بیش از یکصد سال از استقرار نظام آموزشی به سبک جدید در ایران می گذرد. نظامی که در اصل وارداتی و سوغات غرب است. زمینه یابی آن ابتدا توسط برخی مستشرقان فرنگی و بعد به همت روشنفکران داخلی صورت گرفت. در برابر این میهمان ناخوانده، سه مواجه انجام شد؛ عده ای از روشنفکران شیفته غرب، خود را مجری برنامه های نظام جدید تصورکردند. عده ای رویکرد اصلاحی از خود نشان دادند و کوشیدند آن برنامه ها را بومی سازی و دینی نمایند. برخی نیز مصرانه بر روی اصول اسلامی خویش پای فشردند و با هرگونه نوآوری مخالفت کردند.
آموزش جدید ، ازطرفی نیر نمی توانست و نمی خواست دین را در بین برنامه های خود بگنجاند. از سوی دیگر، زرق و برق شیوه های اجرایی آن برای جامعه محروم و در حال توسعه ایران گیج کننده می نمود. به این ترتیب و خیلی زود این نظام نوپا جای خویش را باز کرد و کار خویش را با مولفه های وجودی خویش از قبیل جدایی برنامه ها از دین، همراهی دختر و پسر، اعتقاد به آزادی حجاب، احترام به حقوق اقلیت ها و تاکید محض بر دانش و تجربه ،آغاز کرد و این وضع تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال پنجاه و هفت ادامه داشت.
اصل و اساس وضعیت جدید را ذهنیتی تازه تولد یافته به نام سکولاریسم شکل داده بود. سكولاریسم نوعی واکنش و اعتراض اجتماعی در دنیای جدید اروپا و در برابر ناکارآمدی مسیحیت بود که بیشتر بر اثر تحولات اقتصادى, فرهنگى, اجتماعی بعد از رنسانس به وجود آمد. این ایدئولوژی همه ارکان جامعه را اعم از سیاست و اقتصاد و فرهنگ و تعلیم و تربیت در برمی گیرد و اهداف خود را در آنها دنبال می کند. بارزترین نمود این تفکر در جدایی دین و دولت است که همواره بلای جان دولت ها و حکومت های انحصارگر و مطلقه به شمار می رود. در جامعه ما که هم به طور ایدئولوژیک کار شده و هم فکر شده است، برنامه ریزان برنامه های تعلیم و تربیت دینی، آگاهانه یا ناآگاهانه، دین را به منزله مجموعه ای از مفاهیم، گزاره ها تلقی کرده اند و بر همین اساس مرادشان از تعلیم و تربیت دینی انتقال پاره ای از مفاهیم و گزاره ها به دانش آموزان بوده است
یکی از دستاوردهای این نظام ، رواج تربیت سکولار است. تربیت سكولار را می توان دنبالۀ تربیت لیبرال دانست. تربیت لیبرال در اندیشههای فلسفی یونان باستان ریشه دارد كه در آن ، دانش به عنوان اصلی ترین دستاورد ذهن وارتباط آن با واقعیت در نظر گرفته می شد. در این معنا دانش به خودی خود مورد توجه است، نه آن دانشی كه مثلاً از لحاظ شغلی سودمند باشد یا فضیلتهای اخلاقی را دربر گیرد. در حقیقت آنچه مدنظر است خودِ دانش است و نه تبعات آن. تربیت سكولار نه نقطه مقابل تربیت دینی که غیر از آن است. در این نوع تربیت اجتماعی ،اعتقاد قدسی جایی ندارد. شاید فرد در كارهای شخصی متشرع باشد اما آن مناسک در فضای جمعی، امکان ظهور و بروز ندارند.
سکولاریسم شبیه عرف گرایی است.نام دیگرش «این جهانی» است که در آن قلمرو دیگری به نام ماورای دنیا وجود ندارد. در نتیجه اهداف تربیتی فقط بنابر میل ها و آرزو هایی كه از طریق تجربه به دست می آید تدوین می شوند واگر چه وجوه مشترك همه هستند اما به شدت بر حسب تحولات محیط اجتماعی متغیر می شوند. مواردی از قبیل؛ دنیای ملموس، واقعیت های محتمل، امكانات موجود اینجا و اكنون، زمینه ساز این برنامه تربیتی اند و به همین خاطر فرصت های تربیتی را كوتاه و اهداف تربیتی را لغزنده می سازد. در چنین نظام تربیتی عقلانی، کمتر جایی و فرصتی برای مراعات ارزشهای مذهبی و حركت در جهت غایت ها و آرمانهای دینیباقی می ماند.لاجرم امر دینی ، امر خصوصی تلقی می شود و همه وظایف معقول شهروندان در حوزه اجتماعی ارزیابی می گردد و این همان سیطره تفکر اومانیستی یا انسان گرایی است که از مشخصه های نظام سکولار است.
می دانیم که هر ایدئولوژی به خاطر انحصارگری خاصی که دارد، اجازه مطرح شدن ارزشهای غیر را در بین خود نمی دهد. از آنجایی که سكولاریسم نیز یک ایدئولوژی است، بنابراین در محتوای تربیتی خود ،اجازه مطرح كردن ارزشهای دینی را نمی دهد. همچنان که مثلا ولایت فقیه نیز به مثابه یک ادیدئولوژی، ظهور و بروز اندیشه های سکولار را برنمی تابد .
از این منظر، سکولاریسم به عنوان نمادی از تهاجم فرهنگی غرب تلقی می شود که سودای نابه سامانی در ساختار اسلامی دارد و مرزهای اندیشۀ دینی را درمینوردد.مقاومت در برابر این اتفاق فرهنگی تنها به كمك نشر اطلاعات تاریخی و اخلاقی و ایراد خطابه و یادآوری شكوه گذشته تمدن اسلامی و حتی وسواس در مناسك عبادی ممکن نیست. به همین خاطر است که می بینیم حتی پس از گذشت چهار دهه از حکومت اسلامی، متاسفانه کم دینی و بی دینی نه تنها در بلاد ما که در اغلب مناطق مسلمان نشین عالم، معمولاً گوی سبقت را ربودهاند و اگر چه در اخلاق فردی و مناسك عبادی، پایبندی دینی خویش را بهطور نسبی و ظاهری حفظ نمودهاند، اما در حوزههای معرفتی و ساختارهای اقتصادی، حقوقی و اجتماعی، بی اختیار وبی آنکه بدانند، سكولاریسم را برگزیده اند .اما موفقیت سکولاریسم، قبل از آن که مربوط به قدرت و اقتدار تبلیغاتی غرب باشد، مرهون سیاستهای استبدادی حاكمان جوامع اسلامی و شیفتگی روشنفكران و مصلحان اجتماعی نسبت به آراء و نظامهای غربی است.در این میان، سكولاریسم تربیتی در واقع پس از ناکامی سیاست های کلان نظام ظاهر شده و معمولابا بیشترین توفیق همراه بوده است؛ چرا که اصل ساختار نظام آموزشی مدرن، وارداتی و برگرفته از نظام آموزشی غرب است.
از سوی دیگر، پشتوانه هر حاكمیت سیاسی یک ایدئولوژی است که بر تمام زمینه های اجتماع خویش سیطره و سلطه دارد.از آن جمله، نهاد آموزش و پرورش است که اغلب آن را وابسته به دولت تلقی میكنندكه قرار نیست مستقل عمل كند و باید منعكسكننده و مبلغ ایدئولوژی رسمی حاكمیت سیاسی باشد تا هم جامعه بر اساس این ایدئولوژی رسمی به نوعی وحدت ملی و اجتماعی دست یابد و هم افرادی كه تربیت شده نظام آموزش و پرورش رسمی كشور هستند بتوانند هماهنگ با كل جامعه و دولت و هماهنگی با سیاستگذاریهای کلی نظام حركت كنند. شاید از همین روست که می بینیم بیشتر نظام های آموزشی دنیا، به نوعی محافظه کار هستند. در این روند ،مراد از «ایدئولوژی» ،نوعی نظام ارزشی است است که ثبات وبقای آن نظام سیاسی بسته به آن است و لذا اغلب نظام های سیاسی هم حتی اگر به ظاهر دعوی دموکراسی نمایند، وابسته به یک نظام ارزشی ایدئولوژیک هستند . تا اینجا چندان جای نگرانی نیست و نظام آموزشی آن حاکمیت حتی علی رغم محافظه کاربودنش، می تواند درون خود آزادی اندیشی و خلاقیت و نوآوری را تبلیغ و ترویج کند. مشکل وقتی شروع می شود که ایدئولوژی ، نه تنها به عنوان یک نظام ارزشی که جای نظام فکری حاکمیت را هم در برمی گیرد و میكوشد همه واقعیتها را در چارچوب ارزشهای سیاسی و اجتماعی خاصی تفسیر و تبیین كند. در این رویكرد حاكمیت سیاسی بیش از آنكه درصدد فهم و تفسیر واقعیت باشد، میكوشد تا به توجیه و اثبات مواضع و ارزشهای سیاسی و اجتماعی از پیش تعیین شده خود بپردازد و هر جا كه واقعیات با این مواضع و ارزشها سازگار نباشد به تحریف واقعیتها بپردازد؛ بیخبر از آنكه اگر ما به واقعیات پشت كنیم، واقعیات از پشت به ما خنجر خواهند زد.
مثلا در جامعه ما که هم به طور ایدئولوژیک کار شده و هم فکر شده است، برنامه ریزان برنامه های تعلیم و تربیت دینی، آگاهانه یا ناآگاهانه، دین را به منزله مجموعه ای از مفاهیم، گزاره ها تلقی کرده اند و بر همین اساس مرادشان از تعلیم و تربیت دینی انتقال پاره ای از مفاهیم و گزاره ها به دانش آموزان بوده است.
در واقع آنچه آنان در طی این چهل سال بعد از انقلاب انجام داده اند، با وجود تمام شعر و شعارها و حرف و حدیث های تزئینی در کتاب های درسی و بخشنامه های اداری، نه تعلیم و تربیت دینی بلكه صرف آموزش پاره ای گزاره های مرده و بیروح به نام دین به دانش آموزان بوده است.
به بیان دیگر به جای تربیت دینی، صرفا آموزش دینی انجام شده است. این فرایند شاید تا پایان دوره آموزش ابتدایی قابل قبول و تحمل باشد اما فراتر از آن دور از انتظار است. برای یک دانش آموز دوره متوسطه و یا دانشجو، رهیافت دریافت ایدئولوژیك از دین، دعوت به خویش است و نه دعوت به حق و حقیقت. تفسیر ایدئولوژیك از دین، به مثابه پلی میان دینداری و سكولاریسم است. برای همین است که گاهی گفته می شود؛ آموزش و پرورش رسمی و غیررسمی در كشور ما با تعلیم و تبلیغ «دینِ ایدئولوژی شده» خود بزرگترین زمینه ساز رشد سكولاریسم در كشور بوده و لذا در این راستا ، رواج سکولاریسم قبل از آنکه در حکم تهاجم فرهنگی باشد، گونه ای استقبال فرهنگی است و ... نقطه، سرخط!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
من یک سوال دارم و اون اینه که چرا بدون هیچ مدرک و سند و آمار مستندی حاضر میشیم وصله های ناجور به تعلیم و تربیت اسلامی بزنیم ؟ نویسنده محترم با چه مدرکی وصله سکولار بودن به آموزش و پرورش ایران زدند ؟
کسی منکر انحرافات نیست و این طبیعی هست ولی اینکه جریان حاکم بر آموزش و پرورش رو اینطور سیاه جلوه بدیم منصفانه نیست .
بفرمایید کشورهای پیشرفته ای که به مثلا براساس اصول سکولاریسم و ... عمل می کنند چه گلی بر سر اخلاق و انسانیت ملتها زده اند . هر کجا خونریزی و آدم کشی و ظلم و جور هست محصول دانش آموخته های مدارس و دانشگاههای سکولار هست . حسین فهمیده ها و بهنام محمدی ها را به یاد آورید تا بدانید آنگونه که شما می گویید نظام آموزش و پرورش ایران شعاری و سکولار نیست !
با تشکر از مدیران محترم سایت
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
با مدعی نگویید اسرار عشق و مستی...