برشهايي از يك يادداشت: پس از كشته شدن معلم سيستاني در زير آوار و به دنبال آن در واكنشهاي مختلف به اين حادثه، قلمبهدستان حوزه آموزش و پرورش از زاويههاي مختلف به ابعاد حرفه معلمي پرداختند كه در نوع خود، در آستانه هفته معلم اين مطلب را بيتناسب ندانستيم ، لذا برشهايي از يادداشت شيرزاد عبداللهي كه يكي از فعالترين معلمان در حوزه رسانه است را آورديم تا در كنار آن ساير ديدگاهها را نيز در معرض داوري مخاطبان صفحه مدرسه قرار دهيم. در ضمن لازم به ذكر است كه متن كامل اين يادداشت در « سايت صدای معلم » معلم منتشر شده است.
حرفه معلمي و رفتارهاي عوامانه مسوولان
مسوولان آموزش و پرورش رگ خواب معلمان را پيدا كردهاند. بسياري از معلمان نيازمند شارژ زباني و رواني هستند. در اين زمينه هيچ كس به پاي حاجيبابايي، وزير سابق آموزش و پرورش نميرسد. در دوره وزارتش هر شهري كه ميرفت معلمها را جمع ميكرد و دست آنها را ميگرفت و در عالم رويا روي قله دنا و البرز و سبلان مينشاند. فاني جاذبههاي پوپوليستي ندارد. سخنرانيهايش كسلكننده است و به تعبيري فاقد كاريزما است. اما در قضيه خاش از الگوي حاجيبابايي استفاده كرد و اجازه نداد رسانهها و فعالان صنفي ميداندار شوند. فاني مزه سياستهاي پوپوليستي را چشيد و ممكن است شيريني آن در دهانش مزه كند.
فاني وزير دولتي است كه رييسجمهورش شخصيتي واقعگرا و بهشدت مخالف پوپوليسم از نوع احمدينژادي است. سياستهاي مديريتي پنج گانه فاني هم عوام فريبانه نيست، اما فاني اتوريته لازم و سازمان مناسبي براي اجراي سياستهاي اعلامي خود ندارد.
به نظر ميرسد فاني هم مثل وزراي سلف خود به اداره روزمره وزارتخانه بزرگ آموزش و پرورش رضايت داده است و اميد به تغييرات مورد نظر به خصوص در حوزه نيروي انساني را از دست داده است. او به دام گفتمان معيشتمحور افتاده و چون امكاناتي در حوزه مالي در اختيار ندارد گاهي مثل قضيه خاش بر موج حادثه سوار ميشود. معلوم نيست كه فاني مجذوب سياستهاي پوپوليستي ميشود يا راه خود را ادامه ميدهد؟
در قضيه خاش فاني به بخشهاي مختلف وزارتخانه دستور داد كه «متناسب با ماموريت، به موضوع ورود پيدا كنند.» مدرسه روستاي نوكجو از مدارس اجارهاي بود. دو معلم اين روستا اصولا رابطه استخدامي يا مالي و حقوقي با آموزش و پرورش نداشتند. فلسفه خريد خدمات آموزشي رها شدن آموزش و پرورش از زير بار تعهدات حقوقي است. با اين حال فاني بهشدت به اين اتفاق واكنش نشان داد و به منطقه سفر كرد.
به نظر من صرفنظر از جنبههاي انساندوستانه، ورود وزارتخانه به اين قضيه براي جلوگيري از تبعات كنترل نشده ماجرا در افكار عمومي و رسانهها بود. فاني از اين ترسيد كه ريختن يك ديوار و مرگ يك معلم به جنجالي مانند آتشسوزي مدرسه شينآباد منجر شود.
مرگ معلم فداكار، سوژهاي مناسب براي فعالان صنفي و سياسي
روايت رسمي مرگ معلم فداكار، سوژهاي مناسب براي فعالان صنفي و سياسي جهت بسيج احساسي و عاطفي معلمان عليه وزير آموزش و پرورش بود. اما پيشدستي وزير اين سوژه را خاكستر كرد. با اين حال فعالان صنفي در گروههاي تلگرام كوشيدند با تعابير احساسي، مرگ اين معلم را به سود خود مصادره كنند.
يك فعال صنفي نوشت: «معلمي در صفر مرزي، اما بر بلنداي بينهايت عشق - نميدانم دودل بودي يا نه، ديوار كه آوار ميشد، دودل بودي يا دل يك دله كرده بودي... و آخرين تير تركشت را همان جا كشيدي... در مرز ميان زيستن و زنده بودن، زندگي جاويد را برايت رقم زد، نامت بلندآوازه و جاويد باد.»
اين لحن حماسي همراستا با تبليغات وزارتخانه بود. رسيدگي به خانواده مرحوم گنگوزهي جدا از اينكه دانشآموزي را نجات داده يا نداده باشد و قهرمان بوده يا نبوده، اقدامي ارزشمند و انساني است و اميدوارم وزير آموزش و پرورش به وعدههاي خود به خانواده مرحوم گنگوزهي عمل كند و اين وعدهها مشمول مرور زمان نشود. اما ترس من از اين است كه استفاده ابزاري و تبليغي از قهرمانها به ابتذال كشيده شود و در فضاي رقابت بين فعالان صنفي و وزارت براي مصادره قهرمانها، شاهد ظهور قهرمانهاي دروغين در ميان معلمان باشيم. حرفهاي حميدرضا كفاش و ورود وزارتخانه به وادي خلق «ريزعليخواجوي»هاي جديد اين نگراني را دوچندان ميكند.
تشكلهاي صنفي و قهرمانهاي صنفي
برخي تشكلهاي صنفي در دو، سه سال اخير كوشيدهاند قهرمانهاي صنفي به جامعه معلمان عرضه كنند. مدتي پيش در رسانههاي مجازي از معلمي كه طبق پرونده پزشكي بر اثر بيماري «برگر» پايش را قطع كردهاند قهرمان ساختند و نوشتند كه در راه بازگشت از مدرسه در ميان كوههاي سربهفلك كشيده فلان استان برفگير شده و يكي از پاهايش دچار سرمازدگي شده است. حتي برخي فعالان كمپيني هم براي كمك مالي به او راهاندازي كردند. كمك مالي به يك معلم از سوي همكاران كار پسنديدهاي است اما بيماري برگر هيچ ارتباطي با سرمازدگي ندارد.
برخي از فعالان، محسن خشخاشي، معلم بروجردي را كه با ضربه چاقوي يك دانشآموز ١٥ ساله، در پاي تختهسياه به قتل رسيد به عنوان سمبل جامعه معلمي تبليغ كنند. مرگ مرحوم خشخاشي واقعهاي تكاندهنده و تاسفبار بود، اما چگونه ميتوان خشخاشي را به عنوان نماد معلمي به جامعه و دانشآموزان و اوليا معرفي كرد؟ طرح اين نماد نوعي ضدتبليغ براي معلمان است. اين يك حادثه استثنايي بوده كه طرح آن در جامعه بيش از حد تحريككننده است.
وقتي مرحوم خشخاشي را به عنوان قهرمان و سمبل معلمي معرفي ميكنند ما به جامعه چه پيامي ميفرستيم؟ هرچه درباره خشخاشي بگوييم مثل بومرنگ به خود ما معلمان برميگردد. قتل يك معلم به دست يك دانشآموز ١٥ ساله، كجايش حماسي است؟ تبليغ و ترويج اين مساله چه تاثيري بر والدين و دانشآموزان ميگذارد؟
فعاليت صنفي آرماني ندارد
بارها گفتهام و تكرار ميكنم كه فعاليت صنفي تابع فرمول هزينه – فايده است. فعاليت صنفي آرماني ندارد كه شخص خودش را پاي آن قرباني كند. فعاليت صنفي به قهرمان و افراد سرسخت و تا پاي جان نياز ندارد. آدم ميتواند بر سر آرمان «سياسي» خود بايستد و جانش را بدهد اما در فعاليت «صنفي» فداكاري بيمعنا است.
ظاهرا قهرمانسازي از بيماري برگر و قتل در كلاس و تحمل زندان عبور كرده است. در برخي كانالهاي صنفي تلگرام معلمي كه در اروميه دست به خودكشي زده، قهرمان معلمان معرفي ميشود يا معلمي كه پس از فوت، اندامهاي او را به نيازمندان بخشيدهاند مدال قهرماني ميگيرد.
قهرمانسازي آن روي سكه انتخاب معلم نمونه
اگر حتما نياز به قهرمان داريم بايد قهرمان معلمان را بر اساس الگوي حرفهاي انتخاب كنيم و از ويژگيهاي شخصي يا معيارهاي غيرمعلمي بگذريم. در انتخاب الگو و قهرمان تمركز را بايد بگذاريم روي مشخصات حرفهاي معلمان. قهرمانسازي تشكلهاي صنفي آن روي سكه انتخاب معلم نمونه توسط دستگاه است. معلمي كه به كلاس درس ميرود دليلي ندارد كه فداكار و ايثارگر و حبس كشيده باشد. البته اگر ايثارگر و فداكار باشد ايرادي ندارد، اما معلم مدرسه بايد در درجه اول وظايف حرفهاي خود را مطابق شرح وظايف انجام دهد. دانشآموز را كتك نزند، كمكاري نكند، مايوس و افسرده نباشد، لباس تميز بپوشد، لبخند بزند، كفش تميز واكسزده به پا كند، شب قبل مطالعه كند و اعتراض خود را به شيوهاي فرهنگي ابراز كند. معلم قهرمان اگر دلسوز و عاشق باشد فبها! اگر هم نباشد و فقط وظايف حرفهاي خود را انجام دهد ايرادي ندارد.
همه اجزاي آموزش و پرورش به يك نسبت دچار فرسودگي و عقبماندگي شدهاند
اين تصور كه معلمان خوبند و سيستم بد است، يك تصور غيرواقعي است. همه اجزاي آموزش و پرورش از معلم تا مديران مدارس و مديران و كاركنان اداري و وزير و فضاهاي آموزشي و قوانين و مقررات به يك نسبت دچار فرسودگي و عقب ماندگي شدهاند. يكي از مظاهر عقب ماندگي بخش ازمعلمي، ترك عقلانيت و روي آوردن به احساسات و عواطف خام از سوي بخشي از جامعه معلمان به بهانه فعاليت صنفي است. البته علت آن را بايد در سياستهاي گزينش و جذب و نگهداشت معلمان جستوجو كرد.
حرفه آموزگاري همچنان الگوساز است
محمدرضا نيكنژاد، آموزگار: گروهي وظايف حرفهاي معلم را آموزش در چارچوبهاي ساختار آموزشي و درونمايههاي درسي ميدانند. از ديگر سو گروهي وظايف اين حرفه را در گسترهاي بيمرز از كنشهاي آموزشي، اجتماعي، سياسي، مدني، حزبي و... ميدانند! راستي حرفه آموزگاري در كداميك از دستههاي بالا جا ميگيرد!؟
تجربه زيستفرهنگي - تاريخي ما ايرانيان و البته نشانههايي در كشورهاي ديگر حكايت از جاي گرفتن حرفه آموزگاري در ميانههاي طيفي دارد. نمونههاي فراواني از اين گذرگاهها در تاريخ ما وجود دارد. براي نمونه در رخدادهاي ده بيست، انقلاب مشروطه، رويدادهاي وابسته به دوران مصدق، چند قطبي شدن جامعه در دهه ٥٠ و رويدادهايي در پيوند با انقلاب اسلامي و پس از آن جنگ و... برخي از رويدادهاي سياسي – اجتماعي بودند كه آموزگاران را با توجه به جايگاه ويژهشان ميان جوانان و مردم، به سوي كنشهاي سياسي – اجتماعي كشاند و حتي از برخي، الگوهايي سياسي و اجتماعي ساخت. براي نمونه نيز ميتوان از دكتر علي شريعتي و آيتالله مطهري و... نام برد گرچه نمونههاي معلم آن نيز كم نيست.
از سوي ديگر معلمي كه درد جامعه را ندارد چوبِ الفي است براي آموزشي خشك و بيمايه و بيتاثير و موتوري خودكار است براي انتقال آگاهيهايي كه يك شبه آموخته ميشوند و يك شبه هم فراموش ميشوند. بيگمان بسياري از ما يك يا دو آموزگار داشتهايم كه اثرشان بر انديشه و رفتار و گفتار ما به درازاي يك عمر بوده است.
حرفهاي بودن يا فداكار بودن؟
جواد بابازاده (رها): همه شغلها جدا از جنبه تخصصي و حرفهاي آنها ميتوانند تا حدودي متكي بر روابط انساني و اخلاقي باشند. اما آنچه مشاغل را از هم تفكيك ميكند اهداف شغل و قوانين حاكم بر آن حرفه و تواناييهاي لازم براي آن حرفه است. طبيعتا يك كارمند بانك يا معلم يا پزشك با تكريم ارباب رجوع و تلاش بيش از حد انتظار براي انجام وظيفه خود يا فداكاريهاي موردي و پيشبيني نشده در شرايط خاص، از لحاظ اخلاقي كار ارزشمندي انجام دادهاند. اما انتظار جامعه اين است كه هر فردي تواناييهايش را در شغل و حرفه خود بروز دهد. آيا معلم ميتواند طبابت كند؟ آيا كارمند بانك ميتواند سر كلاس حاضر شده و تدريس كند؟ قطعا جواب منفي است. پس ميتوان نتيجه گرفت تفاوتهاي مهارتي و تخصصي براي شغلها لازم و حياتي است. اما ارزشهاي اخلاقي و تواناييهاي حرفهاي شغلها با هم منافات و تضادي ندارند و در واقع مشترك هستند.
اما پرسش اين است كه مثلا در شغل معلمي اولويت با چيست؟ آيا اولويت با فعاليتهاي قهرمانانه و فراحرفهاي است يا اولويت با فعاليتهاي حرفهاي و مرتبط با وظيفه؟ مثلا ميتوان ريزعلي خواجوي دهقان فداكاري يا اميد عباسي مامور آتشنشاني كه جان خود را در راه كمك به ديگران از دست داد را به عنوان الگوي معلمي معرفي كرد. اما هرچند اين گونه افراد از لحاظ اخلاقي و انساني افراد قابل ستايشي هستند ولي نميتوان اينان را به دليل فداكاري به عنوان قهرمان جامعه معلمان معرفي كرد. معلمي كه به عنوان الگو و قهرمان معرفي ميشود بايد از توانايي علمي كافي و مهارتهاي حرفهاي معلمي برخوردار باشد.
وظايف حرفهاي و انتظارات عرفي از معلم
كامل حسيني: ميزان موفقيت تلاش معلمان بايد منطقا براساس الزاماتي بررسي شود كه براي حرفه آنها قايل هستيم؛ نه اينكه انتظار داشته باشيم پيغمبروار هميشه مشكلات آموزشي و اخلاقي و انساني يك ملت را بر دوش بكشند. مساله قابليت تعين بخشي به ملزومات حرفهاي معلمان به اين سادگي نيست، زيرا گاهي مسائل و رفتارهايي در بيرون از ملزومات حرفه معلمي رخ ميدهند كه چه بسا تاثيرات آنها به طور غيرمستقيم وبه مراتب بيشتر از آن ملزومات حرفه معلمي است.
در روستا يا محلهاي در يك شهر بي گمان انتظارات بيشتر و اخلاقيتر در برخوردهاي بيرون از كلاس درس و مدرسه از او دارند.
بنابر اين در عالم اخلاق، ما با وظايف حرفهاي و وظايف عرفي يك حرفه مواجهيم. اين يك واقعيت بديهي است كه در بيشتر امور، قشرهاي مختلف مردم اعم از همسايه و دانشآموزان و اولياي آنها و... بايد تمركز داشته باشند روي همان الزاماتي كه در حد توان معلمان است. اما قضيه انتظار داشتن يا نداشتن نيست بلكه مساله الگوسازي و ديگر تاثيراتي است كه يك رفتار ممكن است در جامعه بازتاب نمايد يا مورد تشويق يا هجو مردم و سپس دگرگوني ديدگاه مردم نسبت به آن قشر خاص شود. اگر معلم حتي خارج از مستلزمات حرفه معلمياش دچار اشتباهات فاحشي شود بنابر هر دليلي بازتاب گستردهاي دارد البته بر عكس آن هم صادق است يعني در صورتي كه در يك برهه زماني به اقدامي داوطلبانه و فداكارانه دست بزند بازتاب مثبت آن تا مدتها در اذهان باقي ميماند.
منش و شخصيت معلمي
معصومه بيات: در فرهنگ كشور ما ارزش و اعتبار معلمين مورد تاييد و تاكيد فراوان قرار گرفته، معلمي به عنوان شغلي كه به آموزش و تربيت نسل كودك و نوجوان ميپردازد هميشه حرمت داشته و تا حدودي مقدس شمرده ميشود.
ولي جداي از فرهنگ سنتي جامعه، معلمي به عنوان يك حرفهاي كه شرايط و شاخصهاي مشخص داشته باشد، بايد مورد توجه قرار گيرد.
تقريبا اكثر كشورها در انتخاب افراد براي شغل معلمي حساسيت ويژهاي را به خرج ميدهند كه اين حساسيت هم ممكن است مربوط به گزينش ايدئولوژيك باشد هم به ويژگيهاي ظاهري فرد هم به ميزان تخصص در رشته مورد تدريس لذا علاوه بر اين موارد مفهوم غير دقيقي مانند منش و شخصيت معلمي هم مهم است.
سيستم پذيرش و آموزش و تربيت نيروي انساني براي حرفه معلمي هم بسيار حايز اهميت است.
فارغ از اين مباحث و اختلاف نظرها هم كارشناسان و صاحبنظران امر تعليم و تربيت و هم فرهنگ عمومي ضمن احترام براي فرد و حرفه معلمي براي اين شغل معيارها و شاخصهايي را پذيرا هستند، داشتن سلامت ظاهري، توانايي در حواس پنجگانه، داشتن تخصص كافي براي رشته مورد تدريس، روحيه خدمت فداكاري، داشتن آگاهيهاي عمومي سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي به عنوان يك قشر مرجع داشتن عزت نفس و حفظ شؤونات معلمي و شاخصهايي از اين دست، مهمترين شاخصهاي حرفه معلمي است.
آموزگار اجرايي، تسهيلگر يا رهايي بخش
مهدي بهلولي، آموزگار و كنشگر صنفي: برخي، آموزگار را مدير كلاس درس ميدانند كه وظيفه دارد درونمايه كتابهاي درسي را به ذهن دانشآموزان انتقال دهد. آموزگار يك كارمند است كه ميخواهد كار آموزشياش را به درستي انجام دهد و سر ماه حقوق خودش را بگيرد. ديگر به راست يا دروغ بودن درونمايهاي كه درس ميدهد كاري ندارد. به اين ميگويند آموزگار اجرايي.
اما آموزگار را ميتوان بهگونهاي ديگر هم فهميد. آموزگار در اينجا كسي است كه بيش از هر چيز ديگري، به دانشآموز ميانديشد. او دانشآموز را بهعنوان انساني درنظر ميگيرد كه قرار است به ياري او بشتابد تا توانمنديهاي خودش را كشف و شكوفا سازد. ميخواهد كه يادگيري را براي دانشآموزش آسان سازد و او را به رشد شناختي و احساسي بيشتر برساند. اصل، خود دانشآموز و كشف توانمنديهاي اوست. مهربان و دلسوز است و ميكوشد از تك تك دانشآموزان، شناخت دقيقي به دست آورد تا در ياري رساندن به آنان، اثرگذارتر عمل كند. به اين ميگويند آموزگار تسهيل گر.
اما آموزگار ميتواند به گونهاي ديگر هم باشد، در اينجا پاي پائولو فريره، هنري ژيرو و برخي كسان ديگر به ميان ميآيد كه به آموزش در خدمت آزادي و رهايي ميانديشند. به باور هنري ژيرو، آموزگار، در برابر درستي يا نادرستي آنچه به دانشآموز ميگويد، مسوول است.
آنچه آمد، گزارشي از كتاب ارزنده «رويكردهاي تدريس»، نوشته گري فنستر ميچر و جوناس سولتيس با ترجمه چهارتن از استادان دانشگاه اصفهان ميباشد.
روزنامه اعتماد
نظرات بینندگان