در سال ۱۹۶۱، فرانتس فانون، جامعه شناس انقلابی ، در کتاب دوزخیان روی زمین نوشت:
«استعمار، زمین را نمیگیرد؛ روح انسان را میدزدد. و استعمارشده، پیش از آن که برای نان بجنگد، باید برای بازیابی انسانیتش بجنگد.»
شاید این جملهها دربارهی الجزایر نوشته شده باشند، اما امروز با هر بمب که بر غزه میبارد، با هر کودک که بیچهره از زیر آوار بیرون کشیده میشود، دوباره زنده میشوند. غزه، تکهای از زمین نیست. دوزخیست روی زمین.
دوزخی که مردمانش نه محکوم به مرگ، بلکه محکوم به مردنهای مکررند.
ما در ایران ؛ با گرانی، تحریم، و هزار درد دیگر دست و پنجه نرم میکنیم. گاهی پیش خود میگوییم: «غزه با ما چه؟ مگر ما خودمان کم رنج داریم؟»
اما حقیقت تلخ اینجاست: اگر دردِ یک انسانِ دیگر را حس نکنیم، کمکم انسان بودن را از یاد میبریم.
غزه، آزمون وجدان ماست.
اگر مردمانی با آن همه زخم هنوز ایستادهاند ؛ ما چطور نشستهایم؟
اگر مادری در آوار، جنازهی نوزادش را با دستِ خالی بیرون میکشد، و هنوز تسلیم نمیشود، ما چطور در راحتیِ نسبی، بیتفاوت ماندهایم؟
همه فقط از آغاز جنگ توسط حماس میگویند. اما کمتر کسی از آن خشونتی میگوید که سالهاست بازتولید میشود. و شاید، اگر فانون امروز زنده بود، نمینوشت. فقط گریه میکرد.
کمتر کسی از پیمانشکنی دولتهای راستگرای اسرائیلی در توافقات اسلو میگوید، همان توافقی که قرار بود نقطه شروع صلح باشد، نه بذر تداوم اشغال.
چند نفر از شهرکسازیهای غیرقانونی، از دیوار حائل، از کودکان اسیر فلسطینی در زندانهای اسرائیل خبر دارند؟
چرا تنها پاسخِ یک خشم را میبینیم، و نه دلایلِ آن را؟
همه بنگاههای خبری در حال پخش «آمار»ند.
۴۰ نفر کشته، ۸۳ زخمی، ۲۵ کودک جانباخته... و این اعداد، هر روز ادامه دارند. اما هیچکس نمیگوید ۴۰ انسان. هیچکس نمیپرسد اسم کودک بیسر، «یُسرى» بود یا «لَمى»؟
استعمار، همانطور که فانون گفت، با بی چهره کردن انسانها آغاز میشود.
غزه، تصویریست که اگر نگاهش نکنیم، آیینهایست که ما را رسوا خواهد کرد. و آن فیلم… همان صحنه که آدمها به بالا پرت میشوند، نه از شادی، نه از پرواز، بلکه با قدرت یک بمب…
آن لحظه، معنای استعمار است.
و شاید، اگر فانون امروز زنده بود، نمینوشت. فقط گریه میکرد.
غزه با ما چه؟
با ما همهچیز.
چون ما هنوز انسانیم.
یا باید باشیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان