مقدمه:
بی سوادی ، یادگار کودکی انسان است.یادآور ایامی است که آدمی آب بی فلسفه می نوشید. اما از روزی که پشت دانایی اردو زد و بعد از گردنه های مدنیت عبورکرد، رفع نیازهای بهداشتی، آموزشی و اقتصادی اش دغدغه ی مهم او شد. در این میان نیاز آموزشی و فرهنگی او مرتفع نمی شد مگر با خروج از برزخ بی سوادی. سواد را ابتدا خیلی خلاصه می خواست.همین که بتواند بخواند و بنویسد و حساب کند تا کلاه سرش نرود. اما کمی خواند و حساب کرد،دید که باید باسواد خوبی باشد. سواد اگرچه ابتدا از سوی سوسیال دموکرات هابه مثابه قدرت تلقی شد که با آن می شد به جنگ سرمایه داری رفت اما خیلی زود نقش مباشرت و مشاورت سرمایه داری را بازی کرد و در خدمت آن قرار گرفت.(شجیع،1394) به این ترتیب اگرچه سواد اسباب توسعه را فراهم کرد اما نتوانست در تامین عدالت بکوشد. ما دنیا را و کشورهای خویش را مدرسه کردیم اما آن را مهندسی نکردیم .دولت ها آدمیان را به کسب حداقل سواد قانع و تشویق کردند و نخواستند و یا نگذاشتند آنها بیشتر و بهتر بفهمند.
سواد قدیم، سوادجدید :
واقعیت این است که تمام سوادهای غیر مدرسه ای، محصول این روزگار نیست. انسان گذشته نیز، از سوادهای مالی، عاطفی، دینی،سیاسی و امثال آن و البته با شور وشوق بسیار بهره مند بود.اگر پدر یا مادر بود،از سواد عاطفی بالایی برخوردار بود و مهارت بسیار در تعامل با فرزندانش داشت. اگر بازاری بود، سواد مالی سرشاری داشت و حساب دخل و خرج و انفاق و انصاف را داشت. اگر روحانی بود،سواد دینی عمیقی داشت و دردمندانه از دین سخن می گفت و خلاصه هرچه بود و هرچقدر هم سواد داشت،لااقل صفا هم داشت.چیزی که امروزه عجیب در میان باسوادها قحط است.با این همه، آدم آن روز تنها از یک سواد بهره نداشت و البته تقصیرهم نداشت. سواد اطلاعاتی و ارتباطی او کم بود و این به خاطر توسعه نایافتگی جامعه بود. چیزی که مشخصه اصلی دنیای مدرن و عصر دیجیتال است.امروز داده ها در میان رسانه ها به سرعت برق تکثیر و توزیع می شوند.آدمی در زیر آوار اخبار و اطلاعات به سختی نفس می کشد. دانشی به وسعت یک اقیانوس اما به عمق یک بند انگشت پیداکرده است.این دریای یافته ها هنوز، نتوانسته عمق جانش را سیراب سازد و در تراکم این عصر کپی و پخش ، سرگردان مانده است.عجیب است،آنچه او می داند، همه می دانند و آنچه او نمی داند، لاجرم دیگران هم نمی دانند.
دردسرهای سواد نو :
دانش انسان، پیش از آنکه موجب افزایش هوش او بشود،موجب شلختگی و بی شعوری او شده است.به منجم داستان گلستان سعدی می ماند که خبر از میان دنیای کهکشان داشت اما از بین خانه خویشتن خبر نداشت.در چنبره ی آمار و ارقام و اصلاحات چنان گرفتار گشته است که همه چیز را با چشم سر می بیند و غافل از آنست که آنچه واقعی است تنها با چشم دل دیده می شود. اگر پزشک است، بیمار خویش را و اگر معلم است، دانش آموز خویش را و اگر پدر است، فرزند خویش را و اگر کارمند است، ارباب رجوع خویش را نمی فهمد و نمی بیند و قدرت درکش را ندارد. دلش که می گیرد، در دل بی سوادی را می ستاید و تازه می فهمد مگر بی سوادها کم به عالم انسانی خدمت کردند؟مگر بی سوادها نبودند که ادبیات را آفریدند؟ از اسطوره گرفته تا ترانه، از قصه تا تصنیف، از دعا تا معما و از زمزمه های آوایی تا لالایی همگی قبل از ظهور خط و نوشته متولد شده اند. اصلا خود ما مگر ساخته و پرداخته ی بی سوادهای دیروز نیستیم؟ حال اما آدم ها در کتابخانه ها نشسته اند و مرتب در باب متغیرهایی می نویسند که ارتباط یا بی ارتباطی شان از همان ابتدا مثل روز روشن است با این وجود ، پشت سرهم مقاله های پژوهشی برای کسب رتبه و بایگانی در آرشیو کتابخانه ها تدوین می شود. دولت ها نیز این را به حساب تولید علم می گذارند و ماهیت واقعی شان را پشت آمار آنها پنهان می کنند.
مدرسه های بی سواد
از وقتی دست خانواده ها در تربیت بچه ها رو شد، مدرسه ها رونق گرفتند.از مدرسه ها انتظار می رفت تا زمینه برقراری دموکراسی،آموزش همگانی، و رشد اجتماعی را مهیا سازند.اما بعدها و به شهادت کسانی مثل «ایوان ایلیچ» معلوم شد که مدرسه ها با به وجود آوردن جوامع نابرابر مصرفی، به قدر کافی به بشریت ضربه وارد کرده اند و لذا ضروری است تا ایجاد جامعه ای بدون مدرسه در اولویت قرار گیرد.(کارنوی،1376) اکنون وضع از این وخیم تر شده است..مدرسه در برابر طوفان تکنولوژی تاب نمی آورند و علی رغم هوشمندسازی شان نیز نمی توانند پابه پای تحولات روز عمل کنند. بچه ها هم، توان تخیل ندارند و تشنه ی دانستن نیستند .
از این بدتر،به تازگی معلوم شده است که بین میزان تحصیلات و درآمد شخص ، رابطه چندانی وجود ندارد.
بنابراین سواد امروز را دیگر تنها در مدرسه ها نباید جست و جو کرد. با این همه، اینکه هر سال هزاران کودک در دنیا به وسیله تعلیمات ابتدایی از چنگال بی سوادی رها می شوند، قابل ستایش است اما افسوس که این فرشتگان کوچک تازه از بند رسته، کمی بعد در معرض شبیخون تاریکی دیگری قرار خواهند گرفت و آن چیزی به نام «نو بی سوادی» است. که به تدریج آنها را به بچه هایی نادان و بی تفاوت تبدیل خواهد کرد.
اوشو، عارف معاصر در تبیین این مسئله می گوید:«تمامی نظام آموزشی ما احمقانه است.کودکان را برطبق الگویی بارمی آورد که پدرها و پدربزرگ ها تعیین کرده اند.اما کودکان در دنیای آنها زندگی نخواهند کرد.پس همیشه وصله ای ناجور خواهندبود.آنان را برای حضور در دنیایی آماده می کنند که دیگر وجود ندارد.»(اوشو،1380)
بی سوادی سفید
بچه های امروز پرنده احساسشان را پرواز نمی دهند و بزرگترها تحمل تفکر را ندارند .به این ترتیب،کسی چندان در پی به دست آوردن دانش افزوده نیست.برای همین است که بی آنکه به درستی از کم و کیف رایانه ها سردر بیاورند، آنها را به کناری انداخته و به گوشی های همراه روی می آورند و بی آنکه توان و حوصله وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی را داشته باشند،عضو گروه های مجازی می شوند.
بنا بر آنچه گفته شد،الان بی سوادی نوظهوری انسان را می آزارد و آن بی سوادی سفید است که به مراتب نگران کننده تر از بی سوادی مطلق است.(شعبانعلی،1391) او که در بی سوادی سفید به سرمی برد اگر دانشجو یا فارغ التحصیل بهترین دانشگاه های دنیاست،به راحتی عضو یک گروه ترویستی می شود و به نام دین به قتل عام مردم می پردازد.
او که در بی سوادی سفید به سرمی برد ،اگر معلمی با مدرک بالاست، هنوز مدرسه را جای سوادآموزی می پندارد و نه محل زندگی کردن و با هم خندیدن.
او که در بی سوادی سفید به سرمی برد اگر خانه، ماشین و گوشی همراه زیبایی دارد اما زیبا زندگی نمی کند، اوکه در بی سوادی سفید به سرمی برد بسیار در جمع کتب می کوشد اما به رفع حجب نمی اندیشد.برای همین است که می گوئیم ده دوازه سواد که سهل است،ما از هزار و یک سواد بی بهره ایم.می دانیم و نمی دانیم.می خوانیم و به کار نمی بندیم.دانش کم داریم و نمی دانیم چقدر هم برای خودمان و هم دیگران خطرناکیم.
راهکارها
بسیار خوش باورانه است اگر تصورکنیم یکی پیدا شود و چراغی فراروی این خلق سرمست از سوادهای رایانه ای و رسانه ای قرار دهد.شاید اگر روزی رایانه ها به ناگاه از کار افتادند، آدمی دمی به خود بیاید و ببیند چگونه و کجای جهان ایستاده است. با این همه و تا آنجا که به مضمون این نوشتار مربوط می شود و البته بیشتر برای خالی نبودن تتمه ی این عریضه، می شود به موارد زیر اشاره کرد:
1. چیزی که جامعه امروز را می آزارد نه دیریافتگی توسعه آن و یا کم مهری مردم به دین که قحط اخلاق است. اگر اخلاق به صورت عینی و عملیاتی در رفتار انسان ها ظهور کند،هم افسانه ی همراهی آدم و عالم به حقیقت خواهد پیوست و هم تزکیه، چاشنی تعلیم خواهدشد.
2. دولت ها باید حتی الامکان دست از سر آموزش و پرورش بردارند و آن را به حال خویش بگذارند.کمترین ضرر ایدئولوژیک کردنش،به کم بازدهی و رواج ریاکاری و غفلت از تحول بنیادین در آن منجرخواهد شد.به طوری که سواد حاصل از این پروسه، پیش از آنکه به نجات انسان برخیزد، او را در حصارانحصارطلبی و فرصت سوزی گرفتار خواهد ساخت.
3. پدران و مادران باید بیش از این غره به دانش اندک خویش در باب تربیت نشوند و کمتر میدان را برای بچه ها تنگ کنند. کمی اغماض و تغافل را همراه هدایت غیرمستقیم خویش سازند و نخواهند کمبودهای کودکی خویش را درون آنها جست و جو و یا جبران نمایند.
4. مدارس نباید عرصه سوادآموزی باشند و باید به دانش آموزان فرصت با هم بودن بدهند. بچه ها به جای اطاعت، بیشتر به مهارت نیاز دارند.مهارت هایی که بتوانند فردا و هنگام تنها شدن شان در این دنیای آشفته و بی در وپیکر، به یاریشان بشتابد.به این منظور ، معلمان نیز باید کمی لب فرو بندند و سراپا نگاه شوند تا بتوانند بین این همه کلاس های نامریی مدرسه ها هم ،کمی قدم بزنند.
کلام آخر :
گفتیم و نگفتیم که با سواد سازی،طراوت و طربناکی روح را می گیرد. سواد، به واسطه کارکرد ذاتی خویش، در شخص تولید حیا و ترس می کند و به این صورت از طبیعت و فطرت بی غل و غش خویش جدایش می سازد و در حصار دانستنی ها محبوسش می سازد و امکان بهره کشی از نیروی مغزشان را برای دیگران فراهم می سازد و انقلاب را به تاخیرمی اندازد.
با این حال، همه هم از این واهمه دارند که مبادا در به شکست کشاندن و در نتیجه لطمه زدن به روحیه کودکان و نوجوانان سهیم باشند.
بنابراین دائما کتاب های درسی و امتحان ها را ساده تر می کنند و به حداقل ها متوسل می شوند.» (کرمنت،1393).به گفته شمس تبریزی:«این رسن (سواد) از بهرآن است که از چه برآیند، نه از بهر آنکه از این چه به چاه های دیگر فرو روند»(در این وانفسا، معدودند افرادی مثل مارک تواین که بتوانند گلیم خویش را از آب بکشند و بعد از عمری تحصیل سواد، سربلند بگویند که:« در طول دوران دانش آموزی هیچ گاه اجازه ندادم که مدرسه رفتنم مزاحم تحصیلاتم بشود.»
حسن ختام این مقال حرف شنیدنی دکترشجیع از اساتید دانشگاه تهران است که ؛«شما را نمی دانم اما خودم به روزی می اندیشم که با مدرک دکترا در کلاس های نهضت سوادآموزی ثبت نام کرده ام. آن روز خیلی هم دور نیست!» (شجیع،1392)
منابع :
اوشوراجنیش،باگوان/راز/ ترجمه محسن خاتمی/ تهران/ فراروان/ 1380
شعبانعلی، محمدعلی/باسوادیم یا توهم سوادداریم؟/روزنامه شرق/1391
شجیع،رضا/ موج سوم بی سوادی در جامعه ایرانی/ روزنامه شرق/1392
کرمنت،خاویر/ بیشعوری/ ترجمه محمود فرجامی/ تهران/ نیسا/ 1393
کارنوی،مارتین/ بن بست های اصطلاحات آموزشی/ تهران/ روز/1367
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان