پاسخ این پرسش را باید تمام مدیرانی بدهند که در ذیل تا صدر نظام آموزشی پست های مدیریتی را در حوزه آموزش و پرورش و آموزش عالی اشغال کرده اند.
اگر باور داریم بیش از 20 تخصص و صدها تخصص فرعی در تعلیم و تربیت وجود دارد که مستلزم آموزش های دانشگاهی و تجربه علمی و نه شخصی است، پس باید کسی که تخصص علمی و دانشگاهی در این زمینه ندارد، نباید عهده دار بزرگ ترین کارکرد جامعه که تعلیم و تربیت نسل های بعدی است، شود.
چنان چه کسی که پزشک نیست اجازه ی طبابت ندارد. یا کسی که روان شناس نیست اجازه مشاوره روانی ندارد.
حال مقایسه کنیم آیا تخصص های طبابت و روان شناسی علی رغم اهمیت به اندازه تخصص تعلیم و تربیت حساس هستند؟
کارزار تعلیم و تربیت که به دست افراد غیر متخصص صورت می گیرد آن هم علی رغم وجود ده ها هزار نفر فارغ التحصیل کارشناسی ارشد و دکتری در این رشته های تخصصی که دارای تجربه نیز هستند، آیا باعث بی تربیتی در جامعه ما نشده است؟
اگر باور داریم تخصص تعلیم و تربیت بی ارزش است باید لاجرم دانشکده های علوم تربیتی را تعطیل کرد یا اگر به تخصص های علمی و دانشگاهی و تعلیم و تربیت به عنوان یک تجربه علمی باور نداریم باید مدارس و دانشگاه ها را نیز تعطیل کرد. چرا که کارکرد مدرسه و دانشگاه تولید تجربه های علمی موثق است.
چگونه است در مدرسه و دانشگاه کار می کنیم و به تجربه علمی در تعلیم و تربیت باور نداریم.
اگر تعلیم و تربیت را یک تجربه مدیریتی تلقی کنیم هم دچار اشتباه شده ایم، چون تعلیم و تربیت یک کار مدیریتی و دستور دادن یا ارسال بخشنامه، یا سند نویسی نیست.
حال با چه هدفی افراد غیر متخصص با رد استدلالهای بالا وارد تجربه های مدیریتی در آموزش و پرورش و آموزش عالی می شوند، سه دلیل بیشتر ندارد:
وسوسه قدرت و مدیریت، ساده سازی و ساده فهمی جریان پیچیده تعلیم و تربیت، سیاست زدگی نظام آموزشی.
پیشنهاد:
از آن جا که به نقطه ای حساس از تعلیم و تربیت جامعه رسیده ایم که امروزه از آن فقط به آنارشی و هرج و مرج تربیتی می توان یاد کرد و چالش های تربیتی متعدد با مشت به پیشانی ما می کوبند، مدیران غیر متخصص، سیاسی و دارای تجربه شخصی راه را برای مربیان متخصص باز کنند. یا ممکن است التماسشان کنیم که به روح و روان کودکان و نسل های آینده کمی رحم کنند.
کانال نو فهمی در مطالعات برنامه درسی
نظرات بینندگان
تخصّصی تحت عنوان « تعلیم و تربیت » وجود دارد امّا در حال حاضر متخصّصی تحت عنوان تعلیم و تربیت در رأس امور نداریم. اگر هم چنین متخصّصی داشته باشیم، عمرش در صف اتوبوس و نان و ... طی می شود!
پیروز و سربلند باشید.
استاد باز اصطلاح بی تربیتی؟!!
واقعا ماجرای مرغ و تخم مرغ شده است ،
تعلیم و تربیت ما درست عمل نکرده است که نتیجه
این شده است ؟
یا نظام های دیگر از جمله نظام اجتماعی و فرهنگی و سیاسی اجازه ی درست عمل کردن به نظام تعلیم و تربیت را نداده است؟!
به نظر من هر دو صحیح است و یکی علت و دیگری معلول نیست. ما در هر دو حال مقصریم.
در ضمن اشتباه بزرگ ما ایرانی ها ، انتظار تربیت
از نظام آموزشی است . ما هفت سال اول زندگی
کودکان را نمی خواهیم باور کنیم چگونه ساخته
می شود و در حالت کلی ما تعامل مابین نظام ها
و اثرات و نتایج آن را بر یکدیگر شدیدا نادیده
می گیریم و محکم گلوگاه آموزش و پرورش را
می چسبیم.......
نوع انعطاف را به آن نمی دهد ، اما بهتر است سهم
هر علت را عادلانه و عالمانه در نظر داشته باشیم که
به دور باطل گرفتار نیائیم.
ما از علم مدیریت به روابط سیستماتیک مابین عوامل و عناصر تشکیل دهنده یک نظام با چندین نظام ، نمی پردازیم . اگر دقت کنید این اشتباه در درون یک سازمان و مابین چند سازمان دقیقا مشهود است. ما نه در گذشته و نه امروز یاد
نگرفته ایم که مشکلات نظام آموزشی مربوط به کل کشور و جمعیت آن و تمامی وزارتخانه هاست. ما هنوز از ثروت عظیم نفت و گاز در جهت اعتلای نظام آموزشی استفاده نمی کنیم و یا سایر صنایع.
کشورهای دیگر نسبت به جغرافیای خود از صنعت
صیادی و شیلات و ..... در جهت تأمین نیازهای.....
استاد تعلیم و تربیت هستید ، سهم من معلم در طول خدمت از دانش شما یک جمله هم نیست.
ما از تعامل اجتماعی در هر نوع و اندازه آن محرومیم . هیچ کشوری به اندازه ی ایران تحصیل کرده آن هم در سطح دکتری ندارد، من معلم از
دانش همه ی آنها فقط محدود به ۴ سال تحصیلم
بوده تازه اگر استاد باسوادی بودند !!
استاد محترم ،
ما اندر خم یک کوچه دور خود می چرخیم به دو دلیل اساسی:
۱) از قبول واقعیت درون خود واهمه داریم.
۲) سعادت را خارج از اراده و درون خود جستجو
می کنیم.
ما واقع بین نیستیم و برای همین کمتر چیزی در جای واقعی خود قرار دارد. ......
جمله ی زیبایی بیان داشتند : من چون یاد
نگرفته ام نمی توانم یاد بدهم.انسان اگر چیزی را یاد گرفته باشد ، قدرت یاد دادن آن به دیگری را هم
خواهد داشت.
ایشان می گفتند: معده ظرفیت معین پر می شود و فرد سیر ، اما مغز هر چقدر بیشتر کار کند ظرفیت
عطش آن بیشتر می گردد.
ما مغز کودکان و معلمان این سرزمین را بتن
بسته ایم و نه اراده ی فردی و نه جمعی در کارافزونی آن نداریم. ما مرد سخنیم نه عمل و این
فرهنگ درونی شده ی ماست.تشکر
آن کشور است ، چون جمعیت زیر ۱۹ سال در آن آموزش می بینند و برای این مهم معلمانی به تناسب تعداد جمعیت دانش آموزی نیاز هست ، اما آنان لقب زیادی بدانها نمی دهند و یا حقوق آنها را زیر خط فقر نگه نمی دارند، آنان با استفاده از اصل
تعامل اجتماعی، دیگر بخش ها را وادار به همکاری
می کنند. این یک خطای آشکار تعمیم یافته در این کشور نسبت به امر تعلیم و تربیت است.
ما می گوییم چون زیادند، ارزش و اهمیت توجه و پرداخت انرژی و زمان و سرمایه و....را ندارند و آنان برعکس ما باور دارند.