اردیبهشت بود. عروس ماههای سال. ماه اردوهای دانشآموزی. بچهها توی محوطهی وسیع دبیرستان پراکنده بودند. عدهای توی زمین والیبال. بیشتریها توی زمین بسکتبال. جمعی هم در حاشیهی زمین بسکتبال مدیر را دوره کرده بودند. مدیر نزدیک میلههایی که زمین بسکتبال را از زمین چمن جدا میکرد ایستاده بود. پشت به زمین چمن. شاخوبرگهای درختان زبان گنجشک حاشیهی زمین چمن از فراز میلهها بر زمین آسفالتی سایه انداخته بودند. مثل همیشه دستهایش را به پشت قلاب کرده بود. جدی بود و بچهها را جز با لفظ آقا خطاب نمیکرد. کجا میری آقا؟ بیا بیرون آقا! حرف نزن آقا! آقای حسینی جز به ضرورت با بچهها همکلام نمیشد. این بار هم بچهها بودند که با او سخن میگفتند. او سراپا گوش بود. نزدیکتر رفتم. سلام دادم. نگاهی انداخت و در جواب سری تکان داد. دوستش داشتم. تا سالها او را بهعنوان یک مدیر نمونه میشناختم. در دوسالی که شاگردش بودم جز یکبار ندیدم که رفتار و گفتار تندی از او سر بزند. با این همه در حضور او همه حساب کار دستشان بود. یکی از بچهها با لحن آمیخته به تعجب پرسید:”یعنی امسال اردو نمیبرین؟“ آقای حسینی برای لحظهای مچ دست چپش را رها کرد و با انگشت اشارهی دست راستش عینکش را کمی بالا داد. به فراخور عینک ابروهایش را نیز بالا داد و گفت:”گفتم که آقا. نه.“
- ولی آقای حسینی سالهای قبل همیشه این روزها ما رو میبردن اردو.
- اون سالهای قبل بود آقا.
صدای زنگ رشتهی گفت و گو را گسست. پایان زنگ تفریح.
- برید سر کلاس آقا.
- ولی آقا!
- باشه برای بعد.
صبح روز بعد سر صبحگاه بعد از قرائت قرآن و همخوانی سرود ملی مدیر پشت تریبون ایستاد. گفت میخواهد دربارهی اردو سخن بگوید. از اردویی گفت که برای تمام بچهها و خانوادههایشان، جز یکی، یکشب و دو روز طول کشیده بود اما برای او سه چهارسال کش آمده. از اتفاقی که در خواب نیز لحظهای رهایش نکرده. از عذاب وجدان. از یک جای همیشه خالی پای سفرهی یک خانواده. از حراست و پاسگاه و دادگاه. از دادگاه و دادگاه و دادگاه. از حکم. از دادگاه تجدیدنظر. داستان هنوز ادامه داشت. بچهها را برده بودند شمال. بیشتریها به آب میزنند. یکی از بچهها از حد مجاز فراتر میرود. حتماً کسی سهلانگاری کرده بود. موج میزند و زیرپایش را خالی میکند. میترسد. شناکردن نمیدانست. دستوپا میزند. کمک میخواهد. کسی حواسش به او نیست؟ کسی صدایش را نمیشنود؟ چندنفر از بچهها توی ساحل مانده بودند. شاید از ترس به آب نزده بودند. شاید از خستگی. لابد توی ساحل ایستاده بودند به تماشای غروب آفتاب. یکیشان صدای کمک را که میشنود بیمحابا به آب میزند. کسی متوجه او نیست؟ چند متر اول را توی آب میدود. آب دریا که به زانویش میرسد از سرعتش میکاهد. به افق خیره میشود. تنها یک نقطه را میبیند. دو دست کشیده. فریاد کمک. هر چه پیش میرود بیشتر توی آب فرو میرود. آب تا کمرش رسیده. راه رفتن در آب سختتر شده؛ اما خودش را پیش میکشد. فریاد کمک لابهلای صدای شادی و شوخی بچهها و صدای موج گم میشود؛ اما قطع نمیشود. کسی متوجه آنها نیست؟ هر چه نجاتدهنده در دریا پیش میرود دریا دوستش را بیشتر پیش میبرد. هر چه میرود به او نمیرسد. آب تمام وجودش را دربرگرفته. سطح آب بالاتر از قامت اوست. شنا نمیداند. ترس توی رگهایش میدود. میل به حیات بر انگیزهی نجات همنوع میچربد. چند متر مانده به هدف از آن دست میکشد. به آن پشت میکند. دستوپا میزند. فریاد میکشد. یکی از نجاتغریقها از راه میرسد. صدا را میشنود. تصویر را میبیند. به آب میزند. حالا؟ دست برقضا او که دوم به آب زد غرق میشود. آن که دم بود غرق شود نجات مییابد. دریا میبخشد و میکشد. معجزه و فاجعه در یک آن. تلخ و اندوهبار. ثمرهی غفلتی ناخواسته. کام همه تلخ است. اردو یکروز زودتر از موعد مقرر به پایان میرسد. شب تلخ را سر میکنند. صبح زود راه میافتند. همه، جز یکی، اندوهگین اما در سلامت به خانه برمیگردند. یکی هیچوقت به خانه برنمیگردد. یکتا چراغ خانهای تا ابد خاموش شده. محوطهی صبحگاه غرق در سکوت است. آقای حسینی دست توی جیب کتش میکند. دستمال چهارخانهای را بیرون میآورد. با گوشهی دستمال نم نشسته در گوشهی چشمانش را میگیرد و صحبتهایش را با این جمله به پایان میبرد:
”همون یکی برای سیسالم کافیه. اردو بی اردو.“
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
حکایت اردو حکایت تلخ و شیرینی است که دو روی سکه دارد
اردو سازنده است برای آنروی سکه و کشنده است برای این روی سکه مربیان و ...
رسانه ملی سهمش از آموزش و آگاهی آن روی سکه چقدر باید باشد و چقدر است
رسانه ملی در تمام کجروی و ندانم کاری و کشندگی این فرایند صدرصد مقصر است
خیلی خوب نوشتی و عالی درود برشما
اردو در ایران شبرین است و سازنده زندگی و پس از اردو تلخ برای امثال آقای حسینی
اردوهای مختلف باید باشه با قوانین مدرن و شفاف وعملی
نقل وانتقال و اعزام بخارج دبیران باید باشه با قوانین اصلاح شده عادلانه و شفاف و...