از کسی که نمی داند که نمی داند، دوری کن. ( جهل مرکب )
به کسی که نمی داند و می داند که نمی داند، تعلیم بده. ( بیسوادی سیاه )
کسی را که می داند و نمی داند که می داند ، روشن کن. ( معلمان )
و از کسی که می داند و می داند که می داند پیروی کن. ( روشنفکران )
مقدمه
دو چیز در تمام مدت زندگی ام ، همیشه آزارم داده است : جهل و فقر . ظاهرا هر دو مکمل یکدیگرند. یا یکی زائیدۀ دیگری . هر دو تاریکی مطلق است و اوج نقطۀ بی عدالتی ، بی خردی ، بی نصیبی ، نادیده گرفته شدن ، محرومیت از الفبای زندگی . از یک طرف به قرار گرفتن در این جامعه محکوم است ( جبر جغرافیایی ) و از سوی دیگر ، در این جامعه ، تصور دیگری برای او قابل ترسیم نیست ( جبر اجتماعی) . حتی
اگر سرچشمه هایی از تجربه ، او را به سوی گفتار و کردار قابل تحسین هدایت کند ، کسی جریان آن را نمی بیند و یا باور نمی کند ، چون چنین انتظاری از او به دلیل محرومیت ، نیست. گویی او برای قرار گرفتن در بطن تمامی این بدبختی ها ، متولد شده است و به هیچ وجه امکان تحرک عمودی ندارد ، هر چند که امکان تحرک افقی هم کمتر قابل تصور است.
عده ای در هر جامعه ای با در دست گرفتن معادلات اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ، چنان قوانینی همسوی خویش خلق کرده اند که با صِرف تولد در موقعیتی ممتاز ، برچسب باسواد و تحصیل کرده ، ثروتمند و توانمند و..... را بر خود می زنند و برای مابقی انسانها حق حیات ، قائل نیستند. گویی وظیفۀ تقسیم سهم افراد از زندگی و جهان برعهدۀ آنان است. همانند یک نظام کاستی و طبقاتی که در آن انسانها نه بر اساس تلاش و شایستگی های ذاتی و اکتسابی خود بلکه فقط با تولد در جایگاهی از پیش تعیین شده ، از سلسله مراتب برخورداری و یا عدم برخورداری از منابع طبیعی و غیرطبیعی جهان هستی ، تبعیت می نمایند. چون پدر و مادر من فقیر و بیسواد است ، پس من نیز باید برچسب محرومیت و فقر و جهل را تا آخر عمر ، با خود یدک بکشم . حتی من اجازۀ تصور زندگی سوای این ماهیت را ندارم چه رسد به جسارت جست و جو و کاوش در این دنیا و پیوستن به آن و یا تمایل به تجربۀ آن . در سال ۱۹۹۲ کلیسای کاتولیک اعلام کرد که گالیله را بخشیده است بدون این که عذر خواهی کرده و اذعان کند که اشتباه کرده که یک دانشمند را مجبور به تأیید یک نظریهٔ غلط و اشتباه کرده است و در تمام میلیونها سال گذشته زمین و دیگر سیارات به دور خورشید می چرخیده است و ما انسانها چند هزار سال در اشتباه بودهایم
همۀ دشواری های نظری و عملی جامعه ما از وقتی آغاز می گردد که افراد در جایی که سزوار آن نیستند قرار می گیرند و به جای شایسته سالاری و حاکمیت ضابطه به قدرت سالاری و حاکمیت رابطه پناه می بریم . در این جامعه همۀ افراد از حیث سطح و نوع سواد و دانش و مهارت و تخصص ، در سلسله مراتب بایستگی و شایستگی و در جایگاه واقعی خود قرار ندارند و خیلی از مشکلات ریز و درشت ما در سایۀ همین بی اعتنایی بوجود می آید.
دسته بندی افراد از حیث دانستن و ندانستن و نحوۀ برخورد با او :
1 - از کسی که نمی داند که نمی داند ، دوری کن . ( جهل مرکب )
دانایی و دانستن ، چگونه ماجرایی است که کم و زیاد آن ، در طول تاریخ هر دو دردسری دائمی برای بشر بوده است. داستان گالیله را لابد به خاطر دارید :
"گالیلئو گالیله به ایتالیایی: ( Galileo Galilei) دانشمند و مخترع سرشناس ایتالیایی در سدههای ۱۶ و ۱۷ میلادی بود. گالیله در فیزیک ، نجوم ، ریاضیات و فلسفه تبحّر داشت و یکی از پایه گذاران تحول علمی و گذار به دوران " دانش نوین " بود.
در سال ۱۶۱۰ انتشار یافتههای علمی وی در تأیید نظر کوپرنیک مبنی بر ثابت نبودن زمین و گردش آن به دور خورشید باعث شد تا وی از سوی کلیسا مورد بازجویی و تفتیش عقاید قرار گیرد. این نظریه مخالف نَصّ صریح کتاب مقدس بود و از سویی با نظریات ارسطوی یونانی که کلیسا حامی اش بود همخوانی نداشت. کلیسا این مرد بزرگ را در انتخاب یکی از راههای سوختن در آتش یا امضای توبه نامه ای به این مضمون آزاد گذاشت:
"در هفتادمین سال زندگی ام در مقابل شما اربابان دین و دنیا به زانو در آمدهام و در حالی که کتاب مقدس را در آغوش می فشارم اعلام می کنم که ادعایم مبنی بر چرخش زمین به گِرد خورشید ناشی از مستی بوده و سراسر اشتباه و دروغ است. "
او این توبه نامهٔ وَهن آمیز را امضا کرد و شش سال بعد هم رسماً از دانشگاه و تدریس علم نجوم اخراج شد و تا سالها بعد مجبور بود مرتباً جهت اعلام وفاداری خود به نظریهٔ مرکزیت زمین در کلیسا حضور یابد.
گالیله سرانجام در هشتم ژانویه سال ۱۶۴۲ یعنی حدود ۹۹ سال پس از مرگ کوپرنیک از دنیا رفت. در سال ۱۹۶۹ ، پس از فرود انسان بر سطح ماه ، پاپ ژان پل دوم دستور به بررسی دوباره پرونده ارتداد گالیله را داد و در سال ۱۹۹۲ کلیسای کاتولیک اعلام کرد که گالیله را بخشیده است بدون این که عذر خواهی کرده و اذعان کند که اشتباه کرده که یک دانشمند را مجبور به تأیید یک نظریهٔ غلط و اشتباه کرده است و در تمام میلیونها سال گذشته زمین و دیگر سیارات به دور خورشید می چرخیده است و ما انسانها چند هزار سال در اشتباه بودهایم.
*در حالی که گالیله نخستین کسی بود که چهار ماه سیاره مشتری را رصد کرد.
*با رصد راه شیری گالیله دریافت که تعداد ستارگان این مجموعه بیشتر از آن است که قابل شمارش باشد.
*گالیله نخستین کسی بود که جزئیات سطح ماه را با تلسکوپ مشاهده و ثبت کرد. وی همچنین دریافت که نور ماه حاصل انعکاس نور خورشید است و این نور از خودش نیست.
*گالیله با آزمایشی مشهور بر فراز برج پیزا ثابت کرد سرعت سقوط آزاد اجسام از ارتفاع به وزن آنها بستگی ندارد. (1)
گالیله با پس گرفتن ظاهری باور علمی خود فقط از کسانی که نمی دانستند که نمی دانند ، دوری کرد ، اما او حتی هنگام امضای این توبه نامه نقل است که با پای خود بر زمین ، چرخش زمین به دور خورشید را ترسیم می کرد تا حقیقت علم ، تغییر نکند. او فقط یقین خود را از گزند نادانانی که به نادانی خود واقف نبودند ، موقتا پنهان داشت تا در مابقی عمر ، راه های دیگری برای اثبات گفتۀ خود بیابد. این مثال نمونه ای از جهل نادانان بود تا ما نیز به هنگام انکار واقعیتی یادمان باشد شاید من نمی دانم و حقیقت چیز دیگر است. دولتی که لیاقت استفاده از دانایی خردمندان جامعۀ خود را نداشته باشد ، هرگز در پیمایش طریق سیاست داخلی و خارجی ، موفق نخواهد بود و در هر حیطه ای وابستگی شدید به بیگانگان خواهد داشت. اگر دانش و مهارت و تجربۀ این افراد بر زورمداری سیاستمداران پیشی نگیرد ، دموکراسی و توسعه یافتگی ، رنگ می بازد.
2 - به کسی که نمی داند و می داند که نمی داند ، تعلیم بده ( بیسوادی سیاه )
تمامی بیسوادان جوامع مختلف که با دردسرهای نادانی ، عملا درگیرند ، در حقارت دیگران به هنگام پرسیدن آدرسی و یا کمک خواستن از کسی برای گرفتن شمارۀ تلفنی و یا تشخیص و نحوۀ مصرف دارویی و..... در رنجند. اما این احساس فقط نسبت به افراد بیگانه از او تعلق ندارد ، بلکه از طرف نزدیکان خود و حتی اعضای خانواده نیز بارها با جملاتی حقارت آمیز ، مورد رنجش قرار گرفته است. رنجشی که زخمی بر تارو پود او در عصیان به ناتوانی اش در دنیای نادانی ، به یادگار می گذارد . پس برای یاد گرفتن حداقل توانایی خواندن و نوشتن به سوی مراکز مبارزه با بیسوادی با عناوین و کارکرد گوناگون در کشورهای مختلف می رود. او اکنون از این که می تواند آب ، بابا و یا نام خود و فرزند و همسرش را بنویسد و یا 5 و 8 را جمع و تفریق کند ، خود را خوشبخت ترین و توانمندترین فرد کرۀ زمین می داند. او تصور می کند اکنون قادر است . در واقع او نمی دانست و با تجاربی تلخ درک کرده بود که نمی داند ، پس به تعلیم آموزش دهندگان پناه برد و ظاهرا نجات یافت . البته تعداد محدودی از آنان تا تحصیلات دانشگاهی پیش می روند و میزان آن به سیاست دولتها بستگی دارد ، به طور نمونه در کشور کوبا بعد از انقلاب 1956 توسط فیدل کاسترو ، تعداد بیسوادان دانشگاه رُو ، بیشتر هم بوده است. ظاهرا وقتی باور هست ، هر نوع اقدام و طرح و برنامه ای ، نتایج مفید و مؤثرتری برجای می گذارد. پس وظیفۀ هر دولت است که به آنانی که نمی دانند و می دانند که نمی دانند ، آموزش دهد تا اوضاع زندگی آنان بدِ بدتر نگردد.
3 - کسی را که می داند و نمی داند که می داند ، روشن کن ( معلمان )
شاید این دسته بندی بیشتر وصف حال ما معلمان باشد. دقت کنید این بخش از بحث کلی نیست و درصدی را شامل می گردد که خودباوری ندارند. یعنی بدان معنا که برخی از معلمان خود نیز متوجه عمق و اثر توانمندی های علمی خود نیستند و نقش خود را در امر آموزش بسیار دست کم می گیرند. برخی از ما معلمان علیرغم داشتن توانایی آموزش به غیر از خود که مهارت اصلی ماست ، از دیگر مهارت ها و یا توانمندی های خود غافلیم و شاید به همین دلیل از امکان برخورداری از شرایط مطلوب و ایده آل زندگی و شغلی نیز محرومیم !
برخی از ما معلمان از نقش مؤثر و ارزندۀ خود در ایجاد تغییرات رفتاری و یا باورهای فرهنگی در کلاس درس و یا حتی در محفل دوستان و خویشاوندان بی اطلاعیم . ظاهرا قرار گرفتن در پایگاه اجتماعی دهک پایین جامعه ، اعتماد به نفس و خودباوری ما را تضعیف و ناتوان ساخته است.
ما اصولا اصلاح ساختار نظام آموزشی را خارج از خود انتظار داریم و برای همین چنین اتفاق نیکویی تا حال نیفتاده است. هر چند که اثر گذاری معنوی و فکری معلمان با جدایی کارکرد پرورش از آموزش و همچنین قرار دادن آنان در زیر خط فقر ، سست بنیان گردیده است ، اما یک معلم خردمند هرگز در انتظار تقدیم عوامل و عناصر لازم برای ایجاد تغییر و اصلاح وضع موجود ، از دیگری که دانش آن را ندارد ، نمی نشیند. او با خلاقیت و تیزبینی و هوشیاری نسبت به نقش مؤثر خود بر روند آموزش و روح و مغز دانش آموزان ، از ساعات و دقایق و ثانیه های حضور خود در کلاس درس و حتی در مدرسه ، حداکثراستفاده را کرده و اثرگذاری لازم را بجا می آورد. نحوۀ سلام کردن ، راه رفتن ، مهارت استفاده از رقص نگاه به دانش آموزان به عنوان یک ابزار مؤثر ، برقراری عدالت در رفتار و برخورد با آنان و شیوۀ تدریس و پرسش و آزمون او یعنی ترسیم کل ماهیت آموزش و پرورش مورد انتظار خود او و افراد جامعه از او . پس هستۀ اصلی نظام آموزشی مهارت و قابلیت های خود معلم است . ما باید این توانمندی خود را بدون هر نوع برون افکنی و یا انتظار معجزه ای خارج از خود ، باور داشته باشیم.
نظام آموزشی و فرهنگی هیچ کشوری فقط با دستورالعمل ها و قوانین نوشته شده ، بارور نشده است ، هر جامعه ای که امروز به خرد جمعی دست یازیده است ، در سایۀ باور و عمل تک تک افراد جامعه و معلمان آن بوده است. البته بدون هر نوع تعارف و یا قصد اهانتی ، باید مسیر انتخاب عالمانۀ معلمان آن جامعه را نیز از دقت نظر خود پنهان نسازیم. آنان توانسته اند رشد و توسعه یابند چون کانال تعلیم و تربیت معلمان و انتخاب آنان ، معقول ، منطقی و سیستماتیک بوده است ، نه باری به هر جهت. مورد دیگر که عامل موفقیت آنان بوده است آموزش یکسان و همسان آنان بوده است. آنان آموزش و فرهنگ را توسط همۀ افراد جامعه و برای همۀ افراد جامعه هدایت کرده اند و ما برای طبقات خاصی در جامعه. اما علیرغم این پیمایش غلط و اشتباه مسیر ، شاید تنها نجات بخش جامعه از این بیداد تخریب ، هنوز هم توانمندی و دانایی من و شمای معلم هست. معلم اگر اعتماد به نفس و عزت نفس نداشته باشد ، چگونه آموزش خواهد داد؟ پس باور کنیم که می دانیم و سپس ایمان داشته باشیم که می توانیم .
4 - از کسی که می داند و می داند که می داند پیروی کن ( روشنفکران )
و در نهایت رسیدیم به افرادی که می دانند و خود بر این دانایی یقین دارند. تمامی تحصیل کردگان متواضعی که دچار آفاتی چون کِبر و غرور و بیسوادی سفید نیستند، در این گروه قرار می گیرند. باید این افراد مُعرّفی و الگوی تفکر و رفتار دیگران باشند که بدان مرحله نرسیده اند و یا هرگز نخواهند رسید. آنان مُرشد و راهنمای خیل عظیمی از کسانی هستند که درجاتی از جهلِ مرکب دارند و یا از جهل و بیسوادی خود رنج می برند و یا ناباوری بر دانایی خود دارند. سیاست و قدرت طلبی عده ای در جامعه ، باعث به حاشیه کشیده شدن آنان می گردد. همۀ ما در طول زندگی ، تعداد زیادی معلم و استاد دانشگاه داشته ایم اما برای الگوگیری از بین آنها دست به گزینش می زنیم. انتخابی که با عقل و سلیقۀ فکری ما سنخیت داشته باشد. مثلا فردی که منضبط و منظم است و وفادار به اجرای قوانین لازم برای آسایش خود و دیگران ، اصولا از معلم و یا استادی تبعیت می کند که همیشه سر وقت کلاس درس آمده است و با معلومات و دانش به روز خود تدریس نموده است ، در قبال سئوالات ، پاسخگویی قابل و توانمند بوده است و...... او نیز در هر نقشی سعی بر الگو جویی از چنین معلمانی دارد. بزرگ ترین ضعف و ناتوانی برای یک جامعه ، نادیده گرفتن کسانی است که می دانند و می دانند که می دانند یعنی روشنفکران و عالمان آن جامعه.
ما انتقال دانش سینه به سینه و نسل به نسل را مدیون و مرهون تمامی این افراد در طول تاریخ هستیم . از سده های بسیار دور از ما و به سده هایی باز دورتر از ما. آنان کوشاوران شب و روز اعصار گوناگون برای باردهی و افزایش بازدهی کندوی دانشند. هر جامعه ای وظیفه دارد تا قدر و مرتبت دانایی این روشنگران خود را بداند و هر قدر بیشتر به آنها بها دهد ، مسیر خردمندی و خردورزی در آن جامعه پر رهروتر خواهد شد. دولتی که لیاقت استفاده از دانایی خردمندان جامعۀ خود را نداشته باشد ، هرگز در پیمایش طریق سیاست داخلی و خارجی ، موفق نخواهد بود و در هر حیطه ای وابستگی شدید به بیگانگان خواهد داشت. اگر دانش و مهارت و تجربۀ این افراد بر زورمداری سیاستمداران پیشی نگیرد ، دموکراسی و توسعه یافتگی ، رنگ می بازد.
البته به نظر من ، سه گروه دیگر نیز به این چهار دسته باید اضافه نمود :
5 - افرادی که می دانند و می دانند که دانسته های آنها برای پیروی کردن دیگران از او کافی نیست.
من شخصا جهل خود را فقط به نسبت سطح مدرک و یا رشتۀ تحصیلی خود ، نمی سنجم ، بلکه علاوه بر آن ، نسبت به سایر علوم نیز خود را بیسواد حس می کنم . سهم من از علومی چون فیزیک و شیمی و ستاره شناسی و جغرافیا و تاریخ و ادبیات و...... تا چه حد است ؟ پس من در دنیای بسیار گستردۀ دانش ، کمترین بهره مندی را دارم و در طول زندگی از تمامی توانایی های مغز خود برای یادگیری سود نجسته ام. هر چند تقسیم علوم همانند تقسیم کار ، از ناتوانی بشر در فراگیری همۀ آنان ، نتیجه شده است ، اما اگر به اندیشمندان و دانشمندان جهان نیم نگاهی بیفکنیم ، خواهیم دید که آنان فقط خود را به فلسفه و یا موسیقی و.... محدود نکرده اند و تلاش کرده اند تا بیشتر یاد بگیرند. اما برخی از ما با رسیدن به درجه ای محدود ، یا خود را کامل احساس کرده ایم و یا آن را برای زندگی کافی دانسته ایم ، لذا توقف اختیار نموده ایم.
6 - افرادی که کم می دانند و تصور می کنند که از دیگران بیشتر می دانند و به بیسوادی سفید و یا توهّم دانایی مبتلایند.
این ها همان افرادی هستند که با پرباری ، به تواضع نمی رسند و سر به بالا دارند و به همه از زیر دماغ خود نگاه می کنند.
7 - آنانی که غبطه به دانایی دیگران می خورند اما لیاقت و توانایی رسیدن بدان موقعیت را ندارند لذا با جعل مدرک و یا پدیدۀ کردانیسم ، خود را عالِم دَهر معرّفی می کنند. دائما متوقع اند و زیاده طلب . چشم و دلشان سیر نمی شود و حرص و ولع شدید برای بالا رفتن از نردبان شهرت و قدرت دارند . آنان دوست دارند تا راه رفتن کبک را تجربه کنند اما راه رفتن خود را نیز فراموش می کنند.
حال شما قضاوت کنید علت این همه تکبر و غرور و خودخواهی برخی از ما در این جامعه که باعث انزوای دانایان واقعی و عرض اندامی این شش گروه گردیده است ، بی تفاوتی و بی اعتنایی ماست یا توانمندی آنان ! چرا عرصه را بر آنان تنگ نمی کنیم تا دانش و دانایی و خرد در جامعه ما نیز امکان جوانه زدن و رشد را بیابد.
به قول نیچه :
" آموزش را در خانواده ، دانش را در جامعه و بینش را در تفکرات تنهایی می آموزند." (فریدریش نیچه فیلسوف ، شاعر ، منتقد فرهنگی ، آهنگساز و فیلولوژیست )
اما تصور ما بر آن است که آموزش را در مدرسه ، دانش را در دانشگاه و بینش را با بالا رفتن سن به دست می آورند. شاید برای همین ما در طی طریق مسیر توسعه یافتگی کشورهای پیشرفته عاجز و ناتوانیم. چون الفبای آن را به درستی اختیار نکرده ایم . ما خانواده را محل تولد و مراقبت و نگه داری از فرد می دانیم ، بعد برای اجتماع پذیری و درونی شدن ارزش ها او را به مهدکودک و پیش دبستانی و مدرسه می سپاریم و از دور با کمترین دخالت در انتظار تکمیل آموزش تا 12 سال تحصیل او می مانیم ، چون این مهم را کارکرد مدرسه می دانیم و قصد تداخل نقش نداریم ! بعد با اصرار او را تشویق و ترغیب و حتی تهدید برای ورود به دانشگاه می کنیم و چنین تصور می کنیم که دانش فرزند ما حتی با یک کاردانی و لیسانس ، به حد کفایت رسیده است و سپس توقعات بلندمرتبه را در او تقویت می کنیم تا حتما پست و مقامی داشته باشد و سپس مابقی زندگی او عبارت می شود از ازدواج و تشکیل خانواده و فرزندآوری و ادامۀ همین مسیر.
شاید جامعه ما خود نیز درگیر مصیبت کسانی است که می داند ولی نمی داند که می داند. پس وظیفۀ آنانی که می دانند و می دانند که می دانند روشن کردن این جامعه است و گرنه همچنان بیرق نادانی در گنبد دوّار این سرزمین در اهتزاز نگه داشته خواهد داشت.
1) ویکی پدیا . دانشنامۀ آزاد . گالیلئو گالیله . (۱۵ فوریهٔ ۱۵۶۴ – 8 ژانویهٔ ۱۶۴۲)
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
آخرین کلمه :
در اهتزاز نگه داشته خواهد شد.
واژه شد صحیح است.
آقای پورسلیمان ،
حق با شماست هوشیار کجاست؟!