دنیا ویسی، دانشآموز کلاس اول دبستان روستای گرماش سنندج دیروز (روز جهانی کودک) براثر ریزش دیوار حیاط مدرسه فرسوده، جانخود را از دست داد. خودتان با یک حساب کتاب ساده آمار بالا که تنها بخشی از اخبار مربوط به فرسودگی مدارس کشور است، پیش بینی کنید که چند،« دنیا ویسی » دیگر داریم که الان سرکلاس نشسته اند یا درحیاط مدرسه مشغول بازی هستند اما بی خبر از سقف های مشغول ذکر که هر آن ممکن است به سجده بیفتند یا دیوارهای اقامه بسته ای که هر آن ،ممکن است خیال رکوع به سرشان بزند و به همین شمار، مسئول مومن و سیاسی خدمتگزار و یک دوجین دیگر ازاین اسم های بزک دوزک شده که همین حالا هم که این متن را می خوانند احتمالا سرو محاسنی و شاید پشت تنبانی بخارانند و بعد از یادآوری« این برهه حساس»، بگویند :« اون که بعلللللله ، بالاخره مرگ حقه و ماتدری نفس بای ارض تموت!»(هیچ کس نمی داند در کجا خواهد مرد!).
همین حالا که دنیا ویسی های بیشمار این کشور دارند درس می خوانند یا بازی می کنند، هستند به اصطلاح رسانه های مردمی و آزادیخواه و خلقی که دلشان لک می زند چند تا دیگر از این دنیا ویسی ها مدفون شوند که خوراک و خورشتی سرهم کنند برای اثبات:« آنها بد و ما خوب» و هستند چشمان کنجکاوی که حتا در این متن فلک زده من می گردند ببینند کجایش به نفعشان است و کجایش به زیان شان. اما یک چیز روشن است :
«دنیا ویسی مرده است و دنیا ویسی های دیگری در راهند» ،چون بیش از جان یک کودک معصوم در سنندج، مخلفات دنیاویسی است که باعث ترشح بزاق سیاسی های این ور و آن ور و موافق و مخالف و سلبریتی و ترول و ...می شود نه جان«دنیا ویسی». چون آنکه باید می نشسته و حساب می کرده که بودجه ای که در دست دارد باید خرج دنیا ویسی شود یا «خرج اتینا» به استخاره تسبیح شاه مقصودش به همان چیزی رسیده که دلش می خواسته است.
چون صدای مرگ دنیا ویسی، نوحه بعدش و جملات قصار و لایک خورهای بعدش، جذاب تر از بستن راه تکرار چنین ماجراهایی است.
مرگ دنیا، مرگ مقدر و محتوم نیست، نشان انحطاط جمعی ما در یافتن طریق درست زندگی است.
گواه دیگری بر اینکه ما دیگر «جماعت» نیستیم، «جمعیت» ایم. جماعت با هدف و اندیشه گره می خورد و جمعیت با انبوهی و کثرت درهم تنیده ی صرف.
ما راهیان مصمم و متفکر یک مسیر سنگلاخ به سمت هدفی روشن نیستیم . ما گله های عابریم از رودخانه تمساح که تقدیر،مشخص می کند که به وصال علف می رسیم یا به دندان دیو گرسنه رودخانه!
ما مدیر یا مدبر و سامان دهندگان یک جامعه نیستیم، خرافه پرستان گرفتار در جنگل بی مسئولیتی و بی خبری هستیم که «دنیا»ها را باید به مسلخ قربانگاه تقدیر ببریم بی آنکه بدانیم پیش از تقدیس خدایان و تبرک کاهنان، ملاط و خشتی باید که کودکان مان با دستان اتفاق و سستی به دامان مرگ هبه نشوند.
آنانی که مقراض و میزان جامعه را در دست دارید. فکری کنید. تصمیمی بگیرید، بیدار شوید و به اندازه رای و حمایت و همراهی که تاکنون از جان و عمر و زندگی مان ستانده اید، «نمایندگی» کنید.
نظر و رقص و کاکل را اگر حرام می خوانید، امنیت و اطمینان و جان را حلال نخوانید. آنهار ا که «معمولی»،«نه چندان مهم» و «اتفاقی» یا نتیجه «طینت بد دیگران» می دانید با «غیرمعمول»،«حیاتی»،«معلول» و نتیجه «بی مسئولیتی » خود جایگزین کنید.
دنیای ما که رفت، دنیاهای دیگر را نگه دارید.
در این مدارس حرف من نویسنده و درد آن رعیت آموزش داده نمی شود، حرف خودتان را هم اگر می خواهید مشق شب کودکان مان کنید، دیوارها و سقفش را قرص و محکم کنید!
ما از التجاء و مامن؛ شده ایم، رحمی به خودتان کنید.
کانال سهند ایرانمهر
نظرات بینندگان
احسنتم . عالی بود . زیباترین تفسیر برای مرگ انسانیت انسانها.تفسیری زیبا برای خموشی و خواب رفتگی وجدان مسئولین.
تنها مُرید و بت قابل ستایش ،پول و باز پول سیاه کثیف.
خود آلودۀ دنیایند خلق را نیز معتاد و دربند شکم بی هنر پیچ در پیچ نمودند. نه سنتی متعهد هستیم نه پسامدرن امیدوار و نه مدرنیتیه الگو . در گردابی اسیر که تمنایی برای نجات خود و همنوعان در آن نیست. در باتلاق زندگی بی هیچ انصافی به تماشای مرگ کودکان سرزمین خود نشسته ایم . فردای ما در حال مرگ است.
زنده یاد احمد شاملو:
« ... آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرندهیی،
هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.... »
روحش شاد.