از دوستان پژوهشگاه و سازمان پژوهش سپاسگزارم که این نشست های علمی و تخصصی را تدارک دیدند و امیدوارم در این نشست ها شاهد گفت و گوهای اثربخشی باشیم .
در شرایط موجود کشور و آن چه در این 2 هفته بر مردم رفته است سخن از نشست علمی و تخصصی دشوار و گران به نظر می رسد .
بنده که از تبار جنگم ، شرایط امروز را به مراتب ، به مراتب از سال های آخر جنگ سخت تر و بغرنج تر می بینم ،به خصوص این پرسش مهم و فربه مطرح است که ما اصحاب تعلیم و تربیت کجای این داستان غم انگیز و دلشوره آوریم ؟
امیدوارم در این نشست ها به گونه ای بتوانیم گفت و گو داشته باشیم که به قول مولانا " نرم نرمک " وارد دیالوگ و همدلی شویم نه جدل و مجادله .
و دیالوگ اگر دیالوگ باشد جنبه وجودی و اگزیستانس دارد یعنی هستی ما را دگرگون می کند. می توان از تجربه های کشورهایی که نگاه انسانی تر به تربیت دارند وام گرفت .آن ها با برنامه های درسی جذاب سعی کردند بچهها در مدرسه احساس خوشایندی از تعلیم و تربیت داشته باشند.
به نظرم ؛ ما امروز بیش از هر زمان دیگر نیاز به گفت و شنود و دیالوگ داریم ، دیالوگ بین حکومت و مردم ، دیالوگ بین ستاد و صف ، دیالوگ بین مدرسه و دانشگاه ، دیالوگ بین معلمان و دانش آموزان ، دیالوگ بین والدین و فرزندان ، دیالوگ بین علما و مراجع دینی با نسل جوان ، و دیالوگ بین دوستان سازمان پژوهش و اصحاب تالیف کتب درسی از یک سو و اصحاب برنامه درسی و اندیشمندان حوزه تربیت از دگر سو. چرا که فلسفه این نشست برای تعمیق بخشیدن گفت و شنود های علمی پیرامون مسائل و چالش های آموزش و پرورش است و نیز افق گشای نسبت به آنها.
به تصور بنده ؛ دیالوگ اولین و آخرین فرصت ماست . امیدوارم در این سازمان که قلب تپنده آموزش و پرورش است و کتاب های درسی در آن تالیف می شود، شاهد روزی باشیم که برای هر کتاب و تک تک جملاتی که در آن کتاب نوشته می شود با دیالوگ و همدلی آن را بنویسیم و همه " ذی نفعان " دور میز بنشینند و به پاسداشت حق و حقیقت آن جمله نوشته شود .
بنده از تجربه 5 ساله ام که با طیف وسیعی از اندیشمندان حوزه و دانشگاه در موضوعات آموزش و پرورش و آسیب های تربیت دینی و به خصوص ایدئولوژی آن،مصاحبه و گفت و گو های دراز دامنی داشتم ، اکنون سخن نمی گویم و آن را به مجالی فراختری می سپارم .
در آن مصاحبه ها از احسان نراقی ، داریوش شایگان ، مصطفی ملکیان گرفته تا مصطفی محقق داماد و دکتر دینانی و دکتر داوری و دکتر حداد عادل و حجه الاسلام اعرافی و دکتر لگن هاوزن و آیت الله حائری شیرازی و آقای مصباح یزدی در آن مجموعه حضور دارند که حدود 2000 صفحه است ( دوستان می توانند به آن مراجعه کنند ) ؛ یک دایره المعارفی است در پرداختن به مسائل آموزش و پرورش که قابل دسترسی است .
بنده بحث خود را با تمایز میان فلسفه و ایدئولوژی آغاز می کنم .فی الجمله همه می دانیم مباحث فلسفی به خصوص فلسفه های سنتی که بر دیدگاه متافریکی استوار بود کلی و انتزاعی است مثل این که وجود یا ممکن است یا واجب و وجود یا عینی است یا ذهنی .
در آن فلسفه های سنتی زمان و مکان در بحث ورود ندارد اما در ایدولوژی ها نوعاً معطوف به زمان و مکان است .
معطوف به جغرافیای خاص است ،معطوف به گروه خاصی است . در ایدئولوژی ها توجه به عمل و وفاداری طلب می شود .
بنده به خاطر وقت اندک این نشست از ذکر شواهد بحث خود صرف نظر می کنم دوستان برای اطلاع بیشتر می توانند مراجع کنند به بخش اهداف کلان سند تحول و ببینند موضوع وفادار به کس و کسانی چند بار آمده و ما از بچهها می خواهیم به چه چیزهائی وفادار شوند.
موضوع دیگری که در ایدئولوژی مطرح است این است که ما ایدئولوژی های " اتوپیایی " داریم و ایدئولوژی " غیراتوپیایی " .
مسئله این است که آموزش و پرورش ما و نظام جمهوری اسلامی ، مدرسه ، دانشگاه و رسانه های رسمی ما به دنبال کدام یک هستند ؟ دنبال ایدئولوژی آرمانی و اتوپیایی و یا غیراتوپیایی .
بنده با جمعی از دوستان ، 15 سال قبل کتاب های درسی مدارس را بررسی و مطالعه کردیم. در مجموع مطالب دینی و ارزشی و ایدئولوژی در آن ها حدود 5000 صفحه بود ؛ و در دانشگاه نیز حدود 1500 صفحه .الان دقیقاً نمی دانم چند صفحه است .
در مدرسه کتاب های دینی و قرآن و عربی ، و نیز بخشی از ادبیات فارسی ، بخشی از تاریخ، بخشی از دانش اجتماعی و غیره و نیز برنامه پرورشی جنبه دینی و ایدئولوژی دارد.
بنده برای این که بحث امروز ما،جدل الطرفینی و بی حاصل نشود از ادامه این بحث صرف نظر میکنم با این که شواهد زیادی برای آن دارم ،و بحث را از زاویه دگری دنبال می کنم تا انشاالله گفت وگوی ما به دیالوگ و همدلی منجر شود.
اولین پرسش بنیادین بنده از دوستان این است ؛ آیا آموزش و پرورش رسمی و اجباری با مبانی دینی ما سازگار است ؟
این را همه می دانیم که امضای همه ی دولت ها و حکومت ها پای آموزش و پرورش رسمی و اجباری و همگانی است و تقریبا اکثر دانشمندان علوم تربیتی آن را تجویز می کنند غیر از اقلیتی مانند روسو در عصر روشنگری و فریره ، ایلیچ و فلاسفه اگزیستانسیالیست و فیلسوف پست مدرنی مثل میشل فوکو، که از منظرهای گوناگون به آموزش و پرورش اجباری و نهاد آموزش جدید ، نقد و تحلیل های بنیادین دارند و تمام قد علیه آن قیام کردند.
برای آن که این بحث با روش " پدیدار شناسانه " عمیق تر و تحلیلی تر دنبال شود ممکن است بگویید که دین صامت است و این پرسش معطوف به کدام قرائت از دین و یا خوانش از دین است ؟
لذا این پرسش باز قابل طرح است که آموزش و پرورش رسمی و اجباری با کدام یک از قرائت و خوانش های از دین سازگار است ؟
فی المثل مثل قرائت فقهی و کلامی و فلسفی یا عرفانی ؟
به هر صورت این قرائت ها دین را به نطق درمی آورند و خوانشی از متن ارائه می دهند. 15 سال قبل کتاب های درسی مدارس را بررسی و مطالعه کردیم. در مجموع مطالب دینی و ارزشی و ایدئولوژی در آن ها حدود 5000 صفحه بود ؛ و در دانشگاه نیز حدود 1500 صفحه .الان دقیقاً نمی دانم چند صفحه است .
فرض کنیم امضای همه ی دولت ها و ملت ها و اندیشمندان و خانواده ها پای آموزش و پرورش رسمی و اجباری باشد ؛ باز هم پرسش این است که آیا ما حق داریم یک کودک 6 و 7 ساله را در مدرسه به اجبار بنشانیم و روزی 4 تا 6 ساعت مطالبی به او آموزش دهیم ؟!
آیا این آموزش اجباری در تقابل با طبیعت و فطرت بچه ها نیست ؟
به تصورم این پرسش می تواند برای اصحاب تعلیم و تربیت و کسانی که می خواهند در آموزش و پرورش تحول و اصلاحی بوجود آوردند مهم و جریان ساز باشد . به نظر می رسد حکومت های ما در ۱۰۰ سال گذشته و به خصوص در جمهوری اسلامی، به این آموزش و پرورش رسمی خیلی خوش بین هستند و تصور می کنند همه منویات خود را می توانند از طریق این نهاد رسمی به منصه ظهور برسانند .
ما به آموزش و پرورش رسمی و آسیب های اساسی آن کمتر پرداخته ایم به خصوص در دوره ابتدایی که بچهها حساس تر و شکننده ترند و در برابر آسیب های ویرانگر آن مکانیسم دفاعی ندارند . از این منظر، به نظرم ، آموزش و پرورش رسمی و اجباری در تقابل با طبیعت و فطرت بچه هاست به خصوص با قرائت اخلاقی و عرفانی از دین. چرا که در قرائت اخلاقی و عرفانی از دین، به جنبههای وجودی و معنوی و باطنی دین بیش تر توجه می شود و در قرائت فقهی و کلامی بیش تر به جنبههای ظاهری و قشری.
ما راه بلندی داریم که این آموزش و پرورش رسمی و اجباری را با طبیعت و فطرت بچهها سازگار کنیم .به تصورم این کار شدنی است اما به غایت دشوار و صعب.
در این راه می توان از تجربه های کشورهایی که نگاه انسانی تر به تربیت دارند وام گرفت .آن ها با برنامه های درسی جذاب سعی کردند بچهها در مدرسه احساس خوشایندی از تعلیم و تربیت داشته باشند.
شاید بتوان از این نظر ملاصدرا هم وام گرفت.ملاصدرا معتقدند علم از مقوله وجود است .اگر علم از مقوله وجود باشد به این معنا که آن چه در تربیت آموزش می دهیم جنبه وجودی و اگزیستانس دارد یعنی آن چه به بچهها در مدرسه آموزش می دهیم در صورتی مفید و تاثیرگذار و ارزشمندست که به دل بچهها بنشیند و با وجودشان یگانه شود و آنان را با وجودتر کند. این تربیت وجودی و اگزیستانسیال با آموزش اجباری و نمره و امتحان و کنکور و حفظیات ملال آور زاویه ژرف دارد.
لذا اگر علم از مقوله وجود است ما نیاز به یک " پاردایم شیفت " داریم ،یعنی در آموزش رسمی درپی اندیشه نویی باشیم چه به جهت محتوا و مضمون، و چه به جهت روش و فرآیند، و کاری کنیم که قطره قطره های علم و دانش با روح و روان بچهها یگانه شود .در این منطق تربیتی کمیت و حفظ و نمره و امتحان کمتر موضوعیت دارد.
پرسش دوم این است که آیا در آموزش و پرورش رسمی و اجباری می توان تعلیم و تربیت دینی اثربخشی ،از لحاظ اخلاقی و معنوی داشت ؟
ادامه دارد
نظرات بینندگان
تنها و اخرین راه نجات در حکومت داری الگو قرار دادن اسلام رحمانیست.
از سوزاندن کتاب هاریسون تا سوزاندن سازمان پژوهش
از موضع قاطعانه حوزه علمیه در مقابل حرکت غیرسنجیده یک روحانی تقدیر و تشکر می شود ولی یک سال است در سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی که مهمترین مرجع علمی تعلیم و تربیت کشور است، صاحب نظران و متخصصان آن در آتش مشابه می سوزند. شرایطی که این کتاب سوزی در مقابل آن واقعا هیچ است.
متاسفانه در این مورد هم پای یک روحانی در میان است که همه کارشناسان و مولفان را سکولار، مجری ۲۰۳۰ و ... معرفی می کند
و به جای اجرای سند تحول بنیادین، به دنبال تغییر این اسناد و دستکاری کتاب های درسی موجود آن هم بدون اجازه مولفان و برنامه ریزان درسی و بدون اجرای آزمایشی و تایید مراجع ذی ربط است.
این رفتار ایدولوژیک با کتاب های درسی خارج از روال قانونی و منطقی است که اگر به داد سازمان پژوهش رسیدگی نشود، در آینده نزدیک توجیه آن حتی توسط حوزه علمیه هم مشکل خواهد بود.