ماه آبان
به اندازه ای از کار و کلاس هایم راضی هستم که حد ندارد. شاگردانم به من فوق العاده احترام می گذارند، خوشوقتی و مسرتم از این جا است که این احترام بی شائبه و بدون توقع است زیرا آنچه که از من نمی خواهند و به آن اهمیت نمی دهند "نمره" است.
تا آن جا که توانسته ام (غول مهیب نمره) را از نظر آنان خورد و مضمحل کرده ام. تطبیق مواد برنامه و درس با مسائل زندگی دریچه های اجتماع آینده را به سوی آنان باز کرده است.
دیروز در انجمن سخرانی و نمایش و موسیقی آن شرکت کردم . تنها دبیری بودم که در میان شاگردان دبیرستان حضور پیدا کرده بودم. سایر دبیران به دعوت دانش آموزان وقعی نگذارده و به دنبال کار خود رفته بودند. رئیس انجمن نمایش پس از این که از حضور من در جلسه تشکر کرد و آن را افتخاری برای انجمن خود دانستند به کنایه گفت:
"انتظار داریم دبیران محترم ما بیشتر با ما همکاری نمایند و به شخصیت ها احترام گذارند، بدون شک هیچ مسرت و ذوقی برای ما بالاتر از این نبود که دبیران ما در اینجا حاضر باشند ولی متاسفانه دعوت ما را نادیده گرفتند."
برای آنان کمی صحبت کردم، در مورد نمایش و موسیقی و این قبیل هنرهای عالی و پرارزش سخن گفتم. راهنمای انجمن نمایش را به عهده گرفتم و این طور نشان دادم که از نمایش و کار آنان لذت فراوان برده ام.
آذر
امروز وقتی زنگ تفریح به صدا درآمد، ناگهان شاگردان در محوطه دبیرستان اجتماع نموده با هم به گفت و گو و مذاکره پرداختند. از نحوه رفتار و حرکاتشان معلوم بود که درباره موضوع مهمی صحبت می نمایند. کم کم دامنه صحبت و نجواها به دفتر دبیرستان هم کشیده شد و به زودی معلوم گشت یکی از دختران دانش آموز به قصد خودکشی سم خورده و فعلا در بیمارستان است. کسی که قبل از همه علت خودکشی او را جویا شد من بودم. قضیه از این قرار بوده است یکی از دبیران ریاضی به دختری که از نظر شکل و قیافه چندان زیبا نبوده و از این لحاظ مورد خشم و غضب طبیعت قرار گرفته است اهانت شدید نموده ، گویا دختر چندین بار خندیده و دبیر ریاضی که از مشاهده خنده های بی خیالانه و معصومانه او ناراحت و عصبانی گشته به وی گفته است:
"اگر می دانستی وقتی می خندی چه قیافه وحشتناکی پیدا می کنی دیگر تا عمر داشتی هرگز نمی خندیدی!!"
دخترک بدبخت اول سرخ می شود ، کم کم که به مفهوم تلخ و کشنده جمله های دبیر پی می برد ، سرش را پایین می اندازد و بعد تا پایان ساعت لبخند شیرین وی به اشک تلخ تبدیل می شود، آن قدر گریسته بود که چشمانش مانند کاسه خونی شده بود، دلجویی و تاثر و دلسوزی سایر دختران بیشتر آتش به وی را دامن زده و دل سوزانش را ملتهب تر کرده بود ولی "مهین" را از زنگ سوم دیگر کسی نمی بیند . فوری کمی تریاک به دست می آورد و می خورد. وقتی که پدر و مادرش مطلع می شوند رنگ وی کبود و حالش به هم خورده بود علتش را جویا می شوند: مهین با بیانی تاثر انگیز می گوید:
"من در دنیا موجود بدبختی خواهم بود و هرگز روی خوشبختی نخواهم دید ، بهتر است بگذارید بمیرم. تا در این دنیا زیبارویان هستند جای ما زشت ها نیست."
تلاش و کوشش پزشکان و خون دلی که پدر و مادرش خوردند نرسید و "مهین" بیچاره در عنفوان جوانی قربانی یک روش غلط تربیتی گردید! چگونه می توان در سایه روش های فعلی افرادی که معنی "مسئولیت اجتماعی" را درک کنند پرورش داد؟
مسئول خودکشی "مهین" کیست؟
آیا باید دبیر ریاضی بدون توجه و اعتنا به این مسئله که "مهین" دختر است و دارای عواطف و احساساتی است آن طور بر وی بتازد و با کلماتی نظیر آنچه که گفته بود از زندگی مایوسش نماید.
باید کسانی نظیر وی را که از زیبایی ظاهری و صوری بی نصیبند بیشتر طرف مهر و محبت و احترام قرار داد، باید عواطف زنانه و رفیق آنها را معلم ریاضی که ناگهان با تیشه حقارت و خفت و شکست به ریشه آمال و آرزوهای شان می زند درک کرده باشد شاید تا آن روز "مهین" که تصادفا از نعمت زیبایی بی بهره بود خود را آن قدر زشت نمی دانست که دبیر ریاضی درس کلاس گفته بود.
"شکوفه" هم کلاسی و همسایه مهین بعد از ظهر همان روز در حالی که سیل اشک از چشمانش سرازیر بود و بغض گلویش اجازه نمی داد حرف هایش را بزند به سایرین گفته بود:
"مهین" می گفت من می دانستم که زشتم اما نه تا این اندازه که دیگران از خنده من به وحشت بیفتند. من اگر از چشم عوام و بی سوادان از این لحاظ ناقص و بیچاره و درمانده بودم ولی دل خوشی ام این بود که اشخاص فهمیده زشتی صورت را دلیل بر محکومیت و نقص نمی دانند ولی متاسفانه یک دبیر فهمیده و تحصیل کرده در سر کلاس روح و امید مرا کشت!
به خدا خنده من به خاطر هیچ چیز نبود ولی من دیگر روی مدرسه آمدن ، کلاس رفتن و از خانه خارج شدن ندارم ، اصلا وجود من در دنیا زائد و بیهوده است...
خودکشی "مهین" در صفحات اول جرائد با کلمات درشت و عبارات موثری درج شد ، سیل اعتراضات و ناسزاها در مجالس و محافل به سوی مربیان روانه گشت.
قیافه "مهین" آسمانی و زیبا و مقدس و پاک و پاکیزه در قلب همه تصویر شد لیکن قیافه و چهره دبیر ریاضی مانند چهره جنایتکاران در چشم ها مجسم گشت، هر کس می توانست بی آن که صلاحیت داشته باشد درباره دبیران و معلمان انتقاد کند. یک تاجر سود پرست که جز پول و اسکناس با هیچ چیز آشنایی ندارد گفته بود :
"معلمین ما راه تربیت را بلد نیستند نمی دانند چطور تربیت کنند، خودشان نیازمند تعلیم و راهنمایی هستند!!"
اینها است ثمره حرکات و اعمال و گفتارها در کلاس. اینها است عواملی که مردم و جوانان را نسبت به محیط تعلیم و تربیت بدبین می سازد. همین اعمال و گفتارها است که تلخ ترین خاطرات را از محیط تعلیم و تربیت در خانواده ها باقی می گذارد قربانیان ما بسیارند!
در هر سال تحصیلی کسانی نظیر "مهین" و "منوچهر" و "شهین" و "پرویز" قربانی می شوند.
"منوچهر" به خاطر بیست و پنج صدم نمره که در سرنوشت وی تاثیری فراوان می کرد خودکشی کرد!
"شهین" که می خواست خانواده فقیر خود را بعد از فراغ از تحصیل اداره کند و سنگینی برنامه او را سه سال تمام در یک کلاس نگه داشته بود ناچار خودکشی نماید!
"پرویز" نیز که ادعا کرده بود بیش از حد درس خوانده و زحمت کشیده ولی متاسفانه معلم با وی غرض ورزی کرده و عمدا او را تجدید کرده است خود را با نفت آتش زد!
اینها ثمرات تربیت غلط، روش غلط و برنامه غلط!
کلاسی که شاگردان مایل به ترک آن نبودند
سه شنبه آذرماه
ساعت انشاء فارسی سال دوم دانشسرا است. دانش آموزان دانشسرا آماده می شوند تا تربیت نسل آینده را به عهده گیرند. بنای تعلیم و تربیت با دست و فکر اینان پی ریزی خواهد شد. رفتار و برخوردم با این عده آن قدر دوستانه و مودبانه است که به قول خودشان "مرا از جان خودشان هم بیشتر دوست دارند." هفته گذشته این مطلب را که :
"آیا تربیت در خانه موثر است یا در مدرسه؟" به کمک خود آنها مطرح کرده اکثر رای دادند که این موضوع نخست به صورت مناظره درآید. از بین خود یک مدیر مناظره انتخاب کردند، سه نفر به عنوان موافق با تاثیر تربیت مدرسه داوطلب شدند و بین سایر داوطلبان و موافقین تربیت در خانه قرعه کشی شد و عاقبت سه نفر دیگر نیز برای دفاع از تربیت در خانه حاضر شدند، یک هفته از این ماجرا گذشته و اکنون روز مناظره است."
شاگردان به میل خود صندلی ها را تغییر داده دایره وار کنار هم نشسته اند. مناظره کنندگان با لباس های نظیف و سر و روی مرتب و یادداشت های خود، در صندلی خود قرار گرفته اند.
مدیر مناظره اعلام کرد" پس از پایان مناظره و اخذ رای، داوری درباره خطاها و اشتباهات و رای درست به عهده من باشد" معلوم شد جز این نقش دیگری ندارم. در جایی که برایم معین کرده بودند قرار گرفتم. به اندازه ای احساس خوشحالی و افتخار می کردم که حدی بر آن متصور نبود. نتیجه به کار بردن روش های صحیح تربیت واقعی را به چشم می دیدم.
مدیر مناظره پس از تشکر از روش من از سایرین تقاضا کرد که انتقادات خود را بنویسند و در پایان برای هر کس که بخواهد اظهار نظر نماید سه دقیقه وقت خواهد داد.
مناظره شروع شد و ناطق اول به عنوان موافق با تاثیر تربیت در مدرسه دلایل خود را بیان می کرد. افکار و عقاید و نظریاتشان بسیار جالب توجه و شیرین بود. کم کم فراموش کرده بودند که این مناظره در کلاس صورت گرفته است. درست مثل این بود که در یک دادگاه مشغول نطق و دفاع هستند. گاه گاه که مخالفین با عقیده ناطق صحبت هایی می کردند و مدیر و ناظم مناظره که از خود آنها بود و اینک بر حسب وظیفه ای که داشت عمل می کرد از تشنج و بی نظمی جلوگیری می کرد و همه برای او احترام قائل بودند کاملا دیده می شد که به عکس تصور آنان شاگردان قادر به اداره کلاس هستند این کلاس حتی برای خود من سودمند بود.
موافق تاثیر تربیت در خانه می گفت:
"وقتی که یک معلم بی اطلاع کودکی را که در دبستان به بازی و خنده پرداخته است بی محابا با لگد و سیلی مضروب می کند چگونه می توان انتظار یک تربیت درست داشت؟
موافق تاثیر تربیت در مدرسه می گفت:
"آقا! اشتباه می کنید! اگر قرار بود که مدرسه جای مناسبی برای تربیت نباشد پس باید اعتراف کرد که تربیت افراد از هر دایه و مادر بی اطلاعی هم ساخته است!"...
طرف مخالف نطقش را به شدت قطع کرد و گفت:
غرض من همین است، همین! که اگر قرار باشد افراد ناصالحی به کار تعلیم و تربیت دست بزنند زیانش از تربیت دایه و مادر بی اطلاع بیشتر و خطرناک تر خواهد بود!!...
دو نفر از مخالفان این نظر به تندی از جای خود بلند شده و در حالی که با مشت روی دسته میز می کوبیدند گفتند:
اشتباه می کنید! تند می روید! و همه را با یک چوب می رانید این طرز مناظره نیست معلم هر چه باشد از دایه با اطلاع تر است!
ناگهان مدیر مناظره در حالی که زنگ جلوی دستش را به شدت و پی در پی فشار می داد گفت:
اگر آقایان بخواهند با این طریق نظم جلسه را بر هم زنند جلسه را تعطیل خواهم کرد و بعد مثل این که در این مورد زیاده از وظیفه اش عمل کرده است در حالی که از شرم سرخ شده بود رو به من کرده گفت: معذرت می خواهم! با ملایمت و تبسم گفتم: من جز ناظری بیش نیست!
جلسه ادامه پیدا کرد و طرفین دلایل و براهین خود را بیان کردند. انتقاداتی نیز از طرف دانش آموزان به عمل آمد، سپس اخذ رای شروع شد و عاقبت طرفداران اثر تربیت در مدرسه غلبه کردند و به نفع آنان شدیدا کف زدند، سپس مدیر مناظره از آنان تشکر کرد و در جای خود نشست و داوری را به عهده من گذارد.
پس از داوری و قضاوت عادلانه ملایم گفتم:
آنچه که بیشتر مورد توجه من گشت این بود که من احساس می کردم چگونه در مناظره کنندگان و دیگران ایجاد حس مسئولیت به وجود آمده بود، مدیر مناظره فراموش کرده بود در کلاس است و به هیچ چیز جز مسئولیتی که از نظر نظم و تربیت و اداره مناظره داشت نمی اندیشید، همچنین کسانی که مسئول دفاع از یکی از نظریه ها شده بودند به خوبی مسئولیت سنگین خود را احساس می کردند.
کلاس باید همواره دارای نتایج مهم اجتماعی که در زندگانی روزانه مبتلا به شاگردان است باشد. محصلی که در کلاس و اوان زندگانی به شیرینی و لذت مسئولیت و سنگینی و اهمیت آن از نظر رهبری و انجام آن پی برد فردا در اجتماع در کمال توانایی و قدرت مسئولیت خطیر این کارها را به عهده خواهد گرفت.
"دیوئی" می گوید: "چون فرد عضوی از جامعه است باید کاری کرد که عضو مفید آن جامعه باشد و بهترین راه نیل به مقصود نیز آن است که محیطی مساعد برای پرورش غرایز اجتماعی وی ایجاد کنیم."
بنابر گفته "دیوئی" آیا این محیط مساعد جز کلاس و مدرسه و خانه کجا تواند بود؟ در کجا غیر از این سه محل تربیتی فرد می تواند خود را برای جامعه فردا آماده نماید؟
علت این که جوانان دوش خود را از زیر بار سنگین مسئولیت خالی می نمایند تربیت ناقص مدرسه است. سعی می نمایند که مشاغل وظایفشان سبک و آسان باشد. از مبارزه با مشکلات و موانع بیم دارند و وحشت می کنند. چگونه می توان در سایه روش های فعلی افرادی که معنی "مسئولیت اجتماعی" را درک کنند پرورش داد؟
این که مردم می گویند دستگاه تعلیم و تربیت ما ناقص است و گردانندگان این دستگاه مقصرند قولی است قطعی و قابل قبول. ما نه تنها در جوانان حس مسئولیت و همکاری را تقویت و بیدار نمی کنیم بلکه با روش های غلط از بروز و ظهور آنها جلوگیری می نماییم. شخصیت را که مهمترین عامل رشد آنان است می کشیم!
بعد گفتم: شما که معلمین فردای اجتماع هستید باید به این مسئله مهم تربیتی توجه دقیق داشته باشید. این شما هستید که بنای اجتماع را می گذارید و عینا ملاحظه کردید که مدیر و مسئول مناظره چگونه وجود دبیر را در کلاس نادیده گرفت و به خاطر مسئولیتی که داشت با قدرت و ابتکار از تشنج و بی نظمی جلوگیری کرد.
به مجرد ادای این جمله همه سرها را به طرف "ناظم و مسئول" مناظره برگردانده و با نگاه های احترام آمیز و تحسین به وی نظاره کردند.
"طنین زنگ" پایان ساعت درس را اعلام کرد لذا لبخندی زدم و گفتم بسیار خوب بفرمایید فعلا خستگی خود را برطرف کنید.
همه با هم گفتند: ما خسته نیستیم و اگر شما خسته نباشید حاضریم مطالب را ادامه دهید.
این کلاسی بود که شاگردان هرگز مایل به ترک آن نبودند!
ادامه دارد
تایپ : زهرا قاسم پور دیزجی
نظرات بینندگان
لطفا هر مطلب مرتبط به معلمی را برایش وقت نگذارید بلکه دقت کنید مطالب واقعا به درد بخور باشد. در این متن های آقای ایزدی پر از تناقض هست و انگار خودش هم نمیداند چه می گوید