از نامه یک شاگرد سال چهارم دبیرستان
" شما یک روز در جلو شاگردان و همکلاسی هایم مرا "حیوان" خطاب کردید از آن روز تاکنون من نتوانسته ام این کلمه و اسمی را که شما بدون تناسب و جهت روی من گذارده اید فراموش کنم. من "حیوان نیستم" ، من "انسان هستم" و شما مربی و معلم من هستید به عکس آنچه که شما درباره من گفتید همه افراد خانواده من مرا دوست دارند مرا فردی مودب و حرف شنومطیع می دانند. پدرم همه جا مرا با خود می برد اما حرف آن روز شما ، شما را در نظر من معلمی بی اطلاع و اگر بدتان نیاید بی تربیت معرفی کرده است، اگر شما از ادای کلمات زننده و موهنی که هرگز درشان یک معلم و کلاس نیست صرف نظر کنید بد نیستند. ما معلمینی را که در سر کلاس می خندند و شاگردان را از وحشت و ترس و غضب خودشان می رهانند دوست داریم، تکلیف و درس معلمی را بیشتر و بهتر حاضر می کنیم که با ما دوست و صمیمی باشند و به تمام معنی پدر روحانی باشند اگر شما هم هم این طور بشوید بدون شک طرفداران فراوانی خواهید داشت..."
" سایر نامه ها نیز به همین منوال و گاه شدیدتر بود..."
به تدریج از تعداد شاگردان کاسته می شد و اغلب برای استفاده از تعطیلات تابستان آماده می شدند. صحن و کلاس های مدرسه لطف و صفای خود را از دست داده و بی روح بود.
دو هفته بعد در مقابل در ورودی دبیرستان این جمله به چشم می خورد " فقط روزهای دوشنبه مراجعه کنید! "
تابستان آن سال را به هر طریق بود گذراندم،
آنچه که بیشتر فکر و اندیشه مرا به خود مشغول داشت دقت درباره وقایع و پیش آمدهای کلاس و تفکر در زمینه اخلاق و رفتار و نفسانیات و تمایلات شاگردانم بود.
کتاب " امیل " را دوباره با حرص و ولع هر چه تمام تر از نظر گذراندم. " ژان ژاک روسو " در نظرم مانند فردی که در دنیایی غیر از دنیای مردم امروز زندگانی می کند جلوه کرد. لیکن دلفریبی و زیبایی عقایدش درباره تربیت و آزادی او را فردی پرجرئت و باشهامت که توانسته است در مقابل عقایدی عقب افتاده قیام نماید معرفی می نمود.
" ژان ژاک روسو " همه افراد کودکان را از نظر غریزه و استعداد ذاتی یکسان تصور کرده، محیط و شرایط مناسب محیط را مهمترین عامل رشد و پرورش این استعدادهای نهفته می داند و به همان نسبت محیط و مربی نامساعد را موثرترین عامل انحطاط و خفه کردن احساسات و افکار جوانان تلقی می کند.
" روسو " معتقد است که باید " امیل " را در دامان پر مهر و عطوفت طبیعت پرورش داد. قوای پنهانی طبیعت را از هر معلم و مربی فاضلی مقتدرتر می داند. افکار " روسو" و اندیشه هایی نظیر اندیشه های او از یک سو و تعمق و دقت درباره آنچه که در محیط می بینم و آشنا هستم از سوی دیگر بیدارم می کند که هر چه بیشتر در روش و متدی که پیش گرفته ام تجدید نظر نمایم. با خود حساب می کردم نخستین وظیفه ام این است که:
علت عقب افتادگی، خمودگی، احساس حس حقارت، عصبانیت جوانان و محصلین را باید پیدا نمود ، دلیل این همه ناامیدی و ضعف را باید جست و جو کرد ، باید میدان تجربه و مشاهده را از محیط و کشور خودمان بیرون برد و در احوال و افکار جوانان سایر کشورها تعمق کرد.
آیا همه جا همچنین است؟ همه جا جوانان و درس خوانده ها مایوس و ناتوان ، درمانده و عاجز، سربار محیط و اجتماعند؟ آیا این افسردگی و تاثری که روی هم رفته در کلاس های درس ما دیده می شود در همه جا وجود دارد؟
آیا رابطه معلم و شاگرد در فرانسه و انگلستان و آمریکا هم بر همین روش است؟ برای جست و جو و پی بردن به علل درماندگی جوانان مطالعات بیشتر لازم است.
تابستان آن سال را بهتر به مطالعه و جست و جوی آنچه که گفته شد سپری کردم. با بسیاری از آنان که در این مطالب صاحب نظرند شور و مباحثه به عمل آوردم و آنچه که از از همه جهت حاصل و دستگیر گردید به این نکته پی بردم که تقصیر و کوتاهی از ما معلمین و مربیان است ، ما ممکن است معلمین فاضل و دانشمندی باشیم ولی هرگز مربی و راهنمایان خوبی نبوده ایم!
این روحیه های خراب، این همه ضعف و انکسار و این همه حقارت و عقب افتادگی در جوانان نتیجه و اثر روش و تربیت غلط ما است. برنامه غلط از یک طرف و روش و متد غلط تر از سوی دیگر این بدبختی بزرگ را به بار آورده است. از هر هزار نفر که به سال اول دبیرستان قدم می گذارند جز عده معدودی به دانشگاه نمی رسند، اکثریت قابل ملاحظه دانش آموزان در کوران سال های دبیرستان از گردونه تحصیل بدون اخذ نتیجه خارج می شوند و به دنبال سرنوشت های نامعلوم راه می افتند.
این ما هستیم که تحصیل و تعلیم را برای آنان چیز بی نتیجه و عبث نشان می دهیم. به قول خود شاگردان اگر عمری را که در راه تحصیل سپری می کنند به کار و امور دیگر صرف نمایند فوائد بی شمار عایدشان خواهد شد، برنامه ها که هرگز جنبه عملی ندارد روح فعال و فکر کنجکاو تشنه آنها را از پیشرفت باز می دارد. سازمان و دستگاه تربیتی ما همچون ماشینی است که از یک سوی آن آدم های زنده و امیدوار وارد کرده از سوی دیگر مردمانی بدون اراده و بی هدف، شکست خورده و درمانده تحویل می دهد!! این است ثمره کار و فعالیت ما در آموزشگاه ها با روش هایی که برای تعلیم و تربیت به کار می بندیم.
" جان دیوئی " می گوید:" آموزش و پرورش البته امری مهم است ولی مهم تر از آن زندگی کردن است، بنابراین هدف آموزش و پرورش صحیح در مرحله اول باید بهبود وضع زندگی باشد " در صورتی که به آن چه که ما هرگز توجه نداریم زندگی صحیح و بهبود آن است. هنر معلم در این است که کاری بکند که شاگردانش از درس لذت ببرند لیکن برای این که این لذت آسان حاصل شود نباید فکر دانش آموز در برابر گفته های شما بیکار بماند، یعنی برای فهم آن هیچ گونه کوششی به عمل نیاورد، باید معلم کمی از خودخواهی و خودنمایی خویش بکاهد و به خودخواهی شاگرد مجال فعالیت بدهد.
در تعطیلات تابستان گاه و بی گاه که فرصتی پیش می آمد با همکاران خود در این زمینه صحبت و گفت و گو می کردم ولی متاسفانه کمتر از دبیران با من موافق بودند. اکثر شانه های خود را با لاقیدی بالا انداخته و می گفتند " این روش در کشور ما فایده ندارد! "
هرگز به موضوع شخصیت اهمیت نمی دادند و چند تن که بسیار بدبین و بداخلاق هستند اظهار عقیده می کردند : " شاگرد را باید خورد کرد ! اگر بخواهیم شخصیت وی را پرورش دهیم و به او بگوییم که تو هم آدم هستی پشت ما سوار خواهد شد!"
این منطق یک معلم و مربی است! " دیوئی" در جای دیگر از کتاب شاگرد و مدرسه خود می گوید" علم آموزش و پرورش یعنی علم تشکیل شخصیت و بنابراین تربیت قبل از هر چیز عبارت از آنست که برای ابراز تمایلات و استعدادهای هر فرد زنده زمینه مساعد فراهم گردد و فعالیت های خفته وی بیدار و راهنمایی شود."
با مقایسه منطق و استدلال معلمینی که معتقدند شخصیت شاگرد را باید خورد کرد با آنچه که دیوئی و کسانی نظیر وی بیان کرده اند برمی آید که چنانچه معلم و مربی مجهز به نیروی اخلاق و معتقد به اصل وظیفه معلمی و آشنایی به هدف آن که همانا تربیت افراد شایسته برای زندگی بهتر جوانان است نباشد، نباید در کلاس به رویش باز شود، از منطق و نحو استدلال کسانی که از پرورش شخصیت شاگرد به این لحاظ که ممکن است نتوانند قدرت دروغین و بی ارزش خود را در کلاس حفظ کنند بیم دارند چنین استنباط می شود که کلاس و شاگرد به خاطر"آنها" است نه "آنان" برای کلاس! این خود اصلی است که آیا واقعا ما برای کلاس ها هستیم یا کلاس ها برای ما؟ اگر کلاس برای ما ایجاد شده شک نیست که باید خود را حفظ کنیم و اگر ما برای کلاس ها و دانش آموزان هستیم باید آنها را حفظ کنیم و خود را فراموش نماییم.
در یکی از روزهای تعطیل تابستان تصادفا با چند تن از شاگردانم که کلاس پنجم دبیرستان را به پایان رسانده بودند و در یک کتاب فروشی مشغول خرید و بررسی کتاب بودند برخورد کردم، کتاب هایی را که خریده بودند با یک نگاه از نظر گذرانیدم . این کتاب ها از لحاظ چاپ و پشت جلد رنگی فوق العاده جالب بودند و این عنوان ها به قلم به اصطلاح "نویسنده محبوب!!" ... روی جلد آنها دیده می شد.
عشق و جوانی
خزان عشق
سرگذشت مهری
چگونه فاحشه شدم
و از همین قبیل کتاب ها که نویسندگان بازاری و بی مایه برای به دست آوردن پول بیشتر و اغراض پست، چاپ می کنند و چون سم مهلک در جامعه می پراکنند!
آیا کتاب ها را برای مطالعه انتخاب کرده اید؟
برای سرگرمی بد نیستند!
می خواهید سرگرم باشید یا میل دارید ضمنا چیزی هم درک کنید؟
پاسخ این سوال تا حدودی برای آنها مشکل بود معذالک "پرویز" که قدری با شهامت تر و اجتماعی تر بار آمده بود گفت:
می خواهیم سرگرم باشیم!
بد نیست ولی بگویید که اصولا چه نوع کتاب هایی را برای مطالعه دوست دارید؟ این ما هستیم که تحصیل و تعلیم را برای آنان چیز بی نتیجه و عبث نشان می دهیم.
یکی از آنها ضمن لبخند شیطنت آمیزی بلافاصله گفت:
"راستش را بخواهید کتاب ها و داستان های عشقی را بیشتر دوست داریم " و من هم با ملایمت و صمیمیت دوستانه ای به نحوی که بعد هم از اظهار عقایدش خودداری نکند گفتم:
"تنها شما کتاب های عشقی را دوست دارید یا همه رفقایتان؟"
و چون ملایمت من کار خود را کرده بود خیلی دوستانه گفت: "اگر قبول دارید باور بفرمایید همه دانش آموزان این کتاب ها را بیشتر دوست دارند."
حق با "او" بود ما چه بخواهیم و چه نخواهیم محیط آنان را با غرائز جنسی آشنا می کند و خیلی زود می خواهند آتش تند این غریزه را با مطالعه کتب به اصطلاح عشقی! خاموش کرده و مطلوب خود را از خلال سطور و کلمات این قبیل مطبوعات جست و جو نمایند. در این جا وظیفه ما مربیان بسیار مشکل و حساس است . آیا باید آنان را از نظر غرائز جنسی راهنمایی کرد یا مانند گذشتگان بحث و مذاکره در پیرامون این مسئله مهم و حیاتی را تحت عنوان "حجب و حیا" نادیده انگاشت!؟ در صورت دوم جوانان با احساسات تند خود برای حل کردن موضوعات و مشکلات جنسی قیام خواهند کرد و بر روی امیال شهوانی خود نام "عشق" خواهند گذارد و در نتیجه دچار انحرافات شدید خواهند گشت!
متاسفانه در کلاس های ما نه تنها درباره این مسائل مهم بحث نمی شود بلکه حتی راجع به مطالعه جوانان و نوع کتاب هایی که باید بخوانند نیز صحبت نمی کنیم در صورتی که مطالعه صحیح و انتخاب کتاب مناسب اثرات و نتایج نیکویی به بار خواهد آورد و شاگردان می توانند به جای مطالعه "سرنوشت مهری" یا "خزان عشق" از کتب و رسالات و مطبوعاتی استفاده کنند که به دردرشان خورده و لااقل آن کتاب ها بتوانند آنان را برای زندگانی اجتماعی آماده تر سازد. وقتی که جوانان ذهن خود را به خواندن و قرائت کتبی نظیر آنچه که خریده بودند عادت دادند هرگز قادر به هضم و تحصیل کتب هنری و ادبی و اجتماعی نخواهند شد.
جامد بودن برنامه از یک طرف و بی ثمر بودن و یکنواختی آن از سوی دیگر طبعا جوانان را برای مطالعه کتاب های به اصطلاح عشقی که جز داستان های مبتذل و سرگرم کننده چیزی نیست می کشاند.
صحبت من با شاگردانم در کتاب فروشی به نتیجه معین و قطعی نرسید ، تنها موفق شدم که در دفتر یادداشت خود یادداشت نمایم که در کلاس درس در این باره صحبت کنم.
تعطیلات تابستان کم کم به پایان می رسد و روزهای بلند و گرم پشت سر یکدیگر فرار می کنند و بار دیگر آنها که اهل مدرسه و کتابند از شاگرد و معلم خود را جهت سال تحصیلی، سالی که همچنان بی ثمر خواهد گذشت آماده می کنند.
عده ای در اول سال تحصیلی به کلاس بالاتر می روند ولی مطمئنا این تحول و ارتقاء چیزی جز عوض کردن اتاق درس نیست. با مطالعاتی که در پیرامون روش و متدهای تدریس و تعلیم اندوخته کرده ام بسیار امیدوار هستم، دلم می خواهد هر چه زودتر مدرسه ها باز شود و این بار با طرزی که بدون شک انسانی تر و اثربخش تر خواهد بود به کار بپردازم.
افکار مربی بزرگ "کرشسنتر" معلم و مدیر آموزشگاه های مونیخ که "آموزشگاه های کتابی" را به صورت "کانون فعالیت های اجتماعی و زندگی" درآورده بود در من ایجاد یک نوع امید، امیدی که به موفقیت منتهی می گردد نموده بود. دلم می خواست بار دیگر طنین با عظمت و مقدس زنگ دبیرستان را بشنوم و به کلاس وارد شوم و مانند "ژان لیک تکارت" به شاگردانم "آزادی عمل" بخشم و مسلما در پرتو آزادی چنانچه با راهنمایی منطقی صورت گیرد کلاس را بهشت نمایم. هنوز این جمله و فکر "روسو" با درخشندگی و تلاء لوء فوق العاده ای در ذهنم باقی مانده است :
"هنر معلم در این است که کاری بکند که شاگردانش از درس لذت ببرند لیکن برای این که این لذت آسان حاصل شود نباید فکر دانش آموز در برابر گفته های شما بیکار بماند، یعنی برای فهم آن هیچ گونه کوششی به عمل نیاورد، باید معلم کمی از خودخواهی و خودنمایی خویش بکاهد و به خودخواهی شاگرد مجال فعالیت بدهد. باید شاگرد بتواند بگوید:
می فهمم- عمیق می شوم- عمل می کنم- چیز می آموزم."
یکی از چیزهایی که "پانتالون" مسخره معروف تماشاخانه های ایتالیایی را به نظر خسته کننده جلوه می دهد این است که می خواهد شوخی های بی مزه را که همه کس می فهمد برای تماشاچی ها توضیح دهد من نمی خواهم یک مربی مثل "پانتالون" باشم تا چه رسد به یک مولف. باید همیشه مطالب خود را فهماند لیکن لازم نیست همیشه همه چیز را گفت، آن کسی که همه چیز را می گوید چیز زیادی یاد نخواهد داد! زیرا آخر کار هیچ کس به وی گوش نمی دهد.
آیا معلمی که همه چیز را برای شاگردانش شرح می دهد و اجازه نمی دهد که آنان ذهن و فکر خود را به فعالیت و کار وادار نمایند با "پانتالون" مسخره معروف تماشاخانه های ایتالیا فرقی دارد؟!
ادامه دارد
تایپ : زهرا قاسم پور دیزجی
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.