مهرماه و بازگشایی مدارس در ایران و همچنین درگذشت ثمینه باغچهبان آموزگار و از خادمان دیرین نظام تعلیم و تربیت ایران و از همکاران کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان موجب شد تا نگاهی به یک نهاد تاثیرگذار و درخشان با کارنامهای قابل درسآموزی در کشورمان داشته باشم و آن نیست جز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.
به کودکان ایرانی دیدن، شنیدن، فهمیدن، نقد کردن و ساختن آموخت. نهال کانون به دست زنان کاشته میشود
چهار زن ایرانی پیشگام بنیادگذاری خانهای میشوند که بعدها به یک کانون همیشگی مبدل شد. این چهار زن لیلی جهانآرا (امیرارجمند)، فرح پهلوی، هما زاهدی و آذر شهابی هستند.
لیلی امیرارجمند دانشآموخته رشته ادبیات فرانسه از دانشگاه تهران و فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته علوم کتابداری از دانشگاه راتگرز نیوجرسی پس از بازگشت به ایران ریاست کتابخانه دانشگاه ملی و شرکت ملی نفت ایران و استادیار کتابداری دانشگاه تهران شد. در سفری به پاریس برای نخستین بار با کتابخانههای مخصوص کودکان و نوجوانان آشنا شد و تصمیم به تاسیس چنین کتابخانههایی در ایران گرفت.
امیرارجمند ایدهی خود را با دوست دیرین و صمیمی خود فرح دیبا (پهلوی) همسر پادشاه ایران در میان گذاشت. آن دو از مدرسه ژاندارک و دبیرستان رازی همدیگر را میشناختند و دوست یکدیگر بودند. فرح پهلوی از پیشنهاد لیلی امیرارجمند به شدت استقبال کرد و با حمایت و پشتیبانی کامل و بیدریغ او نخستین کتابخانه کودکان در پارک فرح (لاله) با طراحی نادر اردلان معمار مشهور ایرانی ساخته شد. اما کار به همین جا ختم نشد. دو زن دیگر به این جمع پیوستند تا نهالی که بعدها نام کانون به خود گرفت محکمتر شود. هما زاهدی نماینده مجلس شورای ملی که بعدها مدیر انتشارات و مشاور مرکز فیلم کودکان کانون شد و دیگری آذر شهابی که همکار و همراه لیلی امیرارجمند شد تا به مدارس و محلات جنوب شهر برای کتابخوانی و معرفی و آشنایی کودکان و دانشآموزان مدارس با کتاب بروند.
بدینگونه این چهار زن پایهگذار نخستین کتابخانههای کودکان در ایران شدند که بعدها در ایران ریشه دواند و به نهادی شکوهمند تبدیل شد که بر کوی و برزن و دشت و دمن ایرانزمین سایه گستراند. کانون رسما در تاریخ ۲۳ آذر و بنا به قول دیگری دیماه ۱۳۴۴ متولد شد.
انتخاب نام کانون
نام کانون به پیشنهاد دکتر احسان یارشاطر که خود عضوی از هیئت امناء کانون بود برگزیده شد. بنا به پیشنهاد دکتر یارشاطر نام « کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان » نام رسمی این جمع در جهت اهداف فرهنگی و فکری شد و برای همیشه در تاریخ فکر ایران ثبت و ضبط شد.
تشکیل هیئت امنا
برای سامان دادن و برنامه ریزی و پیگیری امور کانون یک هیئت امنا، یک هیئت مدیره و یک مدیر عامل به دستور شهبانو فرح شکل گرفت.فرح پهلوی رئیس عالیه و امیرارجمند مدیرعامل شد. اعضای هیئت امناء شامل وزیر فرهنگ و هنر، وزیر آموزش و پرورش، وزیر دربار، مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران، رئیس بانک ملی ایران، رئیس دانشگاه تهران، مدیران روزنامههای اطلاعات و کیهان، مدیر موسسه نشر کتاب، مدیر موسسه انتشارات فرانکلین، مدیرعامل جمعیت حمایت کودکان و سه تن از شخصیتهای علاقه مند به پرورش فکری کودکان. در برخی منابع از وزیر اقتصاد و رییس سازمان برنامه نیز جزو اعضای کانون نام برده اند.
هدف کانون، وظایف و فعالیتهای آن مطابق با اساسنامه منتشره در نهمین سال فعالیت کانون (۱۳۵۴) عبارت است از:
الف- پرورش ذوق و اندیشه کودکان و نوجوانان و تقویت فضایل اخلاقی و توسعه معلومات آنان از طریق مواد خواندنی و وسایل سمعی و بصری
ب- وظایف اساسی کانون: این حجم از خلاقیت و شکفتگی و آفرینندگی به وسعت تمامی خاک ایران بزرگ حاکی از توانایی و توانمندی زن ایرانی در « نهادسازی » است.
- اقدام به تاسیس کتابخانه های کودکان و نوجوانان در تهران و شهرستانها
- ایجاد بخش خاص کودکان و نوجوانان در کتابخانه های عمومی
- همکاری نزدیک و موثر با وزارت آموزش و پرورش و وزارت فرهنگ و هنر
- فراهم کردن کتابخانه های سیار برای تامین نیاز کودکان و نوجوانان روستاها و نقاط دور افتاده
- کوشش در تشویق نویسندگان و نقاشان و ناشران و فیلمسازان و آهنگسازانی که در زمینه ادبیات کودکان و نوجوانان و هنرهای مورد علاقه آنان کار میکنند.
- همکاری و استقرار روابط با کانونها و سازمانهای دیگر در داخل و خارج کشور
زمینه های اصلی فعالیت:
فعالیتهای متنوع فرهنگی و پرورشی در کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان انجام میشود. امانت دادن کتاب به کودکان و نوجوانان و تشویق و ترغیب آنان به مطالعه کتب و نشریات. در واقع کتابخانههای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان «باشگاههای کودکان و نوجوانان » هستند. اعضای کتابخانه که کودکان و نوجوانان هستند، میتوانند در فعالیتهای گوناگون کتابخانه مانند موسیقی، تئاتر، سینما و نمایش فیلم و اسلاید، نقاشی، فیلمسازی و نمایشنامهنویسی شرکت داشته باشند.
داستانسرایی برای کودکان و ترتیب جلسات بحث و انتقاد درباره کتابهایی که خوانده اند، ترتیب دیدار از موزه ها، نمایشگاه ها، کارخانجات، سازمانها و دیدنی های دیگر شهرها از جمله فعالیتهای کانون است.
- کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای تامین کادر کتابدار کتابخانه های کانون دوره های آموزش و تربیت کتابدار دایر کرده است.
- کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان صفحههایی حاوی داستان برای کودکانی که هنوز خواندن نمیدانند و نیز صفحه هایی در زمینه زندگی و آثار موسیقیدانان و مجموعههای صدای شاعر برای معرفی شعر و شاعران نامدار سرزمین ما برای کودکان بزرگتر تهیه میکند.
لوگوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان:
برای طراحی لوگوی کانون فراخوانی در سال ۱۳۴۵ داده میشود که از میان طرحهای پیشنهادی لوگوی طراحی شده توسط محمد پولادی دانشجوی دانشکده هنرهای تزئینی مورد تایید قرار میگیرد. طرح پولادی یک مرغ (مرغک) است که بر روی کتاب باز شده ای نشسته است و آواز میخواند. همچنین طرح پیشنهادی پولادی به گونه ای طراحی شده است که گویی مرغک روی شاخهی درختی نشسته است. شاخه ای که قرار است شاخ و برگ بیشتری پیدا کند و ریشه بدواند و به درختی تناور مبدل شود. دو سال بعد محمدرضا عدنانی تغییری در این لوگو میدهد و عبارت کتابخانه کودکان از لوگوی کانون حذف میشود، چرا که فعالیتهای کانون فراتر از کتابخوانی صرف بود و ابعاد دیگری را نیز در بر میگرفت.
سال ۱۳۵۱ آخرین تغییرات را مصطفی اوجی طراحی که با کانون همکاری داشت میدهد و اصلاحات ظریفی در فرم نوک مرغک، شکم و دم آن ایجاد میکند و شکل امروزی مرغک حاصل همین تغییرات سال ۱۳۵۱ است.
با نگاهی اجمالی به لوگوی کانون متوجه میشویم که این نشان دلنشین و چشمنواز و همیشه دوستداشتنی کانون برخاسته از نگاهی است که به زندگی، طبیعت و پیوند میان انسان و جانداران پیرامون زیست انسانها ارزش و بهای ویژه ای میدهد و از همین روست که هیچ ایرانی در هر نقطه از ایران با آن احساس بیگانگی و ناشناختگی نمیکند و این خود برای همه کنشگران تعلیم و تربیت آدمیان اعم از کودکان و بزرگسالان درسآموز است.
چگونه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به یک نهاد مبدل شد؟
کانون بانی کتابخانههای مدارس میشود:
لیلی امیرارجمند میگوید به موازات ساخت کتابخانه در پارک فرح تصمیم میگیرد به همراه دوستانش همچون آذر شهابی به مدارس جنوب شهر بروند و به معرفی کتابهای کودکان و برپایی نمایشگاه و بعدها ایجاد کتابخانه در مدارس بکنند. این اقدام با استقبال مدیران مدارس و دانش آموزان مواجه میشود و بدین ترتیب رفته رفته مدارس ایران صاحب کتابخانه میشوند و مدرسه علاوه بر محل تحصیل و آموزش مکان مطالعه و مباحثه و تفکر و گفت و گو هم میشود.
تاسیس انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان:
کانون برای تهیه و تکمیل کتابخانهها گام مهم دیگری برداشت. نگارش، ترجمه و تالیف کتاب با توجه به نیازهای کودکان و تاسیس انتشارات برای چاپ کتاب.
در نخستین گام، کانون دو کتاب را منتشر کرد که درآمد آن نیز به گسترش کتابخانه ها اختصاص یافت. نخستین آن کتاب دخترک دریا نوشته هانس کریستین آندرسن با ترجمه و نقاشی فرح دیبا و دیگری کتاب مهمانهای ناخوانده نوشته فریده فرجام با نقاشی جودی فرمانفرماییان بود. در مجموع کانون ۸۵۰ مرکز فرهنگی شامل کتابخانه های شهری، روستایی، عشایری دایر کرده است و به طور نمونه به کتابخانه های کانون در استان گیلان میتوان اشاره کرد که در شهرهای رشت، لاهیجان، صومعهسرا، بندر انزلی، فومن، ساداتشهر، آستارا، کوچصفهان، آستانه اشرفیه، لشت نشا، رودبار، غازیان بنا شده است.
انتشارات کانون را فیروز شیروانلو بنیان گذاشت. او دانش آموخته رشته جامعه شناسی هنر در انگلستان ، عضو سابق کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی در خارج از کشور و عضو هیئت اجرائیه و دبیر اول کنفدراسیون با گرایشات چپ بود. سال ۱۳۴۴ به اتهام ارتباط با ترور محمدرضاشاه پهلوی پادشاه ایران توسط رضا شمس آبادی دستگیر، محاکمه و به پنج سال زندان محکوم میشود که پس از یک سال از زندان آزاد میشود. شیروانلو سابقه مدیر هنری موسسه انتشارات فرانکلین را داشت و پس از آزادی از زندان دفتر نشر و تبلیغات نگاره را راه اندازی میکند که هنرمندان و طراحان برجسته ای چون مثقالی، نجومی، نادری، کیارستمی، فرجام، احمدی و... را برای همکاری دعوت به کار کرده بود. سفارش کار تصویرسازی برای کتابهای کانون به موسسه نگاره موجب آشنایی و ارتباط کانون با فیروز شیروانلو میشود و در نتیجه کانون از فیروز شیروانلو برای همکاری و کار دعوت میکند و بدین صورت فیروز شیروانلو مسئولیت تاسیس و اداره انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را بر عهده میگیرد. بعدها غلامرضا امامی و سیروس طاهباز جایگزین شیروانلو در مدیریت انتشارات کانون شدند.
پای نویسندگان و مترجمان شاخص و صاحبسبک ایران به کانون باز میشود
شیروانلو برای راه اندازی و تولید و چاپ و بالا بردن کیفیت کتابهای کودکان از افراد و شخصیتهای صاحب فکر و قلم و تجربه کمک میگیرد و از همین رو نویسندگان و مترجمانی همچون مهرداد بهار، محمد قاضی، داریوش آشوری، محمدعلی سپانلو، نادر ابراهیمی،فریده فرجام، محمود اعتمادزاده، م-آزاد،جواد مجابی، ناهید حقیقت، احمد شاملو، ثمینه باغچهبان، ناصر زراعتی، لیلی و کاوه گلستان، فروغ سعیدی، پوران صلح کل، منوچهر محمدیشجاع، علی پاکبین، عطاا... نوریان، ساعدی، رحماندوست، مرادی کرمانی، بیژن مفید و ... دست به قلم شده و کتابهایی برای کانون تالیف یا ترجمه کردند که از آثار شاخص ادبیات کودکان ایران به شمار میروند. از سوی دیگر کانون برای گزینش کتابهای مناسب و مورد نیاز کودکان و بالا بردن سطح کیفی کتابهای منتشر شده اقدام به تشکیل شورای بررسی کتاب کودک کرد. کتابهای منتشره کانون از سوی خوانندگان به کتابهای « قطع کانونی » شهرت یافتند.
کتابهای کانون به روستاها و چادرهای عشایری میرود
کتابخانه های کانون یکی از پی دیگری افتتاح میشوند و برای گسترش کتابخوانی علاوه بر شهرها باید به روستاها و چادرهای عشایری هم ارسال شود. کانون تصمیم میگیرد از ارتش کمک بگیرد. از این رو با تیمسار مینباشیان گفت و گو میشود و ارتش تعدادی اتوبوس و اتومبیل جیپ را در اختیار کانون میگذارد. با تغییراتی در داخل اتوبوسها و ساماندهی خودروها جهت تبدیل آنها به کتابخانه سیار، اتوبوسها در داخل شهرها با عنوان کتابخانه سیار و خودروهای جیپ در روستاها و مناطق عشایری به حرکت در میآیند تا سفیران دانایی و آگاهی همه کودکان ایران را تحت پوشش برنامههای کانون قرار دهند. از محمد بهمنبیگی بنیانگذار و پدر آموزش و پرورش عشایری برای کتابخوانی بچه های عشایری کمک گرفته میشود. یکی از دشواریهای کار مکانهای کوهستانی بود. برای حمل کتاب به مناطق صعب العبور و کوهستانی نیز از قاطر استفاده شد و این گونه بود که درخت داناییگستر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هر روز در گوشهایی از ایران بزرگ شاخه میگستراند و چشمان مشتاقی را با کتابهای کانون روشن میساخت.
به دلیل کمبود نیروی باسواد و باتجربه برای معرفی و خواندن کتاب از دختران و پسران سپاه دانش کمک گرفته شد تا کتابها را برای کودکان معرفی کنند و بخوانند و کودکان نیز آن کتابها را در خانه برای پدران و مادران و دیگر اعضای خانواده میخواندند. بدین ترتیب با هماهنگی به عمل آمده بین کانون و ارتش و وزارت آموزش و پرورش، شبکه ای به پهنای ایران شکل گرفت که حامل « فرهنگ و دانایی » در مدرسه و خانه و خیابان و روستا و کوه و دشت شدند.
تولد مرکز فیلم سازی کانون پرورش فکری کودکان و نوحوانان
از جمله بخشهای دیگری که با آمدن فیروز شیروانلو در کانون راه اندازی شد مرکز امور سینمایی کانون در سال ۱۳۴۸ بود. در این کار البته عباس کیارستمی هم نقش فعالی داشت و کانون پرورش فکری کودکان پیشگام سینمایی شد که بعدها موج نوی سینمای ایران لقب گرفت. سرمایه اولیهی ایجاد مرکز سینمایی کانون از محل درآمد نمایشهای سیرک مسکو در تهران و آبادان فراهم شد.
وجه بارز سینمایی که کانون تولید و ترویج میکرد مضمونی با درون مایهی انسانی، آموزشی، فکورانه، منتقدانه، سازنده و خلاقانه و غیر کلیشه ای بود.
در این کار کانون از کارگردانان صاحبنامی کمک گرفت و در عین حال از ایده ها و خواسته های فیلمسازان جوان یا تازهکار حمایت و پشتیبانی معنوی، مادی، تبلیغاتی و تدارکاتی کرد و همچنین فیلمسازان و هنرمندان بازیگری را برای آینده سینمای ایران پرورش داد.
کارگردانان و فیلمسازان مولف و اندیشه ورز تحولآفرینی چون بهرام بیضایی، امیر نادری، ناصر تقوایی، عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، خسرو سینایی، علی اکبر صادقی، کیومرث پوراحمد، شاپور قریب، رضا علامهزاده، ابراهیم فروزش، محمدرضا اصلانی، آراپیک باغداساریان، پرویز نادری، ذکریا هاشمی، فریدون معزی مقدم، هژیر داریوش، سهراب شهیدثالث و... وارد همکاری با کانون شدند و فیلمهای ماندگار و درخشانی برای کودکان ایرانی و سینمای ایران خلق کردند و برخی از این فیلمها به جشنواره های جهانی هم راه پیدا کردند و موفق به دریافت جوایز معتبری نیز شدند. فیلمهایی چون نان و کوچه، عمو سیبیلو، مسافر، هفتتیرهای چوبی، سه ماه تعطیلی، بچههای نفت، بزرگداشت معلمها، دهقان فداکار، پسر شرقی، چنین حکایت کنند، رهایی، دو راه حل برای یک مسئله، زنگ اول زنگ دوم، بهداشت دندان، مدرسه ای که میرفتیم، باغ کیانوش، لباسی برای عروس، اولیها، سازدهنی و بعدها آثار دیگری چون دونده، مشق شب، خانه دوست کجاست؟، باشو غریبه کوچک، خمره، زندگی و دیگر هیچ و... از آن جمله هستند.
فستیوال بین المللی فیلمهای کودکان و نوجوانان
کانون علاوه بر اینکه کارگاهی برای آموزش آشنایی با دنیای سینما و فیلمسازی و هنر هفتم بود بلکه ایدهی برگزاری جشنواره ای بین المللی برای ارتقای دانش کودکان و فیلمسازان ایرانی و تبادل فکر و تجربه آنان با دیگر کشورهای جهان را نیز محقق کرد. با همت لیلی امیرارجمند و فیروز شیرخانلو در روز دوشنبه نهم آبان ۱۳۴۵ خورشیدی نخستین فستیوال بین المللی فیلمهای کودکان و نوجوانان در تالار فارابی وزارت فرهنگ و هنر افتتاح شد و فیلمهای انتخابی در دو سینمای دیاموند و مهتاب به نمایش در آمدند. در چند سال نخست جشنواره بین المللی فیلم کودک هیچ فیلمی از کانون که بتواند با فیلمهای خارجی رقابت کند وجود نداشت تا اینکه در پنجمین سال برگزاری جشنواره در آبان ۱۳۴۹ هفت فیلم تولیدی کانون به نمایش درآمد. فیلم نان و کوچه عباس کیارستمی، عمو سیبیلو بهرام بیضایی، بد بده از محمدرضا اصلانی، دو انیمیشین گرفتار و وزنهبردار از آراپیک باغداساریان و دو انیمیشن آقای هیولا و سوءتفاهم از فرشید مثقالی. بعدها اصطلاح « سینمای کانونی » در سینمای ایران جای گرفت و جایگاه ویژه ای به خود اختصاص داد. هژیر داریوش مدیریت برگزاری فستیوالهای فیلم کودکان را از آغاز تا سال ۱۳۵۶ بر عهده داشت.
تاسیس مرکز تولید تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
کانون به موازات گسترش فعالیتهای سینمایی خود اقدام به تاسیس مرکز تئاتر برای آشنایی بیشتر مردم با هنر تئاتر کرد. از این رو دان لافون از اساتید بزرگ تئاتر و علاقه مند به فرهنگ و هنر ایران به خواست کانون مامور این کار شد و ریاست مرکز تئاتر کانون را بر عهده گرفت و در دیماه ۱۳۵۰ این مرکز تاسیس شد. دان لافون برای تشکیل مرکز تئاتر کانون از بین دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای دراماتیک شش تن را برگزید. این شش تن عبارت بودند از اردوان مفید، بهرام شاه محمدلو، مرضیه برومند، سوسن فرخنیا، رضا بابک، علیرضا هدایی. کامبیز صمیمی مفخم نیز با دان لافون همکاری داشت.
مرکز تولید تئاتر کانون کار خود را در سه زمینه تئاتر کودکان، تئاتر عروسکی و نمایشهای خلاقه آغاز کرد و بعدها تئاتر خیابانی را هم برای آشنایی و گسترش تئاتر در میان مردم به فهرست فعالیتهای خود افزود. از اسکار باتک استاد برجسته تئاتر عروسکی دانشکده هنرهای دراماتیک به درخواست اردشیر کشاورزی برای تشکیل و غنای تئاتر عروسکی کانون دعوت به عمل آمد. از میان ۱۵۰ عضو نوجوان کتابخانه های کانون تهران ۱۵ تن برای تئاتر آموزش دیده و تئاتر کودکان کانون جان گرفت. از این افراد میتوان به هنگامه مفید، مرتضی طاهری، حمید حمزه، عادل بزدوده، مسلم قاسمی، حمیده فرمانی و مستانه علیزاده اشاره کرد. مرکز تولید تئاتر کانون همچنین اقدام به ایجاد سالن اختصاصی برای نمایش کودک، آموزش نمایش خلاق در مراکز و کتابخانههای کانون، راه اندازی تریلی تئاتر سیار برای اجرای تئاتر در سراسر ایران، جشنواره تابستانی تئاتر کودکان، ایجاد کلاسهای نمایشنامه نویسی، کارگردانی و طراحی صحنه، عضویت در اسیتژ و یونیما (مراکز بین المللی تئاتر عروسکی) کرد.
تاسیس مرکز انیمیشن کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
مرکز انیمیشن کانون به سال ۱۳۴۹ توسط اساتید نامداری چون نورالدین زرینکلک، علی اکبر صادقی و فرشید مثقالی پایهگذاری شد و در سال ۱۳۵۴ منجر به تاسیس مرکز تجربیات نقاشی متحرک شد. زرین کلک سال ۱۳۴۸ از طرف کانون برای تحصیل در این رشته عازم بلژیک شد و پس از پایان تحصیل به ایران بازگَشت و در تاسیس مرکز انیمیشن نقش به سزایی ایفا کرد. دیگر همکاران زرینکلک در این مرکز جعفر تجارتچی، دلارام رسولی، پرویز اصانلو، مرتضی ممیز، پرویز نادری، آیدین آغداشلو، پطروس پالیان، پرویز کلانتری، نصرت کریمی، اسفندیار احمدیه، آراپیک باغداساریان، علی اکبر صادقی، فرشید مثقالی، بهمن دادخواه، نفیسه ریاحی، عباس کیارستمی، وجیه ا... فرد مقدم، احمد عربانی، عبدا... علیمراد و ... بودند.
زرین کلک اخیرا در گفت و گویی تاکید کرد که « همه ما در کار و فعالیت و اجرای ایده های خود در کانون اختیار و آزادی کامل داشتیم و کانون همه گونه حمایت و همکاری را با ما داشت » .
تاسیس مرکز موسیقی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
یکی دیگر از شگفتیها و یادگاران ماندگار و درخشان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، مرکز موسیقی کانون است که به همت احمدرضا احمدی و شیدا قره چه داغی بنیان گذاشته شد.
کانون از همان سالهای نخست اقدام به تهیه نوار کاست و صفحه گرامافون کرد و در سال ۱۳۴۵ صفحه « دختر دریا » را روی صفحه ۴۸ دور منتشر کرد تا اینکه احمدرضا احمدی در مهرماه ۱۳۴۹ چند ماه پس از بازگشت از آمریکا در کانون مشغول به کار شد و مرکز جدیدی در سال ۱۳۵۰ با نام « تهیه نوار و صفحه برای کودکان و نوجوانان » تشکیل داد. نام این مرکز بعدها به واحد موسیقی تغییر یافت.
میراث ماندگار مرکز موسیقی کانون خود سرفصل افتخارآمیزی از کارنامه درخشان کانون است که به برخی آثار شاخص آن اشاره میشود:
- مجموعه صدای شاعر (معرفی شعر کلاسیک و معاصر فارسی)
این مجموعه به ابتکار احمدرضا احمدی تولید شد که در آن مطرح ترین شاعران آن سال ها شعرهای خود یا اشعار شاعران کهن را بازخوانی میکردند. مهدی اخوان ثالث، نادر نادرپور، یدا... رویایی، نصرت رحمانی، م. آزاد، فروغ فرخزاد، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو از جمله شاعرانی بودند که برای کانون شعرخوانی داشتند. شعرهایی از اشعار خود یا شاعران کلاسیک ایران همچون حافظ، مولانا، سعدی، خیام، رودکی و ... موسیقی این تولیدات اغلب بر عهده آهنگسازان بزرگی مانند فریدون شهبازیان و احمد پژمان بود و پری زنگنه هم برای برخی از آنها آواز خوانده است. مجید انتظامی هم از آهنگ سازانی بود که توسط احمدی پایش به کانون باز شد و برای کاستهای فروغ فرخزاد، یدا... رویایی و نصرت رحمانی آهنگ ساخت و همچنین آهنگ انیمیشن زال و سیمرغ را خلق کرد که برای کارتون بچه های آلپ هم استفاده شد.
- ردیفهای موسیقی ایران
از دیگر آثار دوره مدیریت مثالزدنی احمدرضا احمدی در مرکز موسیقی کانون جمع آوری و ضبط ردیفهای موسیقی ایرانی است. این مجموعه فاخر در نوع خود کمنظیر است. آلبومهایی مانند نغمه اصفهان، دستگاه ابوعطا، نغمه دشتی، دستگاه شور، چهارگاه، نوا، مرکبخوانی، دستگاه همایون، سهگاه، ماهور، نغمه بیات ترک با صدای محمدرضا شجریان و با همکاری احمد عبادی، هوشنگ ظریف، مهدی خالدی، حسین تهرانی و مهربانو توفیق و با انتخاب و نظارت کامبیز روشنروان و طرح جلد فرشید مثقالی تهیه و منتشر شد و نام کانون را در عرصه موسیقی نیز جاودانه کرد.
- مجموعه آوازهای فولکلور ایرانی
کانون فعالیتهای بسیاری در حفظ و نگهداری موسیقی محلی انجام داد و صفحات بسیاری در این زمینه تولید و منتشر کرد. در این پروژه خوانندگان شاخصی چون پری زنگنه، مینو جوان و کوروش یغمایی حضور داشتند. ترانه های محلی شکار آهو، گنجشکک اشی مشی، کوتی و موتی، دختر بویراحمد، شیر علیمردان، هی یار هی یار، اگر باران، خروس خوان، سر کوی دوست و ... با تنظیم آهنگ سازانی چون واروژان، شهداد روحانی و شهریار روحانی و فریدون شهبازیان ساخته شد.
- مجموعه زندگی نامه و آثار موسیقیدانان ایران و جهان
کانون برای آشنایی کودکان ایرانی با موسیقیدانان مشهور ایران و جهان آثاری از چایکوفسکی، شوپن، شوبرت، فرانس لیست، ابوالحسن صبا، موتزارت، بتهوون، امین ا... حسین، باخ، ویوالدی و... را تهیه و در اختیار اعضای کانون قرار داد.
- طراحان روی جلد آثار کانون
کانون برای طرح روی جلد کتابها و نوارهای کاست هم اهمیت ویژه ای قائل بود. برای طرح جلد آثار منتشره کانون از هنر طراحان و خطاطان و نقاشانی مانند فرشید مثقالی، مصطفی اوجی، بهجت پوشانچی، سودابه آگاه، ابراهیم حقیقی، بهرام خائف و... بهره برد.وجه بارز سینمایی که کانون تولید و ترویج میکرد مضمونی با درون مایهی انسانی، آموزشی، فکورانه، منتقدانه، سازنده و خلاقانه و غیر کلیشه ای بود.
مجموعه قصه هایی برای کودکان:
کانون در این بخش هم آثاری به یاد ماندنی با صدای پری زنگنه، مینو جوان، سیمین قدیری، سیمین غانم، نیکو خردمند، بهزاد فراهانی،جلال مقامی، ناصر طهماسب، سوسن تسلیمی، سیاوش تهمورث، بیژن مفید و... تولید کرد. برای نمونه میتوان به قصه طوقی، ماهی سیاه کوچولو، بزی که گم شد، گل اومد بهار اومد، بابا برفی، قهرمان، آهو و پرنده ها، لیلی لیلی حوضک، روزی که خورشید به دریا رفت، آهوی گردن دراز، کرم شب تاب، پسرک چشم آبی، اتل متل،قصه کرم ابریشم، کی از همه پر زورتره،شاهزاده شاد، پیتر و گرگ،دخترک دریا و... اشاره کرد.
تولید موسیقی برای فیلم و نمایش
کانون با کمک گرفتن از اسفندیار منفردزاده، کامبیز روشن روان، ناصر چشم آذر، محمد سریر، احمد پژمان، عباس دبیردانش، محمدرضا علیقلی و هومن خلعتبری برای فیلمها و نمایشهای تولیدی کانون آهنگ و موسیقی تولید میکرد.
آموزش موسیقی
آموزش موسیقی از سال ۱۳۴۹ در کتابخانه های مرکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با هدف دفاع از استعدادهای جوان در برابر خطرانحطاط سلیقه های آنان در برخورد با موسیقی و شعر بازاری آغاز شد.
شیدا قره چهداغی و اسماعیل تهرانی مسئولیت این مهم را بر عهده داشتند. قرهچهداغی به تعداد زیادی مربی موسیقی، متد ویژه موسیقی« ارف » را آموزش داد تا آنها بتوانند در کتابخانه ها کودکان را آموزش دهند.
تمام وسایل و سازهای لازم در اختیار مربیان بود و در مجموع در پنجاه و یک کتابخانه کانون موسیقی تدریس میشد. همچنین حسین علیزاده از جمله هنرآموزانی بود که در کانون تحصیل و سپس به تدریس پرداخت.
کانون زبان ایران
آموزش زبان انگلیسی در ایران از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۵۷ زیر نظر انجمن روابط فرهنگی ایران و آمریکا و با عنوان کانون زبان ایران و آمریکا بود. در سال ۱۳۵۸ با انحلال انجمن روابط ایران و آمریکا این وظیفه با نام « کانون زبان ایران» به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سپرده شد که زیر نظر وزارت آموزش و پرورش قرار دارد. کانون زبان ایران قدیمیترین و برجستهترین و موفقترین موسسه آموزش زبان انگلیسی در ایران به شمار میرود.
کانون همچنین دارای رصدخانه آموزشی، مرکز تئاتر عروسکی، مرکز سرگرمیهای سازنده، مرکزسفال، موزه ملی هنر و ادبیات کودک، علوم و نجوم و فعالیت و مشارکت مسمتر و موثر در جشنواره های ملی و بین المللی همچون ( قصهگویی، کتاب، عکس، نقاشی، فیلم، انیمیشن، هنرهای نمایشی، روز کودک و...) داشته است و موفق به دریافت جوایز متعددی از این جشنواره ها شده است.
راز مانایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
در ارزیابی کارنامه و دستاوردهای کانون که از جوانه زدن یک کتابخانه در گوشه پارک فرح در تهران به سال ۱۳۴۴ تا تبدیل شدن آن به درختی تناور با شاخههایی گسترده به پهنای خاک ایران زمین به سال ۱۳۵۷ و تا به امروز با تمام فراز و فرودهایش ما با یک نهاد فرهنگساز، تحولآفرین، پیشرو، نوگرا، جریانآفرین و ماندگار مواجه هستیم. نهادی که در آن اندیشه، خلاقیت، خرد جمعی، تربیت نیروی انسانی باورمند به هویت ملی و ریشه های تمدنی و معنوی و فرهنگی ایران بزرگ، همکاری و همزیستی گروهی و حمایت و پشتیبانی از همه کودکان ایران در سراسر کشور بدون برتری یا تفاوت قومی، زبانی، دینی، جغرافیایی، مادی یا ایدئولوژیک معیار و مبنا و داور نهایی است.
کانون تا سال ۱۳۵۷ موفق به تاسیس ۳۲۵ کتابخانه در سراسر ایران شد. عملکرد کانون در سال ۱۳۵۶ حاکی از انتشار ۲۲ عنوان کتاب با تیراژ ۳۲۰ هزار نسخه و تجدید چاپ ۵۳ عنوان کتاب با تیراژ ۵۳۰ هزار نسخه است. این تیراژها وقتی قابل درک هستند که اوضاع تیراژ چندصد نسخهای کتاب در ایران نود میلیونی را با آنها مقایسه کنیم!
کانون و کارنامه کانون حاصل ایدههای زنان ایرانی است. زنانی که تصمیم گرفتند بیافرینند و بسازند و در این راه موفقترین همکاری بین آنان و مردان ایرانی رقم خورد.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در تمامی ابعاد نوشتاری، شنیداری، دیداری،تجسمی، طراحی، صفحه آرایی، تازگی مطالب و مضامین، چاپ، صحافی، نقاشی و قیمت کتاب ها برای کودکان ایرانی فکورانه ریلگذاری کرد.
به کودکان ایرانی دیدن، شنیدن، فهمیدن، نقد کردن و ساختن آموخت.
این حجم از خلاقیت و شکفتگی و آفرینندگی به وسعت تمامی خاک ایران بزرگ حاکی از توانایی و توانمندی زن ایرانی در « نهادسازی » است.
آورده کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در همه ابعاد هنرهای هفتگانه شگفتانگیز، مثالزدنی و درسآموز است. این آورده به اندازهای پرحاصل بوده است که نقصها و ضعفهای طبیعی و احتمالی آن را پوشش میدهد.
چند نسل از کودکان ایرانی با کانون زاده شدند، روییدند، بالیدند و به بار نشستند. خاطراتی خوش برای کودکان و نوجوانان ایران رقم خورد و بچه های ایران همیشه در نگاه به راه طی شده زیسته خود از « روزهای کانون » به نیکی و دلتنگی یاد میکنند.
کانون به ارزشهای جهان شمول بشری چون ترویج راستگویی و همزیستی، سنتهای ملی، آداب پهلوانی و اخلاقی، باورهای معنوی، دینی و عرفی، آواهای محلی اقوام ایرانی و آوازهای ایرانی و سازها و موسیقی سنتی و کلاسیک جهان فارغ از جنسیت و باور و دیانت وفادار بود و تجربه گران سنگی در راه توسعه و تعالی و سعادت ایران و انسان ایرانی از خود به یادگار گذاشت.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دوره ۱۳ ساله بین سال های ۱۳۴۴ تا ۱۳۵۷ کارنامه درخشانی از یک حرکت جمعی میان نهادها و سازمانهایی مانند وزارت آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ و هنر، وزارت اقتصاد، سازمان برنامه، شرکت ملی نفت ایران، ارتش، بانک ملی ایران، اصحاب رسانه، دانشگاه تهران، با هدف گذاری فرهنگی را محقق کرد. علت این موفقیت در هم سویی و عدم تعارض میان دستگاه های مختلف برای عملیاتی شدن یک امر ملی بود. همچنین استفاده از متخصصین و کارشناسان همه مجموعه هایی که میتوانستند در این امر ملی موثر باشند عامل دیگری برای کارنامه کامیاب کانون در آن دوره ۱۳ ساله است.
کانون از همه دانشوران عرصه مدیریت، برنامه ریزی، تدارکات، امور مالی، کتاب و انتشارات، موسیقی، سینما، تئاتر، طراحی، نقاشی، خط، ترجمه، تبلیغات، معماری، صنایع دستی و... یاری جست و ارتباط برقرار کرد.
کانون در دوره پسا ۵۷ دچار افت و خیز و فراز و فرود شد.
در سال هایی همچنان در عرصه سینما یا کتاب و انیمیشن از خود آفرینش داشت و امثال کیارستمی و بیضایی همچنان در سینمای کانون توانستند حضور داشته باشند ولی رفته رفته کانون با دوره اوج و درخشش خود فاصله بسیار پیدا کرد و در سال های اخیر صرفا در برخی رشتههای هنری حضور و بروز دارد.
آن پیش گامی و نوآوری و جریانسازی و شاگردپروری دچار افول شده و یا در حاشیه مانده است.
تجربه پیشین کانون پیشروی همگان قرار دارد و اگر کسانی از کانون دغدغه فرهنگ، تحول، توسعه و ظهور نسلی فکور و دلداده اعتلای میهن دارند باید که خوشهچین شایسته ای از آن راه طی شده باشند.
در سال ۲۰۲۱ ماهنامه سینمایی سایت اند ساوند نام لیلی امیرارجمند را در فهرست ۱۰۰ قهرمان پنهان سینما و جزو افرادی قرار داد که در شکل گیری تاریخ فیلمسازی به ویژه سینمای ایران نقش داشته است. همچنین فیلم باشو غریبه کوچک از تولیدات کانون و ساخته بهرام بیضایی جایزه شیر طلایی بهترین فیلم مرمت شده بخش کلاسیک جشنواره ونیز در تابستان ۲۰۲۵ را از آن خود کرد.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان علیرغم تغییرات و تلاطمات گوناگون همچنان به نام ایران و برای ایران افتخارآفرینی میکند و این نیست جز آن که نسل بنیانگذار کانون در ایده پردازی، طراحی و نقشه راه به گفتمانی توسعهگرا و ایرانساز باور و تعلق خاطر داشتند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
می توان در سینمای ایران فیلم سینمایی پیر پسر را از دو جهت منحصر به فرد دانست :
یکی از جهت مدت زمان طولانی اش و دیگری از جهت موضوع جسورانهاش در دست مایه قرار دادن رقابت عشقی میان پدر و پسر. براهنی در این فیلم مثلث عشقی خونینی را روایت می کند که میان دو ضلع آن نسبت پدر و پسری برقرار است. او جسورانه کلیشه ها، عواطف، تعهدات و مسئولیت نقش های پدر و فرزندی را به چالش می کشد.
به طور مجمل این فیلم روایت رابطه سلطه ای است که میان سلطهگر و طرفهای سلطه پذیر برقرار میشود و سرانجامی جز باختی تلخ و رنج آور برای طرفین رابطه ندارد.
غلام باستانی پدر سلطهگری است که میان او و کلیت خانه یعنی اهالی خانه و ساکنان آن از یک طرف و کالبد و هویت خانه از طرف دیگر، رابطهای آکنده از خشونت، تجاوز و سرکوب برقرار است.
غلام باستانی تمام انسانهایی را که با او وارد رابطه شده اند یعنی پسرانش علی و رضا ؛ دو همسر سابقش و زنان پر تعدادی که رابطه غیر همسرانهای با او دارند را در وضعیت سوژگی ( تحت انقیاد) قرار می دهد.
شخصیت پردازی غلام باستانی ؛ کانونهای اقتدار خشن و لذت جو در نظام اجتماعی را باز می نمایاند ؛ کانون هایی که آمرانگی شان را از زرسالاری، زورمداری و نقش ها و جایگاه های تاریخی و اجتماعی شان میگیرند.
در اینجا مرد بودن، پدر بودن و مالک خانه بودن همگی مولفههایی هستند که ساز و کار اقتدارگرایی غلام را هم بر انسانهای پیرامونش و هم بر هویت و کالبد خانه تحمیل میکند.
علی و رضا به عنوان پسران غلام، مادران شان به عنوان همسر اول و دوم غلام و همچنین رعنا مستاجر خانه که دست بر قضا یکی از چندین زنی می شود که سوژه التذاذ شهوانی غلام بوده اند ؛ همگی قربانیان رابطهای تحقیرآمیز، سلطهگرانه و سرکوب کننده میشوند. هر چند در تحلیل نهایی غلام خود نیز جز بازنده های روابط در هم تنیده سلطه به شمار می آید.
رعنا نمادی از زن مدرن امروزی است که بر سر چند راهی زنانگی، استقلال، عشق و نیاز مادی مردد است. او زنی است که خودآگاهی لازم برای ساختن یک رابطه پایدار و برابر انسانی را ندارد.
او به جهت عزت نفس پایین، هویت زنانهاش را به اغواگری و جذابیت زنانه تقلیل میدهد تا موقعیت اجتماعی کسب کند و دیده شود. کنش غیر عقلانی و دور از منطق رعنا که برخاسته از بلندپروازی و عدم شناخت او از مناسبات قدرت در روابط تاریخی و ساختارهای اجتماعی است او را وارد بازی نابرابری میکند و چون در جهان اجتماعی به ظاهر مدرن شده، همچنان کفه ظرفیتهای مردسالاری در یک استمرار تاریخی نسبت به توان بازی گردانی زنانگی سنگینی میکند، رعنایی که دچار خطای محاسباتی شده قربانی دومی می شود که در حیاط خانه در کنار همسر سابق غلام چال میشود.
به تعبیر دیگر کالبد خانه به واسطه پذیرفتن پیکر بی جان زنانی که قربانی خشونت شده اند از معنا تهی می شود و خانه هویت « خانه بودن » اش را از دست می دهد و به مدفن پیکرهای زنانه و شکنجه گاه مردان جوان (علی و رضا) بدل می شود.
اموس راپاپورت معتقد است که « خانه » بیش از آن که کالبدی مادی باشد به مثابه نهادی فرهنگی عمل می کند و نمودی از کنش های انسانی و بیانی مادی از شیوه زندگی جهان اجتماعی است.
راهروهای تنگ، اتاق های تاریک با پرده های همیشه کشیده، نرده ها و قفل های آهنی، فضای نامرتب آشپزخانه، کشوهای به هم ریخته و پر از مواد مخدر، واکنش غیرپذیرنده غلام باستانی هنگامی که نور از شکاف پرده اتاق خواب کثیفش بر او می تابید تا بلکه روح انسانی خفته او را بیدار کند ؛ همگی روایت هایی بصری و نمادینی بود از « سوژه اعظم» التوسری و جامعه ای که به واسطه اقتدارگرایی و روابط سلطه گرانه رو به تباهی دارد.
جامعه ای که به واسطه داشتن ساختارهای متصلب و حاکمیت روابط سلطه گرانه عشق، امید و آزادگی و استقلال از آن رخت بربسته است و هوس، یاس ذلت و وابستگی جایگزین شده است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
قصهی اهانت به فردوسی و شاهنامه و جدی گرفتن آن مقدسگرایی نیست، بلکه زنده نگه داشتن فرهنگ است.
پاسداشت زبانی است که سالهاست از معرض هر گزندی دور مانده چون روزگاری دور مردی ۳۰ سال از عمر خود را گذاشت تا دهها هزار بیت شعر به فارسیترین زبان بنویسد!
اما ما چه کردیم؟ چطور میشود در کشوری که فردوسی و سعدی و حافظ دارد، دانشآموزان دبیرستانی حتی خواندن یک بیت شاهنامه را درست بلد نباشند؟
در مدرسههای ما شاهنامه نفس نمیکشد.
رستم و سهراب، در انبوه کتابهای درسی خاک گرفتهاند و قصههای سعدی و حکمتهای بوستان و گلستان، جای خود را به فرمولهای بیروح و تستهای بیانتها دادهاند.
آموزش و پرورش سالهاست پشت به میراث فکری این سرزمین کرده و نتیجه روشن است:
نسلی داریم که ریشههایش را نمیشناسد و هویت فرهنگیاش هر روز کم رنگتر میشود.
مسئولان آموزشی جز درسهایی که شاید در هیچ صحنهی روزگار به درد کسی نخورد برنامهای ندارند.
حذف تدریجی متون کلاسیک از مدارس، نه یک اشتباه سهوی، که یک تصمیم آگاهانه و خطرناک است. گویی تربیت دانشآموزانی که نمرههای تستی میگیرند و بیهویت بزرگ میشوند، راحتتر و کمهزینهتر است.
نتیجه این غفلت را هر روز میبینیم.
وقتی زینب موسوی در ویدئویی به شاهنامه توهین میکند و بیپروا ریشههای فرهنگی ما را هدف میگیرد، جامعه خشمگین میشود؛ اما نسلی که شاهنامه نخوانده، چطور میتواند از چیزی دفاع کند که نمیشناسد؟
وقتی آموزش و پرورش خودش از شاهنامه دست شسته، توقعی از دانشآموزان دیروز و امروز و فردا میتوان داشت؟
شاهنامه فقط شعر نیست؛ حافظه تاریخی یک ملت است.
بوستان و گلستان فقط داستان نیستند؛ درس اخلاق، اندیشه و فلسفه زیستناند.
حذف این گنجینهها یعنی بریدن شریانهای هویتی یک سرزمین.
حالا یک سؤال جدی پیش روست:
آموزش و پرورش با چه منطقی نسل آینده را از شاهکارهای ادبیاش محروم میکند؟
چطور میشود در کشوری که فردوسی و سعدی و حافظ دارد، دانشآموزان دبیرستانی حتی خواندن یک بیت شاهنامه را درست بلد نباشند؟
این بیاعتنایی، یک غفلت ساده نیست؛ یک فاجعه فرهنگی است.
اگر امروز زنگ شاهنامهخوانی و سعدیخوانی را به کلاسها نیاوریم، فردا نسلی خواهیم داشت که نه هویت خود را میشناسد، نه به دفاع از فرهنگش میایستد و نه حتی میفهمد چه چیز را از دست داده است. ( صفحه ی اینستاگرام )
*** این کلیپ فوق العاده را ببینید.
فردوسی سال ۱۳۸۷ تلویزیون را روشن میکند و ...
انیمیشن: بزرگمهر حسینپور
دوبله و آواز : مدرس و محسن نامجو
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
کتاب خواندن به جامعه روح و هویت میدهد، آدمها را به هم نزدیکتر و عمیقتر میکند. زیرا تأثیرات فوقالعادهای بر روی جامعه دارد، باعث افزایش سطح فرهنگی و آگاهی عمومی میشود و مردم را به تفکر جمعی و گفتوگوی سازنده تشویق میکند، مهارتهای ارتباطی، همدلی و درک متقابل را تقویت میکند و حتی به تابآوری اجتماعی کمک میکند.
کتابها ؛ قدرت تخیل، تفکر انتقادی و تصمیمگیری را بالا میبرند و باعث میشوند افراد با دید بازتری به مسائل نگاه کنند .
مطالعه استرس را کم میکند، سلامت روان را بهبود میدهد و حتی میتواند فرصتهای شغلی و اقتصادی جدید به جامعه بدهد.
کتاب خواندن میتواند جامعه را از پایه متحول کند!
با خواندن کتاب، سطح آگاهی و فرهنگ مردم بالا میرود، مهارتهای ارتباطی و همدلی تقویت میشود و افراد یاد میگیرند انتقادی و خلاق فکر کنند. و سبب میشود مردم نسبت به مشکلات و ارزشهای اجتماعی حساستر باشند و حتی انگیزه پیدا کنند برای تغییر و اصلاح جامعهشان دست به عمل بزنند. نسبت به حق و حقوق دیگران آگاه می شوند، یعنی بدانیم هر کسی در جامعه چه حقوقی دارد و چطور باید به این حقوق احترام بگذاریم ؛ این آگاهی باعث میشود کمتر به هم ظلم کنیم و فضای سالمتر و عادلانهتری بسازیم.
وقتی مردم نسبت به حقوق خودشان و دیگران را آگاه باشند، راحتتر میتوانند از خودشان دفاع کنند و جلوی بیعدالتیها ایستادگی نمایند. فشار فرهنگی مرا واداشته است تا سکوت کنم، اما در دل، فریاد ناتوانی و ناامیدی میپیچد.
مطالعه و کتاب خواندن فشار فرهنگی و تجاوز به حق و حقوق دیگران را کاهش می دهد چون سبب گسترش آگاهی میشود. فشار فرهنگی باعث میشود خیلی از حقوق مثلا ارث، نادیده گرفته شود چون جامعه هنوز با باورهای قدیمی جلو میرود، حتی وقتی دختری و یا زنی دنبال حقش میرود، ممکن است با سرزنش و برچسبهای منفی روبهرو شود.
او با خود می گوید: در سایهی سکوت، حق من گم شده است، حق و حقوق و ارثی که باید به من برسد، در دست برادر و یا عده ای دیگر است و من تنها نظارهگر این ظلم بیصدا هستم. فشار فرهنگی مرا واداشته است تا سکوت کنم، اما در دل، فریاد ناتوانی و ناامیدی میپیچد.
چه کسی قرار است عدالت را برگرداند وقتی صدای من در هالهای از خاموشی محو شده است؟
این تبعیضها ریشه در سنت، عرف و حتی بعضی قوانین دارد و باعث میشود صدای مظلومان کمتر شنیده شود و حق و حقوقشان گم شود.
خواندن داستانها و روایتهای مختلف زندگی انسانها، حس همدلی را در افراد تقویت میکند و باعث کاهش تعصبات و تبعیضها و عدم تجاوز به حق و حقوق دیگران میشود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه رسانه/
از دردسرهای شیرین معلمی، یکی هم این است که حتی خارج از کلاس و مدرسه و بین مسیر و هرجا، احوال بچه ها را در نظر می آوری و برایشان نقشه می کشی، مسائل را سبک سنگین می کنی، در خیالت مشق می نویسی. به چند و چون مسائل و مشکلات آموزشی و پرورشی فکر می کنی. موضوعاتی که چه بسا در خلال کار با برخی از آنها رو به رو شده ای و باید برای برون رفت از بین انها چاره ای بیندیشی. مثلا با این که تا کنون قریب یک قرن از عمر نظام آموزشی رسمی می گذرد، هنوز افت تحصیلی، تنبیه بدنی، روش تدریس، امتحان، تکلیف خانه، تقلب، کتاب خوانی، خلاقیت، کنترل کلاس، انگیزه و امثال آن از جمله مسائل دست اولی هستند که انگار هرچه در باره آنها از هر زبان که می شنوی، نامکرر است.
این روند و روال تقریبا شامل حال تمام معلمان می شود. حتی اگر بسیاری ، آنها را روی کاغذ نیاورند یا بر زبان جاری نسازند.
اصلا چیزی که شغل معلمی را از سایر مشاغل جدا می سازد و به آن ماهیتی فکری می دهد، همین دغدغه های هر روز و شب آنها برای رفع یکی از این معضلات است که چه بسا در استرس آور نمودن شغل و پیری زودرس آنها نیز بی تاثیر نباشد.
قضیه وقتی بغرنج می شود که نمی دانی از کی و چگونه بین درآمد معلم با سایر کارمندان ، فرق و تبعیضی ناروا به وجود آمده که سهم و سرعتی عجیب در کاهش حرمت و منزلت معلمان داشته است.
نویسنده کتاب « مشق های راه مدرسه» به عنوان یک عضو بازنشسته از خانواده بزرگ آموزش و پرورش، با تامل و مطالعه در خصوص برخی از مسائل آموزشی و پرورشی در طول سال های کار، هر از گاهی در باره موضوعی، مشقی نوشته و یادداشتی یا مقاله ای نگاشته و برخی از آنها به تدریج در مطبوعات و روزنامه ها منتشر شده که بسیاری از آنها در مجموعه حاضر، گرد هم آورده شده اند تا شاید هم مورد استفاده سایر همکاران و نومعلمان عزیز قرار گیرد و هم به عنوان ره آوردی از سی سال کار در آموزش و پرورش و شوق به پیشه ی معلمی تلقی گردد که ؛
« هرگز دمی ز یاد تو غافل نبوده ایم/ یا گفته ایم نام تو را یا شنیده ایم.»
کتاب در دو بخش تدوین شده است که در بخش اول، 25 مقاله منتشر شده در نشریات علمی و آموزشی و در بخش دوم نیز، 10 یادداشت منتشر شده در روزنامه های سراسری و سایت صدای معلم جمع آوری شده اند که البته همه این ها، تنها بخشی از مطالبی است که تا کنون از این نویسنده منتشر شده اند.
پنج مقاله کتاب به کندوکاو در تاثیرات تربیتی بزرگانی مثل؛ مولوی، سعدی، بهرنگی، بهمن بیگی و مرادی کرمانی اختصاص دارد.
کتاب حاضر که توسط انتشارات عابد، در ۲۰۰ صفحه و بهای دویست هزار تومان چاپ شده است، می تواند قابل استفاده فرهنگیان ،والدین و معلمان تازه کار و علاقه مند به مسائل آموزش و پرورش باشد .
علاقه مندان برای تهیه کتاب می توانند به دفتر انتشارات عابد (خیابان کارگر شمالی، نرسیده به بلوار کشاورز، خیابان قدر، پلاک چهار، واحد1) مراجعه یا با شماره واتساپ 09126720677 تماس بگیرند.
ضمنا با توجه به فرا رسیدن روز معلم (12 اردیبهشت)، این کتاب که در آن 30 مطلب در موضوعات آموزشی و پرورشی نوشته شده است؛ هدیه ارزشمندی برای معلمان و مناسب روز معلم است که مدیران مدارس و والدین گرامی می توانند آن را تهیه نمایند.
پایان پیام/
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نوروز، رقصِ بیقرارِ زمان است،
در گذرِ ثانیهها، در تپشِ لحظهها،
در شکستِ حصارِ کهنگی،
در آوازِ سبزِ صیرورت.
نوروز، زادهی خاک و خورشید است،
فصلِ تولدِ درختان،
موسیقیِ جاری در رگهای زمین،
چکاوکِ زندگی بر بامِ جهان.
نوروز، خندهی بلندِ آسمان است،
نفیِ سوگ و سکوت،
دستی که از میانِ شب،
سپیده را در آغوش میگیرد.
نوروز، همزبانِ رود و باران،
با شبنمِ روشن،
با نسیمِ رهایی،
بر فرازِ سنگینیِ سایهها.
نوروز، نامِ بلندِ انسان است،
بیمرز و بیدیوار،
در آیینِ تنوع،
در جشنِ کرامت.
نوروز، عصیانِ آزادی است،
فریادِ سبزِ دشت،
که به هیچ زنجیری،
سرِ تسلیم ندارد.
نوروز، شعر و شعله است،
رقصِ رنگ در آینه،
نغمهی بیپایانِ امید،
آنگاه که جهان را،
به زیبایی بازمیآفریند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نوروز از راه رسید . کودکان، نونهالان، دانش آموزان و دانشجویان ایرانی فارغ از قیل و قال مدرسه به خانه های خود بازگشتند تا تعطیلات نوروزی را به شادی بنشینند و در سال نو با توانی دوچندان پشت میز کلاس هایشان باز گردند و آموختن آغاز کنند.
چرخ تاریخ در استمرار ازلی - ابدی خود بار دیگر به نقطه ی آغاز چرخش گاه شماری خورشیدی در تمدن ایرانی به نوروز ۱۴۰۴ رسید . جنب و جوش و جوشش و خروش زمین و آسمان برای آغازی دیگر، انسان ایرانی و دلدادگان به نوروز در تمامی حوزه تمدنی نوروز را به شور و شوق و جنبش در آورده و کودک و بزرگ ، پیر و جوان ، خرد و کلان در کوشش رساندن خود به این آغاز هستند .
« آغاز » در آیین ها ، باورها ، تمدن ها راهی است برای « نوزایی » و شروعی دوباره . روزنه ای است برای کاستن از رنج « تکرار و بیهودگی » و امیدی است برای بازجستن فرصتی دیگر جهت استمرار و پیمودن رنج بودن اما نه به غم یا افسردگی و مچاله شدن در خود و چرخ زندگی که به « شادی و شور و سرور » کوفتن سنگلاخ و ساختن « زندگی » در این جاده ی دراز و پر رمز و راز .
در این بازجستن و توشه برداشتن از نوروز، کودکان و دانش آموزان ایرانی بیش از هر کسی شایسته آموختن هستند. شرایط سخت و دشوار اقتصادی خانواده ها، تهی شدن ساعات درسی دانش آموزان ایرانی از شور و نشاط و خلاقیت و جست و خیز و موسیقی و آواز و نگرش ایدئولوژیک و سیاست زده به تعلیم و تربیت؛ آنان را اغلب بی تاب، کم حوصله، نابردبار و مستعد رفتارهای پرتنش و پرخاشگرایانه و خشن کرده است!
از این روست که باید از فرهنگ و اندوخته های تمدنی و فکری خود مدد بگیریم و راهکاری برای امروز بیابیم.
خیام از جمله حکیمان خردورز ایرانی است که به نیکی جهان را کاویده و به باور روشنایی بخش « زیستن در شادی » دست یافته است. زیستن در شادی باعث رهنمون او به « ارزش بی بدیل دم یا زمان » شده است.
از این روست که خیام آدمیان را از هر گونه غفلت از ارزش جان بخش و آفرینش گر « شادی » و « گوهر گران سنگ زمان » بر حذر می دارد.
شناخت و ایمان به شادی و فرصت سوزی و از دست دادن گوهر ارزشمند زمان، گمشدگان کلاس های درسی فرزندان ایران است.
کودکان و دانش آموزان ایرانی تجربه شادی کردن و کام بردن از لحظات زندگی را در مدارس کشور از دست داده اند و یا تجربه آن به پایین ترین امکان خود در مدارس رسیده است! اینجاست که آموزگاران، معلمان، دبیران و فرهنگیان به واسطه مسئولیت خطیر شغلی خود می باید با فاصله گرفتن از روزمرگی های پر تکرار بی حاصل خیام گونه با نگرش «زیستن در شادی» به یاری فرزندان ایران بیایند.
اگر حافظ شیرازی ، ایرانی را بر در میکده این گونه خطاب می کند که :
« قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن » ؛ حکیم عمرخیام نیشابوری نیز برای ایرانی انبانی از خرد و حکمت اندوخته و به ارمغان آورده تا در روزگاران فسرده و سرد و تاریک و عسرت و رنجوری تاریخ تنهایمان نگذارد !
خیام بزرگ به بزرگی در موقفی که در تاریخ ایرانی جای گرفته است دست ایرانی را به گرمی و شوق می فشارد و گرانمایه کتاب نوروزنامه را می نگارد و اشعار نوروزی می سراید و می فرماید :
بر چهره گل نسیم نوروز خوشست
در زیر چمن روی دلفروز خوشست
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوشست
همچنان که در هنگامه ی غرش آسمان و تیرگی ابرهای فشرده و فرود آمدن بارش های بهاری می سراید :
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کین سبزه که امروز تماشاگه تست
فردا همه از خاک تو خواهد رست
گویی خیام با طی طریق پایان این بازی ( تولد و مرگ ) را نه به چشم دل که حتی به چشم ظاهر دیده است ! حیله ها و خدعه های چرخ کج مدار را به نیکویی کاویده و کشف کرده است و اینک در ایستگاهی از قطار تاریخ فراخوان به « دل آرامی و دم غنیمتی » هم میهنانش می دهد .
خیام به دلدادگی و دلسوختگی برای هم میهنانش می سراید :
از آمدن بهار و از رفتن دی
اوراق وجود ما همی گردد طی
می خور مخور اندوه که گفت حکیم
غمهای جهان چو زهر و تریاکش می
خیام آدمی را از بیهودگی ، از سرگشتگی ، از باختن « دم » به هر آنچه که جز برای « زیستن « و « شادخواری » بگذرد بر حذر می دارد و با ژرف کاوی حکیمانه و کم نظیر اگر نگوییم بی نظیر ندا می دهد :
ابر آمد و زار بر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی شاید زیست
این سبزه خود امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست
در تجربه زیسته خیام از طبیعت، از عناصر حیاتی جهان مادی از جمله نوروز باید کام گرفت و آموخت. آموختن آنچه که باعث توازن در زندگی بشر با پیرامون خود می شود و آن زیستن متوازن در « شادی و شاد زیستن» است و از پس این شادی است که ساختن و آفریدن و زایش و خلق کردن پدید می آید و آن گاه نگاهبانی از ساخته های سترگ خود معنا می یابد.هر آیین، باور، اعتقاد یا ایدئولوژی که زندگی و شادی را تهدید یا محدود کند، مروج تاریکی، مرگ و تباهی خواهد بود.
از نوروز و از خیام عزیز در آغازین روزهای سال نو و نو شدن جان و جهان بیاموزیم که « شادی » را به کلاس های درس ببریم. بچه های ایران حق شادی دارند و نیازمند شادی هستند. شادی در دیدن، شادی در شنیدن، شادی در خواندن، شادی در بازی، شادی در فرا گرفتن و شادی در بودن.
گرچه گفتمان خشک و ملال آور و خشن ایدئولوژیک و برنامه های بی روح و یک سویه نظام آموزشی و تنگناهای اقتصادی هر ایرانی را دچار فقر معرفتی و انگیزه ی تلاش کرده است ولی چنانچه نگاه پدری یا مادری و فرزندی را بر کلاسهایمان حاکم بدانیم و آن گونه که انتظار داریم با فرزندان خود در کلاس ها رفتار کنند رفتار کنیم، از دمیدن « شادی » همان که چونان دم مسیحایی جان بخش روح و روان کودکان و فراگیران است دریغ نخواهیم ورزید و هم نوا با خیام به معجزه کلمات و مهر و عشق به طبیعت و چرخه ی هستی، زیستن یا چگونه زیستن را به آنان خواهیم آموخت.
جان و جوهر تمدن ایرانی و بن مایه های هویت ملی ایرانیان توان یاری و امداد فرزندان ایران برای گذر از بحران های زمانه را دارد.
نوروز، جهان بینی انسان ایرانی از دوره باستان تا به امروز است که خیام بزرگ یکی از اندیشمندان و مفسران ژرف بین این گفتمان تمدنی است.
اگر بخواهیم از تعبیر بازگشت یا بازشناخت خود بگوییم بایسته است که از بازگشت به جهان بینی نوروز و گفتمان خیام بگوییم و آن جز بازگشت به « زندگی » و « شادی » نیست.
هر آیین، باور، اعتقاد یا ایدئولوژی که زندگی و شادی را تهدید یا محدود کند، مروج تاریکی، مرگ و تباهی خواهد بود.
ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست
دریاب که هفته دگر خاک شده ست
می نوش و گلی بچین که تا در نگری
گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست
ماییم که اصل شادی و کان غمیم
سرمایه دادیم و نهاد ستمیم
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آیینه زنگ خورده و جام جمیم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
همه جایِ زمین را آب فرا گرفته بود و تمام حیوانهایِ در کشتی نوح به این اندیشه بودند تا آنجایی که می توانند بِکوشند به ساحلِ نجات بِرسند زیرا هر یک از آنها می دانستند اگر محلِّ اجتماعِشان که با تدبیرِ نوح ساخته شده بود به خطر بیفتَد هیچ یک را یارایِ نجاتِ خویشتنِ خویش نخواهد بود .
شتر می گفت : دیدید وقتی کُلِّ زمین را که ما در آن می زیستیم آب فرا گرفته بود ، نه تنها همه به مرگ تهدید می شدیم فرزندان ، نوادگان و همه کس و ناکسِ ما در آینده نیز به خطر می اُفتاد ؟
شیر می گفت : ما موجودات، گرچه گاهی گوشت یکدیگر را می خوریم، ولی میکوشیم نسل هم را از ریشه بر نَکَنیم زیرا همه آگاهیم سلامتی، رفاه ، شکوفایی، شادی و .... . تک تکِ ما به یکدیگر گره خورده است.
علاوه بر مخاطرات فردی اگر عمقِ نگاهِ ما محدود باشد خطر جمعی نیز ممکن است همه حیوان ها را به ورطه ی فلاکت بکشانَد پس گرچه نوح برای نجات کوشید و ما را راهنما شد، اما برماست که از خودخواهی بکاهیم و شکوفایی آیندهی جمع حیوان ها را به آسایش موقت خویش ترجیح دهیم تا از طوفان نجات یابیم.
اما روباه و جغد نقشه ی شومی در سر داشتند.
قصد شان این بود یک به یک حیوان ها را در آب بیندازند . تا زمانی که به ساحلِ نجات رسیدند خود باشند و دیگر هیچ.
شیر که از نیّتِ آنها با خبر شده بود در چندین جلسه یِ توجیهی خواست دیدِ جغد و روباه را از خود اندیشی به دیگر اندیشی تغییر دهد ، امّا نشد که نشد ، زیرا دیدِ آنها در زمان ، دور دست ها را نمی توانست ببینَد و با تکیه بر کوتَه نگری خود تنها به خویشتنِ خویش می اندیشیدند .
با رئیسِ ارّه ماهی ها که در اطرافِ کشتی پَرسه می زد در یک اتّحاد نا مبارک هم پیمان شدند تا با نقشه یِ شومشان و سلاحِ بُرنده یِ ارهّ ماهی ها همهیِ حیوان ها را از بین ببرند.
هرچند موفق شدند بعضی از حیوان هایی چون دایناسورها را از بین ببرند، اما لایهی میانی ارهّ ماهی ها بَر رئیس خود شوریدند و او را در کفِ دریا زیرِ سنگی زندانی کردند . سپس کشتی را تا رسیدن به ساحلِ نجات همراهی نمودند.
ارهّ ماهی ها پس از نجات دادن حیوان ها ؛ افتخار اقامت در ویرانه ها را به جغد و لوح بینالمللی تزویر را به روباه دادند و هیچ حیوانی را نکُشتند ، نه بردار زدند ، نه زندانی کردند بلکه مبنای زندگی در آینده را بر این اصل استوار ساختند:
« هر حیوانی در آفرینش حق و حقوقی دارد که هیچ حیوان دیگر را یارای دست درازی بر آن نیست، حتی با ادعایِ قرابت با آفریننده » .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
کلاس سوم راهنمایی بودم که آگهی تبلیغات پذیرش هنرجو برای ترم جدید انجمن سینمای جوان را در سطح شهر دیدم. ماجرا را به همکلاسی و دوست صمیمی و دیرینم گفتم و با موافقت او در کلاس های انجمن ثبت نام کردیم و دوره کلاس های فیلم نامه نویسی، عکاسی، فیلم برداری و کارگردانی را برای ساخت فیلم های هشت میلیمتری گذراندیم. پس از پایان این دو ترم درس و مشق را پی گرفتم و با پایان دوره دبیرستان برخلاف رشته تحصیلی ام که حسابداری بود در آزمون کنکور رشته تربیت معلم را انتخاب کردم و این گونه سرنوشت من در دوره آموزش عالی و شغلم شکل دیگری رقم خورد.
علی رغم علاقه کودکانه ام به فیلم و سینما و عضویت در انجمن سینمای جوان هیچ گاه آن را به طور جدی دنبال نکردم و این علاقه در حاشیه زندگی فردی و شغلی ام باقی ماند، اما انجمن سینمای جوان نگاه هیجانی - عامیانه من به سینما را تغییر داد و همین باعث شد دغدغه فیلم دیدن و دنبال کردن رویدادهای سینمایی در من خاموش نشود.
ارتباطم را با دوستان و رفقای سینمایی حفظ کردم و گاه که دورهمی هایی داشتیم از آنان جویای تغییر و تحولات و شرایط و حال و هوای سینمای کشورمان می شدم. رویدادهای سال های اخیر و به ویژه ناکامی یا شکست بسیاری از وعده ها، آرزوها، برنامه ها و گفتمان های آرمانی، اجتماعی، دینی و فرهنگی باعث شد بار دیگر علایق دوران کودکی و نوجوانی در فکر و روانم برانگیخته شود و فرصت بیشتری برای آن دوران بر باد رفته نوجوانی بگذارم! لحظه ای نیاسودن، کوشیدن و مهر ورزیدن، وارستگی، متانت و فروتنی و تواضع و گذشت و خوش رویی آن چیزی بود که از نزدیک در سیما و خلق و خوی بنایی هنرمند و انسان نواز پر شفقت از او مشاهده کردیم.
بسیار فیلم های نادیده را ببینم و بسیار نقدهای ناخوانده را بخوانم و اندکی به علایق پشت گوش انداخته و " تا وقت دگر " بپردازم !
این جست و جوی روزهای نوجوانی باعث شد به طور تصادفی با یکی از هنرپیشه های نامدار و بسیار خوشنام دهه چهل و پنجاه ایران بیشتر آشنا شوم و او کسی نبود جز :
"پوری بنایی دختر ایران"
اینکه چرا از میان خیل هنرپیشگان و ستاره های سینمای ملی ایران پوری بنایی و کارنامه و شناخت او موضوع این نوشتار شد را در ادامه بیان خواهم کرد.
پیش از پرداخت به این پرسش بر حسب حرفه معلمی و تجربه و آموخته های کاری ام باید اشاره و یادآوری کنم که یکی از راه ها و روش های کارآمد برای انتقال مفاهیم به دانش آموزان و فراگیران، وجود الگو و نمونه هایی از هم نوعان و هم میهنان خود برای آنان است تا با سرمشق قرار دادن آنها، انگیزه بگیرند، از دشواری راه زندگی سر خورده نشوند و همت و تلاش و باور به خود را وجهه همت خود قرار بدهند و از پیمودن اهداف خود دلسرد نشوند و بدانند و ببینند که افرادی از جنس خود و به طور کاملا ملموس و قابل دسترس در گوشه و کنار میهن شان بوده و هستند که زندگی خود را هدف گذاری کرده اند و با ایمان به آن هدف توانسته اند به خواسته خود نیز دست یابند و این کاری بود که امثال مریم میرزاخانی ها و پوری بنایی ها به قطعیت و قاطعیت تمام بدان جامه عمل پوشاندند.
پوری بنایی دختری از شهر اراک:
پوری بنایی در ۱۹ مهرماه سال ۱۳۱۹ خورشیدی در شهر اراک زاده شد. نام پدرش علی و نام مادرش توران است. شش خواهر دارد و یک برادر. نام او پوران ( پوری ) گذاشته شد اما پدر به علت علایق دینی او را صدیقه نام گذاری کرده بود. پنج ساله بود که خانواده اش به تهران کوچ می کنند. از همان دوره دبستان به نمایش و تئاتر علاقه نشان می داد و در نمایش ها و برنامه های هنری مدرسه شرکت می کرد.
با پایان کلاس ششم ابتدایی به هنرستان خیاطی می رود و خیاطی می آموزد. پس از آن در کلاس های باله لی لی لازاریان شرکت می کند و هنر باله را فرا می گیرد. از دیگر هنرهایی که پوری نوجوان می آموزد نواختن ساز سنتور است. علاوه بر اینها در رشته های ورزشی چون سوارکاری، تنیس، اسکی روی آب و برف شرکت می کند و حتی صاحب عنوان قهرمانی هم می شود، دیپلم می گیرد و در آمریکا هنر بازیگری می آموزد.
ورود به دنیای سینما
پوری بنایی با نصرت الله وحدت کارگردان و هنرپیشه مشهور سینمای ایران از طریق عموی خود نسبت خویشاوندی داشت و به همین سبب در دیداری خانوادگی، نصرت الله وحدت به او پیشنهاد بازی در فیلمی که پیش رو دارد را می دهد و پوری بنایی که از کودکی شوق هنر سینما را داشت، پیشنهاد وحدت را می پذیرد. ماجرا را با پدر پوری در میان می گذارند و پدر به شرط آن که او در سینما وقار و وزانت خود را حفظ کند می پذیرد.
نگاهی به کارنامه سینمایی پوری بنایی
نخستین تجربه سینمایی بنایی با پیشنهاد نصرت الله وحدت در فیلم " عروس فرنگی " به سال ۱۳۴۳ شکل گرفت. برای ایفای نقش " ماریا " در عروس فرنگی پوری بنایی باید موهایش را کوتاه می کرد اما او به سبب عشق خود به سینما حاضر می شود حتی موهایش را از ته بتراشد! پس از تجربه موفق در فیلم عروس فرنگی او در همان سال در فیلم دیگری به نام " دزد شهر " بازی می کند. سال ۱۳۴۴ در چهار فیلم و همین طور در سال ۱۳۴۵ در چهار فیلم دیگر به ایفای نقش می پردازد.
پوری بنایی تا سال ۱۳۵۷ در ۸۸ فیلم نقش ایفا کرد که ده فیلم از آنها با کشورهای ژاپن، ترکیه، آمریکا و فرانسه مشترک بوده است و همچنین در اکران دو فیلم "قیصر" و "مریم و مانی" هم نقش تعیین کننده داشت و جا دارد به چند فیلم مشهور و نقش برجسته او در آنها و تحلیل سینماگران از کارنامه سینمایی اش اشاره شود.
ابوالفضل برزگر در یادداشتی برای نگارنده در تحلیل سینمای بنایی می نویسد:
" پوری بنایی چهره ای جذاب و شرقی دارد که خیلی زود در دهه چهل گل می کند! پرسونای او در مسیری سینوسی از کمدی و عشقی تا اکشن، جنگی، تاریخی، آسیب دیده، تا فداکار و مقتدر و ... را شامل می شود. در این مسیر با بزرگانی چون محمدعلی فردین، ناصر ملک مطیعی، رضا بیک ایمانوردی، بهروز وثوقی، ایرج قادری همراه و همبازی می شود و در میان ستارگان زن سینمای ایران با فروزان قابل مقایسه است.
بنایی به مرور به محبوبیتی در دو سطح حقیقی و حقوقی در سینمای ایران دست یافت و توانست اعتمادی همگانی را به خود جلب کند. سال ۱۳۴۸ از راه می رسد.
پوری بنایی با بازی در فیلم " قیصر " مسعود کیمیایی برای همیشه نام خود را در سینمای ایران جاودانه می کند. فیلمی متعلق به موج نوی سینمای ایران که عملا سینمای ایران را به سینمای پیش از قیصر و پس از قیصر تقسیم کرد!
پوری بنایی زیبایی سیرت و زیبایی صورت را توامان داشت و با تلاشی ماندگار هم توانست نقشی ارزنده و حتی تعیین کننده در ساخت قیصر چه در نقش هنرپیشه و چه در نقش تامین کننده سرمایه اولیه فیلم ایفا کند و هم عامل تعیین کننده در رهایی فیلم از توقیف بود، چرا که فیلم به سبب دارا بودن صحنه های خشن چاقو کشی و قمه کشی مورد انتقاد قرار گرفت و این تلاش های پوری بنایی بود که فیلم را از توقیف رهانید. به جز آن که بنایی برای ساخت قیصر وامی به مبلغ صد هزار تومان از بانک عمران گرفت که تمام اقساط آن را شخصا پرداخت و حتی دستمزد سی هزار تومانی او بابت بازی در فیلم هیچ گاه پرداخت نشد!" پوری بنایی سیمای سومی هم دارد و آن وجه نیک اندیش، نیک سرشت و مهرورزی و دستگیری از هم میهنان و مردم وطنش می باشد. او از ایران مهاجرت نکرد، حاضر به بازی در غیر از آن معیار و اصول و باور خود نشد .
در تحلیل دیگری که خبر آنلاین درباره پوری بنایی به تاریخ ۲۱ آبان ۱۴۰۳ منتشر کرده، آمده است:
" پوری بنایی در فیلم های قیصر و غزل به عنوان شخصیتی تاثیرگذار و پیچیده ظاهر شد و توانست بازتابی از احساسات انسانی و نقش های پیچیده زنانه را ارائه دهد... حضور بنایی در نقش غزل که نام فیلم غزل هم بر آن مبنا انتخاب شده است نمادی از تمام زنان قربانی است در طول تاریخ. در فیلم "مهر گیاه" گیاهی شبیه به جفت انسانی زن و مرد است. ریشه های این گیاه به دو بخش تقسیم می شود که یک بخش آن مونث و یک بخش آن مذکر است و یک تن واحد به نظر می رسد.
بنایی با اجرای قوی و باورپذیر خود، شخصیت زنی را به تصویر می کشد که بلد است چگونه درد و اندوه را با غرور و عزت به نمایش گذاشت.
فیلم "زنبورک" فیلم نمادین و فلسفی است که داستان انسان هایی را روایت می کند به دنبال راهی برای رهایی از ستم و فساد هستند. زنبورک ادبیات نمایشی و عامیانه ایران را با ادبیات و فرهنگ مدرن غربی در می آمیزد.
در فیلم "جهنم به اضافه من" شخصیت بنایی فراتر از یک قهرمان معمولی به نمادی از جسارت و پایداری در برابر موانع اجتماعی تبدیل می شود. در " کوچه مردها" نه تنها به زیبایی عواطف و احساسات را به تصویر می کشد بلکه بارتابی از زنانی است که گویی از انفعال خسته اند و در "خداحافظ تهران" زنی عاشق و مقاوم است که برای حفظ ارزش هایش می کوشد تا سرانجام به هدف خود می رسد...
در یک تحلیل کلان ؛ پوری بنایی با اجراهای قوی و نگاهی عمیق به کاراکترها، نوعی دلبستگی در تماشاگر ایجاد می کرد و آنان را وادار می ساخت تا ورای ظاهر شخصیت ها به عمق احساسات و کشمکش ها توجه کنند.
بنایی همچنین با نقش هایش به شکلی ناگفته، مسائلی از قبیل قدرت زنانه، عشق و جست و جوی هویت را در سینمای آن دوران نمایان ساخت. او با هنرش به نسلی از بازیگران زن، شجاعت و الهام بخشید تا در نقش های پیچیده تر ظاهر شوند و نقشی فعال تر در روایت های سینمایی ایفا کنند.
تاثیر بنایی بر سینمای ایران نه تنها از طریق بازی هایش، بلکه از طریق حضور قدرتمندش به عنوان یکی از نمادهای زنانه سینمای ایران نیز به یادگار مانده است."
پوری بنایی را به سبب شباهت با اوا گاردنر هنرپیشه آمریکایی، اوا گاردنر ایران نامیده اند. طبق منابع رسمی آخرین فیلمی که بنایی در آن نقش آفرینی داشت فیلم مریم و مانی به کارگردانی هنرمند جسور و مظلوم ایرانی، کبری سعیدی ( شهرزاد ) به سال ۱۳۵۷ می باشد اما در گفت و گوی نگارنده با پوری بنایی ایشان فیلم تلوزیونی " هزارمین " را آخرین فیلمی می داند که در آن بازی داشته است.
پوری بنایی پس از ۵۷ هرگز جلوی دوربین نرفت تا اینکه در سال ۱۳۸۷ عباس کیارستمی برای ساخت فیلم " شیرین " از او درخواست شرکت در فیلمش را می کند. بنایی هم به علت احترام و مهری که به کیارستمی داشت می پذیرد.
لازم به یادآوری است که این فیلم تصویرگر ۱۱۳ هنرپیشه زن، بدون هیچ سخنی رو به دوربین فیلم برداری است. در توصیف این فیلم پوری بنایی می گوید که " کیارستمی از من خواست تا رو به دوربین گریه کنم! من هم مقابل دوربین فقط و فقط اشک ریختم و اشک... بعدا کیارستمی از این صحنه به عنوان بهترین و تاثیرگذارترین صحنه فیلم یاد می کند."
پوری بنایی در سیمای یک ایرانی میهن پرست
پوری بنایی علی رغم اینکه پس از سال ۱۳۵۷ همچون بسیاری از هنرمندان مورد بازخواست و بی مهری قرار گرفت ولی ایران را ترک نکرد و از جمله کسانی بود که ماندن در وطن را برگزید و ماند. بنایی در گفت و گوهای متعدد در پاسخ به پرسش : چرا ایران را ترک نکردی و همچنان در اینجا ماندی؟ پاسخ می دهد: " من وطنم و مردم کشورم را دوست دارم و در کنار آنها راضی و خشنودم. بودن در کنار آنها به من انگیزه و امید و سرزندگی می بخشد.
نکته قابل تامل اینکه بنایی می گوید:" بعدها بازی من در فیلم ها بلامانع اعلام شد ولی هیچ وقت نتوانستم خود را راضی به بازی مجدد در سینمای ایران کنم!" آنچه که از گفته او می توان فهم کرد پای بندی و باور بنایی به معیارها و اصولی در زندگی می باشد که او نمی تواند در فقدان آنها تن به حضور در سینمای ایران بدهد! نگاهی به بنایی و نوع زندگی اش حاکی از پای بندی به مبانی بنیادینی است که هیچ گونه تلاطم سیاسی و اجتماعی و یا وزش طوفان های ایدئولوژیک سیاسی و اعتقادی نتوانست او را از مسیر روشن ایران خواهی و مردم دوستی منحرف سازد.
پوری بنایی نیکوخصالی نیکوکار
پوری بنایی سیمای سومی هم دارد و آن وجه نیک اندیش، نیک سرشت و مهرورزی و دستگیری از هم میهنان و مردم وطنش می باشد. او از ایران مهاجرت نکرد، حاضر به بازی در غیر از آن معیار و اصول و باور خود نشد، اما هرگز دست از تکاپو برای میهنش نکشید. آلام و دردها و رنج های ایران و هموطنانش را از یاد نبرد و این بار نگارنده قصه و سناریست و کارگردان آنچه خود دوست می داشت شد.
بازیگر این راه هم خود او بود در لوکیشنی به وسعت ایران.
در گفت و گویی پوری بنایی می گوید که از همان اوایل بازیگری سخت دل بسته برنامه های نیکوکارانه و خیریه فرح دیبا (پهلوی) می شود. او تعریف می کند که " روزی عکسی از شهبانو را در حالی که کودکی جذامی را بغل کرده روی جلد نشریه ای می بیند و تحت تاثیر آن قرار می گیرد. سپس متوجه می شود که او از همه کسانی که قصد کمک و نیکوکاری دارند درخواست همکاری کرده است، در نتیجه به آدرس دفتری که معرفی شده بود مراجعه می کند و داوطلبی خود را برای همکاری در برنامه های خیریه و نیکوکاری اعلام می نماید.
بنایی می افزاید فرح دیبا از این اقدام من بسیار شادمان شد و از آن به گرمی استقبال کرد." پس از آن بود که در نهادهای خیریه زیر نظر فرح پهلوی چون سازمان ملی حمایت از کودکان، انجمن ایرانی یاری برای جذامیان، انجمن یاری برای قربانیان سوختگی، سازمان ملی مبارزه با سرطان، سازمان حمایت مادران و نوزادان، مدرسه نابینایان و ... همکاری و همراهی می کند.
اما داستان این پندار و کردار نیک پس از سال ۱۳۵۷ خواندنی است. این بار پوری بنایی خود به تنهایی بازیگر عاشق و دلباخته ای به وسعت میهنش می شود که تا به امروز استمرار داشته است.
در اثبات نیک نفسی و نیک کرداری پوری بنایی شایسته است تا خاطره ای که نگارنده خود شاهد آن بود را روایت کنم. در یکی از روزهایی که قرار بود به مناسبت برگزاری بازارچه خیریه ای در تهران به حضور ایشان برسیم، پس از رسیدن به محل برگزاری بازارچه خیریه به همراه دوست و همراه عزیزم، متوجه شدیم که او در محل حضور ندارد! به ناچار با او تماس گرفتیم و ایشان ضمن پوزش از تاخیر خود گفتند که اکنون در یک بازارچه خیریه دیگری هستند و به محض اتمام کارش خود را به محل بازارچه خواهند رساند.
لحظه ای نیاسودن، کوشیدن و مهر ورزیدن، وارستگی، متانت و فروتنی و تواضع و گذشت و خوش رویی آن چیزی بود که از نزدیک در سیما و خلق و خوی بنایی هنرمند و انسان نواز پر شفقت از او مشاهده کردیم.
بیش از نیم قرن است که پوری بنایی گام در راهی گذاشته است که جز ایمان و عشق به وطن تفسیر دیگری ندارد. او تنها و مستقل این راه را تا به امروز پیموده است. امدادرسانی و یاری به هموطنان در هر حادثه و اتفاق ناگوار پیشه و مرام او شده است. از کمک و دستگیری از سیل زدگان خوزستان و زلزله زدگان خوی و هموطنان سیستان و بلوچستانی گرفته تا همکاری و شرکت در برنامه های موسسه خیریه محک، موسسه و آسایشگاه خیریه کهریزک، بنیاد خیریه زینب کبری، خیریه بهنام دهش پور و موسسات خیریه بیماران تالاسمی، ام اس، کر و لال ها، نابینایان و کودکان عقب مانده ذهنی و ... نمونه ای از تلاش های سترگ او در این چند دهه به دور از هیاهو و تفاخر و شهرت طلبی می باشد.
پوری بنایی همچون دیگر نمادهای ایرانی اینک یک نماد و نشانه است برای دختران ایران زمین. او معیاری عملی و ملموس و تجربه شده برای پندار و گفتار و کردار نیک در زیست فرزندان ایرانیان و به ویژه دختران ایرانی است. اراده و ایمان به خود و هدف در شکوفایی وطن و تعالی و اعتلای خود و هموطنانت. بنایی همواره دختری وفادار به مام میهن و فرزندی صدیق برای مردم میهنش بوده است.
پوری بنایی ترجمان یک گفتمان:
پوری بنایی به درستی ترجمان متین صورت و سیرتی از دختران و زنان کوشا، کنش گر، هنرمند و فعالی هستند که در دهه سی دانش آموختند، در دهه چهل و پنجاه بالیدند و در روزگار پس از ۵۷ خود را وقف میهن و فرزندان ایران عزیز کردند تا هم میوه ای از فداکاری های نسل تجددگرا و میهن دوست مشروطه باشند و هم نمادی برای نسلی که در جست و جوی روشنایی، مدنیت، خرد و بهروزی و آبادی و آزادی و توسعه ایران است.
عشق و دلدادگی او به ایران و سعادت دختران و پسران ایران زمین و تمدن دیرپای ایرانی را پایانی نیست.
**نکته قابل یادآوری اینکه گرچه پوری بنایی عزیز راضی به نوشتن و گفتن از او نبود اما این نوشتار ادای دینی هر چند کوچک به او و نسل ایران ساز و نادیده انگاشته شده اوست.
در نگارش این نوشتار از مصاحبه ها و گفت و گوهای صورت گرفته با پوری بنایی به ویژه گفت و گوی نسیم یزدانی ( بانو مدیا ) و همچنین گفت و گوی رادیو حافظ با ایشان که هر دو در " یوتیوب " قابل دسترس است بهره بردم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
جستارگشایی:
دکتر « محمود درگاهی » استاد دانشگاه ادبیات زنجان سال ۲۰۱۰ در پژوهشی عمیق تحت عنوان « تاثیر شاهنامه در تاخیر دموکراسیخواهی » که سال ۹۶ در ماهنامه بایرام متتشر شد مینویسد:
« شاهنامه فردوسی بزرگترین اثر کلاسیک فارسی به ویژه در عرصه اندیشه سیاسی و شیوههای کشورداری است ؛ شهرت گسترش این کتاب در میان مردم ایران موجبات راهیابی و رسوب درون مایههای سیاسی آن در اذهان طیفها و طبقات گوناگون آنان فراهم آورده است.
مهمترین این درونمایهها نوعی الگوی کشورداری است که در آن یک شاه بزرگ یا خدایگان در کانون یک اقتدار سیاسی جای میگیرد . این شاه بزرگ یکتنه تشخیص دهنده همه مصالح کشور و نیک و بد زندگی انسانها و تعیین کننده حیات و مرگ و زندگی آنهاست. خلق و خوی دیکتاتوری ما معطوف به خانه کودکی و تربیت دوره پیشامدرن ماست. ما ذاتا در زمان قدرت، ظالم و سرکوبگریم و در بیقدرتی کُرنشگر، چاپلوس و ساکتیم.
وقتی که چنین الگویی از یک قدرت سیاسی در درازنای سدهها پیش روی ملتی قرار گیرد و خطوط برجسته آن در ذهن یکایک آن حک شود راه را برای آشنایی با الگوهای بدیل و شیوههای دیگر کشورداری به ویژه شیوههای مخالف آن مانند دموکراسی و مشارکت سیاسی میبندد و نوعی نگاه سیاسی میآموزد که در آن هیچ جایی برای آحاد ملت و دخالت و مشارکت آنها در امور کشورداری نمیماند.
آموزه خطرناکی که به مرور تبدیل به خلق و خوی ملی میشود و در سدههای متوالی تاریخ در تکوین اندیشه ایرانی تغییر شکل میداد و با رسوخ تار و پود فرهنگ و حتی اعتقادات دینی مردم زیانهای هنگفتی را فراهم می آورد .... ».
اخیرا سخنرانی متفاوتی در راستای پژوهش دکتر درگاهی از دکتر رنانی در خصوص کتاب « روایت دکتر داریوش آشوری» را چندین بار با گوش جان نیوشیدم y از اینکه رنانی با پای بندی به تفکر انتقادی سیر تطور توسعه را در ایران به چالش جدی میکشد به وجد آمدم.
ما فاقد قصهایم . از شاهکشی قصه در نمیآید. رنانی در سیر تاریخی توسعه و تجربیات معلمی خود معتقد است که مراحل توسعه عبارتند از:
1- سرمایهگذاری اقتصادی
2- سرمایهگذاری انسانی
3- سرمایه اجتماعی
4- سرمایه نمادین
5- سرمایه خانه کودکی
6- سرمایه خانه زبان
وی در ادامه سرمایه اقتصادی را شرط لازم و ناکافی توسعه معرفی کرده میافزاید: چین فقط در حوزه اقتصاد به مرز خلاقیت و دانش جهانی رسیده است ولی مفهوم توسعه توانایی و خلاقیت در تمام شئون توسعه از اقتصاد تا ادبیات، هنر، فلسفه، عرفان و...است.
رنانی از مشارکت، نوع دوستی، امید، چهرهها و شخصیتهای نمادینی مانند کوروش، علیدایی و آثار تاریخی و معنوی همانند تخت جمشید و شاهنامه فردوسی به عنوان لوازمات ناکافی مفهوم توسعه نام برده میافزاید:
« درآمد انگلیس از چهره کاریزماتیک دیوید بکام از کل آثار تاریخی ما بیشتر است در حالی که ما برای علیدایی جوک میسازیم و از ظرفیت جنازه هارون الرشید و رضا شاه و...غافلیم.
رنانی معتقد است که ما مهارت لازم برای نگهداشت سرمایهها را نداشته و با اینکه در حوزه آموزش مدرن پیشتازیم ولی در رواداری، گفت و شنود ، فنون مذاکره، جرات عذرخواهی، مهارت عقبنشینی و دیالوگ را بلد نیستیم .
خلق و خوی دیکتاتوری ما معطوف به خانه کودکی و تربیت دوره پیشامدرن ماست. ما ذاتا در زمان قدرت، ظالم و سرکوبگریم و در بیقدرتی کُرنشگر، چاپلوس و ساکتیم.
قصه مادران ما واپس گرا و ضد توسعه است. ما همچنان از سوسک غول ساخته و اسیر تربیت کودکانه و ناکارآمد اولیا هستیم.
به باور رنانی ؛ آخرین ایستگاه توسعه، خانه زبان میباشد ؛ خانواده و مدرسه در خانه زبان مستقرند.
زبان فارسی به عنوان میراث مشترک ما بسته و نرم بوده و فاقد تیزی و ظرفیت لازم برای پذیرش وجوه مختلف توسعه است . فارسی، زبان استعاره، کنایه و دوپهلو گویی هاست . ایهام و ابهام و... برای شاعرانگی خوب است ولی لازمه توسعه ؛ شفافیت، خلق واژگان و تولید مفاهیم مدرن است.
فن آوری زبان فارسی معطوف به عصر کشاورزی است ؛ البته نباید از خیانتهای فرهنگستان زبان فارسی در نامگذاریها و انسداد زبانی غفلت نمود. اگر امروز شاهنامه فردوسی برای ما قابل فهم است افتخار نیست بلکه نشانه ایستایی و بسته بودن زبان است. زبان باز و خلاق لازمه و پیشران توسعه است.
اگر نفت نبود ما چیزی بین افغانستان و پاکستان بودیم.
احزاب ما فاقد قصه و آرزوهای مشترک فراگیر هستند.
ما فاقد تاریخیم ؛ شاهنامه تاریخ ماست. کوروش، تخت جمشید و هخامنشیان اکتشافات غربیهاست.
ما فاقد قصهایم . از شاهکشی قصه در نمیآید.
قصه دموکراسی باید از خانه مادری و خانه زبانی شروع شود . از این منظر پزشکیان فرصتی برای خلق قصههای جدید است. خلق قصه غیر از گفتمانسازیست . گفتمان مجموعه مفاهیمی است که فهم مشترک ایجاد میکند.
ماندگاری گفتمانها به اندازه عمر سازندگان سیاسیاش بوده و عمقی ندارند .
جامعه ایرانی پسا جنبش مهسا در حال دم کشیدن و تولید مزه است و عصر دیجیتال گشودگی زبانی ایجاد میکند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید