یک روز بعد " 11 آبان "
امروز شورای دبیران دبیرستان به تقاضای من برای تنبیه و مجازات پرویز تشکیل گردید. قبلا رئیس دبیرستان مقدمه جامع و متینی درباره نظم و آرامش بیان نموده، در پایان اضافه کرد " نظم و ترتیب و انضباط شاگرد باید مقدم بر تحصیل و تربیت او باشد. "
نطق کوتاه آقای رئیس دبیرستان با " احسنت" و" تصدیق" عموم دبیران استقبال شد، سپس دبیران از من خواستند تا گزارشی درباره "پرویز" و وضعی که "او" پیش آورده بود به شورا بدهم. برایم لحظه حساس و مشکلی فراهم کرده بودند . نمی دانم شما اگر به جای من بودید چه می گفتید و چه می کردید؟ ... آیا "پرویز" واقعا مرتکب جرم و خطایی شده بود و مقصر حقیقی به شمار می رفت؟ چه چیز باعث بی میلی او نسبت به نخستین شاعری که به زبان فارسی شعر گفته است گردیده بود؟
گمان می کنم مقصر اصلی و مسبب واقعی خطای او من بودم، زیرا بدون توجه به نکات مهم آموزشی و عدم اعتنا به شیوه هایی که در ایجاد میل و ترغیب شاگرد به درس موثرند متوسل به نقل تذکره نویسان شده بی آن که مقدمه جالب و ذوق انگیزی درباره ادبیات و هنر و رابطه این دو با زندگی اجتماعی گفته باشم فقط و فقط برای اجرای "برنامه!" "طبق آیین نامه!" یک مشت القاب و عناوین عربی پشت سر هم تحمیل فکر و ذوقشان کرده بودم.
بدون شک اگر درس و کلاس من جالب و سودمند می بود "پرویز" آن را وسیله ای برای از پیش برداشتن درس دیگر قرار نمی داد. اصولا چرا "پرویز" باید مسئله جبر را در ساعت ادبیات بررسی کند این خود مشکلی است که باید در پیرامون آن بحث کرد و به نتیجه رسید.
آیا درس ادبیات تمرکز حواس و هوش و دقت برای حل مسئله جبر در "پرویز" هست؟
پاسخ این سوال منفی است زیرا کلاس ادبیات نمی تواند محیط مناسبی برای حل مسئله جبر باشد. معلوم می گردد که "پرویز" به درس ریاضی هم چندان علاقه ای ندارد و هرگز نمی خواهد مسئله را عمیقا درک کند بلکه هدفش انجام تکلیف است. از کجا معلوم است که در ساعت جبر به کار نقاشی نپردازد؟ فرض کنیم که برای تدریس ادبیات مراعات همه نکات شده بود معذالک این صحیح بود که "پرویز" را به جرم این که در کلاس ادبیات به حل مسئله جبر پرداخته است گرفتار تصمیم شورای دبیران نمایم؟ من با مهربانی و صمیمیت بهتر می توانستم نظر"پرویز" را نسبت به درس ادبیات جلب کنم ولی با چنان هیئت و رفتاری زننده ای بالای سرش رسیدم تا به قول خودش او را به دروغ متوسل کردم. این افکار درهم و برهم به سرعت برق از مغزم می گذشتند و ناراحتم می نمودند.
شورای دبیران ابهت عجیبی داشت ، از ظاهر قیافه ها معلوم بود که پایان کار بر چه نحو است. مطمئن بودم که در این قبیل شوراها هرگز به تحلیل و موشکافی خطاهای شاگرد توجه نمی گردد. اتفاقا آ ن چه که در شورا هرگز سخنی از آن به میان نیامده علت عدم اعتناء "پرویز" به درس ادبیات بود. آیا این جوانی که از حل مسئله و پیدا کردن ریشه های معادله عاجز مانده در زندگی اجتماعی هم بیچاره و حقیر خواهد بود؟
نه بدین مسئله توجه کردند و نخواستند که بکنند! احساس کرده بودم با طرزی که گزارش خواهم داد وضع نامطلوبی برای پرویز پیش خواهم آورد معذالک حس انتقام و نشان دادن قدرت بر شاگرد که اصولا به این قدرت معترف است بر همه چیز غلبه کرد ، مطلب را آن طور که دلم می خواست بیان کردم، سعی می نمودم کلمات و جملاتی ادا کنم که تحریک کننده باشد.
" آیا از این پس برای ما آبرویی خواهد ماند؟ "
" آیا ما در سر کلاس امنیت داریم! "
همین جملات کافی بود که دیگران را تحت تاثیر قرار دهد و دبیران دیگر با من در مورد تنبیه "پرویز" موافق باشند. از طرف دیگر ، همکارانم به فکر آینده خودشان بودند چه ممکن بود روزگاری در مورد تنبیه شاگردان دیگر به من محتاج باشند.
بدون شک معلمینی که بی نظمی و عدم تعادل شاگردان را در سر کلاس باعث بی آبرویی می دانند و معتقدند که خنده بی جای شاگردان لطمه به حیثیت آنها می زند مانند آن روز من مردمانی بسیار ضعیف و ناتوانند ، برای تنبیه "پرویز" به مفاد آیین نامه هم توجه شد و بالاخره ماده اخراج از دبیرستان و انتقال به دبیرستان دیگر مطرح گردید. کلیه دبیران به اتفاق آراء "پرویز" را مقصر و گناه کار و وجود او را منبع فساد دانستند.
شورا پایان یافت. "پرویز" که دیگر از نظر زندگانی خانوادگی و داخلی قادر نبود تا به دبیرستان دیگر برود ناچار به ترک تحصیل تن در داد و امروز معلوم نیست در کدام گوشه مملکت زندگانی را چگونه به سر می برد؟!
"پرویز" با چشمان اشک بار و پشیمان از پشت شیشه های اتاق شورا سرنوشت خود را نظاره می کرد و دبیران پس از پایان کار و صرف چای با قهقهه های بی خیالانه و شوخی از اتاق بیرون رفتند و هرگز التماس های "پرویز" برای تجدید نظر در تصمیم شورا آنان موثر نیفتاد.
15 آذر
امتحانات نیمه سال
چند روز است امتحانات نیمه سال شروع شده ، آن چه که از فحوای صحبت دبیران بر می آید این است که تصمیم گرفته اند به هر شکلی که ممکن است از تقلب و دزدی سر جلسه امتحانات شاگردان جلوگیری نمایند . هیچ گونه شور و مذاکره ای در پیرامون این نکته که به چه طریق معلومات واقعی و حقیقی شاگردان را آزمایش بنمایند به عمل نیامد. مذاکرات مقدماتی معلمین و و شور درباره امتحانات تنها در محور این که امتحانات مشکل و در یک محیط کاملا دیسیپلینه و جدی به عمل آید دور می زند.
در نخستین روز امتحان ناظم دبیرستان دانش آموزی را که موفق نشده بود طبق دستور دبیرستان مرکب آبی تهیه نماید با یک سیلی محکم به جرم عدم اطاعت از دستور با چشمان اشکبار از جلسه بیرون کرد آنگاه با صدایی که انتقام و دشمنی از آن می بارید گفت:" اگر دانش آموزی به راست و چپ خود نگاه کند یا یک کلمه حرف بزند فوری از جلسه بیرون خواهد رفت!"
این مقدمات و مقداری نجوا و زمزمه بین دبیر و مراقبین و ناظرین خواندن سوال ها در میان یک نوع سکوت تلخ و وحشت انگیز شروع شد....
من اگر جای یکی از آنها بودم (همچنان که بوده ام) به کلی روحیه خود را می باختم و بدون شک قسمتی از دانستنی های خود را فراموش می کردم زیرا این جلسه با همه تشریفاتی که داشت معلوم شد برای آزمایش معلومات و فعالیت دانش آموزان نبوده بلکه مقدماتی است برای نبرد با آنان. مسلما رعب و وحشت چنین جلساتی است که اکثر از جوانان ما را درمانده و مایوس کرده از محیط درس و تحصیل به خارج می راند.
اینک امتحان ریاضیات سال چهارم دبیرستان است. پیدا کردن ریشه های یک معادله دو مجهولی و حتی یک رابطه مثلثاتی پرسش است. سوالی گفته شده و دبیر ریاضی مانند یک مراقب خشن زندان که در بالای برج پاس می دهد روی تریبون رفته و به قول شاعر:
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد، جنبیدن آن پشه عیان در نظر ایشان است.
همه چیز را می بیند . آنچه که بین دانش آموزان شایع است این است که می گویند: این آقای دبیر، عینکی دارد که هر کس به وی نگاه کند خیال می کند او را می بیند در صورتی که در همان لحظه آقای دبیر قادر است چپ و راست خود را به خوبی کنترل نماید. آیا برای آزمایش واقعی شاگردان باید به چنین عینک هایی متوسل شد یا نحوه تدریس و تعلیم و تربیت را عوض کرد؟!
با این که مدتی از وقت گذشته است معذالک هیچ گونه فعالیتی که دال بر موفقیت امتحان دهندگان باشد مشاهده نمی گردد.
عده ای ته مداد خود را آنقدر با دندان جویده و له کرده اند که مثل این است که با پتک بر سر آن کوبیده باشند. چند تن دیگر هنوز از تماشای قیافه دبیر و آنچه که از ظاهر این مرد می خوانند فارغ نشده اند.
آقای دبیر ریاضی سه ربع ساعت همین طور ایستاده و حتی سر خود را هم تکان نداده است.
"پرویز" به کت رفیق جلویش خیره شده و آن را مثل یک پرده سینما فرض نموده و در آن همه چیز می بیند.
"منوچهر" از تعداد موهای پشت گردن "محمود" اطلاع کامل حاصل کرده "مهرداد" تمام کاغذ باطله خود را اشکال کبوتر و صندلی و گل و اسب و اتومبیل و قارقارک پر کرده است!
ناگهان چشم مراقب به صفحه باطله مهرداد می خورد و مثل مفتشی که تریاک کشف کرده باشد خود را با یک جست از طاقچه ای که در آن قرار گرفته به وسط سالن کنار مهرداد می رساند. بیچاره از اول وقت تا به حال این مزخرفات را کشیده ای؟ پس کی مسئله را حل می کنی؟
بعد صفحه باطله نقاشی شده را به شدت از وی می گیرد و در حالی که دست او را گرفته و کشان کشان به جلو سالن می برد کاغذ باطله مهرداد را نشان داده و مانند فاتحی که فتح نامه جنگ را می خواند می گوید:
این بیچاره راه حل مسئله را پیدا کرده ببینید!!
بعد چند نفر از شاگردان می خندند و سپس هر کدام دنبال کار خود را می گیرند و مهرداد را که مثل شمع آب شده بود باز به جای خود بر می گرداند و در افکار خود غوطه ور می شود.
حتما باید علت این کار را جست و جو نمود. آیا مهرداد تنبل و کودن است؟ و آیا این جوانی که از حل مسئله و پیدا کردن ریشه های معادله عاجز مانده در زندگی اجتماعی هم بیچاره و حقیر خواهد بود؟
آیا باید مهرداد را در حضور سایر رفقایش تحقیر کرد و یا باید با نرمی و ملایمت و دلجویی و مهربانی علل بی میلی وی را به ریاضیات و دلیل عشق و علاقه اش را به نقاشی پیدا نمود.
اینها پرسش هایی بود که در این جلسه از خود می نمودم . اصولا آیا باید پیش از شروع امتحانات تا آنجا که ممکن است به شاگردان محبت نمود و آنان را به این وسیله آماده و مجهز برای آزمایش کرد یا به همان طریق که آقای ناظم عمل نمود رفتار کرد؟
این مسائل در امتحان جلسه ریاضی که دوست داشتم به عنوان یک ناظر بی طرف در آنجا باشم اوقاتم را تا پایان امتحانات که اکثر شاگردان کسل و ناامید و خسته از سالن بیرون می رفتند به خود مشغول نموده بود. وقتی به خود آمدم که چند تن التماس کنان مانند گدایان گرسنه پنج دقیقه دیگر وقت می خواستند و کسی به حرف و تقاضای آنان توجه نمی کرد!
ادامه دارد
نظرات بینندگان
طفلی کودکان جانوری شیطان هم باشند ، امنیت جانی ندارند.
تجربه نشان داده است که خشونت باعث تسریع خشونت می شود و
تحریک گستاخی دانش آموز ، همیشه
به ضرر معلم تمام می شود.
ضعف کلاس داری با ژاندارم بازی
مستتر نمی شود، برعکس بیشتر نمایان
می شود.
تاریخ انقضای این مقاله به پایان رسیده