این یک نوع بزرگ نمایی و فوت کردن در بدنه بادکنکی آموزش و پرورشی هاست/ قاطبه معلمان هم شعر نمی دانند و هم از نوشتن یک نامه اداری ساده به اداره متبوع خویش ناتوان و مستأصل هستند. که اگر این گونه نبود، این همه رئیس و مدیرکل و وزیر بیسواد پداگوژیک بالاسرشان نبود/ که اگر این گونه نبود این همه معلم به جای تمرکز بر مدار صلاحیت های حرفه ای خویش، دنبال نمایندگی مجلس و گدایی ریاست و مدیریت این اداره و آن بخشداری نمی رفت/ دانشجویانی که قبل از آنکه «دانشجو» باشند به سان رها شدگان از زندانهای تک جنسیتی مدارس، خود را هم جواران جنس مخالف هایی می بینند که در تمام دوران متوسطه در رویای تحقق این حضور پورنولوژیک بوده اند/ چرا باید با تحلیل های سیستماتیک به نفرین دانشگاهی پرداخت که درونداد و مواد خامش همان دانش آموزانی است که برونداد افتخار آمیز آموزش و پرورش فخیم مورد نظر است/ اگر مبنای تاریخ مورد نظر دکتر آقازاده همین چهل سال است، به نظر نمی رسد که معلمان ایران برای چیزی بهتر از این وضعیتی که اکنون در آن قرار گرفته ایم، تربیت شده باشند/ مسأله این جاست که با ذهنیت انقلابی و استلزامات تربیت انسان ایرانی که از همان 40 سال پیش بر فضای مدرسه ایرانی مستولی شده، دوختن لباس پداگوژیکی مغربی بر کالبد این انسان، عبث می نماید/ چنین انسانی به قول دکتر غلامرضا کاشی، لازمه اش یک جهان مدرسه ای «روایت بنیاد» است به جای جهان مدرسه ای «منطق بنیاد»/ معلم در ایران به سان یک «کارمند و یا کارگر آموزشی» مزد بگیر، تنها در قبال «انتقال دانش»، چندرغازی می گیرد و تمام/ معلمی که سیلی سرخ می خورد همان بهتر که معلمی را به کناری بنهد و به قول حافظ خم طرّه یاری دیگر گیرد/ معلمان با به روزناشدگی های خویش، روز به روز بیشتر از چشم دانش آموزان خویش می افتند و به پرتگاههای اجتماعی و فرهنگی جامعه هُل داده می شوند تا شاهد سقوط خویش باشند/ در ایران صحبت از آموزش و پرورش و توسعه، یک دوگانه نامتجانس و غریب از هم به نظر می رسند....
«...که مدرسه ها مان زنگ زده است، که کتابهامان زنگ زده است، که معلمانمان زنگ زدهاند، که مغزهامان زنگ زده است، و این روزها از دلهای ما نیز بوی زنگ زدگی می آید. چه حکایتی است! رئیس جمهوری که بیشتر اعضای هیات دولتش زنگ زده اند، باید زنگ اول مهر را بزند. ما نسل آدمهای زنگ زدهای هستیم که میخواهیم کودکانی را که جنسشان از طلاست، صیقل دهیم و پرداخت کنیم. »
این یک بند از یادداشت دکتر محسن رنانی است که مورد نقد جناب آقای دکتر محرم آقازاده واقع شده است.
اینجانب به عنوان معلمی که تا بازنشستگی کمتر از 4 سال فاصله دارم، و به عنوان کسی که در ارض واقع آموزش و پرورش در ایران به امر آموزش و پرورش اشتغال داشته است، گر چه در تمثیل ایشان، گوییا معلمان از ابتدا کاراکترهای بدون زنگ و بی آلایشی داشته اند که بعدها زنگار بسته شده اند ـ و این مورد پسند من نیست ـ اما با این وصف، بیشترین همدلی را با یادداشت جناب آقای دکتر رنانی دارم ؛ زیرا:
جناب دکتر آقازاده نوشته اند:
«همه ما آموزش و پرورشی ها به نیکی شعر خواندن بلدیم، خوب نوشتن را هم خوب می دانیم. گر بخواهید چندین مقاله عمیق تحلیلی سیستماتیک می توانیم در نفرین به آموزش عالی بنویسیم که هیچ وقت کار مثمر ثمری از خود نشان نداده است» معلم در ایران به سان یک «کارمند و یا کارگر آموزشی» مزد بگیر، تنها در قبال «انتقال دانش»، چندرغازی می گیرد و تمام
از نظر اینجانب ؛ این یک نوع بزرگ نمایی و فوت کردن در بدنه بادکنکی آموزش و پرورشی هاست! چون اگر آموزش و پرورشی ها شعر خواندن و خوب نوشتن بلد بودند، الان همین دانشجویانی که در دانشگاهها مورد شماتت دکتر آقازاده قرار گرفته اند، همگی یا شاعر یا نویسنده ی منتقد می شدند. این در حالی است که قاطبه معلمان هم شعر نمی دانند و هم از نوشتن یک نامه اداری ساده به اداره متبوع خویش ناتوان و مستأصل هستند. که اگر این گونه نبود، این همه رئیس و مدیرکل و وزیر بیسواد پداگوژیک بالاسرشان نبود!
در ایران صحبت از آموزش و پرورش و توسعه، یک دوگانه نامتجانس و غریب از هم به نظر می رسند که اگر این گونه نبود این همه دانشجوی بی انگیزه و دریوزه گر نمره و سوداگر پایان نامه نبود! که اگر این گونه نبود این همه معلم به جای تمرکز بر مدار صلاحیت های حرفه ای خویش، دنبال نمایندگی مجلس و گدایی ریاست و مدیریت این اداره و آن بخشداری نمی رفت! که اگر این گونه نبود، این همه معلم تبدیل به پادوی نماینده مجلس و تبلیغات چی عمر و زید نمی شد! که اگر این گونه نبود، این همه مهندس و پزشک به جای پرداختن به ساختن ساختمانهای مقاوم دربرابر زلزله و یا یافتن درمان و تشخیص درست بیماریها، وارد میدان سیاست و جولان در رقابتهای افساد پذیر سیاست نمی شدند!
متعجبم از اینکه آقای دکتر آقازاده، مدت طولانی 12 سال که دانش آموزان در دست آموزش و پرورشی هاست را به فراموشخانه می سپارند اما به 4 تا 6 سال دانشجویان در دانشگاهها گیر داده اند!!
باز در شگفتم که چرا نونهالی و انعطاف در اسکلت روانشناختی بچه ها را در دوران مدرسه نادیده می گیرند اما با این سرسختی به دوره نامنعطف و زمخت دانشجویان در دانشگاه پیله کرده اند!! دانشجویانی که قبل از آنکه «دانشجو» باشند به سان رها شدگان از زندانهای تک جنسیتی مدارس، خود را هم جواران جنس مخالف هایی می بینند که در تمام دوران متوسطه در رویای تحقق این حضور پورنولوژیک بوده اند.
چرا باید با تحلیل های سیستماتیک به نفرین دانشگاهی پرداخت که درونداد و مواد خامش همان دانش آموزانی است که برونداد افتخار آمیز آموزش و پرورش فخیم مورد نظر است؟
بنده کاری به شخصی کردن لحن یادداشت دکتر آقازاده در قبال دکتر رنانی ندارم، آنجا که به تمایل ایشان (دکتر رنانی)به نمایش تلویزیونی و غیره پرداخته اند اما در خصوص هدفی که برای نوشتار خویش برگزیده اند درنگی لازم می دانم.
دکتر آقازاده می فرماید: «هدف این نوشته بیان حق ناشناسی ای است که 40 سال مدام و حتی پیش از آن در ایران در حق معلمان روا داشته شده است. معلمان عزیز ایرانی با سیلی سرخ می کنند تا به فرزندان شما آنچه در طبقه اخلاص دارند تقدیم کنند.» چرا حق ناشناسی؟ این حق ناشناسی از طرف چه کسی / کسانی یا چه نهادی / نهادهایی بر معلمان اعمال شده است؟
اگر مبنای تاریخ مورد نظر دکتر آقازاده همین چهل سال است، به نظر نمی رسد که معلمان ایران برای چیزی بهتر از این وضعیتی که اکنون در آن قرار گرفته ایم، تربیت شده باشند!
پرسش من این است که آیا از آنچه در مراکز تربیت معلم و دانشکده های تربیت دبیر اتفاق افتاده، می توان توقعی افلاتونی داشت؟ معلمان فلّه ای، کتره اندیشانی بیش نخواهند شد!
قاطبه معلمان هم شعر نمی دانند و هم از نوشتن یک نامه اداری ساده به اداره متبوع خویش ناتوان و مستأصل هستند. که اگر این گونه نبود، این همه رئیس و مدیرکل و وزیر بیسواد پداگوژیک بالاسرشان نبود دکتر آقازاده که خود کتابهایی در ترجمه پداگوژی دارند، نیک می دانند که فلسفه و روانشناسی تربیت مغربی به سان ملاطی جانبخش برازنده انسان مغربی است و با بن مایه های انسان مورد نظرش، به نحو مطلوب گره خورده و بلاشک خروجی مورد انتظار خویش را به بار خواهد نشاند. لیکن مسأله این جاست که با ذهنیت انقلابی و استلزامات تربیت انسان ایرانی که از همان 40 سال پیش بر فضای مدرسه ایرانی مستولی شده، دوختن لباس پداگوژیکی مغربی بر کالبد این انسان، عبث می نماید.
چنین انسانی به قول دکتر غلامرضا کاشی، لازمه اش یک جهان مدرسه ای «روایت بنیاد» است به جای جهان مدرسه ای «منطق بنیاد». در این سنخ از مدرسه روایت بنیاد، «دانش آموز بیشتر در فضای پیشینیان، خاطرات و سنت پیشین غرق می شود. نه تنها خود را سوژه ای مستقل و متکی بر خرد فردی خود نمی یابد، بلکه خود را در بستر یک سنت تاریخی پیدا می کند و پیشینیانی که از او بزرگتر و برترند.» (جواد غلامرضا کاشی، 1395: مجله روایت 8و 9) حال وقتی قرار است دانش آموز این گونه پرورش یابد، آیا می توان از کشورهای اسکاندیناوی معلمانی را بیاورند و امر آموزش را به آنها سپارند؟
این جمله «سیلی سرخ» که البته جمله ناقصی است بیشتر شبیه همان شعر خوانی هایی است که دکتر آقازاده در تحلیل خویش آقای دکتر رنانی را با استفاده از آن به باد انتقاد گرفته است. معلمی که سیلی سرخ می خورد همان بهتر که معلمی را به کناری بنهد و به قول حافظ خم طرّه یاری دیگر گیرد! طبقه اخلاص چیست؟
معلم در ایران به سان یک «کارمند و یا کارگر آموزشی» مزد بگیر، تنها در قبال «انتقال دانش»، چندرغازی می گیرد و تمام.
اتفاقا" معلمان با به روزناشدگی های خویش، روز به روز بیشتر از چشم دانش آموزان خویش می افتند و به پرتگاههای اجتماعی و فرهنگی جامعه هُل داده می شوند تا شاهد سقوط خویش باشند!
سخن کوتاه کنم....
در ایران صحبت از آموزش و پرورش و توسعه، یک دوگانه نامتجانس و غریب از هم به نظر می رسند. گویی نسبت تباین بین آنها برقرار است. زیرا که توسعه در سرزمین مادری اش بعد از ترقی آموزش و پرورش به بار نشست اما در اینجا ظاهرا توسعه را به گونه ای سوار بر این آموزش و پرورش بی نظیر! می کنند که ماحصلش ناگفته پیداست:
عدم توازن و ولادت ناقص الخلقه موجودی به نام «آموزش و پرورش توسعه یافته».
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
همانگونه که در دفاعیّه ی سرکار خانم امیری اسفرجانی نظر داده ام، به استحضار می رسانم دکتر آقازاده از موضع تقابل با دکتر رنانی قلم رانده اند و این با نقد یا انتقاد سازنده بسیار تفاوت دارد. در برخی سطور قصد تخریب شخصیّت ایشان را داشته و در بعضی قسمت ها صراحتاً به ایشان توهین نموده اند که این ادبیّات نه زیبنده ی دکتر آقازاده و نه در شأن جناب آقای دکتر رنانی است.
نه دکتر آقازاده برابر آموزش و پرورش کشور هستند و نه دکتر رنانی برابر آموزش عالی و اقتصاد کشور.
هر چند اینجانب دکتر رنانی را دلسوزتر از آقای دکتر آقازاده نسبت به آموزش و پرورش و آموزش عالی کشور یافتم. آقای دکتر رنانی و هر استاد فهیم و جسوری در هر رشته ای حق دارند در خصوص ناکارآمدی آموزش و پرورش نظر کارشناسانه بدهند.
پایدار باشید.
چرا در شهر بانه در سال89 فله ای از 4گوشه ایران در بانه استخدام کردید و بعد انداختید به جان این اموزش و پرورش
چرا ؟؟؟؟/
معلم پاره وقت ریاضی راهنمایی که در هیچ ازمونی استخدام نشد سال 90 در رشته حسابداری استخدام و سال بعد انتقال به سقز و جالبتر انکه حتی پرونده اش را نفرستادید سقز با اینکه انتقال دایم هستند و بقیه ماجرا استخدام این شخص
دانش اموز اینجانب با لیسانس دانشگاه ازاد بعد از استخدامی البته . در اداره بکار گرفته شد در بدو استخدام و ...... نیرو لیسانس حسابداری که مدرکش را نگرفته بود از سرو اباد در بانه در رشته ریاضی راهنمایی و ......................
و بقیه ماجرا های این شهر و اموزش و پرورشش که بماند بخاطر اینکه ادعای غیرت و سواد دارید نمینویسم تا همچنان وضعیت کردستان بماند و فرزندانم در باره من و شماها قضاوت کنند همچنان که من و شما درباره پدرانم قضاوت کردیم و در جا ماندیم و میمانیم
خوانندگان شاید منظور من را نفهمند اما اقای شبانی خوب درک میکنند و خواهند فهمید
چون فاجعه 89 را هنوز فراموش نکرده ای
کمترین و کوچکترین عیب آن ، ندادن کارنامه به شرکت کنندگان بود!
چه افراد علامه و با تجربه و شایسته ای که در سن 35 سالگی آن زمان شرکت کردند و زمانی که آزمون 96 (تا 40 سالگی) شد از 40 سالگی بیشتر بودند و مرگ دانش ها را جبراً و سپس خودشان از روی اختیار انتخاب کردند و غم هر روزشان دیدن جهالت هاست.
زبان فارسی شدیدا آسیب دید. نویسنده محترم، افلاطون تا بوده چنین بوده نه مثل
نگارش حضرتعالی. همه کتب لغت را سیرکنید. فارسی را درست بنویسیم. تشکر
افلاتون؛ آیا پس نمی توانید!!
افلاطون ....
وقتی که به جای واژه «طیّاره» هواپیما را پیشنهاد دادیم، خیلی از عوام و خواص به ما طعنه می زدند و کارشکنی می کردند اما بالاخره کاربرد آن جا افتاد.
شاید الان اگر کسی به جای هواپیما، «طیّاره» را به کار برد، کمی اسباب فرح باشد.
مضافا اینکه ما اگر در جامعه تعدادی معلم دست به قلم و شاعر داریم که به قول شما دارای ذهن وقادی هم هستند باید پرسید که آیا اینها محصول خرده نظام تربیت معلم کشور هستند و از ثمرات معلمی به چنین مهارتها و توانایی هایی دست پیدا کرده اند یا اینکه به سراغ خلوتگاه و گوشه های عزلت ایشان باید رفت و علت چنین حضوری را از برکات تربیت شخصی قلمداد کرد؟
اتفاقا این گونه معلمان از منظر روانشناسی اجتماعی گاه به مثابه افراد ناسازگار تلقی می شوند زیرا غالبا انتقاد می کنند و اهل «ارایه راهکار» نیستند! چیزی که همیشه مقامات اداری این افراد را با برچسب های «تخریب چی»، «ایده آلیست»، «آرمانگرا»، «بی عمل»، و غیره به حاشیه می رانند.
اینکه گفته ام قاطبه معلمان توان نوشتن یک نامه به اداره متبوع خویش را ندارند، نمی تواند مصداق توهین به قول شما به «ساحت معلمان فرهیخته» قلمداد شود؛ بلکه سخن گفتن و افشای تکراری یک ناتوانی همه گیر و برملا ساختن یک ضعف است. همین.
مثلا معلم کلاس دوم و چهارم و پنجم ابتدایی
تو دبیرستان و راهنمایی هم پنجتا معلم خوب ذاشتم
بقیشون بیسواد مطلق بودن
بی سوادترینشون نماینده مجلس شد
ای کاش فقط بی سواد بودن
هیچوقت کتک کاری در حد روزی ده تا چوب فقط در یک کلاس بشکنه رو یادم نمیره
دست بچه ها رو تو برف کردن و کتک زدن یادم نمیره
هر سپور و چوپونی ک راه افتاد کردن معلم و چون بیسواد بودن فقط کتک میزدن ک بی دانشی خودشون معلوم نشه یعنی هشتاد درصد معلمها بیسوادن - ماهی یه کتابچه هم نمیخونن - معلما بی مهارت و بی ذوقند - منطورم اکثرشونه نه همشون