و یا مراسم های مذهبی دیگر، همه والدین دانش آموزان برای شرکت در این مجالس در مسجد حاضر می شوند و والدین ،دانش آموزان ؛ فامیلهای دور و نزدیک ، پدر بزرگها و مادربزرگها ، برادرها و خواهرها ،روحانیون مسجد و .... در یک صف باهم نماز می خوانند .آیا از تاثیر شگفت انگیز چنین عبادت دسته جمعی که روزانه و روزانه دانش آموزان شاهد آن هستند می توان به این سادگی گذشت؟
امروزه شکایت داریم که خروجی تعلیم و تربیت در مدارس انسانهای کاهل در احکام دینی، بی دین،بد اخلاق و بد تربیت هستند؛ با توضیحاتی که در سطور قبل در مورد تاثیر تعلیم و تربیت در مساجد داده شد آیا باز هم شاهد چنین شکایتهایی از تعلیم و تربیت خواهیم بود؟
امروزه شکایت داریم که منابع مالی برای تعلیم و تربیت و مساجد کم است؛ تصور کنید که منابع مالی مربوط به احداث و نوسازی مدارس توسط چهار نهاد والدین ، مراجع تقلید ، دولت و خیرین مدرسه ساز به مساجدی اختصاص می یافت که مرکز تعلیم و تربیت هستند .با یکی شدن مساجد و مدارس تمام منابع مالی مربوط به تعلیم و تربیت در مساجد متمرکز می شدند و در چنین شرایطی دیگر شاهد کمبود بودجه در مسائل دینی و تربیتی نخواهیم بود .در چنین جامعه ای که کمک مالی به مساجد ، عین سرمایه گذاری برای آباد کردن دنیا و آخرت استآیا بازهم شاهد شکایت از کمبود منابع مالی خواهیم بود؟
آری در چنین جامعه ای ،کمک کردن به مساجد ، هم آباد کردن دنیا خواهد بود و هم آباد کردن آخرت؛ دنیایش آباد می شود چون نسلی را تربیت می کند که متخصص و متضمن آبادانی و پیشرفت کشور هستند و هم آخرتش را آباد می کند چون مساجدی را آباد می کنند که متخصص و متضمن تعلیم و تربیت دینی هستند.
طبق قانون اساسی کشور ، تعلیم و تربیت رایگان است و با محقق شدن ، مسجد محوری در امر تعلیم و تربیت دیگر جایی برای مدارس خصوصی و غیر انتفاعی وجود نخواهد داشت و این بند از قانون اساسی به صورت عینی قابل اجرا است.
2.دومین اشتباه ، احداث تربیت معلم در مقابل حوزه علمیه است.
افرادی در ایران برای اولین بار به صورت ناخواسته و شاید از روی خیرخواهی، اولین قدمهای سکولاریزه کردن علم را برداشتند و همان گونه که در قبل اشاره شد این تصور را به وجود آوردند که علم از دین جداست و حوزه های علمیه و افراد محصل در آن قادر به آموزش علم رایج و روز دنیا نمی باشند. پس برای اولین بار به فکر تربیت افرادی افتادند که این افراد بتوانند جدا از عالمان دینی ، علوم اولیه و پیشرفته را به محصلین ایرانی آموزش دهند.مرکز آموزش این افراد در ایران مراکز آموزش عالی به نام تربیت معلم هستند.
امروز بعداز 100 سال این تصور در مردم نهادینه شده است که اگر به دنبال علوم دینی هستید باید پای منبر یک روحانی بنشینید و اگر به دنبال علوم پیشرفته هستید باید در مدارس و دانشگاهها پای درس معلمین و اساتید غیر روحانی بنشینید. خروجی این مسیر آموزشی و این تصور در مردم کاملا امروزه مشخص است و چیزی جز انسانهای بدبین به دین نیست . شعارهای بیهوده ، سطحی و احمقانه در مورد پیوند بین حوزه و دانشگاه حاصل و خروجی این مسیر آموزشی است .چندین سال است افرادی سعی دارند ارتباط بین حوزه و دانشگاه را افزایش دهند ، ولی از اصل ماجرا غافلند و نمی دانند که دیر شروع کرده اند و این کار باید از مدارس و با اشتغال روحانیون در آموزش تمام سطوح درسی در مدارس آغاز شود. سپس روحانیونی که در تحصیل علوم پیشرفته دارای استعداد و علاقه هستند ، مراکز تربیت مدرس را هدف قرار دهند و با مدارج عالی ،استادی علوم پیشرفته را در تمام زمینه های علمی در دانشگاهها را به دست گیرند.
آن وقت می شود پیوند بین حوزه و دانشگاه به معنی واقعی کلمه.
چرا امروزه از روحانیون و مخصوصا مراجع تقلید کسی دانش آموخته و یا استاد فیزیک هسته ای ، معماری و نانوتکنولوژی نیست؟ چرا از روحانیون کسی به عنوان پزشک و جراح مجرب شناخنه نمی شود؟چرا کسی از مراجع تقلید، علاوه بر آموزش دروس خارج فقه در حوزه ها ،هفته ای دو روز کرسی تدریس بیوتکنولوژی و یا سلولهای بنیادی در دانشگاها ندارند؟ چرا روحانیون در زمینه علوم پیشرفته تحقیقاتی و آزمایشگاهی ، مقاله های معتبر ISI در نشریات معتبر بین المللی ندارند؟چرا امروزه از روحانیون کسی در سمینارها و کنفرانسهای بین المللی در موضوع علوم پیشرفته شرکت نمی کند و صاحب نظر نیست؟
در صورت محقق شدن دانش آموختگی روحانیون در مدارج علوم پیشرفته، بسیاری از معضلات و شبهاتی که امروزه به واسطه عدم حضور فعال عالمان دینی در علوم پیشرفته وجود دارند ، به وجود نمی آمدند و یا به صورت تخصصی پاسخ داده می شدند. به عنوان مثال دیگر لازم نبود به معماران التماس کنیم که معماری اسلامی را پایه طراحی ها و نقشه کشی های خود قرار دهند ، چون خود روحانیون با تخصص معماری خود یافته های روز دنیا در معماری را در طراحی های اسلامی خود به کار میبردند و زیبا ترین و چشم نواز ترین معماری های اسلامی را در معرض نمایش قرار می دادند؛ به گونه ای که معماری اسلامی به عنوان یکی از سبکهای پر کاربرد در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی به کار می رفت.
در صورت محقق شدن دانش آموختگی روحانیون در مدارج علوم پیشرفته، دیگر روحانیون با نظریه هایی مانند نظریه تکاملیو یا فرگشت داروین ، غافل گیر نمی شدند و از روی دستپاچگی کل نظریه فرگشت را رد نمی کردند. چون روحانیون متخصص در زمینه های سلولی مولکولی می توانستند با استفاده از تخصص خود در هر دو زمینه ، حداقل 20 درصد نظریه داروین را به سادگی رد کنند و نظریه تکاملی و یا همان فرگشت را در ریل الهی باز تعریف کنند و مظهر و پشتیبان اصلی جدایی دین از علم (که همان فرگشت است) را برای همیشه به نفع دین مصادره کنند.
دوباره از خود سئوال می کنم که چه کسی این لذت دینی را از ما گرفت.چه کسی با احداث مدارس و تربیت معلم علم را از دین جدا کرد . نه تنها علم را از دین جدا کرد بلکه در طول زمان علم را در مقابل دین قرار داد.
و اما بعد...
شاید این سئوال پیش آید که آیا روحانیون صلاحیت تربیت محصلین ما ، در مدارس و دانشگاهها را دارند یا نه؟ برای اثبات صلاحیت روحانیون برای انجام صحیح تعلیم و تربیت ، یادآوری دروسی که روحانیون در طی 10 سال تحصیلشان در حوزه های علمیه می آموزند، کافی است. یک روحانی در طول 10 سال تحصیل خود علاوه بر علوم دینی ، تحصیل علوم تربیتی و علوم روانشناسی را با مطالعه سیره تربیتی بزرگان دین مانند پیغمبران الهی و امامان معصوم به خوبی می آموزند و به کار می برند.به عنوان مثال در کجای تاریخ نوشته است که یک روحانی مخاطبین پای منبر خود را به بهانه خطبه گوش ندادن ، با شلاق و خط کش به باد کتک گرفته است؟در کدام حوزه علمیه اساتید حوزوی و مراجع تقلید با ضرب و شتم ،به محصلین علوم دینی یاد می دهند؟ روحانی جماعت در روش آموزشی خود از صبر و بردباری خود استفاده می کند چون هزاران داستان دینی در مورد برخورد مهربانانه و با عطوفت بزرگان دین ،پیامبران و امامان معصومدر این حوزه خوانده اند.
اما امروزه متاسفانه شاهد آن هستیم که معلمین مدارس با بدترین ابزار تنبیهی بزرگترین ستمها رادر حق دانش آموزان انجام می دهند و بزرگترین صدمات جسمی و روحی را به فرزندانمان می رسانند.
یک آخوند یاد می گیرد که چگونه به سئوالات تکراری مردم با صبر و حوصله پاسخ دهد و یاد می گیرد که شبهات مردم را با نرمی و استدلال جواب دهد. آیا یک معلم معمولی چنین توانایی را دارد؟
در تربیت معلم انسانها و نیروهایی که آموزش می بینند تنها 4 سال درس می خوانند که قسمت اعظم واحدهای درسیشان مربوط به دروس تخصصی علمی است و واحدهای آموزش تربیتی و روانشناسی به مراتب کمتری نسبت به حوزه دارند.این افراد علاوه بر سواد تربیتی کمتر ، سواد دینی کمتری هم نسبت به یک روحانی دارند.در مدارس امروزی شبهات علمی و دینی دانش آموزان را چه کسی باید پاسخگو باشد.ما فکر فعال ،ذهن پرسشگر ،بی باک و جسور کودکانمان را به چه کسانی سپرده ایم؟
امروز شاکی هستیم و ناراحت از اینکه علم در مقابل دین تعریف می شود ؛ دانشمندان علمی از دین جدا هستند ؛ خروجی آموزش و پرورش انسانهایی سکولار و بی دین هستند و.... .اما هیچ وقت از خود نمی پرسیم که چه کسی قرار بود به کودک ما مسیر الهی زیستن را بیاموزد؟چه کسی قرار بود ادب دینی را بیاموزد؟ در جواب باید گفت که کسی که ابزار آموزشی ا ش تنبیه فیزیکی و فحاشی است و مسیر تربیتیش کم کاریدر کلاس درس برای گرفتن پول کلاسهای خصوصی است ، معیاری به نام ادب دینی و مسیر الهی تعریف نشده است ؛ چه برسد به این که بخواهد این مضامین را با رفتار و کردار خود به محصلین آموزش دهد.
تصور کنید جامعه ای را که محل تعلیم و تربیت آن مساجد پیشرفته و مجهز هستند و نیروهای آموزشی آنها روحانیون متخصص به علوم روز دنیا..
چه کسی این لذت وصف ناپذیر را از ما گرفت؟ آیا در چنین جامعه ای تقابل بین دین و علم را می توان تصور کرد؟
امروزه شکایت م یشود که تعداد روحانیون نسبت به تعداد افراد جامعه بسیار کم است و همین تعداد کم از نظر معیشت و درآمد جزء کم درآمدترین افراد جامعه هستند؛ اما تصور کنید جامعه ای را که روحانیون آن بعداز 10 سال فراگیری علوم حوزوی ، حداقل 4 سال هم علوم تخصصی روز دنیا را فرا می گیرند و وارد بدنه آموزش و پرورش می شوند.در این صورت تمام بودجه آموزش و پرورش که بیشترین ردیف بودجه را در میان سایر ردیفهای بودجه دارد ، در اختیار روحانیونی قرار می گرفت که مسئول تعلیم و تربیت محصلین هستند . البته علاوه بر بودجه دولتی، وجوهات مراجع تقلید و کمک مالی مردم و خیرین نیز پشتوانه این حرکت در مسیر توسعه الهی خواهند بود. اگر چنین می شد ما امروز شاهد حجم انبوهی از روحانیونی بودیم که علاوه بر علوم دینی ،در علوم روز دنیا نیزمتخصص بودند.ما شاهد حجم انبوهی از منابع مالی و انسانی برای تربیت روحانی متخصص بودیم.ما شاهد حجم انبوه احترام به مقام روحانیت در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی بودیم.
اما افسوس و صد افسوس که:
خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بیش از یکصد سال از استقرار نظام آموزشی به سبک جدید در ایران می گذرد. نظامی که در اصل وارداتی و سوغات غرب است. زمینه یابی آن ابتدا توسط برخی مستشرقان فرنگی و بعد به همت روشنفکران داخلی صورت گرفت. در برابر این میهمان ناخوانده، سه مواجه انجام شد؛ عده ای از روشنفکران شیفته غرب، خود را مجری برنامه های نظام جدید تصورکردند. عده ای رویکرد اصلاحی از خود نشان دادند و کوشیدند آن برنامه ها را بومی سازی و دینی نمایند. برخی نیز مصرانه بر روی اصول اسلامی خویش پای فشردند و با هرگونه نوآوری مخالفت کردند.
آموزش جدید ، ازطرفی نیر نمی توانست و نمی خواست دین را در بین برنامه های خود بگنجاند. از سوی دیگر، زرق و برق شیوه های اجرایی آن برای جامعه محروم و در حال توسعه ایران گیج کننده می نمود. به این ترتیب و خیلی زود این نظام نوپا جای خویش را باز کرد و کار خویش را با مولفه های وجودی خویش از قبیل جدایی برنامه ها از دین، همراهی دختر و پسر، اعتقاد به آزادی حجاب، احترام به حقوق اقلیت ها و تاکید محض بر دانش و تجربه ،آغاز کرد و این وضع تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال پنجاه و هفت ادامه داشت.
اصل و اساس وضعیت جدید را ذهنیتی تازه تولد یافته به نام سکولاریسم شکل داده بود. سكولاریسم نوعی واکنش و اعتراض اجتماعی در دنیای جدید اروپا و در برابر ناکارآمدی مسیحیت بود که بیشتر بر اثر تحولات اقتصادى, فرهنگى, اجتماعی بعد از رنسانس به وجود آمد. این ایدئولوژی همه ارکان جامعه را اعم از سیاست و اقتصاد و فرهنگ و تعلیم و تربیت در برمی گیرد و اهداف خود را در آنها دنبال می کند. بارزترین نمود این تفکر در جدایی دین و دولت است که همواره بلای جان دولت ها و حکومت های انحصارگر و مطلقه به شمار می رود. در جامعه ما که هم به طور ایدئولوژیک کار شده و هم فکر شده است، برنامه ریزان برنامه های تعلیم و تربیت دینی، آگاهانه یا ناآگاهانه، دین را به منزله مجموعه ای از مفاهیم، گزاره ها تلقی کرده اند و بر همین اساس مرادشان از تعلیم و تربیت دینی انتقال پاره ای از مفاهیم و گزاره ها به دانش آموزان بوده است
یکی از دستاوردهای این نظام ، رواج تربیت سکولار است. تربیت سكولار را می توان دنبالۀ تربیت لیبرال دانست. تربیت لیبرال در اندیشههای فلسفی یونان باستان ریشه دارد كه در آن ، دانش به عنوان اصلی ترین دستاورد ذهن وارتباط آن با واقعیت در نظر گرفته می شد. در این معنا دانش به خودی خود مورد توجه است، نه آن دانشی كه مثلاً از لحاظ شغلی سودمند باشد یا فضیلتهای اخلاقی را دربر گیرد. در حقیقت آنچه مدنظر است خودِ دانش است و نه تبعات آن. تربیت سكولار نه نقطه مقابل تربیت دینی که غیر از آن است. در این نوع تربیت اجتماعی ،اعتقاد قدسی جایی ندارد. شاید فرد در كارهای شخصی متشرع باشد اما آن مناسک در فضای جمعی، امکان ظهور و بروز ندارند.
سکولاریسم شبیه عرف گرایی است.نام دیگرش «این جهانی» است که در آن قلمرو دیگری به نام ماورای دنیا وجود ندارد. در نتیجه اهداف تربیتی فقط بنابر میل ها و آرزو هایی كه از طریق تجربه به دست می آید تدوین می شوند واگر چه وجوه مشترك همه هستند اما به شدت بر حسب تحولات محیط اجتماعی متغیر می شوند. مواردی از قبیل؛ دنیای ملموس، واقعیت های محتمل، امكانات موجود اینجا و اكنون، زمینه ساز این برنامه تربیتی اند و به همین خاطر فرصت های تربیتی را كوتاه و اهداف تربیتی را لغزنده می سازد. در چنین نظام تربیتی عقلانی، کمتر جایی و فرصتی برای مراعات ارزشهای مذهبی و حركت در جهت غایت ها و آرمانهای دینیباقی می ماند.لاجرم امر دینی ، امر خصوصی تلقی می شود و همه وظایف معقول شهروندان در حوزه اجتماعی ارزیابی می گردد و این همان سیطره تفکر اومانیستی یا انسان گرایی است که از مشخصه های نظام سکولار است.
می دانیم که هر ایدئولوژی به خاطر انحصارگری خاصی که دارد، اجازه مطرح شدن ارزشهای غیر را در بین خود نمی دهد. از آنجایی که سكولاریسم نیز یک ایدئولوژی است، بنابراین در محتوای تربیتی خود ،اجازه مطرح كردن ارزشهای دینی را نمی دهد. همچنان که مثلا ولایت فقیه نیز به مثابه یک ادیدئولوژی، ظهور و بروز اندیشه های سکولار را برنمی تابد .
از این منظر، سکولاریسم به عنوان نمادی از تهاجم فرهنگی غرب تلقی می شود که سودای نابه سامانی در ساختار اسلامی دارد و مرزهای اندیشۀ دینی را درمینوردد.مقاومت در برابر این اتفاق فرهنگی تنها به كمك نشر اطلاعات تاریخی و اخلاقی و ایراد خطابه و یادآوری شكوه گذشته تمدن اسلامی و حتی وسواس در مناسك عبادی ممکن نیست. به همین خاطر است که می بینیم حتی پس از گذشت چهار دهه از حکومت اسلامی، متاسفانه کم دینی و بی دینی نه تنها در بلاد ما که در اغلب مناطق مسلمان نشین عالم، معمولاً گوی سبقت را ربودهاند و اگر چه در اخلاق فردی و مناسك عبادی، پایبندی دینی خویش را بهطور نسبی و ظاهری حفظ نمودهاند، اما در حوزههای معرفتی و ساختارهای اقتصادی، حقوقی و اجتماعی، بی اختیار وبی آنکه بدانند، سكولاریسم را برگزیده اند .اما موفقیت سکولاریسم، قبل از آن که مربوط به قدرت و اقتدار تبلیغاتی غرب باشد، مرهون سیاستهای استبدادی حاكمان جوامع اسلامی و شیفتگی روشنفكران و مصلحان اجتماعی نسبت به آراء و نظامهای غربی است.در این میان، سكولاریسم تربیتی در واقع پس از ناکامی سیاست های کلان نظام ظاهر شده و معمولابا بیشترین توفیق همراه بوده است؛ چرا که اصل ساختار نظام آموزشی مدرن، وارداتی و برگرفته از نظام آموزشی غرب است.
از سوی دیگر، پشتوانه هر حاكمیت سیاسی یک ایدئولوژی است که بر تمام زمینه های اجتماع خویش سیطره و سلطه دارد.از آن جمله، نهاد آموزش و پرورش است که اغلب آن را وابسته به دولت تلقی میكنندكه قرار نیست مستقل عمل كند و باید منعكسكننده و مبلغ ایدئولوژی رسمی حاكمیت سیاسی باشد تا هم جامعه بر اساس این ایدئولوژی رسمی به نوعی وحدت ملی و اجتماعی دست یابد و هم افرادی كه تربیت شده نظام آموزش و پرورش رسمی كشور هستند بتوانند هماهنگ با كل جامعه و دولت و هماهنگی با سیاستگذاریهای کلی نظام حركت كنند. شاید از همین روست که می بینیم بیشتر نظام های آموزشی دنیا، به نوعی محافظه کار هستند. در این روند ،مراد از «ایدئولوژی» ،نوعی نظام ارزشی است است که ثبات وبقای آن نظام سیاسی بسته به آن است و لذا اغلب نظام های سیاسی هم حتی اگر به ظاهر دعوی دموکراسی نمایند، وابسته به یک نظام ارزشی ایدئولوژیک هستند . تا اینجا چندان جای نگرانی نیست و نظام آموزشی آن حاکمیت حتی علی رغم محافظه کاربودنش، می تواند درون خود آزادی اندیشی و خلاقیت و نوآوری را تبلیغ و ترویج کند. مشکل وقتی شروع می شود که ایدئولوژی ، نه تنها به عنوان یک نظام ارزشی که جای نظام فکری حاکمیت را هم در برمی گیرد و میكوشد همه واقعیتها را در چارچوب ارزشهای سیاسی و اجتماعی خاصی تفسیر و تبیین كند. در این رویكرد حاكمیت سیاسی بیش از آنكه درصدد فهم و تفسیر واقعیت باشد، میكوشد تا به توجیه و اثبات مواضع و ارزشهای سیاسی و اجتماعی از پیش تعیین شده خود بپردازد و هر جا كه واقعیات با این مواضع و ارزشها سازگار نباشد به تحریف واقعیتها بپردازد؛ بیخبر از آنكه اگر ما به واقعیات پشت كنیم، واقعیات از پشت به ما خنجر خواهند زد.
مثلا در جامعه ما که هم به طور ایدئولوژیک کار شده و هم فکر شده است، برنامه ریزان برنامه های تعلیم و تربیت دینی، آگاهانه یا ناآگاهانه، دین را به منزله مجموعه ای از مفاهیم، گزاره ها تلقی کرده اند و بر همین اساس مرادشان از تعلیم و تربیت دینی انتقال پاره ای از مفاهیم و گزاره ها به دانش آموزان بوده است.
در واقع آنچه آنان در طی این چهل سال بعد از انقلاب انجام داده اند، با وجود تمام شعر و شعارها و حرف و حدیث های تزئینی در کتاب های درسی و بخشنامه های اداری، نه تعلیم و تربیت دینی بلكه صرف آموزش پاره ای گزاره های مرده و بیروح به نام دین به دانش آموزان بوده است.
به بیان دیگر به جای تربیت دینی، صرفا آموزش دینی انجام شده است. این فرایند شاید تا پایان دوره آموزش ابتدایی قابل قبول و تحمل باشد اما فراتر از آن دور از انتظار است. برای یک دانش آموز دوره متوسطه و یا دانشجو، رهیافت دریافت ایدئولوژیك از دین، دعوت به خویش است و نه دعوت به حق و حقیقت. تفسیر ایدئولوژیك از دین، به مثابه پلی میان دینداری و سكولاریسم است. برای همین است که گاهی گفته می شود؛ آموزش و پرورش رسمی و غیررسمی در كشور ما با تعلیم و تبلیغ «دینِ ایدئولوژی شده» خود بزرگترین زمینه ساز رشد سكولاریسم در كشور بوده و لذا در این راستا ، رواج سکولاریسم قبل از آنکه در حکم تهاجم فرهنگی باشد، گونه ای استقبال فرهنگی است و ... نقطه، سرخط!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر آمد ( این جا ) ؛ چهارشنبه 5 تیر ، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی میزبان نشست تخصصی دکتر « جمیله علم الهدی » عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی با عنوان " نقش آموزه های فلسفه صدرایی در فرآیند تربیت و یادگیری " بود .
صدای معلم مشروح سخنان این استاد دانشگاه را منتشر می کند .
این چیزی دارد در کله ما تلقین می شود که علم چیزی نیست که بشود آن را دینی کرد بنابراین تعلیم و تربیت را خیلی سخت می شود دینی کرد برای این است که تفاوت ها و تعارضات بین علم و دین دامن می زنند.
سه گروه هستند که به تعارض علم و دین پرداخته اند.
یک گروه خود پوزیتویست ها هستند .. فلاسفه پوزیتویست معمولا سعی می کنند علم را چیزی متفاوت از ارزش تلقی بکنند .
دومین گروه ارتودوکس های دینی هستند که معمولا علم را یک امر بشری تلقی می کنند و دین را یک امر الهی تلقی می کنند و می گویند امر بشری با امر الهی قابل جمع نیست. بنابراین علم یک امر عینی است ، یک امر پوزیوتیویست است ، یک امر قابل فهم بشر است ولی یک چیز ماورایی است که هیچ کس متوجه نخواهد شد.
گروه سوم ، اگزیستانسیالیست ها و ایده آلیست ها هستند ، خیلی به این بها دادند که به لحاظ دفاع از انسان آمده اند علم را امری مادی، امری عینی تلقی کرده اند.
این سه گروه در " رد "موفق شدند که رابطه علم و دین را خراب بکنند. اینهایی که عرض می کنم برای اوایل قرن بیستم است ، شما الآن که بروید مفصل در مورد علم و دین، دیدگاه های بسیار پیشرفته ای وجود دارد که متاسفانه ما در این چیزها همیشه اختلاف حرکت داریم یعنی غرب مثلا در موضوع زن می رود خانواده گرا می شود ولی همچنان ما خانواده گریزیم. ما فمنیست های خانواده گریزی داریم که فمنیست ها خودشان خانواده گرا شده اند و ما اینجا دعوا داریم که فمنیست های داخلی می گویند که خانواده چیز خوبی است !
برویم غربی بشویم بهتر است ! اما به روز باشیم ، آپدیت باشیم.
فمنیست های ما آپدیت نیستند. در مورد علم چون ما آپدیت نیستیم فکر می کنیم علم و دین در تعارض است. بحث تعارض علم و دین برای اوایل قرن بیست است و الآن از این موضوعات عبور کرده اند. الآن شما بزرگترین فیزیکدان های جهان را ببینید اتفاقا کلامیون مسیحی هستند .
ما رفتیم در آستان قدس ، آقای رئیسی گفتند شما بروید بر اساس سیره حضرت رضا (ع) یک طراحی بکنید ، یک گفت و گوی بین دینی راه بیاندازید. خوب سیره حضرت امام رضا روی کلام بود ، برویم روی کلام این کار را بکنیم. رفتیم طراحی بکنیم چهل نفر از کلامیونی که به ما معرفی شدند توسط یکی از اساتید دانشگاه ، اینها فیزیک دانان بزرگ جهان امروز بودند. یک کلام ما در ایران با فیزیک قدیم همراه است ، با فیزیک جدید همراه نیست. دیدیم نمی شود. ما رفتیم گفتیم نمی شود. گفتند شما در چه رشته ای هستید؟
گفتیم تعلیم و تربیت و اتفاقا موفق هم شدیم و واقعا دست برتر داشتیم. ما در حوزه تعلیم و تربیت و دانش تعلیم و تربیت دست برتر را داشتیم و مذاکرات خیلی مفصلی گرفتیم که تا الآن ادامه دارد. ما از آستان قدس بیرون آمدیم ولی همچنان در فرانسه این مذاکرات ادامه دارد و خیلی برایشان جذاب بود که ما چه حرف های جدی در حوزه تعلیم و تربیت زده ایم.
اگر ما می نشینیم و می گوییم در دانش تعلیم و تربیت ضعف هایی داریم ولی واقعیتش این است که نسبت به تربیت مسیح یک موفقیت های خیلی خوبی داشتیم . واقعا در گفت و گوهای جهانی می توانیم دست برتر را داشته باشیم.
من این را به سازمان پژوهش پیشنهاد می کنم که گفت و گوهای بین المللی راه بیاندازیم.
ما دست برتری داریم .
من یک تجربه داشتم که تجربه خوبی بود. در آستان قدس بحث تعلیم و تربیت را گذاشتیم وسط و گفتیم گفت و گوهای بین دینی و اتفاقا بحث های خیلی جالبی در بر گرفت که ما در آنجا دست برتر داشتیم هر چه آنها می گفتند ما بهتر از آن تجربه کرده بودیم و آوردیم و افرادی که مجرب بودند و عالم بودند در این زمینه آمدند و حرف های تازه ای می زدند و برای آنها خیلی جذاب بود.
ما در حوزه کلام متاسفانه این وضعیت را نداریم و مقدار زیادی عقب ماندیم. در حالی که آنها کلام مسیحی را بسیار جلو بردند به دلیل این که با دانش تخصصی علم فیزیک آمدند و وارد شدند .
عرض من این نکته بود که آیا تعارض بین دین و علم وجود دارد یا ندارد؟ یکی از دلایلی که می گویم تعارض بین علم و دین وجود ندارد به نظر می رسد علم متاثر از ارزش هاست. چیزی است که امروز هم فلسفه علم و هم جامعه شناسی علم ثابت کرده و نیازی به توضیح اضافه ندارد و فکر نمی کنم که شما شک داشته باشید روی این موضوع که علم متاثر از ارزش هایی ست و متاثر از سلیقه ها و ارزش های محققین است و متاثر از سلیقه ها و ارزش های علمی جامعه خودش است. جامعه علمی که او را قضاوت می کند ، او را توزیع می کند ، او را منتشر می کند و او را آموزش می دهد. بنابراین اگر دین متاثر از ارزشهاست آن هم متاثر از ارزشهاست.
اگر گفته می شود که دین با تخیلاتی همراه است اتفاقا علم هم با تخیلات همراه است. یعنی همچنان که شما در علم مرتب مدل سازی دارید و با مدل ها خیلی چیزها را می فهمید و با مدل ها تبیین می کنید و عموم تبیین های علمی بر مدل ها استوار است در دین هم ممکن است شما از استعاره هایی استفاده بکنید. البته بعضی استعاره ها دور از حقیقت است مانند ادیان مسیحی ولی بعضی مواقع ممکن است استعاره هایی باشد که در قرآن یا نهج البلاغه آمده که اینها متکی بر حقیقت است و شما به دلیل عصمت مولف معتقد هستید که اتفاقا استعاره دروغین نیست و این عین حقیقت است و تمثیل هایی که زده می شود.
نکته دیگر این که شباهت هایی که بین علم و دین وجود دارد، البته الان مقاله های خیلی زیادی دارد منتشر می شود با همین تم نشان دادن مشترکات علم و دین در خارج از ایران ؛ اگر سرچ بکنید می بینید که شباهت های علم و دین و اشتراکات بین علم و دین مفصل راجع به آن بحث می کنند البته دینی که آنها بیشتر روی آن بحث می کنند دین کلام یهودی مسیحی است و با دین ما فرق دارد.
نکته بعدی که به نظرم می رسد خیلی مهم است که علم، همواره متکی بر جهان بینی است و این یک دروغ بزرگ است که فکر می کنیم علم از جهان بینی دور است و همچنان شما همه بخش های دین را نگاه بکنید بخش اعظم و هستی آن جهان بینی توحیدی آن است. یعنی اگر اسلام را بگیرید یک توحیدی دارد که جهان بینی اوست و بر اساس آن جهان بینی بقیه بخش های دین تا رفتار دینی همه و همه روی آن سوار شده اند.
البته صحبت ها در سخنان آیت الله مطهری بیشتر از همه بود و مورد بی اعتنایی قرار می گرفت ولی الآن در مقالاتی که در خارج از ایران منتشر می شود حرف هایی که آیت الله مطهری زده همه دارند می گویند حالا چون دیگران می گویند ما هم می پذیریم ولی چون آیت الله مطهری بگوید نمی پذیریم و چون آنها می گویند می پذیریم !
اتفاقا علم هم مبتنی بر جهان بینی است و دین هم مبتنی بر جهان بینی است ولی اصل دین اصلا جهان بینی آن است که البته جهان بینی شان با هم متفاوت است. جهان بینی علم جهان بینی سیستمی است ، در واقع سیستم های هوشمند خودکار آخرین پیشرفت های علمی را دارند جهت می دهند. این تصور یا این گزاره عالم پر از سیستم های هوشمند خودکار است و انسان پر از سیستم های هوشمند خودکار است این واژه سیستم های هوشمند خودکار یا زوج مفهومی سیستم مکانیسم، کل جهان بینی علم را در بر می گیرد و همه علم بر این تصور استوار است.
به عبارت دیگر استعاره ماشین، استعاره ای است که علم برای خودش به عنوان اصل پذیرفته با او جهان را می فهمد. با آن جهان را درک می کند.
در حکمت متعالیه استعاره ای که با آن می شود جهان را فهمید و جهان را درک کرد انسان است. کلمه انسان کبیر را خیلی ها شنیدند و این روایت را از حضرت امیرالمومنین همه شنیدیم که فرمودند عالم، انسان کبیر است و انسان، عالم صغیر است. اگر شما همین آموزه حضرت را بگیرید کل استعاره دین می شود انسان و از آن طرف کل استعاره علم می شود ماشین. حالا ببینید تفاوت سر دو تا استعاره است که جهان با آن قابل فهم می شود.
اگر ما بخواهیم در جهان بینی علمی، تربیت علمی را تدارک بدهیم مرتب از سیستم مکانیزم حرف می زنیم. در نظریه های تعلیم و تربیت مرتب از سیستم مکانیزم حرف می زنیم ، در کتاب هایمان مرتب از سیستم مکانیزم حرف می زنیم. آن نقطه سکولاری که باید با جهان بینی سکولار بزنیم سیستم مکانیزم است.
این را در مقاله ای چند سال پیش منتشر کردم. که عنوانش باز طریق عقل که مخالفت جدی با سکولاریسم در لایه های فلسفی آن. وقتی ممکن است که شما مفهوم سیستم مکانیزم را به عنوان مفهوم بیگانه ای که تعارض ذاتی دارد با دین اسلام در نظر بگیریم، ممکن است دوستانی باشند که از این در کتاب ها و مقاله هایشان استفاده کردند و الآن این قدر ما این سیستم مکانیزم استعاره ما شده و همه چیز چهارچوب مفهومی است و همه چیز را روی آن سوار می کنیم و همه چیز را با آن درک می کنیم و با آن همه چیز را می خواهیم مدیریت بکنیم که خیلی سخت می شود در این که سکولاریزم خیلی پیچیده تر دارد عمل می کند این است که من بچه مذهبی خیلی خودم را مذهبی می دانم وقتی می خواهم چیزی را بفهمم در مفهوم استعاره سیستم و مکانیزم می فهمم و سیستم های هوشمند و خودکار نه جایی برای انسان باقی می گذارد به عنوان موجود مختار و نه جایی از آن مهم تر برای خداوند می گذارد.
اکوسیستم هوشمند ما جایی برای خداوند نمی گذارد و اینجاست که ما می توانیم نچرالیسم نقد کنیم. نچرالیسمی که الآن علم بر آن سوار شده که نچرالیسم مدرن است با طبیعت گرایی که در دوران پیش مدرن وجود داشته و سکولار نبود این تفاوت اساسی را دارد.
هیچ کس به اندازه دین اسلام طبیعت گرا نیست و هیچ کس به اندازه ادیان شرقی و تفکر شرقی طبیعت گرا نیستند ولی طبیعت آنها طبیعت حکیمانه است. طبیعتی است که با استعاره انسان قابل فهم است. طبیعتی است که ولیِ زمان دارد ، ولیِ عصر دارد. عصر، آن طبیعت را در مدیریت ولی قرار داده است. این با سیستم درک علم جدید اصلا سازگار نیست. در درک علم جدید شما یک سیستم هوشمندی دارید که نیازی به ولیِ عصر ندارد ، نیازی به انسان کبیر ندارد ، نیازی به خداوند ندارد خودش هوشمندانه دارد حرکت می کند و جریان خودکاری است که دارد به پیش می رود.
این که عرض می کنم سکولاریسم در لایه های عمیق فلسفی دارد ما را می زند و در علم تعلیم و تربیت به شدت نفوذ کرده و در علوم انسانی ما به شدت نفوذ دارد یک نمونه اش را عرض کردم.
شما نگاه بکنید جایی که از استعاره ای به وفور استفاده می شود که آن استعاره، تعارض جدی دارد با تفکر اسلامی.
در تفکر اسلامی همان طور که عرض کردم بر اساس روایتی از امیرالمومنین که آن انسان است. استعاره ای است که ما طبیعت را با آن می فهمیم. در چنین استعاره ای، طبیعت هوش دارد، ذهن دارد، ایمان دارد، تسبیح می کند، سبح لله ما فی السماوات و الارض، واکنش نشان می دهد، اذا زلزلت الارض زلزالها خبر می دهد گزارش می دهد، نظارت می کند، یک استعاره انسانی از طبیعت .
بنابراین اگر ما بخواهیم با جهان بینی اسلامی از طبیعت تالیفی بدهیم کاملا متفاوت است و اگر این طبیعت را بخواهیم به دانش آموز معرفی کنیم قطعا متفاوت است. شما نمی دانید سر کلاس قرآن بگویید سوره اذا زلزلت درس بدهید سر کلاس بعدی زمین شناسی که یک زمین را یک ساب سیستمی از سیستم کیهانی معرفی کنید چنین چیزی معنا دار نیست. بنابراین شما می بینید که سکولاریسم در متن تربیت ما ،در مدارس ما ، در تفکر ما مذهبیون رواج دارد و ما نمی توانیم با این تفکر تربیت دینی را پیش ببریم. مگر این که با اجزا و عناصر فلسفی که عمیقا نفوذ کرده و سکولار هستیم و عمیقا در تعلیم و تربیت نفوذ کرده و شروع می کنیم به تقابل.
یکی از آن عناصر اصلی که می دانم بسیار به آن توجه دارید و چهره هایی که دوست دارند این را به آنها بگویم بحث ساختارگرایی است. اصالت ساختارگرایی در کتاب اخیرم به شدت آن را نقد کردم به عنوان اصالت ماهیت. شما در اصالت ساختار ، اصالت ماهیت سنتی را دوباره زنده کردید. در واقع جایی که نتوانستیم تبیین های دقیق تری بدهیم آمدیم ساختارها را به رسمیت شناختیم و آنها را اصالت دادیم. چون ما نتوانستیم مثلا نفس انسانی و ادامه آن را در جامعه تعریف بکنیم. چرا نتوانستیم این کار را بکنیم و همه را مقوله هایی دیدیم مثلا انسان را افرادی دیدیم که به محدوده جسمشان محدود می شوند. من تمام وجودم در همین محدوده جسمم است ، اگر روحی دارم آن روحم رفته داخل این جسم و محدود به همین جسم است. ما نتوانستیم تبیین هایی بدهیم که مثلا انسان را بتوانیم تداومش را در زندگی اجتماعی ببینیم. بنابراین به اصالت ساختار روی آورده ایم و ساختارها پدیده های ذهنی هستند همان طور که ماهیت پدیده های ذهنی بودند و متکی بر ساخت و سازهای انسانی هستند و اینها را ما فرضیه هایی تلقی کردیم که با آن بهتر بتوانیم بفهمیم و به آنها اصالت بدهیم. اینقدر به آنها اصالت دادیم که فکر می کنیم موجودات واقعی هستند. مثلا تصور ما این است که سازمان یک موجود واقعی است در حالی که سازمان مبتنی بر قراردادهای است که ما به آن تن می دهیم. موجود واقعی نیست. یک توافق همگانی است. مفاهیمی که ما الآن در ساختارهای اجتماعی استفاده می کنیم به نظر می رسد متاثر از نظریه سیستمی در طبیعت گرایی است که ما آمده ایم در علوم اجتماعی به طور مفصل در دانش تعلیم و تربیت و به شدت از ساختارگرایی داریم دفاع می کنیم.
من به نظرم می رسد که باز از آموزه های فلسفه صدرایی که می تواند مقابله بکند نقد فلسفه ساختارگرایی به معنای این که این یک قرارداد است و چون قرارداد است اعتباری است و می تواند نقد بشود و در مقابل آن وجود های واقعی و عینی هستند که ما آنها را با نام انسان یا با نام نفس انسان یاد می کنیم.
من دو مفهوم فلسفی را که در فلسفه تعلیم و تربیت وارد شده و در تفکر تربیتی عموم اساتید و کارکنان حوزه تعلیم و تربیت وجود دارد و در ذهن معلم شکل گرفته و منتقل می شود یک مفهوم سیستم مکانیزم یا استعاره است که عرض کردم و یکی فلسفه اصالت ساختار یا ساختارگرایی است که ما می توانیم به کمک فلسفه صدرایی آنها را مورد انتقاد قرار بدهیم و بعد جایگزین هم البته می توانیم بکنیم.
در مورد استعاره سیستم عرض کردم ما با استفاده از آموزه های دینی و آموزه های حکمت متعالیه و آموزه های عرفانی دو تا استعاره جایگزین می توانیم داشته باشیم که یکی خود انسان است و دیگری آفتاب. استعاره ای که عرفا بسیار از آن استفاده می کنند و حکمت متعالیه خیلی بر آن متمرکز است استعاره نور و آفتاب است که درجات و تشکیکی دارد و از آن استعاره می شود به خوبی استفاده کرد. در مقابل اصالت ساختار هم پیشنهاد من این است که ما از نفس اجتماعی حرف می زنیم که در مقابل نفسی که به شخص نسبت می دهیم. از نفسی که در جامعه جریان دارد. مشابه آن را می توانیم در بحث ولایت از نفس ولی عصر حرف بزنیم که همه جهان در آن به وحدت می رسد در مقامات پایین تر از نفس های بزرگ و برگزیده ای مانند نفس امام می توانیم یاد بکنیم که کل تعارض ها در آن به وحدت می رسد و می تواند وحدت را ایجاد بکند و می تواند حرکت ایجاد بکند و می تواند یک جامعه را به پیش ببرد و حالا در سطوح مدیریتی یا پایین تر ممکن است به چنین نفس های برگزیده ای نرسیم ولی امکان اشتراک نفسانی داشته باشیم که باز مدلی که پیشنهاد می کنم که از آن استفاده بکنیم به جای مدل های کارخانه ای و سازمانی، مدل خانواده است. که در خانواده، نفس ها چنان به هم نزدیک می شوند و در هم ادغام می شوند گویا یک نفس مشترکی شکل می گیرد . شما ببینید در خانواده بین پدر و مادر و فرزندان چنان ارتباطات عاطفی و قوی برقرار می شود که گویا یک نفر هست که دارد حرکت می کند. چنین وضعیتی را ما در جامعه هم می توانیم پدید بیاوریم.
به نظرم به جای قواعد و ضوابط ساختارهای سازمانی و کارخانه ای بر آن اصل استوارند می توانیم از عواطف اجتماعی حرف بزنیم که این هم نمونه های متعددی و هم نمونه های مثبت اش نسبت به مثل انقلاب اسلامی را داریم و هم نمونه های منفی اش مثل داعش را داریم که در واقع چنین جمع های عاطفی شکل می گیرد و حرکت می کند و تغییراتی را ایجاد می کند که می تواند به راه انحراف یا به راه مثبت حرکت بکند.
پایان گزارش/
پیاده سازی و ویرایش : زهرا قاسم پور دیزجی
گروه گزارش/
امروز چهارشنبه 5 تیر ، سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی میزبان « دکتر « جمیله علم الهدی » عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی با عنوان " نقش آموزه های فلسفه صدرایی در فرآیند تربیت و یادگیری " بود .
در ابتدای این نشست علم الهدی سلسله مباحثی را با عنوان " رشد انسان " بر مبنای " حکمت متعالیه و تاملات قرآنی " مطرح کرد .
علم الهدی گفت که از دی ماه 95 در جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی به دلیل حضورش در مشهد حضور پیدا نمی کند .
این استاد دانشگاه افزود کتاب « نظریه های اسلامی رشد » در دانشگاه شهید بهشتی زیر چاپ است .
علم الهدی در ادامه گفت که در مورد " سکولاریسم تربیتی " کار کرده است و تصریح کرد که پس از انقلاب اسلامی نه تنها سکولاریسم ادامه پیدا کرد بلکه بسیار پیچیده تر شده است و این طور نیست که انقلاب اسلامی باعث حذف سکولاریسم و یا جمع شدن آن شود .
( مشروح سخنان علم الهدی به طور کامل در صدای معلم منتشر خواهد گردید . )
در ادامه نشست حاضران پرسش های خود را مطرح کردند .
نخستین پرسش توسط صدای معلم مطرح گردید .
یکی از پرسش های صدای معلم این بود :
خانم علم الهدی
آیا فکر نمی کنید یکی از دلایل ناکامی تربیت دینی در نظام آموزشی ایران همین ایرادی است که شما بر " جهان بینی علمی " وارد می کنید و آن عبارت از " نگاه و یا نگرش سیستمی به این نوع جهان بینی است ؟
علم الهدی ضمن رد این این نظریه گفت که قبول ندارد تربیت دینی در نظام آموزشی ایران شکست خورده است .
آخرین پرسش صدای معلم خطاب به این پژوهشگر ایرانی در حوزه تعلیم و تربیت این بود :
" من معلم هستم و شما خود را پژوهشگر معرفی کردید .
یکی از خصوصیات مهم پژوهشگر ، نظم و در واقع دقیق بودن است .
شما حدود نیم ساعت با تاخیر در این نشست حضور پیدا کردید .
دلیل آن را توضیح دهید .
علم الهدی گفت علت این که دیر آمدم به خاطر این بود که رئیس سازمان پژوهش گفتند برویم خدمت شان و من مقصر نبودم .
صدای معلم در پاسخ گفت که شما هم مانند دیگران فرافکنی می کنید .
این استاد دانشگاه بابت تاخیراش از حاضران عذرخواهی هم نکرد .
( مشروح این پرسش و پاسخ در صدای معلم منتشر خواهد گردید . )
در پایان این نشست ، صدای معلم از خانم علم الهدی با توجه به تاکیدی که در مورد موضوع " گفت و گو " در خلال بحث داشت درخواست کرد تا وقتی را برای گفت و گو با این رسانه اختصاص دهد اما ایشان این درخواست را رد کرد .
پایان گزارش/
گروه گزارش/
همان گونه که پیش تر نیز آمد ( این جا ) ؛ شست خبری « علیرضا کاظمی » معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش در خصوص "نهمین دوره مجلس دانشآموزی" امروز شنبه 21 مهر ماه 97 ساعت 10 صبح در سازمان دانشآموزی برگزار گردید .
در این نشست خبرنگاران و اصحاب رسانه پرسش مختلفی را مطرح کردند .
پرسش و پاسخ صدای معلم و معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش را می خوانید .
پس از گذشت قریب به چهار دهه از تاسیس نهاد امور تربیتی با نگاهی به راهبردها ،سیاست ها و عملکرد متولیان این نهاد و مربیان پرورشی مدارس باید گفت که ضرورت دارد فرایند تربیت دینی دانش آموزان ، شیوه ها و روش های مربیان پرورشی همگام با تغییرات و تحولات روز بازنگری شود تا جوابگوی نیازهای دانش آموزان باشد .
باید پذیرفت که دانش آموزان امروزی با توجه به رشد و گسترش شبکه های ارتباطی و دسترسی به اطلاعات جدید و درگیر شدن باسوالات جدید ؛ هر روزه شاهد شنیدن سخنان نو و جدیدی هستند که سوالات بیشتری را برای آنان به وجود می آورد و اگر مربیان تربیتی نتوانند به این سوالات به زبان روز پاسخ گویند فرایند تربیت دینی دانش آموزان با مشکل مواجه خواهد شد . به نظر می رسد در این حوزه آن چنان که باید و شاید کار نشده و در خصوص ارتقای صلاحیت حرفه ای مربیان پرورشی گام های شایسته ای برداشته نشده است و شاید مشکلات و دغدغه های زندگی اجازه نداده تا مربیان پرورشی مطالعه را در سبد روزانه زندگی خود قرار دهند
از طرفی همه ما می دانیم که تغییر و نوآوری از ویژگی های هزاره سوم است و جهان امروز هم با شتابی غیر قابل تصور در حال تغییر و دگرگونی است و اگر ما نتوانیم متناسب با این سرعت خود را به روز آوری کنیم در مواجهه با تغییر و تحولات دچار انفعال و شکست خواهیم شد . این نکته را هم از نظر نباید دور داشت که مخاطبان مربیان پرورشی در دورانی به سر می برند که آن را دوره نوجویی و نوآوری می نامند و نمی توان با زبان دیروز و با روش های سنتی گذشته با آنها سخن گفت و آنها را تربیت کرد .
حال این سوال مطرح می شود که آیا فعالیت ها ، برنامه ها و روش های تربیتی مدارس در طول این چهار دهه مرتب بازسازی شده اند؛ یا مربیان در مدارس همان سخنانی را تکرار می کنند که در گذشته بازگو می کرده اند و همان روش و شیوه را به کار می برند که در گذشته به کار برده اند ؟
ممکن است در مواجهه با این سوال ، سوال دیگری از طرف مربیان پرورشی مطرح شود که مگر محتوای تربیت دینی دانش آموزان تغییر کرده که ما بخواهیم روش های خود را تغییر دهیم و به زبانی نو با مخاطبان خود سخن بگوییم که ما در جواب این سوال می گوییم درست است که محتوای تربیت دینی از اصولی ثابت و تغییر ناپذیر پیروی می کند اما باید محتوا ، اجرا و روش های تربیتی را متناسب با نیازهای جدید دانش آموزان بازسازی و بروز آوری کرد که برای آنان تازگی داشته باشد و آنهارا نسبت به مباحث و مفاهیم دینی و تربیتی جذب کند .
پوشیده نیست که پیامبران هم با زبان مردم خود با آنها سخن می گفتند و معجزه آنان هم متناسب با علوم و فنوان زمانشان بود و هیچ پیامبری را نمی یابیم که سیره و روش او از این قانون تخطی کرده باشد .
نکته مهم دیگر این است که روحیه پرسشگری ؛ کنجکاوی و نقادی در دانش آموزان امروز پررنگ تر از دیروز است و چه بسا در مواجهه با مسائل مختلف شروع به پرسشگری و نقادی کنند و هر مسئله ای را به راحتی قبل نکنند و باید مربیان و معاونین پرورشی بتوانند با مجهز کردن خود به علوم و دانش های روز پاسخ های قانع کننده ای را برای دانش آموزان داشته باشند ؟
مشکل اینجا بیشتر می شود که مربی پرورشی با علوم و تکنولوژی جدید آشنا نباشد و در جریان ابهاماتی که در مورد مسایل تربیتی و دینی در شبکه های ارتباطی مطرح می شود ؛قرار نگیرد و نتواند با استدلال و منطق قوی پاسخی اقناعی به زبان سلیس و روان بیان کند .
آیا فعالیت ها ، برنامه ها و روش های تربیتی مدارس در طول این چهار دهه مرتب بازسازی شده اند؛ یا مربیان در مدارس همان سخنانی را تکرار می کنند که در گذشته بازگو می کرده اند و همان روش و شیوه را به کار می برند که در گذشته به کار برده اند ؟ پس گام اول برای تاثیر گذاری و جذب دانش آموزان تغییر رویکرد؛ نگرش و بینش مربیان پرورشی و احساس نیاز برای تقویت جنبه های نظری و تئوریک مباحث دینی و تربیتی است . به نظر می رسد در این حوزه آن چنان که باید و شاید کار نشده و در خصوص ارتقای صلاحیت حرفه ای مربیان پرورشی گام های شایسته ای برداشته نشده است و شاید مشکلات و دغدغه های زندگی اجازه نداده تا مربیان پرورشی مطالعه را در سبد روزانه زندگی خود قرار دهند .
نکته دیگر این است که برای ایجاد نوآوری حتما ً باید از قالب های تکراری و روزمره گذشته جدا شد و اگر با همین شیوه و سیاق بخواهیم حرکت کنیم جایی برای نوآوری و تغییر مثبت باقی نمی ماند .
در این حوزه هم به نظر می رسد مشکلاتی وجود دارد و تکرار شیوه های قدیمی و تعدد بخشنامه های اداری آن چنان زیاد و دستوری است که گاهاً فرصت ابتکار عمل را برای خلاقیت و نوآوری از مربیان و معاونین پرورشی سلب می کند .
مربیان و متولیان پرورشی باید بپذیرند که در تربیت دینی باید با مخاطبان ارتباط موثر برقرار کرد و این ارتباط هم گاها آنچنان سهل و آسان نیست و جوان و نوجوان به ضرورت آرمانگرایی و ناسازگاری که مختص سن و سالش هست به راحتی تن به ارتباط با مربی پرورشی نمی دهد و این مربی است که باید با هنر خود جوان را جذب کند و اگر در مسیر تربیت دینی دانش آموزان به خاطر این ویژگی ها چالش ایجاد شود برای برطرف کردن آن باید با شناخت زمان و نیازهای آنان به روش های نوین گام برداشت .
البته این موضوع مختص به دانش آموزان نیست و گاها در یک مدرسه به دلیل نوع عملکرد یا تبلیغات مختلف نگرش مثبتی نسبت به مربیان پرورشی احساس نمی شود و چون کار تربیت فرایندی است و باید در یک سیستم و مجموعه همه عوامل مدرسه روش های خود را هماهنگ و همسو ی با هم اجرا کنند ، مربیان پرورشی در این حوزه هم باید فعالانه عمل کنند و نوع ارتباط و عملکرد آنان به گونه ای باشد که دانش آموزان و دبیران را توامان جذب نماید .
تاکید می شود که متولیان پرورشی نباید در برابر نوآوری و تازگی جبهه بگیرند و آن را بدعت تلقی کنند چرا که به واسطه همین نوآوری و تازگی در معرفی سیمای دین است که می توان قشر جوان و نوجوان را جذب کرد .
در پایان تاکید می گردد که نهاد امور تربیتی از جمله نهادهایی است که به فراخور نیاز زمان توسط شهیدان رجایی و باهنر تاسیس شد و رمز توفیق آن حرکت در بستر زمان بود چیزی که باید به عنوان راهبرد کاری مد نظر قرار گیرد و در هر زمانی متناسب با شرایط و نیاز دانش آموزان روش ها به روز آوری و بازسازی شود .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
2 .محدوديتهاي تربيت پستمدرن:
از مهمترین محدودیت های تربیتی پست مدرنیسم می توان به مورادزیر اشاره نمود:
ـ پستمدرن انباشته از ديدگاههايي است كه نه تنها منسجم و همسو نيستند، بلكه در مواردي يكديگر را نيز نفي ميكنند و همين امر پستمدرنيسم را نه قابل دفاع ميكند و نه قابل نقد.
ـ مفهوم نقد مستلزم كاربرد درست عقل است و نقد بدون فرقگذاري ميان درست و غلط، عادلانه و ناعادلانه، قدرت و جنسيت، ممكن نيست؛ درحاليكه پستمدرنيستها چنين تمايزاتي را قبول ندارند. پرسش اين است كه: آيا بدون اين مفاهيم و بدون اين فرقگذاريها، چيزي از مفهوم نقد ميماند؟
ـ معلم آن چيزي كه در كلاس ميگويد، بهاندازه چيزي است كه دانشآموز ميگويد. در چنين مدرسهاي نقادي از همه عناصر درون و بيرون مدرسه ديده ميشود و مدرسه به سازماني بدل ميشود بدون ساخت، بدون مرز، بدون ردهبندي قدرت، بدون اصل قطعي، بدون برنامه درازمدت، كه كاملاً درهمپيچيده است.
ـ فروپاشي اخلاق سنتي، خشونت، دزدي و سوءاستفاده جنسي كه انسان هر روز شاهد آن است، شاخصهايي از تأثيرات اجتماعي چنين تغيير فلسفي هستند. جوانان پيشاپيش بدون آنكه آموزش و تعليم و تربيت پستمدرن به اجرا درآيد، پيامد سهمگين آن را دريافت كردهاند.
ـ با توجه به اصول معرفتشناختي پستمدرن كه حاكي از نبود جنسيت مطلق، نبود اصول و روشهاي قطعي براي شناخت و نسبيگرايي است، نظام تربيت آنها نميتواند الگويي از انسان ايدهآل را ارائه دهد كه بر اساس آن افراد ديگر تربيت شوند.
ـ گشودن درهاي انتقادي به روي عناصر مدرسه، به تضادها و كشمكشهاي بينفردي و بينگروهي در سطوح مختلف منجر خواهد شد. زمان در نظر گرفته شده براي دورههاي تحصيلي و برنامة مدرسه، اجازة درگيري طولاني را نخواهد داد. اين شكل از تعليم و تربيت انتقادي، حداقل در مدارس كنوني اجراشدني نيست.
ـ از موارد قابل توجه پستمدرن، گفتمان است كه گاه آن را ابزار اصلي يادگيري ميدانند. براي حفظ شرايط گفتمان، مربيان بايد به توانايي دانشآموزان خود براي قدرداني از اهميت رابطة دوسوية برابري، مسئوليت و خودفرماني، معتقد و مطمئن باشند. به نظر ميرسد در وضعيت كنوني، فاصلة بسيار تا رسيدن به اين مرحله وجود دارد.
ـ پستمدرنيستها معتقدند معلم نبايد ارزشها و واقعيتها را به دانشآموزان تحميل كند. از ديدگاه آنان هيچ هنجار جهانشمول اخلاقي وجود ندارد و حقايق و ارزشها را بايد در درون گفتمان يافت.
ـپستمدرنيسم در نقد مدرن، راه افراط را به سودخودميپيمايد.مثلاً همة روابط كلاسي در مدرسه مدرن بر پايه اجبار نيست. خطر اندیشه ی پست مدرنیسم نسبت به ارزش ها و آموزه های اسلامی به مراتب بیشتر از اندیشه های عصر مدرن است؛ زیرا پست مدرنیسم با مبناگرایی در تضاد است
ـ انتقاد ديگر به ديدگاه تربيتي پستمدرنيسم، تأكيد قاطع و صريح پستمدرنيستها بر تفاوتها و اختلافها در زمينة تعليم و تربيت و آموزش است كه كمي غيرتأملي و متعصبانه به نظر ميآيد؛ چراكه تشابهها نيز همچون تفاوتها، از برتري و فوايدي برخوردارند كه ميتوانند بيانكنندة نكات تازه و جديد باشند.
ـ در تعليم و تربيت پستمدرن نميتوان اصول روشن و دقيقي براي تربيت انسان در نظر گرفت و فرايند تعليم و تربيت را بر پاية آن بنا كرد. نظام تربيتي آنها نميتواند الگويي از انسان ايدهآل ارائه دهد تا ساير افراد بر اساس آن تربيت شوند، در عين حال، نمي توان اصول روشن و دقيقي براي تربيت انسان در نظر گرفت و فرايند تعليم و تربيت را بر پايه آن بنا كرد.
ـ پستمدرنيستها ابزار اصلي را يادگيري ميدانند؛ ولي توجه نميكنند كه براي گفتوگو، سطح تقريباً يكسان و برابري از اطلاعات و دانش پيشيني مورد نياز است. درحاليكه واقعيتهاي كنوني نشاندهندة نابرابريهاي شديد در سطوح گوناگون است و بهويژه نبود ساختار منظم يادگيري كه مورد توجه پستمدرنهاست، به اين مشكل دامن ميزند(فرمهيني فراهاني، 1383،ص 253-259).
ـ انتقاد ديگر از تعليم و تربيت پستمدرن اين است كه پستمدرنيستها، عمدتاً فراروايتها را بهمنزلة اموري غيرمعتبر و غيرجهاني (غيرعمومي) رد ميكنند. پرسش اين است كه دراينصورت، چطور ميتوان در فرايندي رهاييبخش كه مورد نظر پستمدرنيستهاست و نياز به استانداردهاي معين و اهداف ويژه دارد، درگير شد.
نفي فراروايتها، يكي ديگر از مضامين اصلي پستمدرنيسم است كه به نوبة خود پيامدهاي مثبت و منفي دارد. پيامد مثبت فراروايتها، كاستن از تأكيد افراطي انديشمندان بر كمال مطلق و قطعيت فراروايتهايي نظير علم و عقل بشري و درنتيجه، برخورد واقعبينانهتر و منطقيتر با پديدههاي علمي و اجتماعي است. پيامد منفي نفي فراروايتها، رد هرگونه نظريهپردازي در مسائل اجتماعي، اخلاقي، سياسي، يا روانشناختي و نيز رد هر ديدگاه متافيزيكي يا معرفتشناختي است. بهعبارتديگر، با نفي فراروايتها، ديگر قادر نخواهيم بود هيچ طرح كلاني از فراگيري دنياي اجتماعي و طبيعي ارائه دهيم»(کرکا ، 1997،ص 549)
زيرا پستمدرنيستها طرح هرگونه نظريه و قانون كلي و عام در هر زمينه را وضع نوعي فراروايت ميدانند؛ حال آنكه اصولاً بدون طرح قواعد كلي و نظريههاي معين، امكان ورود به مباحث و مجادلات علمي، فلسفي، اجتماعي و اقتصادي نخواهد بود و عملاً امكان هرگونه ابراز عقيده از انديشمندان سلب خواهد شد؛ افزون بر اينكه پستمدرنها ميگويند هيچ فراروايت يا اصل مطلقي وجود ندارد.
پرسش اين است كه آيا خود اين مدعا مطلق است يا خير؟ اگر هيچ اصل يقيني در كار نيست، پس اول بنايي كه متزلزل ميشود و از هم ميپاشد، بناي خود اصول انديشههاي پستمدرنيستي است كه اينان با جزم و يقين از آن دفاع ميكنند. بهعبارتي، اينان دچار خودخنثيسازي و خودشكني و يا نقض خود ميشوند(بهشتی، 1385،ص 99).
ـ از ديگر انتقادهاي وارد به تعليم و تربيت پست مدرنيستي مربوط به بحث ساختشكني است. يكي از آثار موج ساخت شكني، متزلزل كردن ساختارهاي عيني و مفهومي است كه در تربيت نقش اساسي دارند. تربيت جدّي، با حدود و مرزها سروكار دارد. اگر مرزي وجود نداشته باشد، آدمي ميتواند به هركاري مبادرت كند و دراينصورت سخن گفتن از تربيت (به ويژه تربيت ديني و اخلاقي) ميسر نيست. (فرمهینی فراهانی،ص 259).
در تربيت ديني تلاش بر آن است كه انسان را از مرحلة دانستن به مرحلة بودن سوق دهد و خير اعلي را بهمنزلة ارزش فراسوي امور علمي و فني قرار دهد. نيكذاتي، مسئوليت و تعهد انسان در برابر مجموعة ارزشهاي نخستيني است كه خداوند به بشر عطا نموده است. همين ارزشهاست كه كيفيت تربيت آدمي را بيان ميكند. درحاليكه عقل در محدودة قيد و بندها و مقولههاي متنوع ذهني است، ايمان، پذيرش محتواي وحي الهي است. اگرچه عقل، استدلالهاي عميق هستيشناسانه ارائه ميدهد، ايمان و شهود انساني است كه مسير هدايت و جهشي وراي عقل بهسوي پيشرفت وجودي از خلال تجربة حقيقت واحد از ميان حقايق دارد. «ايمان در نگاه وحي، يعني اصلاح درون و عمل صالح، يعني اصلاح برون. نكته مهم آن است كه به انسان وعده داده شده كه اگر به اصلاح خود بپردازد و درونش را اصلاح كند، خداوند اصلاح برونش را تضمين خواهد كرد»(حاجی میرعرب، 1383،ص 4).
اين نگرش با اميدواري به نجات انسان از طريق اهداف غايي تربيتديني، كه همان تسهيل سير صعودي و استكمالي آدمي (دستيابي به قرب الهي) است، ميسور است. ويژگيهاي اهداف غايي چون: همسازي با فطرت، جامعيت و دربرگيرندگي تمام ارزشهاي انساني، برانگيزندگي و محدود نبودن است(عرفی،1376، ص30).
تربيتديني فراتر از «ايسمها» و دين انساني (انسان ـ محور)، ميتواند روان خداخواه، خداجوي و خداپرست آدمي را بر اساس فطرت آدمي و وحدتگراي وي بهسوي معبود بيهمتا هدايت كند. در سير اين هدايت تربيت ديني، فرايند شكفتن و پرورش ماهيت فطري انسان در رابطه با خويشتن، طبيعت و جامعه است؛ ارتباطي كه سرانجام با مبدأ هستي پيوند ميخورد و بدينسان است كه انسان معنايي عميق و راستين مييابد و دين وحياني، خدامحور و خدابنياد، هادي و راهنماي انسان ميشود. در چنين نگاهي و در چنين جهاني، جهان، نه تنها مبدأ داشته، بلكه داراي غايت نيز هست و هر تغيير و حركتي، غايت را دنبال ميكند و انسان، چون تكّهاي رهاشده در بينهايت تصور نميشود كه اطمينان عمل از وي سلب شود، بلكه وي در فرايند غايتمداري و غايتمندي تأثيرگذار است. او در پناه نيرويي بس برتر (خداوند) آرامش مييابد؛ خداوندي كه وي را نيز قادر به عمل ميكند و انسان ميتواند عامليت خويش را در عالم هستي به منصة ظهور رساند.
پست مدرنيسم و اسلام
در مورد ارتباط بين اسلام و پست مدرنيسم، آنچه روشن مى باشد، اين است كه در اسلام برخى از مفاهيم از جايگاه بسيار قطعى، مسلم و مقدسى برخوردارند، به نحوى كه هيچ گونه ترديدى در مورد پذيرش اصول و آموزه هاى آن نيست. در حالى كه پست مدرنيسم به انكار هرگونه مفهوم قطعى و مقدس می پردازد. از سویی دیگر نسبی گرایی و نگاه انتقاد آمیزانه ای که پست مدرنیسم نسبت به اعتقادات و باورهای پذیرفته شده دارد، با مفاهیم ثابت و مسلمی که در اسلام هست، تضاد دارد(نوذری، 1379،ص 413).
اسلام به عنوان دینی که بر محور توحید استوار است و خودش را به عنوان دین حق و البته به عنوان تنهاترین دین حق معرفی می کند و نجات، رستگاری، مغفرت و هدایت را تنها در آموزه های خودش می بیند، قهراً با اندیشه ای که مخالف هرنوع وحدت و ساختار واحد است، راه نجات و رستگاری را انحصاری نمی داند و با هرگونه اصالت و محوریت واحد در ستیز است، مخالف و در تقابل است و دیگر هیچ گونه راه جمع باقی نمی ماند. وقتی که ایده پست مدرن با وحدت مخالف است و راه نجات را نه یک راه که هزاران راه می بیند، مخالف هرگونه راست کیشی است و هرگونه پیشگویی از آینده را مردود می شمارد، چگونه می تواند با اسلام که یکی از مهمترین اصولش معاد است و ریشه در آینده دارد، قابل جمع باشد. تفکری که می گوید حقیقتی در کار نیست هرگز نمی تواند با اسلام سازگار باشد و به هیچ وجه نمی توان گفت نظریه ای که هیچ حجیتی را قبول ندارد، با دین برابر شود(سجادی، 1385، ص 124).
بنابراین به طور خلاصه می توان گفت: با اندكى تأمل در اين ويژگى ها، آنها را مغاير با تعاليم اسلام و همه اديان توحيدى و الهى مى يابيم. همه اديان درصدد تبيين حقايق جهان و حقيقت غايي آن و راهنمايى بشر به سوى آن هستند، و براى اين منظور به تبيين اصول و تعاليمى مى پردازند كه ثابت و غيرقابل ترديد مى باشد.
از نظر انديشه دينى، به ويژه دين مبين اسلام، نمى توان همه امور را نسبى و قراردادى پنداشت. اديان مختلف، همواره به تبيين جهان بينى الهى براى آدمى مى پردازند و این مطلب با ویژگی نفى فراروايتها سازگار نیست. نسبیت انگارى و انكار هنجارهاى ارزشمند نيز مسأله اى است كه هرگز مورد پذيرش دين اسلام و ساير اديان نيست. همچنين پلوراليسم و روح كثرتگرايي شديدى كه بر پست مدرنيسم حاكم است، مورد نقد و بررسى اديان توحيدى و به ویژه اسلام است. از سویی دیگر، اندیشه پستمدرنیسم، دارای تناقضی درونی بوده و مبانی ارائه شده توسط این گروه (پلورالیسم، نفی حقیقت و...) به رد نظريهشان کمک مینماید؛ زیرا این سخن که هیچ حقیقت ثابتی در جهان وجود ندارد شامل دیدگاه آنها نیز می شود. بنابراین اندیشه پست مدرنیسم نیز دارای حقیقتی نیست و نمی توان آن را پذیرفت.
به هر حال در وضعیت کلی و از منظر جامعه شناختی از آنجایی که تفکر پست مدرن مجال ظهور و بروز دین را در حوزه اجتماعی فراهم می کند نباید ما را از این نکته مهم غافل کند که چنین ظهوری در چنین رویکردی منفعلانه خواهد بود. در تفکر پست مدرنیستی «دین هست چون که هست» و هیچ دلیل دیگری برای بودن دین وجود ندارد. و دین باید به همین «بودگی» خودش قناعت کند و از ادعای جهانشمول بودن خود دست بردارد. و این مصداق «یک منفعت و صد ضرر» است(رحمانی، 1384).
در ارتباط با نسبت و وضعیت پست مدرنیسم با دین و به خصوص اسـلام و اندیشه های اسلامی، سه نظریه، وجود دارد:
1.نظریه ای که پست مدرنیسم را به منزله مرگ خدایان، نابودی دین و ارزش ها می بیند.
2. نظریه ای که این مکتب را بازگشت به ایمان و الزامات دینی می داند.
3. نظریه ای که پست مدرنیسم را بیانگر امکان بازسازی ایدههای مذهبی فراموش شده، تلقی می نماید.
بنابر نظریه غالبی که وجود دارد، پست مدرنیسم در واقع نوعی واکنش در برابر اومانیسم عصر مدرن است. اومانیسم مذهب و ارزش ها را از زندگی انسان طرد می کند؛ اما در اندیشة پست مدرن بازگشت به ارزشها و معنویت، نمود پیدا می کند. البته این یک روی سکه پست مدرنیسم است؛ اما روی دیگر این سکه این است که پست مدرنیسم جوهرستیز و نسبی گراست.
بنابراین، می توان به این مطلب اشاره نمود که، با وجود برخی اشتراک ها و توافق ها میان اندیشه های اسلام و تفکر پست مدرنیسم؛ همچون تأکید بر محدودیت فهم انسانی، تأکید بر مفاهیمی چون احساس و گرایش ها و امور قلبی (با مبانی و اهداف متفاوت) و نیز گذشته از توافق هایی که بر سر نقد مدرنیته وجود دارد و گذشته از پاره ای نظریات پست مدرنیستی که احیانا به عنوان روش، قابل اعتنا هستند و مسائلی از این قبیل، در عین حال نباید از نظر دور داشت که عناصری چون نسبی گرایی مرز ناپذیر و افراطی و تکثرگرایی رادیکال و نیز قداست زدایی پست مدرنیستی، نمی تواند با دینی چون اسلام که مدعی در برداشتن حقیقت جهانی و کاملترین نسخه های نجات بخشی است، کنار بیایند(عبدالرسول بیات، 1381، ص136).
بنابراین، می توان گفت، هرچند که اندیشة پسامدرنیسم از جهاتی با اندیشة اسلامی اشتراکاتی دارد؛ اما بر اساس مبانی ثابت و روایت های کلانی که در دین اسلام وجود دارد تفاوت شان اساسی و جوهری است.
محمد تقی مصباح یزدی از اندیشمندانی است که تفاوت های مهم و اساسی اندیشة پست مدرنیستی و اسلامی را به خوبی تبیین نموده و یکی از عمده ترین تفاوت فرهنگ الهی و فرهنگ حاکم در غرب را در مبنای معرفتی آن دو می داند. ایشان می فرماید:«یکی از تفاوت های اساسی فرهنگ الهی و فرهنگ حاکم در غرب این است که در فرهنگ اسلامی دستیابی به معرفت یقینی امکان دارد؛ ولی در فرهنگ غربی امکان ندارد و تمام تحقیقات علمی را به شک ارجاع می دهند و می گویند که حداکثر فقط می توان یکی از احتمالات را بر دیگری ترجیح داد؛ و اما حق مطلق دور از دسترس عقل و علم انسان قرار دارد.»( مصباح یزدی، 1383، ص116)
نتیجه نهایی
بر اساس آنچه بیان شد پست مدرنیسم یک جریان و جنبش فکری- انتقادی است که در واکنش به بحران ها و ناکامی های دوران مدرن شکل گرفته است. اندیشه های متفکران این نحله فکری به دلیل این که پیچیده و مبهم سخن گفته اند، در معرض تفاسیر مختلف و متناقض قرار گرفته اند.
به صورت کلی در جوامع اسلامی دو نوع نگرش نسبت به پست مدرنیسم شکل گرفته است: نگاهی که دوران پست مدرن را عصر پذیرش فرهنگ های متنوع و بازگشت به ارزش ها و ایمان تلقی نموده اند. نگاهی که آن را دورة ویرانگری، نسبیت و متزلزل شدن باورها دانسته اند. در مجموع آنچه این نوشتار به آن دست یافته است این است که، نمی توان به پسامدرنیسم به دلیل جوهرستیـزی، خردستیـزی و تضـادشان با مبناگرایی و روایت های کلی، نگاه مثبت داشت و آن را عصر بازگشت به ارزش ها و ایمان تلقی نمود. در حقیقت، پسامدرنیسم نمی تواند با ادیان توحیدی و به ویژه دین اسلام، که دارای مبانی ثابت و روایت های کلان است، سازگاری و همسویی داشته باشد.
بنابراین با توجه به ویژگیهای پستمدرنیسم متوجه میشویم که تحقق تربیت اخلاقی پستمدرن ممکن است در جامعه اسلامی به نفی منابع مقتدر و به نفی روند الگوگرایی، به نفی مبانی متافیزیک ارزششناختی و معرفتشناختی حاکم بر تربیت اخلاقی منجر شود، در صورتیکه در تربیت اسلامی به مبانی متافیزیکی، مبانی ارزششناسی و تئوریهای پیشین معتقد میباشیم و تربیت اخلاقی از منظر اسلام، تربیتی مبتنی بر الگوهاست.
پس می توان به این مطلب اذعان نمود که، خطر اندیشه ی پست مدرنیسم نسبت به ارزش ها و آموزه های اسلامی به مراتب بیشتر از اندیشه های عصر مدرن است؛ زیرا پست مدرنیسم با مبناگرایی در تضاد است.
منابع:
1.آشوری، داریوش.(1377). ما و مدرنیت، تهران: طلوع آزادی،ص205.
2.آهنچيان، محمدرضا.(1382). آموزش و پرورش در شرايط پستمدرن، تهران: نشر طهوري،صص 23و53.
3.احمد، اکبر.(1380).پستمدرنیسم و اسلام، ترجمه ی فرهاد فرهمندفر، تهران: ثالث، با همکاری مرکز بین المللی گفتگوی تمدنها،ص37.
4.بهشتي، سعيد.(1385).تبيين و نقد پستمدرنيسم در فلسفة تعليم و تربيت معاصر، مجموعه مقالات علوم تربيتي، تهران: سمت،صص 99و94.
5.بیات، عبدالرسول و دیگران.(1386).فرهنگ واژهها، قم: مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، چاپ سوم،صص143-145.
6.حیم، سلیمان.(1382).فرهنگ حیم،ویراستار فاطمه آذرمهر، تهران: فرهنگ معاصر،486.
7.خطیبی کوشکی، محمد.(1384).بررسی تطبیقی جامعه اسلامی و جامعه مدنی، قم: زمزم هدایت، چاپ اول،ص95.
8.ربانی گلپایگانی، علی.(1378).تحلیل و نقد پلورالیسم دینی، تهران: دانش و اندیشه معاصر، چاپ اول،صص20و36.
9.رهنمايي، سيداحمد.(1384).غرب شناسی، قم: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ هفتم،صص201،196و199.
10.زرشناس، شهريار.(1383). مباني نظري غرب مدرن، تهران: كتاب صبح، چاپ دوم،صص103-104.
11.سبحانی، جعفر.(1383).مدخل مسائل جدید در علم کلام، قم: مؤسسهی امام صادق(ع)، چاپ دوم، جلد دوم،ص321.
12.سجادی، سیدجواد.(1385).مدرنیسم و پستمدرنیسم در اسلام، تعارض یا سازگاری، فصلنامه تخصصی علوم اسلامی، پیش شماره دوم،ص124.
13.شریعتی، علی.(1373). روش شناخت اسلام، تهران: چاپ قلم،صص228-229.
14.صادقی، محمدرضا.(1371). پایههای اجتماعی اخلاق، تهران: نشر اشاره، چاپ اول،ص56.
15.صادقی، هادی.(1378).پلورالیسم: دین، حقیقت، کثرت، چاپ اول، تهران: مؤسسه طه،ص55.
16.صانع پور، مریم.(1388). فلسفه اخلاق و دین، تهران: آفتاب توسعه، چاپ دوم،صص124و126.
17.عبادي، رحيم.(1379). تربيت اسلامي، به كوشش محمدعلي حاجيدهآبادي و عليرضا صادقزاده قمصري، قم: عابد، چاپ اول،ص15.
18.عرفي، عليرضا.(1376). درآمدي بر تعليم و تربيت اسلامي: اهداف تربيت از ديدگاه اسلام، تهران: سمت،ص30.
19.عضدانلو، حمید.(1388). آشنایی با مفاهیم اساسی جامعهشناسی، تهران: نی، چاپ سوم،ص493.
20.فرمهينيفراهاني، محسن.(1383). پستمدرنيسم و تعليم و تربيت، تهران: آييژ، چاپ اول،صص218،213،168،76،75،74،34،18،17.
21. قدردان قراملکی، محمدحسن.(1378).کندوکاوی در سویههای پلورالیزم، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول،ص21.
22.کهون، لارنس.(1381).متن هایی برگزیده از مدرنیسم تا پست مدرنیسم،ویراستار: عبدالکریم رشیدیان. تهران: نی،صص2،3،15،61،142،253،259،346،396،502.
23.گل محمدي، احمد.(1381). نگاهي به مفهوم و نظريههاي جهاني شدن، فصلنامه مطالعات ملي، سال سوم، ش11،صص85و116.
24.لاتوش، سرژ.(1381). غربيسازي جهاني، ترجمهی اميررضايي، تهران: قصيده،ص48.
25.مصباح یزدی، محمدتقی.(1380).پرسشها و پاسخها، قم: مؤسسه امام خمینی(ره)، چاپ هفتم، جلد چهارم،ص62.
26.مطهري، مرتضي.(1375). ختم نبوت، تهران: صدرا، چاپ دهم،صص14،15،16،17،18،20،22.
27..............(1375). مجموعه آثار، ج2، تهران: صدرا، چاپ ششم،صص155-156،357-358.
28..............(1376). عدل الهي، تهران: صدرا، چاپ يازدهم،250،251،253.
29.مک لنان، گرگور.(1381).پلورالیسم، ترجمهی جهانگیر معینی، تهران: آشیان، چاپ اول،ص47.
30.مهرداد، هرمز.(1380).مقدمهای بر نظریات و مفاهیم ارتباط جمعی، تهران: فاران، چاپ اول،صص65،92.
31. نوذري، حسينعلي.(1379).پستمدرنیته و پستمدرنیسم: تعاریف، نظریهها و کاربستها، تهران: نقش جهان،ص407.
32...........................(1379).صورت بندى مدرنيته و پست مدرنيته، تهران: نقش جهان،صص413و247.
33.واعظی، احمد.(1381).جامعه دینی جامعه مدنی، تهران: دانش و اندیشه معاصر، چاپ چهارم،ص60.
منابع انگلیسی
34.Kerka, S.,(1997), Postmodernism and Adult Education, Http: Ilorders. Comlmembers sp. CfmAn=ED 404549.
35.Weinstocks, Daniel. M, (1998). Moral pluralism, In Routledge Encyclopedia Of Philosophy, Vol 6, p: 529.
Clarifying the notion of postmodernism and pluralism in its challenges to the moral and religious education
F. Hassani
Abstract
More than a decade of post-modernism thinking has influenced the teachings of Education. The idea of the different aspects and areas covered, the various aspects of people's lives are put under control. Pluralism, diversity, according to deconstruction and identity politics, thinking and even language may be aware of the basic concepts of epistemology postmodernism. One of the important aspects in the study of postmodernism, pluralism or religious pluralism that most of the aspects of religious education is taken into consideration. This study aimed at explaining general pluralism in postmodernism and its challenges in religious education and four partial goal has been to find answers to five questions research first to find challenges in post-modernism for religious education, as well as of pluralism, with its different types In post-modernism and pluralism in the Islamic sense, the challenges of post-modern pluralism in religious education and the criticisms of postmodern pluralism in religious education to their experiences.
Keywords
Postmodernism, pluralism, religious education
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بیش از یک دهه است که تفکر پست مدرنیسم آموزه های تربیتی را تحت تأثیر قرار داده است. این تفکر با ابعاد و حوزه های مختلفی که تحت پوشش قرار داده است، جنبه های مختلفی از زندگی انسان ها را تحت سیطره خود قرار داده است. تکثرگرایی، چندگانگی، ساختارشکنی و توجه به هویت، سیاست،اندیشه و حتی زبان را شاید بتوان از مفاهیم اساسی معرفت شناسی پست مدرنیسم دانست. یکی از ابعاد مهم و مورد توجه در تحقیق حاضر از پست مدرنیسم، تکثرگرایی یا پلورالیسم است که بیشتر از جنبه دینی و تربیت دینی مورد توجه قرار گرفته است. این پژوهش با هدف کلی تببین تکثرگرائی در پست مدرنیسم و چالشهای آن در تربیت دینی و چهار هدف جزئی به دنبال یافتن پاسخ برای پنج سؤال تحقیق بوده است تا اولاً چالش های موجود در پست مدرنیسم برای تربیت دینی را بیابد، همچنین ابعاد تکثرگرایی، انواع آن در پست مدرنیسم و نیز معنا و مفهوم تکثرگرایی در اسلام، چالش های تکثرگرایی پست مدرن در تربیت دینی و در نهایت انتقادات وارد بر تکثرگرایی پست مدرن در حوزه تربیت دینی را تبیین نماید.
کلید واژگان
پست مدرنیسم، تکثرگرایی، تربیت دینی
مقدمه
واژه تکثّرگرایی یا «پلورالیسم[2]» از «پلورال[3]» به معنای «تجمع» و «کثرت» می باشد و پلورالیسم یا کثرت گرایی که نقطه مقابل حصرگرایی است، به معنی پذیرش کثرت، تعدّد پذیری و تکثّرانگاری است و در برابر نفی کثرت که یا تأیید وحدت است و یا تأیید قلّت قرار دارد (حیم،ویراستار فاطمه آذرمهر،1382،ص 486). هیچ فرهنگ، اندیشه و دینی بر سایر فرهنگها، اندیشه ها و ادیان، برتری ندارد و پیروان هر آیینی در صراط مستقیم بوده و همه از نجات، حقیقت و رستگاری برخوردارند
پلورالیسم یا تکثرگرایی که در لغت بهمعنای "گرایش به کثرت" است، در اساسیترین معنای خود، با برتری نظری چندگانگی بر تک بودن و اولویت تنوّع بر همسانی اشاره دارد. پلورالیسم یا کثرتباوری که در خود، مفهوم پذیرش و اصالتدهی به تعدّد و کثرت را دارد، در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، معرفتی و دینی مورد توجه قرار گرفت و از همینرو بهحسب ساحت، به انواع اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی، معرفتی و دینی قابل تقسیم است.این واژه اولین بار توسط لوتسه[4] در سال 1841، میلادی در کتاب "مابعدالطبیعه" بهکار رفت (مک لنان،ترجمه جهانگیر معینی 1381،ص 47)
به يقين دين مبين اسلام در برنامههای اعتقادي، اخلاقي، عبادي و اجتماعي خود، تربيت متعادل ابعاد متنوع شخصيت آدمي را تا وصول به كمال شايستهی اين شگفتترين مخلوق خداوند، محور قرار داده و جامعيت و كمال اين آيين الهي، بيش از هر چيز در عنوان "مكتب تربيتي اسلام" جلوه مينمايد(عبادي، 1379، ص15).
طرح مسأله
از آنجا که تکثّرگرایی پست مدرنیسم چالشهای چندی برای تربیت دینی به همراه دارد، پرداختن به این موضوع از اهمیت به سزایی برخوردار است، از این رو اشاره به چند نکته در این زمینه حائز اهمیت است.
پست مدرنیسم نحوی اندیشه شکاکانه و فاقد یقین عقلی و قلبی است که از پایان گرفتن هر نوع باور یقینی و ایمان (حتی نسبت به مبانی و مفروضات و غایات مدرنیته) حکایت میکند(زرشناس، 1383، ص104).
پستمدرنیسم میکوشد تقریباً در همه انواع فعالیت فکری نشان دهد که آنچه دیگران آن را یک واحد، یک وجود، یا مفهوم منفرد و تام پنداشتهاند یک کثرت است(کهون،ص15).
قدرت دولت، نباید انحصاری باشد؛ بلکه در عین نظارت کلی دولت، دیگر نهادهای اجتماعی و مقدم بر دولت، باید استقلال و قدرت خود را نگاه دارند. این نوع از پلورالیزم، یکی از اصول بنیادی لیبرال دموکراسی بهشمار میرود رویکرد تعلیم و تربیت پست مدرنیستی، تکثّرگرایانه است و به "تفاوت" اهمیت ویژهای میدهد، یک جنبهی مورد توجه در تکثّرگرایی این است که فرض مبانی، اصول و روشهای ثابت، یکسان و مشابه برای تعلیم و تربیت بیمعناست. ملاک تفاوت، در ارزشها، اخلاقیات، سنتها، آداب و رسوم محلی، فرهنگها، علایق و نیازهای خود جوامع محلی نهفته است(همان، ص213).
[در حالیکه] تربیت اخلاقي، دینی بر بنیانهای ثابت و مقدم استوار است، تربیت اخلاقي، دینی اصولگرا و الگومحور است، تربیت اخلاقي، دینی مبتنی بر عمل است (شریعتی، 1373، ص229).
شرایع الهی بر مبنای اصولی ابدی وضع شدهاند زیرا خداوند با اسماء و صفاتی تغییرناپذیر مبدأ اصول اخلاقی است و عنایت و رحمت ازلی خداوند به تصمیمات و اقدامات انسان جهت میدهد(صانع پور، 1388، ص124).
در مورد ارتباط بين اسلام و پست مدرنيسم، آنچه روشن مى باشد، اين است كه در اسلام برخى از مفاهيم از جايگاه بسيار قطعى، مسلم و مقدسى برخوردارند، به نحوى كه هيچ گونه ترديدى در مورد پذيرش اصول و آموزه هاى آن نيست. در حالى كه پست مدرنيسم به انكار هرگونه مفهوم قطعى و مقدس می پردازد. از سویی دیگر نسبی گرایی و نگاه انتقاد آمیزانه ای که پست مدرنیسم نسبت به اعتقادات و باورهای پذیرفته شده دارد، با مفاهیم ثابت و مسلمی که در اسلام هست، تضاد دارد (نوذری، 1379،ص 413).
مقاله حاضر قصد دارد، انواع تکثرگرایی در پست مدرنیسم را مطرح و مشخص نموده و سپس به چالش ها و انتقادات وارده بر تربیت دینی در پست مدرنیسم بپردارد. لذا برای پاسخگویی به سؤال کلی فوق، سؤالات زیر را مطرح نموده است:
1. تكثّرگرائي در پست مدرنيسم چه ابعادي را شامل ميشود؟
2. انواع تكثّرگرائي در پست مدرنيسم كدامند؟
3. تكثّرگرائي در اسلام چه معنا و مفهومي دارد؟
4. چالشهاي تكثّرگرائي پست مدرن بر تربيت ديني كدامند؟
5. چه انتقاداتي برتكثّرگرائي پست مدرنيسم در حوزه تربيت ديني وارد است؟
ويژگيها و خصوصيات پست مدرنيسم
ویژگیهای پست مدرنیسم در نزد صاحبنظران متفاوت است و در این زمینه تا کنون توافقی حاصل نشده است با این حال، در مورد چند اصل زير اتفاق نظر ميان پست مدرنيستها بيشتر است: نظریه کثرتگرا، رسانه را در ارتباط با خواستها و تقاضاهایی که از طرف گروههای مختلف و پراکنده اجتماعی که دارای منافع و دیدگاههای متفاوت هستند، پاسخگو دانسته و معتقد به چندگانگی منابع و تنوّع پیامها براساس منافع همگان بوده و حق دسترسی تمامی گروهها حتی گروههای منفرد و جانبی جامعه به رسانهها را محترم میشمارد
* نسبي بودن حقيقت
* عدم وجود هر گونه واقعيت نهايي
* شك انديشي (بايد به هر چيز شك كرد و هيچ چيز را نبايد به تمامي و قالبي و در بست پذيرفت)
* تكثّرگرايي(پست مدرنيسم به چندگانگي فرهنگها، قوميت، نژاد، جنسيت و حتي خرد تأكيد دارد)
جهانبگلو در كتاب "مدرنيته، دموكراسي و روشنفكران" از شش اصل پست مدرنيسم نام ميبرد. كه هريك از آنها تعيين كننده يك گرايش فكري و نظري در پست مدرنيسم است. اين اصول عبارتند از:
1.نسبي گرايي و عدم قطعيت در زمينه شناخت.
2.شكست ايده پيشرفت و فرجام نهايي غايت گرايي هاي تاريخي.
3.انحلال سوژه اجتماعي و خصوصي شدن بُعد سياسي.
4.نقد مفهوم عالمگرايي فرهنگ مدرن و اهميت يافتن مفهوم هويت فرهنگي.
5.بحران محيط زيست، پيشرفت دستگاههاي ارتباط جمعي و همه گير شدن استراتژيهاي اقتصادي.
6.انحلال كامل سوژه هگلي به دنبال نقد نيچه اي- فرويدي از اصل حقيقت خردگرايي (فرمهيني فراهاني، 1383،ص 18).
مهمترین اصول پست مدرنسیم
از ویژگیهای عنصری و محتوایی پست مدرنیسم، که در واقع سلسله اصول مواضع این مکتب را نشان می دهد، می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. انکار حقیقت ثابت و عینی: این اصل آن چنان با اندیشه پست مدرنیسم آمیخته است که در پاره ای موارد پست مدرنیسم را همان انکار استانداردهای عینی باورها دانسته اند. با این حساب در همه زمینه ها، اعم از هنر، ادبیات، انسان شناسی و... این سوال مطرح خواهد بود که آیا اموری حقیقی و عینی و یا مفهومی از حقیقت عینی یافت می شود یا نه. در مقام پاسخ، پست مدرنیسم نقادانه به هرگونه مفهومی از حقیقت عینی نظر می کند و در تلاش است تا بیان کند که هیچ معیار حقیقی و عینی از باور وجود ندارد. این بخش از کلام نیچه [5] که در سال 1887 اظهار داشت: «خدا مرده است.» و «اعتقاد به خدای مسیحیت دیگر مورد باور نیست.» مورد توجه و خوشایند پست مدرنیستها قرار گرفته است. بنابراین در یک جامعه پست مدرن هیچ اصلی وجود ندارد و هیچ معیاری، کلی و پذیرفته شده نیست. اصل چنین جامعهای در بیاصلی است.
2. برخورد انتقادآمیز نسبت به هر نوع معرفت شناسی: پست مدرنیسم بر حسب دیدگاه انتقادآمیزش نسبت به سرشت انسانی، تاریخ و الهیات و متافیزیک، قابل تبیین و تشخیص است. برخی از هواداران پست مدرنیسم بر این باورند که جنبه صریحاً انتقادی پست مدرنیسم عنصر کلیدی این فلسفه به شمار می رود. در واقع فلسفه پست مدرنیسم ارزش عمدهای را برای تفکر انتقادی در نظر می گیرد.
3. نفی کلیت و جامعیت از هر گونه فکر، عقیده و اندیشه: لیوتار در تبیین و توضیح پست مدرنیسم معتقد است که دیگر نمی توان از یک عقیده و عقلانیت کلیت یافته و جهان شمول سخن گفت؛ زیرا عقل کلی و جهانی هرگز وجود خارجی ندارد. آنچه در اندیشه پست مدرن مطرح است این است که باید از عقل ها و بینش ها و اندیشه های متکثر سخن به میان آورد. بدین ترتیب در دنیای پست مدرن، عدم اعتقاد به دنیای عینی و بی ایمانی نسبت به توجیهات و استدلالهای کلی یا جهانشمول فلسفی و ناباوری و عدم اعتماد به هرگونه فراروایت درباره مشروعیت وجود دارد(رهنمایی، 1384،ص 199-201).
4. پلورالیسم: یکی از عناوین مهمی که در مباحث کلامی جایگاه ویژه دارد، پلورالیسم یا کثرت گرایی است. پلورال در لغت، به معناى جمع، جمعى، متکثّر و چندگانه است و پلورالیسم به معناى تکثّر، چندگانگى، آیین کثرت و ... می باشد. پلورالیسم در حوزه های مختلف، کاربردهای مختلفی دارد که حد مشترک تمامی آنها، به رسمیت شناختن کثرت در برابر وحدت، یگانگی و نوعی انحصارگرایی (انحصارگرایان معتقدند رستگاری، کمال یا هر چیز دیگری که هدف نهایی دین تلقی میشود، منحصراً در یک دین خاص وجود دارد، یا از رهگذر یک دین خاص به دست می آید. ادیان دیگر نیز حامل حقایقی هستند، اما منحصراً یک دین حق وجود دارد که راه رستگاری و رهایی را پیشروی ما می نهد) است(ربانی گلپایگانی، 1378،ص 36).
5. تشکیک شدید نسبت به باورهای گذشته: از دیگر ویژگیهای پست مدرنیسم، تشکیک در بسیاری از اعتقادات کهن و سنتی می باشد. از جمله: اقتصاد، اخلاقیات، متافیزیک، کلام، تعلیم و تربیت و... پست مدرنیسم تمامی این باورها را که در دوران قبل خود مورد تأیید بودند، در معرض نقد و شکاکیت قرار می دهد و بسیاری را مردود می شمارد(احمد، 1380،ص 37).
بررسی سؤالات
سؤال اول: تكثّرگرائي در پست مدرنيسم چه ابعادي را شامل ميشود؟
امروزه، پلورالیسم یا تکثّرگرایی معنای دیگری پیدا کرده و تفسیر پلورالیستها متفاوت با معانی لغوی آن است. در این معنی، پلورالیسم به مکتبی (مکتب فکری، دینی، فرهنگی و...) گفته می شود که «حقیقت»، «نجات» و «فلاح و رستگاری» را منحصر در یک تفکر، دین، فرهنگ و... نداند، بلکه همه این مؤلفه ها را مشترک بین همه مکتبها بداند؛ به نحوی که در همه آنها چه به صورت برابر و چه به صورت نابرابر توزیع شده است. بنابراین، هیچ فرهنگ، اندیشه و دینی بر سایر فرهنگها، اندیشه ها و ادیان، برتری ندارد و پیروان هر آیینی در صراط مستقیم بوده و همه از نجات، حقیقت و رستگاری برخوردارند(صادقی، 1384،ص 340-341).
قلمرو و ابعاد پلورالیسم
«پلورالیسم» در زمینه ها و ابعاد مختلفی مطرح شده که مهم ترین آنها عبارت اند از:
1.پلورالیسم اجتماعی- سیاسی
پلورالیسم فرهنگی
پلورالیسم معرفتی
پلورالیسم دینی
در مواجهه با پدیده دین و مسئله تعدد و تنوع ادیان، موضع گیریهای متفاوت و متضادی صورت گرفته است که عبارت اند از:
1.طبیعت گرایی[6]
2.انحصار گرایی[7]
3.شمول گرایی[8]
4.وحدتگرایی
5.پلورالیسم دینی[9]
سؤال دوم: انواع تكثرگرائي در پست مدرنيسم كدامند؟
پلورالیسم در آغاز، در عرصه سنّتی کلیسا مطرح گردید و به شخصی که در کل، دارای چند منصب گوناگون بود، پلورالیست گفته میشد. پس از آن، این اصطلاح بهعنوان یک گرایش در مقابل گرایش مونیستی[10] و وحدتگرایی علیه "یگانه انگاری" در همه حوزههای قابل تصوّر برای تحقیق در امور انسانی پا به عرصه وجود گذاشت(مصباح یزدی، 1380،ص 62 و مک لنان،ص 47 و قدردان و دیگران، 1378،ص 21)
بر مبنای تعدّد حوزههایی که در پلورالیسم طرح شد، اقسام گوناگونی از کثرتگرایی صبغه وجود یافت؛ که حد مشترک همه آنها بهرسمیت شناختن کثرت در برابر وحدت است. این اقسام عبارتند از:
1.پلورالیسم سیاسی: کثرتباوران سیاسی برخلاف آنارشیستها، منکر وجود دولت نیستند؛ بلکه برای آن، کارکردهای سودمندی را بهرسمیت میشناسد؛ اما معتقدند که قدرت دولت، نباید انحصاری باشد؛ بلکه در عین نظارت کلی دولت، دیگر نهادهای اجتماعی و مقدم بر دولت، باید استقلال و قدرت خود را نگاه دارند. این نوع از پلورالیزم، یکی از اصول بنیادی لیبرال دموکراسی بهشمار میرود (ربانی گلپايگاني، 1378،ص 20 و آشوری، 1378،ص 258)
2.پلورالیسم اجتماعی: پلورالیسم در این عرصه، عبارت از پذیرش کثرت و تنوّع در حوزه نهادهای مدنی، احزاب، جمعیتها و عقاید ناظر به مصالح اجتماعی بوده و بر حضور و مشارکت نهادها، سازمانها، تشکّلها و احزاب متعدد تأکید میورزد(خطیبی کوشکی، 1384،ص 95)
3. پلورالیسم اخلاقی: ساحت اخلاقی، یکی دیگر از ساحتهای اندیشه کثرتگرایی است؛ که از نسبیانگاری ارزشی و نفی ضوابط عام و ثابت، ارتزاق میکند و نهتنها به پذیرش تکثّر در مرامهای اخلاقی در مختصات جغرافیایی صحّه میگذارد، بلکه در پرتو گذر زمان نیز میپذیرد که ارزشهای اخلاقی رنگ و شکل عوض میکنند و کثرت طولی و تنوّع تطوری داشته باشند. پلورالیسم اخلاقی، اساساً ارزش اخلاقی را نسبی تلقّی کرده و باورداشتهای اخلاقی را آنچنان جدی تلقّی نمیکند و اصول و باورهای اخلاقی را از جزمیت ساقط کرده و در ورطه تشکیک و نسبيّت میاندازد(همان،ص 144-145)
4.پلورالیسم معرفتی: این نوع از پلورالیسم، بر شکّاکیت معرفتشناختی اتّکا داشته، واقعیّات را غیر از درک بشری میداند و بر آن است که آنچه از راه حس وارد دستگاه ادراک میشود، با یک رشته قالبهای پیشساخته ذهنی قالبگیری شده و رنگآمیزی میگردد. بههمین جهت انسان، هیچگاه بهواقع، آن چنانکه هست، نمیرسد و بهواسطه همین نسبیت ادعایی موجود در عرصه معرفت، هیچ فرد یا گروهی حق ندارد ایدهای را بهعنوان حقیقت مطلق بر دیگران تحمیل کند(واعظی، 1381،ص 60 و سبحانی، 1383،ص 321)
5.پلورالیسم دینی: کثرتگرایی دینی نظریهای در باب حق بودن ادیان و محق بودن دینداران است و برآن است که کثرتی که در عالم دینورزی پدید آمده، حادثهای طبیعی است که از حق بودن ادیان و محق بودن دینداران پرده برمیدارد و مقتضای دستگاه ادراکی آدمی و ساختار چند پهلوی واقعیت است. کثرتگرایان میگویند که یک حق نداریم؛ بلکه بهدلیل چند ضلعی و چند لایه بودن واقعیت با حقهای متعددی روبرو هستیم(صادقی، 1386،ص 340-341).
6. پلورالیسم فرهنگی: آگاهی ملل مختلف از سلوک همدیگر، در پرتو رشد اطلاعات و رسانهها و پی بردن به نافروکاستنی بودن آنها به مدل واحد، موجب شد، تا این تکثّر و گوناگونی، بهزودی توسط جامعهشناسان و انسانشناسان، تئوریزه و بهرسمیت شناخته شود. طبق این نظریات، رفتارهای فرهنگی هر قوم، راهکارها و راهبردهایی هستند، که بسته به شرایط جغرافیایی، زیستمحیطی، نژادی و ... در حوزه عقل جمعی شکل گرفته که در هر حال باید به آن احترام گذاشت و تنوّع آنرا پذیرفت. بر همین مبنا، گروههای قومی و نژادی در عین اینکه زبان، مذهب و آداب و رسوم خود را حفظ میکنند، با گروههای دیگر کنار آمده و در عین حفظ تفاوتهای خود، از یکسانی اجتماعی برخوردار میشوند(عضدانلو، 1388،ص 493 و بیات و دیگران، 143-144).
7. پلورالیسم رسانهای: نظریه کثرتگرا، رسانه را در ارتباط با خواستها و تقاضاهایی که از طرف گروههای مختلف و پراکنده اجتماعی که دارای منافع و دیدگاههای متفاوت هستند، پاسخگو دانسته و معتقد به چندگانگی منابع و تنوّع پیامها براساس منافع همگان بوده و حق دسترسی تمامی گروهها حتی گروههای منفرد و جانبی جامعه به رسانهها را محترم میشمارد(مهرداد، 1380،ص 65).
سؤال سوم: تكثرگرائي در اسلام چه معنا و مفهومي دارد؟
به نظر مي رسد بررسي و توجه به زمينه هاي پيدايش اين تفکر و صورت هاي قابل تصور آن و نيز تعيين موارد قابل پذيرش و دفاع اين ديدگاه و همچنين آنچه از مجموعه عقايد اسلامي مي تواند بديل و جايگزين صور غير قابل قبول آن باشد، هنوز هم به رغم نوشته ها و نظراتي که در اين موضوع، ابراز و اظهار شده، تازگي و حتي ضرورت خود را حفظ کرده است.
انسان بر خلاف ساير جانداران- كه سر جاي خود متوقّفاند و خود قادر نيستند كه خود را جلو ببرند يا به عقب برگردند، به راست منحرف شوند يا به چپ، تند بروند يا كند- هم مي تواند خود را به جلو ببرد و هم مي تواند به عقب برگردد، هم قادر است به سوي چپ منحرف شود و هم به سوي راست، هم مي تواند تند برود و هم كند، و بالاخره هم مي تواند بندهاي "شاكر" باشد و هم سركشي "كافر"؛ ازاين رو دائماً در ميان نوسانات افراطي و تفريطي گرفتار است.
اجتماع بشري گاه آنچنان جامد و ساكن و اسير عادات دست و پاگير ميشود كه نيازمند به نيرويي است كه زنجيرها را از او برگيرد و او را به حركت آورد، و گاه آن چنان هوس نوخواهي پيدا مي كند كه سنن و نواميس خلقت را فراموش مي كند؛ گاه غرق در غرور و تكبّر و خودخواهي مي شود و نيرويي ضرورت پيدا مي كند كه او را در جهت زهد و رياضت و ترك خودبيني و رعايت حدود خود و حقوق ديگران براند، و گاه آنچنان به سستي و لاقيدي و ستم كشي خو مي كند كه جز با بيدار كردن"منش" و شخصيّت و احساس احقاق حقوق، چاره نمي توان كرد. بديهي است كه تندروي يا كندروي يا انحراف به راست يا چپ هر كدام برنامه مخصوص به خود دارد. براي جامعه منحرف به راست، نيروي اصلاح كننده بايد متمايل به چپ باشد و برعكس.
اين است كه دواي يك زمان و يك دوره و يك قوم، براي زمان ديگر و قوم ديگر، درد و بلاي مزمن است، و اين است راز اينكه رسالتها مختلف و احياناً به صورت ظاهر، متضاد جلوه مي كند: يكي پيامبر جنگ مي شود و ديگري پيامبر صلح، يكي پيامبر محبّت مي شود و ديگري پيامبر خشونت و صلابت، يكي پيامبر انقلابي و ديگري پيامبر محافظه كار، يكي پيامبر گريان و ديگري پيامبر خندان. راز موقّت بودن تعليمات اين گونه پيامبران همين است. بديهي است كه با همه تضادّي كه ميان اين گونه رسالتها از نظر روش هست، از نظر هدف، تضاد و اختلافي نيست؛ هدف يكي است: بازگشت به تعادل و افتادن در جادّه اصلي.
قرآن كريم ضمن قصص پيامبران كاملاً نشان ميدهد كه هر كدام از آنها ضمن تعليمات مشتركِ مربوط به مبدأ و معاد، برروي يك نكته بخصوص تكيه و اصرار داشته و مأمور اجراي برنامه خاصّي بودهاند.
رسالت پيامبر اسلام با همه رسالتهاي ديگر اين تفاوت را دارد كه از نوع قانون است نه برنامه؛ قانون اساسي بشريت است؛ مخصوص يك اجتماع تندرو يا كندرو يا راست رو يا چپ رو نيست. اسلام طرحي است كلّي و جامع و همه جانبه و معتدل و متعادل، حاوي همه طرحهاي جزئي و كارآمد در همه موارد(مطهري، ختم نبوت، 1375،ص 20-22).
اگر گفته مي شود مراد از اسلام، خصوص دين ما نيست بلكه منظور تسليم خدا شدن است؛ پاسخ اين است كه البته اسلام همان تسليم است و دين اسلام همان دين تسليم است ولي حقيقت تسليم در هر زماني شكلي داشته و در اين زمان، شكل آن همان دين گرانمايه اي است كه به دست حضرت خاتم الانبياء ظهور يافته است و قهراً كلمه اسلام برآن منطبق مي گردد و بس. به عبارت ديگر لازمه تسليم خدا شدن پذيرفتن دستورهاي اواست و روشن است كه همواره به آخرين دستور خدا بايد عمل كرد و آخرين دستور خدا همان چيزي است كه آخرين رسول او آورده است(مطهري، عدل الهي، 1376،ص 253).
قرآن با توضيح اين نكته كه راه بشر يك راه مشخص و مستقيم است و همه پيامبران با همه اختلافاتي كه در راهنمايي و دادن نشاني به حسب وضع و موقع زماني و مكاني دارند، به سوي يك مقصد و يك شاهراه هدايت مي كنند، جاده ختم نبوّت را صاف و ركن ديگر از اركان آن را توضيح مي دهد؛ زيرا ختم نبوّت آنگاه معقول و متصوّر است كه خطّ سير اين بشر متحوّل متكامل، مستقيم و قابل مشخّص كردن باشد؛ امّا اگر همانطور كه خود بشر درتكاپواست و هر لحظه در يك نقطه است، خطّ سير او نيز دائماً دستخوش تغيير و تبديل باشد و نهايت و مقصد و مسير، مشخّص نباشد و در هر برهه اي از زمان بخواهد در يك جادّه حركت كند، بديهي است كه ختم نبوّت- يعني دريافت يك نقشه و برنامه كلّي و هميشگي- معقول و متصوّر نيست(مطهري، ختم نبوت، 1375،ص 18).
1.دانش آموخته فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه ملایر
[2].pluralism
[3].plural
[4].Rudolf Hermann Lotze: 1817-1881
[5].Nietzsche
[6].Naturalism
[7].Exclusivism
[8].Inclusivism
[9].Religious pluralism
[10].Monoistic
ادامه دارد
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
ما روی زمینی و در سایه ساری آئینی جان پناه زیست می کنیم.زمینی که سه اصل گفتار و کردار و پندار نیک ،هویت وجودی آن است و آئینی که معجزه پیام آور بزرگش کتاب و اولین حرف او درباره خواندن است/ بچه انسان ، پروانه به دنيا مي آيد. پدر و مادرش او را مي بوسند و تبديل به قورباغه مي شود/ شاید یکی از موانع عمده در سر راه تربیت دینی همان وارونگی ترتیب حق و تکلیف باشد/ شایسته تر آن است که این قاعده برعکس رعایت شود.یعنی بچه ها ابتدا حق انتخاب داشته باشند تا بتوانند بهتر و راسخ تر وظایف دینی شان را انجام دهند/ تربيت ديني دانش آموزان را نبايد با حكمت الهي آغاز كرد/ ادامه اين وضع تا آنجا پيش مي رود كه دين چه بسا رنگ و بوي اخلاق محيط را بگيرد/ مدرسه اما در حقيقت ابتدا بايد به ديني نمودن اخلاق همت نماید/ نظام آموزشی موجود نیز به طور غیرمستقیم به یاری معلمان می آید.به همین خاطر دانش آموز به واسطه ترس از کسر نمره و عصبانیت معلم، دست به یک خود سانسوری در طرح سوالات خویش می زند/ در تربيت ديني ،معلم بايد در حاشيه قرار گیرند والبته فعال باشند.وظيفه معلمان، انتقال مفاهيم مذهبی به كودك نيست بلكه انقلاب حس خدادوستي در درون اوست/ بچه ها بیشتر از آنچه از گفتار ما می آموزند، از رفتار ما الگو می گیرند...