در سالهای اخیر، مشارکت زنان در عرصههای مدیریتی آموزش و پرورش رشد قابل توجهی داشته، اما در کلانشهری مانند تهران، این حضور هنوز با ظرفیتهای واقعی بانوان متخصص، توانمند و مجرب در این حوزه متناسب نیست.
آموزش و پرورش، بهویژه در بخش ابتدایی و متوسطه اول، بستری است که زنان در آن نقش کلیدی و بیبدیلی ایفا میکنند. بیش از ۷۰ درصد از نیروهای آموزشی در مدارس ابتدایی را بانوان تشکیل میدهند، اما این نسبت در سطوح تصمیمگیری، بهویژه در سطح ادارات مناطق، معاونتها و مدیریتهای کلان آموزش و پرورش تهران، به مراتب پایینتر است.
چالشها و موانع اصلی:
- نگرشهای محافظهکارانه و جنسیتی نسبت به مدیریت زنان
در بسیاری از جوامع، بهویژه در بسترهای سنتی و محافظهکار، نگاه به زن در عرصههای مدیریتی همچنان با کلیشهها و تعصبات تاریخی آمیخته است. این نگرشها، که ریشه در ساختارهای پدرسالارانه، باورهای فرهنگی و تفسیرهای غلط فکری دارند، زنان را ناتوان، احساسی، و فاقد صلاحیت کافی برای مدیریت میپندارند. در چنین فضایی، ورود زنان به موقعیتهای تصمیمگیری نه تنها با موانع ساختاری، بلکه با مقاومتهای فرهنگی و ذهنی نیز مواجه میشود.
نگرشهای محافظهکارانه به مدیریت زنان، اغلب بر پایه تصورات قالبی استوار است: اینکه زنان برای تصمیمگیریهای سخت مناسب نیستند، نمیتوانند به اندازه مردان در مدیریت بحران مؤثر باشند، یا در اولویت دادن میان نقشهای خانوادگی و شغلی دچار تعارض خواهند شد. این نگاهها نه تنها تبعیضآمیز، بلکه غیرعلمی و ناکارآمد نیز هستند، زیرا مدیریت موفق، بیش از هر چیز به مهارت، بینش، و ظرفیتهای فردی وابسته است، نه به جنسیت.
مطالعات بینالمللی متعدد نشان دادهاند که حضور زنان در عرصه مدیریت، به ویژه در سطوح عالی، منجر به ارتقای کارایی، بهبود روابط انسانی، و افزایش تنوع در تصمیمگیری میشود. با این حال، در جوامعی که نگرشهای سنتی غلبه دارند، پیشفرضهای فرهنگی مانعی جدی بر سر راه شایستهسالاری و عدالت جنسیتی است.
اینک و در قرن بیستویکم، بازاندیشی در این باورهای محافظهکارانه نه تنها یک ضرورت اخلاقی، بلکه پیشنیازی برای توسعه پایدار و متوازن است. تغییر این نگرشها نیازمند آموزش، آگاهیبخشی، و ارائه الگوهای موفق از زنان مدیر در حوزههای مختلف است. همچنین، حمایت نهادهای رسمی و قانونی برای رفع تبعیضهای ساختاری نقش کلیدی در این فرآیند دارد.
به جای تکرار کلیشهها، باید فرصت داد تا شایستگیها خود را نشان دهند. زنان نه تنها توانایی مدیریت دارند، بلکه میتوانند با نگاهی انسانیتر، مشارکتیتر و آیندهنگرتر، مسیرهای تازهای در مدیریت جامعه و سازمانها بگشایند.
- ضعف در سیاستگذاری نظاممند برای ارتقای زنان در مسیر شغلی
با وجود پیشرفتهای ظاهری در حوزه مشارکت اجتماعی و شغلی زنان، واقعیتهای موجود حاکی از تداوم تبعیضهای ساختاری و ضعف در سیاستگذاری نظاممند برای ارتقای زنان در مسیر شغلی است. در بسیاری از نهادها و سازمانها، مسیر رشد شغلی برای زنان پر از موانع پنهان و آشکار است که ناشی از فقدان برنامهریزی راهبردی، حمایتهای نهادی و سیاستهای عملیاتی روشن است.
بسیاری از برنامههای مرتبط با توانمندسازی زنان، به جای آنکه مبتنی بر یک نظام جامع، بلندمدت و هدفمند باشند، بیشتر ماهیتی نمادین، مقطعی و تبلیغاتی دارند. این در حالی است که ارتقای واقعی زنان در سطوح شغلی و مدیریتی نیازمند رویکردی چندبعدی است که ابعاد آموزش، فرهنگسازی، اصلاح ساختارهای سازمانی و تضمین عدالت جنسیتی در فرصتهای شغلی را توأمان در نظر بگیرد.
یکی از اشکالات رایج، نداشتن شاخصهای قابل سنجش برای پیشرفت زنان در سازمانهاست. در نبود این شاخصها، ارزیابی میزان موفقیت یا شکست برنامههای ارتقایی ممکن نیست و مسیر برنامهریزی نیز مبهم و سلیقهای باقی میماند. از سوی دیگر، نبود قوانین الزامآور برای شناسایی، پرورش و حمایت از استعدادهای زنانه در سازمانها، به بازتولید نابرابریهای شغلی منجر شده است.
همچنین، بسیاری از سیاستها به دلیل بیتوجهی به شرایط خاص زنان، از جمله مسئولیتهای خانوادگی و محدودیتهای فرهنگی، عملاً قابلیت اجرایی ندارند. انعطافناپذیری در زمانبندی، نبود حمایتهای رفاهی نظیر مهدکودکهای سازمانی، یا فقدان فرصتهای برابر برای آموزشهای ضمنخدمت، از جمله موانعی هستند که مسیر پیشرفت شغلی زنان را با کندی مواجه میسازند.
در نهایت، بدون سیاستگذاری نظاممند و رویکرد عدالتمحور، صحبت از شایستهسالاری در محیطهای کاری بیشتر شبیه به آرمانگرایی بیپایه خواهد بود. برای تحقق عدالت جنسیتی در مسیر شغلی، باید به جای اکتفا به شعارها، اقداماتی مؤثر، مدون، قابل ارزیابی و متناسب با واقعیتهای جامعه طراحی و اجرا شود. تنها در این صورت است که حضور و ارتقای زنان در جایگاههای حرفهای و مدیریتی به یک قاعده بدل خواهد شد، نه استثنا.
- نبود برنامههای آموزشی و توانمندسازی هدفمند برای مدیران زن
یکی از چالشهای اساسی در مسیر حضور مؤثر زنان در مدیریت، فقدان برنامههای آموزشی و توانمندسازی هدفمند برای آنان است. با وجود آنکه زنان توانمندیهای بسیاری در حوزه رهبری و تصمیمگیری از خود نشان دادهاند، اما نبود یک سازوکار مشخص برای پرورش، آموزش و حمایت حرفهای از آنان، موجب میشود مسیر رشد مدیریتیشان با موانع جدی همراه باشد.
در بسیاری از نهادهای آموزشی، اجرایی و حتی دانشگاهی، محتوای آموزشی موجود برای تربیت مدیران عمدتاً بر اساس تجربهها و نیازهای مردانه شکل گرفته است. زنان، بهویژه در سطوح میانی و ارشد مدیریت، با چالشهایی متفاوت مواجهاند؛ از جمله تعارض نقشهای شغلی و خانوادگی، کمبود فرصت برای حضور در شبکههای مدیریتی غیررسمی، و همچنین مواجهه با کلیشههای جنسیتی. در نبود برنامههای توانمندسازی ویژه، این تفاوتها نادیده گرفته میشود و زنان بدون پشتوانه لازم وارد عرصههای مدیریتی میشوند که ریسک فرسودگی و ناکامی را افزایش میدهد.
توانمندسازی مدیریتی تنها به معنای ارائه چند کارگاه عمومی نیست، بلکه نیازمند طراحی برنامههای اختصاصی، مستمر و مبتنی بر نیازهای واقعی زنان است. این برنامهها باید شامل مهارتهای رهبری، مدیریت بحران، مذاکرات سازمانی، تصمیمگیری استراتژیک، و همچنین تقویت اعتماد به نفس و تابآوری سازمانی باشد.
یکی دیگر از کاستیهای مهم، فقدان مربیان، مشاوران و الگوهای زن در نظامهای آموزش مدیریت است. نبود الگوهای موفق از میان زنان، فرآیند یادگیری و الگوبرداری را با چالش مواجه میکند و بر حس ناتوانی یا بیانگیزگی در زنان مستعد دامن میزند.
بدون برنامهریزی آموزشی هدفمند، نباید انتظار داشت که حضور زنان در سطوح مدیریتی افزایش یافته یا اثربخش باشد. توانمندسازی باید بخشی از یک راهبرد کلان برای ارتقای عدالت جنسیتی و شایستهسالاری در سازمانها باشد، نه اقدامی نمایشی یا مقطعی.
امروز، زمان آن رسیده است که برنامهریزان و سیاستگذاران نگاهی راهبردی به آموزش مدیران زن داشته باشند؛ نگاهی که بر مبنای واقعیت، نیاز و ظرفیتهای موجود طراحی شده باشد و بتواند در بلندمدت مسیر پیشرفت پایدار زنان را در عرصه مدیریت هموار سازد.
- تعارض میان مسئولیتهای شغلی و خانوادگی زنان، بهویژه در فرهنگ شهری تهران
در سالهای اخیر، افزایش حضور زنان در عرصههای شغلی و حرفهای یکی از جلوههای بارز تحولات اجتماعی در شهرهای بزرگ ایران، بهویژه تهران بوده است. با این حال، این حضور هنوز هم با چالشی جدی مواجه است: تعارض میان نقشهای شغلی و مسئولیتهای خانوادگی. زنانی که در محیطهای شهری مانند تهران به دنبال رشد حرفهای هستند، ناگزیر باید بار دوگانهای را به دوش بکشند؛ از یکسو پاسخگویی به وظایف شغلی، و از سوی دیگر، ایفای نقشهای سنتی در خانواده.
فرهنگ شهری تهران ترکیبی از سنت و مدرنیته است. از یکسو، زنان تحصیلکرده، فعال و توانمند به دنبال مشارکت برابر در بازار کار هستند و از سوی دیگر، هنوز انتظارات سنتی در زمینه خانهداری، مادری، و حفظ انسجام خانوادگی، بیشتر متوجه زنان است تا مردان. این دوگانگی فرهنگی باعث میشود زنان شهری در معرض فشارهای روانی، فرسودگی شغلی، و احساس گناه یا ناکامی در یکی از نقشها قرار گیرند.
این تعارض، اغلب در نبود حمایتهای نهادی تشدید میشود. نبود نظام کار انعطافپذیر، کمبود خدمات حمایتی مانند مهدکودکهای وابسته به محل کار، و نبود مرخصیهای هدفمند برای تعادل نقشها، از جمله عواملی هستند که فشار را بر زنان شاغل افزایش میدهند. افزون بر آن، فضای رقابتی و پرتنش شهر تهران، با ویژگیهایی همچون ترافیک، فاصله طولانی بین محل سکونت و کار، و ساعات کاری طولانی، تعادل میان خانه و کار را بیش از پیش دشوار میسازد. اینک و در قرن بیستویکم، بازاندیشی در این باورهای محافظهکارانه نه تنها یک ضرورت اخلاقی، بلکه پیشنیازی برای توسعه پایدار و متوازن است.
بسیاری از زنان در این شرایط، ناچار به انتخاب میشوند؛ یا از مسیر پیشرفت شغلی خود بازمیمانند، یا کیفیت زندگی خانوادگیشان آسیب میبیند. در هر دو حالت، جامعه از ظرفیتهای انسانی و تخصصی زنان بهره کامل نمیبرد، و سرمایه اجتماعی دچار لطمه میشود.
برای کاهش این تعارض، نیازمند سیاستگذاری شهری و سازمانی در چند سطح هستیم: توسعه مشاغل انعطافپذیر، افزایش دسترسی به خدمات حمایتی ویژه مادران شاغل، ارتقای فرهنگ مشارکت مردان در امور خانه و فرزندپروری، و بازنگری در الگوهای موفقیت شغلی که صرفاً بر ساعات حضور فیزیکی و رقابت بیوقفه تأکید دارند.
تهران، به عنوان پایتخت فرهنگی و اداری کشور، میتواند الگویی برای شهرهایی باشد که به دنبال ارتقای عدالت جنسیتی و توسعه متوازن هستند. اما این مسیر، بدون درک عمیق از تعارضهای موجود و تلاش برای اصلاح ساختارها، هموار نخواهد شد .
پیشنهادها برای تقویت مدیریت زنان:
- طراحی نظام ارتقای شغلی شفاف مبتنی بر شایستگی و تجربه، بدون سوگیری جنسیتی
یکی از پایههای اصلی عدالت سازمانی، برخورداری همه کارکنان از فرصتهای برابر برای رشد و ارتقای شغلی است. با این حال، در بسیاری از نهادهای اداری و اجرایی، فرآیند ارتقای شغلی همچنان به دور از شفافیت، نظاممندی و معیارهای عینی پیش میرود؛ بهویژه برای زنان که معمولاً قربانی سوگیریهای جنسیتی پنهان یا آشکار در ساختارهای تصمیمگیری هستند.
در غیاب نظام ارتقای شغلی منسجم، مسیر پیشرفت افراد وابسته به روابط، ترجیحات شخصی مدیران، یا تصورات قالبی از نقشهای جنسیتی میشود. زنان، حتی در صورت برخورداری از تحصیلات عالی، تجربه کاری و شایستگیهای حرفهای، ممکن است از نظر مدیران برای پستهای کلیدی و تصمیمساز، « گزینه مناسب » تلقی نشوند. این نگاه تبعیضآمیز، نه تنها مانع از تحقق عدالت در سازمانهاست، بلکه بهرهوری و کارآمدی را نیز با تهدید مواجه میکند.
طراحی یک نظام ارتقای شغلی شفاف و مبتنی بر شایستگی، مستلزم تعریف شاخصهای دقیق، قابلسنجش و عادلانه برای ارزیابی عملکرد است؛ شاخصهایی که بتوانند فارغ از جنسیت، صرفاً توانمندیهای واقعی افراد را نمایان سازند. این نظام باید شامل مسیرهای رشد حرفهای مشخص، فرصتهای برابر آموزشی، بازخوردهای منظم، و فرآیندهای ارزیابی منصفانه باشد. همچنین، لازم است ضمانتهایی برای پیشگیری از تبعیضهای جنسیتی در تصمیمگیریها پیشبینی شود.
بخش مهمی از این مسیر، تغییر در نگرش مدیران ارشد و تصمیمگیران سازمانی است. تا زمانی که زنان بهصورت نهادینهشده در ساختار قدرت و مدیریت مشارکت داده نشوند، هیچ نظام ارتقایی کارآمد نخواهد بود. علاوه بر این، ایجاد ساختارهای نظارتی مستقل برای بررسی روند ارتقاء و برخورد با تخلفات و تبعیضها، ضرورتی اجتنابناپذیر است.
ارتقای شغلی نباید امتیازی خاص برای گروهی محدود، بلکه باید فرصتی برای شکوفایی همه استعدادهای انسانی در سازمان باشد. در دنیای امروز، سازمانهایی موفقتر خواهند بود که بتوانند از همه ظرفیتهای خود ـ اعم از زن و مرد ـ بر اساس شایستگی، تجربه و تعهد بهره ببرند، نه بر اساس جنسیت و کلیشههای فرسوده.
- ایجاد بانک تخصصی مدیران زن آموزش و پرورش برای شناسایی ظرفیتهای مغفول
نظام آموزش و پرورش به عنوان یکی از گستردهترین، مؤثرترین و انسانیترین نهادهای کشور، نیازمند بهرهگیری از همه ظرفیتهای مدیریتی درونسازمانی است. با وجود حضور گسترده زنان در بدنه آموزش و پرورش، بهویژه در نقشهای معلمی و کارشناسی، اما سهم آنان از پستهای مدیریتی میانی و ارشد همچنان محدود، پراکنده و گاه مبتنی بر رویکردهای غیرسیستماتیک است. این وضعیت نه تنها بیانگر نوعی بیعدالتی سازمانی است، بلکه به معنای نادیدهگرفتن بخش بزرگی از سرمایه انسانی متخصص نیز هست.
یکی از راهکارهای اساسی برای جبران این کاستی، ایجاد بانک تخصصی مدیران زن آموزش و پرورش است؛ پایگاهی جامع، بهروز و کارآمد برای شناسایی، معرفی، پرورش و بهکارگیری زنان توانمند در سطوح مختلف مدیریتی. چنین بانکی میتواند از طریق جمعآوری اطلاعات دقیق درباره سوابق اجرایی، تخصصهای حرفهای، مهارتهای مدیریتی، و انگیزههای پیشرفت شغلی زنان شاغل در آموزش و پرورش، مسیر تصمیمگیری برای انتصابهای شایسته را شفاف و مبتنی بر داده کند.
بانک تخصصی مدیران زن، ابزاری مؤثر برای شناسایی ظرفیتهای مغفول است. زنانی که سالها در سکوت، پشتوانه علمی و تجربی ارزشمندی کسب کردهاند، اما هرگز فرصت دیدهشدن یا رشد پیدا نکردهاند. این بانک میتواند با ایجاد سامانهای هوشمند، امکان معرفی، رتبهبندی و اتصال این افراد به فرصتهای مدیریتی را فراهم کند. افزون بر آن، بستری برای برنامهریزیهای آموزشی، توانمندسازی هدفمند، و ایجاد شبکههای حرفهای میان مدیران زن خواهد بود.
بیتردید، طراحی و راهاندازی چنین بانکی نیازمند ارادهای جدی در سطح سیاستگذاران وزارت آموزش و پرورش است؛ ارادهای که به عدالت سازمانی، شایستهسالاری و تقویت حضور زنان در ساختارهای تصمیمساز باور داشته باشد. این اقدام، نهتنها گامی مؤثر در جهت کاهش تبعیضهای ساختاری است، بلکه به ارتقای کیفیت مدیریت در نظام آموزشی نیز منجر خواهد شد.
آینده آموزش و پرورش، به ظرفیتهای انسانیاش گره خورده است؛ و بخشی مهم از این ظرفیت، همان زنانی هستند که سالها با تعهد، تخصص و انگیزه در متن نظام آموزشی حضور داشتهاند، اما همچنان در حاشیه تصمیمسازی باقی ماندهاند. بانک تخصصی مدیران زن، گامی ضروری برای پایاندادن به این حاشیهنشینی است.
- برگزاری دورههای ویژه رهبری و مدیریت برای بانوان فرهنگی
با توجه به سهم بالای زنان در ساختار نیروی انسانی آموزش و پرورش، بهویژه در نقشهای آموزشی، این انتظار بهحق وجود دارد که آنان در سطوح تصمیمساز، مدیریتی و رهبری سازمانی نیز حضوری پررنگ و مؤثر داشته باشند. اما واقعیت این است که شکاف چشمگیری میان حضور گسترده زنان در بدنه آموزش و سهم محدود آنان در مدیریت و رهبری وجود دارد؛ شکافی که بخشی از آن ریشه در فقدان برنامههای آموزشی ویژه برای تقویت توانمندیهای مدیریتی بانوان فرهنگی دارد.
برخلاف نگاههای کلیشهای، مسئله ارتقای مدیریتی بانوان صرفاً به انگیزه یا علاقه آنان بازنمیگردد، بلکه به شدت تحت تأثیر وجود یا فقدان فرصتهای برابر در آموزش، توانمندسازی و آمادهسازی حرفهای است. بسیاری از زنان فرهنگی از تجربه، دانش و تعهد لازم برای ایفای نقشهای مدیریتی برخوردارند، اما بهدلیل کمبود دورههای تخصصی در حوزه رهبری آموزشی، مدیریت تحولی، تصمیمگیری استراتژیک، و مهارتهای ارتباطی پیشرفته، عملاً از مسیر رشد شغلی بازمیمانند یا با تردید و عدم اعتماد به نفس وارد عرصه مدیریت میشوند.
برگزاری دورههای ویژه رهبری و مدیریت برای بانوان فرهنگی باید با در نظر گرفتن ویژگیهای خاص موقعیت زنان طراحی شود: از جمله چالشهای تعادل کار و زندگی، مقاومتهای ساختاری و فرهنگی، و کلیشههای نهادینهشده در سیستم اداری. این دورهها باید نه صرفاً تئوریک، بلکه مهارتی، کاربردی، مبتنی بر تجربیات واقعی و در ارتباط با مسائل بومی آموزش و پرورش باشند.
افزون بر آن، این دورهها میتوانند زمینهساز شکلگیری شبکههای همیاری، مربیگری (mentorship)، و انتقال تجربیات میان مدیران زن فعلی و زنان مستعد آینده باشند؛ اقدامی که در بلندمدت منجر به تقویت سرمایه اجتماعی زنان در ساختار اداری آموزش و پرورش خواهد شد.
در نهایت، اگر آموزش و پرورش خواهان تحولی پایدار، مشارکتی و نوآورانه است، نمیتواند نیمی از بدنه توانمند خود را در عرصه مدیریت نادیده بگیرد. برگزاری دورههای رهبری و مدیریت برای بانوان فرهنگی، نه یک امتیاز ویژه، بلکه ضرورتی راهبردی برای ارتقای عدالت جنسیتی، کارآمدی سازمانی و بهرهبرداری از ظرفیتهای مغفول مانده است.
- اعطای مسئولیتهای ترکیبی (دوگانه) مدیریتی به زنان برای تسهیل حضور تدریجی در سطوح بالاتر
یکی از راهبردهای مؤثر برای ارتقای تدریجی جایگاه زنان در ساختارهای مدیریتی، بهویژه در نهادهایی مانند آموزش و پرورش که بدنه نیروی انسانی آن عمدتاً زنانه است، اعطای مسئولیتهای ترکیبی یا دوگانه مدیریتی به زنان توانمند است. این رویکرد میتواند زمینهساز تقویت اعتماد به نفس، کسب تجربه، و اثبات شایستگیهای زنان در محیطی تدریجی و همراه با حمایت سازمانی باشد.
مسئولیتهای ترکیبی به معنای واگذاری ترکیبی از وظایف کارشناسی با سطوحی از تصمیمگیری مدیریتی یا سرپرستی است؛ برای مثال، یک معلم یا کارشناس آموزشی میتواند در کنار مسئولیت آموزشی، سرپرستی یک واحد برنامهریزی، اجرای یک پروژه سازمانی، یا مدیریت یک برنامه درسی را نیز بر عهده گیرد. این الگو موجب میشود که زنان در موقعیتی امن و با فشار کمتر، به تدریج با وظایف مدیریتی آشنا شده و آمادگی لازم برای پذیرش مسئولیتهای بالاتر را به دست آورند.
این مدل بهویژه در برابر موانع فرهنگی، ساختاری و روانی که برخی زنان در مسیر پذیرش سمتهای مدیریتی با آن رو به رو هستند، کارآمد است. بسیاری از زنان مستعد، به دلیل نبود تجربه یا ترس از قضاوتهای جنسیتی، از پذیرش مسئولیتهای مدیریتی تماموقت اجتناب میکنند. اما تجربههای جزئی و ترکیبی، راهی برای عبور از این موانع و ایجاد سابقه مثبت مدیریتی در کارنامه آنان خواهد بود.
از سوی دیگر، این مدل برای مدیران تصمیمگیر نیز یک ابزار ارزشیابی تدریجی است. به جای انتخابهای ناگهانی یا صرفاً فرمالیته، مدیران میتوانند با مشاهده عملکرد زنان در مسئولیتهای ترکیبی، به ارزیابی دقیقتری از آمادگی و توانمندی آنان برای ارتقاء به سطوح بالاتر برسند.
اعطای اینگونه مسئولیتها، تنها در صورتی اثربخش خواهد بود که با نظام حمایت، آموزش ضمن خدمت، و بازخورد مؤثر همراه باشد. همچنین، لازم است این مسئولیتها به گونهای تعریف شوند که نه بار مضاعف غیرمنصفانه، بلکه تجربهای سازنده برای رشد حرفهای باشند.
در مجموع، مسئولیتهای ترکیبی میتوانند پلی مطمئن میان توانمندیهای بالفعل زنان و مسئولیتهای کلان مدیریتی باشند؛ پلی که با طراحی هوشمندانه، از یکسو اعتماد فردی و اجتماعی را تقویت کرده و از سوی دیگر، زمینهساز تحول در ترکیب جنسیتی مدیریت در آموزش و پرورش خواهد بود.
- تشویق فرهنگ سازمانی حمایتگر و خانواده محور در محیطهای اداری آموزش و پرورش
آموزش و پرورش، بهعنوان نهادی تربیتی، الگو و مرجع فرهنگی جامعه محسوب میشود. اما این نهاد، در ساختار اداری و مدیریتی خود، هنوز با چالشهایی در زمینه سازگاری وظایف حرفهای با مسئولیتهای خانوادگی کارکنان، بهویژه زنان مواجه است. در بسیاری از ادارات آموزش و پرورش، ساعات کاری، ساختار وظایف، و انتظارات شغلی، بدون در نظر گرفتن شرایط واقعی خانوادهمحور کارکنان تعریف میشود؛ موضوعی که به فرسایش انرژی، کاهش رضایت شغلی، و مانعی پنهان در مسیر ارتقاء شغلی زنان منجر میشود.
در چنین شرایطی، تشویق فرهنگ سازمانی حمایتگر و خانواده محور نهتنها یک ضرورت انسانی و اخلاقی، بلکه اقدامی هوشمندانه برای افزایش بهرهوری، پایداری منابع انسانی و ارتقاء کیفیت مدیریت است. فرهنگ سازمانی حمایتگر، فرهنگی است که مدیران آن با درک واقعی از نقشهای چندگانه کارکنان، بهویژه بانوان، تصمیمگیری میکنند؛ فرهنگی که در آن، مرخصیهای انعطافپذیر، فرصتهای دورکاری، ساعات کاری شناور، حمایتهای روانی و اجتماعی، و تسهیلگری در ایفای نقشهای خانوادگی به رسمیت شناخته میشود.
این حمایت، نباید به معنای تقلیل مسئولیتهای حرفهای یا نگاه ترحمآمیز باشد، بلکه باید مبتنی بر عدالت، انعطاف، و حفظ شأن و منزلت شغلی باشد. زنانی که در کنار مسئولیتهای خانوادگی، مسئولیتهای حرفهای خود را نیز با دقت و تعهد انجام میدهند، شایسته حمایت سیستماتیکاند، نه قربانی فشارهای مضاعف یا نادیدهگرفتهشدن در فرآیندهای ارتقاء و تصمیمگیری.
تشویق فرهنگ خانوادهمحور، نیازمند تغییر نگرش در سطوح مدیریتی و بازتعریف شاخصهای موفقیت و تعهد سازمانی است. موفقیت صرفاً به ساعات حضور فیزیکی در محل کار یا پاسخگویی فوری به درخواستها محدود نمیشود، بلکه به کیفیت انجام وظایف، خلاقیت در مدیریت زمان و توانایی تعادلبخشی میان زندگی شخصی و شغلی بستگی دارد.
نظام آموزش و پرورش، اگر بخواهد الگویی فرهنگی برای جامعه باشد، باید در درون خود نیز الگوهای انسانی، عدالتمحور و پایدار را نهادینه کند. سازمان حمایتگر، سازمانی است که نهتنها از ظرفیتهای انسانی خود محافظت میکند، بلکه مسیر رشد و شکوفایی آنان را نیز هموار میسازد.
جمعبندی:
افزایش مشارکت زنان در مدیریت آموزش و پرورش نه یک ضرورت جنسیتی، بلکه یک ضرورت سازمانی و اجتماعی است. نظام آموزشی در تهران نیازمند بهرهگیری حداکثری از توان مدیریتی زنان برای پاسخ گویی به نیازهای تربیتی نسل نو است؛ نسلی که در دل پیچیدگیهای کلانشهر تهران به تعلیم و تربیت هدفمند و انسانی نیازمند است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.