ناکامی آموزش و پرورش در برآورد کردن آمال و آرزوهای به حق مردم، دهه هاست که برملا شده است؛ اینکه آموزش و پرورش تا چه اندازه ای توانسته است در تربیت شهروند قانون مدار و اخلاق محور، موفق شود، جای بحث فراوان دارد. اما در اثبات فاجعهٔ ناکامی در این باب، فقط یک اشاره کافیست؛ آمار تاسف بار بزهکاری های اجتماعی و تخلفات رانندگی و مرگ و میرهای جاده ای و طلاق و تلاشی خانواده ها و آمار وحشتناک پرونده های قضایی و شمار سرسام آور زندانیان جرائم مالی و جانی و ... اگر نشانهٔ ناکامی آموزش و پرورش در تربیت انسان قانون محور و اخلاق مدار نیست، پس نشانهٔ چیست؟ می خواهیم جای خالی تمام کسری ها و کاستی های نظام تعلیم و تربیت را با طرح های کاغذی پر کنیم!
این هم بر همگان روشن است که آموزش و پرورش، فرزندان مان را از سنین کودکی تا هیجده سالگی در اختیار می گیرد و در این دورهٔ طلایی دوازده ساله نه تنها نمی تواند از آنها افرادی کاربلد و ماهر و کارآفرین بسازد، بلکه همان جوانه های نخستین علاقه و انگیزه و مهارت و استعداد را نیز در طول آن دوازده سال، در وجودشان می خشکاند و افرادی نومید و مستأصل و وابسته و بی انگیزه و مسئولیت گریز، تحویل جامعه میدهد!
و مِثل روز روشن است که آموزش و پرورش در دهه های اخیر، حتی از عهدهٔ انجام وظایف ساده تری چون آموزش نقاشی و طراحی و خط و زبان و مهارتهای ساده ای از این دست بر نیامده است. طوری که هرکسی هم که در این زمینه ها مهارتی کسب کرده، مرهون آموزشگاههای آزاد خصوصی، کار فوق برنامه و هزینهٔ مازاد و مضاعف در خارج از چارچوب مدارس بوده است!
البته ناگفته پیداست که ریشهٔ این همهٔ ناکامی و دلیل این همه رسوایی چیست؛ باز هم در بیان دلایل و ریشه ها همین دو جمله کافیست؛ معلوم است که تحقق آن همه هدف ریز و درشت آموزشی و پرورشی مکتوب در اسناد بالا دستی، در مدارس قوطی کبریتی فاقد امکانات و کلاسهای فقر زدهٔ غیر قابل انعطاف لبریز از دانش آموز با معلمان گرسنه، نه تنها امکان پذیر نیست بلکه اصرار بر تحقق آنها با شرایط فوق الاشاره، بسی هم رندانه و صد البته احمقانه است!
اما دردناکتر این که در پی این همه شکست و ناکامی و رسوایی، به جای پرداختن به ریشه ها و بر داشتن موانع، همواره دست به اقداماتی زده می شود که مدارس را بیش از پیش از مسیر اصلی و ماموریت ذاتی و فلسفهٔ وجودی خود دور مي كند.
سال هاست که ستاد نشینان محترم درمان درد ناکامیهای آموزش و پرورش را در تزریق داروی "طرح" در کالبد رو به زوال مدارس دیده و تولید و تزریق "طرح" را در دستور کار خود قرار داده اند و انواع طرحهای تربیتی و آموزشی و مدیریتی را با عناوین دهن پر کن و چشم نواز به مدارس دیکته می کنند و با این توهم که این طرحها نسَخ شفابخشی برای آموزش و پرورش است، تمام عوامل اجرایی و آموزشی مدارس را درگیر دیکته های دلخواه خود می نمایند.
متأسفانه تعداد این طرح ها آن قدر زیاد و وقت گیر و فلج کننده اند که به نظر می رسد عنوان "سیندرم طرح" برای توصیف شان، مناسب تر از هر عنوان دیگری است!
ستاد نشینان محترم می خواهند جای تمام کاستی ها در آموزش و پرورش با طرح پر کنند؛ هر وقت سخن از جای خالی آموزش مهارتهای زندگی به میان می آید، "طرح" می فرستند! هر وقت سخن از مشکلات مدیریتی به میان می آید، باز هم "طرح" می فرستند! هر وقت سخن از خلاء باورهای دینی و عقیدتی است، باز هم "طرح"!
اکنون در کنار لزوم توجه ملی به آموزش وپرورش، جهاد مدرسه سازی، جهاد تجهیز مدارس به فناوری های نوین و ضرورت توجه ویژه به معیشت و منزلت معلمان، یکی از عاجل ترین اقدامات نیز باید "درمان سیندرم طرح" باشد. یعنی تعداد طرحهای مخلّ آموزش، آنقدر زیاد و وقت گیر و خسته کننده است که انگار دچار "توهّم فقدان طرح در مدارس" شده ایم و می خواهیم جای خالی تمام کسری ها و کاستی های نظام تعلیم و تربیت را با طرح های کاغذی پر کنیم!
این است که هر روز شاهد بمباران مدارس با طرح های بخشنامهای هستیم که جز سردرگم کردن مدیران و معلمان مدارس و تحلیل قوا و تخریب روحیه و اتلاف انرژی آنها کارکردی ندارند. یا میدانیم و یا نمیخواهیم بدانیم که آموزش مهارتهای زندگی و پرکردن خلاء دینی و اعتقادی با دیکته کردن طرحهای کاغذی محقق نمیشود بلکه تدارک آموزشهای تکرار شوندهٔ مهارت محور است که فرزندان مان را با مهارتهای بایسته زندگی بطور ملموس آشنا میسازد.
سخن آخر اینکه دیکته کردن طرح های متعدد به مدارس نه تنها کمکی به امر آموزش و پرورش نکرده بلکه با مشغول کردن معلمان به این طرحها در کلاسهای درسی پرازدحام، فرصت کار با دانش آموزان را از معلمان گرفته و نتیجه این شده است که در چند سال اخیر، به شمار دانش آموزانی که در امر فراگیری مهارت خواندن و نوشتن نیز دچار چالش شده اند، افزایش یافته است و اکنون مدارس دورهٔ اول متوسطه پذیرای خیل کثیری از دانش آموزانی هستند که در خواندن و نوشتن کلمات سادهٔ کتب درسی خویش نیز ناتوانند!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
امروز در باب سازمان های آموزشی مطالبی رو می خوندم . دو ساختار برای سازمان های آموزشی رایج در دنیا معرفی شده بود .
1. متمرکز 2 . غیر متمرکز . هر کدوم تعاریف و ویژگی های خود رو داشتند و با توجه به ساختار اجتماعی و فرهنگی کشورها مورد استفاده هستند .
در ابتدا فکر کردم آموزش و پرورش ما متمرکز می باشد زیرا دستورات و تصمیمات توسط سازمان مرکزی برای کل کشور اتخاذ می شود . ولی با وجود وضعیت نابسامان در مدارس و دخالت های غیرکارشناسی در آموزش و ... متوجه شدم که ساختار عجیب و غریب و منحصر به فردی در آموزش و پرورش ما حکمفرما است !
در راستای تمرکز زدایی هم صرفا تفویض مشکلات شده نه تفویض اختیار ! یعنی مشکلات از وزارت به ادارات کل ، از ادارات کل به مناطق و نهایتا به مناطق انتقال می یابد . فقط مشکلات نه اختیار و تصمیم گیری .
قلم تان پایدار و تنتان سلامت باد .
نهایتا مجریان طرحها معلمان در مدارسند که هیج چیزی از بودجه طرح به آنها نمی رسد ،خیلی دلسوز باشند یک تیکه کاغذ بعنوان تقدیرنامه به آنها می دهند ،معلم مدرسه میان آن همه گرفتاری طرح را سوری اجرا می کند و چند عکس می گیرد و به ستاد ارسال می کند تا مدیر دست از سرش بردارد این طرحهاجز اتلاف وقت و پول هیچ فایده ای ندارند ستادی ها هم این را می دانند، لعنت به خائین این مملکت