شما را نمی دانم اما بنده به اجل و تقدیر الهی برای لحظه مرگ اعتقاد دارم. درست است که در این مقطع زمانی، داغ پرپر شدن نوجوانان کشورمان همه ملت ایران را پریشان احوال کرده است و بیان این جمله باعث آزردگی آنان خواهد شد و لیکن واقعا بارها دیده ایم که نوزاد سه روزه ا ی را بعد از ده روز از زیر آوار زنده بیرون می آورند، یا کودکی از دل چاه عمیق پس از چند روز و یا..... نگه دارنده اش نیکو نگه داشت ، و گرنه صد قدح نیفتاده بشکست.
اما رضایت نامه خانواده ها ، چگونه می تواند تضمین کننده ی سلامتی سفرهای اردویی باشد؟
پدر و مادر به لحاظ حس عاطفی در قبال اصرار فرزندش تسلیم می گردد و تکه کاغذی را - که بنده تا حال ندید ه ام - برای قبول مسئولیت سفر از هر خطری ، امضاء می نماید. قدری تأمل ما را متوجه می کند که گیرم مسئولیت سفر فرزند با زرنگی هر چه تمام بر دوش والدین باشد اما اگرهایی هست که لازم به اصلاح هست.
مهمترین نکته این که خانواده ها اجازه هیچ سفری را به فرزندان خود ندهند مگر این که رئیس اداره مربوطه و مدیر مدرسه قبلا یک تعهدنامه مسئولیت سلامتی سفر را برای هر خانواده امضاء نمایند و بعد از خانواده ها امضای رضایت سفر بگیرند.
والدین با یک امضا چه تقصیری دارند که خیال تان از این بابت راحت است وقتی که:
وقتی که ما همه چیز خوب و استاندارد و هدفمند را برای کلان شهرهای خود می پسندیم و برای شهرهای دیگر یا به اصطلاح شهرستانی ها ، روا نمی دانیم وقتی که چرخ های اتوبوس ، سالهاست تعویض نشده است و استقامت لازم برای ترمز در هر نوع جاده ی خاکی ، شنی و آسفالت و... را ندارد.
وقتی که بیمه سر نشین و بدنه را آن قدر گران کرد ه اید که راننده برای بیمه کردن اتومبیل خود، امروز و فردا می کند.
وقتی که معاینه فنی انجام گرفته صرفا برای گرفتن برچسب برای جریمه نشدن توسط پلیس راهنمایی و رانندگی است و از دقت و استاندارد لازم برخوردار نیست.
قبل از هر سفری این چنینی حتما بدون اغماض باید معاینه فنی جدیدی صورت بگیرد.
وقتی که رانندگان برای تأمین معاش زندگی ، شبانه روز جان خود و دیگران را به خطر می اندازند و شیفت نوبتی برای رانندگی نیست. نوبت را نیاز راننده به اقتصاد مشخص می کند نه منطق رانندگی برای داشتن فرصت استراحت کافی ما بین دو سفر.
وقتی که جاده های ما یا امنیت رانندگی ندارند یا علائم رانندگی دقیق و کافی نیست.
وقتی که ما همه چیز خوب و استاندارد و هدفمند را برای کلان شهرهای خود می پسندیم و برای شهرهای دیگر یا به اصطلاح شهرستانی ها ، روا نمی دانیم.
وقتی که انتخاب رانندگان یا شرکت های مسافربری برای اردو ،از کانال قانونمدار و نظامداری انجام نمی شود.
وقتی که اتوبوس انتخاب شده برای اردو ،مورد بازبینی متخصصان مکانیک و فنی از سوی آموزش و پرورش قرار نمی گیرد.
وقتی که راننده یا شرکت یا اتوبوسی را انتخاب می کنیم که کمترین هزینه را از ما بگیرد.
و وقتی که های دیگر......
حال بیایید و بگویید خدا را شکر رضایت نامه خانواده ها بود و تقصیر را سر آنان بیندازید.
یا بیایید تقصیر را سر وزیری که دو هفته نیست به مسند وزارت تکیه کرده ،بیندازید.
یا راننده را زندانی و حتی اعدام کنید.
این ها فقط برای دلخوشی خودمان است و وجدان خودمان را تزکیه می نماییم.
فقط یک عامل در این واقعه تأسف برانگیز دخیل نبوده و قربانی کردن راننده به عنوان علت العلل ، منطقی نیست.
مجموعه ی عوامل باید پاسخگو باشند. از وزیر و رئیس اداره و مدیر مدرسه و شرکت اتوبوس رانی مربوطه و راننده و پلیس راهنمایی و رانندگی و حتی وزیر راه ....آری همه به جز خانواده.
همه به جز خانواده ها در این واقعه تلخ که تعداد چنین حوادثی کم هم نیست ، مقصرند. و همه در حد خود نه بیشتر و نه کمتر باید پاسخگو باشند و تأدیب شوند.
ضمن تسلیت مجدد برای همه ی داغداران اردوی منحوس هرمزگان ، و ... باور کنید قلمم در قبال قطع عضو نوجوانان عاجز است ؛ دقایقی منتظرم تا چه بنویسم ... می خواهم توصیف کنم اما الحق ناتوانم ، چگونه بنویسم حال اتفاقی بود که افتاد اما بعد از این دقت کنیم که نیفتد یا...نمی توانم بنویسم و فقط باز تسلیت تسلیت تسلیت...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
گروه اخبار/ معاون حقوقي و امور مجلس وزارت آموزش و پرورش از ارسال لايحه رتبه بندي و نظام پرداخت معلمان تا پايان سال جاري به مجلس شوراي اسلامي خبرداد.
اردیبهشت بود. عروس ماههای سال. ماه اردوهای دانشآموزی. بچهها توی محوطهی وسیع دبیرستان پراکنده بودند. عدهای توی زمین والیبال. بیشتریها توی زمین بسکتبال. جمعی هم در حاشیهی زمین بسکتبال مدیر را دوره کرده بودند. مدیر نزدیک میلههایی که زمین بسکتبال را از زمین چمن جدا میکرد ایستاده بود. پشت به زمین چمن. شاخوبرگهای درختان زبان گنجشک حاشیهی زمین چمن از فراز میلهها بر زمین آسفالتی سایه انداخته بودند. مثل همیشه دستهایش را به پشت قلاب کرده بود. جدی بود و بچهها را جز با لفظ آقا خطاب نمیکرد. کجا میری آقا؟ بیا بیرون آقا! حرف نزن آقا! آقای حسینی جز به ضرورت با بچهها همکلام نمیشد. این بار هم بچهها بودند که با او سخن میگفتند. او سراپا گوش بود. نزدیکتر رفتم. سلام دادم. نگاهی انداخت و در جواب سری تکان داد. دوستش داشتم. تا سالها او را بهعنوان یک مدیر نمونه میشناختم. در دوسالی که شاگردش بودم جز یکبار ندیدم که رفتار و گفتار تندی از او سر بزند. با این همه در حضور او همه حساب کار دستشان بود. یکی از بچهها با لحن آمیخته به تعجب پرسید:”یعنی امسال اردو نمیبرین؟“ آقای حسینی برای لحظهای مچ دست چپش را رها کرد و با انگشت اشارهی دست راستش عینکش را کمی بالا داد. به فراخور عینک ابروهایش را نیز بالا داد و گفت:”گفتم که آقا. نه.“
- ولی آقای حسینی سالهای قبل همیشه این روزها ما رو میبردن اردو.
- اون سالهای قبل بود آقا.
صدای زنگ رشتهی گفت و گو را گسست. پایان زنگ تفریح.
- برید سر کلاس آقا.
- ولی آقا!
- باشه برای بعد.
صبح روز بعد سر صبحگاه بعد از قرائت قرآن و همخوانی سرود ملی مدیر پشت تریبون ایستاد. گفت میخواهد دربارهی اردو سخن بگوید. از اردویی گفت که برای تمام بچهها و خانوادههایشان، جز یکی، یکشب و دو روز طول کشیده بود اما برای او سه چهارسال کش آمده. از اتفاقی که در خواب نیز لحظهای رهایش نکرده. از عذاب وجدان. از یک جای همیشه خالی پای سفرهی یک خانواده. از حراست و پاسگاه و دادگاه. از دادگاه و دادگاه و دادگاه. از حکم. از دادگاه تجدیدنظر. داستان هنوز ادامه داشت. بچهها را برده بودند شمال. بیشتریها به آب میزنند. یکی از بچهها از حد مجاز فراتر میرود. حتماً کسی سهلانگاری کرده بود. موج میزند و زیرپایش را خالی میکند. میترسد. شناکردن نمیدانست. دستوپا میزند. کمک میخواهد. کسی حواسش به او نیست؟ کسی صدایش را نمیشنود؟ چندنفر از بچهها توی ساحل مانده بودند. شاید از ترس به آب نزده بودند. شاید از خستگی. لابد توی ساحل ایستاده بودند به تماشای غروب آفتاب. یکیشان صدای کمک را که میشنود بیمحابا به آب میزند. کسی متوجه او نیست؟ چند متر اول را توی آب میدود. آب دریا که به زانویش میرسد از سرعتش میکاهد. به افق خیره میشود. تنها یک نقطه را میبیند. دو دست کشیده. فریاد کمک. هر چه پیش میرود بیشتر توی آب فرو میرود. آب تا کمرش رسیده. راه رفتن در آب سختتر شده؛ اما خودش را پیش میکشد. فریاد کمک لابهلای صدای شادی و شوخی بچهها و صدای موج گم میشود؛ اما قطع نمیشود. کسی متوجه آنها نیست؟ هر چه نجاتدهنده در دریا پیش میرود دریا دوستش را بیشتر پیش میبرد. هر چه میرود به او نمیرسد. آب تمام وجودش را دربرگرفته. سطح آب بالاتر از قامت اوست. شنا نمیداند. ترس توی رگهایش میدود. میل به حیات بر انگیزهی نجات همنوع میچربد. چند متر مانده به هدف از آن دست میکشد. به آن پشت میکند. دستوپا میزند. فریاد میکشد. یکی از نجاتغریقها از راه میرسد. صدا را میشنود. تصویر را میبیند. به آب میزند. حالا؟ دست برقضا او که دوم به آب زد غرق میشود. آن که دم بود غرق شود نجات مییابد. دریا میبخشد و میکشد. معجزه و فاجعه در یک آن. تلخ و اندوهبار. ثمرهی غفلتی ناخواسته. کام همه تلخ است. اردو یکروز زودتر از موعد مقرر به پایان میرسد. شب تلخ را سر میکنند. صبح زود راه میافتند. همه، جز یکی، اندوهگین اما در سلامت به خانه برمیگردند. یکی هیچوقت به خانه برنمیگردد. یکتا چراغ خانهای تا ابد خاموش شده. محوطهی صبحگاه غرق در سکوت است. آقای حسینی دست توی جیب کتش میکند. دستمال چهارخانهای را بیرون میآورد. با گوشهی دستمال نم نشسته در گوشهی چشمانش را میگیرد و صحبتهایش را با این جمله به پایان میبرد:
”همون یکی برای سیسالم کافیه. اردو بی اردو.“
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید