در بیست کیلومتری شهر کوهدشت لرستان و در میان جنگلهای بلوط زاگرس، در دامنه کوهی که ساکنان روستا آن را گردله میخوانند و در نزدیکی غاری طبیعی به اسم بتخانه _که اگر متولی صاحبنظری داشت، میتوانست منبع درآمدی برای بیکاران فراوان روستا باشد_ روستایی واقع شده که اگر کسی از دریچه دوربینهای عکاسی به آن نگاه کند، فکر میکند یکی از روستاهای آباد ایران است.
این روستا گرچه اسم رسمی آن چنار دم چهر است ولی کوهدشتی ها آن را به اسم قُرْعَلیوَند میشناسند. روستایی که نزدیک به ششصد خانوار دارد و حدود دو هزار نفر جمعیت و به عبارتی بزرگترین روستای شهرستان کوهدشت.
روزگاری نهچندان دور این روستا دو دبستان ابتدایی، دو دبستان راهنمایی و یک دبیرستان داشت که حاصل آن فقط در حوزه آموزش و پرورش فارغ از رشتههای فنی و مهندسی و پزشکی، بیش از هشتاد نفر معلم است که در گوشه و کنار شهرستان و استان، مشغول به خدمت بوده و هستند و برخی از آنان نیز از مدیران برجسته استان و کشور در سازمانهای مختلف بوده و هماکنون هم چند نفر از آن معلمان در حوزه ستادی در پستهای مدیریتی و کارشناسی مشغول فعالیت هستند.
گرچه روستا مانند همه روستاهای ایران با مهاجرت روبه رو بوده است ولی هنوز اینقدر جمعیت دارد که لازم باشد توجه ویژهای در بعد آموزشی به آن بشود. هماکنون بیش از دویست دانشآموز پسر و دختر در مدارس روستا مشغول به تحصیل هستند و قطعاً اگر روستا از شرایط آموزشی مناسبتری برخوردار بود، تعداد دانش آموزان آن بهمراتب بیش از این بود چراکه یکی از دلایل مهاجرت ساکنان روستا را باید در همین فضاهای نامناسب آموزشی دانست.
دبستان موجود روستا که سابقه تأسیس آن به سالهای اول انقلاب برمیگردد و از سر اضطرار و در پاسخ به افزایش جمعیت روستا ساخته شدهاست،براساس استانداردهای آموزشی ساخته نشده و هرچند نیازهای آموزشی روستا را در آن مقطع پاسخ دادهاست، اما متأسفانه نهتنها همان کیفیت نازل گذشته را حفظ نکردهاست، بلکه در 35 سال گذشته روزبهروز از کیفیت آن کاسته شده و امروز تبدیل به ویرانهای شده که کمتر شباهتی به فضاهای آموزشی دارد.
نشان دادن عمق فاجعه این فضای آموزشی در توان قلم بنده و تصاویر پیوست نیست و فقط باید از نزدیک درد و رنجی که دانش آموزان و معلمان آن میکشند به تماشا نشست گرچه:
احساس سوختن به تماشا نمیشود
آتش بگیر تا بدانی که چه میکشم
گرد ماتمی که بر این مدرسه نشسته و خندهای که بر لب دانش آموزان آن ماسیده، معلمانش را چنان خسته و درمانده کرده که نه شوقی برای آموزش دارند و نه ذوقی برای پرورش. همکاران من که با حقوق اندکشان خود را لنگلنگان به نیمههای ماه میرسانند، جز افسوس و غصه خوردن کاری از دستشان برنمیآید و هرروز غم این فضا را بر شانههای خسته خود به خانه میبرند و پگاه روز بعد نیز با تنی فرسوده و دلی افسرده راهی مدرسهای میشوند که دیروزشان را به یادشان میآورد و این قصهی پر غصه هرروز آنان است. مردم روستا نیز به دلیل منابع محدود درآمدی از چنان توانایی مالی برخوردار نیستند که بتوانند مدرسه را بازسازی کنند که اگر میتوانستند تاکنون میکردند.
بیپرده بگویم با توجه به وضعیت مالی آموزش و پرورش امید زیادی به اقدامی از سوی مدیران آن نداریم، ولی امیدواریم، نیکوکاری جوانمرد پیدا شود و بر سر این فضای مرده دستی بکشد. انتظار معجزه نداریم، نمیخواهیم مدرسهای تازه ساخته شود _که اگر این اتفاق بیفتد کمترین کاری است که میشود برای این مردم کرد چراکه به تعبیر حافظ مستحق بودم و اینان به زکاتم دادند_ یا کتابخانه و آزمایشگاه و نمازخانه و زمین و سالن ورزشی و... احداث شود ولی انتظار میرود، فضایی آراسته برای معلمان، صندلی و میز و نیمکتی سالم برای نشستن، کلاسی نه استاندارد که حداقل خوشرنگ و لعاب و حیاطی محصور و امن برای دانش آموزان ایجاد شود، چراکه مردمان این دیار سالیان درازی است که با سختیها ساختهاند و خار در چشم و استخوان در گلو بر ناملایمات زندگی چشم بستهاند و ایوب وار، صبوری پیشه کردهاند ولی اکنون دیگر وقتی شرایط فضای آموزشی نوگلانشان را میبینند،کاسه شکیبایی و صبوریشان لبریز میشود و به قول شاعر:
چیزی نمانده از جگر ما که سالهاست
دندانِ صبر بر سرِ دندان فشردهایم
امیدواریم این پیام به رؤیت همهکسانی که نگران دانش آموزان این آبوخاک هستند، برسد و این نیز میسر نیست جز اینکه هر آنکه آن را میخواند به همراه تصاویر پیوست به گروههای مجازی ارسال کند تا شاید دل کسی به درد آید و کاری بکند که باید بکند.
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
چنین باد
نظرات بینندگان
واقعا اینجا مدرسه است یا....؟؟؟!!!
نمی دانم
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر ازخاک اندامم چه خواهد
ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش
واو یکریز و پی در پی دم گرم وچموشش رادر گلویم سخت بفشارد
وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند
هردم سکوت مرگبارم را
خداوند اورا مورد لطف و رحمت خود قرار دهد .رحیمی نیا 98/11/11