پنجم دی ۱۴۰۴ است. چشم به آسمان هستم که شاید امسال قهر آسمان فروکش کند و برف ببارد. نه تنها زمستان سال قبل برف نبارید بلکه در پاییز و بهار هم خشکترین فصلهای یک قرن اخیر را تجربه کردیم و این برای ما ایرانیهای ساکن آذربایجان که زمستانهای پر برف و سرد، عادت مالوف مان بود ؛ بسی ترسناک است. اگر بخواهم صریحتر بنویسم باید اذعان کنم که برای ما ایرانی ها، این روزها، چشم به آسمان داشتن تنها امید نقدی است که باقی مانده است.
چون قیمت دلار نه هر روز بلکه هر ساعت بالا میرود و از ارزش پول ملی کاسته میشود.
تورم ، معیشت مردم را به گروگان گرفته و گرانی، سفره آنها را نانجیبانه کوچک کرده است و از آن جایی که سلسله مراتب اولویتها به نفع منافع فردی و جناحی جا به جا شده است در میدان سیاست هم کمتر نشانی از امر سیاسی میتوان یافت و شر به مبتذلترین شکل در همه حوزهها خودنمایی میکند.
مضافا چند روزی است که حواشی فوتبال پرسپولیس و تراکتور به میدان زورآزمایی زرسالارانی تبدیل شده است که میخواهند آسیاب زورمداری را به هزینه فرهنگ متکثر و تنوع زبانی ایرانیان بچرخانند و نان شان را در آتشی که به خرمن همدلی و انسجام ملی میاندازند، طبخ کنند. و چه نامبارک نانی شود آن نان که آردش محصول آسیاب فوتبالی کثیف و هیزم تنورش، فرهنگ متکثر اما یکپارچه ایرانیان باشد.

در این میان ناگهان از آن سر دنیا خبر میرسد که بهرام بیضایی در غربت و دور از وطن درگذشت.فضای مجازی در چشم برهم زدنی پر میشود از یاد و نام او. او با اتکا به زنانگی اش ذیل گفتمان مادرانه مفهوم « امید » را از قفس واژه رها می کند و آن را در تبدیل ترس به اعتماد، در پذیرش دیگری و در پیوند دادن قومیت ها و زبان ها به تصویر می کشد.
می دانم که خاموشی، تحفه مرگ برای انسانهای معمولی است و انسان های رشد یافته با وجود آن که تن و بدن را به مرگ می بازند ولی از آن جایی که زندگی را عاشقانه و آگاهانه به تمامی زیستهاند بعد از مرگ هم، نام و یاد و آثارشان همچنان شورآفرین و زندگی بخش باقی خواهد ماند.
و باز می دانم در شوره زاری که امروز به نام زندگی مدرن در آن دست و پا می زنیم ؛ بهرام بیضایی یکی از این شور آفرینان سترگ بود. و این گونه است که بی اختیار و برای بار چندم می نشینم پای دیدن « باشو غریبه کوچک» و همراه نایی و باشو می شوم و دل می سپارم به روایت بیضایی از « امید » تا بهانه ای شود برای سر کردن زمستان.

باشو آن سوژه تاریخی ایرانی است که این بار در خوزستان چشم به جهان گشوده و زبان مادری اش عربی است و دست بر قضا جدی ترین چهره خشونت جهان ایرانی را در قالب نهاد جنگ تجربه میکند، خانه و خانوادهاش را از دست میدهد و برای اینکه زنده بماند تن به آوارگی میدهد و رنج بیگانگی و از جاکندگی را به جان میخرد تا فرصت دیگری برای زندگی کردن و پذیرفته شدن بیابد.
و اما نایی. او وجه دیگر سوژه تاریخی ایرانی است. او نماد پذیرش و نمود مادرانه پذیرندگی فرهنگ ایرانی است. او زنی از شمال ایران است که در جهانی مرد سالار با خرد و دل خویش آگاهانه و فعالانه تصمیم میگیرد کودکی از جنوب ایران را، در خانه و مزرعهاش بپذیرد و با مراقبت از او امکان برقراری رابطه ی « باشو » ی عرب زبان سیاه چرده را با روستاییان گیلک فراهم آورد.

به عبارت دیگر ، قدرت مادرانگی نایی پلی میشود میان زمینهای سوخته جنوب و شالیزارها سبز شمال. نایی در چالش میان بچه های روستا و باشو، به مثابه « مادری فرهنگی » با چشمان نافذش از قعر تاریخ به تفاوت واژه هایی که « باشو » ی عرب زبان و بچه های گیلک برای خلق معنای مشترک به کار می گیرند، می نگرد .
او با اتکا به زنانگی اش ذیل گفتمان مادرانه مفهوم « امید » را از قفس واژه رها می کند و آن را در تبدیل ترس به اعتماد، در پذیرش دیگری و در پیوند دادن قومیت ها و زبان ها به تصویر می کشد.
در این فیلم، بیضایی بزرگ بر مهم ترین علت تداوم تاریخی « ایرانی بودن » و استمرار « ایرانی ماندن » یعنی پذیرش تکثر فرهنگی و زبانی، دست می گذارد و با بیرون کشیدن « امید » از دل جنگ و آوارگی، آن را از آسمان انتزاع به زمین زندگی معمولی فرود می آورد و به عنوان کنشی مقاومتی و فرهنگی به مخاطب عرضه می کند.
از خودم می پرسم در روزهای سختی که بر وطن می گذرد ؛ آیا بهتر نبود صاحب این نظر به جای آن که در غربت بمیرد، بر صدر نشانده و قدر دانسته می شد؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
بیضایی هم مثل همه انسان ها به پایان زندگی بیولوژیکی خود رسید و از میان ما پر کشید و البته و غریبانه رفت .همو که با قدرت خلاقانه ذوق هنری اش توانست از دل خشونت عریان جنگ تحمیلی ، « باشو » پسرک غریبه کوچک خوزستانی را از جنوبی ترین نقطه ایران کوچ دهد و در آغوش مادری مهربان در شمال ایران به آرامش و زندگی برساند و این یعنی چسباندن وصله عاطفی بین جنوب زخمی از جنگ با شمال وطن دور از جنگ به وسیله قدرت خلاقانه خود و هنر سینما. و این یعنی تقویت همبستگی ملی در شرایط بحرانی .
بیضایی در سایر زمینه های اجتماعی هم بی همتا ست .
در فیلم به یاد ماندنی « رگبار » هم به کمک بازی هنرمندانه شادروان فنی زاده در سناریویی جذاب توانست نجات رابطه پاکِ عشقی و عاطفی معلمی جوان با دختر یک مادر خیاط را از سیطره روابط ناسالم اقتصادیِ تحمیلی برخانواده ای تنگ دست را که مجبور می شد تا دخترک را به عقد قصابی مسن ولی پولدار دربیاورد را به زیبایی به تصویر بکشد.
البته هنرشناسان و وطن دوستان در سوگ او بسیار نوشتند و بی شک هزاران دل نوشته شیوا خواهند نوشت؛ اما منظور من از این نوشته ذکر یک ضرورت ملی ست که فکر می کنم کمتر به آن پرداخته شده است.

می خواهم بگویم :
شادروان بیضایی اگر چه در دو سه دهه آخر زندگی مثل خیلی از تبعیدیان خود خواستهِ وطن پرست بر خلاف میل باطنی و در جدالی نفس گیر با خود جلای وطن کرد و متاسفانه دور از ما و در غربت زیست و در غربت آسمانی شد اما نام و یاد و آثار ماندگار او متعلق به سرزمینی است که در آن بالیده شده ؛ پس چقدر شایسته و به جاست که وزارت ارشاد و همه دوستداران ادب و هنر ایران ترتیبی اتخاذ نمایند که پیکر او به ایران منتقل و در بدرقه ای در خور شخصیت والای بیضایی پیکر او را در بین همگنان هنرمندش در زادگاه خود یعنی خاک وطن به خاک بسپارند .
اصلا تا حالا از خود پرسیده اید چرا مثلا صادق هدایت باید در آرامگاه « پر-لاشز » پاریس باشد و یا بزرگ علوی خالق رمان زیبای «چشمهایش» در برلین آلمان و یا ده ها خواننده و نویسنده و نقاش و هنرمند ایرانی در اقصا نقاط جهان دور از وطن به خاک سپرده شده اند .
مگر در آرامستان های ایران چند نویسنده و شاعر و هنرمند فرانسوی و آلمانی و ... دفن شده اند ؟
واقعا کدام شرایط اجتماعی و اقتصادی تاریخ معاصر باعث این فرایند تاسف بار و یک طرفه شده است؟
فکر می کنم ایرانیان شاید روزی به این نتیجه برسند که مشاهیر خود را که به هر علت در غربت درگذشته اند حتی اگر به لحاظ فکری و عقیدتی دارای ایراداتی هم باشند را با تشریفات به خاک وطن برگردانند تا در آینده شهرت و اعتبار و وابستگی ملی و سرزمینی این بزرگان فراموش و یا مثل مولوی و مولوی ها مصادره نشوند .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

« در قرن شانزدهم میلادی، دو ابر قدرت بزرگ جهان امپراتوریهای پرتغال و عثمانی بودند که با یکدیگر رقابت داشتند. عثمانیها تا سواحل دریای سیاه، مدیترانه و مرمره پیش رفته بودند و حجاز، مصر و قسطنطنیه را نیز به قلمرو خود اضافه کرده بودند. آنها توانسته بودند با توجه به جغرافیای مستعمرات خود، راههای تجاری به سمت آسیای شرقی و هندوستان را به روی اروپاییها مسدود کنند. اروپاییها هم مجبور شدند از طریق دریای جنوبی از آفریقا بگذرند تا به شرق آسیا برسند. اولین اروپاییهایی که راههای جدیدی برای رسیدن به شرق آسیا را پیدا کردند، پرتغالیها بودند. پرتغالیها آبراه مهمی به نام خلیج فارس و جزایرش را یافتند که به آنها در رسیدن به هدفشان کمک میکرد. در واقع دست یابی به شرق و بندر گوای هندوستان مهمترین هدفشان در آن زمان بود و به همین دلیل خلیج فارس و مسیر آبی جنوب ایران برایشان از اهمیت زیادی برخوردار شد.
۱۴ اکتبر سال ۱۵۱۵ دریاسالار پرتغالی «آلفونس دا آلبوکرکی» (آلبوکرک) با کشتی توپدار و نیروی تفنگدار وارد تنگه هرمز شد و کمی بعد جزایر استراتژیک این تنگه را تصرف کرد. در واقع می توان گفت اولین نظامی و دریانورد غربی که اهمیت استراتژیک خلیج فارس را به عنوان مسیر رسیدن به اقیانوس هند شناخت و از راه دریا به صورت مسلحانه به آن تجاوز کرد، آلبوکرک بود. انگیزه او از تصرف این تنگه در درجه اول اقتصادی بود؛ او به گسترش سلطه بر سرزمینهای مناسب برای تجارت فکر میکرد. به جز آن انگیزه مذهبی و سیاسی هم داشت. آلبوکرک میخواست با عثمانیهای مسلمان که رقیب پرتغالیها بودند، مقابله کند. بنابراین تنگه مالاکا، عدن و هرمز را سه نقطه اصلی برای دست یابی به مالکیت دنیا توسط پرتغالیها در نظر گرفت و اقدام به تصرف آنها کرد .
در آن سالها که با پادشاهی شاه اسماعیل صفوی در ایران مصادف بود، ایران قدرت دریایی و نیروی نظامی جهت حفاظت از مناطق آبی خود و در نتیجه توان مقابله با نیروهای متجاوز را نداشت. اما گرفتن هرمز و تسلط بر خلیج فارس برای آلبوکرک چندان هم راحت نبود. تنگه هرمز از همان ابتدا نقطه مهم و استراتژیکی بود. این تنگه نقطه اتصال بین خلیج بزرگ فارس با دریای عمان است؛ نقطه اتصال بین خلیجی با منابع دریایی بکر و جزایر غنی و دریایی با سواحل عالی برای تجارت که از قضا اروپاییها را به هدفشان، هندوستان، هم میرساند. آلبوکرک برای تصرف این نقطه مهم، ابتدا به چند جزیره کوچک با به آتش کشیدن کشتیهای صیادی اهالی آن وارد شد. سپس به سواحل قلهات (امروزه واقع در ساحل شرقی عمان) که از مناطق تحت مالکیت پادشاه هرمز بود، وارد شد. شرف الدین که حاکم محلی قلهات بود به همراه مردم آن منطقه جلوی آلبوکرک و نیروهایش ایستادند .
دریاسالار پرتغالی نیز تصمیم به ترک قلهات گرفت و پس از درگیر شدن با بومیان و غارت آنها به سمت مسقط رفت. نیروهای دریایی پرتغال وارد بندر مسقط که منطقه دیگری از حوزه مالکیت حاکم هرمز بود، شدند. آنها مردم شهر را به گلوله بستند و اعلام کردند که اگر به آنها مقادیر زیادی سکه طلا بدهند، شهر را آتش نخواهند زد. اما وقتی با ممانعت مردم از پرداخت کردن این مبلغ مواجه شدند، مناطق زیادی از شهر را آتش زدند و مردم را یا شکنجه کردند یا کشتند. اساسا پرتغالیها مانند سایر اروپاییها هرکجا که با مقاومت مردم مواجه میشدند، میخواستند با قتل و غارت و آتشافکنی به مقصود خود برسند.
در نهایت آلبوکرک سپاه خود را مجددا تجهیز کرد و باز به سواحل قلهات یورش برد. شرفالدین، حاکم قلهات و نیروهایش با پرتغالیها جنگیدند و تعداد زیادی از آنان را کشتند، اما دست پرتغالیها در ادوات و امورات نظامی بازتر بود. همین برتری نظامی باعث شکست بومیان و به آتش کشیده شدن شهر و مسجد جامع آن شد .... ( این جا )
آذر 1404 : چرا باید بودجه ها و اعتبارات هنگفتی و از جیب همین مردم صرف موسسات و نهادهای فرهنگی بی خاصیت و من درآوردی شود در حالی که هیچ گونه بازدهی ندارند اما آثار تاریخی فاقد متولی بوده و پولی برای حفظ و نگهداری آنان تخصیص پیدا نکند ؟
امکان ندارد و یا بعید است در ایران که چهارگوشه اش مملو از آثار تاریخی و ابنیه ارزشمند فرهنگی است سفر کنی و در آن « وندالیسم ایرانی » را نبینی .
این مکان ها ؛ معمولا آکنده از زباله بوده و یا در برخی نقاط آتش افروخته اند .
اگر هم توانسته اند دیوارها را کنده و با روی آنان نوشته اند .
واقعیت آن است که وندالیسم ( 1 ) در فرهنگ و سرشت بسیاری از ایرانی ها نهادینه شده و البته بابت آن احساس شرمساری و یا پشیمانی هم نمی کنند .
نمی دانند و یا نمی فهمند اگر اثری تخریب شود دیگر به حالت سابق خود باز نمی گردد .
قلعه پرتغالی ها واقع در بندر کنگ مانند آن چه در گزارش « قلعه خشتی نوش آباد ( فرزین ) آمد ؛ ( این جا ) فاقد هر گونه کتیبه و یا بنر توضیحات و تاریخچه بود .
هر چند در مواری هم مشاهده می شد با وجود بودن صفحه ی توضیحات ؛ مراجعان و یا گردشگران با بی تفاوتی از کنار آنان عبور می کردند .
با این موج تخریبی شدید و فراگیری که بر روی آثار تاریخی و میراث فرهنگی ایران مشاهده می شود ؛ احتمالا تا چند سال دیگر چیزی از آنان باقی نخواهد ماند .
پرسشی که به جد مطرح می شود آن است که چرا مسئولان چنین بی تفاوت نسبت به گنجینه ی تاریخی ایران هستند ؟
چرا باید بودجه ها و اعتبارات هنگفتی و از جیب همین مردم صرف موسسات و نهادهای فرهنگی بی خاصیت و من درآوردی شود در حالی که هیچ گونه بازدهی ندارند اما آثار تاریخی فاقد متولی بوده و پولی برای حفظ و نگهداری آنان تخصیص پیدا نکند ؟
با این وضعیت ؛ قرار است چه چیز و کدام میراث تحویل آیندگان شود .












گزارشگر : علی پورسلیمان

( 1 )
وندالیسم یا تخریب گرایی به معنای تخریب کنترل نشده اشیا و آثار فرهنگی با ارزش یا اموال عمومی است که یک ناهنجاری اجتماعی به حساب میآید. آنان گرایش به تخریب اموال و اماکن عمومی، بناهای تاریخی و اماکن مذهبی، مجسمههای نصب شده در میادین، سینماها، آسانسورها، پارکها و فضاهای سبز عمومی، چراغهای راهنمایی، کیوسکهای تلفن، صندلی اتوبوسها و مترو، کَندن و نوشتن بر دیوارهای کنار جادهها و بر روی تنه درختان، کتابهای کتابخانهها، صندوقهای پست، شکستن شیشه های مغازهها و به هم ریختن ورزشگاهها دارند .
به عبارتی دیگر، وندالیسم یکی از انواع نابه هنجاری هاست و به اختلال و عقده درونی یا اجتماعی گفته می شود که باعث می گردد تا یک فرد به اموال عمومی آسیب بزند. این پدیده نابه هنجار اجتماعی که نوعی هرج و مرج طلبی شهری و ضد رفتار قوانین شهرنشینی تلقی میشود، بیشتر از همه در بین نوجوانان و جوانان دیده میشود.
پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه گزارش/

« قلعه سیزان یا قلعه خشتی فرزین در شهر نوش آباد در شهرستان آران و بیدگل و در فاصله ۷ کیلومتری شهر کاشان قرار دارد. این قلعه که از مستحکم ترین قلعه های دفاعی محسوب می شود، از خشت و گل ساخته شده است. دیوارهای ضخیم آن ۴ تا ۵ متری و مساحتی بیش از یک هکتار و ۹ برج دیده بانی دارد. در قلعه سیزان از مسکوکات دوران صفوی پیدا شده؛ ولی آن را از آثار دوران سلجوقی و ایلخانی می دانند. این قلعه در دوران قاجار اقامتگاه خاندان فرزین بوده است » . ( این جا )
یکشنبه 19 اردیبهشت 1400 ؛ ایسنا در گزارشی می نویسد : ( این جا )
« قلعه خشتی نوش آباد یکی از آثار تاریخی ارزشمند است که هم اکنون در وضعیت بحرانی قرار دارد و هیچ برنامه حفاظتی و مرمتی برای آن تعریف نشده است .
یک پژوهشگر حوزه تاریخ و تمدن در گفت و گو با ایسنا، گفت: درباره تاریخ بنای قلعه خشتی نوش آباد اطلاعات چندانی نداریم. برخی آن را از دوران پیش از صفوی و حتی سلجوقی می دانند، اما کشف یک کوزه از سکههای دوره صفوی در این قلعه نشان میدهد که در این دوره آباد بوده است .
محمد مشهدی نوش آبادی اظهار کرد: در سیل عظیم سال ۱۳۳۵هجری قمری منطقه کاشان، سیل به داخل قلعه راه یافته و ویرانی زیاد به بار آورد و از همین دوران این قلعه رو به ویرانی نهاد و سکونت در آن به پایان رسید. آثار تخریب سیل هنوز بر دیوارهای داخلی قلعه نمایان است.
وی افزود: تابستان سال ۱۳۶۰ در جریان جا به جایی آوار بناهای مخروبه و تسطیح زمین که جهت ایجاد زمین فوتبال با لودر انجام شد، یک کوزه طلا و نقره از دوره صفوی به دست آمد و با پی گیری نیروهای امنیتی و قضایی، بیشتر این گنجینه توسط دستگاه های قضایی ثبت و ضبط شد، گرچه امروز محل نگهداری آن مشخص نیست .
عضو هیئت علمی دانشگاه کاشان، تصریح کرد: در سالهای اخیر بخشی از دیوار و برج های ضلع شرقی به صورت ناقص و متناسب با بودجه اندک توسط میراث فرهنگی مرمت شد، اما روند تخریب حتی در این بخش نیز ادامه دارد و بسیاری از بخش های قلعه خراب شده و یا در معرض تخریب است .
مشهدی نوش آبادی تاکید کرد: قلعه خشتی نوش آباد در شرایط حاضر در وضعیت بحرانی قرار دارد، چون هیچ حفاظتی از آن نمیشود و هیچ برنامه حفاظتی و مرمتی برای آن تعریف نشده است .
وی گفت: قلعه خشتی «سیزان» که با مصالح خشت و گل ساخته شده دارای دیوارههای چینهای به قطر تقریبی ۵ متر است، به طوری که بر سطح دیواره به جهت پهنای زیاد، حتی وسیله نقلیه هم میتواند حرکت کند .
این پژوهشگر حوزه تاریخ و تمدن افزود: بخش بیرونی این دیواره کمی بیش از خط الراس انسانی، کنگره ای است که در بخش شمال شرقی هنوز کنگره ها سالم است و در بخش های دیگر به شدت تخریب شده است. با این اوصاف هنوز دیوارهای بلند قلعه از دور نمایان است و هیبت باشکوه و مثال زدنی دارد .
مشهدی نوش آبادی تصریح کرد: گرچه خاکریزی و ایجاد پارک در ارتفاعی بالاتر از سطح قلعه و بدون مطالعه فنی انجام شده، اما تا حدود زیادی نمای بیرونی آن را تحت تاثیر قرار داده است و افزایش سالانه ارتفاع درختان پارک این معضل را بیشتر خواهد کرد .
وی اظهار کرد: دور تا دور دیواره های داخلی قلعه آثار طاق های بلندی پیداست که بر دیواره ضخیم تکیه زده بودند. همچنین در کاوش های باستان شناختی انجام شده در جبهه شمال غربی، آثار زیرزمین بزرگی با پله های آجری نمایان شد، با طاقچهها و دیواره های گچی که به احتمال زیاد باید در جاهای دیگر قلعه هم نمونه هایی داشته باشد .
عضو هیئت علمی دانشگاه کاشان تاکید کرد: در میان و در گوشه چهار دیوار قلعه، برجهای دو طبقه رفیعی نمایان است، جز اینکه در ورودی اصلی که به جانب آبادی و غرب است دو برج کوچک تر قرار دارد، اما دو برج سردر و بخش زیادی از برج شمالی در دوران اخیر ویران شده است .
مشهدی نوش آبادی گفت: قلعه خشتی نوش آباد، در اواخر دوره قاجاری آباد بوده و بنا بر نقل قدیمی های این شهر در اواخر این دوران «ماشاالله خان نایبی» ملقب به سردار لشکر نیز در اینجا سکونتی کوتاه داشته است .
وی افزود: این قلعه اواخر دوره قاجاری در تملک خاندان فرزین و ورثه جواد عطارها بود که حدود ۱۵ سال قبل با حمایت میراث فرهنگی توسط شهرداری نوش آباد خریداری شد. دو دانگ قلعه متعلق به ورثه جواد عطارها به قیمت ۱۶ میلیون تومان و کمی بعد چهار دانگ باقی مانده از خاندان فرزین به قیمت ۱۰۰ میلیون تومان خریداری شد ..
این پژوهشگر حوزه تاریخ و تمدن ادامه داد: امروز به جای اینکه بحث مرمت و حفاظت از این قلعه بی مانند در میان باشند، عدهای به دنبال بحث های فرعی مانند تغییر نام قانونی این قلعه هستند، اما نظر به قدمت زیاد این قلعه، تغییر نام آن به اسامی خاص، چندان منطقی نیست .
مشهدی نوش آبادی تاکید کرد: از آنجا که وجه هویتی این قلعه برای شهر تاریخی نوشآباد اهمیت دارد، نام « قلعه خشتی نوشآباد» - همان طور که در سال ۱۳۸۱ به شماره ۶۱۴۵ ثبت ملی شده، بهتر از نامهای دیگر است، گرچه در کتاب نوشآباد در آیینه تاریخ، نام این قلعه، سیزان آمده و شهرتی هم یافته است .
وی گفت: از افراد دلسوز و مسئولان تقاضا داریم فکری عاجل به حال مرمت و کاربری قلعه خشتی نوشآباد بکنند تا این بنای منحصر به فرد افتخاری برای نوشآباد و آبرویی برای شهرستان و استان باشد، پیش از آن که بنایی مخروبه شود » .
شنبه 29 آذر 1404 ؛
پس از بازدید از شهر زیرزمینی در نوش آباد پیاده عازم این قلعه می شویم .
حدود 10 دقیقه به صورت پیاده از شهر زیرزمینی فاصله دارد .
بیرون قلعه نه نگهبانی دیده می شود و نه حتی بنری که در مورد تاریخچه این بنا توضیح دهد .
تابلوی این بنای تاریخی هم توسط افراد مخدوش شده است .
در تاریخ آورده اند که اسکندر و مغول پس از ورود به سرزمین باستانی ایران آن را مورد تخریب و هجمه و ویرانی قرار دادند اما برخی از « ایرانی نماها » در همراهی سکوت سایرین دست کمی از آن متجاوزان و یاغی ها ندارند و جای آنان را در قرن بیست و یک به خوبی پر کرده اند .
از برافروختن آتش در پای بناهای تاریخی تا نوشتن و مخدوش کردن دیوارها و شوربختانه زباله ریزی در این گنجینه ها و میراث فرهنگی .
نه دوربینی برای نظارت هست و نه قانون محکم و بازدارنده ای برای تنبیه متخلفان .
مشخص نیست سازمان های مسئول در این حوزه به چه کاری مشغول هستند و چرا بودجه لازم و برنامه ریزی در این حوزه اعمال نمی شود .
و مهم تر از همه چرا دلسوزی و مسئولیت پذیری در زمینه حفظ این بناهای تاریخی نه در میان مسئولان و نه در میان افراد ساکن این سرزمین آن گونه که باید و شاید مشاهده نمی شود .



























گزارشگر :
علی پورسلیمان

گروه رسانه/

محمدعلی فروغی (۱۲۵۴-۱۳۲۱ ) نویسنده، مترجم، فیلسوف، سیاستمدار بود. او در حوزههای مختلف از جمله ادبیات، فلسفه، تاریخ و سیاست فعالیت داشت و آثار ارزشمندی از خود به جا گذاشت. فروغی نخستین و آخرین نخست وزیر رضا شاه بود؛ رضا شاه با فروغی به قدرت رسید و با او نیز از قدرت کنار رفت. وی به عنوان یکی از مشاوران نزدیک رضا شاه پهلوی (تا سال 1314 و سپس در سال 1320) و معماران اصلی سیاست های فرهنگی و آموزشی ایران، نقشی کلیدی در مدرن سازی کشور و تدوین قوانین جدید ایفا کرد .
پیشینه محمد علی فروغی
محمدعلی فروغی در سال ۱۲۵۶ خورشیدی در تهران متولد شد. اجداد پدری او بازرگان و اهل فضل و علم بودند. پدرش، محمدحسین فروغی، مترجم عربی و فرانسه و مدیر دارالترجمه در دوران قاجار در (دوره ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه) بود و « هفته نامه تربیت » را منتشر می کرد که به ترویج افکار تجدد خواهانه میپرداخت.
برخی معتقدند محمدعلی فروغی از نظر خانوادگی به یهودیان عرب بغداد وابسته هستند که بعدها به اصفهان مهاجرت و مسلمان شدند. علاوه بر این، برخی او را به فراماسونری نیز منتسب کردهاند .
فروغی بهعنوان یک شخصیت تأثیرگذار در سیاست، فرهنگ و آموزش ایران، به دلیل دیدگاههای غرب گرایانه و اصلاح طلبانهاش، در طول زمان با اتهاماتی رو به رو بوده است .

محمد حسین فروغی، پدر محمد علی فروغی
محمد حسین فروغی «ذکاءالملک اول» از رجال فرهنگی و بنیانگذار هفته نامه تربیت در زمان مظفرالدین شاه (اولین روزنامهٔ غیر دولتی) بود. وی افکار به شدت مذهبی داشت جزو بنیانگذاران و مشوقین مدارس جدید بود و مقالات زیادی در خصوص مدارس جدید از او منتشر شده است. فرزندش، محمد علی فروغی نیز همراه با پدرش نیز کتاب های مشترکی در زمینه تاریخ چاپ کرده است که بعدها کتاب های تاریخی آنها جزء کتاب های درسی مدارس شد .
محمد حسین فروغی یک عقبه بزرگ برای خانواده و خاندان فروغی به شمار می آید که در زمینه فرهنگ و سیاست در ایران دارای قدرت زیادی بودند. وی یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت در سال 1286 شمسی درگذشت .

تحصیلات و فعالیت های محمد علی فروغی
محمدعلی فروغی تحصیلات خود را از پنج سالگی آغاز کرد و ادبیات فارسی را نزد پدرش محمد حسین فروغی فرا گرفت. او در سال ۱۲۶۸ وارد دارالفنون شد. ابتدا در دارالفنون به تحصیل پزشکی و داروسازی پرداخت، اما به دلیل ضعف امکانات و ناهم خوانی با علاقهاش، به فلسفه، ادبیات و تاریخ روی آورد.
فروغی علاوه بر دارالفنون، در مدارس صدر، مروی و سپهسالار نیز تحصیل کرد و با فلسفهٔ اسلامی و غربی آشنا شد. او زندگی نامههای فلاسفه غرب را به فارسی ترجمه کرد که بعدها کتاب « سیر حکمت در اروپا » را شکل داد .

آثار محمد علی فروغی از مترجمی تا معلمی و تالیف
محمدعلی فروغی در سال ۱۲۷۳ یا ۱۲۷۴ خورشیدی به استخدام دولت درآمد و مترجم زبانهای فرانسه و انگلیسی در وزارت انطباعات شد. او همچنین به زبانهای روسی و عربی مسلط بود. پس از مدتی، مترجمی را رها کرد و به تدریس در مدارس نوگرایانه مانند دارالفنون، مدرسه ادب و علمیه پرداخت.
فروغی با ترجمه و تألیف کتابهای فلسفی، تاریخی و اقتصادی، نقش مهمی در ترویج اندیشههای نوین داشت.
او در مدرسه سیاسی به تدریس پرداخت و کتابهایی همچون « اصول علم ثروت ملل» و « حقوق اساسی » را ترجمه کرد که آثار مهم درسی زمان خود بودند .
محمدعلی فروغی با برگردان کتاب « اصول علم ثروت ملل » از فرانسوی به فارسی، پایهگذار علم اقتصاد به صورت علمی و روشمند در ایران شد و معادلهای فارسی جدیدی برای واژگان اقتصادی ارائه داد.
همچنین وی در کتاب « آداب مشروطیت دول »، مفاهیم کلی حقوق اساسی به طور سیستماتیک معرفی کرده و بسیاری از واژگان حقوقی برای نخستین بار در این کتاب بهکار رفتند.
پس از درگذشت پدرش در سال ۱۲۸۶ ش، فروغی در سن ۳۰ سالگی به ریاست مدرسه سیاسی منصوب شد و نقشی کلیدی در تربیت رجال و دیپلماتهای آینده ایفا کرد. این مدرسه بعدها به دانشکده حقوق دانشگاه تهران تبدیل شد. فروغی همچنین معلم خصوصی احمد شاه قاجار بود .
از محمد علی فروغی در همان دوران جوانی اش زمانی که 25 ساله بود خاطرات و یادداشتهای روزانه بر جای مانده است که در آن به ثبت و تحلیل تجارب و دیدگاهها و فعالیت های روزمره اش پرداخته است.
در کتاب خاطرات محمد علی فروغی، او به جزئیاتی از زندگی روزمرهاش از جمله غذاهایی که به عنوان صبحانه، ناهار و شام میخورد، اشاره کرده است. آنچه در این خاطرات جلب توجه میکند، غذاهای اعیانی و مفصلی (با توجه به آن مقطع زمانی) است که فروغی و خانوادهاش مصرف میکردند. در بخشی از خاطرات نیز به بیماری همسرش پرداخته است، که نشان از مشکلات خانوادگی وی در کنار مشغلههای اجتماعی او دارد .

مصاحبه با محمد علی فروغی
محمدعلی فروغی در زمانی که ریاستالوزرا را بر عهده داشت، در بهمن ماه سال ۱۳۰۴، با خبرنگار روزنامه ایران مصاحبهای انجام داد. در این مصاحبه، که در سال ۱۳۰۴ شمسی صورت گرفت، از وی در مورد ورود مالالتجاره ایران به روسیه سوال شد. متن کامل این مصاحبه را میتوانید در کتاب « مصاحبه با تاریخسازان عصر قاجار و مشروطیت » اثر مسعود کوهستانینژاد بخوانید.
فعالیتهای سیاسی و دولتی محمد علی فروغی
محمدعلی فروغی در دوران فعالیتهای سیاسی و دولتی خود بهعنوان نماینده و رئیس مجلس شورای ملی نقش مؤثری در تدوین قوانین و ساماندهی نظام پارلمانی ایران ایفا کرد. همچنین، بهعنوان مشاور نزدیک رضا شاه و نخست وزیر، در مدرنسازی و پیشبرد سیاستهای فرهنگی و آموزشی کشور تأثیرگذار بود .
نخست وزیری محمد علی فروغی
محمد علی فروغی، در چندین مقطع مهم به عنوان رئیسالوزرا و نخستوزیر ایران نقش پررنگی در تحولات سیاسی و اجتماعی کشور داشت. او در طول دوران فعالیت خود، پنج بار به طور رسمی به مقام نخستوزیری رسید و یک بار نیز کفالت ریاست وزرا را بر عهده داشت .
فروغی در هر یک از این دورهها نقش مهمی در هدایت و کنترل مسائل سیاسی و اجتماعی کشور ایفا کرد و یکی از چهرههای تأثیرگذار در تاریخ معاصر ایران به شمار میرود » . ( این جا )
« زبان فارسی برای فروغی اهمیت زیادی داشت. از سرهگرایی افراطی خوشش نمیآمد و مقابل آن میایستاد با این حال او کسی بود که اجازه تاسیس فرهنگستان را دریافت کرد و اولین دوره فرهنگستان سال ۱۳۱۴ به همت او تشکیل شد » . ( این جا )

« سهم فروغیها در مدرسه علوم سیاسی نیز بسیار بارز است. یکی دیگر از مهم ترین فعالیتهایی که در کارنامه فرهنگی محمدحسین فروغی به جای مانده است، مدیریت مدرسه علوم سیاسی بوده است. پس از تاسیس مدرسه علوم سیاسی (۱۲۷٨ش)، ذکاءالملک اول، ابتدا به عنوان معلم ادبیات فارسی (و بعدها مدیر مدرسه علوم سیاسی) و محمدعلی فروغی (ابتدا به عنوان مترجم و سپس معلم مدرسه) استخدام میشوند. محمدعلی فروغی، در واقع از آغاز کار مدرسه علوم سیاسی، با آن همکاری داشت و ترجمههای او از ـ آغاز کار مدرسه ـ در شمار مواد درسی به کار میآمد .
فروغی، خود در این باره میگوید: «از همان وقت که مدرسه علوم سیاسی تاسیس شد، بلکه قبل از آن که کلاسهای آن دایر شود و مدرسه رسمیت پیدا کند، من با آن مدرسه مربوط بودم، به مناسبت این که اولا مرحوم مشیرالدوله صدر اعظم قصد کرده بود تدریس ادبیات فارسی را در مدرسه به والد من مرحوم ذکاءالملک فروغی محول کند، ثانیا درسهایی که در مدرسه داده میشد هیچ کدام کتاب نداشت که دانشجویان بتوانند به توسط مراجعه به آن به فرا گرفتن درسهایی که از معلمی اخذ میکنند مدد برساند. و چون یکی از مواد که در مدرسه علوم سیاسی میبایست تدریس شود تاریخ بود که آن زمان اصلاً تدریس آن در ایران معمول نبود میبایست از برای تاریخ هم کتاب تهیه شود و چون تاریخ را برحسب معمول میخواستند از ملل قدیم مشرق شروع کنند، اول کتاب تاریخی که در صدد تهیه آن برآمدند تاریخ ملل مشرق بود که اتفاقا تهیه آن را به من رجوع کردند و آن اول کتابی بود که برای مدرسه تهیه شد » .
این مدرسه که بعدها دانشکده حقوق شد، مکتبی بود که فرزندان طبقه حاکم ایران را به خود جذب میکرد و دولتمردان و رجال سیاسی ایران آینده را پرورش داد.
خان ملک ساسانی مینویسد:
«خوب به خاطر دارم یک روز درس تاریخ داشتیم و گفت و گو از مستعمرههای انگلیس بود، که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمدعلی ذکاءالملک گفت: آقایان شما هیچ وقت سرداری برای دوختن به خیاط دادهاید؟ همه گفتند: آری. گفت خیاط برای سرداری شما آستین گذارده؟ همه گفتند: البته. گفت: وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به خانه آوردید آستینهایش تکان میخورد؟ همه گفتند: نه! گفت پس چه چیزی لازم بود که آستینها را به حرکت درآورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایران شما مثل آستین بی حرکت است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد ممکن نیست تکان بخورد » .
محمدعلی فروغی (پسر ذکاءالملک اول) که حضور فرهنگی و اجتماعی خود را در کنار پدر و از طریق روزنامه تربیت متجلی ساخته بود درباره نقش موثر قانون خواهی و تجدد طلبی پدر خود در دوران ناصری و مظفری چنین اظهارنظر کرده است: «... {در دوران ناصرالدینشاه} اگر کسی اسم قانون را میبرد، گرفتار حبس، تبعید و آزار میگردید؛ لیکن گواه در آستین باشد؛ چه همین پیشامد برای پدر خودم و جمعی از دوستان و همشهریان او واقع شد و آن داستان، دراز است... همین که نوبت سلطنت مظفرالدینشاه رسید، آن پادشاه -از جهت اینکه ضعیف و بیحال بود یا واقعا متجدد و ترقیخواه بود - به هرحال آن سختیهای زمان ناصرالدینشاه را سست کرد... در سال اول سلطنت مظفرالدینشاه، پدر من -که دست از طبیعت خود نمیتوانست بردارد- اولین روزنامه غیر دولتی را در همین شهر طهران تاسیس کرده و مندرجات آن را مشتمل بر مطالبی قرار داد که کمکم چشم و گوش مردم را به منافع و مصالح خودشان باز کرد. آن روزنامه، تربیت نام داشت. من هم آن وقت به درجهای رسیده بودم که در کار روزنامه با من گفت و گو میکرد. یک روز پرسید: مقالهای که امروز برای روزنامه نوشتهام خواندی؟ عرض کردم: بلی. پرسید: دانستی چه تمهید مقدمهای میکنم؟ من در جواب تامل کردم. فرمود: مقدمه میچینم برای اینکه به یک زبانی حالی کنم که کشور قانون لازم دارد. مقصودم این است که این حرف را به صراحت نمیتوانست بزند و برای گفتن آن، لطایفالحیل میبایستی بهکار {می}برد.. » ( این جا )
« برخی معتقدند که دستاوردهای فروغی به نام رضاشاه ثبت شد. شخصیت اقتدارگرای رضاشاه باعث شد که نقش فروغی بهعنوان معمار مدرنیزاسیون ایران کمتر به چشم بیاید. تمرکز بیش از حد بر جنبههای سیاسی و نظامی مدرنیزاسیون، باعث شد که فعالیتهای فرهنگی و آموزشی فروغی کمتر مورد توجه قرار گیرد. او که بیشتر یک متفکر بود تا یک سیاستمدار پوپولیست، در حافظه جمعی مردم عادی جایگاه کمتری پیدا کرد.
فروغی به دلیل مواضع معتدل و رویکرد بینابینی خود، از سوی جریانهای مختلف سیاسی آن دوران مورد انتقاد قرار گرفت. سنتگرایان او را مدرنگرا و مدرنیستها او را سنتی میدانستند .

( تصویر هیات وزیران دولت دوم محمدعلی فروغی نخست وزیر که در فاصله 26 شهریور 1312 تا دهم آذر 1314 زمام امور را در دست داشتند. تاریخ عکس مربوط به نوروز سال 1313 است .
افرادی که در عکس دیده می شوند از راست: محمد علی فروغی، محمود جم، علی اکبر داور، علی منصور، محسن صدر ، نظام الدین حکمت ، علی اصغر حکمت ، محمد نخجوان ،مصطفی بیات ، مظفر اعلم ، علی سهیلی و حسین امین )
محمدعلی فروغی الگویی برای روشنفکران ایرانی بود که میخواستند میان سنتهای بومی و مفاهیم مدرن غربی پیوندی ایجاد کنند. تلاشهای او در حوزه آموزش، فلسفه و فرهنگ نشان داد که مدرنیته و هویت ملی میتوانند در کنار هم رشد کنند. امروزه، شناخت شخصیتهایی چون فروغی میتواند به بازنگری در تاریخ معاصر ایران کمک کند. او نمونهای از یک روشنفکر چندبعدی بود که درک عمیقی از فرهنگ بومی و نیازهای جامعه جهانی داشت .
با مرگ او در شبانگاه ۵ آذر ۱۳۲۱، عصر روشنگری ایرانی یکی از چهرههای اصلیاش را از دست داد، با این حال میراثی که او برجا گذاشت سرتاسر سده چهاردهم شمسی را تحت تأثیر قرار داد. مداراگری او، صلحطلبیاش، رویاپرداز بودنش، حقوقمداریاش، باور عمیقش به حرکت تدریجی و تجددخواهیاش که با شناخت عمیق از فرهنگ ایران همراه بود در یکی از بحرانی ترین دورههای تاریخی به کمک ایران آمد. اندیشههایی که او رواج داد، نهادهایی که تاسیس کرد و هویتی که برای شهروند ایرانی معاصر بازآفرید انقلابی بود که بنیانهای فرهنگ ایران را در عصر تلاطمهای حاصل از گذار به مدرنیته پی ریخت و تثبیت کرد » . ( این جا )
در بخشی از نامهای که ذَکاءالملک از پاریس به هنگام برگزاری کنفرانس صلح در سال ۱۹۱۹ (۱۲۹۸) نوشته است، پس از آن که به سختی گله میکند که چرا ایران باید در مقابل انگلیسیها «مُرده در دستان مُردهشور» باشد، افسوس خود را از این فقدان هویت جدید این گونه نشان میدهد :
«ملّت ایران باید صدا داشته باشد، افکار داشته باشد، ایران باید ملت داشته باشد… ایران ملت ندارد. افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به این روز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود ایران متعلق به افکار عامه است و اگر بگویید تعلیق بر محال میکنی عرض میکنم خیلی متاسفم اما در حقیقت نمیتوانم صرف نظر کنم » . ( این جا )
دستور فروغی به میلسپو
به تاریخ 21 آبانماه 1304
آقای رئیس کل مالیه
عجالتاً نظری که دارم در این خصوص، اینست که لازم است دستور بدهید، به فوریّت سرسکّه هائی که صورت شاه سابق [ = احمدشاه ] را دارد متروک ساخته، فعلاً سرسکّه هائی تهیه کنند که فقط علامت شیروخورشید و عبارات لازمه مسکوکات را به طور عموم دارا باشد و با آنها ضرب سکّه کنند تا تکلیف قطعی را هیئت دولت معین نماید.
فروغی

رضاشاه و فروغی :

محمدرضا شاه و فروغی :






پایان گزارش/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/

بالاخره بعد از مدتها دوباره به کتاب برگشتم. این کتاب و کتابهای دیگر جزء مواردی بودند که یادداشتهایی را آماده کرده بودم، اما فرصت نمیکردم سراغشان بروم. امیدوارم فرصت بیشتری برای نوشتن داشته باشم و این مسیر ادامه یابد.
این کتاب هم نقدی جدی به وضعیت فعلی تربیت رسمی (آموزشوپرورش) ایران است و هم تصویر و ایدهآل خودم از تربیت را ترسیم میکند.
به شدت اعتقاد دارم کار آموزش و پرورش ایران از اصلاح و تغییرات و ارائه راهکارها گذشته است. این نوع تربیت فقط وقت بچهها را تلف میکند و زندگیشان را هدر میدهد. اگر حرفی اساسی برای تربیت میخواهیم بزنیم باید اساس همه چیز را به هم بریزیم. حال بشود یا نشود؛ موضوع دیگری است. باید بگوییم که تربیت در دنیای امروز چگونه است و تربیت در ایران فردا چگونه باشد. باید بهترین و کاملترین شکل تربیت را ارائه دهیم تا همه متوجه شوند که دغدغههای کوچک و گاه ابلهانه، اصلاً اهمیتی ندارند.
در فصل اول با عنوان «تربیت دیروز»، بر مبنای تعریفِ ملاک از تربیت، کارکردهای درست و نادرست تربیت در قالب موضوعات متعدد از قبیل ترس، اطاعت، انضباط، یادگیری، و غیره مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. فصل دوم با عنوان «چالشهای امروز»، در حد امکان و اختصار به ارائه تصویری از شرایط دنیای امروز و ویژگیهای نسلهایی که سوژۀ تربیت امروز هستد، اختصاص دارد.
در فصل سوم با عنوان «مدرسهای برای فردا»، ایده، کمال، و الگوی مطلوب خودم برای تربیت را نشان دادهام.
کتاب را انتشارات پیشگامانپژوهشمدار به زودی منتشر میکند.

پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
هوشنگ نهاوندی (۱۳۱۱–۱۴۰۴ خورشیدی) که از چهرههای شاخص سیاستگذاری و روشنفکری در دوران پهلوی بود چند روز پیش در سن ۹۲ سالگی در بلژیک درگذشت. او در فرانسه در رشتهی اقتصاد و علوم سیاسی تحصیل کرده بود و پس از بازگشت به ایران، عهدهدار سمتهای مهمی شد، از جمله وزیر آبادانی و مسکن، وزیر علوم، رئیس دانشگاه پهلوی شیراز و رئیس دانشگاه تهران بود. در سالهای پایانی حکومت محمدرضاشاه پهلوی، به ریاست دفتر مخصوص ملکه فرح پهلوی منصوب شد و در شمار نزدیکترین چهرههای فرهنگی و فکری به دربار قرار گرفت. پس از انقلاب ۱۳۵۷، ایران را ترک کرد و در تبعید، به فعالیتهای دانشگاهی و نگارش آثار تاریخی و تحلیلی دربارهی ایران معاصر پرداخت، و دیگر به ایران برنگشت.
این یادداشت، چند خاطره از سیروس علینژاد به یاد اوست.
گروه رسانه /

یحیی دولتآبادی، شاعر، خوشنویس و نویسنده 4 آبان 1318 در دولتآباد اصفهان زاده شد. وی از پیشگامان فرهنگ نوین در ایران بود و با توجه به تحصیلاتش در مکتبخانهها و شناخت آنها از نزدیک، در تأسیس مدارس جدید کوشش فراوان کرد و برای آموزش و پرورش در ایران زحمتهای فراوان کشید که تأسیسات مدارس، مدیریت و نوشتن و نشر کتب درسی ابتدائی از آن جمله هستند.
او در زندگی نامه خود درباره چرایی تاسیس این مدرسه مینویسد: «در این حال مصمم میگردم مکتبی مخصوص ذریه طیبه رسالت پناهی تاسیس نموده اطفال فقیر سادات را که در معابر و مجالس به وضعهای ناپسند دست تکدی به نزد خودی و بیگانه دراز کرده از هیچ گونه بی احترامی دیدن و نمودن دریغ نمیدارند در آنجا جمع نموده نگهداری و تربیت نماید.»
دولتآبادی به همراه دیگر مبارزان در مشروطه و ملی کردن نظام ایران قدمهای فراوان برداشت. زندگی پر از فراز و نشیب داشت که در کتاب حیات یحیی بهقلم آورد. از جمله دیگر آثار مشهور او میتوان به شهرناز اشاره کرد که از جمله نخستین رمانهایی فارسی به حساب میآید.
«آئین در ایران»، «اردی بهشت»، «ارمغان یحیی»، «تاریخ معاصر یا حیات یحیی»، «تربیت اراده»، «حقیقت راجع به قرارداد مجلس»، «دوره زندگانی یا غضب حق اطفال»، «رواننامه»، «سرگذشت درویش چنته»، «شجره طیبه»، «شرح حال میرزا تقی خان امیرکبیر»، «شهرناز»، «لبخند فردوسی» و «نهال ادب» مهمترین تالیفات دولتآبادی را تشکیل میدهند.
یحیی دولتآبادی، محسود خلایق بود
حاج میرزا یحیی دولتآبادی یکی از بنیانگذاران فرهنگ جدید ایران بود که فعالیتهای خستگیناپذیر او در راه توسعه علوم و معارف مورد تصدیق بسیاری از ادیبان و مورخان است. حاج مهدیقلی خان مخبرالسلطنه در کتاب «خاطرات و خطرات» و دکتر عیسی صدیق در کتاب «یادگار عمر» اقدامات دولتآبادی را در این زمینه ستودهاند.
صدیق در اثر خود مینویسد: «حاج میرزا یحیی دولتآبادی اغلب اوقات با کمال وقار و با روی گشاده به مدرسه کمالیه میآمد و به اتفاق مرتضی خان مدیر مدرسه به کلاسها سرکشی میکرد و از درسهایی که داده شده بود سوال میفرمود و کسانی را که نیکو از عهده جواب برمیآمدند مورد تشویق قرار میداد و شاگردان را نصیحت میکرد. در تمام کوچههایی که به مدخل مدرسه کمالیه ختم میشد بر دیوارها با گچ و زغال به خط درشت نوشته بودند (مرتضی خان مدیر مدرسه کمالیه بابی است) ؛ بعضی از ارذل را نیز تحریک میکردند که در موقع عبور از کوچه و بازار کلمات زشت بر زبان آوردند.»
میرزا محمد ناظمالاسلام کرمانی در «تاریخ بیداری ایرانیان» مینویسد: «متجاوز از 10 سال است که من با دولتآبادیها معاشرت داشتهام و در این مدت حتی ترک اولی هم از حاج میرزا یحیی ندیدهام و تنها تقصیر او کمالات صوری و معنوی وی میباشد که او را محسود خلایق کرده است و شأن حاج میرزا یحیی اجل از آن است که از باب و ازل تبعیت کند.»
دولتآبادی خود در کتاب «حیات یحیی» درباره اتهام بابیت میگوید: «از بعد ظهور باب هرکس که دم از آزادی و حریت زد و از علوم و معارف سخن به میان آورد فیالفور دشمنان آزادی او را به فساد عقیده و لامذهبی متهم میکنند.»

تاریخ؛ خزانه خیر و شر عالم
دولتآبادی در آغاز اثر خود درباره فایده تاریخ مینویسد: «تاریخ است که خزانه خیر و شر این عالم شمرده میشود. تاریخ تغییرپذیر نیست چونکه آئینه گذشته است و گذشته تغییرناپذیر است. تاریخ مانند صفحه عکس در برابر کردار نیک و بد هرکس صورت حقیقی آن را برمیدارد و با کسی خصوصیت و یا خصومت ندارد. تاریخ تهییج مینماید، تشویق میکند، جرأت میدهد، جلادت میفزاید، تسلی میبخشد و بالجمله حیات جاودانی داده، تثبیت قومیت و ملیت مینماید.»
او با اشاره به نگارش کتاب «حیات یحیی» میگوید: «نگارنده این کتاب از آغاز جوانی همه وقت به خاطر میآورد تا شرح زندگانی خود را خالی از هرگونه آلایش و پیرایش آمیخته با اجمالی از حوادث واقعه ایران و عالم نگاشته به یادگار بگذارم تا در سنه 1310 هجری که 30 سال قمری از زندگانیم میگذشته شروع به نگارش این کتاب نموده نخست با پروردگار خود عهد کردم که از سوانح عمر خود ننویسم مگر آنچه بهراستی گذشته باشد و از حوادث دهری ننگارم مگر آنچه را تصور حقیقت در آن نموده باشم.
مسلم است از حوادث عمومی عالم و از وقایع عمده وطن خویش مطالبی را میتوانستم یادآور شوم که خود در جریان آنها بوده و یا وسیله خبر گرفتن از آنها را در دست داشتهام و از آنجا که احوال جاری به حوادث گذشته نزدیک مربوط است بیش از آنکه به گذشتههای دور مربوط بوده باشد امیدوارم آیندگان نزدیک را خواندن کتاب من موجب مزید عبرت و بصیرت گشته نگارنده را به دعای خیر یاد کرده از سهو و خطای که رفته باشد که البته بی سهو و خطا نیست اغماض نفرموده به تصحیح و تکمیل آن بپردازند.» تفوق اجتماعی و اقتصادی و سیاسی که همه مربوط به دولت مندی است برای کسی است که الفبا او یک روز زودتر طفل او را باسواد نماید.
شجره خانوادگی دولتآبادیها
دولت آبادی درباره اجداد و خانواده خود مینویسد: «پدر من از روحانیان و از دانشمندان بزرگ معروف ایران است از احفاد قاضی نورالله شوشتری، پدر و اجداد وی همه در زمره روحانیان و از جمله اخیار بودهاند. جد اعلای من میرعبدالکریم از شوشتر به اصفهان آمده در دولت آباد بر خوار که به دو فرسنگ مسافت در شمال شهر اصفهان واقع است اقامت گزیده کتاب «غینة العابدین» را در اخبار و آثار دیانت اسلامی امامی مشتمل بر دوازده جلد آنجا تالیف نموده است... پدرم در ابتدای سن برای تحصیل در شهر اصفهان اقامت داشته گاهی به دولت آباد رفت و آمد می کرده پس از آن که از تحصیلات معمول آن عهد فراغت یافته با سلسله میرمحمد صادق واعظ که در محله بیداباد اصفهان ساکن می باشند وصلت نموده مادر من از طرف پدر از آن سلسله و از طرف مادر نوه ملا علی حکیم نوری است که در عصر خود اول حکیم متشرع بوده است.»
او ادامه میدهد: «تا این تاریخ که 30 سال از عمرم میگذرد و شروع به نگارش این شرح حال نمودهام ؛ پدرم پنج پسر و یک دختر دارد پسر ششمی هم داشته که در 6 سالگی وفات کرده من پسر دوم هستم که در سنه 1297 هزار و دویست و هفتاد و نه هجری روز چهارشنبه هفدهم ماه رجب در دولت آباد متولد گشتهام از پنج سالگی مرا به تحصیل خط و سواد واداشتهاند به این ترتیب که تا مدتی نزد زنهایی که عبارت ساده میتوانستهاند بخوانند و قرآن را از روی عقیده مذهبی به زحمت فرامیگرفته اغلب از نوشتن محروم بودهاند عمر خود را صرف کرده بیآنکه بدانم از آنها چه آموختهام از این قبیل زنها در شهرها بیشتر و در دهات کمتر یافت میشده. شغل شان پرستاری کودکان در خانه خودشان و یا در خانههای محترمین بوده است... به هر صورت این مدت را نمیتوانم از زمان شروع به تحصیل بشمارم تا هفت ساله میشوم پدرم من و برادر بزرگم را که آنوقت 9 ساله بوده است جداً به تحصیل وامیدارد.»

دسیسههای دربار برای تعطیلی دارالفنون
دولتآبادی بخشی از جلد نخست کتاب خود به دارالفنون اختصاص داده و درباره موانع پیشرفت این مدرسه میگوید: «دارالفنون تهران در اوائل زندگانی خود به یک مانع بزرگ برمیخورد که او را از سرعت بازمیدارد و آن این است که درباریان بیعلم و بی خبر از اوضاع روزگار رفته رفته خاطر شاه جوان را از دارالفنون مضطرب ساخته به او میگویند تحصیلات دارالفنون در مغز محصلین تولید افکار ضدسلطنت مینماید و به این وسطه توجه باطنی شاه را از این موسسه کم مینماید خصوصا که صحبت اصلاحات اساسی و محدود ساختن اختیارات سلطنت هم به میان آمده نظریات درباریان را نزد شاه تایید مینماید.»
او با اشاره به وضعیت این مدرسه پس از شهادت امیرکبیر مینویسد: «بعد از کوتاه شدن سایه امیرکبیر از سرمملکت عموما و از سر دارالفنون خصوصا با وجود بدگمانی که شاه از این موسسه علمی حاصل نموده و توجهی که دولتیان به محو نمودن تمام آثاری که از امیرکبیر باقیمانده دارند میباید دارالفنون به کلی از میان رفته باشد ولی به دو سبب این موسسه صورتاً برهم نمیخورد؛ یکی آن که شاه از خارجیها ملاحظه دارد و نمیخواهد یا نمیتواند معلمین خارجی را که همه قرارداد با دولت دارند بدون یک عذر موجه جواب بدهد و دیگر آنکه اعیان و اشراف مملکت پی بردهاند که تحصیل اولاد آنها در دارالفنون بهتر و باصرفهتر است از مکتب خانههای خصوصی که در خانههای خود داشتهاند و راضی نمیشوند موسسه منحل گردد این است که صورتش باقی میماند بیآنکه باقیماندن معنای آن رعایت شده باشد.»
جرقههای وقوع انقلاب مشروطیت از نگاه دولتآبادی
دولتآبادی در جلد دوم «حیات یحیی» به بررسی علل و عوامل ظهور انقلاب مشروطه میپردازد و درباره نقش روحانیان در این انقلاب مینویسد: «بعد از عزل میرزا علیاصغر امینالسلطان صدراعظم و اشتغال سلطان عبدالمجید میرزا عینالدوله به شغل صدارت میان روسای روحانی طهران خلف شدید حاصل شد و سببش این بود که در زمان حکومت عینالدوله در تهران چند نفر از روحانیان که از جمله آنهاست حاج میرزا ابوالقاسم امام جمعه طهران و حاجی شیخ فضلالله نوری با او همدست بودند و عزل میرزا علیاصغر خان و صدارت عینالدوله به همراهی آنها شد. وقتی عینالدوله صدراعظم میگردد این دو نفر ملا و دوستان آنها نزد او منزلتی پیدا میکنند مقاصدشان قرین انجام شده به روحانیانی که با میرزا علیاصغر خان مربوط بودند اعتنایی نمیشود و مقاصد آنها انجام نمیگیرد آن جماعت هم برضد او کار میکنند و سردسته آنها آقا سید عبدالله بهبهانی است.»
او ادامه میدهد: «روحانیان مخالف دولت هم از این تنفر عمومی استفاده نموده با هم اتفاق کرده در اواخر ماه رمضان در مساجد خود پرده را از روی کار برداشته هریک به خود بالای منبر رفت از ظلم و ستم دولتیان و بی قانونی مملکت شکایت میکنند ؛ در این اثنا از کرمان خبر می رسد که شاهزاده ظفرالسلطنه حاکم کرمان میرزا رضای کرمانی که از علمای محترم آن بلد است به واسطه مخالفتی که از او بروز کرده چوب زده اخراج بلد نموده است و هم اخبار ظلم و تعدی دیگر از ولایات پی در پی به طهران میرسد.» ( این جا )

هزاره فردوسی
« فکر اولیه ایجاد هزاره فردوسی توسط یحیی دولتآبادی در ۱۳۰۷ (۱۹۲۸ میلادی) توسط نامه ای که از بروکسل به وزارت معارف تهران میفرستد مطرح میگردد که در آن به میلاد فردوسی در سال ۹۳۲ میلادی اشاره میکند.
در سال ۱۳۱۰ (1931) میلادی که تیمورتاش به اروپا میرود دولتآبادی در ملاقاتی به وی اهمیت این جشن را گوشزد میکند. پس از آن تیمورتاش- حسین علا - سید محمد قزوینی و عده ای دیگر در این زمینه فعالیت کرده در نهایت به دلیل در دست ساختمان بودن مقبره فردوسی تصمیم گرفته میشود این مراسم در پائیز ۱۹۳۴ میلادی برگزار شود.
در زمان برگزاری مراسم از یحیی دولتآبادی دعوتی جهت عزیمت به تهران صورت نگرفته و در ضمن مراسم نیز از وی تجلیلی به عمل نمی آید که باعث میشود در جلد چهارم خاطرات خود آن را به حساب مشکل قدیمی ایرانیان مبنی بر عدم سپاس گزاری نسبت به خادمین کشور خود گذاشته و از این جهت گله گذاری نماید.

ارائه رسمالخط جدید خط خوانا
در اواخر ۱۹۱۹ میلادی (۱۳۳۷ قمری و ۱۲۹۹ شمسی) تمرکز خود را بر روی اصلاح خط فارسی و عربی قرار داده و خطی ارائه میدهد که اصوات را در خود دارد به نام خط خوانا و آن را به همراه دیگر نظریات من جمله تغییر خط به لاتین در سمیناری بیان میکند که مورد استقبال بعضی و مخالف بعضی قرار میگیرد.
از نظرات ایشان در مورد لزوم تغییر خط:
«این موضوع روزی باید حل شود و الفبای ما به صورتی درآید که با نداشتن معانی الفاظ و مفاد عبارت و لغت هم بشود آن را صحیح خواند و توانستن خواندن فرع دانستن معنی عبارت نبوده باشد، چنانکه اکنون هست و دانشمندان میگویند ما باید همه چیز خود را اصلاح کنیم و از الفبا شروع نماییم.
آری ؛ چنانکه در میدان جنگ فتح و غلبه با کسی است که توپ و تفنگش یک ذرع بیشتر بزند . تفوق اجتماعی و اقتصادی و سیاسی که همه مربوط به دولت مندی است برای کسی است که الفبا او یک روز زودتر طفل او را باسواد نماید.» ( این جا )
کاربرد لفظ آقازاده
به نظر میرسد یحیی دولتآبادی نخستین کسی است که برای اشاره به برخی اشخاص که در اثر نفوذ پدرشان در انقلاب مشروطه به نان و نوایی رسیدند از لفظ «آقازاده» استفاده میکند. در جلد چهارم خاطرات خود میگوید:
«میلیون بر دو قسمند ؛ یک قسم اشخاصی هستند غیررسمی به نام آقا و آقازاده سردستهی مشروطهچی حزبساز وزیر تراش کابینهآور و کابینهانداز این جمع در هر کار دخالت کرده و برای این و آن واسطهی شغل شده و مداخل و معاش میکنند…» ( این جا )

( دولتآبادی - نفر پنجم ایستاده از سمت راست - به نمایندگی از ایران در اولین کنگره جهانی نژادها )
وصیتنامه
« وصیتنامه وی که از نظر ادبی و مفهومی جالب توجه است . در پایان جلد چهارم کتاب حیات یحیی توسط دخترش فروغ دولتآبادی منتشر شدهاست.
در این وصیتنامه از معلمان سراسر کشور میخواهد که هر سال در سالگرد وفات وی به پاس زحماتش برای تعلیم و تربیت فرزندان کشور سه کلمه "خدا" ، "وطن" و "وجدان" را بر روی تخته بنویسند » . ( این جا )
آثار
«حیات یحیی» (۱۳۱۸)
«آئین در ایران» (۱۳۱۳)
«اردی بهشت»
«ارمغان یحیی»
«تاریخ معاصر یا حیات یحیی»
«تربیت اراده»
«حقیقت راجع به قرارداد مجلس»
«دوره زندگانی یا غضب حق اطفال»
«روان نامه»
«سرگذشت درویش چنته»
«شجره طیبه»
«شرح حال میرزا تقی خان امیرکبیر»
«شهرناز» (۱۳۰۵)
«لبخند فردوسی»
«نهال ادب»
«تبعید»
کتاب علی؛ نخستین متن آموزشی تربیتی نوین ایران
یحیی دولتآبادی، سرانجام در 4 آبانماه سال 1318 شمسی، بر اثر سکته قلبی در 77 سالگی درگذشت و پیکرش در گورستان امامزاده اسماعیل، واقع در روستای زرگندهی تهران، به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
هر روز خبرها و گزارش هایی رنج آور از آسیب برخرمن میراث فرهنگی و آثار تاریخی و باستانی در چندین نقطه کشور منتشر می شوند.
جویندگان گنج و دفینه که درسودازدگی تمام عیار بر محوطه های تاریخی رهاشده بی رحمانه هجوم می آورند و کارناوال های غارت به راه می اندازند در همان خطی سیر می کنند که روزگاری متحجر ان کژ آیینی نظیر داعش و طالبان بر سر میراث فرهنگی بشر از جمله مجسمه ها و آثار باستانی بامیان آوردند .

تراژدی دهشتناکی است ! دریدن محوطه های باستانی با لودر برای احداث سد و جاده و معدن که حاکی از وندالیسم موجود در نابودی میراث ارجمند تاریخی و فرهنگی است.
در این میان باید به تجاوزات متعدد به حریم آثار باستانی با ساخت و سازهای غیرقانونی و پرونده های سنگین سوداگری کثیف و مافیای قاچاق و تجارت آثار کهن و ارزشمند تاریخی در بازارهای داخلی و بین المللی اشاره کرد که تکانه های مهمی در نابودی و غارت میراث فرهنگی و تاریخی ایرانیان به شمار می آید.
شوربختانه داستان ناتمام این تراژدی مدت هاست که در جنگلهای هیرکانی نیز رخ عیان کرده است و جویندگان گنج را درکنار قاچاقچیان مافیایی چوب به ویرانی و زشتی طبیعت سوق داده است.
مایه حیرت بسیاراست که علاوه بر ضعف مفرط در کارآمدی و اثربخشی نهادهای مسئول و سازوکارهای مرتبط با این حوزه در توجه به اصل ۸۳ قانون اساسی و انفعال و ضعف در رویکردهای پیش گیرانه ؛ افکار عمومی ،گروه های مرجع و نخبگان حساسیت و اهتمام شایسته ای برای حفظ ارزش ها و میراث فرهنگی و تاریخی را ندارند که البته باید در جای خود به تحلیل و تعلیل آن پرداخت .

ناگفته پیداست که یورش به میراث فرهنگی و آثار تاریخی را باید نشانه ای بدخیم از بحران هویت ملتی دانست که گویا در حال بنای خانه ای بر روی آب است و از نشانه های مزمنی حکایت می کند که گویا فرهنگ و میهن دوستی در این حوالی در شرف پژمردن و خواری است.
به نظر می رسد که راه های نرفته بسیاری برای عبور از این هولوکاست و فاجعه تاریخی وجود دارد که کارشناسان و اهالی فن باید به بدان بپردازند .
و اما اکنون و به فوریت و در یک الزام اخلاقی، میهنی و تاریخی باید برای انسداد مبادی غارت و ویرانی میراث و آثار بی بدیل فرهنگی، برخوردهای سخت و بالابردن هزینه های اقدام به این عمل ضدمیهنی را در دستور کار قرار داد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
انس با کتاب بهتر است از دوران کودکی آغاز شود، چون بدین طریق ارزشی در وجود او درونی می شود که بعدها به هنگام بزرگسالی بهانه ها سد آن نمی شود. زمانی که یکی از اعضای خانواده خصوصا پدر یا مادر، در اوقاتی از شبانه روز با اشتیاق و تمرکزی وصف ناپذیری و در سکوت محض، مشغول مطالعه کتابی هستند، این تصویر بر ذهن کودکی که هنوز قادر به راه رفتن و صحبت کردن نیست نقش بسته و در ضمیر ناخودآگاه او ثبت می شود. کسی با ذوق نقاشی هوس می کند تا پرتره ای از این صحنه بکشد. اگر این وضعیت بعدها و تا رشد تدریجی او ادامه بیابد تبدیل به الگوی عملی کودک دیروز و نوجوان و جوان امروز می شود. همان کودکی که دیروز برای اولین بار کتاب را سر و ته می گرفت امروز تبدیل به کتاب خوانی قهار شده است.
فرآیندی که بسیاری از ما با ماندن در اسارت فشار روزمرگی، در انتقال آن به فرزندان خود بی تفاوت هستیم.
شاید شما نیز همانند بسیاری دیگر وقتی درس و مشق فردا را یاد نگرفته بودید و یا اصلا آن روز درس نخوانده بودید کتاب را زیر بالش و خواب ناز خود می گذاشتید تا عذاب وجدان نداشته باشید. اما تا صبح همین عذاب وجدان، خواب را بر شما پریشان می ساخت، چون همراه بودن کتاب به منزله یاد گرفتن درس فردا نبود. این داستانِ کتب درسی بود که علیرغم میل باطنی یا با امید برای آینده ای بهتر، آن ها را دیروز مجبور بودید بخوانید تا نمره قبولی برای ارتقای کلاس داشته باشید.
اما امروز ظاهرا برای تمام کتاب های موجود نخوانده نیازی به تحمل هیچ نوع عذابی نیست. چون دیدگاه یا بینش جدید در برابر انبوه کتب کتابخانه ها و حجم زیاد آن هایی که هنوز مطالعه نکرده اید، هر نوع عذاب وجدانی را می زُداید.
در بینش جدید، حجم زیاد کتب در کتابخانه های شخصی یا عمومی، خاصیت برانگیزنده تمایل فرد به مطالعه را دارد و فرد با مشاهده آن ها، به خواندن و دانستن بیشتر راغب و یا تحریک می گردد.
بینش « ضد کتابخانه » یعنی کتب جدید بخرید، حتی اگر کلی کتاب نخوانده دارید!

مطلب زیر در کانال تلگرامی « فراسوی سیاست » منتشر شده است:
« اومبرتو اکو Umberto Eco " نویسنده مشهور ایتالیایی در مورد کتابخانه بزرگ خود که 30000 جلد کتاب است و تمام دیوارهای خانه تا سقف را می پوشاند چنین میگوید: کسانی که کتابخانه پر کتاب را میبینند دو دسته میشوند:
یک دسته میگویند وای! چقدر کتاب دارید! چند تا از آنها را خواندهاید؟ و دسته دیگر که اقلیت بسیار کوچکی هستند به خوبی میدانند که این کتابها نشان دهنده چیزهایی که من میدانم نیست، بلکه بحثی است درباره آینده. انسان زمانی که کار مفیدی را انجام نمی دهد، برای آسوده کردن خود از رنج عذاب وجدان، به بهانه تراشی تمسک می جوید.
با این دستهبندی می توان به یکی از پرچالش ترین بحثها میان « آدمهای کتابی » و بقیه اشاره کرد: این که آیا فقط باید کتابهایی را بخریم که قصد خواندن آن ها را داریم؟
« نسیم نیکولاس طالب Nassim Nicholas Taleb » نویسنده، دانشور، آماردان و تحلیل گر ریسک لبنانی-آمریکایی در کتاب مشهور خود « قوی سیاه » مفهومی را معرفی میکند که برای فهم این موقعیت به ما کمک میکند:
مفهوم « ضدکتابخانه » .
« ضدکتابخانه؛ مجموعه کتابهایی است که خریدهاید اما نخواندهاید. اگر در مسیر یادگیری و دانشوری قدم بردارید، هر چقدر جلوتر میروید، ضدکتابخانه شما هم بزرگ تر خواهد شد. در این نگاه، کتابهایی که خواندهاید به مراتب بیارزشتر از کتابهایی هستند که هنوز نخواندهاید. ضدکتابخانه شما بهترین انگیزهبخش ادامه مسیر یادگیری است.
مفهوم « ضدکتابخانه» به موضوع گستردهتری در تحقیقات روانشناختی اشاره میکند که میگوید: تصور فرد از میزان نادانستههایش، نشانه دقیقی از روحیه و رویکرد علمی اوست. هر چقدر فرد دانش گسترده، انتقادی و موشکافانهتری داشته باشد، بهتر میداند که « چقدر نمیداند » .
در عصر مصرفگرایی، کتاب خریدن هم میتواند مثل خریدن بسیاری از چیزهای دیگر که واقعا نیازی به آنها نداریم، به رفتاری بیمعنا تبدیل شود. با این حال، مصرفگراییِ کتابی فواید خاص خودش را هم دارد.
فوایدی که از قضا از مدتها پیش از دوران تولید انبوه، شناخته شده بودند.»

«مفهوم ژاپنی " تسوندوکو " اشاره به وضعیتی دارد که در آن فرد در نزدیکی خودش، مقدار زیادی کتابِ نخوانده نگه میدارد، در حالی که میداند به این زودی فرصت و موقعیتی برای خواندن آنها نخواهد داشت. اما صِرف حضور آنها باعث فروتنی و اشتیاق فرد به دانستن میشود.
این حالتی است که خیلیها هنگام حضور در کتابخانههای بزرگ احساس میکنند. تحقیقی در این باره میگوید: صِرف حضور در کنار قفسههای تمام نشدنی کتاب، شوق خواندن را در دل بسیاری از افراد زنده میکند.
علاوه بر آن، بسیاری از کتابها، مثل دایرهالمعارفها یا لغتنامهها اصلا به این منظور طراحی نشدهاند که خواننده از ابتدا یا انتها آنها را بخواند. آنها راهنماهایی برای تحقیق هستند که به وقت نیاز به آنها مراجعه میکنید.
کتاب خریدن هم، چنین چیزی است. وقتی میخواهید کتابی بخرید، شاید بهتر باشد به جای این که از خودتان بپرسید: آیا وقت میکنم آن را بخوانم؟ از خودتان بپرسید: دلت میخواهد آن را بخوانی» ؟ (1)
این دیدگاه برای خود موافقان و مخالفانی دارد که علاقه مندان می توانند پیگیر باشند. چون قصد تحلیل این موضوع را نداشتم سعی کردم آن ها را نخوانم تا بر برداشت خودم تأثیر نگذارد و ترجیح دادم آن را نقد کنم.

مطالعه فرآیندی گریزان از باور و فرهنگ بسیاری از ما ایرانیان است. انسان زمانی که کار مفیدی را انجام نمی دهد، برای آسوده کردن خود از رنج عذاب وجدان، به بهانه تراشی تمسک می جوید. زمانی که کتاب همانند دیگر کالاها ارزان بود بهانه بیشتر ما نداشتن وقت بود. در حالی که هر فرد در شبانه روز حداقل پنج ساعت بیکار است و اکنون که گرانی بیداد می کند، بهانه عدم توانایی برای خرید کتاب به دلیل گرانی است.
اما بیشتر کتاب نخوان ها مشترکا یک چیز را بیشتر اوقات فراموش می کنند: یعنی کتابخانه های عمومی و مرکزی شهر خود و همچنین کتاب های الکترونیکی فضای مجازی را .
در تعریف کتاب الکترونیکی آمده است:
« رایاک (کوتاه شده، رایا کتاب یا کتابِ الکترونیک یا ایبوک E-book) کتابهایی هستند که به شکل پروندههای دیجیتال تولید و خوانده میشوند. « کتابهای الکترونیک » صرفا نسخههای الکترونیکی مطالب مکتوب نیستند، بلکه میتوانند علاوه بر متن و تصویر، فیلم، صوت و پویانمایی را نیز شامل شوند. ایبوکها توسط نمایشگر رایانه یا سایر وسایل الکترونیکی خوانده میشوند. اگر چه گاهی ایبوک را به عنوان نسخه الکترونیکی یک کتاب چاپی تعریف میکنند اما بسیاری از ایبوکها قبلا چاپ نشدهاند. تولید و فروش تجاری ایبوکها برای کتابخوان الکترونیک است. با این وجود از ابزارهای دیگری مثل رایانه رومیزی، لپتاپ، تبلت، تلفن هوشمند نیز برای خواندن ایبوکها استفاده میشود.» (2)
دنیای مجازی نظریه « ضدکتابخانه » را بی اثر یا خنثی می کند. نمی توان به مسیر و نحوه استفاده همه بشر از ابزار آلات الکترونیکی تردید کرد و همه آنان را متهم به گرایش در ابتذال pedestrianism و یا نیهیلیسم Nihilism نمود. یقین افراد با سیر در دنیای مجازی اطلاعات و دانستنی های جدید و زیادی یاد می گیرند که ارزش آن ها کمتر از مطالعه کتاب نیست. دانستنی هایی که با ترکیب ویدئو، انیمیشن، صدا، موسیقی و رنگ، هیجان برانگیز تر از سطور سرد و ممتد کتاب است.
حال اگر بهانه بیشتر ما از عدم مطالعه کتاب، ناتوانی اقتصادی است باید گفت هر یک از ما با همین ابزارهای الکترونیکی در اوقات قابل توجهی از یک شبانه روز، سخت و در حد اعتیاد مشغول هستیم. خصوصا تلفن هوشمند که از دسته کلید منزل و خودرو بیشتر در دستان ماست. تا حدی که آن را در مهمانی، محل کار، وسایل نقلیه شخصی و عمومی، ایستگاه های حمل و نقل عمومی و حتی در دستشویی نیز همراه خود داریم.
موبایل از معدود کلماتی است که به خوبی معادل فارسی خود را یافته است :
« تلفن همراه ».

اما بهتر است در عادات شخصی خود جست و جو کنیم که در این سیرِ پایان ناپذیر، به دنبال دسترسی به کدام نوع از اطلاعات هستیم؟ مهم محتوای تعقیب من و شماست. یک حریم خصوصی بسیار قوی که به دنیای نوجوانان و حتی کودکان نیز تسرّی یافته است. احتمال لرزش با سن افرادی که در این فضا سیر می کنند رابطه مستقیمی دارد. هر چقدر سن و تجربه زندگی کمتر باشد احتمال جست و جو برای یافتن پاسخ سوالاتی که شرم پرسش از دیگران را دارد، بیشتر است و هر چقدر سن فرد بیشتر باشد این احتمال کمتر و جست و جوی فرد بیشتر هدف دار می گردد. مگر آن که فرد دارای انحرافات اخلاقی یا شخصیتی باشد. پس نباید از اهمیت و میزان یادگیری خود در فضای مجازی غافل شویم.
باید از خود بپرسیم آنچه که با صرف زمان، انرژی و قربانی کردن سلامتی در فضای مجازی عاید ما می شود کدامین بار ارزشی را داراست؟
اگر نداشتن پول و گرانی کتاب بهانه ما برای عدم مطالعه است، پس پول خرید نامحدود بسته اینترنتی که به طور هفتگی، ماهانه و حتی سالانه می خریم چرا بر ما فشاری وارد نمی سازد؟!
« کتاب، قلم و کاغذ » سه قربانی فراموش شده ای هستند که جای خود را به ابزار الکترونیکی داده اند. دیگر کمتر کسی مداد می تراشد و یا غلط های خود را با پاک کن معطر پاک می کند. دیگر کمتر کسی برای نوشتن چند سطر خودکار بیک به دست می گیرد. این سر انگشت اشاره دو دست است که راست یا چپ دست ها با آن سطوح صاف و یا کلیدهای کیبورد را لمس می کنند و به دانسته های مورد انتظار خود دسترسی می یابند. حسرت گذشته برای آنانی است که دهه ها با آن حشر و نشر داشته اند. اما برای نسل z همین لمس ها و فشارها، کافی است تا او را به دنیای شگفت انگیز برساند.

در خصوص دسترسی آسان به منابع و اطلاعات جهت انجام یک کار پژوهشی و تحقیقاتی، آسایش دانشجویان امروزی به نسبت دیروزی ها بسیار زیاد است. دیروز چندین کتابخانه می گشتید تا چند پاراگراف علمی در حیطه موضوع مورد نظر پیدا کنید. بعد مجبور بودید ساعت ها فیش برداری کنید تا به عنوان منبع استناد دهید. اما امروز بدون هیچ نوع حرکتی با کپی پیست در کوتاه ترین زمان بدین کار قادرید.
معتقدم در دنیای پر از تظاهرات غیرواقعی، اگر فردی نیت و اراده ای برای مطالعه کردن نداشته باشد با قرار دادن میلیون ها جلد کتاب در پیرامون او، غیرممکن است او به این کار ترغیب شود. گویی اصلا چنین نیازی در وجود او تعبیه نشده است. یعنی کتاب برای او کالایی است که اولویت چند صدهزارم او هم نیست و وقتی بدون آن راحت می تواند عمر خود را سپری سازد چه نیازی بدان دارد.
لابد شما هم با کسانی آشنا هستید که کتابخانه بخشی از دکور منزل آنان محسوب می شود و وسواس عجیبی هنگام خرید کتاب از خود نشان می دهند و بیشتر به تعداد، حجم، کیفیت کاغذ و جلد و رنگ آن، حسّاس هستند. کتابخانه ای که تظاهرات روشنفکرانه نمای اهالی منزل را به رخ دیگران می کشد.

ضدکتابخانه به نظرم یعنی کسانی که ضدیت ذاتی با کتاب، کتابخانه و کتاب خوان دارند و معنای خرید کتب جدید حتی اگر کلی کتاب نخوانده دارید، هیچ صحیح نمی باشد. آنچه که به عنوان کتب مرجع یا رفرنس reference بدان اشاره شده است شامل دایره المعارف ها و لغت نامه هاست که ضرورتی برای خرید همگان نیست. سایر کتب برای علاقه مندان، لذت خواندن، یاد گرفتن و تسلط جستن به موضوع خاص را در پی دارد. کتاب خواندن میلی برخاسته از جبر نیست، گرایشی کاملا داوطلبانه و خوشایند است که فرد در لا به لای سطور آن، با دانستن توانمند می شود. کتاب خواندن نیز همانند بسیاری از کارهای دیگر به اراده و پشتکار نیاز دارد. زمان، بیشتر از هر متغیر دیگری کاملا در اختیار شماست و انتخاب مسیر مطالعه از قدرت آزادی فردی شما برمی خیزد.
برخلاف باور نسیم طالب، کتاب تنها کالایی است که فرد جهت مطالعه به صِرف دیدن آن و بدون داشتن هر نوع تمایل و اراده ای، وسوسه نمی شود. حداقل همه آنانی که دانشگاه رفته اند هنگام تحصیل یا مجبور بودند و یا با هیجان و اشتیاق خواندن و یا داشتن، کتب بسیاری خریده اند اما همه آن ها را نخوانده اند. فقط در هر جا به جایی مکان زندگی، آن ها را نیز همراه خود برده اند و در بهترین برداشت آن ها را به کتابخانه های عمومی یا مرکزی شهر خود هدیه کرده و یا در مناسبت هایی به نزدیکان و دوستان هدیه می دهند.
از دیگر سو شرایط اقتصادی امروز در بیشتر کشورها از جمله ایران، نسبت به گذشته تابع چنین برداشتی از کتاب نیست که کتب جدید بخرید، حتی اگر کلی کتاب نخوانده دارید. عقل سالم حکم می کند کالایی را بخر که قادر است نیاز شما را برطرف سازد. اگر عطش و عشق مطالعه با هر نیتی در شما شعله ور است تا حد نیاز و توان، خرید کتاب یک امر طبیعی است. چنین فردی از یک تکه کاغذ پاره بر زمین افتاده یا بر دیوار نصب شده نیز، جملاتی ارزشمند یاد می گیرد. او همیشه آماده دانستن و فهمیدن است حال با کتاب خواندن یا سیر در فضای مجازی.
1) پایگاه خبری - تحلیلی انصاف نیوز؛ ضدکتابخانه چیست؟ 14 مهر 1404
2) ویکی پدیا؛ کتاب الکترونیک.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید