می گفتند معلمی شغل انبیاء است. امروز به نظر می رسد نه خود معلمان و نه خصوصا دیگران به این مساله باور ندارند. به بچه هایشان می گفتند درس بخوان به جایی برسی. امروز سخت می شود به آن باور داشت که با درس خواندن آینده دانش آموزان تامین گردد. سابقا بچه ای که مدرسه می رفت با آنکه نمی رفت فرق داشت. آنکه معلم بود نوع صحبت و روش و منش او با سایرین تفاوت داشت. امروز سخت است باور اینکه رفتن به مدرسه در دانش آموز تحول بنیادین ایجاد کند. امروز سخت است باور اینکه مسئولین آموزش و پرورش با سایر اقشار و حرفه هایی که نیازی به علم و دانش ندارند تفاوت چندانی داشته باشند.
مدرسه می آمدیم که آینده بهتری داشته باشیم و شغلی متناسب با میزان تحصیل و تلاش مان داشته باشیم و امروز برایشان سخت است باور اینکه مدرسه این مزیت را داشته باشد. امروز سخت است باور کنیم دانش آموزان با شوق به مدرسه می آیند. برایشان سخت است باور کنند معلم می خواهد سبب رشد فکری و روحی آنان گردد.
امروز سخت است برایمان باور اینکه معلمی به جرم انجام وظیفه معلمی در محلی که سابقا " مقدس " می نامیدندش با وسیله ای که حملش برای همه و خصوصا دانش آموزان مجاز نیست و به شکلی که کار قاتلان حرفه ای است سلاخی می شود. امروز برایمان سخت است باور اینکه در مدارس که باید کمترین میزان خشونت و بیشترین میزان تعامل و همدلی باشد شاهد چنین وقایعی باشیم.
کاش دوباره بیاییم و باورهای سابق و لاحق را بازنگری کنیم و ببینیم که چه میزان عقب گرد داشته ایم. چقدر حساسیت مان نسبت به رشد فکری و معنوی کاهش یافته است. ببینیم که شعارها و وعده های آموزش و پرورش چه میزان محقق می گردد. ببینیم که چه میزان معلمان احساس می کنند که شغل مهم و مقدسی دارند. اگر دیروزها با تکرار رفتار خشونت بار در نظام آموزش و پرورش حساسیت مان را کاهش نمی دادیم و توجه داشتیم که این عرصه ای است متفاوت ، امروزها شاهد شدت یافتن رفتاری این چنینی نمی شدیم. عرصه تعلیم و تربیت با یک نسل فقط سر و کار ندارد با نسل هایی پی در پی ارتباط دارد. چه می شود ما را که در جایی که باید حتی نسبت به بلند شدن یک صدا در این جایگاه نگران باشیم نسبت به خشونت هایی این چنین درد آور نیز عکس العمل متناسب نشان نمی دهیم.
ما معتقدیم که وقوع چنین مواردی ولو ندرتا در محیط آموزش و پرورش زنگ خطری است برای جامعه. هشداری است بسیار بلند برای مسئولین همه عرصه ها و خصوصا آموزش و پرورش که با یک بازنگری جدی ریشه های چنین خشونت هایی را چه از جانب دانش آموز و چه از جانب سایر دست اندرکاران امر آموزش و پرورش بررسی کنند.
امروز باید قبل از اینکه برای تو معلم مقتول فاتحه خواند، فاتحه ای می خوانیم برای دستاوردهای آموزشی و تربیتی نظام تعلیم و تربیت. برای آموزش و پرورشی که نه دانش آموز و نه معلم به اهدافی که انتظار داشتند دست نمی یابند. دانش آموز مترصد گذر زمان است برای گرفتن مدرکی که مهم نیست از کجا و در چه رشته ای و با چه کیفیتی به دست می آید. توشه او از دوازده سال نیمکت نشینی ؛ برگه ای است کاغذی و معلم نیز مترصد گذر زمان است تا صندلی اش را به دیگری واگذارد. شاید این صندلی تنها صندلی است که در این مملکت که با خشنودی ترکش می کنند.
او صندلی تدریس اش را با سرخی خونش ترک گفت. و این سوال جدی را برای سایرین گذاشت که چگونه می شود که از دل نظام تعلیم و تربیت چاقوی خشونت بیرون می آید؟این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
اما خود متن نیز سرشار از خشونت است .(قاتلان حرفای،سلاخی ،فاتحه خواندن)
حاصل نظام آموزشی ما خشونت نیست .این خشونت عریان پیامد های متلاشی شدن ارزشهای یک جامعه در حال گذار است که به کلاس درس سرازیر شده است .
نمی توان با وقوع یک حادثه کل رسالت خودمان را زیر سوال ببریم .سهم من و شما چه بوده است و چه کرده ایم .
نمی شود با شعار و فریاد تعامل و گفتگو را به کلاس درس برد .
بی شک این اتفاق دل هر انسانی را به درد می آورد . ومعلمان را بیشتر .هر دو قربانی از خانواده ما هستند .
در همین روایت من این روزها کمتر گفتگو و تحلیل می بینم .
مستدام و پایدار باشید.