با عرض سلام خدمت شما عزیزان و با تشکر از دوستانی که لطف کردند و این گونه بحث ها را برگزار کردند و پیشاپیش عذرخواهی می کنم از اساتید و بزرگوارانی که سال های سال شاگردی آنها را کردم و امروز در محضرشان هستم و امروزهمراهانی می بینم و درس هایی را که آموخته ام را پس بدهم.
یک مقدار به این می اندیشیدم که چطوراصلا باید جای پایی پیدا بکنم برای بحث امروز.
شاید از سر سرنوشت این مطلبی که آقای نظری انتخاب کرده اند به شخصه من در جریان نبودم و این که بناست یادبودی باشد از زنده یاد دکتر حافظی و زنده یاد دکتر قانعی راد اما دقیقا بحثی که تعیین کرده بودم می تواند مابین این دو عزیز بنشیند. من گمان می کنم بحران مدرسه در ایران جای خالی همین دو نفر است. یعنی کسی که به معنای کاربردی کلمه مدرسه بسازد و از پانصد هزار کلاس درس ما صدهزار کار همیاران و همکاران اوست و کسی که بیشتر نگاه انتقادی و سلبی نسبت به جنبه های نرم افزاری آموزش و پرورش باشد.
عنوانی که برای این کتاب انتخاب شده تعبیری است با عنوان مرگ مدرسه با علامت سوال یعنی استفهام اما یقینا استفهام انکاری نیست ، استفهام تاییدی بیشتر به نظر می رسد. تقریبا یک دسته بندی بین افراد ایجاد شد با این عنوان که آیا مدرسه مرده است یا مدرسه نمرده است ؟ آن اندیشمندی که می تواند مدرسه ایرانی در سال 1398 برای ما مفهوم پردازی کند و سازه نظری اش را بسازد به نظرم ما در این نقطه به تنگنا افتادیم
درباره کتاب اگر من بخواهم فقط یک جمله عرض بکنم که فقط فرصت طلبانه به بهانه کتاب حرف های تازه نزده باشم ؛ به نظر می رسد کتاب ایده بسیار با ارزشی را دارد اما به نحو خامی دارد آن را با صدای بلند فریاد می زند.
کاش یک مقدار درنگ نظری بیشتری در مورد مفهوم مرگ مدرسه صورت می گرفت و یا اصلا معنای مرگ این نهاد چیست؟ و آیا نهادها امکان مردن دارند آمدن یا امکان به دنیا آمدن دارند یا نه؟ به ویژه از این جهت مهم است که ما در حیطه آموزش تقریبا تجربه کمابیش مشابهی داشتیم. یعنی ما روزی مکتب داشتیم و امروز مکتب در واقعیت به تاریخ پیوسته است. یعنی ما از مرگ نهاد مکتب در ایران می توانیم سخن بگوییم ، آیا به همین معنا دارد از مرگ مدرسه سخن گفته می شود. به نظر می رسد این نیست. یعنی بیشتر ناظر بر کارکردهای مدرسه طنین مرگ آلودی به گوش ما می رسد.
پیشنهاد و درخواست اولم این است که ما از این ایده سرشار از فرصت، خام دستانه رد نشویم.
ما بسیار نیاز داریم که با ناله های مدرسه برگردیم و مفهوم پردازی بکنیم صورت بندی بکنیم تا بدانیم که تنها کنش گفتار میدانی می توانیم انجام بدهیم و یا نه ؛ ما می توانیم از یک بن بست انسداد بیرون بیاییم.
مسئله اساسی اینجاست که ما چه نشانه ای دال بر مرگ مدرسه داریم و مبتنی به چه مفهومی داریم از مرگ یا مردن یا به قتل رسیدن یا زنده ماندن یا احیا کردن و هر مفهوم بدیل دیگری که سخن بگوییم .
این مفاهیم را ما به عنوان افرادی که در مقام درنگ ایستاده ایم حتما به میدان پرتاب نمی کنیم. دنبال این هستیم که با یک درنگی تامل کنیم و بگوییم آیا این مفهوم مصداق دارد در این وضعیت فعلی ما یا خیر. یا از اساس از مفهوم بدون مصداق داریم سخن می گوییم یا امکان پذیرش مصداقی را داریم ؟
بدون شک همه ما نگرانی هایی را در باب وضعیت فعلی مدرسه داریم. اما از هر کسی این نگرانی را شما با واژه ای می شنوید و این واژگان مترادف هم نیستند درهم برهم ، هم نیستند و احتمالا معنای یکسانی هم ندارند.
اینجا یک واژه کم بسامد و کم تکراری انتخاب شده با عنوان مرگ، پس حتما یک دلالت معنایی ویژه ای دارد که می خواسته در وصف خودش را متمایز بکند در معنا هم دلالت بر چیز بدون تکراری داشته باشد یا نامشابهی داشته باشد.
من به شخصه گمان می کنم ما بیش از این که از مرگ باید سخن بگوییم از وضعیت مرگ بار سخن بگوییم. لااقل خود من در تردیدی به سر می برم که آیا امکان سخن گفتن از مرگ را دارید ؟ اما می توانم از وضعیت مرگ بار دفاع کنم. یعنی کلمه وضعیت مرگبار را عرض می کنم و به کار می بندم و می توانم در مقام مناقشه نظری پاسخ هایی بدهم که چرا از وضعیت مرگبار دارم دفاع می کنم. اما این وضعیت مرگبار درباره چه چیزی شکل گرفته است ؟ درباره آموزش ، درباره یادگیری ، درباره معلمان ،درباره دانش آموزان درباره تربیت یا...
اشتباه اساسی که به نظر من در مورد این مفهوم پردازش دارد صورت می گیرد و در جای جای کتاب هم شکل گرفته ؛ شاید شتاب زدگی بود که در صورت بندی این ایده حتی خود صورت کتاب هم نشان می دهد که گردآوری گفته های پراکنده ای است. در خود کتاب این مفاهیم با همدیگر جا به جا می شوند ، گاهی اوقات از تربیت حرف می زنیم ، گاهی اوقات از یادگیری گاهی اوقات از آموزش و و و ..... ممکن است یک پاسخ ابتدایی بدهیم که مدرسه مجموع همه اینهاست اما این پاسخ با تنگناهای نظری خیلی زیادی روبه رو است.
پرسش اساسی به خود مفهوم مدرسه ربط دارد . ما متوجه هستیم که مدرسه را داریم بدیل نهایی یا گاه سازمانی که این دو با هم تمایز معنایی دارند، بدیل نهادی و تحقق نهادی تربیت رسمی می گیریم. ما اعتقاد داریم که تربیت، همان تربیت رسمی نیست. تربیت غیر رسمی هم تربیت است. پس می شود به این تاملات دست زد که مرگ مدرسه دلالتی بر مرگ تربیت نمی کند و یکایک این مفاهیم که دارد در ردیف هم به کار گرفته می شود در آزمون مفهومی در موردش به کار بست و پرسید که مدرسه اینجا به راستی به چه چیز بر می گردد. ؟
دوم این که ما گاهی اوقات جدای از این جابه جایی تربیت رسمی و غیر رسمی داریم کنشگران تربیت را بدیل از مدرسه می گیریم. یعنی وضعیت بحرانی معلمان را که امروز دوباره و دوباره به تنگدستی مالی افتاده اند به دلیل وضعیت اقتصادی کشور این را نشانی می گیریم بر مرگ مدرسه.
در این بحران یادگیری که آزمون ها و سنجه های استاندارد در ادبیات علوم تربیتی که نشان می دهد یادگیری با آن معنایی که باید رخ نمی دهد این را دلالت می دهیم به مرگ مدرسه. اما به نظرم دقیقا خلط مفهومی خطرناکی است از اساس نمی گذارد تربیت رسمی شکل بگیرد اینجا هم خودش را نشان می دهد. ما هستی های فردی را با هستی های اجتماعی جابه جا می کنیم. چیزی به عنوان سوشال فکت یا واقعیت های اجتماعی یا هستی اجتماعی که بسیار در فلسفه اجتماع از آن بحث می شود این پرسش اساسی را مدام پیش روی ما قرار می دهد که ما چیزی به عنوان هستی اجتماعی داریم یا نداریم و اگر هستی اجتماعی داریم به چه معنا و با چه ساز و برگی هستی اجتماعی دارد هستی های فردی را تحت تاثیر قرار می دهد ؟
یک سوالی را جناب آقای دکتر داوری در چند بحث مختلف طرح کردند از جمله دو سال پیش در نشستی که با معلمان داشتند ایشان یک سوال پرسیدند این سوال مثل بسیاری از سوال هایی که طرح کردند " صرف مبهم "بود. اصلا کارویژه ویژه فیلسوف طرح پرسش هایی است که بسیار ساده به نظر می رسد اما پرسشش بسیار دور از دست است و سخت است. ایشان پرسید که مدرسه چیست و چرا هست؟ خیلی سوال ابتدایی ، کوتاه و حتی ساده انگارانه ای به نظر می رسد.
آقای دکتر پرسیدند که مدرسه چیست و چرا هست؟ در مدرسه چه چیزها به چه کسان و برای چه مقصودی می آموزند ؟ آیا مدارس به نتایجی که می خواهند می رسند ؟
ببینید این پرسش آخر آزمون همین مرگ و حیات مدرسه است. اما بدون شک نمی شود به پرسش آخر مانند پرسش اول پاسخ داد. برمی گردم به سوال که نشانه مرگ و حیات مدرسه در چه چیزی است ؟ یا هستی اجتماعی را کی می شود سخن از مردنش گفت ؟ به نظر می رسد ما در وضعیت مرگبار مدرسه وقتی سخن از مرگ مدرسه می گوییم هم ردیف و هم سنگ مرگ مکتب خانه حرف نمی زنیم. یعنی از مرگ کالبدی مدرسه سخن نمی گوییم چون هر روز صبح انسان هایی را می بینیم که دارند به مدرسه می روند و ظهر از مدرسه برمی گردند و این انسان ها قریب به چهارده میلیون نفر در کشورند. ما نمی توانیم تشییع جنازه چهارده میلیون نفره روزانه برگزار کنیم. اما گویا داریم مرگش را نسبت به ناکامی اش در دستیابی به غایتش می بینیم.
خوب سوال اساسی این جاست. مدرسه چیست و چرا هست؟ غایت مدرسه در ایران چیست ؟
کاری که ما انجام دادیم و من اجازه می خواهم این جسارت را بکنم به عنوان یک دانشجو تنها از آقای دکتر سالارزاده و دکتر مهرمحمدی این سوال را بپرسم که به نظر می رسد ما وقتی در سند وقتی فلسفه تربیت را می نویسیم از یک آسودگی خاطری برخورداریم که گویا داریم از فلسفه مدرسه سخن می گوییم. اما به نظرم اگر به نحو فلسفی مدرسه درباره آن فکر کنیم بسیار قابل شک است که فلسفه تربیت همان فلسفه مدرسه نیست. بله متوجه ام که اینجا تمایزی بین تربیت رسمی و غیر رسمی داده شده است. اما شاید بشود به این تامل فلسفی هم دست زد دوباره که حتی فلسفه تربیت رسمی همان فلسفه مدرسه نیست. وقتی که نهادهای اجتماعی به منزله یک هستی اجتماعی در جای خودشان می نشینند گوشا گوشه زندگی ما را بدون این که بخواهیم تحت تاثیر قرار می دهد. من از منطق موجریت یا جوگرایی در باب نسبت عامل و ساختار نمی خواهم حرف بزنم . اما ببینید یک نهادی را مانند نهاد بانک، کافی است با یک نهاد مدرسه مقایسه کنیم در همین گران سال 1398 ؛ بدون شک دستبرد بانک به زندگی روزمره ما بیش از دست اندازی مدرسه به زندگی روزمره ماست.
چرا بانک این قدر قدرتمند است ؛ به خاطر این که دقیق تر نهادپردازی شده است. ما دقیق تر لحظه ای که داشتیم هستی اجتماعی بانک را صورت بندی می کردیم دقیق تر فکر کردیم به خاطر همین امکان عمل بانک و امکان اثرگذاری اش روی زندگی ما بیشتر شده اما درباره مدرسه ما چنین کاری را نکردیم.
به عنوان بخش آخر چرا دارم از منطق اتازی حرف می زنم به خاطر این که تمام گفتمان و نرم افزار تعلیم و تربیت را در ایران ما تقریبا به نحو اکثری واگذار کردیم به دیسیپلین روان شناسی.
من کاملا با ایده ایدئولوژی در مقام کسی که سایه مرگ را می تواند بر مدرسه بیندازد موافقم اما آن ایدئولوژی چیست؟
من حتما فکر می کنم یکی از آن ایدئولوژی ها، روان شناسی است. یعنی می آید و با همین تعبیر خودش را به نحوی به شما نمودار می کند که هر آن سوالی داشته باشید من به شما پاسخ می دهم. ما تقریبا هر موقع می خواهیم درباره تربیت نسخه ای بپیچیم دست دراز می کنیم پیش روان شناسان. آیا من در این جلسه می گویم دست دراز نکنید، نه. برای همین از کلمه روان شناسی زدگی استفاده نکردم از کلمه روان شناسی بسندگی استفاده کردم. نه، ما باید دست پیش روی جامعه شناسان و فیلسوفان هم دراز کنیم. فیلسوف است که می تواند هستی اجتماعی را برای شما تفسیر فلسفی بکند.
اتانازی یعنی چه؟ یعنی این که شما یک مرگ خودخواسته ای را انتخاب می کنید به دلیل این که در بحرانی گرفتار آمده اید و احتمال برون رفت از این بحران را نمی بینید. اتانازی یک منطقی است ، یک رفتاری است در پزشکی اما آنجا پزشک می میراند و به زندگی برنمی گرداند. وقتی بیماری دیگر ناامید می شود از این که می تواند درمان بشود به نحو رضایت بخش یک قرارداد بین بیمار و پزشک نوشته می شود و او با یک روش کاملا خاموش و آرام رگ حیات را از بین می برد.
به نظر من روان شناسی بسندگی قراردادی از جنس اتازی است که بین نهاد آموزش و پرورش و مرگ نوشته شده است و وضعیت مرگ بار را رقم زده است. مدرسه هنوز نمرده اما قرارداد اتانازی را با پزشک خودش نوشته و آن پزشک کیست؟ ایدئولوژی روان شناسی. ما بیش از این که از مرگ باید سخن بگوییم از وضعیت مرگ بار سخن بگوییم
سوالات اصلی فلسفی که امروز با آن روبه رو هستیم و آقای دکتر قائدی در مقام مناقشاتی بنا داشتند که پاسخ هایی هم به آن بدهند این است که ما چطور برای مدرسه سازی این که تعبیری کردید که آقای دکتر حافظی مدرسه سازی می کرد بله ایشان سخت افزار مدرسه را می ساخت و بسیار کار با ارزشی می کرد. اما آن اندیشمندی که می تواند مدرسه ایرانی در سال 1398 برای ما مفهوم پردازی کند و سازه نظری اش را بسازد به نظرم ما در این نقطه به تنگنا افتادیم. دو سه تا گلوگاه فلسفی است. معمولا ما این گلوگاه های فلسفی را چون نمی توانیم به نحو انضمامی فکر کنیم و در مقام فیلسوف مضاف نمی توانیم به آن بپردازیم گمان می کنیم اینها یکسری از گلوگاه های فلسفی است که گفته می شود برای محفل آرایی. اما دو گلوگاه عمده پیش روی ما قرار دارد.
1- نسبت وحدت و کثرت در مدرسه ایرانی چیست؟ روشن است که هر فلسفه سیاسی ، فلسفه تربیتی همگن و همخوان با خودش را برمی تابد نه در ایران در هر کشور دیگری همین است. روشن است که اراده سیاسی جانب امر وحدت را می گیرد. اما اراده سیاسی و نهاد سیاسی چطور می تواند تکثر را پذیرا باشد بر بتابد و این نسبت معنا دار و پذیرفتنی بین وحدت و کثرت ایجاد می کند این یکی از پرسش های اصلی است که ما در حوزه های مختلف در برنامه ریزی آموزشی با آن روبه رو هستیم. یکی به عنوان مثال مسئله دوزبانه بودن است. شما مدام با این پرسش در برنامه ریزی درسی روبه رو هستید که آیا ما باید با یک کتاب درسی روبه رو باشیم یا با چند کتاب درسی و این را باید واگذار کنیم که خود دانش آموز و معلم انتخاب کنند. به دلیل این که شما نمی توانید لحظه ای را که دارید مدرسه سازی می کنید ، سازه منظری مدرسه را دارید می پرورانید نمی توانید مناسبات بین وحدت و کثرت را تبیین کنید. به همین وضوح خودش را نشان می دهد . یعنی من حیرت زده می شوم چطور عده ای فکر می کنند که فلسفه بی اثر است نه فلسفه کاملا اثر می گذارد ؟
2- ثابت و متغیر است. این که روشن است که ما در ایران ثابت و متغیراتی داریم. اما سازه نظری مدرسه و نهاد اجتماعی مدرسه با چه ترکیبی و به چه نسبتی باید به امر ثابت تن بدهد و به چه نسبتی پذیرای امر متغیر باشد ؟ همه ما امروز این نقد را به مدرسه دادیم که مدرسه روزآمد نیست. اما ساز و کار تغییر چیست؟ مدرسه هر از چندی باید درونش بازنگری بشود و ما با چه سنجه هایی متوجه می شویم که کدام امر همچنان ثابت مانده و کدام امر تغییر کرده و کدام امر متغیر بیاید و پیوست پیدا بکند با این امر ثابت. تقریبا من فکر می کنم لااقل تا جایی که من در ده سال شاگردی کرده ام و خوانده ام به این پرسش ها به این نحو پاسخ داده نشده است که ما بتوانیم تعریف بکنیم که مدرسه چیست و چرا هست ؟
پیاده سازی و ویرایش : زهرا قاسم پور دیزجی
نظرات بینندگان