با عرض تبریک به مناسبت فرارسیدن هفته یزرگداشت مقام معلم
در جهان فراصنعتی امروز که ضرورت تحصیلات مدرسه ای امری اجتناب ناپذیر است به نحوی که مدرسه نرفتن یک کودک امری غیرقابل تصور تلقی می شود این پرسش مطرح است که رسالت معلم و مدرسه چیست؟ شاید پاسخ به این سؤال در نگاه اول ساده به نظر برسد اما تفاوتهای آشکار پاسخهای اندیشمندان مختلف اعم از فلاسفه (بعد فردی یا اجتماعی)، عرفا (بعد دینی و اخلاقی)، جامعه شناسان (بعد سیاسی و اجتماعی)، روانشناسان(بعد فردی)، سرمایه داران(بعد اقتصادی)، حکومتها ( بعد شهروندی)، جنبش های فمینیستی(حقوق تساوی)، خانواده ها (یافتن شغل و پایگاه اجتماعی) بیانگر دشواری های پاسخ به این سؤال اساسی است.
بنا بر این تناقض ها؛ این نوشته گزیده ای است ازبرداشتی آزاد از گفت و گو با یک دانش آموز کلاس هشتمی و به منظور آشکار شدن واقعیات و انتظارات پنهان و علایق و نیازها و خواسته های دانش آموزان از معلمان و همچنین تأمل و تفکر و ایجاد بینش و نه تحمیل یک نظرخاص که به تعبیر شفیعی کدکنی :
«زان می پریم اینجا که می ترسیم، پروازمان روزی رود از یاد»
ای معلم هر کس با عینک فهم و احساس محدود خود تو را می فهمد و می سنجد و کیست به آن بزرگی و دانایی رسیده باشد که مقام مجهول تو را با زیباترین واژه ها آراسته نماید جز خدا که تو را وارث پیامبران خواند و همردیف شهدا. و چه بیمناک است فهمیدن و چه رنجی می کشد معلم، آنگاه که به خوردن میوۀ ممنوعۀ خوب دیدن، خوب فهمیدن و خوب بودن وسوسه می کند و تو را همین عصیان موجب هبوط از بهشت حقیر قارونی و زیست کثیف ماکیاولی شده است و این سرشتی است که با محاکمه بزرگ معلم تاریخ بشریت یعنی سقراط حکیم در آن دادگاه کذایی سوفسطایی خودخواه رقم خورد آنگاه که گفت:
« من را بدان سبب شوکران می نوشانید که قصدم بیدار کردن شماست» و این قربانی شدن؛ در کربلا با سرنوشت تو درآمیخت آنگاه که امام حسین (ع) برای اصلاح و تربیت برخاست و در مدرسۀ عاشورا؛ غریبانه درس آزادگی آموخت.و فاصله ای است میان تو و آنها به بلندای تاریخ، چرا که زیست آنها برای حفظ آنچه هستند و آنچه دارند اما تو به بازگرداندن تمام آنچه جاهلانه و حتی عامدانه وارونه می شود می اندیشی.
به قول کانت یکی ازدو کار سخت دنیا «تربیت» است و رسالت تو حرکت کردن است و حرکت دادن؛ از ماندن به شدن و از چگونه هستن به چگونه بودن. می دانم بوروکراسی ماکس وبری به جانت افتاده ،می دانم مدرسه سرانه ندارد، می دانم عشق کجای هرم مازلو است، من توّرم و تحریم را می فهمم، من تبعیض را می بینیم ،من اعتصاب را حق خواهی تو می دانم، من جایگاه تو را در کشورهای صاحب نام تعلیم و تربیت یافتم، من احترام به تو را در دین و آیینم خوانده ام، می دانم معیار پیشرفت تکنولوژی و اسلحه نیست، می دانم معیار رتبه بندی تربیت و فرهنگ است . به جای اصرار بر تئوری تکامل داروینی و میمون بودن اجداد من، مرا به ارزش خودم آگاه کن زیرا می دانم چه گروههای فریب خورده ای با عملیات انتحاری جان خود و دیگران را به خطر می اندازند تا زودتر به دروازه های بهشت برسند چون کسی آنها را به ارزششان آگاه نکرده یا تصویر کج و معوجی از آنها نشان شان داده است
معلم عزیزم؛
نالۀ زخم را از موی سپید و لرزش صدا و دستانت می شنوم به قول عارفی؛ عالمی بینی در این دنیا پر از مجروحان و معالجت کنندگانی مجروح تر از بیماران؛ امّافراموش نکن اینجا قرن 21 است و من در سیطرۀ مدرنیسم و پسامدرنیسم، من موردهجوم اصحاب بی رحم ایسم ها و مکتب ها و تکنولوژی ها و عرفان های جدید قرار گرفته ام.
من در مکتبخانۀ مدرنی تحصیل می کنم که می خواهد به تعبیر نیچه از من یک سکه رایج بسازد، یک مهرۀ خوب برای اقتصاد و به گفتۀ اریک فروم: اگر چه عقلم در عصر اتم اما قلبم در عصر حجر مدفون باشد.
* نمی خواهم علم مرا زیاد کنی به جای دادن اطلاعات بیرونی به تحول درونی من بیندیش ، با عصای موسایی ات تمام عمارت هایی که مانع پویایی و بالندگی من شده اند را ویران کن به فرمان امام موسی (ع) من را از مدار نیاز خارج نکن، به قول پیاژه من را درعدم تعادل نگه دار و به اصطلاح عرفا بر حیرت من بیفزا تا به جای فتح دنیا به فتح خودم بیندیشم.
* روسو گفته بود راه درست تربیت، پیروی از راه طبیعت است اما آموزش و پرورش متأثر از شبه رویکردهای تقلیل گرای غربی که بیشتر بوی نفت و استعمار نو می دهند از توجه به من به عنوان یک کلیّت غیر قابل تجزیه غافل شده ، در فرهنگ و انضباط من بسیار بکوش زیرا بی انضباط خطرناک است و بی فرهنگ خام و خشن، به تعبیر شهید باهنر تربیت را از جایی شروع کنیم که کودک دوست دارد تا به جایی برسیم که خود دوست داریم.
* شک دکارتی را به جانم بریز تا از یقین های کورکورانه و بت های چهارگانه فرانسیس بیکنی رهایی یابم. واژه ها را تا حد فهمم پایین بیاور تا برایم ملموس و دستیافتنی شوند تا «یافتم یافتم» نیوتنی بر زبانم جاری شود. من پوشۀ کار تو نیستم ! من همان انسان موجود ناشناختۀ الکسیس کارل هستم ، من همان جعبۀ سیاه پرتاب شده به زمین هستم . پاسخی به ارزیابی زودهنگام فرشتگان: فقط خدا چیزی می داند که شما زود است بدانید، پس من را بر اساس عملکردم ارزیابی نکن من چیزی بیشتر از عملکردم هستم.
* نام تو علم را تداعی می کند اما من از تو می خواهم مرا از این معرفت کاذب علوم بی ثمرعاریه ای تهی نمایی که « العلم هو حجاب الاکبر».وبه وجدان خفته ام نسیم بیداری بنوازی و موجهای متلاطم آگاهی را بر ساحل سنگی جهل، و بدتر از جهل یعنی توهّم دانایی ام بکوبی که و بستر جوشیدنم را فراهم نمایی که «غایة العلم اعتراف بالجهل».
* همواره عقیده ات را برای من تشریح کن نه عقده ات را زیرا عقیده ات می تواند راهنما ی من باشد و عقده ات مایۀ انحطاط.
* به قول دکتر شریعتی دردهای عظیم به جانم بریز که مولانا گفته بود تن ما همچون مریم است هر یک از ما عیسایی داریم اگر درد پیدا شود عیسایی دیگر متولد می شود و درخت خشک؛ میوه دار، به قول افلاطون کودک آدمی همۀ معارف را در یک دورۀ چند هزارساله قبل از تولد با روح خود در عالم مُثُل و در محضرحق و حقیقت تحصیل کرده است من معلمی می خواهم که فقط مامایی بداند.
* می توانی در اولویت علم یا ثروت بستگی به اقتضای زمان تعدیل کنی اما همواره تزکیه را بر تعلیمم مقدم بدار که به گفتۀ ملاصدرا علم هرکس به میزان تزکیه و پاکی اوست .
معجز احمد که مه را می شکافت
در دل بوجهل جاهل ره نیافت
* هر کس از ظنّ خود به جنبه ای از وجود تو می نگرد طوری باش که همۀ دانش آموزانت سیراب شوند یکی حمزه شود یکی علی، یکی اویس قرنی شود یکی سلمان فارسی، یکی بلال حبشی شود و دیگری ابوذر غفاری. یکی فاطمه شود و دیگری خدیجه.
* به قول کانت تو فقط اصول را به من بیاموز تا رفتارم را بر پایۀ آن اصول بنا نهم و جزئیات را به شیوه خودم ابداع کنم همان با ادب باش تا بزرگ شوی ؛ همان دانا توانا بود را سرمشق هر شبم قرار ده.
* باغبان من باش نه نجار من تا بالندگی و سرسبزی ام را به نظاره نشینی ، کودکی ام را از من نگیر و در پی تسریع رشد من نباش که پیاژه گفته بود اگر چیزی را به کودک یاد دهید مانع یادگیری آن شده اید ؛ این نوع تعلیم و تربیت انعکاسی از آیین کارآیی یا موفقیت پرستی تعلیم و تربیت آمریکایی مبتنی بر اصالت بیشترین سود ممکن در کمترین زمان است.
* معلم عزیزم ؛ تربیت تک ساحتی و رشد کاریکاتوری دانشآموزان، معضل ریشه دار نظام تعلیم و تربیت ماست . در تربیت جنسی من بکوش اما تربیت دینی ام را فراموش نکن که نیهیلیسم این بار نه تا پشت در، بلکه با دستانی پر از اختلال شیزوفرنی تا عمق خانه آمده است. تربیت معنوی من را فدای تربیت حرفه ای ام نکن که حرفه ها منسوخ شدند و جای خود را به تکنولوژی های جدید دادند و چاپلین گفته است من روی طناب خیلی خوب راه می روم و می دانم چقدرسخت است اما به جرأت می گویم که آدم بودن و روی زمین راه رفتن از این هم سخت تر است.
* تأکید افراطی بر ریاضی و منطق و عقلانیت و مهارت حل مسأله، موجب نادیده گرفتن هنر و عاطفه و زیبایی شناختی و همدلی و مهارت طرح مسأله شده است ، هیچ کدام را فدای دیگری نکن من برای پرواز به دو بال نیازدارم؛ به یافتۀ میشل فوکو تربیت انسان تک ساحتی مساوی است با نادیده گرفتن ابعاد مختلف انسان.
* می دانم پس از تغییر نظام آموزشی به جای اینکه عاشق ترت کنند ماهرتر شدی، تو اکنون مرا با شیوه ها و فنون مختلف می سنجی اما مرا یک نگاه تو کافی است تا با یک نگاه شمس گونه ات مولوی درونم را آشکار کنی و با یک برخورد کشیش گونه ات از والژان دزد و بیچاره قهرمان بسازی و با یک حرکت درویش گونه ات عطرفروش معیشت طلب را به عطار طریقت طلب مبدل سازی و خاقانی ولگرد را شاعر نامی ایران.
* تبریک من را به مناسبت شرکت در جشنواره ها و طرح ها و کسب رتبه های عالی بپذیر اما بدان که با شرکت تو در این جشنواره ها تعداد غیبت هایت نیز در دفتر خاطرات دلم بیش از حد مجاز شده است به گفتۀ نیمایوشیج باید از چیزی کاست تا به چیزی افزود؛ فکر می کنم خیلی چیزها ازمن کاسته می شود.
* من پوشۀ کار تو نیستم ! من همان انسان موجود ناشناختۀ الکسیس کارل هستم ، من همان جعبۀ سیاه پرتاب شده به زمین هستم . پاسخی به ارزیابی زودهنگام فرشتگان: فقط خدا چیزی می داند که شما زود است بدانید، پس من را بر اساس عملکردم ارزیابی نکن من چیزی بیشتر از عملکردم هستم.
* با رسوخ اومانیسم به کشورم من محور تعلیم و تربیت شدم و تو تسهیل گر، این بوی لیبرالیسم است که در آموزش و پرورش به مشام می رسد. اما مرز خدمت و خیانت را بدان و نگذار این محوریت به خودبینی تبدیل شود تا در توهّم دانایی غرق نشوم ، به تعبیرافلاطون بردۀ دانسته های اندکم نباشم تا از خطرناک ترین زندان یعنی زندان خود رهایی یابم.
* من را نه تشویق کن نه تنبیه که گفته اند مدارس امروز همان جعبۀ اسکینر هستند کمی بزرگتر با حیاط برای بازی، تو فقط مثل آب زلال برکه باش فقط جوجه اردک زشت درونم را به من بنما خودم قوی سفید زیبا ی برکه می شوم. شک دکارتی را به جانم بریز تا از یقین های کورکورانه و بت های چهارگانه فرانسیس بیکنی رهایی یابم. واژه ها را تا حد فهمم پایین بیاور تا برایم ملموس و دستیافتنی شوند تا «یافتم یافتم» نیوتنی بر زبانم جاری شود
* نمی خواهم در آزمایشگاه های مصنوعی برای من یک پدیده اثبات شده را دوباره اثبات کنی ، اجازه بده تا بنا بر نظریۀ پوپر؛ خودم در طبیعت به ابطال تجربه هایم بپردازم شاید حقیقتی دیگر متولد شود.
* گفته می شود به جای اندیشه، اندیشیدن را آموزش دهید مگر می شود!؟ در این بمباران اطلاعاتی و تبلیغاتی! پس چرا خداوند تعلیم انسان را با «علم الاسماء» آغاز کرد با «اِقرأ» به اوج رساند و با «قُل» به پایان رساند.این هم بازی دیگری است شاید هم به تعبیر هایدگر دروغ مدرنیته. به قول دکتر چمران من باید از نظر علمی نیز از همه بهتر باشم آنگاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین خواهم شد.
* به جای اصرار بر تئوری تکامل داروینی و میمون بودن اجداد من، مرا به ارزش خودم آگاه کن زیرا می دانم چه گروههای فریب خورده ای با عملیات انتحاری جان خود و دیگران را به خطر می اندازند تا زودتر به دروازه های بهشت برسند چون کسی آنها را به ارزششان آگاه نکرده یا تصویر کج و معوجی از آنها نشان شان داده است.
* به یافته روانشناسان تربیتی ، تفکر کودکان با داستانهای خیالی بیشتر برانگیخته می شود مولوی گفته: من در مکتبخانۀ مدرنی تحصیل می کنم که می خواهد به تعبیر نیچه از من یک سکه رایج بسازد، یک مهرۀ خوب برای اقتصاد و به گفتۀ اریک فروم: اگر چه عقلم در عصر اتم اما قلبم در عصر حجر مدفون باشد
کودکان افسانه ها می آورند
درج در افسانه شان بس سرّ و پند
هزل ها گویند در افسانه ها
گنج ها جویند در ویرانه ها
و به یافته جامعه شناسان آموزش و پرورش استفاده از متون و حوادث واقعی هم عصر دانش آموز، موجب عدم شناخت واقعی و بی ارزش شدن آنها و زایل شدن تفکر می شود، پس همان اشک یتیم را همیشه برایم بخوان زیرا با حذف پروین و سعدی و کوکب خانم و پطرس فداکار از کتابهایم، من آواتار تماشا می کنم، منزوتوپیا می بینم و جهان را باغ وحش مدرن انسانی می دانم . من کافکا و کامو و میلان کوندرا می خوانم و داستایویفسکی؛ من تازه یاد می گیرم که خدا مرده است و انسان گرگ انسان است.
*هم از بزرگترها و رسانه ها و هم از تو خاطرات شیرین گذشته و لذت بازی های دهۀ شصت را می شنوم ، نمی دانم باید به گذشتۀ شما بازگردم یا آینده ساز سرزمین تان باشم.
* این قدر من را با بچه های قدیم مقایسه نکن که «الناس کمعادن الذهب والفضّه». نگذار دوباره شاهنامه تکرار شود و سهراب به دست پدرقربانی شود. وقتی مشکل تو را در کامپیوتر یا موبایل رفع می کنم این قدر نگو آفرین تو چقدر باهوش هستی زیرا تکنولوژی؛ پایین ترین مرتبۀ علم است و حافظه با فهم؛و هوش با خردمندی تفاوت بسیار دارد.
* در حالی که شما در ثنویت یوسف و زلیخا یا سیاوش و سودابه به عنوان مظهر پاکدامنی جدال می کردید من «فال آوت» بازی می کنم، من رمان« بار هستی» را به پایان رساندم و با نصب یک سایفون، پارتی شبانه مهمانی توما و سابینای هرزه دعوت شده ام. من عروسک باربی را ایده آل زنانگی گرفتم و آنیمه های ژاپنی را جایگزین خوبی برای ازدواج و شما شاهد بالاترین آمار طلاق و مشغول برگزاری همایش های بی ثمر برای کاهش طلاق.
* در حالی که شما هنوز در میان انتخاب دین باستانی با پیامبر ایرانی یا دین جهانی با پیامبر الهی مانده اید من به آیین هدونیسم (لذت گرایی)مذهب فرویدیسم، پیامبراُشو و پرستش شیطان ایمان آورده ام.
* تو گفتی چرا شهید حججی در سوریه و عراق ؟ اما ازحملۀ روزانه 90 دقیقه ای سربازان کارتونی به 28 میلیون کودک ایرانی واختلال «دِمانس» همسالان من چیزی نگفتی؟ آن هم در سی دی فروشی محله، یا در خانه پدرم ، کنارآشپزخانه مادرم، در تلویزیون، روی جلد دفترم، در کامپیوتر خودم، با نهنگ آبی و کلش آف کلنز و جی تی آی12 و فارکرای15 و رزیدنت اویل 4، بتل فیلد3 و من تنها و بی دفاع !؟
* من فیزیک و معماری می خوانم و سیل و زلزله خانه ام را ویران می کند، من زیست شناسی می خوانم و کشورم دچار خشکسالی و انقراض پلنگ و ببر و یوز ایرانی است.من شیمی می خوانم و میوه های سمی و مرغ هورمونی می خورم. من اقتصاد می خوانم و کالای چینی می خرم. من تعلیمات دینی می خوانم و سکولار زندگی می کنم. من تاریخ می خوانم و یکی از بزرگانم برای رهایی از خشکسالی دعا می کند و عزیز دیگری تشنه جان می دهد و من به جای عبرت و پند و آمادگی برای جنگ آب، در سال روز یکی می رقصم و در سالروز یکی می گریم. من مدنی می خوانم و با قانون ستیز دارم. من ورزش می کنم و عارضه اسکلتی دارم.
من در مدرسه خواندم مواد 4 دسته اند: مایع، گاز، جامد، پلاسما؛ اما در جامعه با نوع پنجم یعنی مخدر بیشتر آشنا شدم.
من روانشناسی می خوانم و بیشتر با خودم غریبه می شوم.من طرح جابر شرکت می کنم و تبلت خارجی هدیه می گیرم، من احترام به بزرگان را می آموزم اما با تحقیر بدتر از قتل امیرکبیرها و مصدق ها و شریعتی ها این بار نه در حمام و زندان، که در فضای مجازی خودم را بی هویت می کنم، من فرهنگ کهن دارم و شلوارجین می پوشم. من از حقوق زنان می خوانم و کشورم بزرگترین وارد کننده مواد آرایشی.
من و ضعف های آموزشی دوران تحصیل و بازار دوپینگ کلاس های کنکور و روش های تست زنی و کتابهای طبقه بندی شده ، آنها برنامه ریزی و نقشه خاورمیانه جدید و تغییر حکومتها و گاوشیرده. آنها بزرگترین مترجم آثار کلاسیک شرق و من بازار سند2030 و تئوری های تاریخ مصرف گذشتۀ غرب، منشور سفالینم برای آنها قانون و مادّۀ صنعتی آنها برای من افیون.فارابی و ابن سینا و خوارزمی و خیام برای آنها، سیندرلا و یوکوهانتس و زامبی و باربی واَنگری بردز و اِسپایدرمن و سوپرمن و بتمن و باب اسفنجی و میکی موس و تام و جری برای من.
این همه فاصله میان من و تو!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی رنگی رسی کآن داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی