... متعاقب زلزله فاجعه بار اخیر در غرب ایران و تلفات و خسارات مترتب بر آن، گفت و گوها و تحلیل های گوناگونی در عرصه ملی، به ویژه در قلمرو فضای مجازی، درباره علل و پیامدها و مسببان و مقصران این رخداد اندوهبار مطرح شد که از آن جمله بود نوشتارهایی که متضمن دراز کردن انگشت اتهام بسوی نظام آموزشی و ناکامی و ناکارآمدی آن در آموزش، پرورش و تولید و تربیت فرد و نسلی توانمند و ماهر و متعهد در برابر کشور و جامعه بود،که به سرعت و به دفعات در فضای مجازی پخش و دست به دست شد ...
ضمن اذعان به نقش و سهم قاطع و خطیر و بی بدیلِ سامانه آموزشی هر کشور در فرآوری و تربیت و جهت دهی و مهندسیِ ذهن و روح و روان و روش و منشِ شهروندان، مدیران، مجریان، ناظران و ... ، اکنون باید پرسید آیا متهم و مقصر اصلی در ساختمان خیابان قره نی( ستاد وزارتی آموزش و پرورش) آرمیده و مأوی گزیده ( و به عبارتی پنهان شده ) است؟ آیا سرچشمه و کانون و مسبب انواع بلایای طبیعی و انسانی و خسارات و تلفات ناشی از آن، اعم از سیل و زلزله و خشکسالی و بیماری و تقلب و تدلیس و خدعه و نیرنگ و دزدی و جنایت و کم کاری و کم فروشی و ... در خیابان قرنی تهران سنگر گرفته است که نه اکنون که از گذشته، و در آینده نیز، نامریی و چراغ خاموش همچنان در حال قربانی گرفتن از جامعه و افزودن بر مصائب و آلام ماست؟
... فراموش نکنیم که سازه آموزشی یک خرده نظام از نظام اجتماعی بزرگتر پیرامونی خود و متأثر و مقهورِ پارادایم ها و ارزش ها و الگوها و هنجارهای حاکم بر آن و بازتاب و مأمور تحقق اهداف و انتظارات آن است و بدون هماهنگی و همراهی با آن قادر به قوام و دوام نیست و در غیر این صورت ( ناهمخوانی و ظهور تعارضات ساختاری و سیستماتیک بین نظام کل با خرده نظام های تابع آن )، یا نظام آموزشی فرو می پاشد( از طریق انحلال یا استحاله ) و یا ( در صورت ضعف نظام اصلی و قوت نظام فرعی ) نظام کل و حاکم دچار فرایند تجزیه و تلاشی و سرانجام اضمحلال و استحاله و انقلاب و فروپاشی می گردد و یا ، در صورت برابر بودن کفه نفوذ و اقتدار هر دو، سیستم مادر ( نظام کل ) ، با ابتلا به بیماری تعارض و تزاحم ساختاری و افزایش روزافزون هزینه ها ، بدون راندمان و کارآمدی کافی به حیاط لرزان و بیمارگونه خویش تا زمان فرا رسیدن فروپاشی و مرگ ادامه می دهد ... ،
در واقع، نظام اصلی و مسلط بر هر جامعه (به منزله برآیند و معدل همه ارزشها، الگوها، اهداف، انتظارات، ساختارها، و... )، بی شباهت به یک هیولا و غول عظیم و نامریی ( به تعبیری همچون اختاپوس یا لویاتان هابزی ) نیست که بر همه ارکان و اجزا و زوایای زیر مجموعه خود حاکم و ناظر است و بر آنها حکم می راند و نافرمانی و انحراف آنها از فرامین و انتظارات خود را، مگر از سرضعف و غفلت، بر نمی تابد و ما نیز در دل و ذیلِ همین امپریالیسم اجتماع زندگی می کنیم که بر روح و اندیشه و افکار و اعمال وسلایق و علائق و خواست ها و آرزوهای ما سایه افکنده است و در شرایط عادی کسی را یارای ستیز و عصیان و عدول در قبال خواست و اراده و سلیقه وی نیست ...
با این مقدمه، اکنون باید دید که نظام آموزشی بیمار و ناکارآمد ما در ذیل چه اتمسفر و چه سپهری و در چارچوبه و بستر چه رویکردها و ارزش ها و گفتمان ها و تقاضاها و انتظاراتی و با چه امکانات و ابزاری مشغول فعالیت و نقش آفرینی است؟
همان گونه که خوانندگان گرامی مسبوق و مستحضر هستند، اکنون مدت هاست که آموزش و پرورش ایران، همچون بیماری محتضر، با معضلات عدیده و پیچیدۀ محتوایی و ساختاری و تنگناهای بودجه ای عظیمی روبه روست که این مشکلات گوناگون، با سوق یافتن مداوم به چرخۀ "همجوشی، همپوشی و هم افزایی"، بهمن وار در حال ضخیم تر و وخیم تر شدن هستند، چندان که حتی فهم و اولویت بندی آن ها و این که واقعا "از کجا و چگونه باید آغاز کرد؟" نیز خود به چالشی بزرگ بدل شده است و در نتیجه تدبیر و تمشیتِ امور این وزارتخانه غول پیکر را ( به سان نهنگی بر گِل نشسته ) ، با دشواری و پیچیدگی فراوان و فزاینده ای مواجه ساخته است که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می شود:
1- نگاه ابزاری، مصرفی و کوتاه مدت به نظامِ آموزشی و راندن آن به انتهای اولویت های برنامه نویسی و بودجه ریزی و تنگناهای مالی و کسری بودجه دائمی و فزاینده و مضایق و مصائب ناشی از آن ... ، سامانه ی مزبور را به یک دستگاه مصرفی و هزینه ای همیشه بدهکار تقلیل داده است. با توجه به رسالت خطیر و سنگین نظام آموزشی و گستره تحت پوشش آن، اکنون تقریبا کل بودجه نظام آموزشی صرف هزینه های جاری و پرسنلی آن هم در –نازل ترین سطوح می شود و قاعدتاً دیگر چیزی جهت ارتقاء و اعتلای کیفی و به روز کردن معلمان و سیستم آموزشی و تجهیز مدارس و نوسازی آن –ها ( که اغلب فرسوده و غیر استاندارد بوده و بدون نیاز به حوادث طبیعی در حال فروریزی هستند )، باقی نمی ماند.
در چنین وضعیتی اکثر مدیران، با تقلیل به نقش یک تدارکات چی صِرف و حتی آچار فرانسه، باید اغلب فکر و وقت خویش را صرف تأمین مالی و رفع مشکلات و نیازهای اولیه ی محیط آموزشی خود بنمایند و این مسئله علاوه بر آن که باعث تغییر و تنزّل شدید معیارها و استانداردهای مدیریتی و استیلای مدیران و معاونین به اصطلاح زِبل و زرنگ و اهل رابطه و زد و بند و مسلط به فنون جذب کمک های مالی و جنسی گردیده است، موجب شده تا بi تدریج رهبری و هدایتِ مراکز تعلیم و تربیت از دست چهره های فرهنگی/آموزشی و افراد عمیق و نجیب و با سواد و دور اندیش به چنگ عناصر سطحی و بی سواد و چرب زبان و دلال صفت و همه فن حریف و عاری از دور اندیشی و فاقد بینش و منشِ فرهنگی/ آموزشی بیافتد و این جماعت نیز با شبیه سازی و تکثیر و تعمیم آداب و عادات و اخلاق خود و طرد و
حذف و منزوی ساختن و بی انگیزه کردن افراد دلسوز و فرهیخته و تشدید دومینوی سفله پروری و انحطاط رهبری سازمانی، رفته رفته دستگاه تعلیم و تربیت کشور را به مسیر قهقرایی سوق داده و گام به گام بستر پیدایش و گسترش انواع عقبگرد فرهنگی و زوالِ سرمایه ی اجتماعی و ظهور اقسام فسادهای اخلاقی، مالی و اداری را مهیا و هموار سازند که افزون بر نابودی اهداف و رسالت های خطیر و بنیادین نظام آموزشی، کیان و اعتبار مدرسه، مدیر و معلم و دستگاه تعلیم و تربیت کشور ( به عنوان یکی از اساسی ترین و اثربخش ترین مراجع ذی نفوذ اجتماعی، و متولی و متکفل تربیت و پرورش نسل کنونی و آینده ) را نیز نزد اولیا و دانش آموزان و جامعه مخدوش و تخریب می نماید ... ؛ نظام آموزشی تابعی از برآیند و میانگین سطح تفکر و انتظارات خانواده ها به عنوان صاحبان و سهام داران اصلی این عرصه، و نوع بینش و نگرش و انتظارات آن ها از سامانه مزبور و میزان توجه و تعصب نسبت به آن است.جایگاه و منزلت امور فرهنگی در سبد هزینه زندگی جامعه ما چندان محل اعتنا و افتخار نیست
به عبارتی، در این شرایط بحرانی و در میانه ی دریای طوفانی، ما با سپردن سُکان مدیریت و هدایت ناوگان آموزشی خود به افراد دون پایه و تُنک مایه، ناخواسته و نادانسته، آن را گرفتار یک پارادوکس درونی و تناقض رفتاری کرده ایم زیرا در حالی که به خاطر کسری بودجه و تنگناهای شدید مالی و برای تأمین منابع لازم جهت تحقق اهداف خود ناگزیر از میدان دادن و تن سپردن به چنین عناصری شده ایم ( افرادی که به جای اُنس با تحقیق و مطالعه و آگاهی از آخرین تحولات و دستاوردها و تکنیک های آموزشی، تنها در فنونِ جذب و شمارش پول مهارت دارند و اصولا چنان مغروق در امور اجرایی و اسیر روزمرگی شده اند که دیگر حال و مجالِ به روز کردن خویش را ندارند و در بهترین حالت نگاهی سخت افزاری، سطحی و ویترینی به مقوله فرهنگ و آموزش دارند )، اما، متاسفانه، این سِنخ افراد اغلب فاقد سواد، عمق، درایت و کفایت لازم برای درک، تعقیب و تحققِ اهداف والای فرهنگی/ آموزشی هستند و چه بسا فرایند نیل به این اهداف را لوث و به بیراهه بکشانند و مآلا به ضد خود بدل کنند و به ویژه در غیاب یک ساز و کار نظارتی موثر و کارآمد، چه بسا برخی از آن ها با تغییر ریل از مصالح جمعی به سوی منافع فردی، به تدریج مدیریت را غنیمتی برای حال و آینده خود و بستگان و اطرافیانِ شان، و موقعیتی برای پس انداز و بسطِ شبکه روابط شخصی و سکوی پرش به مراتب و مناصب و مواهبِ اداری و اجتماعی بعدی و آتی خود تلقی نمایند و در این صورت بعید می نماید تحت هدایت و رهبری چنین عناصری ساختار و سامانه ی آموزشی قادر به تأمین مصالح عالیه جمعی و پیشبردِ اهداف و آرمان های مورد نظر خود باشد ... ،
از این رو، در کنار ضرورتِ میدان ندادن به چنین عناصری و خلع ید از ایشان، تأمین نیازهای اولیه سامانه آموزشی و زیر ساخت های ضروری و اساسی آن و پایاندادن به سریال تراژدیک و تکراریِ کسری بودجه ( همزمان با اصلاحات ساختاری و بهبود مدیریت منابع ) امری بدیهی می نماید.
2- نظام آموزشیِ سنتی ، ایدئولوژیک، متصلب، متمرکز، منسوخ، حافظه محور، آزمون مدار، نمره گرا، مدرک ستا ... ، و بی ارتباط با نیازها و مهارت های فردی و اجتماعی، و بی اعتنا به دستاوردها و فناوری های نوین آموزشی، و فقدان بازار کار برای فارغ التحصیلان از یک سو، و دژِ رفیع کنکور و ترافیک سنگین پشت آن از سوی دیگر، به یُمنِ وجودِ مافیا و افراد و موسسات حقیقی و حقوقی ذی نفع و ذی نفوذ، منجر به تحمیل فنون تست زنی به جای شوق دانش افزایی و مهارت اندوزی و حرکت نظام آموزشی در سطح به جای عمق و جایگزینی فهم با فن( تست زنی ) و تبدیل دانش آموزان به ماشین و رُبات آزمون و تست شده است. می توان گفت که دیوِ کنکور برای انتخاب تعدادی محدود و نفع افرادی معدود، کل اهداف و فلسفه نظام تعلیم و تربیت کشور را تحت الشعاع خود قرار داده و به عبارتی آن را به گروگان و اسارت خود در آورده است.
در واقع، برزخِ کنکور همچون مثلث برمودا و به سان یک کوه عظیمِ مغناطیسی و به موازات نزدیکی دانش آموزان به آن ( از هنگام ورود به دبیرستان و حتی پیش از آن )، نظام آموزشی را با توجه و تمرکز افراطی بر خود و ترک رسالت ها و اهداف از پیش طراحی شده، دچار بدکارکردی و کژکارکردی و وداع با نیازها و دغدغه های انسانی، اجتماعی، فرهنگی، اخلاقی، معنوی و ملی کرده است و در نهایت دانش آموختگان را به یک ماشین تست بی احساس و ایزوله و تک ساحتی و عاری از لطایف انسانی و ظرایف اخلاقی و بیگانه با جامعه و تعاملات فردی و جمعی تبدیل می کند که چه بسا در نهایت با کوله باری از عُقده و حسرت به دنبال انتقام از دیگران به خاطر شکنجه های دوران تحصیل و ربوده شدن کودکی و نوجوانی خویش و جبران مافات باشند... شاید مصیبت بزرگتر سامانه آموزشی و جامعه فرهنگی هم این باشد که با امکانات حداقلی باید پاسخگوی انتظارات حداکثری باشد
3- نظام آموزشی تابعی از برآیند و میانگین سطح تفکر و انتظارات خانواده ها به عنوان صاحبان و سهام داران اصلی این عرصه، و نوع بینش و نگرش و انتظارات آن ها از سامانه مزبور و میزان توجه و تعصب نسبت به آن است.جایگاه و منزلت امور فرهنگی در سبد هزینه زندگی جامعه ما چندان محل اعتنا و افتخار نیست. توقعات و انتظارات اولیا از مدرسه و فرزندان خود، تصوری فرسوده و غیر کارشناسی شده و بیشتر مبتنی و معطوف به آرزوها و ساز و کارهای دوران کودکی خود و نیز جهت گیری ها، اولویت ها و امواج فصلی حاکم بر جامعه و نظام کل است و ربط چندانی با نیازها و علائق نسل و عصر جدید ندارد. بی اعتنایی آزار دهنده اولیا نسبت به علوم انسانی و رشته های هنری، و تحمیل نگرش حاکم بر خود و جامعه به فرزندان( از جمله در ایام اخیر تمرکز بر رشته علوم تجربی و جدال بر سر محدویت های انتخاب رشته)، ولو به قیمت نفرت و دلزدگی و ترک تحصیل فرزندان و نابودی استعدادهای ذاتی ایشان، گواه بارزی بر این مدعاست.
4- فشار سنگین و فزاینده تقاضای اجتماعی و خانواده ها( بمثابه مشتریان و کارفرمایان اصلی سامانه آموزشی ) برای سوق یافتن به سوی الگوها و ارزش های بیمار و نابهنجار حاکم بر سپهر عمومی، از جمله احرازِ کارنامه قبولی و کسبِ نمره بالاتر در آزمون های رسمی و ادواری( مملو از 22 ) به هر قیمت، و کسب رتبه برتر در کنکور و المپیاد و ... ، و تب و بلکه شهوتِ زایدالوصف مدرک گرایی حاکم بر جامعه و شهروندان و مسئولین، و تمایلات و رقابت های بیمار گونه، فرصت طلبانه و مخربِ مدارس، مدیران و معلمان برای بِرند شدن و تزیین و تبلیغ ویترین دُکّان خویش ...، چندان که اگر مدیر یا معلمی جرات نادیده انگاشتن این ارزش ها و هنجارها و پارادایم های غلط مرسوم و مستولی بر سپهر عمومی را در قلمرو تحت مدیریت و آموزش خود به ذهن خویش راه دهد، چنان در گام نخست توسط جامعه مخاطب و در واقع مشتریان و ولی نعمتان خود ( اولیا و خانواده ها )تنبیه و تأدیب می شود که عطای هر گونه دکترین اصلاح و اعتلا را به لقایش می بخشد و مجبور به پیوستن و پیمودن همان راهی می شود که دیگران در پیش گرفته اند ... ، در واقع، درست یا نادرست، گفته و ناگفته، نظام آموزشی ما مشغول تحقق آرزوها و انتظارات خانواده ها و اجرای فرامین و تقاضاهای آن هاست و به عبارتی، آینه و بازتابی است از میزان دانش، بینش و افق فکری جامعه ...، چرا که در غیر این صورت ( سر نساییدن به آستان آرزوها و انتخاب و اجماع عمومی )، به سرنوشت
حضرت ابراهیم مبتلا می گردد که پس از ایستادگی در برابر جماعت بت پرستان به "حنیف" ( احنف به مفهوم کج پا و منحرف زیرا از صراط جامعه که بت پرستی بود خارج شده بود )، ملقب گشت و به آتش کین و انتقام جامعه سپرده شد ...؛
5- اهل فن به نیکی واقف هستند که این وزارتخانه، به عنوان نهادی عمومی و فراگیر و با انبوهی از مأموریت های خطیر، متکفل ایفای نقش در سطح و گستره ی ملی، و کانون التقا و به هم پیوستن کلیه نهادها و جریانات فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، قومی، نژادی، اقتصادی، و فصل مشترک دولت و ملت به شمار می آید ... ، از این رو حل و فصلِ معضلات آن، در گرو تغییرات اساسی در پارادایم و گفتمان حاکم بر سپهر و ساحت عمومی و تغییر و تبدیل آرزوها، اهداف، چشم اندازها و رویکردهای خانواده و جامعه و شهروندان آن و تجدید نظر در نگرش و سیاست های کلان نظام، و نیز مُستلزم همکاری و همراهی و مشارکت و مُعاضدت کلیه نهادها و دستگاه های سهیم و دخیل در این حوزه ( به ویژه خانواده ها به مثابه صاحبان و سهام داران اصلی این عرصه ) و به کارگیری سیاست ها و اقدامات فرا بخشی و فراسازمانی سنجیده، هدفمند و هماهنگ است ... ؛ زیرا که سازِ ناساز و ناکوک نظام بیمارِ آموزشی فعلی، در مجموع محصول، معلول و مولودِ برآیندِ بینش و نگرش و انتظارات حاکمیت و جامعه ( دولت و ملت ) نسبت به مقوله فرهنگ است و تا در این پارادایم های غالب تغییر وتبدیلی حاصل نگردد و مقوله فرهنگ قدر نبیند و بر صدر ننشیند، آش همین آش و کاسه همین کاسه خواهد بود ... ،
6- بدیهی است معضلات و کاستی ها و چالش های آموزش و پرورش بسی گسترده تر و عمیق تر از آن است که در این مختصر بگنجد، و شاید مصیبت بزرگتر سامانه آموزشی و جامعه فرهنگی هم این باشد که با امکانات حداقلی باید پاسخگوی انتظارات حداکثری باشد، از این رو، مادامی که رویکردها و گفتمان ها و رویه های غالب برسپهر و سامانه کلان کشور ( در سطح ملت و دولت )، معروض نقد و واکاوی و امعانِ نظر کافی و وافی قرار نگیرد و شان و منزلت علم و معلم و نظام آموزشی به فراخورِ سهم و نقش خطیر و حیاتی آن در اعتلا و انحطاط و حیات و ممات جامعه درک و به رسمیت شناخته نشود و اهمیت و جایگاه درخور و واقعی آن به عنوان محور و موتور رشد و توسعه ی همه جانبه، متوازن، درونزا و پایدار، در مقام برنامه نویسی و بودجه ریزی و الزامات متناسب و متناظر با آن، احیا و اعاده نگردد، گمان نمی رود گرفتن انگشت اتهام بسوی ساختمان واقع در خیابان قره نی و نواختن نظام آموزشی و معلمان بینوا، جز فرافکنی و رد گم کنی و تسلی و تشفی موقت و اندک ما ( بنا به عادات مانوس و کهنِ تقلیل گرایانه و مصلحت جویانه جامعه ایرانی مبنی بر ضعیف کشی و افکندن گناه حوادث به گردن مردگان و قربانیان آن و مختوم کردن پرونده ) ، گره ای از جامعه مصیبت خورده ما بگشاید ... ،
بنابر این، در واقع باید گفت: پدران، مادران، دانش آموزان، دانشگاهیان، معلمان، اساتید، مدیران، مجریان، نویسندگان، تحلیل گران ، رسانه ها، برنامه نویسان، بودجه ریزان، موسسات، نهادها، حکومت، دولت، ملت، جامعه، و و و ... ، ما، همه و همه متهم و مقصریم ...، در حقیقت عنصر جرم و ناکارآمدی در درون روح و روان و اندیشه و فرهنگ تک تک ما مأوی گزیده است و در صورت بروز هر حادثه و فاجعه ی نامیمونی، هر یک از ما ( در قالب و قامتِ هویتِ حقیقی یا حقوقی ) به نسبتِ ( وزن، سهم و نقش خود در عرصه عمومی، شریک جرم محسوب می شویم ... ؛
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان